مهرداد درویش پور، جامعه شناس و استاد دانشگاه – که همزمان بررسی جنبش های اجتماعی یکی از حوزه های مطالعاتی او است- از نظریه پردازان و هواداران پرو پا قرص جمهوری خواهی در ایران به شمار می رود که همواره از آن همچون صدای سوم و بدیلی مطلوب دربرابر اقتدار دینی و موروثی دفاع کرده است. برآن شدیم در سالگرد جنبش زن، زندِگی، ازادی نظر او را در باره اهمیت جمهوری خواهی و زمینه ها و چالش های پیش روی آن جویا شویم.
پرسش: شما درباره پروژه جمهوری خواهی و زمینه ها و چالش های آن در ایران به کرات نوشته و سخن گفته اید. در جنبش زن، زندگی، آزادی اما هیچ نشانه ای از تاکید بر جمهوریت نشد بلکه شعارها عموما یا علیه حجاب اجباری بود یا کل حاکمیت را نشانه رفته بود. با این اوصاف آیا بازهم تاکید بر جمهوری -که از نظر برخی تنها شکلی از حکومت است – را به جای تاکید بر دمکراسی که بر محتوای نظام سیاسی تاکید دارد و شعاری عمومی تر به شمار می رود را دارای موضوعیت می دانید؟
پاسخ: این درست است که در جنبش زن، زندگی آزادی به ندرت مستقیما سخنی از جمهوری به میان آمد، اما مگر شعار “نه سلطنت نه رهبری، دمکراسی، برابری” و شعارهای مشابه در ایران به کرات شنیده نشد؟ مگر فشرده تر از این می توان خواست عبور از اقتدار دینی بدون تمنای بازگشت به گذشته را مطرح کرد؟ وانگهی در این جنبش ، بخش بزرگی از پادشاهی خواهان به شمول یاسمن پهلوی با شعار “مرگ بر سه مفسد” – که از “ملا چپی مجاهد” به “اسی، مسی، مجاهد ” فرا روئید- به میدان امدند. یا مکرر علیه کردها و دیگر نیروهای اتنیکی خط ونشان کشیدند و همه آنها را تجزیه طلب خواندند. یا به جبهه ملی و مصدق حمله کردند و از همه بدتر حتی نسبت به موتلفان دیروزی خود در “منشور مهسا” نیز رحم نکردند. گروهی که خود را پشتیبان جنبش مهسا می دانستند با ناسیونالیستی خواندن انقلاب زن زندگی آزادی نشان دادند با روح آن بیگانه اند. همچنین کسانی که مدعی بودند دعوایشان با جمهوری خواهان تنها بر سر شکل حکومت است -که آن را هم باید به رای مردم گذاشت- نشان دادند تمایلی به آرای مردم ندارند. روشن شد منظور آنان از شعار پوپولیستی “همه با هم” و “امروز فقط اتحاد”، ابراز سرسپردگی به رهبری رضا پهلوی است و هر آن کس که به ایشان اقتدا نکرد را شایسته مجازات مرگ می دانند. کسانی که با علم کردن چوبه های دار و نشان دادن تصاویر پرویز ثابتی ها، تصویر روشنی از الگوهای آتی اقتدار خود را معرفی کرده و در گرماگرم گسترده ترین جنبش اجتماعی علیه جمهوری اسلامی، عطش انتقام گیری از “فتنه گران پنجاه و هفت” را به نمایش گذاشتند ، نشان دادند تا چه حد به راستی به مسالمت جویی ودمکراسی و دگر اندیشی و پلورالیسم و رواداری باورمندند. پرسیدنی است که چگونه در حالی که این جریان در برابر اصلی ترین قربانیان نظام جمهوری اسلامی رویکردی یکسره خصمانه دارد، همزمان از ضرورت نزدیکی با سپاه پاسداران – یعنی اصلی ترین نیروی سرکوب جنبش های اعتراضی – سخن می گوید؟ علاوه بر این همه، ایدئولوگ های این جریان به تدریج به بهانه ثبات و امنیت از “انتخابات بی انتخابات” پس از گذار از جمهوری اسلامی و این که دمکراسی و سکولاریسم و لائیسیته ربطی به فرهنگ ایرانی ندارد و کلیشه های غربی است، سخن گفتند. امری که به اندازه کافی نشان دهنده این است که این جریان تاچه حد در جرگه هواداران دمکراسی به شمار می روند. از آن گذشته این همه نشان می دهد تا چه حد بحث سلطنت یا جمهوری در ایران امروز، تنها بحث بر سر “شکل”حکومت است یا ردپای شناسنامه سیاسی جریان های گوناگون سیاسی است که رویکردهای گوناگونی به جامعه دارند. همان طور که پیشتر گفته ام، راست افراطی به باور من عکس بردان جمهوری اسلامی است و گفتمان “امنیت دولت محور” ، نقطه عزیمت هر دو دسته از طرفداران اقتدار موروثی و دینی است. حال آن که جمهوری خواهان خواستار امنیت جامعه محور هستند که در آن دمکراسی ،حقوق بشر، تبعیض زدایی، توسعه، رفاه