ایران، آمریکا و «معمای پشتیبان» / چرا واشنگتن و تهران منافع مشترکی در پایان جنگ غزه دارند؟ / ماجرای رابطهی پیچیدهی ایران و نیروهای نزدیک به آن
برای دهه ها، قدرتهای مهم جهانی و منطقهای از ایالات متحده گرفته تا روسیه و ایران و عربستان به دنبال متحدانی محلی بودند تا از طریق آنها نفوذ خود را افزایش دهند و قدرت را در خاورمیانه به دست گیرند. از نظر تئوریک چنین رابطهای بین حامیان و گروه نیابتی موجب ایجاد یک ضربه گیر مفید بین قدرتهای بزرگ میشود و امکان تکذیب عملیاتهایی که میتواند در صورت انتساب به قدرتهای حامی موجب افزایش تنش شود را فراهم میسازد.
جوست هیلترمن در یادداشتی در نشریه فارن افرز نوشت: همانطور که قبلا نیز به شکلی گسترده در رسانهها مطرح شده، مقامهای امنیتی اسرائیل از حمله ۷ اکتبر حماس کاملا غافلگیر شدند و این به اعضای این گروه شبه نظامی امکان داد تا برای ساعتها کنترل بسیاری از شهرکهای اسرائیل را در اختیار داشته باشند. اما اسرائیلیها تنها طرفی نبودند که آمادگی چنین اتفاقی را نداشتند. حتی متحدان خود حماس از جمله حامی اصلی اش ایران نیز انتظار وقوع چنین حملهای را نداشت. همانگونه که ایران و دیگر اعضای جبهه مقاومت تصریح کرده اند، حماس پیش از انجام حمله نه تنها در پی جلب موافقت تهران بر نیامده بود، بلکه اطلاع قبلیای نیز به ایران داده نشده بود.
به گزارش گروه بین الملل «انتخاب»، در ادامه این مطلب آمده است:اما به ویژه پس از آنکه اقدامات نظامی ویرانگر اسرائیل در نوار غزه موجی از خشم و محکومیت را در خاورمیانه برانگیخت، مقامهای ایران به این نتیجه رسدند که نمیتوانند اجازه دهند که حماس در این مخاصمه تنها بماند. با این حال آنها از تحریک به آغاز یگ جنگ گستردهتر خودداری کرده اند. در نتیجه، ایران از طریق نیروهای نیابتی اش یعنی حزب الله لبنان، حوثیهای یمن و شبه نظامیان شیعی در عراق و سوریه تلاش کرده که خط مشیای میانه بین درخواست اقدام در برابر جنایات تل آویو و از کنترل خارج نشدن پاسخ نیروهای نیابتی اش در قبال اقدامات اسرائیل را در پیش بگیرد. اساسا حماس با اجرای چنین عملیاتی بدون هماهنگی با حامی اصلی اش به شکل گیری بحران خطرناکی کمک کرده که ریسک کشیده شدن پای تهران به این منازعه را نیز به همراه دارد.
پس از گذشت ۵ ماه از جنگ غزه، ایالات متحده نیز با مشکل مشابهی مواجه است. واشنگتن به عنوان حامی و متحد اصلی اسرائیل حمایت سرسختانهای از اقدامات تل آویو برای ریشه کن کردن حماس در غزه به عمل آورده است. اما دولت اسرائیل همواره درخواستهای واشنگتن برای خویشتن داری را نادیده گرفته و موجب ایجاد فاجعه انسانیای شده که تاکنون جان بیش از ۳۰ هزار فلسطینی را گرفته است. اکنون رهبران اسرائیل تهدید میکنند که حتی با وجود مخالفت دولت بایدن مصمم به حمله به منطقه رفح در شمال غزه هستند که بیش از یک میلیون غیرنظامی فلسطینی در آن ساکن اند.
