لوموند دیپلماتیک – سپتامبر 2014
خلافت اسلامی، جنبش جهادگرایی که اکنون بخش بزرگی از شمال شرقی سوریه و شمال غربی عراق را زیرکنترل دارد، چنان قاطع و برخوردار از اعتماد به نفس به نظر می آید که منطقه پیرامونی خویش را دچار سردرگمی کرده است. این تشکیلات به هیچ وجه یک حکومت جدید نیست زیرا مفهوم مرز را رد می کند و علاقه ای به نهادسازی ندارد. درعوض، به ما چیزهای زیادی درمورد خاورنزدیک و به ویژه حکومت های منطقه و نیز سیاست های خارجی غربی می آموزد.
این جنبش کشورگشا، با توجه به ترکیب آن – داوطلبانی که از همه جا می آیند – و منشاء آن، درحدی متعجب کننده هویتی روشن دارد. ماجرا زمانی درعراق آغاز شد که درپی اشغال این کشور توسط امریکا درسال ۲۰۰۳، جمعی از مجاهدین پیشین جنگ افغانستان شعبه ای محلی از القاعده را به راه انداختند. راه و روش آنها خیلی زود از سازمان مادر جداشد: آنها اولویت را بیشتر به دشمن نزدیک می دادند تا حریف دوردست که ایالات متحده یا اسرائیل می توانستند نماینده آن باشند. با نادیده گرفتن بیش از پیش اشغالگر امریکایی، جنگی مذهبی بین سنی و شیعه به راه انداختند و منطقی خصمانه درپیش گرفتند. خشونت مفرط آنها متوجه خائنان و مرتدان فرضی درمیان سنی ها، یعنی اردوی خودشان شد. خود تخریبی پیامد این امر، در سال های ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ این گروه را به چند فرد رادیکال پراکنده در قلمرو بیابان های عراق تقلیل داد.
اگر خلافت اسلامی بازگشتی نمایشی به صحنه داشت، بخش کوچکی ازاین امر ناشی از عملکرد خود آن است. دشمنان اعلام شده اش که فهرست بالابلند آنان نوعی «کی چه کسی است» (Who’s Who) را درصحنه راهبردی منطقه تشکیل می دهد، بزرگراهی را به رویش گشودند. نخست، رژیم های نخست وزیرعراق نوری المالکی و رئیس جمهوری سوریه بشار الاسد که همه ابزارهای ممکن و قابل تصور – و حتی غیر قابل تصور درمورد سلاح های شیمیایی در سوریه – را برای جنگی که نامش را «جنگ علیه تروریسم» گذاشته بودند به کار بردند تا مخالفان سنی خود را به سوی رادیکال شدن برانند. شرکای مقطعی آنان، واشنگتن دراین یا مسکو درآن مورد نیز آنها را تشویق کردند. ایران چیزی بیش از یک حمایت بی قید و شرط به آنان عرضه کرد. تهران سیاست خارجی یی را تعقیب می کند که بیش از پیش در پرکردن جیب هواداران شیعه خلاصه می شود و به قطبی شدن مذهبی می انجامد.
سلطنت های خلیج [فارس] را نیز فراموش نکنیم که دلارهای نفتی شان به هرسو پخش و پلا می شود و بخش مخفی اقتصاد اسلامی را تامین مالی می کند. ترکیه، مدتی مرزهای خود را به روی جهادگرایانی که از فرانسه، ناوار [اسپانیا] و حتی استرالیا می آمدند گشود. ایالات متحده نیز باید به صورت غیابی محاکمه شود: پس از یک دهه تنش های بی معنا به سرکردگی رئیس جمهوری جرج [دبلیو] بوش، آقای باراک اوباما موضعی معکوس را برگزید یعنی «هرچه می خواهد بشود»ی خویشتندارانه و متفرعنانه درپیش گرفت، در حالی که رژیم های ورشکسته سوریه و عراق آشکارا به صورت آوردگاه جهادگرایان درآمده بودند. ظرف مدت دوسال، خلافت اسلامی نه تنها شکوفا شد، بلکه تاحد تصرف شهرهای بزرگی مانند رقه، فلوجه و موصل گسترش نیز یافت. نکته قابل ملاحظه این است که این نخستین جنبش در دنیای عرب است که جهادگرایان را از حاشیه بیرون می آورد.
