این یک داستان واقعی ست!
داستان ششم
«سیاست ما عین دیانت ما و دیانت ما عین سیاست ما»!
سخنی مشهور و زبانزد عام و خاص؛ که از نوع سیاست کردن روحانیت، تدین و دیانت، اخلاص و تقوا، شرافت و درستی صداقت آنان را می توان فهمید و در ترازوی سنجش قرار داد.
در واقع باید گفت:
«سیاست ما عین روحانیت ما و روحانیت ما عین سیاست ما»!
سیاست روحانیان بازتاب آن نوع از قرائت دینی است که آنان می گویند.
«سیاست واژهای است عربی، که ریشه ی آن به معنی «رام کردن اسب» است. این واژه در ادبیات فارسی بعضاً به معنی «اداره کردن» و «چاره کردن» و در برخی از متون قدیمی به معنی «سیاست کردن» و «تنبیه کردن» هم آمده است.
و در زبان فرانسه سیاسَت (Politique) یعنی شناخت، اتخاذ تصمیم تخصصی، پیاده سازی بهترین راه و روش برای منافع فردی یا گروهی در برابر چالشهای احتمالی یا پیش رو.». (تخلیص از: ویکی پدیا)
دکتر علی شریعتی تعبیر واقع بینانه ای از سیاست دارد، و به شناخت ما را از دین سیاسی و سیاست دینی، و درک حقیقت نزدیک تر می سازد!
«پُلتیک [POLITIC] به معنای شهر، و شهر را اداره می کند و حکومت، مملکت را. سیاست از حکومت مفهومی دیگر دارد؛ عمل حکومت در اینجا اداره نیست. نگهداری مردم نیست که احساس خویشی و راحتی و آزادی مطلق فردی داشته باشند. هم چنین سیاست هدفش تحقق تمام حقوق فردی در جامعه نیست. بلکه تکامل و تربیت آنهاست. بلکه سیاست بازگوی طرز فکرماست… کلمه سیاست در لغت به معنای تربیت است. مسأله رهبری هم با سیاست انسان مطرح است نه سیادت بر انسان!
مفهوم سیاست که بر اساس رهبری و تربیت جامعه و تغییر دادن طرز تفکر و روح و اخلاق افراد انسان است به همان اندازه که از مفهوم پُلتیک مترقی تر است بیشتر از آن قابل سوء استفاده است.چون ظاهرا شبیه استبداد است. و به تعبیر درست تر، استبداد شبیه به آن. یعنی دیکتاتوری راحت تر می تواند عمل خود را به معنی رهبری «یا تربیت» جامعه توجیه کند و این است که در یونان، رم و غرب امروز که بر اساس بینش پُلتیک به فلسفه حکومت می نگرند، دمکراسی پدیده آمده با آن سازگار است. و در شرق دو جلوه متناقض ولی به ظاهر متشابه یکی دیکتاتوری و دیگری پیامبری!»(ن.ک. به مجموعه آثار۲۶،ص۵۲۱)
در نهج البلاغه علی(امام شیعیان) هم آمده است:
«به خدا سوگند که معاویه زیرکتر از من نیست. سیاستمدارتر از من نیست. چیزی که هست او نارو میزند، گناه میکند، از پیمان شکنی و هرزگی باکی ندارد و اگر نارو زدن، پیمان شکنی و هرزگی زشت و نکوهیده نبود، هر آینه من زیرکترین و سیاستمدارترین مردم بشمار میآمدم. با این همه هرگز در چنبره ی هیچ توطئهای غافلگیر نمیشوم و در هیچ سختی به ستوه نمیآیم».
سیاسی کاری _که در فرهنگ ما ایرانیان امری ضد اخلاقی و مذموم است_ می تواند همان سیاست معاویه ای باشد. بنابراین وقتی محمد توکلی خیرخواه، مشهور به محمد یزدی (از فقهای اسبق شورای نگهبان )می گوید:
«سیاست، حکومت و ولایت در شأن روحانیت جامع الشرایط است و در زمانی که فقیه جامع الشرایط و رهبر نظام اسلاسی وجود دارد، بقیه حق دخالت در مسائل حکومتی را ندارند». (روزنامه سلام،۱۳۷۶/۴/۲۱) حرف بی ربطی نزده، و سخنی است بر پایه قرائت و تلقی شخصی وی از دین؛ و ایضا سیاست کردن و سوء استفاده کردن!!
هم چنین وقتی وی در مصاحبه ای گفت:
«اصولا معنی حکومت در اسلام جز حاکمیت قوانین الهی چیز دیگری نیست. حکومت در اسلام هیچگاه به معنی حاکمیت شخص و یا نظرات شخصی و یا طرز تفکر شخص معینی نبوده و نیست. و در حکومت جمهوری اسلامی ایران کلیات قوانین الهی در شکل قانون اساسی مشخص و حدود و وظائف مسئولین و ارگان ها و مردم کاملا مشخص شده است. به این ترتیب نتیجه می گیریم که تنها راه حل اختلافات در نحوه دوم، تسلیم قانون شدن یعنی تسلیم حکم خدا شدن است.».(محمد یزدی، سخنگوی هیات حل اختلاف با ابوالحسن بنی صدر در مصاحبه با روزنامه کیهان ۱۹خرداد۱۳۶۰)
و بعد در این ۴۴سال تجربه ی اصل ولایت مطلقه فقیه و تجمیع قدرت سیاسی در یک شخص و خالص سازی مدیریت اداره ی کشور ما نظارت استصوابی را داریم و آنرا لمس می کنیم، آنوقت می توانیم دم خروس قانون الهی و تسلیم شدن در مقابل احکام خدا از زیر عبای انحصارطلبی روحانیت را دید!! و به قول علی شریعتی: اینجا همان استبداد شبیه سیاست است که در شرق با دو جلوه ی متناقض، ولی مشابه هم: یکی دیکتاتوری و دیگری پیامبری طنازی می کند!