و جدایی دین و دولت از یکدیگر، بهترین شکل تامین امنیت شهروندان و حفظ یکپارچگی دمکراتیک ایران است. به باور من در پی جنبش خیابانی سبز، پروسه خوش بینی به اصلاح طلبی دینی به پایان خود نزدیک شد و یک دهه بعد، جامعه یکسره از آن عبور کرد. این بار اما در جنبش زن، زندگی آزادی با توجه به نوع برآمد جنبش پهلویسم در خارج از کشور، تردیدهای عمیقی نسبت به جدی بودن ادعاهای “پادشاهی دمکراتیک”، “مشروطه خواهی” و باور این جریان به “میزان رای مردم است” ایجاد شد. امری که زمینه های عبور از توهم بازگشت به گذشته و احیای پهلویسم همچون راه حلی برای گذار به دمکراسی را هموار کرد. البته نزدیکی هرچه بیشتر شخص رضا پهلوی به جریان راست افراطی فرشگردی و دیگر چهره های راست افراطی جهانی، پس از بیرون آمدن از “منشور مهسا” و همچنین همرایی با احزاب راست پوپولیست و افراطی جهانی نیز دل نگرانی های جدی – حتی در میان بخشی از پایگاه لیبرال و جمهوری خواه او – را برانگیخت که پیش تر حتی به مسکوت گذاشتن شکل نظام اینده نیز رضایت داده بودند. بنابراین برآنم هم تجربه جنبش زن،زندگی آزادی در داخل وهم تجربه نمایش سیاسی و سیاست نمایشی پهلویسم در خارج، بحث جمهوری خواهی را به جای امید به اصلاح این نظام یا بازگشت به گذشته بیش از هرزمان دیگر موضوعیت بخشیده است و هم از این رو تمایل به جمهوری گسترش بیشتری یافته است. جمهوریخواهی امروز کم دافعهترین و پرجاذبهترین بدیل در جامعه ایران است. چه از آن رو که در میان رویکردهای ساختارشکانه، کم هزینه ترین آن است و چه از آن رو که تاکید بر مسالمت جویی، اعتدال گرایی، تبعیض زدایی و مخالفت با هر نوع امتیاز دینی و موروثی و ایدئولوژیک، ان را از منظر موازین دمکراسی، مطلوب تر ساخته است.
پرسش: اگر جمهوری خواهی بدیلی جذاب است چرا طی این سالها شاهد گسترش تمایل به نظام گذشته هستیم؟
در شرایطی که جامعه قطبی می شود بخت نیروهای دمکراتیک و معتدل کاهش می یابد. وانگهی مردم امروز چیز چندانی از محتوای یک جمهوری ناروشن نمی یانند. حال آن که به سادگی می توانند گذشته را با حال مقایسه کنند و آن را مناسب تر بیابند. همان گونه که امروز 60 درصد مرددم عراق در یک نظر سنجی دوران صدام را بهتر از امروز می دانند. در همه جا هنگام استیصال، گذشته گرایی قوت می یابد. اما هرچه جنبش های اجتماعی قدرتمند تر شوند، بخت آن که آینده نگری جایگزین گذشته گرایی شود افزایش می یابد. در آن صورت جمهوری خواهی می تواند از اقبال بیشتری برخوردار شود. وانگهی به رغم تنوع جمهوری خواهان، این جریان از ویژگی هایی مشترک ممتازی برخوردار است. بخش مهمی از آنان یک نیروی معتدل و میانه رو هستند. این یک مزیت است. اینکه آنها به جمهوری اعتقاد دارند و نمیخواهند در نفی حکومت دینی و موروثی به گذشته برگردند بلکه در پی دست یابی به اقتدار عقلانیاند جذابیت ایجاد میکند. همچنین آنها در سودای استقرار اقتدار مسلکی هم نیستند که بخشی از چپ سنتی کمونیست به دنبال آن است. هم از این رو خواست استقرار یک نظام جمهوری از زمینه پذیرش اجتماعی گسترده تری برخوردار است.
جاذبه دیگر جمهوریخواهی در این است که بسیاری از گروندگان به آن خواستار رفع تبعیض و رفاه و عدالت هستند. خواستی که در جامعهای که در آن فقر و نابرابری بیداد میکند رویکرد به این گرایش را می تواند افزایش دهد.
نکته مهم دیگر این که جمهوریخواهان تنها جذابترین نیروی سیاسی نیستند بلکه کم دافعهترین نیروی سیاسی هم به شمار می رود. جمهوریخواهان را همه نیروهای دیگر میتوانند تحمل کنند. مزیتی منحصر به فردی که هیچ نیروی دیگری در اپوزیسیون از آن برخوردار نیست. جمهوریخواهان تنها نیرویی هستند که میتوانند با همه گفتوگو و دیالوگ داشته باشند. دیگر نیروها نیز وجود آن ها را به رسمیت میشناسند و برایشان یا احترام قائلند یا دستکم جدی شان می گیرند. امری که نقش آنها را در شکل بخشیدن به گفتگوی ملی و یا ایجاد همرایی همگانی برجسته کرده است.
