پاسخ به پرسشهای ایرانیان از
ابوالحسن بنی صدر
نقد نقد را، در آنچه به ولایت فقیه مربوط می شد، به پایان برده ام. پرسشها و نقدهای دیگر ناقد، اگر هم به ولایت فقیه باز می پردازند، پاسخ جسته و نقد شده اند. با وجود این، برای این که هیچ پرسش و نقدی از قلم نیفتد، دنباله نوشته او را نیز می آورم. پرسشها را پاسخ می دهم و نقدها را نقد می کنم:
1 – اولاً دلیل شما چیست که می گویید رابطه انسان با خدا باید رها از زور باشد؟ آیا همه تکالیفی که خداوند بر عهده انسانها می گذارد باید باب میل آنها باشد و به قول معروف به مذاق آنها خوش بیاید؟ به چه دلیل؟
2 – ثانیا چرا ما در مورد رابطه خودمان با خداوند می خواهیم ذهنیت و باورهای ذهنیمان را حاکم کنیم نه آنچه را که واقعا هست و خود خداوند توسط وحی بر انبیاء الهی و خاتم ایشان نبی مکرم اسلام نازل نموده است.
مگر در قرآن شریف در سوره ذاریات نفرمود که
وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ (56)
ترجمه: و جنّ و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا بپرستند.(56)
آیا پرستش به این معنی است که ما هر چه تصمیم گرفتیم همان است و همه چیز به مذاق ما باید خوش بیاید یا اینکه برعکس اگر فرمانی از طرف خداوند یا فرستاده او به ما رسید باید تصمیممان را رها کرده و محکم مطابق آن تصمیم بگیریم هر چند سختمان باشد؟ پرستش بر اساس وجدان پرستش کنندگان جهان، چه اقتضایی دارد؟ آیا جز این است که اگر از جانب معبود دستوری نازل شود باید علیرغم میل شخصی با تمام وجود خود را ملزم به عمل بر وفق آن کنیم؟ پرستش کنندگان جهان چه حکم می کنند؟
خلاصه اگر رابطه،رابطه پرستش است طبیعتاً سعادت در عمل به اقتضائات آن خواهد بود، اقتضائاتی که هر چند در بسیاری اوقات رؤیایی و دلپذیر است ولکن گاهی هم دشوار بوده و خلاف میل ماست ( آیه 36 احزاب در صدر نوشتار بر اساس همین رابطه پرستش میان مخلوقات و خداوند تبیین می شود.)
به امثال آیات زیر در قرآن کریم توجه کنید. خدا در قرآن کریم در سوره نساء می فرماید:
وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُواْ مِن دِیَارِکُم مَّا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِّنهم وَ لَوْ أَنهَّمْ فَعَلُواْ مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکاَنَ خَیرًْا لهَّمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتًا(66) وَ إِذًا لاََّتَیْنَاهُم مِّن لَّدُنَّا أَجْرًا عَظِیمًا(67)
ترجمه مکارم شیرازی: اگر (همانند بعضى از امتهاى پیشین،) به آنان دستور مىدادیم: «یکدیگر را به قتل برسانید»، و یا:«از وطن و خانه خود، بیرون روید»، تنها عده کمى از آنها عمل مىکردند! و اگر اندرزهایى را که به آنان داده مىشد انجام مىدادند، براى آنها بهتر بود و موجب تقویت ایمان آنها مىشد. (66) و در این صورت، پاداش بزرگى از ناحیه خود به آنها مىدادیم.(67)
به آیه اول از این آیات توجه کنید:
بر اساس این آیه خداوند نه تنها چنین اوامری را برای بندگان ممکن می داند و بلکه می فرماید در سابق هم برای برخی امت های پیشین صادر شده است و عده ای از مسلمین را به این جهت که اگر چنین دستوری نازل می شد عمل نمی کردند مورد مذمت قرار می دهد. در دنباله آیات فوق می فرماید اگر مردم آنچه را به آنها گفته می شود عمل می کردند ایمانشان قوی شده و اجر عظیمی را به دست می آوردند و هدایت الهی شامل حال آنها می شد و در پایان هم سعادت را از آن کسانی می داند که از خدا و رسول اطاعت محض و بی چون و چرا دارند (رک به دنباله آیات فوق در قرآن کریم).