و اینجاست که هر آخوندی مثل علیرضا پناهیان ماهیت دیانت خود را این چنین بروز می دهد:
«ادبیات دین، اصلش باید بحث آزادی باشد؛ آزادی فردی و آزادی اجتماعی، یعنی آزادی یک فرد و آزادی یک ملت. آزادی یک ملت لازمهاش چیست؟ لازمهاش مدیریت ولایی است، چون فقط مدیریت ولایی است که میتواند کاری کند که خوبهای یک ملت بجوشند و بالا بیایند. حکومت اسلامی فقط باید جلوی به جهنم بردن مردم را بگیرد و نگذارد کسی به زور مردم را به سمت جهنم ببرد، همین؛ امام حسین(ع) در واقع میخواست مردم را نجات بدهد تا آنها را به زور به سمت جهنم نبرند.» (سایت عصر ایران)
روحانیت مسلط بر ایران برای نجات مردم و نرفتن آنان به جهنم، با خالص سازی در اسلام (اسلام فقاهتی) و مدیریت ولایی (نظارت استصوابی ) آنرا عملی ساخت. اکبر هاشمی رفسنجانی را می توان از معماران آن دانست. وی گفته است:
«انشاء الله این [مجلس] خبرگان [رهبری] به طور کلی در آینده مساله ی روحانیت را و مساله ی مرجعیت را که بایستی یک روزی نظام پیدا کند، حل بکنند انشاء الله آنجور بشود!
ببینید مساله ی تقلید و مساله ی رهیری این دو مساله بالاخره در این جامعه باید وضعش روشن بشود!
ما از لحاظ کلی هیچ شکی نداریم که یک محتهدی وقتی که آدم خودش به درجه ی اجتهاد رسید، خوب، از خودش تقلید می کند! حق ندارد که از دیگری تقلید بکند. و اگر هم تشخیص داد که یک کسی اعلم است و اصلح است، شرایط اجتهاد را دارد، می رود از او تقلید می کند. این یک مساله است. ما نمی خواهیم بگوئیم که حق تقلید را از دیگران _اگر تشخیص دادند_ سلب بکنند. اما اینکار چه می کند؟ وقتی که هفتاد، هشتاد نفر مجتهد این جوری، عالم به زمان برسند به یک کسی که باید مرجع هم باشد _و شرطش هم این است که آن رهبری که تعیین می کنند مرجع باشد_ او را تعیین بکنند برای رهبری جامعه، طبعا مرجع تقلید هم اوست! یعنی دیگر این درست نیست در جامعه ی ما که به یک شکلی در بیابد که یک کسی رهبر سیاسی باشد، یک کسی مرجع دینی باشد تقلید بکنیم از او! چون این، اصلا باعث متلاشی شدن نظام است! مگر می شود که یک رهبر داشته باشیم، بگوید که مثلا قضیه باید این جوری باشد، یک کسی هم که مرجع تقلید یک جای دیگری هست، بگوید: نه؛ فتوای من این است. مردم هم از او تقلید بکنند! خوب این چه شد؟ این چه رهبری ای شد؟! این مساله خود بخود پایه اش اینجوری حل می شود: وقتی که این هشتاد نفر آدم این جوری نظر دادند و کسی را تعیین کردند که مرجع هم بوده، خود بخود او مرجع تقلید می شود!
عرض کردم یک وقت حکم بین خودشان و خداست و آن فتوا است، فتوای خود امام هم همین است که ما باید از اعلم تقلید بکنیم. البته این اعلم شرایط زیادی دارد! ما اعلمی را هم اینجوری خشک مطرح نمی کنیم. کسی که مسائل اجتماعی را اصلا نداند و فقط در یک بعد مثلا در بعضی از ابواب فقه قوی باشد، این را خیال کنیم اعلم است! چون می دانیم ابواب دیگر هم در اجتهاد تاثیر دارد. این ها با هم مربوط است. یک فتوایی که می خواهیم بدهیم، ماها خودمان که در مسائل فقهی اهل کار هستیم، می فهمیم که آدم یک فتوایی که می خواهد بدهد فقط یک بعد قضیه را نمی تواند ببیند. با عناوین مختلفی سر و کار پیدا می کند. با قواعد مختلفی سر و کار پیدا می کند و باید همه جوانب را در نظر بگیرد.».
(۲۴تیر۱۳۶۲، کتاب در مکتب جمعه، ج۶، ص۴۳۴).
بر همین اندیشه و عقیده بود که در تغییر و تعمیم و ترمیم قانون اساسی در سال ۱۳۶۸، هم شرط مرجعیت برای ولایت فقیه برداشته شد و هم با انتخاب علی خامنه ای _که مرجع تقلید نبود_ ایشان یک روزه مرجع اعلم شد. و به قول آیت الله منتظری: مرجعیت را به ابتذال کشیدند و بچه بازی شد!
و به قول عباس واعظ طبسی تولیت اسبق و مرحوم شده ی آستان قدس رضوی):
«اگر بخواهیم سیاست هایی که به مصلحت مردم، محرومین، و نظام اسلامی است همچنان با قدرت دنبال شود، حداقل تا ۵۰ سال آینده باید مدیریت سیاسی، اجرایی، تقیینی و دستگاه قضائی حتما با عالمان اسلامی باشد»! (روزنامه رسالت، ۱۳۷۵/۷/۴).
روحانیت (متولیان دین در همه ادیان)، پیامبری برای هدایت، اصلاح و تربیت جامعه را امری تخصصی و در انحصار خود می دانند.
