برای شنیدن صدا اینجا را کلیک کنید
مرتضی عبداللهی:
خانم وفا هم میهنی گرامی چند سوال مطرح کرده اند که با شما در میان میگذارم.
… هم میهن عزیز ما می فرمایند که خانم وفای عزیز سلام، ابتدا عذر می خواهم که با سوأل هایم وقت عزیز شما را می گیرم. من برنامه های تلویزیون سپیده را به توسعۀ دوستی که این نامه را از طریق وی برای شما ارسال می دارم دنبال می کنم. در مصاحبه هایتان با آقای بنی صدر دیده ام که به مسائل اجتماعی جامعۀ مدنی زنان واقفید. از اینرو دوست دارم خود شما بعنوان یک بانوی ایرانی، در کنار مسائل اقتصادی کشور به مسألۀ زنان نیز بپردازید. آخر در ایران امروز مسائل خانوادگی و مشکلات آن بیداد می کند. همۀ مسائل مردم سیاسی و اقتصادی نیست. نمی خواهم بگویم این مسائل ربطی به مشکلات خانوادگی ندارند و یا مهم نیستند. مسلم است که ربط دارد، ولی مسائل خانوادگی بیشتر بر می گردد به نقشی که زن و مرد در زندگی زناشویی برای خود و دیگری، یعنی همسر خود قائلند و نوع نگاهشان به حقوق یکدیگر. در تلویزیون های خارج و داخل بسیاری ساعت ها به مسائل خانواده اختصاص داده می شود که در آنها متخصصان امور تربیتی و روانشناسان راه حل ارائه می دهند، ولی راستش را بخواهید ضابطه ای بدست نمی دهند که عمومی باشد و بدرد همه بخورد و همه بتوانند در زندگی آنرا تجربه کنند. یک سری راه حل های فردی ارائه می دهند. برای کسانیکه مشکلاتشان را مطرح ساخته اند. اصلاً از حقوق زن و مرد و اشتراک یا تفاوتش، صحبتی بمیان نمی آورند. من در صحبت های آقای دکتر بنی صدر و نیز در نوع نگاه شما به زنان متوجه شده ام که شما دارای ضوابط و اصول هستید که باز کردن آنها می توانند بسیاری از مسائل را روشن سازند. و دید ما مردم، خصوصاً زنان را به علت های اصلی مشکلات خود و خانواده بازتر کنند. از اینرو خواهشمندم تلویزیون ما برنامه هایی را به این مسائل خانوادگی اختصاص دهد و خود شما نیز بعنوان زن به سوأل های من و سوأل هایی که دوستان من در زندگی زناشویی دارند و با من در میان می گذارند و دیگر هموطنان، پاسخ دهید. ابتدا سوأل دوستی را مطرح می سازم و آنرا تقدّم می دهم، چون در موضع نیز نسبت به سوأل من مقدم است. و سوأل ایشان اینست که چرا در مملکت ما با وجود اینکه دین اسلام بیش از هر دینی به حقوق زنان پرداخته، اینهمه مسائل حادّ حقوقی زنان وجود دارد؟ منظورم در دید خود ما آدم هاست، به سیاست و دولت کاری ندارم. چرا ما حقوق خود را نمی شناسیم، وقتی در زندگی زناشویی ام دچار مشکل شدم، از مادرم پرسیدم: مادر چرا حقوق مرا بمن یاد ندادی؟ در جواب به من گفت: کدام حقوق؟ ببخشید، امّا اضافه کرد: کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی. خانم وفا، اجازه بفرمایید به همین سوأل اول برسیم و پاسخ این هم میهن عزیزمان را بدهیم تا انشاءالله به سوأل دوم برسیم.
