۱۳۹۴/۰۵/۱۷– سایت انقلاب اسلامی در هجرت: در 18 تیر 1394، آقای جواد خادم، وزیر مسکن و شهرسازی کابینه شاپور بختیار و همکار او در پاریس، مقاله ای در سایت بی بی سی منتشر کرد که در آن، کمک موساد در خروج آقای بختیار از ایران را تائید کرد. اولین بار، جهانشاه بختیار، نوه شاپور بختیار در خرداد 1393 در کتابی بنام «من ایرانی، جاسوس سیا و موساد» از نقش موساد در خارج کردن شاپور بختیار از ایران و کمکهای مالی به او، پرده برداشته بود. او از داود آلیانس نام می برد، کسی که نقش واسطه با موساد را داشته و کمک مالی نیز می کرده است. نقش داود آلیانس در رابطه با آقای شاپور بختیار در اسناد آرشیو بریتانیا نیز آمده است. ترجمه بخشی از کتاب آقای جهانشاه بختیار در مورد ارتباط موساد با آقای شاپور بختیار و قسمتهائی از اسناد آرشیو بریتانیا در رابطه با داود آلیانس و متن مصاحبه آقای منوچهر رزم آرا، وزیر بهداری آقای بختیار در باره منابع کمکهای مالی به آقای بختیار، را قبلا به نظر خوانندگان رسانده ایم. رابطه آقای بختیار با موساد حداقل از دوران نخست وزیری ایشان آغاز شده است. یوسی الفر، تحلیلگر امور ایران در موساد در مقطع انقلاب ۱۳۵۷، در کتابی که در اردیبهشت 1394 منتشر شد، گفته است که شاپور بختیار از الیز زفریر، مقام اطلاعاتی ارشد اسرائیل در تهران، درخواست کرده بود که ماموران اسرائیلی آقای خمینی را بکشند. آقای خمینی در آن مقطع در فرانسه به سر میبرد. پیش از این و در سال ۲۰۰۹ الیز زفریر فاش کرده بود که شاپور بختیار از او درخواست کرده که در مورد آیتالله خمینی “کاری بکنند” اما موساد این درخواست را رد کرده بود.
اما پرسیدنی است که چرا اسرائیل به حمایت شاپور بختیار پرداخته است؟
جواد خادم کسی است که خود از سازماندهندگان کودتای نوژه بود. کودتائی که با صوابدید و مشارکت رژیم صدام بنا بود انجام بگیرد. سازماندهندگان آن، آن اندازه ساده اندیش نبودند که ندانند کودتا موفق نمیشود. هدف این بود که شیرازه ارتش از هم بپاشد تا که حمله قوای عراق بدون مقاومت به پیروزی بیانجامد. از جمله دلایل اینکه، بنابر اسناد سری که انتشار یافتهاند بختیار و اویسی و ژرژ براون وزیر خارجه اسبق انگلستان، نزد صدام رفتند و به او گفتند: ارتش ایران متلاشی است. هرگاه قوای عراق به ایران حمله کنند، پیروزی قطعی و برق آسا پیدا میکنند. صدام، بهنگام حمله به ایران، 1000 خبرنگار به ایران دعوت کرد تا آنها را با خود به اهواز بیاورد و جشن پیروزی بگیرد. نقش شاپور بختیار و تیمسار اویسی در برانگیختن صدام حسین به جنگ با ایران”، قصد صدام حسین برای تقسیم ایران به 5 جمهوری و زمانیکه غرب ایران به دست او افتاد، مستقر شدن شاپور بختیار در آنجا، از جمله در اسنادی که اسناد آرشیو ملی بریتانیا در سال 1389 منتشر کرد، آمده است.