پرسش:اما جمهوری خواهان نیز از تشتت سیاسی و پراکندگی زیادی برخوردارند. با توجه به این مسئله امر همگرایی جمهوری خواهان تا چه حد واقعی و شدنی است؟
این یک واقعیت است که گرایش جمهوریخواهی در بر گیرنده یک طیف متنوع است. این انتقاد هم به جاست که جمهوریخواهان ایران برای تشکیل یک قطب جمهوریخواهی یا گسترش همگرایی جمهوری خواهان تلاش کافی نکردهاند. هرچند در این اواخر گام هایی مهمی در این راه از جمله از طریق تشکیل “همگامی” برداشته شده و تلاش های دیگری نیز در جریان است. با این همه پراکندگی آنها گسترده است. خودمحوربینی و نداشتن یک افق بزرگ و فقدان دورنما هم از دیگر مسائلی است که به پراکندگی جمهوریخواهان دامن زده. میراث رفتار خودمحورانه، انزواجویانه و گاه منزه طلبانه نیز به جای سیاست “توافق حداقلی و همگرایی حداکثری” زمینههای همگرایی را محدود می کند..
وانگهی همان طور که شما گفتید جامعه جمهوریخواه یکدست نیست. بخشی از آنها تمایل بیشتری برای گفتوگو با اصلاح طلبان دارند. برخی به چپ گرایش بیشتری دارند. بخشی حتی آماده همکاری با هواداران سلطنت هستند. برای برخی دیگر تاکید بر یکپارچگی ارضی مهم است. بخشی هم بر همکاری با گروههای اتنیک تحت ستم تاکید دارند و یا خود جزوی از گروههای اتنیکی تحت ستم هستند. همچنین مشی سیاسی بسیاری از آنها با یکدیگر متفاوت است. هم از این رو غلبه بر این تنوع کار سادهای نیست. اما اگر فرهنگ تعامل در ما رشد کند و دوراندیشی نقطه عزیمت و راهنمای عمل باشد، امکان نزدیکی بخش بزرگی از جمهوریخواهان به قصد گذار به دمکراسی حول شعارهای جمهوریت، جدایی دین از دولت، دموکراسی پارلمانی، تامین رفاه اجتماعی، رفع تبعیض، گذار از نظام و انتخابات ازاد، تحول مسالمت امیز، مخالفت با حمله نظامی و تکیه بر جنبش های اجتماعی وجود دارد.
پرسش: شما جمهوری را علاوه بر آن که برترین شکل گذار به اقتدار عقلایی در کنتکست ایران می دانید، برآنید که مشی سیاسی غالب بر اکثریت جمهوری خواهان برای تحول مناسب تر است. آیا چنین رابطه ارگانیکی بین مشی سیاسی و اهداف جمهوری خواهان وجود دارد؟
همچون یک پاسخ عام می توان چنین رابطه ارگانیکی وجود ندارد. اما من پیوندهای معینی بین مشی سیاسی غالب جمهوری خواهان ایران و باورشان به اقتدار عقلانی دمکراتیک می بینم. نخست آن که در پی انقلاب ایران و حاکمیت چهار دهه جمهوری اسلامی، گفتمان ضد امپریالیستی در ایران به حاشیه رفته است و به جای آن سکولاریسم، دمکراسی، برابری جنسیتی، تبعیض زدایی، تامین رفاه اجتماعی همگانی و حفظ محیط زیست، به خواست و موضوع اعتراضات و چالش ها علیه جمهوری اسلامی بدل شده اند. در حوزه اقتدار سیاسی، با دو تجربه استبداد سلطنتی و استبداد دینی همچون نماد اقتدارهای سنتی و کاریزماتیک، زمینه گذار به جمهوری سکولار و پارلمانی همچون نمادی از اقتدارعقلانی هموارتر گشته است. در پاسخ گوئی به این نیاز، جریان های جمهوریخواهی دمکراتیک و سکولار و لائیک در دهه های گذشته به ویژه در خارج از کشور شکل گرفتنه اند که به رغم پراکندگی یک گفتمان رقیب نیرومند به شمار می روند. در این میان برخی با آن که جمهوری خواهند، همراهی با “مشروطه خواهان” یا اصلاح طلبان دینی را به اولویت سیاسی خود بدل کرده اند. تجربه تا کنون نشان داده که چنین رویکردی بیش از آن که دایره نفوذ جمهوری خواهان را گسترش دهد و موجب جدی تر گرفته شدن آنها شود، بیشتر با تبدیل آنها به هواخوان رضا پهلوی، مانع از نقش هژمونیک یافتن گفتمان جمهوری خواهی در جامعه شده است.
در حوزه مشی سیاسی نیز بخش مهمی از جمهوری خواهان دربرابر رفرم های تدریجی یا “رژیم چنج” توسط قدرت های خارجی یا تبلیغ قیام مسلحانه، بر تغییر مسالمت آمیز از گذار از نظام تحت نام “تحول طلبی” یا “انقلاب مسالمت آمیز” پافشاری می کنند. هرچند که در تحلیل نهایی نحوه برخورد حاکمیت به جنبش ها، فرجام تحولات و نوع آن را رقم می زند. با این همه، دست یابی به دمکراسی و ثبات اجتماعی در گرو درهم آمیزی تضاد و سازش به مثابه دو رویکرد متفاوت اما مکمل یکدیگر است.
دمکراسی تنها فرایند تغییر و انتخابی کردن ساختار های سیاسی نیست، بلکه همچنین در گرو نهادینه کردن هنجارهای دمکراتیک در جامعه مدنی و تقویت آن در برابر دولت سیاسی است. یکی از مهمترین این هنجارها، گفتگوی عقلانی بر پایه علنیت، استدلال، شفافیت و میدان دادن به نظرات دیگری است.