اسرائیل با بی اعتنایی نسبت به توصیههای واشنگتن در حال به خطر انداختن موضع آمریکا در خاورمیانه است و دولت بایدن را که به دنبال جلب حمایت جهانی از اوکراین است در معرض اتهام اعمال استاندارد دوگانه قرار داده است. این اقدام تل آویو حتی ممکن است پای واشنگتن را به یک رویارویی نظامی گستردهتر در منطقه بکشاند. این شکاف بین آمریکا و اسرائیل به حدی رسیده که ایالات متحده در روز ۲۵ مارس در اقدامی کم سابقه از وتوی قطعنامه شورای امنیت در خصوص درخواست آتش بس در غزه امتناع کرد.
هر دوی این وضعیت ها، هرچند از نظر ماهیت متفاوت اند، اما نشان دهنده شرایطی هستند که میتوان از آنها تحت عنوان معمای حامیان یاد کرد. برای دهه ها، قدرتهای مهم جهانی و منطقهای از ایالات متحده گرفته تا روسیه و ایران و عربستان به دنبال متحدانی محلی بودند تا از طریق آنها نفوذ خود را افزایش دهند و قدرت را در خاورمیانه به دست گیرند. از نظر تئوریک چنین رابطهای بین حامیان و گروه نیابتی موجب ایجاد یک ضربه گیر مفید بین قدرتهای بزرگ میشود و امکان تکذیب عملیاتهایی که میتواند در صورت انتساب به قدرتهای حامی موجب افزایش تنش شود را فراهم میسازد. اما در فرآیند تسلیح و حمایت از این وابستههای منطقه ای، حامیان باید سطح قابل توجهی از آزادی عمل را برای گروههای نیابتی قائل شوند تا آنها بتوانند سیاستهای خودشان را نیز دنبال نمایند. اما در میانه جنگهایی با ابعاد جنگ غزه، عدم وجود کنترل مستقیم میتواند منجر به بروز حوادثی شود که به منافع حامیان لطمه بزند و یا حتی خطر کشیده شدن پای آنها به رویارویی مستقیم با رقبایشان را به دنبال داشته باشد. در حالی که رهبران بین المللی برای پایان دادن به جنگ در غزه فشار میآورند، این دو حامی اصلی باید ریسکها و فرصتهای خاصی که دینامیسم موجود ایجاد کرده است را کشف نمایند.
احتمالا پیچیدهترین رابطه بین حامی و گروههای نیابتی در شرایط امروز خاورمیانه، رابطهای است که بین ایران و متحدان محلی مختلفش برقرار است. برای ایران، حمایت از گروههای مختلف منطقهای نظیر حزب الله و حماس تشکیل دهنده “استراتژی دفاع رو به جلو” است. هدف از این اقدام این است که تهران بتواند به هرگونه حمله یا تهدیدی در جبهههای مختلف به صورت نظامی پاسخ دهد بدون اینکه لزوما نیاز به مداخله نیروهای ایرانی باشد. برای مثال، اطلاع دولت اسرائیل از اینکه زرادخانه عظیم راکتی حزب الله میتواند به اهدافی در سراسر خاک این رژیم برسد، یک تضمین امنیتی مهم را عاید ایران کرده است. اما موفقیت این استراتژی همچنین در گرو آن است که ایران تصمیم بگیرد چه زمانی و کجا نیروهای نیابتی خود را فعال نماید.
ایران و اعضای محور مقاومت متعهد به وادار کردن آمریکا به خروج نظامیانش از خاورمیانه هستند. اما تهران این هدف را به عنوان یک هدف بلندمدت میبیند که باید از طریق دشوارتر ساختن و نامحبوبتر کردن حضور نظامی ایالات متحده در منطقه محقق شود. اقدامات شتاب زده متحدان محلی ایران میتواند با ایجاد وضعیتهای پیش بینی نشدهای نظیر آنچه پس از حمله ۷ اکتبر حماس رخ داد، این اهداف را از دسترس دور کند.
