در رابطه با تروریست های شخصیتی، چه مستبدان حاکم و حامیانشان، چه پهلوی چی ها، و چه استالینیست های وابسته، دو دسته را می توان تمیز داد.
– دستۀ اول، آنها که همچون بهزاد نبوی، علی خامنه ای و مسئولان سپاه پاسداران، دروغ ها و تحریف های تاریخی را می نویسند و ترویج می کنند.
– دستۀ دوم آلت فعل هایی که انسان را با حق نمی سجند، بلکه حق را با انسان می سنجند، و هر بار “مرجع یا رهبری” را که انتخاب کرده اند، دروغی را بگوید، بدون چون و چرا کردن و بدون تحقیق عاری از پیشداوری، آن را می پذیرند و تکرار می کنند و آنقدر عقل هایشان تعطیل است، که تناقضات را هم نمی بینند. نقطۀ مشترک این استبداد پرستان این است که هیچوقت سندی برای دروغ هایشان نمی آورند، چون سندی وجود ندارد.
در سالگرد حملۀ صدام حسین به ایران، رسانه های استبداد ولایت مطلقۀ فقیه– که با کودتا علیه انقلاب و با زد و بندهای پنهانی با قدرت های خارجی به رهبری روح الله خمینی که به رهبر ضد انقلاب دگردیسی کرده بود، تأسیس شد- تهمت هایی زده اند که در اینجا به یکی از آنها پاسخ می دهم. چه کسی گفت زمین بدهیم، زمان بگیریم؟ کسانی که مخالف ارتش بودند و با مسلح ساختن سپاه پاسداران به سلاح های سبک که هنوز برخوردار از علوم جنگ های کلاسیک و با سلاح های سنگین نبود، می خواستند جنگ های چریکی، بکنند. خواستی که خلاف تشخیص سران ارتش و نیز فرماندۀ کل قوا ابوالحسن بنی صدر بود، و بدین جهت پاسخ داد، اگر خوزستان برود، ایران می رود. در کتاب “نامه ها از آقای بنی صدر به آقای خمینی” (١)– که مجموعه اسناد معتبر نگهداری شده و در مقابله با سانسورهای استبداد پرستان، متشکل از نامه نگاری های بین زنده یاد ابوالحسن بنی صدر، روح الله خمینی، احمد خمینی، محمد علی رجایی هستند -، در نسخۀ پی دی اف، صفحه ٨١ در نامه به روح الله خمینی (“نامه به آقاى خمینى ۱۴ شهریور ۱۳۵۹”) می خوانیم:
“بسمه تعالى،
معروض می دارد:
به خوزستان رفتم، ارتش ما در آنجا ۴۰٪، یعنى از نصف هم کمتر، سرباز و افسر و مهمات دارد. محیطى فراهم شده است که افراد لایق و حیثیت دوست نمى روند. یکبار هم عرض کردم، موافقت فرمودید، حالا موافقت کتبى با دو امر زیر بفرمائید، بلکه بتوانیم مشکلات را رفع کنیم:
۱- تعقیب افراد ارتش، باید موکول به اطلاع فرماندۀ کل قوا باشد، هم قانون ارتش مى گوید، و هم قانون دادگاه انقلاب مى گوید که باید پس از صدور امر تعقیب، افراد را بگیرند. در حال حاضر، فرمانده را مى گیرند و سرش را مى تراشند، بعد مى گویند آزاد هستید. چنین آدمى چطور فرماندهى بکند؟
۲ -مقامات غیر مسئول در امور ارتش دخالت نکنند. انجمن اسلامی، ادارۀ ایدئولوژى، و …، براى تبلیغ اسلام است، و نه براى از بین بردن حاکمیت مقامات مسئول. سلسله مراتب عملاً دارد از بین مى رود. آقاى محلاتی حاضر بودند، وضیعت بسیار حساس است. نحوۀ عمل استاندار خوزستان، روحیه ها را بکلى خراب کرده است. فرماندۀ قابل، حاضر نمی شود برود. انشاء الله امروز و فردا حمله نمى کنند، اما بالاخره یک روزى اینکار را خواهند کرد. گمان مى کنم، اینجانب بیشتر اصرار داشته باشم، ناپاک ها از ارتش رانده شوند. اما گروهى می خواهند اصل را از بین ببرند که خود تنها و حاکم بشوند. این نظر اگر درست بود، در شرائط فعلى که از هر سو تهدید و خطر هست، خطرناک است.