ژاله وفا:
ابتدا خدمت این هموطن گرامی عرض کنم که البته وقتی، نزد من ارزش داد که صرف پرداختن به دوستم و مسائل او بشود. امیدوارم بتوانم آن ضوابطی را که می خواهند بدست بدهم. سوأل بسیار مهمی دوست ایشان مطرح کرده اند و آن مسأله بر می گردد به تعریف حقوق و اینکه چه میزان شناخت، انسان ها، بخصوص در ایران از حقوق خود دارند. متأسفانه به نظر من، در جامعۀ ایران، جامعه ای که دین از خود بیگانه شده – یعنی وظیفۀ اصلی اش را که یادآوری حقوق ذاتی انسان هست و ارائۀ راه حل های تحقق آن حقوق، از خود بیگانه شده و در حال حاضر تبدیل شده به یک فقه تکلیف مدار که اصلاً در آن نامی از حقوق نمی برند-، مسلم است که مردم کمتر شاید واقف باشند به حقوق خودشان، تعریفی از آنها داشته باشند و ارتباط ارگانیک حقوق انسان ها را مدّ نظرشان باشد و توجه کنند. بنابراین من سعی می کنم این تعریف را بدست بدهم، ویژگی های این حقوق را خدمت شنوندگان محترم و این هموطن گرامی که سوأل کردند، بگویم. به نظر من در واقع انسان وقتی که به دنیا می آید با یک سری حقوق ذاتی خود به دنیا می آید. یعنی قبل از اینکه دارای یک مرامی بشود، مرام دینی یا سیاسی، ذاتاً دارای حقوق است و با حقوق به دنیا آمده است. این انسان می خواهد مرد باشد، می خواهد زن باشد، فرقی نمی کند. کلّ بشریت از طرف خالق دارای یک حقوق ذاتی شده اند، یعنی تبعیضی در کار خلقت خدا وجود ندارد. پس این حقوق، حقوقی هستند برابر، همه آنرا دارا هستند و با آنها به دنیا می آیند و زمینه های تحقق آن حقوق در وجود انسان تعبیه شده و وجود دارند. بنابراین اگر یک نفر یا یک دولت یا یک شخصی فرض کنیم در یک رابطۀ زناشویی مردی به همسرش می گوید، یا زنی به شوهرش می گوید، یا والدین به فرزندانشان می گویند، یا یک دولت به شهروندان می گوید که حقوق را من دارم به تو می دهم، این مقدار را می دهم، این مقدار زیادی است و مثلاً می گوید که لوس ات می کند، از راه به درت می کند، به دردت نمی خورد، فعلاً من آن حقوق را دارم، یک دروغ محض می گوید. چون انسان با حقوق به دنیا می آید و حقوق ذاتی هر کسی است، در واقع، فقط می تواند مانع ایجاد بکند و قطعی در راه تحقق آن حقوق. یعنی یا انسان را در شرایط سختی قرار بدهد که شرایط غفلت از آن حقوق را زیاد بکند. اما اگر انسان واقف باشد که آن حقوق ذاتی اوست، می تواند به آنها تحقق ببخشد. یک امری که بسیار مهم است و باید به ان توجه کرد این است که این حقوقی که گفتیم همه یکسان ازش برخوردار هستن تفکیک ناپذیرند یعنی حقوق زنان از حقوق مردان جدا نیست حقوق مردان از حقوق زنان جد ا نیست و حقوق همه اینها از حقوق جامعه جدا نیست و حقوق جامعه نیز از حقوق جامعه جهانی جدا نیست. پس در کنار این حقوق یعنی انطرف سکه که مسئولیت حفظ و تحقق و تداوم و تحقق ان حقوق است انهم یک امری است یک پارچه و تفکیک ناپذیر. یک مشکلی که در جوامعی که مسائل حقوق اشان حل نشده و هنوز درگیر مبارزه برای تحقق حقوق خود هستند یعنی درگیر نظامهای استبدادی وجود دارد و تازه اگر اجازه دهند که ان جی او ها و نهاد های مدنی شکل و پا بگیرندکه بخواهند دفاع کنند از این حقوق. این ها شروع میکنند به تفکیک کردن این حقوق. یعنی نهاد هایی مدنی بوجود میاند که صرفا میپردازند به حقوق زنان و یا حقوق مردان و یا حقوق حیوانات.
