چه کج رفتاری ای چرخ!؟
از خونِ جوانان وطن لاله دمیده
از ماتمِ سَروِقدِشان، سَرو خمیده
در سایه گُل،بلبل از این غصه خزیده
گُل نیز چُومن در غمِشان جامه دریده! عارف
ابولقاسم عارف قزوینی، سروده سَرا و ترانه سازِ نیک شناخته شده ی میهن دوستِ دوره ی مشروطه، 1259در قزوین پای به جهان نهادو در یکم بهمن ماه 1312 در همدان،به سن 53 سالگی چشم از جهان فروبست و در آرامگاهِ «ابو علی سینا در همدان» به خاک سپرده میشود. بنابر شنیده های خود،زنده یاد حسن فاتح که به تازگی درگذشت، یادآور شده است که به هنگام چشَم از جهان فروبستن عارف «هیچ روحانی حاضر نمی شود تا بر جنازه او نماز گزارد، جُز آیت الله نصرالله بنی صدر که برجنازه عارف نماز گزارد و گفت داوری درباره ی باورِ اشخاص باخداوند» می باشد!؟
عارفِ پاک اندیش و «ملی مردمی» ابتدا دلبستگی پیدا می کند به رضاخان سردار سپه و بنا برخواست رضاخان کنسرتی بپا می دارد که گویا پیش ازسال 1303 می باشد، اما سروده سَرای تیزبین،در می یابد که خواست ِرضاخان بازی تبلیغاتی برای خود داشته و بیشتر پی بَری به هنگامی که بازی جمهوری و سپس تاج برسَر او نهادن رخ میدهد. دراین زمان به دعوت دوستش «حسین قلی دهکردی» به بروجرد می رود و لرستان و شاهد کشتار در لرستان شدن زیر«نامِ امنیت»،و بازتاب روی از سردار سپه برگرداندن و سپس مورد پی گردِ ماموران شهربانی به دستور رضاشاه میگردد!؟
او ناگزیر روی به فرار به همدان و در پنهان زندگی گرفتن،و دست یاری بخشِ«حکیم الحکما» و در نزد او که باغی بود بی مانند زندگی میگیرد و مورد درمان، چونکه از مدتهای پیش مسموم شده بود و بنابر داده های تاریخی که به زندگی نامه و سرنوشت او پرداخته شده و دیگرانی از او شنیده و نوشته اند، درآوارگی و رنج بسر میبرده است ! او خود گفته است که همگان به او پشت میکنند و نامِ کسانی چون «سلیمان میرزا، نصرت الدوله، قوام السلطنه و…»را میبرد،و اگر چه از سرنوشت کشته شدن و یا زندان به دستور رضاشاه امان می یابد، اما از سالِ 1306 تا پایان زندگی در 1312 زیرچَشم و دید شهربانی رضاشاه می بوده است!؟
زنده یاد و نام به جُز«بدیع الحکما»،از چند نفرِ دیگری به نیک نامی سخن داشته است که می بوده اند«حسن خان اقبالی، اسدالله خان نیکو، اکبر وطنی و…» که در زمره ی جوانمردانِ آن روزگار بشمارمی رفته اند و یاری رسان آن سروده و ترانه سرایِ بنام بوده اند! شاید بتوان گفت، انگیزه ی پشت کردن قوام السلطنه و یا سردار سپه به او، کشته شدن «محمد تقی پسیان»می باشد و سروده ی جان گداز «گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد» و فریادِ رسای مردمی که پیکره ی آن افسر میهن دوست و شجاع رابرای به خاک سپری برشانه داشتند، که بیانِ نفرتی بود به کشندگانِ آن افسرِ دلیر «قوام السلطنه بود و رضاخان میرپنج» و دیگر به هنگام سروده او:
«این سَر که نشان حق پرستی است
امروز رها، زقید هستی است
با دیده ی عبرتش، ببینید
کاین عاقبت وطن پرستی است !؟»
سروده و ترانه سرای زنده یاد و نام عارف قزوینی نزدیک به سی ترانه و سروده داردکه همه آنها لبریز از عشق به میهن و ارزشهای مردمی است، که هفتمین ترانه پُرآوازه و نیک شناخته شده اش در دوره دوم مجلس شورای ملی است که:
«نه دین داری، نه آئین داری ای چرخ /
چه کج رفتاری ای چرخ»
که درشش بند تکرار می شود، و نیز چند ترانه دیگر در مورد مشروطه و ستارخان چون:
«چه آذرها به جان از عشقِ آذربایجان دارم» و یا دیگر سروده ای:
«بادِ خزان زد ناگهانی آنچه دانی» برای آذربایجان و جدائی آن از دامنِ میهن!
افسردگی و سپس روز به روز شدت گرفتن بیماریِ بر او چیره شده، نه تنها برخاسته از به کژ راهه کشیده شدن مشروطه و کشتن پسیان و دیدن کشتار در لرستان به دستورِ رضاشاه، و فرار و آوارگی و زیر پیگردِ ماموران شهربانی بودن تا پایانِ زندگی، که در پی مسموم شدن و آسیبی که برحنجره اش وارد آمد و جلو گیر آوازِ شورآفرینش هم، گردیده بود!
دوران زندگی پُرپیچ و خمِ عارف که ابتدا، بنا برخواست پدر و با آن صدایِ رسا پای منبرخوانی را دنبال میدارد، و نیز مظفرالدین شاه و شاهزاده های قاجار از او خواسته بودند تا در کنار آنان و از صدای خوشِ او برخوردار باشند، اما 1- پس از درگذشت پدر آن لباس را در می آورد و2 – خواست مظفرالدین شاه و…رانپذیرفتن به قزوین باز می گردد. نیز در سال 1308 با زرتشتیان هند تماس میگیرد و برای آنان پژوهشهای خود را میفرستد، که از او دعوت میکنند تا به هند رود، ولی او از رفتن سرباز میزند!؟
آنچه در پایان میتوان نوشت، رنجِ زندگی و روز به روز پژمرده شدن به خاطر بیماری و زودرنجی و افسوس از سرنوشتی که گریبان گیر ایران گشَت و مشروطه به ناکامی و گژَی راه گرفتن و…که در سروده ی پیش از دَمِ درگذشتش، که خواستن تا او را نزدیک پنجره پنجره برند تا آفتاب را ببیند، و در پی دیدارِ روشنایی خورشیدِ جهان تاب، زبانِ حالِ خود را در این بیت یادآور می شود، که:
«ستایش مَرآن ایزدِ تابناک
که پاک آمدم پاک رفتم به خاک»!؟
احمد رناسی – دی 1392