در دوره انگیزاسیون متولیان دین مسیحیت (کشیش) دخالت در حکومت و اداره جامعه بر پایه عقیده ی دینی را وظیفه ی خود می دانست که به نمایندگی از خدا می بایست انجام می داد:
«درآغاز قرن چهارم میلادی با مسیحی شدن قسطنطین قیصر روم، اندک اندک کلیسا نیرو گرفت و دخالت در سیاست را آغاز کرد و این دخالت رو به افزایش نهاد. در سال ۸۰۰ م. پاپ رهبر مسیحیان تاج شارلمانی پادشاه فرانسه را بر سر او گذاشت و با این کار امپراطوری مقدس روم را بنیاد نهاد. ارباب کلیسا و بزرگان دین مسیح٬ کلیسا با تمسک به ظواهر آیات انجیل، از مسیحیت قرائتی ارائه نمودند که با عقل و علم سازگار نبود و این خود زمینه نقد مسیحیت را برای ملحدان به وجود آورد. به عنوان نمونه می توان به گناه فطری و مساله فدا، تثلیث، آمرزش نامه و نقد ناپذیری و عصمت پاپ اشاره کرد. از این زمان، دخالت صریح روحانیون مسیحی در سیاست شروع شد. جنگ های صلیبی و محکمه تفتیش عقاید در این دوره بود. و این دخالت ها تا سال۱۸۰۶ رسما ادامه یافت.یکی از ناگوارترین حوادث چند قرن اخیر این است که هرگاه دانشمندان و اندیشمندان مغرب زمین قدمی به سوی ترقی و پیشرفت برداشتند، فریاد اعتراض ارباب کلیسا بلند شد. دادگاه تفتیش عقاید کلیسا دانشمندانی چون گالیله٬ هوپاتیا٬ جوردانو٬ برونو٬ راجر بیکن٬ روسو و… را به جرم طرح اندیشه های ضد مسیحیت محکوم کرد. به گفته ویل دورانت کلیسا در مدت ۸ سال ٬ ۸۸۰۰ تن را سوزانده ٬ و ۹۶۴۹۴ تن را به کیفرهای مختلف محکوم کرد. کشیش ها از راه های مختلف، مثل فروش آمرزش نامه، همکاری و حمایت از حکومت ها و تصرف در اموال و دارایی های کلیسا، به انبوه سازی ثروت شخصی پرداختند و از طرف دیگر غرق در فساد و منکرات بودند. ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن، به نمونه های متعددی اشاره می کند: «بسیاری از مردم چون پستی و فرومایگی زندگی راهبان و زاهدان و راهبه ها و کشیش های دنیا دوست را می بینند، یکه می خورند و چه بسا ایمانشان را از دست می دهند. »؛«همه (کشیشان) در شکم بارگی و باده خواری اگر نگوئیم در ناپاکی غرق شده اند. از این رو، اکنون مجامع راهبان را فاحشه خانه مردمان هرزه و محل بازی گران می نامند.» و نتیجه آن «نفرت و تحقیر مردم نسبت به روحانیان فاسد در این ارتداد و از دین برگشتگی بزرگ، عامل کوچکی نبود.». بالطبع این فشار شدید براندیشه ها، عکس العمل بسیار بدی را نسبت به دین و مذهب به طور کلی ایجاد کرد. این رفتار ناپسند چهره تابناک دین را تیره کرد و مردم را وادار ساخت که بر کلیسا بشورند.».(ویکی پدیا).
همین ستیز دائمی فلسطین و اسرائیل، بیشتر از آنکه سیاسی و جنگ ارباب قدرت باشد، جنبه ی دینی دارد!
«نام اسرائیل به عنوان یک کشور تا پس از جنگ جهانی دوم مطرح نبود و تا پیش از آن منطقهای بود که یهودیان بر اساس قرارداد میان بریتانیا و فرانسه به آنجا مهاجرت میکردند، زیرا آنرا «ارض موعود» میدانستند. اما چه اتفاقی افتاد که «ارض موعود» ناگهان به کشوری در خاورمیانه تبدیل شد؟… سرزمین فلسطین تا جنگ جهانی اول در قلمرو امپراتوری عثمانی بود. بر خلاف امپراتوریهای اروپایی که بر مفهوم «ملیت» مبتنی بودند، اساس امپراتوری عثمانی بر اساس «دین» بود و امپراتور آن، خود را «خلیفه مسلمین» میدانست… لوید جورج[نخست وزیر بریتاتیا] را میتوان عامل اصلی «تحقق صهیونیسم» در قرن بیستم دانست. وی طرفدار سرسخت استقرار یهودیان در فلسطین بود… لوید جورج مسیحی بود و با توجه به دشمنی دیرینه مسیحیان با یهودیت، پافشاری وی بر ایده صهیونیسم عجیب به نظر میرسد… جورج، پیرو «کلیسای پیوریتن» بود؛ کلیسایی که اعضایش خواهان بازگشت یهودیان به کنار کوه صهیون هستند. این تفکر از زمانی شکل گرفت که در اواسط قرن هجدهم دو پیورتن انگلیسی مقیم هلند در نامهای از دولت بریتانیا خواستند: «ملت انگلستان با سکنه هلند نخستین و آمادهترین کسانی باشند که پسران و دختران اسرائیل را با کشتی خود به ارض موعود، میراث ماندگار نیاکانشان ابراهیم و اسحاق و یعقوب حمل میکنند. پیورتنها به استناد کتاب مقدس معتقد بودند بازگشت مسیح زمانی رخ خواهد داد که ملت یهود به زادگاه اولیهشان بازگردند. این تفکر در قرن نوزدهم در عقاید افرادی، چون آنتونی کوپر و ارل شافتسبری بار دیگر زنده شد و جنبش تبلیغاتی نیرومندی در کلیسای انگلستان پدید آورد که هدفش بازگرداندن یهودیان به فلسطین و دعوت آنها به مسیحیت برای ظهور سریعتر مسیح بود… بسیاری از سیاستمداران بریتانیایی تحت تاثیر همین عقاید، اعتقاد داشتند که کشورشان باید در استقرار یهودیان در ارض موعد و گرفتن این سرزمین از عثمانیها پیشقدم شود. لوید جورج سالهای پیش از فروپاشی عثمانی منشوری برای استقرار یهودیان پیشنویس کرد و رسما برای تصویب به دولت بریتانیا ارائه داد. نتیجه آن بیانیهای معروف به «بیانیه بالفور» شد که در سال ۱۹۱۷ انتشار یافت. در بیانیه آمده بود که باید برای یهودیان یک خانه ملی در فلسطین احداث شود… در واقعه هلوکاست و کشتن یهودیان توسط نازیسم، علاوه بر یهودی کشی مسیحیان، به مهاجرت آنان به ارض موعود انجامید.»(ر.ک. به کانال تلگرامی رویداد).
حمید عنایت (۸شهریور۱۳۱۱، درگذشت ۳مرداد ۱۳۶۱ پژوهشگر و مترجم حوزه علوم سیاسی و فلسفه سیاسی) در کتاب خود با عنوان: «اندیشه سیاسی در اسلام معاصر» از قول غزالی می نویسد:
«از نظر او (غزالی)خصومت غرب با اسلام همه ادامه جنگ های صلیبی است. وی بر آن است که بعضی ها گول ظاهر را می خورند و تصور می کنند که اروپایی ها دین را بوسیده اند و کنار گذارده اند، لذا تردید دارند که ایستادن اروپا در برابر اسلام به انگیزه احساسات صلیبی باشد، ولی حقیقت غیر از این است. عنوان رسمی حکومت انگلیس «حامی حریم ایمان» است و نخستین ماده در برنامه حزب محافظه کار استقرار تمدن مسیحی است».