این ربط منسجم این حقوق را از دست میدهند . یعنی وقتی تقلیل بکند در ذهن که حقوق مجزایند و یکپارچگی اش از بین برود در ذهن ،مسلما دفاع از ان حقوق و مسئولیت دفاع یکپارچه از ان حقوق هم فراموش می شود . این خطری است که تجزیه کردن حقوق جامعه را در بر می گیرد . میبینیم که یک عده ای از زنان نظرشان صرفا معطوف است به حقوق زنان و یا مردان برای مردان واصلا فراموش میکنند نقش خودشان را در جامعه که حقوق ملی اشان کجا رفته؟ و یا بالعکس یک عده صرفا توجه به حقوق ملی دارند و حقوق روزمره خودشان در روابطی که در ان قرار دارند در زندگی زناشویی فراموشمیکند. اینتفکیک ناپذیری حقق و مثل ظروف مرتبطه دانستن ان و مسئولیت دفاع از ان و مسئولیت تحقق ان بسیار بسیار مهم است و باید ان شا ء الله در جامعه ما نهادینه بشود .
پس بنا بر این هر انسانی وقتی میداند این حقوق یکپارچه است میداند نقض هر حقوق نقض حقوق همه است . نقض حقوق همه بشریت است. مردی که در خانه زور میگوید و زن و فرزندان را از حقوق میخواهد سلب کند وتضییع کند حقوق آنها را ،در واقع اول از همه حقوق خود را نقض کرده و در کنار ان حقوق عزیزانش را- اگرعزیز باشند برایش !- و یا حقوق کل جامعه بشریت را.پس بنا براین دفاع از هر حقوق و ایستادگی برای تحقق ان حقوق هم دفاع از حقوق همه بشریت است
من الان یاد ایه قران افتادم که مساله حیات انسان را جان عزیز انسان را که یکی از مهمترن حقوق انسان است را میفرماید
اگر جان یک انسان بیگناه را نجات دادی مثل این است که جان همه بشریت را نجات دادی و بالعکس اگر حق حیات جان انسان بیگناهی را تضییع کردی مثل این است حیات را ازهمه بشریت را گرفتی. پس این
خود ارتباط ارگانیک و یک پارچگی حقوق را بدست میدهد.این مفاهیم باید در جامعه بنشیند
دفاع از حقوق انسانها ربطی به مرام سیاسی اش ندارد. میبینیم یک سری از سازمانهای سیاسی فقط از ان سری از زندانیان سیاسی و حقوقشان دفاع میکنند که متعلق به سازمان خود است البته چند سالی است این کمتر دیگر رخ میدهد و نظرها معطوف شده به اینکه این زندانیان سیاسی متعلق به جامعه ایران است و فرقی نمیکند متعلق به کدام گروه سیاسی باشد. پس بنا بر این این یک پارچگی و ذاتی بودن این حقوق مهم است و قبول اینکه مسئولیت دفاع از این حقوق هم مسئولیتی است همگانی و غیر قابل تفکیک.
اما در جامعه ای مثل جامعه ایران که میبینیم طبق گفته این هموطن گرامی حقوق ضایع میشوند و در دینی که بیشتر از همه به حقوق پرداخته و چند و چون تحقق انرا برشمرده می بینیم برعکس است و حقوقها در سطح جامعه ضایع میشود وهمانطور که هموطن گرامی نیز گزارش دادند میبینیم که میزان طلاق هم بالا رفته و خشونتهای خانوادگی. این نشان میدهد که این تعاریف در ذهن ننشسته و مسئولیت همگانی هنوز شناخته نشده و دراذهان متاسفانه هنوز قدرت اصالت دارد.
وقتی انسان حقی را ضایع می کند باید مطمئن باشد که به قدرتی میدان داده که مصلحتی را سنجیده که میخواهد جانشین حق بشود و اول از همه حقوق خودش نقض شده.
امید وارم در این فرصت کوتاه پاسخ کافی داده باشم به این هموطن گرامی
اقای عبداللهی:
و حالا سوال خودم. بگذارید قبل از طرح سوال مشکلم را دقیق طرح کنم.