بخشی از موفقیت خلافت اسلامی ناشی از راهبرد آن است که می توان آن را در برداشت آن از استحکام دانست. بلند پروازی آن بیش از آن که «جهانگشایی» باشد، چنان که مبلغان و خرده گیران آن اعلام می کنند، این است که موقعیت خود را در فضاهایی که اشغال می نماید مستحکم می کند. این امر آن را بیش از حدی که بتوان تصور کرد به سوی عمل گرایی سوق می دهد. تا این اواخر، پیکارگران آن زندانیان غربی را به جای کشتن دربرابر پول مبادله می کردند. اعدام یک گروگان امریکایی در پاسخ به حملات هوایی امریکا درعراق، در ۱۹ اوت، تغییری معنادار دراین زمینه بود. آنها نیرویی کاملا خاص برای جنگیدن به خاطر چاه های نفت صرف می کنند که برایشان استقلال مالی قابل ملاحظه ای تامین می کند. درمناطقی که برایشان دارای ارجحیت است، با رغبت به رقبای سنی خود حمله می کنند، اما از رودررویی های پرهزینه با رقیبان جدی تر تن می زنند. آنها مشارکت کمی در مبارزه علیه رژیم سوریه دارند و از رودررویی با شبه نظامیان شیعه عراقی پرهیز می کنند و در آشتی ناپذیری علیه دستجات کرد معتدل هستند.
با این وضع، خلافت اسلامی چیز کمی برای عرضه کردن دارد. وضعیت فاجعه بار در موصل درحدی گسترده نشانگر این امر است. منابع قابل ملاحظه آن برای نوعی از بازتوزیع [ثروت] کافی نیست. اصول حکومتی آن به روزگاری سپری شده تعلق دارد: بازتولیدی از اعمال پیامبراسلام، چیزی که حتی اگر خوب درک شده باشد، اجرای آن راحت نخواهد بود. درورای این آرمانگرایی بد شکل گرفته، این کار به صورتی متناقض، برهیچ پایه نظری «حکومت اسلامی» قرارندارد. به طور کلی، نقصی در جهان سنی، درتقابل با شیعه گری انقلاب ایران. دربهترین حالت این کار دیدگاهی معقول تر از جنگ را ارایه می کند که در مقایسه با گروه هایی که صرفا به ارتکاب جنایت می پردازند، برایش امتیازی به حساب می آید. این معقول سازی هماهنگی مجموعه آن را به خاطر اقدامات و گفتمانی خشونت آمیز ولی نسبتا تمهید شده تقویت می کند.
احساس بی عدالتی سنی ها
درنهایت، خلافت اسلامی درپی آن است که یک جای خالی را پرکند. شمال شرقی سوریه را اشغال کرده زیرا رژیم سوریه اساسا آن را رها نموده و اپوزیسیونی که می توانست جایگزین آن شود توسط پدرخوانده هایش، به طورعمده ایالات متحده، به حال خود رها شده است. به شهرهایی مانند فلوجه و موصل دست یافته زیرا قدرت مرکزی، در بغداد، توجهی به آنها نداشته و حضورش در آنها فسادآمیز، سرکوبگر و ناپایدار بوده است. گسترش سریع آن در مناطق کنترل شده توسط نیروهای کرد و محل سکونت اقلیت های مسیحی و ایزدی در شمال عراق به این خاطر است که مدافعان جعلی یعنی کردها علاقه چندانی به آنها نداشتند و ترجیح دادند روی دفاع از سرزمین طبیعی خود تمرکز کنند.
خلافت اسلامی، که به نام مخفف عربی «داعش» نیز خوانده می شود، جای خالی دیگری را دریک طرح مبهم تر نیز پرمی کند. جهان سنی برای توجه به گذشته خود به اندازه درنظرگرفتن آینده دچار مشکل است. قرن بیستم که موجب تکه پاره شدن منطقه شد، درپی یک دوران طولانی اشغال که به عنوان دوران قهقرایی درنظرگرفته می شد، به شکست هایی پی درپی انجامید: ضدامپریالیسم، سوسیالیسم، شکل های گوناگون اسلامیسم و کاپیتالیسم به تجربه هایی مبهم و تلخ منجرشد. به استثنای تونس، امیدهای زاده شده درقیام های سال ۲۰۱۱، دستکم تازمان حاضر، به سوی فاجعه منحرف شد. برای یافتن یک منبع الهام، اعتماد به نفس و افتخار به چه سویی می توان روآورد؟ واکنش گرایان خلیج [فارس] و مصر؟ اخوان المسلمین که امروز قلع و قمع شده اند؟ حماس فلسطینی که در تله یک بن بست فرساینده در مقاومت علیه اسرائیل به دام افتاده است؟
در این حین، جهان تشیع موفقیت هایی اگرچه جانبی به دست آورده است: ایران خود را به عنوان یک مخاطب غیرقابل صرف نظر برای غرب، تحمیل کرده و برآن است که نقشی هرچه بزرگ تر دردنیای عرب ایفا کند. حزب الله قانون خود را بر لبنان دیکته می کند و محور مذهبی متصل کننده بیروت، دمشق، بغداد و تهران خود را مستحکم می کند. ازاین امر پدیده ای جدید به وجود می آید: اکثریت سنی منطقه دچار عقده خود اقلیت بینی می شود. احساسی گنگ اما قدرتمند از رانده شدن به حاشیه، عدم تعلق و تحقیر. سنی هایی که باوردارند و می گویند حقوق ابتدایی شان زیرپا نهاده شده، بیش از پیش پرشمار و درجاهای مختلف یافت می شوند.