علاوه بر این، باید نقش و نفوذ بریتانیا در هدایت مذاهب وهابیت و بهائیت را در کنار بوجود آوردن کشوری بنام اسرائیل در نظر داشت و آنرا تحلیل کرد. همینطور در تاسیس داعش، القاعده و طالبان می توان رد پای همان سیاستی که به تاسیس اسرائیل و وهابیت و بهائیت انجامید را دید!
برخورد تمدنها یا جنگ تمدنها، نظریه ای بود که ساموئل هانتینگتون مطرح کرد.
طبق این تئوری، پس از پایان جنگ سرد فرهنگ و هویت مذهبی سرچشمه همه درگیریها خواهد بود.
و در جهان اسلام مساله فلسطین مهم ترین بهانه در تاسیس گروه ها، سازمان ها و احزاب با راهبرد اسلام سیاسی است.
اگر به زعم روحانیت شیعه مذهب در نظام ولایت فقیه این محرم و عاشوراست که اسلام را زنده نگاه داشته، بی تردید مساله فلسطین دلیل قاطع و وجه مشترک و خلل ناپذیر مسلمانان، اعم از عرب و فارس، ترک و هر مسلمان با هر نژاد و هر زبان است!
«به تعبیر «موریسدوورژه»،(حقوقدان، جامعه شناس، دانشمند سیاسی و سیاستمدار فرانسوی) سیاست «ژانوس» دوچهره ای است!
وی در کتاب «اصول علم سیاست» با تیزبینی سیاست را به «ژانوس» دو چهرهای اساطیر افسانهای ایتالیا تشبیه میکند که یکی از چهرههای آن نشاندهنده ی نظم [تئوری نظم نوین جهانی که مطرح شد] و همگونی، و چهره ی دیگر آن، نمایشگر مبارزه، پیکار، تعارض و تضاد است. این دو گانگی در ماهیت قدرت نیز بطور آشکار به چشم میخورد. قدرتی که خود گاهی با صورتی نظم آفرین و زمانی با سیمایی تسلط جو تجلّی میکند.»
وی نوشته است:
«سیاست در کلیه ی جوامع بشری التقاطی از این تناقضات و این دو گانگیهاست. خصلت دوگانه ی سیاست را میتوان در همه ی درگیری های سیاسی، در تصمیم گیریها، در موافقتها و مخالفتها، در گروه بندیها، و قالب گیریهای سیاسی، در روان انسانها و خُلق و خُو و تشکیل شخصیت و همچنین در رفتار و کردار آنان به چشم دید. انسانها چه ناخودآگاه و چه حساب شده و برای هدفی معّین خواه به صورت فردی و خواه به شکل اجتماعی با نیرویی زاینده، اجتناب ناپذیر از عالم تضادها به سوی دنیایی همگون گام بر میدارند. همه کُنشها و کوششهای سیاسی، بر حسب طبیعت اشیاء و احوال در جهت تحصیل قدرت و جاه و مقام انجام میشود و کلیۀ چارچوب بندیها، تشکیلات، سلاحهای پیکار، استراتژیها و حد مرزها قواعدی هستند که برای میدان نبرد سیاسی وضع شدهاند و پیوسته حیلهها و مکرها و زورگوییها و پنهان کاری به گونههای مختلفی در این راه بسیج میشوند.».
سیاست دینی و دین سیاسی نیز سیمایی «ژانوس» وار دارد. در عین اینکه در عینیت جامعه حضور دارد و در آن دخالت می کند،چندین چهره هم از دین بیان می کند!
در دین یهود چون دیگر ادیان اسلام و مسحیت شاخه و فرقه های مختلف و ژانوسی چند چهره ای وجود دارد و بشدت هم فعال هستند. مساله کنونی جنگ اخیر اسرائیل در رویارویی با فلسطینی ها و کشتن آنان، رفتن به سمت خالص سازی یهودیت است!
در مسحیت هم با شکست حکومت کشیشان در دوره ی انگیزاسیون، به رنسانس رسید و پروتستانتیسم دینی جلوه ای از آن است.
اما در دین اسلام مساله متفاوت تر است. در ببن مسلمانان هر چند فرقه ها و مذاهب متعدد از اسلام در بین جوامع بشری نفوذ دارد، اما در یک امر اعتقادی وحدت نظر دارند و آن مساله برتری اسلام است!
آنچه سبب شده تا پیروان دین اسلام عقیده و آرای خود را متمایز از دیگر ادیان بدانند، مساله خاتم النبیین بودن پیامبر اسلام است که مسلمان ها به آن باور دارند و معتقدند دین اسلام تکمیل کننده ی دیگر ادیان و حقیقت ناب و آخرین قانون الهی است!
آنان با نقل این حدیث از پیامبر که گفته است:
الإسلامُ یَعْلو و لایُعْلی عَلَیه:(هیچ قانونی بر قانون اسلام برتری و غلبه نخواهد داشت) و این حدیث نیز ریشه در آیه ۴۰ سوره احزاب دارد:
ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین و کان الله بکل شی ء علیم (محمد پدر هیچیک از مردان شما نیست، او رسول خدا و خاتم و آخرین پیامبراست و خداوند هر چیز آگاه است).
و «خاتم» (بر وزن حاتم) آن گونه که ارباب لغت گفتهاند به معنای نگین و چیزی است که به وسیله آن پایان داده میشود، و نیز به معنای آن چیزی است که با آن اوراق و مانند آنرا مهر میکنند. نکته ی جالب آن این است که معنای کلمه خاتم نیز خود «ژانوس» دوچهره ای است! یعنی پیامبر اسلام هم نگین پیامبران است و هم پایانی بر پیامبران؛ و در کنار آن، این آیات قرآن هم هست:
وَلِکُلِّ أُمَّهٍ رَسُولٌ (۴۷یونس)، برای هر امت و جامعه ای یک رسول و پیامبری هست!
و این آیه: کُلَّ یَوْم هُوَ فِى شَأْن (۲۹الرحمن): خلقت خداوند دائم و مستمر است و هر روز طرح تازه اى ابداع مى کند. که می تواند به طرح متد ناسخ و منسوخ در قرآن هم ربط داشته باشد!