من با مزدوج هستم و دارای سه فرزند.خانمی هستم تحصیلکرده و شاغل نیز هستم و به خاطر نیاز مالی که مثلا بخواهم همسرم مرا تامین مالی کند با وی ازدواج نکردم. اوائل زندگی ما خیلی خوش بود و مثل دو کبوتر عاشق بودیم. رفته ر فته همسر من تمامی وقت خود را صرف شغلش کرد. البته این جور که اوخود می گوید مشغول کارش است وارتباط ما بعنوان یک ذوج با یکدیگررفته رفته کم و کمتر شد.خانه در واقع بدل شده به هتلی که وی میاید واردش می شود و پول هتل و کارکنانش را نیز میدهد. وقتی دیگر باقی نمانده در زندگی که ما در کنار هم بتوانیم مسائل مشترک زندگی را با یکدیگر مطرح سازیم.صبح از خانه میزند بیرون تا ساعت 10 و گاهی 11 شب بیرون می ماند وقتی میاید خانه هر سه فرزندش خوابیده اند. رفته رفته مسئولیتش را در قبال فرزندان را نیز قطع کرد راستش را بخواهید همسر من اصلا درجریان مسائل بچه ها و مشکلاتشان نیست همه انها بر دوش من است.وقتی ساعت 10و11شب تازه به خانه میاید اگر با وی مطرح کنم که مثلا دخترمان دچار یک مشکل عاطفی است می گوید خوب تو مادرش هستی این مساله زنانه است به من ربطی ندارد. مشکلی مالی دارند بچه ها بگو رفعش کنم !
من ادمی بسیار صبور هستم اما میبینم او هم از من بعنوان همسر و هم ازفرزندانش روز بروز دور تر می شود.بچه ها نیز دیگر پدر خود را نمی شناسند و یک نوع نگاه منفی نسبت به پدری که زندگی انها برایش مهم نیست پیدا کرده اند حتی دختراولم گرچه هنوز دبیرستانی است می گوید من میخواهم بروم سر کار تا خودم مساله مالی خودم را تامین کنم از این پدر من کمک مالی نمی خواهم بگیرم وقتی اصلا نیست که من ببینمش. ولی راستش را بخواهید خود من نیزاحساس تنهایی شدید می کنم در زندگی. این ان زندگی نیست که وقتی من در سن 24 سالگی با وی ازدواج کردم تصور می کردم.شما میگویید کمبود زندگی ما چیست و چرا به اینجا رسیده که من و فرزندان احساس غربت با وی می کنیم.این را هم بگویم که بارها از وی خواسته ام با من در مورد مسائل زندگی صحبت کند حتی پیشنهاد کردم به مشاور خانواده رجوع کنیم . اصلا گوشش به این حرفها بدهکار نیست و همانطور که گفتم اصلا ارتباطی با ما اعضای خانوادگی ندارد و برایش مسائل ما مهم نیست که بخواهد با من بدنیال راه حل بگردد. سپاسگزار میشوم من را راهنمایی بفرمایید.
ژاله وفا:
بله شما همانوطر که گفتید فرصت کوتاه است و نمی شود به همه این مساله پرداخت.من مشاور خانواده نیستم .ان ضوابط را خواستند ایشان از من. به نظر من چند تا مشکل دارد این زندگی
او اینکه همسر ایشان بنظر من نمی داند و یا یادش رفته ویا فراموش کرده که رابطه و یا رابطه زناشویی از ربط می آید . او ربط خود ش را با عزیزانش از دست داده. به نظر من اول مساله ای که در این زندگی پیداست اگر اینجور هست که ایشان بیان میکنند یعنی این رفتار را ان همسر دارد، این است که هدف در این زندگیوجود ندارد.