اسرائیل بقا خود را در تضعیف و تجزیه کشورهای خاورمیانه می داند و از سالهای 1350، با کمک محافظه کاران امریکائی، پیگیرانه و فعالانه در تلاش آنست. برای رسیدن به این هدف، از عواملی که می خرد، استفاده می کند… جنگ ایران و عراق و ادامه آن در مدت 8 سال به نفع غرب و اسرائیل بود و منجر به از تضعیف دو کشور بزرگ خاورمیانه گردید. یادآور می شویم که پس از کودتای خرداد 1360، اسرائیل واسطه امریکا – حکومت محافظه کار ریگان – بوش پدر- برای تحویل سلاح به ایران شد و حامی ایران گیتی ها در ادامه جنگ بود.
و اینک هم، جواد خادم مراجعه به موساد را «شکستن تابوی کمک گرفتن از جامعه بینالمللی» میخواند. در خود اسرائیل، نوعی از دموکراسی برقرار است که حاصلش، حکومت نظامیها و یا دست راستیهای افراطی است. موساد هم هرچه سابقه دارد، ضدیت با استقرار دمکراسی در کشورهای منطقه است. «مرغ طوفان» را ببین! ژرژ براون او را نخست وزیر میکند. از 7 وزیر او، بقول سند رسمی، یکی فاسد، یکی عضو ساواک، یکی دائم الخمر و دیگری کارمند چز منهتان بانک بودند (اسناد لانه جاسوسی- شماره 26،- 2 صص 133-134). آقای بختیار در برابر انقلاب ملتی ایستاد و سبب بیاعتباری مصدقیها شد. توسط موساد از ایران خارج شد. در خارج از ایران، از اشرف پهلوی، اسرائیل، دولت سعودی و رژیم صدام و سیا پول گرفت. کودتای نوژه را سازمان داد و به اتفاق، براون، نزد صدام رفت و او را به حمله به ایران برانگیخت و حمله قوای صدام به ایران از عوامل کودتای ملاتاریا برضد انقلاب و خط استقلال و آزادی شد و اینک، بنام دموکراسی، اینهمه توجیه میشود!
و این توجیه بروشنی گویای این واقعیت نیست که گوینده این سخنان هنوز نیز نمیداند دموکراسی چیست؟ دموکراسی از درون برقرار شدنی و نه توسط موساد.
مقاله جواد خادم: پرواز ‘مرغ طوفان’؛ جزئیاتی از ماجرای خروج بختیار از ایران در 9 ژوئیه 2015 – 18 تیر 1394
در پی انتشار یادداشتم درباره شاپور بختیار و طرح ترور آیت الله خمینی، انتقاداتی در مورد نحوه بازگویی دوران نخستوزیری و خروج بختیار از طرف بعضی از طرفداران ایشان مطرح شد. بر آن شدم که با نزدیک شدن ١٨ تیر، روز حرکت نظامی نوژه که با نام شاپور بختیار مترادف است (و به خاطر حرکت دانشجویی ١٨ تیر سال ۷۸ در رسانهها یادی از آن نمیشود) به این انتقادات پاسخ گویم، مخصوصاً به گروهی از فعالان جبهه ملی که زیر سؤال بردن وجاهت ملی رهبران جبهه ملی را گناهی نابخشودنی میدانند.
بعد از ظهر روز ٢٢ بهمن ۱۳۵۷، لحظاتی قبل از خروج شاپور بختیار با هلیکوپتر بهسوی دانشکده افسری، زندهیاد حاج مرزبان و هوشنگ معین زاده و من از آخرین افرادی بودیم که از ساختمان نخستوزیری خارج شدیم. هرگز آخرین گفته شاپور بختیار را از یاد نمیبرم. او نخستوزیری را با شعار “نهضت ادامه دارد” بهسوی سرنوشتی نامعلوم ترک کرد و مرا با خاطره شعارنویسی “نهضت ادامه دارد” با مرکب قرمز بر دیوار اجری قرمز بانک ملی مشهد بعد از ٢٨ مرداد تنها گذاشت.