لذا می توانیم نتیجه بگیریم هر قانونی (و ایضا قوانین الهی) در مقیاس زمان، (همان قسم به عصر، که در سوره والعصر هست) تغییر می کند و هیچ قانونی ابدی و ثابت نیست!
علامه سید کمال حیدری (زادهٔ ۱۳۷۶ قمری، از مراجع تقلید شیعه و از مدرسین دروس خارج فقه، اصول، فلسفه، عرفان و تفسیر و عقاید درحوزه به عنوان یکی از نواندیشان دینی شناخته میشود. دیدگاههای او بهویژه دربارهٔ شکلگیری شیعه با انتقادهای تند بعضی از مراجع تقلید مواجه شدهاست) در سخنانی می گوید:
«آنچه امروز دست علماست دین نیست، بلکه فهم آنان از دین است و فهم آنان برای ما حجت نیست.
بر اساس محتوای قرآن، ادیان و شریعت پیامبران گذشته، به علت پیشرفت بشر، تاریخ مصرف زمان خود را داشتهاند و با گذشت زمان و تکامل انسان ها، ادیان جدیدی آمده، پس وقتی شریعت خدا تاریخ مصرف دارد، چرا فهم فلانی تاریخ مصرف نداشته باشد؟
به من چه که شیخ طوسی ۱۰۰۰ سال پیش چه فهمی از دین داشته است؟!
بر اساس قرآن، پیامبر اسلام آخرین پیامبر است، ولی مگر بعد از او تکامل و رشد انسان ها تعطیل شده است؟
پس دو راه وجود دارد! یا باید پیامبری جدید بیاید که منطبق با مردم نسل جدید باشد، یا باید بپذیریم انسان به آن درجه از فهم و درک رسیده که نیازی به پیامبر ندارد و می تواند با عقل و تجربه بشری مسیر خود را انتخاب کند. یکی دیگر از انحرافات شیعه حجیت اجماع علماست. چه کسی گفته فهم علما بر من حجت است؟
میگویند خودمان گفتهایم!..»
دو جریان فکری عقلیون و اخباریون در بیان ایدئولوژی اسلام، می تواند نمادی از همان دو وجهی باشد که با ورود و نفوذ اخباریگری مدرن بر سیاست دینی دین سیاسی روحانیون حاکم بر ایران، چگونه سیاست کردن روحانیت هم از آن معلوم می شود!
سیاستی که همه ی راه های آن به شخص ولی فقیه در اصل ولایت فقیه ختم شد!
ابتدا آن نوع قرائت دینی از اسلام پذیرفته شد که ولی فقیه بگوید! و لذا با تصویب اصل ولایت فقیه در قانون اساسی، اسلام خالص سازی شد. سپس ۶ فقیه به عنوان نماینده ی ولایت فقیه در شورای نگهبان موظف شدند تا برای اسلامی بودن قوانین تصویب شده توسط نمایندگان مردم در پارلمان حرف آخر و مهر تائید نهایی را بزنند و از طرفی چون نمی شد افسار مجلس را در اختیار داشت، از حق تفسیر خود از قانون اساسی، نظارت بر انتخابات، نظارت استصوابی تفسیر شد تا هر کس نتواند وارد مجلس شود و ایضا هر فردی هم نتواند وارد مجلس خبرگان رهبری شود؛ مجلسی که کارش انتخاب رهبر و نظارت بر رهبری است و آن رهبر همان ۶ فقیه را هم منصوب می کند!!؟
این دور باطل چرخش قدرت تا جایی پیش رفت که حاشیه ی ۶ نفر فقیه شورای نگهبان بر متن، و ماهیت وجودی انقلاب ۵۷ مسلط و سوار شد و حتا خود خمینی نیز از پس نمایندگان خودش در شورای نگهبان بر نیامد و در نهایت مجبور شد بر خلاف قانون اساسی شورایی دیگر بنام مجمع تشخیص مصلحت نظام تاسیس کند؛ که با مرگش و با رهبری علی خامنه ای این شورا یکی دیگر از اصول قانون اساسی شد، ولی با این تفاوت که تقریبا تمامی اعضایش را خود رهبر و ولی فقیه انتخاب و منصوب می کند. همان رهبری که بواسطه ی مجلس خبرگانی منصوب می شود که کاندیداهای آن باید از فیلتر نظارت استصوابی ۶ فقیه شورای نگهبان منصوب رهبر بگذرند!! این دقیقا همان سیاست عین روحانیت است که بر هر فرد عادی و عوام هم آشکار شده است!! و شیوه ی از سیاست کردن روحانیون: رام کردن اسب چموش سیاست؛ مسیری که هر نوع تحول خواهی و اجتهاد و نوگرایی را بست!
با این حال تیر خلاص را علی خامنه ای بر پیکر انقلاب ۵۷ زد و ایضا پنبه ی قانون اساسی، مراجع تقلید و فتاوی و احکام مجتهدین را رشته کرد:
«کار ولی فقیه در جامعه چیست؟ کار ولی فقیه عبارت است از اداره جامعه بر مبنای اسلام. اما آن جاهایی که مصالح اسلامی و اجتماعی را ولی فقیه تشخیص می دهد و بر طبق مصلحت یک دستوری صادر می کند، آن دستور، حکم الله است. آن دستور، یک دستور شرعی است. ولی فقیه چه با اتکاء به دلیل عقلی قطعی، و چه با اتکاء به ادله شرعی یک مصلحتی را برای جامعه تشخیص می دهد و آن مصلحت را اعمال می کند و آن حکم الله می شود و برای همه مردم این حکم واحب الاطاعه است. و معنای این جمله ای هم که در بیانات بزرگان تکرار شد که حکومت از احکام اولیه است، همین است… در جامعه اسلامی تمام دستگاه ها، چه دستگاه های قانونگذار، چه دستگاه های اجرا کننده، اعم از قوه اجرائیه و قوه قضائیه، مشروعیت شان بخاطر ارتباط و اتصال به ولی فقیه هست. والا به خودی خود، حتی مجلس قانونگذاری هم حق قانونگذاری ندارد… بالاتر از این من بگویم قانون اساسی در جمهوری اسلامی که ملاک و معیار چار چوب قوانین است، اختیارش بخاطر قبول و تائید ولی فقیه می باشد. والا خبرگان پنجاه نفر، شصت نفر، صد نفر از هر قشری، چه حقی دارند دور هم بنشینند و برای مردم مملکت و مردم جامعه قانون اساسی وضع کنند؟ اکثریت مردم چه حقی دارند که قانون اساسی را امضا کنند و برای همه مردم این قانون را لازم الاجرا بکنند؟ آن کسی که حق دارد قانون اساسی را برای جامعه قرار بدهد ولی فقیه هست.» (۳بهمن ۱۳۶۶، کتاب در مکتب جمعه، ج۶، ص۴۲۴).
