21 آذر 1393 – سایت انقلاب اسلامی- پس از کودتای خرداد 1360، مرحوم لاهوتی که یکی از مدافعین بنی صدر بود، در ششم آبان 1360 دستگیر و فردای این روز با سم استریکنیک کشته شد، در همین ایام وحید پسر مرحوم لاهوتی نیز کشته شد. فاطمه هاشمی رفسنجانی، یکی از دو عروس مرحوم لاهوتی(فائزه هاشمی رفسنجانی دیگر عروس مرحوم لاهوتی است) در مصاحبه با هفتهنامهٔ شهروند امروز (شماره 70 – 12 آبان 1387) اعلام کرد که بنا بر گزارش پزشکی قانونی، در معده وی اثر سم استریکنیک وجود داشت و وی به مرگ طبیعی نمرده بود. وی در این گفتگو می گوید که پدرش، اکبر هاشمی رفسنجانی، به آنها گفت: «به خاطر انقلاب، سکوت کنید.»
در این مطلب، نامه ای که یکی از هموطنان در تابستان 1362 برای ما نوشت و در شماره 56 نشریه انقلاب اسلامی در هجرت منتشر شد، بازنشر می شود:
8 تا 21 شهریور 1362، شماره 56 نشریه انقلاب اسلامی در هجرت
یکی از هموطنان نامه ای برای ما نوشته و در قسمتی از آن، مطالبی را که خود از مرحوم لاهوتی شنیده است بازگو نموده است. از انجا که این مطالب از طرفی در شناساندن مرحوم لاهوتی، این مبارز آزاده و نستوه و از طرفی دیگر در شناساندن چهره کریه ملاتاریای حاکم بر کشور، دارای نکات ارزنده ای می باشد، به درج آن مبادرت می شود:
آخرین بار که در بیمارستان مهر بستری شده بود، به اداره ای که من کار می کردم، تلفن کرد و از من خواست به دیدنش بروم (خبر بستری شدن خود را نیز قبلا خواسته بود بر روی تلکس بفرستم. شاید منظورشان این بود که بارگاه جماران را به طریقی در جریان بگذارند.)
روز بعد گفت: احمد آمده بود. و اضافه کرد که احمد پاکتی را نیز به وی پیشنهاد کرده است و ایشان با خشم خاصی رد کرده بودند و گفتند: «به احمد گفتم، “من ملای درباره خلفای بنی عباس نیستم، بهتر است پاکت را به شبکه ملایان خود بدهید که به آن محتاج ترند، یک لقمه نان و پنیر این خفتها را نمی خواهد”.». گمان دارم دکتر سامی نیز این حرفها را شنیده باشد.
همچنین اضافه کرد که در جلسات تعیین و معرفی اعضای فقهاء شورای نگهبان حاضر بودم. در پاسخ دادوبیداد من یکی از آقایان گفت اینقدر جیغ نزن!
در همین رابطه اضافه کرد، به خمینی گفتم: «چگونه می شود که قانون را من تصویب کنم و شاگرد بی انضباط بیسواد و بی تقوای من نظر بدهد که مظابق اسلام است یا نه»(منظورش فکر میکنم صانعی یا صافی باشد) «خمینی در پاسخ من گفت تا زمانی که من در قید حیات باشم، شورای نگهبان هیچ نقشی ندارد». آقای لاهوتی می گفت: «به احمد گفتم چرا حالا پدرت می گوید قانونی را که مجلس تصویب و شورای نگهبان تائید نماید در حکم امر امام زمان است». همچنین گفت: «پس از قضیه هفتم تیر، احمد خمینی از قول پدرش از من خواست که به مجلس بروم، به وی گفتم بگو اگر شاگرد و مقلد احمق و گوسفند می خواهی من نیستم، چون تشخیص داده ام جای من در این مجلس نیست.»
در دیداری به اتفاق آقای … با مرحوم لاهوتی داشتم(چند ماه قبل از مرگ و یا شهادتش)، گفت: «به احمد خمینی گفتم سه نفر را هرگز نخواهم بخشید: 1- هاشمی رفسنجانی 2- پدرت 3- خودت».
همچنین اضافه کرد که «به احمد گفتم به پدرت بگو: “وقتی ربانی شیرازی عضو فقهای شورای نگهبان می شود، زهتابچی حتما باید اعدام شود”». قضیه ای نقل کرد بدین شرح: «در زندان بودم، زهتابچی به نماز ایستاده بود، او نمازش ترک نمی شد، دو تا از آقایان علما بر سر متکا یقه همدیگر را گرفته بودند و فحش ناموس نثار هم می کردند، این دو عالم سرشناس بیضه های می فشردند و فریاد می زنند، زهتابچی پس از سلام گفت خجالت بکشید از مارکسیستها و غیرمارکسیستها و از این بچه ها خجالت بکشید. بر سر یک متکا ببینید چه به روزگار هم آورده اید؟ یکی از این دو تن ربانی شیرازی بوده است و می گفت زهتابچی هرگز سر بر متکا نگذاشت و نماز شبش قطع نمی شد و جباری از آن هم بهتر بود.
از طرف قدوسی پاسداران به خانه ما در شمال ریختند، تمام زندگی ما را بهم زدند، از پاسداران سوال کردم که دنبال چه هستید؟ گفتند اسلحه، گفتم قدوسی اینقدر شعور ندارد که بفهمد لاهوتی اگر سلاحی هم داشته باشد در منزل مسکونی خودش نگه نمی دارد؟
در حالیکه پاسداران به تجسسها مشغول بودند نامه ای بدین شرح به قدوسی نوشتم:
“اگر من در بستر بیماری باشم و سینه تو در میدان جنگ، در حالیکه با دشمن مسلم و کفار پاره پاره شود، باز جنازه من از تو انقلابی تر است”.
این نامه را به پاسداران سپردم که به وی بدهند».