مشابه این اتفاق در اواخر سال ۲۰۱۹ در عراق نیز رخ داد. پس از آنکه نیروهای آمریکایی به تلافی کشته شدن یکی از پیمانکارانشان، تعدادی از اعضای گروه کتائب حزب الله عراق را هدف قرار دادند، این گروه به حامیان خشمگینش دستور داد که به سفارت ایالات متحده در بغداد هجوم ببرند. این حمله ترامپ را مجاب ساخت تا دست به ترور سردار سلیمانی، فرمانده وقت نیروی قدس سپاه بزند. هرچند ایران اقدام به تلافی ترور فرمانده نیروی قدس سپاه کرد، اما در عین حال ناخشنودی خود از حمله خودسرانه کتائب حزب الله به سفارت آمریکا را از طریق قطع دسترسی مستقیم این گروه به سران ایران نشان داد.
ایران میتواند اقدامات بیشتری از جمله تعلیق حمایتهای نظامی را برای مهار گروههای نیابتی اش انجام دهد. اما اکثر اعضای محور مقاومت ظاهرا از خطوط قرمزی که ایران انتظار رعایت آنها را دارد مطلع اند. برای مثال، گروه حوثیهای یمن در حملات خود به کشتیها در دریای سرخ مراقب اند که هیچ ملوان آمریکاییای کشته نشود. به علاوه، از تداوم انجام این حملات میشود این برداشت را کرد که حوثیها واهمه چندانی از حملات آمریکا و بریتانیا ندارند. توضیح باورپذیرتر برای چرایی هدف قرار ندادن پرسنل آمریکایی با وجود شدت یافتن حملات حوثیها این است که تهران به آنها دستور داده که از چنین اقداماتی خودداری کنند.
حماس با حمله ۷ اکتبر، در نادیده گرفتن قواعد نانوشته حامی اش بیش از سایر اعضای مقاومت جلو رفته است. با روشن کردن جرقه یک جنگ سبعانه با اسرائیل، این حمله شکاف عمیقی بین حماس و محور مقاومت ایجاد کرده است. ایران و حزب الله این سیگنال را ارسال کرده اند که از اقدام حماس در عدم اطلاع رسانی قبلی ناخوشنودند. رهبران حماس نیز به نوبه خود ناامیدی عمیق خود از حمایت قوی محور مقاومت را ابراز داشته و حتی اظهار داشته اند که ایران علاقمند به تحقق یک تغییر واقعی در وضعیت فلسطینیان نیست. یک رهبر سیاسی حماس در ماه دسامبر در دوحه به من گفت: «ایران از نظر اخلاقی و معنوی از فلسطینیان حمایت میکند، اما نه بر اساس خواست فلسطینیان… این مسئله این ایده را تقویت میکند که فلسطینیان باید خودشان از خودشان دفاع کنند.»
جنگ غزه ایران را گرفتار مخمصهای کرده که بخشی از آن را باید حاصل اقدامات خود این کشور دانست. ایران با تسلیح حماس به حدی که بتواند دست به یک اقدام نظامی قدرتمند علیه اسرائیل بزند، کنترل گروهی را که برای پیشبرد استراتژی دفاع رو به جلوی خود بدان نیاز داشت از دست داده است. نتیجه جنگ فعلی نامشخص است و ممکن است منجر به آتش بس دائمیای که اعضای محور مقاومت میگویند در صورت تحقق آن حاضر به توقف اقدامات خود هستند نگردد. ریسک یک جنگ گستردهتر نیز همچنان باقی است و با شدت گرفتن بحران انسانی در غزه، احتمال آن بیشتر و بیشتر میشود.