الان ۳۴ سال است که همه ی راه ها به علی خامنه ای ختم شده است و خود وی نیز در چنبره ی خیاطانی که لباس نامرئی برایش دوخته اند، گرفتار؛ تا آنجا که اختیارش در اختیار آتش به اختیاران تحت الامر خودش است!
امامی کاشانی در تاثیر و نفوذ افکار اخباریگری در حکومت ولایت فقیه، در یکی از خطبه های نماز جمعه خود، در تاریخ ۹دی ۱۳۶۳، چنین می گوید:
«یکی از مسائلی که پیش آمد، مساله اخباریگری بود. اخباریگری این بود که عده ای از بزرگان و محدث بزرگ مثل ملا امین استر آبادی و عده دیگری آمدند عقل را از حجت انداختند. اجماع را هم از حجت انداختند. گفتند: به قرآن و اخبار عمل می کنیم. قرآن هم گفتند: آن آیاتی که روایات معنا کرده، و یک بخشی از آیات از کار افتاد. عقل را و اجماع را هم که رها کردند و یک جمود و خشکی در فقه اسلام پیش آمد… امروز ممکن است یکی از معیارهایی که بعضی ها به کار ببرند یک معیار جمود فقهی باشد. یعنی نرود ببیند که امام در مطالب دیگر چه گفته و با این جمود افراد کارا و مسلمان و متعهد را کنار بزند. این حذف کردن ها و کنار زدن ها، همه بر اساس معیارهای اول و دوم و سوم نیست که یک نفر بگوید من که آدم چاپلوس و متملق نمی خواهم که مشمول آن کلمه بشوم؛ من که یک آدم خود رای و خود محوری هم نیستم که مشمول آن کلمه بشوم؛ من یک آدمی که باصطلاح بخواهم یک چیزهایی را برای خودم عنوان بکنم و طرح بکنم و بگویم که این امور مطرح باشد که باند من است، تیپ من است، جمعیت من است، برادر و دوست من است، این طور هم که نیستم. پس بنا بر این معیارهایی که من انتخاب می کنم و گزینش، و کاری که من در تشکیلاتم می کنم دیگر اسلامی هستم، نه! ممکن است مذهبی باشد ولی یک مذهبی خشک باشد. نیروهای خادم به اسلام و انقلاب از درهای مختلف ممکن است کنار زده بشوند. گاهی از در تندروی ها و خود محوری ها رد بشوند و گاهی از راه جمود و به عنوان دین و مذهب و وظیفه اسلامی رد بشوند. تمام این ها لطمه به نظام جمهوری و خدمت به این نظام است.»(ن. ک. به کتاب در مکتب جمعه،ج۷، ص ۳۲۶)
این آش برخی از روحانیون از دین و سیاست آنچنان شور می شود که صدای سر آشپز را هم بلند می کند و خمینی را وادار می کتد تا در جمع مدیران و کارکنان صدا و سیما در مورد انحصاری شدن سیاست در نزد روحانیت چنین بگوید:
«تا حالا می گفتند که مجتهدین در سیاست نباید دخالت بکنند، این منافی با حق مجتهدین است، آنجا شکست خورده اند حالا عکسش را دارند می گویند… حالا دیدند آن شکست خورد، یک نقشه ی دیگر کشیدند، و آن این است که انتخابات حق مجتهدین است، انتخابات یا دخالت در سیاست حق مجتهدین است… حالا می گویند که سیاست حق مجتهدین است یعنی، در امور سیاسی در ایران پانصد نفر دخالت کنند، باقیشان بروند سراغ کارشان.» (صحیفه امام، ج۱۸)
پیش از تاسیس حکومت دینی در ایران، بستر اجتماعی و جهش جهان بینی نظریه پردازان اسلام
هر چند که چهره ای چند وجهی داشت، ولی سمت و سوی آن بیشتر در جهت تحول، اصلاحات و یا همان پروتستانتیسم و رنسانس اسلامی بود. ولی پس از واقعه ی انقلاب و با تاسیس ج.ا، که تصور می شد می تواند منجر به یک رنسانس اسلامی شود، جریان کاملا بر عکس شد و به سمت یک انگیزاسیون شیعی سرعت گرفت و بنیادگرایی خشونت گرای اسلامی کنونی در جهان همچون داعش، که هر چند خالقان آن، ادامه دهندگان همان جنگ های صلیبی هستند، ولی از قرائت و فتنه ی ولایت فقیه در ایران سود برده اند!
از گذشته، از سید جمالالدین اسد آبادی (۱۲۱۷–۱۹ اسفند ۱۲۷۵ خورشیدی، مشهور به سید جمالالدین افغانی، اندیشمند سیاسی و مبلغ اندیشه اتحاد اسلام) می توان به عنوان یک مصلح نام برد. او اولین متفکر مدرن و فعال اجتماعی بود که نسبت به بیماریهای اجتماعی جوامع مسلمان و ضعفهای موجود در آن هشدار داد؛ و در مقابل قدرتهای غربی، اسلام گرائی را تبلیغ نمود. تأثیر او بر کشورهای اسلامی، مخصوصاً افغانستان، ایران و مصر شایان توجه است.(تخلیص از: ویکی پدیا)
و در تاریخ معاصر ایران تز، اسلام منهای روحانیت علی شریعتی، (که انقلاب بهمن ۵۷ را متاثر از افکار او می دانند) و ساینتیسم یا علمگرایی مهندس مهدی بازرگان و التقاط سازمان مجاهدین خلق، و از آن سو آن عقیده ی دینی نواب صفوی در فدائیان اسلام؛ بخشی از این اسلام سیاسی است.
در میان مسلمانان عرب زبان و اهل سنت، سازمان اخوانالمسلمین، از بزرگترین جنبش های اسلامگرای جهان عرب و اهل تسنن است.
