back to top
خانهتاریخسيامك لطف‌‌اللهي - سازمان انقلابي حزب‌ توده ايران در خارج از كشور-...

سیامک لطف‌‌اللهی – سازمان انقلابی حزب‌ توده ایران در خارج از کشور- بخش دوم

ConfederationCheGuevara

سال 1343 پس از سه سال تأسیس از سازمان با معرفی و وساطت ویدا حاجبی، گروهی برای مطالعه و آموزش مبارزات نظامی و تاریخچه انقلاب کوبا به آن جزیره فرستاده شدند – تجربه و جزئیات این سفر و گروه را به‌طور جداگانه در شماره‌های بعدی حضورتان تقدیم می‌کنم ـ من یکی از افراد این گروه بودم.

پس از بازگشت گروه از کوبا و همزمان گروه مشابهی از چین، افرادی شروع به مسافرت به ایران را نمودند. از گروه کوبا گودرز و گرسیوز برومند، من، محمود جلایر و احتمالاً علی چهارمحالی به ایران بازگشتیم. اوضاع اجتماعی ایران به‌وضوح نشان می‌داد که افکار و خط‌مشی سیاسی سازمان انقلابی در ایران غیرقابل اجراست و خط‌مشی «محاصره شهرها از طریق روستا» ـ تز چینی‌ها ـ مربوط به عصر حاکمیت فئودالیسم در چین بوده و از طرف دیگر حرکت‌های چریک شهری هم ناممکن به نظر می‌رسید و هم از توان ما خارج بود.

سال 1345 یکی از اعضای سازمان به‌نام نوذر هاشمی در شیراز دستگیر شده بود و دوران سه سال محکومیتش را می‌کشید. بیژن چهرازی به‌طور علنی در ایران زندگی می‌کرد و علاوه بر تهران در قصر شیرین هم اقدام به ایجاد یک مغازه عکاسی کرده بود تا در کنار مرز ایران و عراق امکانی جهت ترددهای احتمالی مرکزی داشته باشد. او با گروه‌های مختلف هم تماس برقرار کرده بود و در سال 1349 با گروه «ستاره سرخ» دستگیر شد و اطلاعات خود را از سازمان انقلابی پنهان نگه داشت. روی پای او گوشت‌های زیادی از زخم شلاق مانده بود. بیژن عضو هیئت‌اجرائیه سازمان انقلابی بود.

سال 1348 علاوه بر موسی رادمنش، ایرج سمیعی هم دستگیر شد. موسی دستگیری خود را طبق توصیه ساواک (پرویز ثابتی) مخفی نگه داشت، در نتیجه هیچ‌کدام از ما از دستگیری و اطلاعات داده‌شده احتمالی او به ساواک باخبر نبودیم – ایرج سمیعی در فرار غلامحسین فروتن و عباس سهایی از آلمان شرقی شرکت داشت و همراه با اسماعیل رهنما مدت 11 ماه در آلمان شرقی بازداشت بود – او به مدت سه سال محکوم شد و از طریق او اطلاعات اضافه‌ای به ساواک داده نشد.  انسان بسیار شریفی بود و چندی پیش در اثر بیماری در آلمان درگذشت، پس از این دو نفر من هم دستگیر شدم.

لازم به توضیح است که تغییراتی از سال 1346 در سازمان به‌وجود آمد که علت آن یکی برخورد و مخالفت کادرهای با حرکت چریکی مدل کوبا و دوم تأثیر انقلاب فرهنگی چین بود که از طریق گروهی که همزمان با مسافرت ما به کوبا، به چین سفرکرده بود «اندیشه مائو تسه‌دون» را با خود به سازمان منتقل کرد.

افراد برجسته این گروه عبارت بودند از محمود عبادیان که در گذشته از او به عنوان (م-ع) اسم مستعار دری نام برده‌ام. او از کارگران مبارز صنعت نفت آبادان بود که در سال 1325 در تظاهرات عظیم کارگران آبادان با اصابت ترکش نارنجک از یک چشم نابینا شد – حزب‌توده ترتیب فرار او از ایران را داد و در پراگ (چکسلواکی) ساکن شد – او موفق به اخذ درجه دکترای ادبیات از دانشگاه پراگ شد و در سال 1365 به سازمان انقلابی پیوست – صرف‌نظر از اختلاف‌نظرهای فکری و ایدئولوژیک او 60 سال از عمر خود را صرف مبارزه کرد – نفر دیگر شخصی به‌نام مستعار زارع که بعدها شنیدم نام اصلی او علی شمس است. معصومه طوافچیان نیز (شکوه) جزو همین گروه بود.

همزمان با انتقال تفکرات به صحنه آمده در چین «اندیشه مائو» به سازمان، حرکتی را که کادرهای سازمان به‌خصوص مهدی خانبابا تهرانی، مجید زربخش و کادرهای درگیر علیه محسن رضوانی و کورش لاشائی و گروه کوبا به راه می‌اندازند، تشدید میکند و مانع هرنوع اقدامی ازطرف گروه می‌شود.

این برخورد در سال 1346 باعث توقف سازمان می‌شود و حاصل آن مشخص‌شدن این امر بود که در سازمان وحدت نظر و توافق ایدئولوژی وجود ندارد. در حقیقت سه جریان تفکر روسی (بلشویکی و لنینی – استالینی) در کنار تفکر چه‌گوارایی ـ کاستروئیستی و موج جدید مائوئیستی که به آن «اندیشه مائو» می‌گفتند در سازمان وجود داشت. به علاوه عده زیادی که تحت‌تأثیر گسترش تبلیغات سازمان به آن پیوسته ولی هیچ‌گونه انگیزه‌ای برای ادامه فعالیت در آن را نداشتند و از این فرصت که آغاز تلاش سازمان بود استفاده کرده بودند، دنبال زندگی غیرسیاسی خود رفتند. نظر من این است که موسی رادمنش از این دسته اخیر بود ولی زودتر از (خارج‌شدن از سازمان) در دام افتاد.

من پس از سفر به کوبا، سال 1346 به‌طور علنی وارد ایران شدم و در مرز ترکیه ـ ایران به‌شدت تا تهران تحت تعقیب بودم. محمود جلایر همراه من بود. علت تعقیب من این بود که کورش لاشائی نامه‌هایی که در ابتدای سفر به کوبا برای ارسال برای خانواده‌ام به او داده بودم نفرستاده بود و خانواده برای پیداکردن من به سازمان‌های دولتی مثل شهربانی و اداره سرپرستی دانشجویان (ساواک) رجوع کرده بودند و از آن اطلاع داشتد لذا سهل‌انگاری بچه‌گانه‌ای کردیم و پیش‌بینی این حادثه را نکردیم. به‌خصوص اینکه محمود پول کافی برای ادامه سفر نداشت و با سختی به مشهد رسید ولی این سختی باعث شد که چهار سال بعد همراه با گروه «رهایی‌بخش خلق‌های ایران» دستگیر شود. ساواک از تردد برخی از ایرانیان مقیم اروپا به کشور چین و سایر کشورهای کمونیستی اطلاع داشت ولی جزئیات آن ‌را نمی‌دانست.

در یکی از پروازهای هواپیمایی آل‌ ایتالیا از رم تا پکن، هواپیما به علت نامساعد بودن هوا به جای کویت در مهرآباد توقف می‌کند. دو دوست ما قضیه غیرقانونی‌بودن خودشان را از نظر سیاسی برای خلبان توضیح داده و حاضر به پیاده‌شدن از هواپیما نمی‌شوند و خلبان به مأموران ایران اجازه بازداشت آنها را در هواپیما نمی‌دهد. این موردی بود که به‌عنوان مثال ساواک از ترددهای غیرقانونی اطلاع داشت و طبعاً گم‌شدن شش ماهه من چنین موردی را برای ساواک تداعی می‌کرد. سال 46 چند بار مرا در خانه‌های امن بازجویی کردند و مشخص بود که به من شک دارند ولی اقدام به دستگیری نکرده و سال 1348 که بار دوم به ایران آمدم دستگیر شدم، به این مورد اشاره کردند.

تابستان 1346 موفق به اخذ مجدد گذرنامه شده و به اروپا بازگشتم که همزمان با جلسه کادرها شد. من در جلسه شرکت نداشتم و اواخر آن بود که به اروپا رسیدم – و از چند و چون آن توسط سیاوش پارسانژاد مطلع شدم – چکیده جلسه کادرها این بود که رهبری، مجری مصوبات کنفرانس و تصمیم‌های جمعی است نه اینکه خود رأساً برای سازمان و اعضا جهت و تکلیف تعیین کند- در بیان سیاسی وقتی رهبری یک جریان یا سازمان سیاسی به عنوان مغز متفکر عمل کند و باعنوان «مخفی‌کاری» یا هر دلیل غیرموجه دیگری سازمان را رأساً هدایت کند، این دیکتاتوری و در حقیقت استالینیسم است که زمان آن گذشته بود. ولی مهمتر از همه ترکیب طبقاتی عناصر تشکیل‌دهنده سازمان انقلابی بود که جلسه کادرها و شاید توان مجموعه تشکیل‌دهنده کادرها قادر به تحلیل آن حداقل در آن روزها نبود – آخرین بار که عطا کشکولی را دیدم در مورد رضوانی از او پرسیدم – گفت «ولش کن او که آرتیست است» و آخرین بار که با مهدی خانبابا تهرانی برای حرکت به ایران در سال 1348 خداحافظی کردم – به او گفتم که من نگران این هستم که لاشائی و رضوانی مرا به اسم اصلی می‌شناسند، گفت «مطمئن باش اینها پلیس می‌شوند» این حرف او را به حساب اختلاف آنها گذاشتم – ولی راست گفته بود- به‌جز بیژن چهرازی و پارسانژاد همه رؤسا با ساواک همکاری کردند. جمع‌بندی که در مورد گذشته خودم و سازمان دارم در این نوشته نمی‌گنجد در نوشته جداگانه‌ای در شماره‌های آینده آن را ارائه خواهم داد.

قبل از جلسه کادرها مخالفت‌های مهدی خانبابا تهرانی با رضوانی و لاشائی شدت یافته بود. مهدی پس از چهار سال از چین بازگشته بود و از حرکت گروهی از اعضای سازمان جهت ایجاد کانون شورشی مطلع و به مقابله با آن برخاسته بود.

مهدی را نمی‌شناختم ولی در چین از پچ‌پچ‌های رضوانی – سیاوش پارسانژاد و ایرج کشکولی متوجه شدم که از او حساب می‌برند. از ایرج کشکولی پرسیدم «چرا این آدم را کنار نمی‌گذارند؟» گفت «او رفیق توانایی است و از بنیانگذاران سازمان است و کنارگذاشتن او با توجه به نفوذ و اعتباری که بین کادرهای سازمان دارد ممکن نیست.»

در مقابل رضوانی به افراد گروه کوبا می‌گوید «حالا که ما می‌خواهیم انقلاب کنیم رامین (مهدی خانبابا تهرانی) مانع ما شده» علی چهارمحالی داوطلب می‌شود که او را با چاقو بکشد – عملی که به‌عنوان حذف فیزیکی بین چریک‌های فدایی و مجاهدین بعدها به‌وفور دیده شد البته این قضیه انجام نشد و علی در جلسه کادرها با عذرخواهی از این فکر به‌شدت از خود انتقاد کرد، در هر صورت حرکت و تفکر کانون شورشی روستایی از سال 1346 در جلسه کادرها کنار گذاشته شد و جای آن را «اندیشه مائو» و کتاب سرخ گرفت.

در جلسه کادرها پرویز واعظ‌زاده، عطا کشکولی، محمود عبادیان و علی شمس (زارع) به هیئت‌اجرائیه باقی مانده رضوانی، لاشائی و حکمت اضافه می‌شوند که این سه نفر در اقلیت قرار بگیرند و مقرر می‌شود که مصوبات و رئوس بحث‌ها و نتایج جلسه کادرها از طریق چهار نفر جدید به بدنه سازمان منتقل شود – و قرار شد رضوانی و پارسانژاد همراه با گروهی که اکثریت آن از افراد گروه کوبا بودند جهت مطالعه و بازآموزی به چین سفر کنند و لاشائی و حکمت در این مدت مسئولیتی نداشتند – این تاریخ همزمان با ایجاد کانون شورشی مسلحانه در کردستان به رهبری معینی، شریف‌زاده و ملاآواره بود که از روشنفکران کرد بودند، لاشائی به گروه جلال طالبانی که در قسمت‌های جنوبی‌تر کردستان عراق مستقر بودند و با دولت ایران در نزاع و مقابله بودند، رجوع می‌کند و از طریق جلال طالبانی ترتیب استقرار عده‌ای از افراد سازمان را در کردستان می‌دهد که هسته اصلی این گروه افراد گروه کوبا بودند – عطا کشکولی، پرویز واعظ‌زاده، ایرج کشکولی و محسن رضوانی هم پس از بازگشت از چین در گروه قرار گرفتند – البته پارسانژاد و علی صادقی هم جزو این گروه بودند- هنگام بازگشت از چین واعظ‌زاده به پیشواز من آمد و نظر مرا در مورد رضوانی خواست که من نظر منفی دادم و او را فاقد صلاحیت رهبری و حتی تا حدی عضویت در سازمان دانستم. من تصور بسیار رمانتیک و صادقانه و انسانی از یک انقلابی که می‌تواند عضو سازمان سیاسی باشد داشتم و در چند سالی که با سازمان انقلابی کار کردم متوجه شدم که اغلب کادرها و اعضا فاقد این خصوصیات هستند و تجربیات بعدی، این امر را ثابت کرد. در نوشته‌های آینده مطالب مرتبط با آن را بیشتر توضیح خواهم داد.

در اواخر سال 1346 (ژانویه) همراه با موسی رادمنش و احمد (اسم مستعار) به چین سفر کردیم – در آنجا با رضوانی، پارسانژاد، ایرج کشکولی و علی چهارمحالی به اضافه محمود عبادیان و خسرو صفایی روبرو شدم. محمود و خسرو را نمی‌شناختم و چهار نفر اول که اسم بردم از گروه کوبا بودند – محمود و خسرو به اضافه رضوانی، پارسانژاد و کشکولی هیئتی بودند که از طرف سازمان برای گزارش جلسه کادرها و تبادل‌نظر با آنها به چین اعزام شده بودند. آن روزها به مدت یک هفته علی به ما سه نفر سرودهای چینی یاد می‌داد که همراه با مردم چینی بخوانیم. اوایل برای من خنده‌آور بود ولی بهتر بود همرنگ جماعت شویم.

دو هفته کافی بود تا از آنچه در چین می‌گذشت دلزده شوم.چین در سال‌های انقلاب فرهنگی کشوری ایدئولوژی‌زده بود و سعی می‌کرد شرایط انقلابی را زنده کند و تکرار بدبختی‌های مردم به دست فئودال‌ها، فروش دختران به دست والدین به علت فقر و مسائل دیگری که در این تاریخچه نمی‌گنجد، نیاز به بحثی جداگانه دارد. همان‌طور که اشاره کردم در بازگشت از چین تصمیم قطعی به ترک سازمان را داشتم ولی با همه اینها مدت چند هفته‌ای با واعظ‌زاده سروکله زدم – چون پس از بازگشت به اروپا ماشینی خریدم و قبل از خرید ماشین تمام وسایل زندگیم در یک کوله‌پشتی بود، روزی واعظ‌زاده کوله پشتی مرا خواست و گفت مطمئن باش در خدمت انقلاب خواهد بود. چند روز بعد از آن مهدی تهرانی را دیدم گفت «این فلان فلان شده‌ها به کوه زدند» اصلاً به فکرم نرسیده بود که منظور واعظ‌زاده از در خدمت‌گرفتن کوله‌پشتی یعنی چه؟»

گروه کوبا همراه با لاشائی و تعدادی دیگر به قصد پیوستن به جریان برخورد مسلحانه کردستان ایران به عراق سفر کرده و در اردوی جلال طالبانی بودند – در سال 1347 جنبش مسلحانه کردستان با شکست روبرو شد و رهبران آن کشته شدند و دوستان ما هم در کردستان عراق متوقف شدند.

سال 1348 من در حالی که ارتباط سازمانی با سازمان‌های سیاسی نداشتم و تنها در کنفدراسیون و حرکت‌های علنی دانشجویان ایرانی شرکت داشتم به ایران سفر کردم و در مرز بازرگان (ترکیه – ایران) بازداشت شدم. چون اطلاعاتم از افراد با اسم مستعار آنها بود نگران طعمه‌شدن برای لورفتن دیگران نبودم و یکی دو موردی هم که می‌شناختم مثل علی چهارمحالی یا عطا می‌توانستم آنها را دور بزنم ولی تعجبم از این بود که چرا در مرز مرا دستگیر کردند. من داشتم به تهران می آمدم و قصد فعالیت سیاسی هم نداشتم، حدس زدم ساواک از شرکت دوستان قدیم ما در جنبش مسلحانه کردستان اطلاع پیدا کرده و احتمال می‌داده که من با آن گروه باشم و به جای تهران در بین راه به کردستان بروم و فکرهای زیاد دیگری که مدت دو هفته در زندان‌های ماکو و ارومیه حلاجی کردم تا به قزل‌قلعه تهران منتقل شدم و از چند و چون اوضاع مطلع شدم.

برخلاف شایعات خارج که متداول بود، من مورد شکنجه جسمی قرار نگرفتم – شرایط نسبتاً سختی به مدت سه روز در سلول قزل قلعه داشتم ولی بازجوها مسافرت‌های مرا به چین و کوبا می‌دانستند و آنها را در اختیار من گذاشتند و چاره‌ای جز قبول نداشتم.

چون این بحث در مورد تاریخچه سازمان انقلابی است فقط اشاره کوتاهی به مسیر بازجویی می‌کنم که بیشتر در رابطه با سازمان بود.