با توجه به اینکه یک تصمیم عجولانه یا اقدامی تنش آمیز از سوی یکی از نیروهای نیابتی میتواند جرقه یک جنگ منطقهای باشد، حامیان باید با اشتیاق کامل قدمهایی را به سمت کاهش ریسک چنین سناریویی بردارند. هردو طرف راههایی برای مهار نیروهای خود در اختیار دارند، اما تنها در صورتی دست به چنین اقدامی خواهند زد که معتقد باشند میتوانند در این روند از تخریب وجهه خود جلوگیری کنند. این مستلزم یک درک متقابل ضمنی است که میتواند از طریق دیپلماسی پشت پرده محقق شود. خوشبختانه مقامهای ایرانی و آمریکایی از ۷ اکتبر تاکنون حداقل ۲ دور گفتگوهای غیرمستقیم را انجام داده و دولتهای دو طرف نیز پیامهایی را از طرق غیرمستقیم رد و بدل نموده اند.
برای ایران بهترین راه پیش رو این است که قطر به عنوان یک کشور دوست بتواند به شکل موفقیت آمیزی میانجی یک توافق آتش بس شود. هیچ نشانهای از اینکه ایران مانع دستیابی به چنین هدفی باشد وجود ندارد. برعکس، مقامهای ایرانی میدانند که اگر بخواهند از مصالحه اخیر با عربستان و امارات به لحاظ اقتصادی منتفع شوند، نباید بر سر راه یک توافق آتش بس با میانجیگری کشورهای حاشیه خلیج فارس قرار بگیرند. زمانی که چنین آتش بسی محقق شود، تهران باید از متحدان محلی اش بخواهند که از اقدامات تنش زا دست بکشند. حزب الله باید حملات به اسرائیل را متوقف نماید. حوثیها باید حمله به کشتیرانی بین المللی را پایان دهند و گروههای عراقی نیز باید حمله به منافع آمریکا در سوریه و عراق را به حالت تعلیق درآورند. مقامهای ایرانی قرار نیست از هدف استراتژیک خود یعنی بیرون راندن آمریکا از منطقه دست بکشند، اما ممکن است از نیروهای محور مقاومت بخواهند که فعلا عقب بنشینند.
برای ایالات متحده نیز آتش بس در غزه بهترین راه برای رهایی از معمای حامیان خواهد بود. اما برای اینکه اسرائیل با چنین آتش بسی موافقت کند، دولت بایدن باید از اهرم فشارهای بیشتری استفاده نماید. واشنگتن باید از اسرائیل بخواهند که اهداف جنگی خود را از طریق آتش بس و یک طرح کلان برای غزه با همکاری ایالات متحده، دولتهای عربی و اروپا پیگیری نماید. ایالات متحده نیز باید از این درخواست اسرائیل با اقداماتی واقعی پشتیبانی نماید. اهرم فشار واقعی مشروط کردن ارائه تسلیحات به پایان دادن جنگ از سوی تل آویو است. همچنین واشنگتن میتواند برای کاهش خشونت اسرائیلیها در کرانه باختری از طریق توقف صادرات سلاحهای خودکار که مورد استفاده شهرک نشینان اسرائیلی قرار میگیرد تلاش نماید.
یکی از نکات جالب توجه جنگ فعلی این است که ایران و آمریکا به عنوان حامیان این نیروهای خودسر، بیش از آنکه خود متوجه باشند دارای نقاط اشتراک هستند. هر دو از آتش بسی که ریسک وقوع یک جنگ منطقهای را پایان دهد منتفع میشوند. در صورت وقوع آتش بس نیز هر دو طرف میتوانند بخشی از اعتبار حاصل از چنین ترک مخاصمهای را از آن خود کنند و از تداوم آن اطمینان حاصل نمایند. طبیعتا مشخص نیست که چه زمانی حامیان قادر خواهند بود این جنگ را متوقف کنند و آیا اساسا تهران و واشنگتن توانایی انجام چنین کاری را دارند یا نه. اما بر خلاف دیگر قدرتهای خارجی، دست کم آنها ابزارهای لازم برای چنین کاری را در اختیار دارند؛ و اگر آنها خیلی زود از این ابزارها استفاده نکنند، ممکن است متوجه شوند که جنگ غزه تنها مقدمهای برای یک رویارویی به مراتب خطرناکتر بوده است.