حسن البنا (بنیانگذار سازمان اخوان المسلمین) تلاشهای خود را در سه مرحله تبلیغ، جذب و سازماندهی و اقدامات عملی آغاز نمود. هدف اصلی وی انجام اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در جامعه مصر و جهان اسلام بود و بر سازندگی فرد مسلمان، خانواده مسلمان، جامعه مسلمان و نهایتاً حکومت اسلامی، بر اساس تمدن اسلامی تأکید داشت.
علاوه بر وی، سید ابراهیم حسین شاذلی قطب، معروف به سید قطب از دیگر رهبران سازمان اخوان المسلمین و واضح و تشریح کننده اسلام آمریکایی است که برای اولین بار از سوی ایشان مطرح شد.
وی در تشریح اسلام آمریکایی چنین گفته است:
«اسلامی را که آمریکا و همپیمانانش برای شرق میخواهند، آن اسلامی نیست که در مقابل استعمار و طاغوت مقاومت کند، بلکه از دیدگاه آنان اسلامی خوب است که فقط در مقابل کمونیسم قیام نماید و آنرا برنتابد. آن ها نمیخواهند اسلام حکومت کند و حکومت اسلامی را تحمل نمیکنند، زیرا که اگر اسلام حکومت تشکیل داد، ملتها را به شکلی دیگر – برخلاف میل آمریکا – تربیت میکند و آنگاه است که مردم میدانند که باید صاحب قدرت باشند، استعمارگر را نپذیرفته و طردش نمایند، و میفهمند که کمونیسم وبائی است مانند استعمار و هر دو دشمن و تجاوزگرند.
آمریکا و همپیمانانش برای شرق “اسلامی آمریکایی” میخواهند که فقط به عدم زاد و ولد، حضور زنان در پارلمان و شکنندههای وضو فتوا دهد و هرگز در مورد اوضاع اجتماعی، اقتصادی و نظام مالی ما بحث نکنند و در مسائل سیاسی، قومی و آنچه که ما را با هم وصل میکند و خلأها را بر طرف میسازد، نه سخن بگویند و نه فتوایی صادر کنند و قانونگذاری، صدور حکم بر مبنای اصول و ثوابت اسلامی و تفوّق طلبی برای اسلام ممنوع است و نوشتن، سخن گفتن و صدور فتوا در آن مورد جواز ندارد! » (ویکی پدیا) و با بهار عربی در جهان عرب، و برکناری حسنی مبارک و انتخاب محمد مرسی(از اعضای سازمان اخوان المسلمین) به ریاست جمهوری مصر، این سازمان امیدوار شد تا بتواند تصورات و اندیشه هایش را با در اختیار داشتن تمامی ارکان های قدرت و حکومت در جامعه مصر به تصدیق برساند، ولی در همان سال اول ناکام مرحوم شد و سازمان اخوان المسلمین به کمای مغزی در دوران پسا مدرنیزم رفت!
اما در عوض، در بیخ گوش نظام ولایت فقیه و روحانیت شیعه در ایران، حکومت سنی مذهب طالبان بوجود آمد حکومتی شبیه حکومت ولی فقیه در ایران؛ که قصد دارد احکام شرعی اسلام و قرآن(با قرائت اهل تسنن) را اجرایی کند!
و در عریستان سعودی، کشوری که بدلیل داشتن ثروتمند عظیم از استخراج نفت، سایه ی مذهبی و نفوذ سیاسی عمیقی در جهان اسلام و کشورهای عربی دارد، با آمدن محمد بن سلمان متحول شد.
محمد بن سلمان در آوریل ۲۰۲۱ در پاسخ به این سؤال که آیا تفاسیر قرآن و حدیث مورد استفاده برای حکومت سعودی لزوماً توسط مکتب محمد ابن عبدالوهاب صادر خواهد شد یا نه، گفت:
«لازم نیست حکومت فقط تفاسیر یک مکتب فقهی یا یکی از علما را برای اجرای احکام اسلام در نظر بگیرد، چون اینکار قداست بخشی به انسان و بستن باب اجتهاد است و «لم یضع الله حجابًا بینه و بین الناس» یعنی «خداوند بین خود و مردم فاصله قرار نمی دهد».
عربستان سعودی همواره از سوی رهبران دینی و حکومتی نظام ولایت فقیه به عنوان اسلام آمریکایی شناخته می شود».
چنین اظهار نظری مشابه آن هم در اسلام تشیع و در باب اجتهاد و تقلید از مرجع زنده وجود دارد.
خمینی در کتاب کشف الاسرار می نویسد:
«اگر بنا بود تقلید مرده در همه جا جایز باشد تاکنون اسمی از دین اسلام نمانده بود. زیرا مردم در کارهاشان رجوع به ملاها نمی کردند و ملایی هم از بین می رفت!
تقلید از زنده، زنده نگاهداشتن دین است. و اساس باقی ماندن دین بر تفلید زنده است! مجتهدینی هم که تقلید مرده را جایز می دانند بی اجازه ی مجتهد زنده جایز نمی دانند و با این ترتیب دین همیشه پایدار و زنده خواهد ماند!»(نقل از: کتاب: امام و روحانیت. از انتشارات دفتر سیاسی سپاه پاسداران. سال ۱۳۶۲).
پس از برپایی حکومت اسلامی در ایران، در عمل و اجرا، اسلام به ولایت فقیه و همه فتاوی مجتهدین و مراجع تقلید هم به قاعده ی دفع افسد به فاسد ختم شد! یعنی برای بقای اسلام و اداره ی جامعه در حکومت اسلامی چنانچه برای دفع یک فساد اکبر، فساد اصغر (کوچکتر و کم ارزش تر و کم ضرر تر ) انجام شود اشکالی ندارد، گناه هم محسوب نمی شود!! و از آنجا که خمینی صرفا فقط ولی فقیه و رهبر دینی نبود و علاوه بر آنکه رهبری انقلاب با وی بود، اجماعی هم بر محور رهبری ایشان در بین همه ی گروه ها و سازمان ها با عقاید مختلف وجود داشت، شکافی ایجاد نشد؛ ولی ترس از پس از مرگ وی، روحانیت را نگران کرده بود و لذا اکبر هاشمی رفسنجانی در سخنانی(شبیه واقعه جنگ احد که پیروان محمد فکر کردند که او کشته شده است و این آیه نازل شد:
وما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افاین مات او قتل انقلبتم علی اعقـبکم…؛
محمد فقط فرستاده خدا بود و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند، آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود شما به عقب بر می گردید؟(آل عمران.۱۴۴)
برای رفع نگرانی و وحشت از پسا خمینی، به تاسی از این آیه گفت:
«یک کمی صریح تر بگویم: نعوذ بالله اگر امام هم نباشد، اساس مردم هستند. واقعا این مردم برای خوشان رهبر پیدا می کنند و خط خودشان و راه خورشان و اسلام خودشان را ادامه می دهند، مطمئن باشید! این ها اساس هستند. بقیه، دولت مجلس، حزب جمهوری اسلامی، سپاه، جهاد، کمیته ها، دادگاه انقلاب و تمام این ها از بطن مردم و از این، روحانیت در صحنه، دوباره قابل جوشش است و دوباره قابل تحصیل است و تا این مردم با این روحانیت و با این اسلام باشند، این انقلاب راه خودش را محکمتر و سریع تر، و با گام های، غول آسا ادامه می دهد.» (تکبیر نمازگزاران)! (۴تیر ۱۳۶۱،کتاب در مکتب جمعه، جلد۵، ص۶۲).