میتوانم به جرأت بگویم که ما سه نفر تنها افرادی بودیم که در جهت مخالف موج جمعیت در خیابان کاخ حرکت میکردیم. مرزبان مصمم به ادامه فعالیت سیاسی برای گسترش دموکراسی بود. آن شب، شب سختی برای خوابیدن بود. چند روزی نگذشته بود، مرزبان چند شخصیت سیاسی منجمله محمود عنایت را برای تشکیل حزب سوسیالدمکرات دعوت کرد. در آن جلسه به اهداف سیاسی بختیار و ادامه راه او اشاره رفت و به اتفاق تصمیم بر تشکیل چنین گروهی گرفته شد.
بهتدریج محیط سیاسی سختتر و پیچیدهتر میشد، رفراندوم برای تائید جمهوری اسلامی “نه یک کلمه بیشتر یا کمتر” از سر زبانها به داخل خانهها سرایت کرده بود، کشور در تب رفراندوم میسوخت کسی جرأت دگراندیشی نداشت، سایه حکومت مذهبی بر کشور مستولی میشد. در این میان نوار پیام شاپور بختیار در مورد رأی ندادن به جمهوری اسلامی در سطح شهر تهران پخش شده بود، به قول چند نفر از دوستانم این مرد با خوی بیابانی دستبردار نبود. هر روز خبر از دستگیری یا کشته شدن او در بعضی از روزنامهها به چشم میخورد. اما واقعیت امر چیز دیگری بود، حلقه محاصره بهتدریج تنگتر میشد.
مرزبان نگران بختیار بود، میخواست، فکری برای خروج بختیار از ایران بکنیم. اولین گام گرفتن موافقت خود بختیار بود، اما دسترسی به او کاری آسان نبود. تنها کسی که میتوانست در این راه کمک کند احیاناً دختر بزرگ او ویوین بود. آشنایی من با ویوین در حد فرزندی بختیار بود اگر چه ویوین بیشتر از یک فرزند برای بختیار بود او در واقع همهکاره خانواده او بود. متأسفانه ویوین بین تهران و پاریس دائما در حرکت بود. ویوین بهدرستی از خطر دستگیری پدرش آگاه بود، اما پدرش زیر بار خروج از ایران نمیرفت، مصدق وار از محاکمه و زندانی شدن نمیترسید، فکر میکرد که محاکمه او میتواند چون محاکمه مصدق فصلی پربارتر برای مبارزات آینده مردم برای دموکراسی باشد. با ارسال پیام دیگری توسط بختیار و کشتار روزانه خلخالی دیگر برای من شکی نبود که در صورت دستگیری بختیار، خلخالی مجال محاکمه او را نخواهد داد و حتی کسانی مثل بهشتی، بازرگان و مدنی قادر به نجات جان بختیار نخواهند شد.
تماس بعدی با ویوین و تشریح خطرات احتمالی در آینده و اینکه بختیار تنها امید مبارزان علیه رژیم است و البته نگرانی خود ویوین برای جان پدرش آغازگر طرح خروج بختیار شد.
مرزبان و من برای تهیه طرحی برای خروج بختیار از ایران دست به کار شدیم. بختیار شخصیتی شناخته شده بود خروج او از مرزهای زمینی کار ساده ای نبود، خطر آن بود که اگر بختیار وارد یکی از کشورهای هممرز شود و دولت آن کشور آگاه شود، ممکن بود به خاطر منافع خود بختیار را تحویل رژیم ایران دهد، این میتوانست آبروریزی بزرگی برای بختیار نترس و شجاع باشد.
در ملاقات با دریادار مدنی، او خروج از مرز خوزستان را پیشنهاد کرد، اما متذکر شد که به دولت عراق نمیتوان اطمینان کرد و خروج بختیار از عراق میتواند دچار اشکال شود و به مرزهای شرقی کشور نمیتوان اطمینان داشت چون سپردن بختیار بهدست چند قاچاقچی، بی احتیاطی بزرگی است. مرزهای شمالی خط قرمز بود در نتیجه فقط دو مرز خروج هدف ما قرار گرفت، مرز ترکیه و فرودگاه مهرآباد. ترکیه میتوانست راهحل باشد، چون حزب سوسیال دموکرات ترکیه حامی بختیار بود. برای خروج از مهرآباد تهیه پاسپورت ایرانی آسان بود، اما میتوانست با مشکلات فراوانی همراه باشد مثلاً سؤال و جواب در گیشه خروجی به زبان فارسی با صدای شناخته شده. پاسپورت خارجی میتوانست جوابگو باشد. تهیه پاسپورت خارجی کاری آسان نبود و باید از طریق وزارت خارجه آن کشور اقدام کرد.
تنها کسی که میتوانست ما را در تهیه پاسپورت خارجی یاری کند دوست قدیمی بختیار، آقای دکتر اعتبار بود که نقشی عمده در نخستوزیری بختیار به خاطر دوستانی همچون لرد کرینگتون و ادوارد هیث، نخستوزیر سابق انگلستان و چند شخصیت ایرانی در انگلستان داشت. در ملاقات بعدی به کمک خانم ویوین تماس با دکتر اعتبار حاصل شد. دکتر اعتبار این مسئولیت را بهشرطی پذیرفت که بختیار در جریان قرار نگیرد، چون بر این باور بود که بختیار با دخالت خارجیها در خروج خود از ایران موافقت نخواهد کرد. ویوین قبول کرد که پدر را در جریان پروسه خروج وی از ایران نگذارد.
دکتر اعتبار از ویوین خواست به لندن برود و از یک شخصیت ایرانی در انگلستان بخواهد که به خروج پدرش از ایران کمک کنند چون این دولت انگلستان بود که کمک به نخستوزیری او کرده بود و حالا وظیفه اخلاقی دارد که جان وی را نجات دهد. دکتر اعتبار هم به لندن پرواز کرد و با تماسهای بیشمار متوجه شد که دولت انگلستان به خاطر روابط آینده با دولت ایران حاضر به کمک نیست، اما به کمک یکی از دوستانش توانست موافقت موساد را جلب کند، موساد هنوز در داخل ایران از ارتباطات زیادی برخوردار بود و اگر سازمانی میتوانست از عهده این کار بر آید، حتماً موساد بود.
برای موساد تهیه پاسپورت فرانسوی ساده بود، حتی احتیاجی نبود که دولت فرانسه بداند پاسپورت برای چه شخصی است. موساد به دنبال فرصت مناسبی برای تاریخ خروج بود. باید روزی میبود که پاسداران به دنبال کسی در فرودگاه باشند و ایرفرانس و لوفتانزا با اختلاف یک ساعت پرواز داشته باشند. من آن را به حدس خوانندگان واگذار میکنم که چه شخصی در آن روز در فرودگاه مهرآباد دستگیر شد و بختیار با کدام هواپیما خارج شد.
کمک موساد به خروج بختیار بدون اطلاع او شاید برای شکاکان قابل قبول نباشد، اما باید توجه داشت که بعد از اطلاع بختیار از نحوه خروجش، هر نوع درز خبر در دهه اول بعد از انقلاب برای او که میخواست علیه رژیم مبارزه کند وحشتناک بود. بازگو کردن آن امروز نه تنها صدمه ای به شخصیت بختیار نمیزند، بلکه شاید تابوی کمک گرفتن از جامعه بینالملل برای برقرار کردن دموکراسی در ایران را بشکند. دنیا امروز چیزی بیش از یک دهکده بزرگ نیست.
باید گفت اعدام احتمالی بختیار بهدست خلخالی، نسلهای آینده ایران را از شخصیت بارز، میهنپرست و دموکرات و مبارزات ۱۱ ساله او در خارج از کشور محروم میکرد. او بود که بدون وقفه معایب حکومت مذهبی و پیامدهای آن را برای ایران و خاورمیانه و شاید هم دنیا با صدای بلند به قیمت جانش بیان کرد. اگر بختیار در آن هنگام از ایران خارج نمیشد، تاریخ فقط از دولت شکست خورده او و چند تا از کلمات قصار او مثل مرغ طوفان، حکومت سایه، تعویض چکمه با نعلین و ساختن واتیکان در قم یاد میکرد.
یکروز (بهار 1979) خانمی این نامه را برای پدربزرگم آورد: «من یک دوست هستم، می خواهم شما را از کشور خارج کنم، بزودی به دیدن شما می آیم. اگر موافق هستید کاغذ را پاره کنید، روی تیکه کاغذ باقی مانده بنویسید: “براون” و آنرا به این خانم پس بدهید»، محبوس در یک زیر شیروانی، در کشوری که تا این اواخر بر آن حکومت می کرده، بابابزرگ دنبال راه فراری است، بدین خاطر این پیشنهاد را می پذیرد. اینچنین موساد با او رابطه را آغاز کرد. سرویسهای مخفی اسرائیلی قبلا با مادرم تماس گرفته بودند و گفتند: «می خواهیم به شما کمک کنیم، آیا مایل هستید؟». زمانیکه من انگلیس بودم، مادرم دو بار به تل آویو رفته بود. با اطلاع از این موضوع شوکه شدم و با کمی پرخاشگری از او پرسیدم: «به اسرائیل رفته بودی، چه کار کنی؟ چه کسی را آنجا می شناسی؟». مادرم به من جواب نداد، پدربزرگم بهم فهماند که من نیستم که باید سوال بکنم و بهتر است که سکوت کنم. داوود آلیانس یک یهودی ایرانی تبار که در لندن تاجر شده است، در جلسات با ماموران موساد شرکت می کند. آنها به مادرم توضیح می دهند: «ما نقشه داریم اما به زمان نیاز داریم، باید زمینه را آماده کنیم، آیا موافق هستید؟»، مادرم موافقت می کند.
طرحشان این است که بابابزرگ را از طریق فرودگاه مهرآباد از کشور خارج کنند، محلی که بیش از سایر جاها منتظرش هستند، محلی که بیش از همه جا تحت نظر است و محلی که کسی تصور نمی کند که او آنقدر دیوانه باشد که بخواهد از آن استفاده کند.
موساد یک ایرانی را پیدا کرده که شبیه شاپور بختیار است، او را آرایش می کنند و با همان آرایش چند بار سوار هواپیمای پاریس می کنند، هیچوقت دستگیر نمی شود و دفعه پنجم پدربزرگم سوار هواپیما شد. در روز موعود یک مامور موساد او را به فرودگاه می رساند، قبلا عده ای دیگر مسلح در محل حضور داشتند تا اگر او شناسایی شد تیراندازی کنند، این طرح ثانوی آنهاست. به مادرم گفته بودند: «وقتی که متعهد می شویم تا آخر می رویم، این شهرت ماست». به این دلیل است که من تا این حد خود را مدیون دولت اسرائیل می دانم، بدون آنها پدربزرگم می مرد.
بابابزرگ با گریم بدلش در صف ایستاده، اما اگر به خود اجازه بدهم که چنین چیزی درباره او بگویم در گمرک یک اشتباه بچه گانه انجام می دهد. وقتی که یک خارجی از ایران خارج می شود، باید پول خروجی بدهد، پدربزرگم بدون توجه به آن رد می شود. اما او پاسپورتی فرانسوی دارد که اسرائیلی ها بخاطر آشنایی خوب او با فرهنگ و زبان فرانسه این ملیت را برایش انتخاب کرده اند. یک مامور گمرک او را صدا می کند: “آقا شما پول خروجی(tax) را فراموش کردید”. پدربزرگ زیر چشمهای ماموران اسرائیلی که آماده دخالت هستند، برمی گردد، پول را می پردازد و با سرعت وارد قسمت پرواز می شود.
در همین رابطه: جهانشاه بختیار ، نوه شاپور بختیار: من جاسوس سیا و موساد شدم