این که فرجام جریان های اجتماعی را کدام یک از دو فرایند گزینشی (حذف سارمان های کهنه و پی ریزی نهادهای نوین) یا درجه انطباق سازمان ها با مقتضیات زمانه رقم خواهد زد، امری است که ویژه گی ها و شرایط آنرا تعیین می کند. گاه آمیخته ای از این دو فرایند چشم انداز احزاب سیاسی را رقم می زند. همچنین ارزیابی از هر کوشش سیاسی مرتبط با سنجش هزینه و بازده است. ناکارایی بسیاری از سازمان ها و احزاب در دست یابی به اهداف، به تردید در “سودمند” دانستن آنها که امری جانبدارانه و سوبژکتیو است و روی برگرداندن بخش مهمی از مردم از آنها و از سیاست منجر شده است. در این میان، اشکال نوین تر سازماندهی های که سیالیت، روابط افقی و شبکه ای، غیر متمرکز و متداوم از ویژگی های آن است، انگیزه مشارکت و قدرت تحرک کنش گران سیاسی و مدنی را بالا برده و به فعالیت های جمعی خصلتی شاداب تر بخشیده است.
با این همه، در جامعه ملتهب ایران روشن نیست وسواس ها و دقت های نظری تا چه حد گره گشایند یا مغلوب رخدادهای شگفتی انگیز و غیر قابل پیش بینی خواهند شد که چشم اندازهای تازه ای را می گشاید. یکی از آن حوزه ها، تلاش برای معنا بخشیدن به پروژه “تحول خواهی” یا گذار مسالمت آمیز و “انقلاب اصلاح طلبانه ای” است که به در هم آمیختن چالش و سازش، تکیه بر تقویت جامعه مدنی در برابر دولت سیاسی، “جنگ های موضعی” و در نهایت “انقلاب مسالمت آمیز” نظر دارد و در پی آن است که “فتحی استراتژیک” و خشونت پرهیز را ورای دوگانه انقلاب و اصلاح در یک فرایند سامان دهد. رویکردی که با قطبی شدن هرچه بیشتر جامعه و گسترش شکاف بین نظام و مردم از دی ماه 96 تا جنبش زن زندگی آزادی، همچون صدای اعتدال طلبی در منگنه قرار گرفته است. در چنین متنی، جمهوری خواهان ایران نیازمند آنند تا سیمای شفافی از خود و “صدای سوم” ارائه دهند و بر پراکندگی کنونی غلبه کنند. در غیر این صورت بیم آن می رود نقش بالقوه نیرومند آنها در سیاست ورزی دمکراتیک در عمل به حاشیه برود.
پرسش: آیا جمهوری خواهان از نفوذی در خور در پایگاه اصلی خود طبقه متوسط، و متخصصین برخوردارند؟
مهمترین چالش، یافتن راه های گسترش جمهوری خواهی و گفتمان های مرتبط با آن در ایران است. طبقه متوسط مدرن، شهری و تحصیل کرده ایران یکی از اصلی ترین گروه هایی هستند که بیگانگی عمیقی با معیارها و ارزش های اسلام گرایی از خود نشان داده و به ایده هایی چون دمکراسی، سکولاریسم و عقلانیت تمایل نشان میدهند. قدرت تاثیرگذاری این گروه بیش از آنکه محصول کمیت آن باشد، به توانایی های کیفی آن مربوط است. با توجه به نقش و وزن این گروه در ایجاد تحول در جامعه، امروزه رقابت سختی برای کسب نفوذ و هژمونی سیاسی بر آن در میان سه گروه اصلاح طلبان دینی، پادشاهی خواهان و جمهوری خواهان در جریان است. با توجه به گسترش تمایلات سکولاریستی و فرهنگ دین گریزی و دین ستیزی و با توجه به کارنامه اصلاح طلبان دینی، نفوذ این جریان در طبقه متوسط کمرنگ تر شده است. پهلوی طلبان اما به دلیل تمایل شان به احیای گذشته ای که بسیاری آن را به هر رو بهتر از امروز می یابند، محبوبیت بیشتری بدست آورده اند. با این همه پژوهش های جامعه شناسی نشان گر آن است که در میان نسل جوان، دانشجویان، زنان طبقه متوسط شهری، روشنفکران، کارمندان، پزشکان، معلمان، مهندسین و تکنوکرات ها و کارگران ماهر و صنعتی، تمایلات گذشته گرایانه و یا باورهای دینی کم تر است. از این رو آنان تمایل بیشتری به ارزش های مدرن، سکولار، دمکراتیک و جمهوری نشان می دهند. با این همه اگر جمهوری خواهان نتوانند سیمای مستقل، شفاف و چالشی از خود نشان دهند،امکان جذب جوانان و دانشجویان به اندیشه های رادیکال تر و حتی عبور از جمهوری خواهان وجود دارد.