خداوند در آیه 126 سوره هود می فرماید:
… وَ لَا یَزَالُونَ مخُْتَلِفِینَ(118)إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّکَ وَ لِذَالِکَ خَلَقَهُمْ
ترجمه مکارم شیرازی: … ولى مردم همواره در اختلافند (118) مگر کسى را که پروردگارت رحم کند! و براى همین(پذیرش رحمت)، آنها را آفرید.
خلاصه اینکه به نظر می رسد که وظیفه اصلی بشر که عبارت باشد از پرستش و عبودیت محض به طور کلی در دیدگاه ایشان فراموش شده است و همین پرستش است که رحمت بی شائبه الهی و هدایت خاص را نصیب انسانها می کند.
در سابق هم گذشت (رک به 2-3 )که توضیحات اقامه شده بر حصر اطاعت از خداوند به باب اجرائیات ناتمام است و دلیلی نداریم که این اطاعت را مضیق به مقام اجرا کنیم و این می تواند همان رابطه به قول شما بر اساس زور و تحمیل خلاف میل ما را در برخی موارد به دنبال داشته باشد.
این نکته هم مسلم است که اگر این نحو اطاعت مطلق و تبعیت محض میان خداوند با بندگانش ثابت باشد (که از لوازم پرستش خداوند است ) این امکان وجود دارد که خداوند بر اساس ولایت خویش آن را برای دیگران هم قرار دهد چنانکه در مورد رسولان الهی قرار داده است.
٭ پاسخ ها به دو پرسش اول و دوم و نقد نظر ناقد:
1- پاسخ به پرسش اول:
پاسخ این پرسش در «نقد نقد دوم» داده شده است. باوجود این، فرض می کنیم رابطه نسبی با مطلقی که حق است، می تواند رابطه زور نیز باشد. این زور را یا خداوند به انسان و یا انسان به خداوند می گوید و یا هر دو به یکدیگر می گویند:
1.1. در هستی که خداوند آفریده است، زور نیست. نیرو هست. با تغییر جهت دادن به نیرو و در کشتن و ویران کردن و بکاربردن زور است که آفریده ها نیرو را به زور بدل می کنند و بکار می برند. اما برای این که آفریده ای نیرو را به زور بدل کند می باید رابطه ای برقرار کند که بکار بردن زور را ایجاب می کند: رابطه قوا با صفت خصومت آمیز. و باز، تغییر جهت دادن به نیرو، نیازمند تغییر حالت در خویش است. این تغییر حالت در خویش (عصبانی و خشمگین شدن و حالت تهاجمی پیدا کردن، میل غلبه و تصرف و …)، بکار بردن بخشی از نیرو را در تخریب خود ایجاب می کند. بدین قرار، هر بکار بردن زوری برضد دیگری، با بکار بردن آن برضد خود، همراه است. افزون بر این، بکار بردن زور درگرو نیازی است که بکار برنده زور گمان می برد، جز با بکار بردن زور، نمی تواند برآورده اش کند. اما نیازمند، آفریده است و آفریدگار نیست.