او حتا حزب جمهوری اسلامی را (که یکی از موسسین آن بود) جزو ارکان های ثابت حکومت فرض کرد و از آن نام برد؛ در حالی که خیلی زود بدلیل اختلاف در همان تعدد قرائت سیاست دینی، منحل شد!!
بنابراین چنانچه اگر پس از مرگ علی خامنه ای جانشین وی(که گفته می شود فرزند وی مجتبی خامنه ای است، و یا هر فرد دیگری) رهبر و ولی فقیه شد، و به عنوان مرجع زنده روبه ای خلاف جهت ولی فقیه قبلی برای حفظ نظام ولایت فقیه انجام داد و مثلا محمد بن سلمان ایران شد!! در صورت چنین رویکردی نباید تعجب کرد؛ زیرا اسلام به قول خمینی با مرجع تقلید زنده، زنده است!
علی ای حال از میان تمامی تلاش های اسلامیون در جهان اسلام، این فقط خمینی بود که به وصال رسید.
وی پیشتر در درس های ولایت فقیه خود گفته بود:
«رسول الله، پایه ی سیاست را در دیانت گذاشته است. رسول الله (ص) تشکیل حکومت داده است تشکیل مراکز سیاست داده است. اسلام دین سیاست است، دینی است که در احکام او، در مواقف او، سیاست به وضوح دیده می شود.»(صحیفه امام ج۱۷).
خمینی هم چنین در نامه ای به علی خامنه ای، در مورد ولایت فقیه نوشته است:
«حکومت شعبه ای از ولایت مطلقه رسول الله(ص) است، یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه،حتی نماز و روزه وحج است».(صحیفه نور، ج۲۰ ص۱۷۰).
خمینی پس از به قدرت رسیدن با بیان و تکرار اسلام آمریکایی _که پیشتر سید قطب گفته بود_ در مقابلش اسلام ناب محمدی را هم مطرح کرد:
«اسلام آمریکایی اصطلاحی است که توسط روحالله خمینی برای توصیف نوعی اسلام جعلی استفاده میشد. این اصطلاح، بعدها کاربرد گستردهتری پیدا کرد و حتی در منازعات سیاسی مورد استفاده قرار گرفت.
روحالله خمینی از این اصطلاح بهصورت عامی بهره میگیرد. وی اسلام آمریکایی را شامل مواردی چون: «اسلام اشرافیت»، «اسلام ابوسفیان»، «اسلام ملاهای کثیف درباری»، «اسلام مقدس نماهای بیشعور حوزههای علمی و دانشگاهی»، «اسلام نکبت و ذلت»، «اسلام پول و زور»، «اسلام فریب و سازش و اسارت»، «اسلام حاکمیت سرمایه و سرمایه داران بر مظلومین و پابرهنهها» ذکر میکند. وی این اصطلاح را در برابر اسلام ناب محمدی، اسلام پابرهنگان و محرومان قرار میدهد.» (ویکی پدیا)
و البته به زعم روحانیون حاکم در نظام ولایت فقیه اسلام ناب محمدی همین اندیشه ای است که امام جمعه کرج می گوید:
«اسلام رحمانی، مقابل اسلام علوی و فاطمی و حسینی و زینبی است. اسلام رحمانی را بر سر زبان بچه حزباللهیها میاندازند، این همان خط نفوذ است!» (نقل از کانال انتخاب).
پیش از انقلاب ۵۷ و تاسیس ج.ا، بخش عظیمی از روحانیت شیعه در عراق، لبنان و ایران نگاه سیاسی و رادیکال به دین اسلام نداشتند و خیلی از آن ها اعتقاد داشتند طبق روایات و احادیث هر حرکت به سمت برقراری حکومت دینی قبل از ظهور امام زمان محکوم به شکست است؛ برخی هم _که انجمن حجتیه در راس آن بود_ معتقد بودند امام زمان وقتی ظهور خواهد کرد که در زمین جور و ستم، ظلم و فساد، فحشا و بی عدالتی فراوان شود. و اعتقاد داشتند مبارزه ی سیاسی برای برچیدن بساط بی عدالتی، فساد، تبعیض، ظلم و ستم ظهور امام زمان را به عقب می اندازد!! و لذا امریست مذموم و قابل قبول نیست؛ برخی هم پا را از آن فراتر نهاده و گفتند: برای آنکه امام زمان زودتر ظهور کند باید در گسترش ظلم و نابرابری، فساد و فحشا تلاش کرد و مانع آن نشد!!
انجمن حجتیه به رهبری شیخ محمود حلبی از گروه های پر نفوذ دینی پیش از انقلاب است که علیه بهائیت فعالیت می کرد. اعضای این گروه بعد از انقلاب در خیلی از مشاغل حکومتی حضور، نفوذ و تاثیر داشت. آنان با اینکه اسلام سیاسی و دخالت دین در سیاست و حکومت اسلامی را نمی پذیرفتند، ولی همان مبارزه با بهائیت در پیش از انقلاب، ورود بسیاری از افراد نخبه را به پای اسلام سیاسی باز کرد!
این داستان را تا اینجا به پایان می بریم، اما بدلیل اهمیت آن، ادامه اش را در داستان هفتم با عنوان: اسلام با چماق و هویج تقدیم خواهیم کرد.
تهران. ایران ۲ آبان ۱۴۰۲
محمد شوری (نویسنده و روزنامه نگار)