پرسش: با توجه به موقعیت ژئوپولیتیک ایران، سابقه استبداد، مداخلات بین المللی، توان سرکوب خشن نظام، حس ناامنی،، نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی و محیط زیستی، گسترش شکاف های طبقاتی و جنسیتی و اتنیکی، تا چه حد روشنفکران و الیت سیاسی در متن انسداد سیا سی کنونی، بخت پیش روی در سیاست ورزی دمکراتیک را خواهند داشت؟
بدون درنگ کردن در دو مفهوم “عصر تردید” و “گیرکردگی سیاست”، به سختی می توان درباره آینده جمهوری خواهی و دیگر پروژه های سیاسی در ایران گمانه زنی کرد. پدیده هایی که بیش از هرزمان دیگر در گسترش شکاف مابین روشنفکران با کنش گران سیاسی و بدگمانی مردم هم به سیاست و هم به روشنفکران نقش دارد.
رابطه سیاست با روشنفکران البته از دیر باز موضوع تامل و مشاجره بوده است. برخی همچون مارکس و گرامشی با تکیه بر مفهموم “روشنفکر ارگانیک” از مداخله روشنفکران در سیاست دفاع کرده اند. آنان امر رهایی را در گرو پیوند ناگسستنی مغز و بدنی که سر آن را “فلسفه” و روشنفکران و بدن آن را فاعل و عامل اجتماعی همچون طبقه کارگر تشکیل می دهد، می دانستند. پیروان نظریه انتقادی همچون آدرنو، هوکرهایمر و اندیشمندان پست مدرن همچون لیوتار، فوکو و دریدا، اما “رسالت” روشنفکران را بیشتر در تئوری انتقادی هنجارشکن، مشروعیت زدایی از قدرت و روابط سلطه، راززدائی از “افسانه پردازی های هزار و یک شب” و “شالوده شکنی” از ساختارها خلاصه کرده و آن را با سیاست ورزی متعارف که تنها به کسب قدرت سیاسی می اندیشد در تضاد می یابند. همچنین خصلت عموما فردی تکاپوهای روشنفکری با امر سیاست همچون سازماندهی اراده جمعی خواسته یا ناخواسته تفاوت هایی دربر دارد. روشنفکران، فلسفه وجودی خود را در گرو پرسش گری، تردید و چالش یقین های رایج می یابند. حال آن که کنش گران سیاسی، مهارت خود را بیشتر در متقاعد نمودن افکار عمومی به جایگزینی یقینی های تازه و هموار کردن بخت کسب قدرت سیاسی می یابند. امری که همزیستی مودت آمیز دو پروژه روشنگری و سیاست ورزی را در کنار یکدیگر دشوار و نوع مداخله روشنفکران در فعالیت های جمعی سیاسی را مسئله برانگیز کرده است. تجربه بسیاری از انقلابات و سرکوب روشنفکران توسط احزاب سیاسی نه تنها براین تردیدها و “نگرانی های ضد آرمانی” افزوده است، بلکه شوق سیاست ورزی توسط روشنفکران را گاه به یاس و نومیدی بدل ساخته است.
عنصر تردید – که با درنگندگی همچون مهمترین عامل پویایی مدرنیته – می تواند روشنگری انتقادی را گسترش دهد، برای سیاست که بر تولید خوش بینی و امید به تغییر همراه است، بالقوه نتایج فلج کننده ای دربر دارد. فرایند ایدئولوژی زدایی در عصر تردید از یکسو با “موردی کردن” سیاست به جای اصول گرایی، به دمکراتیزه کردن و گسترش تساهل یاری رسانده است. از سوی دیگر با کمرنگ شدن آرمان گرایی، کاهش فاصله احزاب با یکدیگر و استیصال ناشی از افق های ناروشن در عصر جهانی شدن، زمینه رشد پوپولیسم ناسیونالیستی، نوستالژی گرا و ضد “نخبگان” فکری و سیاسی رواج یافته است.
پوپولیسمی که برخاسته از شرایط فوق به ویژه درمیان ایرانیان خارج از کشور در جنبش زن زندگی آزادی به برآمد جریان پهلویسم منجر شد. گرایشی که بهترین زمینه تغذیه راست افراطی را فراهم کرد.
“گیرکرده گی” سیاست به ویژه در ایران که برخی آن را بحران سیاست ورزی در عصر حاضر و تقلیل آن به “نمایش سیاسی” یا “سیاست نمایشی” می خوانند، بر این دشواری ها افزوده است. در ایران، پیامدهای اسف انگیز انقلاب و استبداد دینی حاکم در طول چهار دهه، در نزد بسیاری، حس پشیمانی از انقلاب و مشارکت در هر گونه انقلاب دیگر را افزایش داده است. علاوه برآن، ناکارایی و پر هزینه بودن انقلابی گری و همچنین حمایت بخشی از اپوزیسیون انقلابی دوران پهلوی از جمهوری اسلامی ایران یا جناح هایی از آن، و یا همراهی امروز بخشی از اپوزیسیون با قدرت های خارجی برای سرنگونی نظام کنونی، جذابیت و مشروعیت چندانی برای این پروژه ها باقی نگذاشته است. هم از این رو به رغم روی برتافتن هرچه بیشتر مردم از حکومت، به ویژه در طبقه متوسط، هنوز تردید نسبت به کارایی سیاستی سوم در گذاری کم هزینه از نظام حاکم به دمکراسی – بی آن که کشور را با خطر جنگ داخلی یا تجزیه روبرو سازد- گسترده است.