در این روز بفرمائید که تقویت روحیه بشود، بسیار بجاست. گزارش سقوط هلى کوپتر را هم آورده اند، هیچ علتى جز نقص تخصص خلبان ها نداشته است و از هزار احتمال یکى هم به نجات وجود نداشته است. حال دارند جو درست مى کنند، کشور را بدهیم بدست اشخاصى که علم و اهلیت ندارند.
ابوالحسن بنى صدر،
۵۹/۰۶/۱۴”
در همین صفحۀ ٨١، در ضمیمه می خوانیم:
“۱- فرماندۀ لشگر خراسان را دستگیر و سرش را تراشیده و از تحقیر و توهین به او، هیچ فرو گذار نکرده بودند. فرماندۀ تیپ دزفول را شکنجه کرده بودند و … و این کارها در روزهاى پیش از حملۀ عراق انجام مى گرفتند!
۲- این نامه، یکى از جمله سندها بر آگاهى از حملۀ عراق به ایران و هشدار دادن به آقاى خمینى است که با اتکا به او، شیرازۀ ارتش را پاره مى کردند. او در پاسخ به آقایان منتظرى و طاهرى که پرسیده بودند که چرا به گزارش ستاد ارتش در باب تدارکات حمله عراق به ایران، توجه نکرده است، گفته بود: کسى به او گزارش نکرده بود. حال آنکه رئیس ستاد ارتش (فلاحیان) و رئیس ادارۀ اطلاعات ارتش نزد او رفته و علاوه بر تسلیم گزارش کتبى به او، توضیحات شفاهى نیز داده بودند. پس از آن، او به رئیس جمهورى گفته بود به گزارش باور ندارد، هیچکس به ایران حمله نمى کند. ارتشی ها مى خواهند به این بهانه ها، پاى آخوند را از ارتش قطع کنند.
در نامۀ زیر (“نامه به آقاى خمینى ۲۸ شهریور ۱۳۵۹”) که در صفحات ٨٧ و ٨٨ کتاب “نامه ها از آقای بنی صدر به آقای خمینی”، نسخۀ پی دی اف، آمده است، ابوالحسن بنی صدر، پرده از نظرهایی بر می دارد که به بهانۀ جنگ چریکی، موافق دادن زمین و گرفتن زمان بوده اند و او در پاسخ می گوید از هر وجب وطن باید دفاع کرد:
“به عرض می رساند:
نمی دانم دیشب در خدمت شما چه گذشته است و نظامیان و سپاهیان در خدمت شما چه گفتگو کرده اند. اما لازم است مطالب زیر را معروض بدارم:
۱- یک ماه پیش، همین فرماندهان را به خدمت فرستادم، اطلاعات حاصله دربارۀ توطئۀ امروز را به عرض رساندند. بعد، به اینجانب فرمودید، به این اطلاعات باور نمى فرمائید، و امروز راست از آب درآمده اند و احتمال یک درگیرى گسترده از مرز ترکیه تا مرز پاکستان، احتمالى قوى است. در این وضیعت پرخطر، پى در پى از اینجا به آنجا رفتم، تا از سوئى محیط مردمى را به دولت جمهورى اسلامی علاقمند تر سازم، و از سوى دیگر وضیعت نیروهاى مسلح را با دقت بررسى کنم. افسوس مى خورم که به هشدار هایم توجه کافى و اعتماد وافى، نشد و اینک قسم می دهم به خدا، که اعتماد و اطمینان بفرمائید، بلکه بتوانیم این مرحلۀ بسیار خطرناک را نیز از سر بگذرانیم، چون براى خدا مى کنم و به خلاف آنچه به عرض رسانده اند، نه قدرت مى طلبم، و نه افتخار شخصى. به خواست خدا موفق می شویم. با اینحال:
– در کرمانشاه و تهران دو نظریه دربارۀ برخورد نظامى در مرزها طرح شد و حاصل صحبت ها در دو صورت جلسه تنظیم شد که همه امضاء کردند و به حضور فرستادم.