خداوند، نیازمند نیست، بنابراین محدود نیست. زور بکار نمی برد چرا که بکار بردن زور با خود تخریبی آغاز می شود. خداوند آغازگر برقرار کردن رابطه قوا نیز نمی شود، هم به دلایلی که ذکر شدند، و هم به این دلیل که هستی محض است و آغاز گر رابطۀ قوا گشتن، با آفرینندگی در تضاد است. و مهمتر از همه اینکه خداوند حق است، و حق مطلق با حق نسبی رابطه برقرار می کند و حق نسبی، به یمن رابطه با حق مطلق، استقلال و آزادی خویشتن را باز می یابد. با آغازگری در برقرار کردن رابطۀ قوا، برفرض که آفرینش را ناممکن نکند– که می کند-، جبر ناگزیر می شود. نادرستی فلسفۀ جبر، از جمله به این دلیل است که خداوند و آفریده هایش در بند جبر می شوند. به سخن دیگر، خداوند خویشتن را نفی می کند. اما نفی شدن خداوند، به ماده، وجود و اصالت بخشیدن است.
1/2. اما انسان آفریده، نمی تواند به خداوند زور بگوید. از جمله به این دلیل که زور گفتن به هستی مطلق، در او بی اثر است. چرا که هستی، از مادیت مبری است و از زور تأثیر نمی پذیرد. باوجود این، زور گفتن، رابطه ای را میان هستی نسبی با هستی مطلق برقرار می کند که بر اثر آن،
الف – این هستی از استقلال و آزادی و دیگر حقوق ذاتی خود غافل می شود. و
ب – زور، بنا بر خصلت بر خود افزایی، در بی کران هستی، همچنان بر هم انباشته می شود و ویرانگری بر ویرانگری می افزاید. دوزخی که انسان می سازد و گرفتارش می شود، این دوزخ است.
بدین سان، هشدار مکرر قرآن به انسان که ویرانی و فسادِ در هستی آفریده، حاصل عمل او است، هیچ جز بیان واقعیت نیست. در عمل خویش و حاصل آن بنگریم، در آنچه بر سر محیط زیست آمده است، بنگریم و ببینیم چسان ویرانگری ها بر هم افزوده شده اند و همچنان بر هم افزوده می شوند.
1/3. رابطه انسان با خداوند، مدار باز مادی ↔ معنوی است. زور گفتن آفریدگار و آفریده به یکدیگر، زندانی شدن در مدار بستۀ مادی ↔ مادی است. به شرح بالا، روابط قوا و زور گفتن، رابطۀ مادی با مادی است. هرگاه خداوند بخواهد زور بگوید، ناگزیر، خود را مادی (= خدا نیست) می گرداند. از این رو، برقرار کردن هر مدار بسته ای، انکار خداوند می شود. ولایت مطلقۀ فقیه، از جمله، بدین خاطر که ولایت را در قدرت ناچیز می کند و به قدرت مطلق قائل می شود، انکار خداوند است.
2 – پاسخ پرسش دوم:
2/1. میل، یا ترجمان حقوق ذاتی انسان است، و یا نیست. اگر هست، تحقق بخشیدن به آن، از راه عمل به حقوق ذاتی میسر می شود و عمل به این حقوق عبادت و تقوی است. و اگر میل بیانگر این حقوق نیست، پس ناگزیر زور فرموده و ناقض حقوق است. چنین میلی، بدون غفلت از حقوق ذاتی و غفلت از مدار باز انسان ↔ خدا، به ذهن آدمی نیز نمی آید.
2.2. اینکه خداوند، همۀ آفریده ها را برای آن آفریده است که او را بپرستند، بدین معنی است که مدارهای زندگی آفریده ها، بسته نیستند، باز هستند. جبر نیست، آزادی است. عبد و عبادت، استقلال و آزادی جستن به خداوند است. اطاعت از خداوند جز به باز نگاه داشتن مدار باز مادی ↔ معنوی و عمل به حقوقی که ذاتی حیات هستند، میسر نمی شود.