به این همه باید “کسری فرهنگ دمکراتیک” در حوزه گفتگوی عقلانی، مداراجویی و بردباری در برخورد به دگراندیشان را که محصول استبداد دیرپا در ایران است اضافه کرد. امری که شوق مداخله گری در سیاست ورزی جمعی را در نزد بسیاری و به ویژه در میان روشنفکران کاهش داده است. کسری فرهنگ دمکراتیک را می توان هم در تمایلات فرقه گرایانه و ترس از همکاری با “دیگری” جستجو کرد و هم در نگرش های حذفی و خشونت های کلامی که به یمن دیجیتالیسم و گسترش پوپولیسم به تهدیدی جدی برای سیاست ورزی دمکراتیک و انتقادی بدل شده است.
ترکیب سنی و جنسیتی غالب کنش گران سیاسی و منش و بینش های کهنه و فرسوده و بی رغبتی به “خود درنگندگی”، نه تنها دایره اثر گذاری آنها را محدود می کند، بلکه به سختی می تواند به همراهی آنان در پی ریزی سیاستی مدرن و اثر بخش منجر شود. از آن گذشته، حاشیه نشینی دوگانه بخش گسترده ای از ایرانیان تبعیدی، زمینه چندانی برای رشد سیاست ورزی مدرن، دمکراتیک، عقلانی و فراگیر کردن آن به دست نمی دهد. به وارونه، این امر زمینه ساز رشد راست رادیکال و پوپولیست می شود که پرسش های کلان، به سختی به دغدغه های ذهنی این گروه بدل می شود. حاشیه نشینی دوگانه در تبعید بستر مناسبی برای رشد روحیات فرقه ای یا پوپولیستی است که بیش از آن که به کار تاثیرگذاری فراگیر اجتماعی بیاید، ابزار مناسبی برای رویارویی با حس بیگانگی، بی قدرتی و تنهایی در جامعه جدید است. کهنگی اندیشه های سیاسی بسیاری از گروه های سیاسی در تبعید، عدم قابلیتشان در تجدید تولید خود، ناتوانی حتی در جذب ایرانیان خارج از کشور و به ویژه نسل جوان، تکرارخویشتن در طی دهه های متمادی و تداوم حیات نباتی گونه، پرسش های جدیدی را درباره امکان پذیری و رشد سیاست ورزی دمکراتیک در خارج از کشور پیش روی قرار داده است. چه برسد به آن که امیدوار باشیم این سیاست ورزی دمکراتیک در کشور و در منطقه ای که در آن عموما صدای دمکراسی در جنبش هیا اجتماعی به عقب رانده شده است بخت پیروزی بیابد. پرسش این جا است که با این اوضاف آیا امیدی به سیاست ورزی دمکراتیک و اثر بخش در اپوزیسیون و از جمله در میان جمهوری خواهان وجود دارد؟
بسیاری با اشاره به “گیرگردگی سیاست” در ایران امکان گذار به دمکراسی در ایران را در آینده نزدیک نا محتمل می دانند. خیزش های اجتماعی اخیر بیش از هر زمان دیگر نشان داد بستر اصلی هر تحول سیاسی در داخل کشور است و گفتمان سازی در داخل نیز به مراتب از توانایی موج سازی بیشتری برخوردار است. پیوند خارج با داخل و به ویژه با جنبش “خیابانی” و جامعه مدنی، امروز شرط هر تحول دمکراتیکی است. این به معنای انکار نقش ایرانیان خارج از کشور در گفتمان سازی های انتقادی و نوین نیست. از جمله در نقد ایدئولوژی و آیین گرایی، “امتناع تفکر در فرهنگ دینی”، خشونت گرایی، مجازات اعدام، تبعیض و نابرابری های اجتماعی و طرح اندیشه های انتقادی و گفتمان های حقوق بشر و لیبرال دمکراسی، انتخابات آزاد، جامعه مدنی، سکولایسم، فمینیسم، صلح، تبعیض زدایی، محیط زیست، سوسیالیسم دمکراتیک، سوسیال دمکراسی، دفاع از آزادی های جنسی، مبارزه علیه هم جنس گرایی ستیزی، دفاع از حقوق کودکان و اشاعه دیگر ارزش های مدرن که در ایران نیز رواج یافته است. نقش ایرانیان خارج از کشور در کارزارهای حقوق بشری به قصد جلب توجه جهان به نقض حقوق بشر در ایران نیز چشمگیر است.
همچنین، پس از چند دهه زندگی، بخش مهمی از ایرانیان خارج از کشور دیگر به حاشیه نشینی دوگانه دچار نبوده و تحت تاثیر زندگی در کشورهای دمکراتیک، نگاهشان تغییر کرده است. فاصله گیری از جزم اندیشی، درونی کردن فرهنگ تساهل و مدارا و گفتگوی عقلانی، خشونت پرهیزی، توجه به نقش جامعه مدنی و فرهنگ و هنر در تحولات، واقع گرایی سیاسی، آشنایی با سیاست ورزی مدرن و دوراندیشی از جمله دگردیسی هایی است که در این گروه به چشم می خورد. به نظر می رسد تمایلات جمهوری خواهانه و سکولار (لیبرالی، سوسیال دمکراتیک و سوسیالیستی و فمینیستی) در این گروه گسترده تر از دیگر نیروها است. هرچند سنجش صحت وسقم این ادعا نیازمند تحقیقات جامعه شناسانه جدی تری است.