به عبارتی محترمانه تر، اقلیت های (شیعه، مسیحی، علوی، کرد و غیره) که برای خود هویتی قربانی وار قایلند، دربهترین حالت نسبت به سرنوشت اکثریت بی تفاوتند و در بدترین حالت در در این کار با دیگران همدستند . غربی ها نیز با ایشان تفاوتی ندارند. اگرچه سرنوشت ایزدی هایی که در کوهستان های سنجار سرگردانند بالاترین مقامات غربی را نگران می کند، درمورد ساکنان محله های محاصره شده دمشق، که اکثریت مهمی از آنان سنی هستند و توسط رژیم سوریه گرسنه نگاه داشته شده اند بی تفاوت می مانند.
نگران کننده تر شاید این باشد که «خلافت اسلامی» برگ انجیری شده که بی محتوا بودن سیاست کلی [غربی ها] را می پوشاند. همه کسانی که «جنگ علیه تروریسم» آقای بوش خوشایندشان نیست. دراین امر ایده ای ساده دلانه از آتش نشان آتش افروز دیده می شود. یعنی ته مانده خطاآمیز منطقی امپریالیستی که اکنون به شکلی کسل کننده درخود تکرار می شود زیرا آنان را از اندیشیدن به سردرگمی های واقعی که در منطقه حاکم است معاف می کند. «داعش» افراط در فرار به جلوی ایرانیان به سوی فرقه گرایی شیعه، درپاسخ به همتای سنی اش، را توجیه می کند. ایهام «غرب»ی که دیگر نمی داند به کدام سو روآورد. خفت پذیری بخش بزرگی از نخبگان دنیای عرب در خشونت مفرط ضدانقلابی، یا وادادگی رشد یابنده اقلیت ها نسبت به محیط زندگی شان. تحرکی که آنها هم قربانی اش هستند و هم بازیگر آن زیرا به سرکوب هایی تن می دهند که مشکل را تشدید می کند.
پیامد این امر یک رشته عبارات قصار عجیب و غریب تری است که پی درپی ردیف می شود: ایران خطاب به غرب: مارا دوست داشته باشید زیرا «داعش» تهدیدمان می کند. رژیم های عرب به مردم خود: درهیچ موردی تسلیم نمی شویم، زیرا «داعش» تهدیدمان می کند. اپوزیسیون سوریه: ما را ازدست خودمان نجات دهید زیرا «داعش» تهدیدمان می کند. حزب الله به لبنانی ها: همه چیز مجاز است، زیرا «داعش» تهدیدمان می کند. ایالات متحده: درسوریه مداخله نمی کنیم زیرا «داعش» تهدیدمان می کند ولی عراق را بمباران می کنیم زیرا «داعش» تهدیدمان می کند.
انحطاطی که همه جانبه عمل می کند. کاری جز بیرون آوردن «جنگ علیه تروریسم» از زباله دان تاریخ روابط بین المللی انجام نمی شود: «حفاظت از اقلیت ها» نیز به شیوه استعماری با بمباران اکثریتی تحریک شده انجام می شود. چند هدف مورد اصابت قرارگرفته توسط هواپیما و پهبادهای امریکایی عملی آزادی بخش هستند، نه برای «ایزدی» ها که آینده شان وابسته به بسیاری از عوامل دیگر است، بلکه برای [آرامش] وجدان دستگاه مدیریتی اوباما که در ۳ سال اخیر دربرابر انواع خشونت شانه بالا انداخته و نگاه برگردانده است.