چون خویشتن را از زبان قدرت رها کنیم و زبان آزادی را بازجوئیم، در رابطه انسان ↔ خدا، معنای کلمه عبد را همان که بود می یابیم: رها شدن از غیر خدا به یمن رابطه با خدا؛ استقلال و آزادی و دیگر حقوق ذاتی انسان. این معنی عبد است که در جریان از خود بیگانه شدن دین در بیان قدرت، معنایی وارونۀ معنی خود در زبان آزادی را جسته است. نقدکننده نیز عبد را موجود بی اختیار و مطیع محض خداوندی (بمثابۀ قدرت که نفی خدا است) انگاشته است که هر زمان لازم شد به او زور می گوید و یا به زور گفتن بر می انگیزد و اگر اطاعت نکرد، تنبیهش می کند! عبد، در اصل، نه به معنای بردهٔ کسی بودن است. در حقیقت،
● از آغاز تا پایان قرآن، دستور به زور گفتن و زور شنیدن نیست. دستور به ترک آن هست. مدار رابطۀ نسبی (انسان ) با بی نهایت (خدا)، مدار باز است. در این مدار، زور پدید نمی آید، زیرا ممکن نیست به نیرو جهت تخریبی بخشید. پس عبادت خداوند، تمرین زیست در مدار باز و پرهیز از زور باوری و زورمداری و بکار بردن زور است. در قرآن، بیست قاعدۀ خشونت زدایی را یافته ام. بسا قاعده های دیگری نیز خاطر نشان شده اند و می توان بازشان یافت.
در آیه های اول سورۀ ٣٩ زمر، خداوند خود می گوید عبادت چیست، وقتی خطاب به پیامبر می فرماید: بر تو، کتاب را به حق نازل کردیم. پس عبادت کن خداوند را با عمل به دین ناب. رها کردن خویش از غیر خدا (آیه های 1 تا 3 )، در حقیقتِ عبادت، مدار باز رابطهٔ انسان ↔ خدا را با رابطهٔ بستۀ انسان ↔ قدرت جانشین نکردن است. به سخن دیگر مدار بسته را باز کردن، و تمرین کردن زندگی در مدار باز انسان ↔ خدا است.
● عبد، در اصل، از یکدیگر بودن واز یکدیگر بشمار رفتن معنی می دهد. عبادتی که نسبی را با بی نهایت از یکدیگر کند، آدمی را از بی کران بی نهایت برخوردار بگرداند، برخورداری از استقلال و آزادی بی کرانی نیست؟
● باز، عبد در اصل، کارکردن و خدمت کردن و ساختن، معنی می دهد. کار کردن و خدمت کردن و ساختن، در مدار باز انسان ↔ خدا، رشدی برهم افزا و تهی از ویرانی است: توحید، رشد انسان و عمران طبیعت است.
● در ترجمه هایی که به معنای اصلی کلمه توجه داشته اند، عبد را «ستاینده» و نیایش کننده وقتی از صمیم دل دوست می دارد، ترجمه کرده اند. ستاینده و نیایش کننده که خداوند را دوست دارد، بنده و برده ای نیست که انسان های معتاد به قدرت باوری در ذهن دارند. او کسی چون علی است که خداوند را بخاطر طمع کردن در بهشت و یا ترسیدن از جهنم، پرستش نمی کند، چون سزاوار پرستش است، با پر شدن از دوستی او و نماد حق گشتن، پرستش می کند. عبد شونده کسی است که در صراط مستقیم حق مداری است. خلیفۀ خدا در روی زمین است. بهترین آفریده ها است و کسی است که از غیر خدا خالی و از خدا پر است (= برخوردار از بازترین مدارها). و کسی است که می داند تا حق نگردد، دوستدار و ستاینده و پرستش کنندۀ حقِ مطلق نمی شود. تا مستقل و آزاد نگردد، با استقلال و آزادی مطلق رابطه نمی جوید.
● طباطبایی، قول جواهری را در صحاح این سان نقل کرده است: اصل عبودیت به معنای خضوع است. اما فروتنی در مقام رابطۀ انسان با خدا، بنابر قرآن، تحقق پیدا می کند به خودداری از استکبار و استضعاف که هر دو زورباوری است، یکی در مقام اینهمانی جستن با زور و دیگری در مقام تسلیم شدن به زور.