این نیروی گسترده اما پراکنده می تواند نقش موثری در ایران فردا ایفا کند. این گذشته از سرمایه اقتصادی، فرهنگی، انسانی و سیاسی گسترده ای است که در خارج از کشور وجود دارد و نقش آن در هر تحولی در ایران غیر قابل انکار است. پرسش این جا است که آیا جمهوری خواهان در داخل و خارج از آن ظرفیت برخوردارند که بتوانند با پایه اجتماعی خود ارتباطی ارگانیک بیابند و قدرت تاثیر گذاری خود را نیز فزونی بخشند؟
پرسش: یعنی شما اراده روشنفکران و نخبگان سیاسی در پیش برد سیاست ورزی دمکراتیک توسط جمهوری خواهان را مهمتر از زمینه های مادی برآمد آن در جامعه می دانید؟
نظریه های اراده گرایانه که تغییر جامعه را محصول “اراده آهنین” و “انقلابیون حرفه ای” می دانند و یا نظریه های تدریجی و دنباله روانه ای که برآنند هر چالش سیاسی تا زمانیکه “میوه پخته نشده است” شتابزدگی است، امروز کمتر پذیرفتنی اند. اراده گرایی با دمکراسی که به گسترش مشارکت شهروندان در حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نظردارد خوانایی ندارد. در این نگاه مردم بیشتر ابزار تحقق اراده نخبگانند و تا آن جا که در خدمت چنین هدفی به کار می آیند مقدسند. نگاه تدریجی اما هرنوع شور و افق نظری آرمانی و ارزشی را از سیاست زدوده و آن را به روزمرگی و محاسبه گری و سودمندی محض تقلیل داده و گاه به بهانه “عدم آمادگی شرایط” به کار توجیه مهیب ترین اقتدارهای سیاسی آمده است.
با تکیه بر نظریه گفتمان، می توان مدعی شد سیاست نیز خود حوزه ای از رقابت گفتمان ها است و تنها به تلاش برای کسب قدرت سیاسی خلاصه نمی گردد. بلکه این به معنای چالشی علیه ارزش های مسلط در پهنه های گوناگون زندگی است. در یک معنی، نظریه گفتمان و پسا ساختارگرایی بهترین ابزار تئوریک تدوین راه سوم در سیاست ورزی برای جمهوری خواهان ایران است.
چنین منظری می تواند فاصله جامعه سیاسی و مدنی را کاهش داده و سیاست را به کنشی تک بعدی فرو نمی کاهد. هم ازاین رو زمینه بهتری را برای نزدیکی جامعه روشنفکری و جامعه سیاسی در پرتو نظریه انتقادی فراهم می سازد. به ویژه آن که سیاست ورزی به تلاش برای فتح قدرت سیاسی خلاصه نشده و تولید و گسترش گفتمان اپوزیسونالی بخش مهمی از آن به شمار میرود. سیاست ورزی در این معنا بیش از آن که به “گردش نخبگان” خلاصه گردد، بازتابی از اراده ای عمومی برای جابجایی ارزش ها می گردد. با آین نگاه، دیگر دوردستی یا نزدیکی به قدرت، تعیین کننده نوع انتخاب سیاست نیست. امری که خطر یاس و سرخوردگی یا خوش بینی و شتاب زدگی و تمایل به دنباله روی از قدرت های برتر یا ماجراجویی و بالاخره وسوسه دست شویی از گفتمان های بدیل را کاهش می یابد.
همگرایی جمهوری خواهان در تمایز از حفظ وضع موجود یا تمایل به بازگشت به گذشته ، بخشی از گفتمان سازی در سیاست و طرح صدای سوم است که خود گامی برای گذار به دمکراسی به شمار می رود. چنین پروژه ای در تمایز از اصلاح طلبی یا “رژیم چنج” توسط قدرت های خارجی می تواند با تشویق نافرمانی مدنی و خیزش های اجتماعی، زمینه های گذار و تشکیل مجلس موسسان و تحول مسالمت آمیز را افزایش دهد و آن را با اقبال بیشتری روبرو سازد. حال آن که امروز قشر خاکستری در سکوت نظاره گر است و به سادگی به امید یک انقلاب دیگر به میدان نمی آید.