– یک نظریه مى گفت که ارتش بلحاظ کمبود سلاح و از دست دادن حالت تمرکز، نمی تواند مقاومت کند، بنابراین در هم شکسته مى شود و باید جنگ هاى چریکى کرد و ضربه زد. اینجانب پرسیدم، آیا فکر مى کنید اگر بیایند و غرب و خوزستان را بگیرند، چیزى برجا مى ماند تا بعد برویم جنگ چریکى بکنیم! معلوم شد فکر این موضوع اساسى را نکرده اند، اینست که به اتفاق آراء، پذیرفته شد که باید مرزها را نگه داریم و بعد گروه هاى جنگ چریکى تشکیل بدهیم. در آنجا، و هم در تهران، دو سؤال طرح شدند:
– آیا سپاه می تواند منهاى ارتش، عملیات چریکى انجام دهد؟ پاسخ این بود که نه.
– در صورتى که در خاک دشمن نمی تواند، آیا می تواند همین کار را در کردستان انجام بدهد تا نیروهاى ارتش به مرز منتقل بشوند و در برابر دشمن قرار بگیرند؟ در کرمانشاه جواب روشنى داده نشد، اما در تهران مسئولان سپاه با صراحت گفتند که بدون ارتش، سپاه در کردستان نیز نمی تواند برپا بماند.
بنابراین روشن است که کاری که نه در کردستان، و نه در خاک عراق، نمى توان کرد را نباید و نمی توان اساس کار قرار داد. در این حال، اطلاعاتی که دربارۀ سیستان و بلوچستان و فارس و کردستان و خوزستان و کرمانشاه و آذربایجان می رسند، حکایت از جان گرفتن روز افزون ضد انقلاب می نمایند.
بر این مشکلات، مشکلات اقتصادى نیز افزوده می شوند و نا امنى قضائى و غیر آن نیز، محیط را متزلزل تر مى سازند. آقاى معین فر از سفر اوپک آمده است و از قرار، عربستان سعودى و عراق روزانه ۱۲ میلیون بشکه نفت صادر مى کنند و می خواهند کارى کنند که چاه هاى نفت ما را پر کنند و بدون ارز بمانیم و از پا درآئیم.
در قضیۀ کردستان، خود اینجانب ستاد مشترک را تشکیل دادم و سرگرد صیاد شیرازى را سرهنگ تمام کردم و ۳ لشگر را در اختیار او گذاشتم و هر امکانى خواست، تا جائى که توانستم، در اختیار او گذاشتم، و چهارشنبه بعد از ظهر پس از چند ساعت بحث نتوانست نگوید که اختیارات و لوازم جنگى داشته است. بنابراین کسى نمی تواند بگوید، نمی خواسته ام این تجربه موفق بشود. اما در کرمانشاه موافق صورت جلسات، همه قبول داشتند که تجربه، شکست خورده است و در برابر تلفات زیاد و استعمال بمب ناپالم که خود سرشکستگى بزرگى براى جمهورى است، هیچ بدست نیاورده است. جوانان عضو جهاد سازندگى بطور روشن مى گفتند، ضد انقلاب، نه در شهرها، و نه در راه ها نیست، در روستاها کمین کرده اند و باید پاکسازى بطور اساسى و همه جانبه انجام گیرد. بنابراین، تکرار کارهائى که تلفات بسیار ببار مى آورند و در ارتش این فکر را القاء مى کنند که فرماندهان نادان را به زور بر او حاکم کرده اند و اینها هنرى جز به کشتن دادن، ندارند، کارى بغایت خطرناک و بازى با آتش است. عجب اینجاست که خود صیاد شیرازى مى گفت، از ستون ۵۰۰ نفرى فقط ۱۲ نفر از او پیروى مى کرده اند. البته بعد از افتادن در دام و دادن تلفات سنگینى. و نمی توان خطر ادامۀ اینگونه تسلیم شدن به فشار را پذیرفت و با یک ارتش بدون فرماندهى قوى و بدون تزلزل، خطر جنگ را پذیرفت.
با توجه به مراتب بالا، تصمیم گرفتم از فردا در ستاد ارتش مستقر بشوم. می دانم که خطر دارد، اما این خطر را به خاطر نشان دادن اعتماد و تجدید روحیۀ ارتش لازم مى بینم. اجراى امور زیر را پیش از آنکه دیر شود، از واجب ترین کارها مى شمارم:
۱- باید عدم اطاعت از فرماندهى به سرعت و با قاطعیت تعقیب و مجازات بشود.
۲- هر گونه دخالت در امر فرماندهى از سوى مقامات گوناگون قطع بگردد.