2.2 . رابطۀ انسان با خدا، محلی برای واسطه باقی نمی گذارد: عبادت وقتی عمل به حق است و وقتی تمرین خالی شدن از قدرت و پرشدن از خدا است، کار و خدمت و ساختنی است که هر انسان خود باید تصدی کند. عمل به حق را نیز خود باید بکند. پس واسطه محل ندارد. به سخن دیگر،
2/3. در آیه های 66 و 67 سوره نساء، نیز مخاطب انسانها هستند. در این آیه ها به آنها نفرموده است از کسی اطاعت کنند. تأمل درآنها –که ماجرای قوم یهود و دستور خداوند به آنها را بهنگام خارج شدن از مصر و در پی گوساله پرست شدن را یادآور می شود – آدمی را از این مهم آگاه می کند که غفلت از خداوند، غفلت از مدار باز، بنابراین، از استقلال و آزادی خود و گرفتار مدار بسته گشتن و «ارباب» پیدا کردن است. برای بازیافتن مدار باز، در ذهن، باید خود را از بندگی قدرت رها کرد و در عین حال، با ارباب محروم کنندهٔ انسان ها از مدار باز و حقوق ذاتی خویش، می باید به مبارزه بی امان بر خاست. باید برحق ایستاد و جبر جبار را نپذیرفت. قیام به حق، حق هر انسان است. این او نیست که زور در کار می آورد. این زورمدار است که زور در کار می آورد و این زور او است که می باید زدود. بدیهی است هرگاه زورمداران از هر سو راه را بر انسان ببندند، مبارزهٔ مسلحانه می تواند ناگزیر شود.
آیه ها امور واقع مستمری را خاطر نشان انسانهایی می کند که اهل عبرت آموختن باشند: مهاجرت دسته جمعی از وطن و خون یکدیگر را ریختن، وقتی ناگزیر می شود که یک جامعه، در موقع خود، مانع از آن نمی شود که قدرت (= زور) محور تمامی رابطه ها بگردد. اگر مانع نشد، بن مایۀ پندارها و گفتارها و کردارها زور می گردد و یکدیگر را کشتن و ویرانی بر ویرانی افزودن ناگزیر می شود. سوریه و…، امروز چنین فرجامی را نجسته است؟ اگر در دوران فرعون، قوم یهود چنین سرنوشتی یافت، در دوران ما، مردم فلسطین این سرنوشت را جسته اند. کشورهایی وجود دارند که وجود نداشتند و ملتهایی بوده اند که بمثابهٔ ملت دیگر نیستند. هرگاه ارادهٔ زندگی در ملتی نمرده باشد، بدیلی بیانگر ارادهٔ حیات می یابد، در کام مرگ نمی رود و به زندگی باز می گردد. به ایران پایان دوران صفوی بنگریم که 30 میلیون از 40 میلیون جمعیت ایران، در زد و خوردهای فی مابینی، یا رفتند و یا از میان رفتند. ارادهٔ حیات در این مردم نمرد و زندگی خویش را از کام مرگ بیرون کشیدند. بدین سان، هرگاه مردمی بموقع عمل نکنند و قدرت (= زور) تنها تنظیم کنندهٔ رابطه ها شود و «ولی امر» ها پر شمار گردند، جامعه گرفتار قتال اعضای خود با یکدیگر شده و این اعضاء ناگزیر از ترک دستجمعی وطن می گردند. هرگاه کسانی باشند و انسان ها را به حقوق خویش بخوانند و الگو و بدیل زندگی در صلح و رشد در صلح بگردند، جامعه از مرگ به حیات باز می آید. وگرنه، جریان مرگ را تا به آخر می رود.
نشریه انقلاب اسلامی در هجرت شماره ۸۳۵ از ۳ تا ۱۷ شهریور ۱۳۹۲