پرسش: شما هم زمان از تشکیل قطب بزرگ جمهوری خواهی و تشکیل دیگر بلوک بندی های سیاسی و رقابت و تعامل آنها با یکدیگر دفاع می کنید. مزیت این رویکرد به جای مثلا تشکیل گرایشات سیاسی لیبرالیستی، سوسیال دمکراتیک و سوسیالیستی که از شفافیت سیاسی بیشتری در طرح آرمانهای خود برخوردار هستند چیست؟
جمهوری خواهی نمی تواند به بدیل معتبر و قابل اعتماد و پذیرش مردم بدل گردد، تا زمانی که پیوند ارگانیکی بین جمهوری خواهان داخل و خارج برقرارنشود. تا زمانی که هیچ گفتگویی برای جستجوی راه کار های مشترک در کار نباشد، شانس فراگیری جمهوری خواهی در ایران به شدت کاهش می یابد. جمهوری خواهی زمانی به مطالبه اغلب جنبش های اجتماعی- سیاسی بدل خواهد شد که دانشجویان زنان، کارگران و روشنفکران آن را محمل مناسبی برای طرح مصالبات صنفی و سیاسی خود بیابند. گروه های قومی ستمدیده، دفاع جمهوری خواهان از حفظ یکپارچگی کشور را به معنای گریز از پذیرش حقوق برابر اتنیکی و انکار ضرورت تبعیض زدایی از ستم قومی نیابند. طبقه متوسط جامعه نفع خود را – به جای رجعت به گذشته یا تمکین به حال – در جمهوری خواهی بیابد. صاحبان سرمایه نیز آن را تهدیدی علیه خود نیابند و دمکراسی را شرط توسعه با ثبات اقتصادی بیابند. و بالاخره طبقه کارگر و زحمتکشان و دیگر گروه های اسیب دیده اجتماعی نیز آنرا راهی برای تضمین رفاه اجتماعی، اشتغال و دستمزد عادلانه و کاهش نابرابری ها بیابند. با این همه شخصا برآنم فمینیزه کردن سیاست یکی از اولویت ها برای به روز کردن این جریان و گسترش زمینه آن در نظامی است که زن ستیزی ایدئولوژی رسمی آن است.
حضور خیل انبوهی از روشنفکران صاحب نام و کارشناسان و متخصصان و کادرهای باسابقه سیاسی در میان جمهوری خواهان به آن اعتبار و مشروعیت معینی می بخشد. با این همه جامعه جمهوری خواه بسیار گسترده و متنوع است و تصور آن که همه متحد خواهند شد یا به سادگی به بدیل سیاسی مناسبی برای کسب قدرت بدل خواهد شد خوش بینی و ساده انگاری و ندیدن بغرنجی جامعه متنوع و چند صدایی است.
هنوز بر من روشن نیست جمهوری خواهان از طریق ایجاد یک فوروم سیاسی یا از طریق ائتلاف جمهوری خواهان یا همگرایی و ائتلاف های موردی یا پایدار یا از چه طرق دیگر (تشکیل انجمن های جمهوری خواه در شهرها و هماهنگ کردن سراسری آنها یا…) می توانند قطب بزرگ جمهوری خواهان را تشکیل دهند. در هر صورت، هیچ راه حلی که حضور افراد و گروه ها و شبکه ها را در این همگرایی میسر و هموار نسازد، قادر به اثر گذاری درخور نخواهد بود. آیا حضور در این نهادها فردی خواهد یود گروهی یا ترکیبی از گروه ها و افراد، بیش از همه محصول توافقی است که باید بدست آید. به هر رو جمهوری خواهان در کنار تلاش برای تشکیل قطب بزرگ جمهوری خواهی بخت آنرا خواهند داشت نوع رابطه و درجه دوری و نزدیکی خود را با دیگر نیروهای اپوزیسیون تنظیم کنند علاوه بر همگرایی، سازماندهی مدیریت اختلاف با دیگر نیروها و گفتمان های رقیبت وظیفه ای است که باید به آن اندیشید. ایران سرزمین تمام ساکنان آن است. هیچ پروژه ای با حذف دیگری، نمی تواند به دمکراسی منجر شود. این اما نه از طریق پروژه های “همه باهم” یا جنگ همه با هم میسر است. سازمادهی قطب های سیاسی گوناگون و تعامل و رقابت سیاسی سالم با یکدیگر می تواند موثرترین راه برای جلوگیری از تجدید تولید استبداد شود. راه حل نهایی را بیش از نقشه ریزی های خیالی ما، خیزش های اجتماعی در داخل کشور و گفتمان های مرتبط با آن نشان خواهند داد. اما این را نیز بگویم که جمهوری خواهی نه تنها یک شکل نیست، بلکه به لحاظ سیاسی شاید ظرف مناسبی برای همگرایی لیبرال ها، سوسیال دمکرات ها، محیط زیست گرایان، فمینیست ها، سوسیالیست ها، گروه های اتنیکی تحت ستم، ال، جی بی تی ها و همه نیروهای ترقیخواه جامعه است که در شرایط کنونی بخت بیشتری برای همگرایی آنان در یک “جبهه” ایجاد شده است. اما اگر این ظرف، گنجایش گردآوری این مجموعه برای گذار از اقتدار دینی حاکم و رقابت با راست افراطی، محافظه کار و رادیکال را نداشته باشد، جامعه حتما راه های دیگر و بلوک بندی های دیگری را تجربه خواهد کرد. جنبش زن زندگی آزادی ازاین منظر به شدت الهام بخش است. برای نمونه جمهوری خواهان در زمینه رابطه جمهوری و فمینیسم بسیار کم کار کرده اند. همان گونه که در زمینه رابطه ضد تبعیض با جمهوری و حوزه های دیگر نظیر رفاه و توسعه و محیط زیست نیز نیازمند پژوهش های نظری و همچنین اتخاذ سیاسیت عملی هستیم. در این میان ضرورت فمینیزه کردن سیاست از اهمیت خاصی برخوردار است که من چند سال پیش به آن اشاره کردم. با این همه جنبش مهسا محرک خوبی برای تامل بیشتر در این زمینه ایجاد کرده است.
این گفتگو نخستین بار در تازه ترین شماره نشریه مروا به چاپ رسیده است.
https://b.bepish.org/sites/default/files/morva15.pdf