ایالات متحده سرانجام درعراق واکنش نشان داد زیرا می توانست این کار را به بهایی ناچیز انجام دهد: خطری برای بالاگرفتن مناقشه با حکومت های اسلامی وجود ندارد که وسیله ای برای به تسلیم واداشتن حریف ندارند. افکارعمومی امریکا و دنیا به خشم و خروش نمی آید زیرا درحد وسیع موضوع را پذیرفته است. پیچیدگی های دیپلوماتیک نیز درکار نخواهد بود زیرا همه اعم از دولت عراق، رهبریت کرد و همسایگان ایرانی، ترک و سعودی در مخالفت با «داعش» اتفاق نظر دارند.
این بمباران ها چندان هم بی خاصیت نیست. به عکس، با نگاه از منطقه معنادار می نماید. بنابر روزشمار شوم کشتارهای خاورنزدیک، این بمباران ها یک ماه پس از بی تفاوتی مفرط واشنگتن نسبت به سرنوشت غیرنظامیان بمباران شده در غزه رخ می دهد و پیامی روشن نیز برای کنشگران منطقه می فرستد: میزان مناسبی از «جنگ علیه تروریسم» و «حفاظت از اقلیت ها» می تواند موجب حفظ و تقویت قدرت امریکا شود. آقای مسعود بارزانی، رئیس دولت اقلیم کردستان این را خوب فهمیده و با شجاع نمایی در «واشنگتن پست» سودجویانه درخواست کمک نموده است (۱). ازهمه چیز گذشته آنها برای هر چیزی جز یک تغییر مثبت گوش شنوا دارند.
بیداری لبنانی ها
می باید «خلافت اسلامی» در لبنان ظاهرمی شد تا این کشور بسیار شکننده از حالت فلجی که به آن دچار شده بیرون آید. اما حرکت به جلو یک جهش به عقب نیز هست: طبقه سیاسی و حامیان خارجی آن در حمایت از ارتش که متحدانه سردرپی اسلام گرایان گذاشته، روی دست هم بلند می شوند و مساله حساس حزب الله، که ارتش اجازه می دهد در کنار رژیم های ننگین سوریه و عراق بجنگد را به فراموشی می سپارد. درواقع، همه عوامل ساختاری بی ثبات کننده دربرابر ضرورت رودررویی با «داعش» فرعی به حساب می آید. در محافل سنی، به طور آشکار احساس کنارگذاشته شدن رشد می یابد.
اگر کنشگران اصلی به بهره برداری از حضور «خلافت اسلامی» برای پوشاندن خطاهای خود ادامه دهند، این حکومت روزهای خوبی درپیش خواهد داشت. اسلام گرایان شیعه، سکولارها و دولت های غربی بازتعریف بخشی از روابط خود را برمبنای نوعی از جنگ مقدس که در نوع خود محتوم است قرارداده اند. غزه، یمن، صحرای سینا، لیبی و حتی تونس همه زمین های حاصلخیزی برای گسترش آن در بخشی از دنیا هستند که هم از نظر مرزها و هم درداخل هرکشور با مشکلات زیاد دست به گریبان است: با روی آوردن وسیع روستائیان به شهرها، حاشیه نشینی به شهرهای بزرگ تسری یافته است.
پیوندهای تنگاتنگی نیز با جوامع غربی وجود دارد که نسل جدیدی از داوطلبان جهاد را تولید می کنند. اینها به راحتی به سوریه یا عراق راه می یابند و در آنجا تجارب ارزشمند خود را در زمینه «توییت» و «گلوله» عرضه می کنند.
«خلافت اسلامی» که در ذات خود چیز مهمی ندارد، ازعوارض جانبی سیستم تغذیه می کند .این جریان هم می تواند جایگزین نوعی مبارزه برای نجات و رهایی شود ، هم یک متحد مقطعی، و هم بالابر اجتماعی و یک هویت دوخته شده به قد و قامت سنی ها که بحران عمیقی را ازسر می گذرانند. ازآن برای جلب توجه یا وسیله پرت کردن حواس استفاده می شود که به کار خبیث ترین مخالفانش می آید. مترسکی است که موجب تمرکز ترس در کنشگرانی می شود که با شکست های خود رودررو هستند. این چند وجهی بودن، در اغتشاشی که مشخصه این عصر تغییرات هرج و مرج گونه است، چیزی است که باعث موفقیت آن شده است.
برگردان:
Shahbaz NAKHAEI شهباز نخعی
۱- Massoud Barzani, « Kurds need more US help to defeat Islamic State », The Washington Post, 10 août 2014.