در جامعه استبداد زده ایران . متاسفانه استبداد هم چون از هدفمند بودن انسانها می ترسد .زمینه ساز می شود و القای ترس میکند. زندگی ها اغلب بی هدف است. یعنی از ابتدای زناشویی هدفی مشخص یعنی کوتاه مدت ،میان مدت و دراز مدت نسنجیده اند وبنابراین زندگی تبدیل می شود به روزمرگی و مسلما نتیجه اش هم یکنواختی است .حتی برایان همسری که ایشان میگویند مرتب به شغلش گرفتار است یک نوع روزمرگی حاکم است اما حالا به ان عادت کرده است!پیداست در این زندگی یک هدف مشترکی که ان خانواده باید به ان بپردازند و پیش ببرند یعنی نیروها و انرژی هایشان را بسیج کنند برای پیش بردن ان هدف وجود ندارند. این خانم نباید وقتی که ان اقا همسرشان
ان چنین بی هدف است یعنی ارتباط ارگانیک خود را ارتباط عاطفی و فکری خود را همه چیزش را قطع کرده با این خانواده خود نباید از هدف داشتن دست بکشد.بنا براین باید هدفمند بشود . محیط ذهنی فکری خودش را از بی هدفی بسوی هدفمند بودن راهبر بشود تا لا اقل فشار این نوع عدم ارتباط بهخودش واردنیاید .برای خودش بتواند فضای زندگی هدفمندی را که معنا میدهد به زندگیش را ایجاد کند
مساله دوم نوبد اندیشه راهنما است. اغلب خانواده ها دچار روزمرگی میشوند و یک سری عرف و عادت را بهش عادت میکنند.که معمولا خمیر مایه اش را که زور است را نیز نمیدانند و خیال میکنند حتما باید به ان برسند.
حالا این اقا اینجور که ایشان میگویند وقت خودشان را صرف تامین معاش میکنند . من عقیده ندارم گرچه وضع اقتصاد ایشان هم خراب است ایشان که اصلا علاقه هم نشان نمیدهد به گوش دادن به مسائل همسر و فرزندان از صبح زود مشغول تامین معاش است !بلکه چون خودش هم هدف ندارد و اندیشه راهنمایی که معنا بدهد به زندگی اش را برای خود تعریف نکرده مجبور است خود را مشغول کند به اینها. چون انرژی خنثی ندارد یا در راه رشد بکار میرود و یا تخریب. این اقا چون در راه رشد مشترک و اهداف مشترک با خانواده هم خرج نمی کند انرژی خود را
بنا بر این عادت کرده به روزمرگی با پرداختن به یک سری عرف و عادتهایی که خمیرمایه اش هم اغلب زور است و تخریب ببا رمیاورد خود را سرگرم کرده و کاری کرده که بقول همسرشان بچه هایش نیز احساس منفی دارند .
پس پیداست که این دو تا مساله مهم که چند و چون زندگی را یعنی چگونه زیستن را تعریف میکند در این فرد کم است
خوب حالا چاره چیست؟ راه حل چیست؟
ان ضوابطی که ایشان در نامه اشان گفتند بدست بدهم که برای مساله فردی نباشد
مساله هدفمند نبودن زندگی های مشترک است و عدم توجه به اندیشه راهنما و نقشی که در معنا دادن به زندگی دارد و متاسفانه اپیدمی شده این عدم توجه به اندیشه راهنما و درگیر بسیاری از خانواده ها است. اگرهمه خانواده ها توجه کنند باعث میوشد که برگردند به کانون شاد وپر از رشد را که زمینه رشد هدفمندی دارد . ومرد و زنی و مادر و پدری و فرزندی که دخیل می شوند دراینکه برای رشد همدیگر زمینه فراهم اورند و شهادت بدهد وجودشان که واقف است و میبنید رشد فرزند و همسر خودش را و در ان دخالت دارد وشاهد ان است . این یکی از زیباترین معانی معنوی است که زندگی دارد.
متاسفانه اینجور که پیداست در این خانواده ان همسر خود را محروم کرده. این خانم نباید باور خودش را بخودش از دست بدهد و حقوق ذاتی خودش را پاسداری کند و الگوی زیست بر اساس هدف و دارای اندیشه راهنما بوشد. حالا یا ان همسر این الگو را میبیند و براه بر میگردد.و یا خود زودتر از همه از ان زندگی با رفتارش در واقع خارج میشود
این خانم نباید سلب مسئولیت از خودش کند.و پاسدار حقوق خود بشوند.
مرتضی عبداللهی: