در یورش به دانشکدۀ فنی سه دانشجو به نامهای شریعت رضوی، قندچی و بزرگنیا که به همراه دیگر دانشجویان میخواستند از دانشگاه خارج شوند، در راهروی دانشکده تیر خوردند و مردند. روزنامههای نوکرِ دربار و میرآخورانِ روزنامه نگار نوشتند: سربازان تیراندازیِ هوایی کرده بودند. از جان گذشتهای هم نوشت: لابد دانشجویان بالای درخت نشسته بودند. ندانستم چه بر جانش آمد.
تیراندازی هوایی! بجای اینکه سقف دانشکده را سوراخ کند، سینۀ سه دانشجوی هدف گرفته را سوراخ کرد. «خونیکه برجهید و روان شد/ پنداشتی ز دیده نهان شد؟ ــ خون است خون، کجا شود از دیدهها نهان / از فتنهایکه از سرِ خون بردمد فغان.» از سرودهای به وقت دانشجویی.
وارثین آن تیراندازی هوایی! و بلاگردانانِ بلای 28 مرداد که ملتی به ستوه آمده را گرفتار اینچُنین پیآمد شومی کردند، فراموش نکنند نخستین خونی که سطح دانشگاه را رنگین کرد، به وقتِ پادشاهِ فراریِ امریکایی بود که با یک اردنگی به داخل دروازه شوت شد و با همان اردنگی به خارجِ دروازه اُوت. این جوان کُشی همچنان ادامه یافت تا خلافتِ دیگر جباران و نسخه برداران که وحشیانهترینِ آن را در 18 تیر 1378دیدیم و شنیدیم.
به کینخواهیِ یارانِعزیزی که در 16 آذر 1332 در دانشگاه تهران کشته شدند.
هله برخیز که خون بر سرِ بازار آمد
هله برخیز که خون بر سرِ بازار آمد
هله بستیز که گرگینه خونخوار آمد
هله آن روبهِ بگریخته از دامنِ دشت
بهجگرخواریِ مرغانِ چمنزار آمد
هله حیوانِ کمان خورده، کمین کرده مست
تیز دندان و برافروخته رخسار آمد
هله هشدار، که غوغای کبوترها را
کف گرفته به دهان گرسِنه کفتار آمد
لاشهاش رفت و لَشش در گروِ لاشخوران
تیز چنگالک و با چنگکِ منقار آمد
دزدِ بگرفتهکمین در کمرِ ظلمتِ شب
به شبیخونِ سرِ قافله سالار آمد
چنگ در سینه درافکن، هله این دَم بشکن
کز سرِ کوی محبت خبرِ یار آمد
خبر از مکتبِ عشق آمد و یارانِ عزیز
هله برخیز که خون بر سرِ بازار آمد
ونکوور، هفتم دسامبر 2014 ـ شانزدهم آذر 1393