۱۳۹۳/۰۸/۱۷ـ هفدهم آبان سال 1332، دو ماه و 21 روز پس از کودتای 28 مرداد، محاکمه دکتر مصدق که در بازداشت بود به اتهام ضدیت با سلطنت و قصد برکنارکردن شاه و ضدیت با دین اسلام و نیز به عنوان مسبب وقایع 25 تا 28 مرداد در محکمه نظامی تهران آغاز شد. در زیر گزیده ای از بخشهای مهم روز نخست محاکمه او را اکه برگرفته از سایت دانشجویان و دانش آموختگان جبهه ملی است می آوریم.
کیفرخواست دادگاه نظامی علیه مصدق چنین آمده بود:
چون رویه و نحوه انجام وظیفه شخص غیر نظامی ردیف یک (مصدق) بر اساس متزلزل ساختن قانون اساسی و سست کردن ایمان و اعتقاد مردم از مذهب رسمی کشور یعنی مذهب اسلام و طریقه حقه جعفریه اثنی عشریه و عدم رعایت قوانین عادی کشور بوده است. اعلی حضرت همایون شاهنشاهی که درمقام وفاداری به سوگند کلام الله مجید، نگبان قانون اساسی ایران و ساعی در ترویج مذهب جعفری اثنی عشری بوده اند، ادامه وضعی را که متهم نامبرده در پیش گرفته باعث مخاطرات بزرگی برای سعادت و عظمت دولت ایران تشخیص فرموده اند و اراده ملوکانه تعلق گرفت که متهم نامبرده را عزل نمایند که این نسبت شاهانه ضمن صدور فرمان عزل او به وسیله سرهنگ نعمت الله نصیری در یکشنبه 25 مرداد 1332 به متهم ابلاغ شد. او (مصدق) از آن پس طغیان نموده، بدین منظور تا اساس حکومت و تاج و تخت را با تحریص مردم به مسلح شدن بر ضد قدرت سلطنت، به هم زند که به یاری خداوند قادر متعال و مدد ارواح طیبه اولیای اسلام، با غیرت و فداکاری اهالی شاه دوست و میهن پرست طهران و همه مردم کشور و انجام وظیفه و جانبازی ارتش در حفظ تاج و تخت سلطنت مواجه می شود و در نتیجه رستاخیزروز چهارشنبه 28 مرداد 1332، … در اثر مقاومت او برای ادامه یاغیگری و در نتیجه سرسختی او برای محو استقلال و تمامیت کشور، عده ای از اهالی تهران و افسران و درجه داران و و سربازان شهید و عده کثیری مجروح می شوند.
گزیده ای از بخشهای مهم روز نخست محاکمه
ریاست محترم دادگاه: مُتهِم [او متهم را با کسر «ه» ادا کرد].
فورا دکتر مصدق گفت: «آقا !متهم با کسر «ه» صحیح نیست،غلط فرمودید. [چند نفر خندیدند]
دکتر مصدق: جناب آقای سرلشگر، متهمی که شما میخواهید او را تبرئه کنید یا حکم اعدامش را صادر کنید،باید از خودش دفاع کند. حالا جناب عالی میخواهید از آن مرد [اشاره به دادستان – آزموده] مشورت کنید. [با نهایت عصبانیت و با آوایی بلند روی میز کوبید] من به صلاحیت آن مرد هم اعتراض دارم تا جناب عالی بدانید من بیش از اینها به قوانین آشنا هستم. [اشاره به سرتیپ آزموده] ایشان لیسانسه نیستند؟
سرتیپ آزموده: حق ندارید این سوال را بکنید.
دکتر مصدق: ایشان شاید هیچ معلوماتی نداشته باشند ولی من 50 سال است که عمری را در قانون میگذرانم.
مصدق: خوب توجه بفرمایید قسمت آخر را آقای رئیس محترم دادگاه که تا تکلیف آن از طرف مجلس روشن نشود لازم الاجراست. پس یک قانون است. تصویب نامه هیئت وزیران پا روی یک قانون گذارده است. جناب ایشان [اشاره به سرتیپ آزموده] آقای رئیس،به موجب یک تصویب نامه ایی آمدند و تمام تشکیلاتی را که من داده بودم منحل کردند. خوب بعد چی گفتند؟ گفتند چون این تشکیلات را منحل کردند، پس قانون دادرسی ارتش به جای خود باقی است و باید اجرا شود [در این موقع دکتر مصدق به حالت ایستاده روی میز خم شده بود کاملا خسته به نظر میرسید] خسته شدم. اجازه بدهید بنشینم.نمیتوانم بایستم،به خدا نمیتوانم.
رئیس :آقا استدعا میکنم، خواهش میکنم بنشینید.
دکتر مصدق [با شوخی]: راستی از ته دل و با میل اجازه می دهید؟
رئیس: با نهایت میل.[دکتر مصدق نشست]
مصدق: شما باید بروید جنگ کنید و حق ایران را بگیرید. شانه از زیر خدمت خالی نکنید. تمام اینها میگویند دولتی که ما [با آن] مبارزه می کردیم هر جا رفت یک نفر آدم پیدا نکرد و همه گفتند ما حاضر نمیشویم یک ملت مظلومی مثل ایران را از بین ببریم. [با حالت تأثر شدید و در حال گریه] ولی همه عوامل در این مملکت است که مقاصد بیگانه را انجام میدهد.
رئیس دادگاه با قطع کلام دکتر مصدق و با عصبانیت از جای خود برخاست و گفت: آقا ما مقاصد بیگانه را انجام نمیدهیم. ما سربازیم [چند نفر از تماشاچیان کف زدند] آقای دکتر مصدق،به ما اهانت نکنید،خیلی بد است که بگویید که ما مقاصد بیگانه را انجام میدهیم.
دکتر مصدق: شما اگر ندانید…
رئیس: ما همه وطن پرست هستیم،این حرفها صحیح نیست. ما به خاطر شیخوخیت به شما احترام میگذاریم. به خاطر داشته باشید این مجلس روضه خوانی نیست.
دکتر مصدق: ما همین روضه خوانی را در شورای امنیت کردیم.جمله شرطیۀ اگر است و من با اگر هزار حرف میزنم.
دکتر مصدق [با تندی]: آقا شما یک ساعت و نیم به دادستان وقت دادید هر چه دلش خواست بگوید. حالا چرا اجازه نمیدهید من حرف بزنم؟
رئیس دادگاه: بفرمایید حرفتان را بزنید. ولی استدعا دارم مربوط به موضوع باشد.
دکتر مصدق: شما حق دارید که از من بخواهید خلاصه حرف بزنم. این اخلاق افسران است-بزنید! زود باشید! چه کنم؟ اینجا مدرسه نیست، مکتب نیست،قضاوت نیست. افسر که اهل این حرفها نیست؛ اهل مباحثه نیست. امر است؛ دستور است؛ زود باشید! آخر قربان اجازه دهید.
رئیس [با خنده]: اینجا مدرسه نیست فولی قضاوت هست.
دکتر مصدق: آقای رئیس، مجلس شواری ملی به من اجازه قانون گذاری داده که نسبت به این 9 ماده بنویسم؛ تا زمانی که لایحه ام به مجلس داده نشده بود میشد اعتراض کرد. ولی بعد از تصویب آنها به وسیله احدی،نه دیوان کشور، نه تصویبنامه هئیت وزیران، حق الغای آن را ندارند.
مصدق: ای آقای محترم [اشاره به سرتیپ آزموده] خیلی فهمیده است. خیلی در کار خودش زرنگ است و میداند یک هیئت نظامی در اینجا نشسته و من هم هر شب در میان یک مشت نظامی که چهار چشمی مرا مواظبت هستند زندگی میکنم. میخواهد با حرفهای خود نظامیان را علیه من تحریک کند که عصبیتی بر افسران بنماید که افسران امشب در زندان بلای به سرم بیاورند که آن سرش ناپیداست.[خندۀ شدید حاضرین به علت عبارت «بلایی به سرم بیاورند»]
مصدق: گفتیم جرایم نظامی دو قسم است؛یکی جرایمی که در حال خدمت است که آنها در صلاحیت دادگاه نظامی است؛ دیگری خارج از آن است که در صلاحیت دادگاه عادی است. اگر افسری رفت و با یک زن یک سرباز مقاربت کرد، این چه ربطی به امور نظامی دارد که میفرمایند من اساس سازمان ارتش را متزلزل کرده ام. در اینجا افسر حتما مثل سایرین باید تحت نظر قضات مطلع و غیر نظامی محاکمه شود. قاضی باید مطلع باشد؛باید غیر قابل تغییر باشد؛باید حقوق خوب بگیرد؛ امر، امر است. سپهبد فرموده اند، سرلشگر فرموده اند فلانی باید محکوم شود. اگر قاضی بداند کسی نمیتواند او را تغییر بدهد، دیگر به این گونه حرفها و امرها تسلیم نمیشود، آقا.چرا قاضی انگلیسی در دادگاه لاهه به نفع ما رای داد؟زیرا مستقل بود.از چرچیل نمی ترسید. میدانست چرچیل هم نمیتواند او را تغییر دهد. بنابر این آزادانه رای داد. این منطق من بود. حالا آقای سرتیپ آزموده به من بی مرحمت هستند، باشد. من کوچک شما هستم؛ فرمانبردار شاه هستم. [دکتر مصدق در اینجا صدای خود را بلند کرد] آن مرد میگفت «فرمان بَردار»،با فتح ب؛ ولی با ضم ب صحیح است. این را هم بداند.
حالا من باید ثابت کنم که این دادگاه صالح نیست. زیرا من نخست وزیر بودم و باید در دیوان کشور محاکمه شوم. باید توضیح دهم که چرا نخست وزیرم…[ناگهان دکتر مصدق ژست مخصوص و خنده آوری گرفت] آقا،من گلویم خشک شده! عاشورا که نیست، رمضان هم که نیست. بگویید آب بیاورند.
رئیس :چشم، غفلت شده، معذرت میخوام. [یکی از افسران جلو آمد و آبنبات بزرگی به دست دکتر مصدق داد]
دکتر مصدق: ولم کن بابا! آب بیاور گلویم ترکید. [رو به سرتیپ آزموده با طعنه] اجازه میدهید آب بیاورند؟
سرتیپ آزموده [با خنده]: قربان،وقتی که جوجه می آورند، آب که چیزی نیست.[همه به خنده افتادند. گیلاس آب را آورند لاجرعه سرکشید و با زبان لب و دهان خود را مالش داد.]
دکتر مصدق:به به، خوب [«خُبِ» کشیده] الحمدالله از آب هم مضایقه کردند کوفیان…نشد! [خندۀ شدید حاضرین.]
دکتر مصدق: من از این نظر دفاع نمیکنم که دادگاه مرا تبرئه کند و از تضییقاتی که هر زندانی دچار آن است راحت شوم. زیرا محکومیت ناشی از ایمان و عقیده،محکومیتی که نتیجۀ مبارزۀ آزادی و استقلال مملکت است چیزی نیست که مرا متاثر کند؛ بلکه موجب خوشوقتی است و افتخار من است. بر فرض که از زندان خلاص شوم. در خارج چه تأمین جانی دارم؟ اگر در زندان مرا از بین ببرند همه خواهند فهمید که دست چه اشخاص و چه سیاستهایی در کار بوده است. در صورتی که خارج از زندان کسی پی نخواهد برد که مرا کی و چطور از بین برده است؟ پس دفاع من فقط از دو نظر است. اول آنکه ثابت کنم با چه استدلال یک عده از رجال وطن پرست را که سرمایه بزرگی برای مملکت خواهند شد به جای اینکه تشویق شوند گرفتار حبس و زجر کرده اند؛ دوم اینکه با چه لطایف الحیل میخواهند نهضت ملی ایران را که چند سال است مردم این مملکت در راه آن زجر کشیده اند و به نتایج نیکویی رسیده اند از بین ببرند، و باز وطن عزیز ما را دچار دخالتهای نا مشروع و اغراض دول استعماری و عمال آنها بکنند.
دکتر مصدق: هر شخص مسئول که کاری بر خلاف وظیفه و مقررات نمود باید مورد پرسش و مؤاخذه واقع شود و این با یک اصل کلی که مقام سلطنت مقامی است ثابت، مخالف و بر خلاف مصالح و منافع شخص پادشاه هم بود. و به همین جهت است که گفته اند: «پادشاه باید سلطنت کند نه حکومت.» بنابراین وزرا مسئول مجلسین هستند که هر وقت کاری بر خلاف قانون یا مصالح مملکت بکنند، مجلسین آنها را استیضاح کنند و دولت را ساقط نمایند و شخص دیگری را برای تصدی مقام نخست وزیری در نظر بگیرند و به او رأی تمایل بدهند.چنانچه قبول نمود «به موجب فرمان همایون پادشاه» نخست وزیر شود که بعد در همین جلسه توضیحات بیشتری در این باب میدهم.
مصدق: هیچ وقت دیده نشده که با حضور مجلسین،پادشاه با فرمان ،نخست وزیری را عزل کند، آن هم با آن تشریفات و تانک و توپ و مسلسل و دیگری را به جای او منصوب نماید و در 22 مرداد که تاریخ صدور دستخط است و شب روز 25 مرداد که آن ابلاغ شد، مجلس شورای ملی وجود داشت. پس از شبی که دستخط ملوکانه ابلاغ شد تا ساعتی که خانه من بمباران گردید، دولت اینجانب رسمیت داشته. چنانچه عملی بر خلاف قانون از وزرا صادر شده باشد، باید در دیوان کشور محاکمه شوند نه در این دادگاه. این هم برای دلخوشی آقای رئیس دادگاه که تشریف ببرند و بدانند اینجا جای محاکمه من نیست.
مصدق: به هر حال من که آن جریان توپ و توپ کشی و این طرز فرمان نویسی را دیدم تصور جعل کردم. و این دو موضوع سبب شد که زیر بار فرمان نروم. به علاوه اعلیحضرت همایونی یک روز شخصا به من فرمودند: «فلانی اگر روزی بیاید که از من بخواهد کار خلافی علیه مملکت بکنم زیر بار نمیروم و استعفا میدهم. » من فکر کردم چطور در بودن مجلس شاه بر خلاف قانون اساسی فرمان عزل میدهد. هنوز مجلس بود و با رفراندم منحل نشده بود. بنابراین زیر بار نرفتم.
[دکتر مصدق نگاهی به صورت سرتیپ آزموده کرد و فورا روی خود را برگرداند و گفت: «نه ، نگاه نمیکنم. میترسم بدم بیاید.» خنده چند نفر] اگر شاه میخواستند من نباشم به خود من میفرمودند: «دکتر جون برو گمشو! نمیخوام تو باشی. » در این صورت استعفا میدادم.
مصدق: اگر آقای سرتیپ آزموده قبول کنند که این اختیارات به شخص دکتر مصدق که نخست وزیر هم باشد داده شده، اینجانب تا 20 دیماه 1332 که اکنون مدتی هم باقی است تا موعد آن منقضی شود، قانوناَ نخست وزیرم. و مجلس شورای ملی هم اگر در نتیجه رفراندم منحل نشده بود و تشکیل جلسه میداد، نمیتوانست به واسطه رأی عدم اعتماد دولت را ساقط کند مگر اینکه اول قانون اختیارات را ملغی کند و بعد دولت را ساقط نماید؛ چونکه اختیارات به شخص دکتر مصدق که نخست وزیر هم باشد داده شده بود. چنانچه آن اختیارات به دکتر محمد مصدق خواه نخست وزیر باشد خواه نباشد، بر فرض اینکه در اصالت دستخط تردیدی نبود و نافذ هم بود و من از کار کناره گیری میکردم، باز یک وظیفه دیگری که تنظیم لوایح قانونی بود داشتم که میبایست انجام دهم. باید بر طبق مادۀ129 قانون مجازات عمومی تعقیب شوند و من بلاتأمل آزاد شوم.
مصدق: حال خوب است که آقای سرتیپ آزموده بفرمایند که من نخست وزیر هستم یا نه؟ آیا وظیفۀ قانونی خود را در خصوص تنظیم لوایح قانونی خصوصا اکنون که مجلس نیست باید انجام بدم یا نه؟ اگر ایشان جرأت نکنند به این سوال جوابی بدهند و باز به کار خود ادامه دهند، نسل کنونی و نسلهای آنده جواب این سوال به ایشان و امر دهندگانشان و اعقاب ایشان یا به آنان که ایشان را تشویق به این کار کرده اند خواهند فهماند که نمیشود دیگر بیگانگان را در این مملکت مسلط کرد و هرگز نخواهد گذاشت که این آلتهای فعل را به قول آقای سرتیپ آزموده در کیفر خواست بیگانگان «بر توسن مراد سوار کنند»
دکتر مصدق [با خنده]:به !قربان من خیلی حرف دارم. شما به این زودی ها از دست من خلاص نمی شوید.تا امشب که ارادت نداشتم. حالا می بینم تا چه اندازه خوش اخلاق هستید. پس هنوز باید خیلی گوش دهید. بد نیست. این حرفهای من به درد میخورد. [خندۀ شدید حضار]
مصدق: انتظار همه این بود که پس از کودتاه شاهنشاه در امور دخالت کنند و مقرر فرمایند که مرتکبین آن تعقیب شوند، نه اینکه «به منظور حفظ اصول قانون اساسی و جلوگیری از خونریزی و هرج و مرج» به طوری که اقای سرتیپ آزموده در ذیل عدد 9 کیفر خواست توجه کرده اند،رهسپار بغداد شوند و از آنجا قانون اساسی را حفظ کنند.
مصدق: آقای عزیز،از خارج از مملکت که نمیتوان این کار را کرد و این مسافرت را نه فقط در خود مملکت بلکه در صفحات اول روزنامه های آمریکا هم به فرار تعبیر کرده اند. آیا میتوان قبول نمود که شاهنشاه بدون دادن یک ابلاغیه برای اینکه مردم از علت مسافرت مسبوق شوند تشریف ببرند و در ممالک دیگر از عهده انجام مطالبی که در کیفر خواست ذکر شده برآیند؟ شاهنشاه در چنین روزها باید از خودگذشتگی نشان دهند و تمشیت امور را از دست ندهند. من خود از اشخاص سالخورده شنیده ام که مردم در ادوار سابق در فکر روز شاه می بوده اند که در آن روز نقشه و نظریات خود را به کار ببرند. حرکت بی سابقه شاهنشاه و دوری ایشان از مملکت سبب شد که هر کس برای اجرای نظریات خود راهی انتخاب کند، حرفها و سخنهای بگوید و نقشه هایی بکشد. خوب است آقای سرتیپ آزموده بفرماید اگر خودشان در رأس دولت بودند چه میتوانستند بکنند. آیا دولت میتوانست در آن دو روز از افکار تمام احزاب و دستجاب مختلف مستحضر شود؟ در این صورت با چه وسیله ایی؟ در صورت امکان آیا میتوانست با مخالفین سلطنت را بدون ارتکاب عمل تعقیب کند؟ از روی چه قانون؟
جلسه بعدی فردای آن روز برگزار شد.
برگرفته از سایت دانشجویان و دانش آموختگان جبهه ملی