۳- در صورتى که قاضى، رویۀ بى طرفى نداشت و در امر بالا رویه ای در پیش گرفت که به تزلزل فرماندهى انجامید، و به امام گزارش شد، ترتیب اثر فورى داده شود. به گمان اینجانب، بعد از بیمارىِ عدم لیاقت که در قامت متصدیان، دامنگیر جمهورى اسلامی شده است، بزرگترین بیمارى، همین بی طرف نبودن دستگاه قضائى است. دو، سه شب پیش، آقایان موسوى اردبیلى و مهدوى کنى، این معنى را تصدیق داشتند و اینجانب اصرار دارد که آقاى موسوى اردبیلی را احضار بفرمائید و از ایشان بخواهید بطور مرتب در این خصوص گزارش بدهد. چطور است که آقا در ارتش ناظر و شاهد دارید، ولى در دستگاه قضائى که نحوۀ کارش در اسلام و کشور، تأثیرى بزرگتر دارد، ندارید؟
۴- باز تکرار مى کنم و هشدار عرض مى کنم که با رویۀ تحریک آمیز رادیو و تلویزیون، ما با خطرهاى بزرگ روبرو مى شویم. اگر مردم تردید کنند که آنچه مى شنوند، حقیقت دارد یا نه، کشور از دست مى رود. با اصرار تمام می خواهم، روشِ فعلى در این سازمان، ترک گفته شود. متنى که به نظر اینجانب، امام باید بصورت دستور ابلاغ بفرمائید، همان است که پیش از این، وسیلۀ حاج احمد آقا، معروض داشته ام.
۵- امروز عراق به کشتى هاى تجارتى ما گفته است، یا حق ندارند به خرمشهر بروند، و یا باید پرچم عراق را برافرازند و کشتى را در اختیار راهنمایان عراقى بگذارند تا به بنادر ما راهنمائى کنند!! اینجانب نیز دستور دادم، بندرهاى عراق را ببندند. جنگ، طبیعت خود را دارد و هر روز یک مقدار به آن افزوده مى شود و ما تجهیزات کافى نداریم و آن مقدار هم که داریم، قطعات یدکى ندارند. بنابراین، هر لحظه ممکن است ناگزیر از تصمیمات مهم بشویم که جنبۀ تعیین کننده دارند. باید ترتیبى باشد، لااقل احمد آقا، در دسترس باشد که هر لحظه بتوان تماس گرفت.
به خداى بزرگ سوگند، اگر اعتماد باشد و به حرف حسابم ترتیب اثر داده شود، در محظور واقع نمی شوم، و ناگزیر براى سبک کردن بار مسئولیت، سخن باز نمى گویم. اما چه باید کرد، وقتى در سخت ترین شرائط، بجاى کارآمد ترین استعدادها، کم مایه ترین شان تحمیل مى شوند. وقتى در مقامِ تضعیفِ همه جانبۀ رئیس جمهورى بر مى آیند که باید در موقع خطر بتواند مردم را برانگیزد و مقابله با خطر کند، وقتى … .
امیدوارم بذل غایت بفرمائید و در ۵ مورد بالا، نظر تأییدیه اظهار بفرمائید. از خداوند مسئلت مى کنم که ما را از این خطر به سلامت برهاند. باقى امر، امر عالى است.
ابوالحسن بنى صدر،
۲۸ شهریور ماه ۱۳۵۹”.
این استبداد پرستان، حتی اگر فقط رویداد دزفول– زمانی که هواپیمای فرماندۀ کل قوا به آنجا رسید، به ابوالحسن بنی صدر اطلاع دادند که دزفول را نمی شود حفظ کرد و باید عقب نشینی کرد. اما وی خواست که بایستند و گفت کسی حق فرار و ترک جبهه را ندارد، در عین حال، کنار ارتش ماند و به کمک نیروی هوایی، ارتش عراق شکست خورد و خوزستان نجات یافت- را در نظر داشتند، به دروغ بودن این تهمت پی می بردند. البته به غیر از دو دسته که ذکر کردم، ایرانیان وطن دوست می دانند که آنروز بنی صدر ایران را از اشغال ارتش عراق نجات داد. در جنگ با عراق، هم فرماندهی و رشادت فرماندۀ کل قوا ابوالحسن بنی صدر را داشتیم، و هم فرار مجرمانۀ علی خامنه ای در عملیات نصر در کرخۀ کور در دی ماه ۱۳۵۹ (٢) را که بجای ایستادگی، فرار را بر قرار ترجیح داد، و موجب فرار یک لشگر شد.
در آخر، بعد از کنار زدن ابوالحسن بنی صدر از فرماندهی کل قوا، در مصاحبه ای مطبوعاتی (صفحه ۱۲ روزنامه کیهان، ۲۳ خرداد ۱۳۶۰)، سران ارتش، شهید تیمسار فلاحی، شهید تیمسار فکوری، شهید وحید دستگردی، مرحوم سرلشگر ظهیر نژاد، و شهید ناخدا افضلی از زحمات رئیس جمهوری و فرمانده کل قوا ابوالحسن بنی صدر تشکر کردند و تیمسار فلاحی از جانب همۀ آنها گفت: «اخلاق اسلامی و وجدان میهنی من حکم می کند که به نام جانشین رئیس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران از تلاش های آقای بنی صدر ستایش کنم … . ما شاهد زحمات آقای بنی صدر در مورد توجه به جنگ بودیم و از آن، حق شناسی می کنیم … . من به عنوان یک مسئول، مراتب حق شناسی خود را از تلاش هایی که فرماندهی نیروهای مسلح (ابوالحسن بنی صدر) معمول می داشت، اعلام کردم … . یکی از آرمان های او بازپس گرفتن زمین های مادری ما بود. هیچ دلیلی وجود ندارد که بگوییم او نمی خواسته است همکاری و هماهنگی بیشتری بین ارتش و سپاه باشد. خیلی هم در این مورد سعی می کرد و به خصوص همکاران من حاضرند».
شهید فلاحی حتی حاضر نمی شد بگوید که بنی صدر از فرماندهی کل قوا عزل شده است. او به خبرنگاران می گوید: «من ترجیح می دهم به جای برکناری، لفظ استرداد اختیارات واگذار شده را بکار ببریم». وی در ادامۀ این مصاحبۀ مطبوعاتی، تصریح می کند که در زمان استرداد دورۀ فرماندهی کل قوای ابوالحسن بنی صدر، تنها چهل درصد زمین های اشغالی، در دست نیروهای مهاجم باقی مانده است.
در همین مصاحبه، شهید فکوری، وزیر دفاع و فرماندۀ نیروی هوایی ارتش و مرحوم ظهیر نژاد فرماندۀ نیروی زمینی ارتش، از بی سابقه بودن عملکرد ارتش در دوران فرماندهی بنی صدر سخن گفتند و از آن دفاع کردند.
چند ماه پس از این مصاحبه، در ۷ مهرماه ۱۳۶۰، طی عملیاتی خرابکارانه، و در ادامهٔ ترورهای تابستان سال ۱۳۶۰، هواپیمای ترابری نظامی سی-۱۳۰ نیروی هوایی ارتش ایران، سقوط داده شد که منجر به شهادت ولی الله فلاحی، جواد فکوری، سید موسی نامجو، یوسف کلاهدوز و محمد جهان آرا و … شد. ناخدا بهرام افضلی نیز با تهمت تلاش برای کودتا، با اعدام، به شهادت رسانده شد.
در زمان علی (ع)، معاویه در شام آنچنان سانسوری با دروغ و تحریف تاریخ ایجاد کرده بود که “مسلمانان” بر سر نماز به علی (ع) لعنت می فرستادند، چون باور کرده بودند که علی (ع) اولین کافر و دشمن اسلام بود! اگر گناه معاویه در ایجاد سانسور عظیم است– که این عمل هر مستبدی بود و هست-، گناه “مسلمانانی” که چون و چرا کردن و تحقیق بدون پیشداوری را روش نساخته بودند و هر دروغی را می پذیرفتند هم زیاد است، زیرا آنها با خودسانسوری و پذیرفتن سانسور، امکان بقای استبداد را فراهم ساختند. من سعی کرده ام مثل اهالی شام آنروز نباشم. امیدوارم دستۀ دوم که در بالا نام بردم، انسان های مستقل و آزادی شوند و بجای خیانت به وطنشان، بعنوان آلت فعلِ استبداد، به خدمت به وطن به عنوان انسان های مستقل و آزاد، در آیند.
شاد باشید.
حمید رفیع،
۲ مهر ۱۴۰۲، برابر با ۲۴ سپتامبر ۲۰۲۳
پاورقی ها:
(١)- https://banisadr.org/ketab/nameh.pdf
(٢)- https://www.youtube.com/watch?v=jKnxtnmoBUs