قبل از آن اشاره کنم که سازمان در سال 1347 کاملاً متلاشی شد – تعدادی از رهبران و کادرهای قدیم به کردستان رفتند – سایر کادرها دور هم جمع شدند و به عنوان کادرهای سازمان انقلابی اعلام موجودیت کردند و گروه‌های محفلی کوچکی هم تشکیل شد.

دو جریان مهم قبل از انقلاب از درون سازمان بیرون آمد یکی «سازمان رهایی‌بخش خلق‌های ایران» که سال 1348 به‌عنوان «سازمان آزادیبخش خلق‌های ایران» تغییر نام داد و در ایران فعالیت می‌کرد و جداگانه شرح فعالیت آن می‌آید و دیگری «اتحادیه کمونیست‌ها» شاخه امریکایی سازمان انقلابی بود و پس از انقلاب قدری وسیع شده و در جریان درگیری مسلحانه آمل در سال 1360 نقش اصلی را داشت، هرچند افراد و گروه‌هایی از مجاهدین، چریک‌های اقلیت، پیکار و… با آنها همکاری کردند – رهبری قدیم سازمان هم پس از انقلاب به نام «رنجبران» تشکیل گروه داد و قلع و قمع شد ولی قبل از آن در عملیات مسلحانه علیه مخالفین جمهوری اسلامی به‌خصوص در کردستان با کمیته‌های انقلاب اسلامی همکاری کرد و در اعتقاد مشترک با حزب‌توده که از حکومت ایران حمایت می‌کرد و «فدائیان اکثریت» که جهت شناسایی و لودادن مخالفین با کمیته‌ها همکاری داشتند قرار گرفت.

بازجویی من از ساعت حدود پنج بعدازظهر شروع شد و تا دو بعد از نیمه‌شب ادامه داشت که احمدی «اسم مستعار» سربازجو تمام ورق‌های نوشته‌شده را پاره کرد و گفت «علی آقا (اسم مستعار من)، جریان سفر تو همراه با ارسام (اسم مستعار موسی رادمنش) و احمد در تاریخ فلان از فرودگاه پاریس به پکن و سایر نشانی‌ها حتی شامی که شب کریسمس همراه با بیژن حکمت، موسی راد‌منش و احمد خورده بودیم و من استیک سفارش داده بودم را دقیقاً گفتند. مشخص بود که اطلاعات آنها دقیق بود. البته اینکه نمی‌دانستند من دو سال است که از سال انقلابی جدا شده‌ام و اطلاعات سفر کافی بود که من به سه نفر دیگر شک کنم – البته اگر قدری تیزهوش بودم می‌توانستم به موسی رادمنش شک کنم ولی اصلاً اطلاع نداشتم که او با کدام‌یک از گروه‌های محصول تلاشی سازمانی است. بعدها فهمیدم که او از طرف سازمان (رهبری قدیم که بخشی از آن در کردستان بود) به ایران آمده و باعث لورفتن پارسانژاد و چهار نفر دیگر شد. چهار نفر عبارت بودند از بیژن قدیمی، اردشیر فرید مجتهدی، عباس اردیبهشت و محمود صادقین که خود موسی هم در پرونده آنها قرار گرفت و این جمع اطلاعات و ارتباطات بیشتری نداشتند که لو برود ولی پارسانژاد داشت و توانست همه اطلاعات را نگه دارد و حتی اکبر ایزدپناه از رهبران سازمان رهایی‌بخش را که با او دستگیر کرده بودند از زیر تیغ ساواک نجات دهد و ساواکی‌ها را قانع کرده بود که او اصلاً اهل خوشگذرانی و عیاشی است. پس از حدود 10 روز که اکبر آزاد شد سازمان رهایی‌بخش او را مخفی کرد و این سرنخ ساواک از افراد فعال سازمان انقلابی به انتها رسید. نوشته‌های موسی رادمنش در جلد 12 «اسناد به روایت ساواک» منتشر شده است. در این جلد نامه‌ای هم از مهدی تهرانی چاپ شده که اسم من «سیا» در آن است و ساواک دنبال «سیا» می‌گشت. این مورد را پارسانژاد که نامش سیاوش بود به گردن گرفت و مرا رها کرد. پارسانژاد با مصاحبه تلویزیونی نوعی «خودکشی سیاسی» کرد ولی تمام ارتباطات باقی‌مانده خود را حفظ کرد که در سال 1352 توسط سیروس نهاوندی در اختیار ساواک قرار گرفت.

ادامه دارد

 

منبع: چشم انداز ایرانشماره 85 اردیبهشت و خرداد 1393

 

برای خواندن بخش اول این مقاله، اینجا را کلیک کنید 

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید