مرد کار افتاده باید عشق را
مردم آزاده باید عشق را
تو نه کار افتادهای نه عاشقی
مردهای تو، عشق را کی لایقی
«عطار»
سروده «عطار» سخنی است رسا در مورد مردان کار افتاده و آزاده ای چون «مصدق» و یاران او، که سر در ره «عشق» نهادند و گویای درستیِ این سخن تاریخ و نه «مردگانی» چون آیت الله کاشانی، سپهبد زاهدی، مظفر بقایی و … که بومیانی بودند همداستان شده و زمینه ساز «کودتای «انگلیسی – آمریکایی»، که در 28 مرداد 1332 شوم ببار آور شدند و با خیانت خود همه دست آوردهای «ملت ایران» را به نابودی و شکست کشانیدند و سپس، خود، از سوی و به دستور «محمدرضا شاه»، در پی دوباره بر تخت نشینی، همچون کاغذ باطله به دور افکنده شدند!؟
آنچه نگارنده را بر آن داشت تا فرازهایی در مورد کودتای 28 مرداد و برده خواست بیگانه شده گانی چون «آیت الله کاشانی، سپهبد زاهدی، مظفر بقایی» و دیگر بمانندانشان نوشته شود، در پی خواندن گفت و شنود فردی بنام «مسعود لقمان» آورده شد در «قانون» با نوه دختری «آیت الله کاشانی»، به نام «محمد حسن سالمی» و دیگر نوشته ای از سوی «حمید سیف زاده» که از دوستان «مظفر بقایی» و خود را از وابستگان قدیمی «حزب زحمتکشان» می خواند، و هر یک بگونه ای توجیه گر «کودتای 28 مرداد» شده اند. ادعاهایی دروغین و پوچ که یکی با گفته دیگری تضاد دارد و بیشتر رسواگر نادرست گویی های این به غلط آمده گان می باشد!
ابتدا، با پرسش «مسعود لقمان از محمد حسن سالمی» آغاز می شود، که خود این پرسش و پاسخ گویای تبهکاری تبهکاران است شیوه ایست که از سوی این دغلکاران همواره بکار رفته است بر ضد «مصدق» که باشندگان «ایران زمین» به درستی او را «سردار پیر ساحل شهر طلا» خوانده اند.
پرسش: شما از حاضران و ناظران این رویداد سیاسی بوده اید و در 27 مرداد نامه حمایت آیت الله کاشانی را به دست دکتر مصدق رساندید. این نامه که اعتبار آن را پژوهشگرانی چون مجید تفرشی، علی میرفطروس و محمد علی همایون کاتوزیان تأیید کرده اند، در بر دارنده چه مضمونی است؟
روایت هایی گوناگون بدین گونه: حمید سیف زاده از اعضاء حزب زحمتکشان و از دوستان «بقایی، کاشانی، حایری زاده و …» که در مصاحبه ای یادآور می شود که: «کودتای 28 مرداد کار خود مصدق بود! و نوه دختری «آیت الله» هم، در پاسخ به «مسعود لقمان» می گوید «نه کودتا بود، نه قیام ملی، فقط «مصدق» مردم را خسته کرده و به تیررس دشمن رسانده بود» و «اردشیر زاهدی» و در رابطه با او بوده گان و پهلوی خواهان بر این هستند که آن کودتا «آن قیام ملّی» بود. دروغ بافی هائی در باره روز شوم «28 مرداد»، هر یک متضاد با دیگری، اما همسو بر ضد «حکومت ملّی مردمی مصدق» هستند. چنانکه «سید مهدی میراشرافی» نیز، با عربده کشی، از رادیو تهران، «حسین فاطمی» را دستگیر گشته و تکه تکه شده خواند. بسیار دیگر دروغ پردازی هایی که اینان، از همان روز «28 مرداد»، پراکندند، بی آنکه نادرست گویی های این تبهکاران را «ملت ایران» باور کند!؟
باشندگان «ایران زمین» نیک دانسته و می دانند که چهره های کارافتاده و خبره و آزاده چه کسانی بوده و هستند که از عشق وطن سخن گفتند و در راه آن، بر سر جان زده اند. آنانی همچون «مصدق» و یارانش که با تجربه و آزادگی، عشق به ارزش های «ملی مردمی» و کمر بستن به رهایی ایران را از چنگال جهان خوارانی چون «انگلیس، آمریکا و …» بایسته می دانستند. و براین بودند که می بایست دستِ مزدوران و بردگان «استعمار»، به هر پوشش و رنگ در آمده ای، کوتاه شود. چه به لباس روحانیت چون «آیات الله کاشانی، بهبهانی، و عمامه به سرهائی نظیرشمس قنات آبادی، فلسفی و …» و یا جای گرفته در ارتش بمانند «سپهبد زاهدی» و یا لباس سیاسی در برکردگانی چون « مظفر بقائی، حایری زاده و …» و بسیار دیگرانی که با بوجود آوردن روز شوم 28 مرداد، روز کودتا، به سود «آمریکا و انگلیس» مسبب شکست «نهضت ملی و رهبر آن مصدق» شدند. اینان با بازگرداندن «شاه» فراری، چرخش چرخ را در تاراج منابع این سرزمین و دستبرد به حقوق مردم ایران و منافع ملی بکار انداختند و ایران را به چنگال غارتگران جهان سپردند و سیه روزی ایرانیان را ببار آوردند.
بررسی کودتای 28 مرداد، همچون هر پدیده مثبت و منفی دیگری نیازمند بررسی تاریخی است. همراه با آن، باید توجه داشت به منش و شخصیت آن ها که در پدید آوردن رویدادها شرکت داشته اند. و نیز باید داوری نشستگان در باره رویداد و پدید آورندگان را شناخت و دانست چه عواملی سبب می گردد که درست و یا نادرست داوری کنند. آیا با تکیه بر وجدان و شرافتِ «اجتماعی – سیاسی» قضاوت کرده اند و یا برده گی «قدرت و پول و …» سبب شده است به نادرست داوری کنند.
در این مورد، «مسعود لقمان» ابتداء با پرسش خود در ذهن خواننده می نشاند که نامه جعلی – که سالها ها پس از کودتای 28 مرداد، جعل شده است- ، دست نوشته کاشانی است. او دست پخت زهرآگین «محمد حسن سالمی» و دیگر دروغهایش در مورد «حیدر رقابی، نجاتی و فروهر» را درست می نمایاند و داوری در باره صحت نامه جعلی را بر عهده «مجید تفرشی، علی میرفطروس، محمد علی کاتوزیان» می گذارد. به آنها عنوان «پژوهشگر»ی می دهد که گویا سند شناس و خط شناس و کارشناس زمان نگارش و… هستند! بدیهی است که نظر کاشناسی کسانی چون «ایرج افشار، سخنی – گفته او به دکتر غلامحسین صدیقی در این باره که نامه جعلی است – بمیان نمی آورد.
روی آوری چندگونه آمیخته به دروغهای فاحش:
1- به پرورده شده در دامان خانم «لمپتون» پژوهشگر و کارشناس در پهنه سند شناسی می شود در این پهنه، بر «ایرج افشار» که عمری را عاشقانه در این راه خبرگی و کارآزمودگی داشته است، و نیز دیگری که «درکوب» همه افراد و گروه ها بود تا به پول و منالی برسد، برتری می دهد. حال آنکه اولی بسیار نخ و ریسمان بافی نموده است تا برای «استعمار انگلیس» و زشتکاری های آن جهان خوار، در زمان های گوناگون، حقانیت دست و پا کند. از جمله در مورد کودتای «1299» و بر سر کار آمدن «رضا خان» تا رخداد «لاهه، سی تیر و 28 مرداد و …» از دروغ بافی هیچ دریغ نکرده است و به شرافت قلم پشت پا زده است و «دومی» که به «ضریح» همگان آویزان شده، از پیِ پشت پا زنی به دیدگاه «استالینیستی» خود و روی آوردن به «مجاهد، خانم فرح پهلوی و رضا دوم فرزندش» و چون چیز دندان گیری نصیبش نگشت، به «اردشیر زاهدی» روی آورده است. خواست او را فرزند نخست وزیر کودتای 28 مرداد برآورده است. اردشیر زاهدی فرزند پدری است که پیش از نخست وزیری، به تبهکاری و دزدی گندم و مهره آلمانی ها بودن، شهره بود. در پیِ جنگ جهانی دوم دستگیر شد و به وسیله انگلیس ها – در خانه او لباس های زنانه و اسلحه های ساخت آلمان و آلبوم عکسهای فاحشگان (1) پیدا شد – تبعید شد. بعد از جنگ، چهره ملی به خود داد. اما، با رویارو شدن با نهضت ملی ایران به رهبری مصدق، ماهیت خود را آشکار کرد. چون بنا بر کودتا شد، بنا بر تصمیم «آمریکا» و «انگلیس» نامزد نخست وزیری شد و در پی کودتا، مقام نخست وزیر شد.
صد البته کودتا با زمینه سازی های پیشین از سوی آیت الله هایی چون «بهبهانی، کاشانی» و کسانی بمانند «بقائی، حائری زاده، مکی، نادعلی کریمی» و همراه اینان بودگانی چون روحانی و جز آن!؟ با همداستانی این «گله شیطان» و با برنامه ریزی سازمان های جاسوسی «آمریکا و انگلیس» و پخش کردن میلیون ها دلار از سوی این دو «شیطان» بزرگِ جهان خوار، امکان یافت و به انجام رسید. «شاه» باز گشت و «زاهدی» نخست وزیر و آن «گله شیطان» نیز به به و چَه چَه گویان نزد ارباب خوش رقصی ها را پی گرفتند. برای ثبت در تاریخ خیانت به ایران، بقائی، حایری زاده، مکی و … با زاهدی و آیت الله کاشانی، با جمع «کباده و چاقوکشانی چون شعبان بی مخ» و نیز با کسانی همچون «سرتیپ عباس فرزانگان» عضو سیا (2) عکس گرفتند. در مکان هایی چون «تکیه دباغ ها»، با پخش چای و شیرینی، جشن خیانت های خود را گرفتند.
به این امور باز خواهیم گشت و از زبان روزنامه نگاران و دیگرانی که نوشته اند، چه با نقل به «معنی» و یا نقلِ «قول»، تاریخ را آنگونه که واقع شده است، بازخواهیم جست تا بهتر و روشن تر چهره کسانی که مسعود لقمان به آنها عنوان «پژوهشگر» بخشیده است، یعنی «اولی و دومی» (کاتوزیان و میر پطروس) نشان داده شود!؟ نخست، یادآور می شودکه بنا بر آنچه که «آمریکایی» ها یادآور شده اند، کودتا در روز 25 مرداد به شکست می نشیند. آنها بر این می شوندکه بایست با حکومت «ملّی مردمی مصدق» در باره نفت به مذاکره روی آورند. تصدیق کردند«ملت» پشتیبان او می باشند و حکومت او دلهره «اقتصادی» ندارد. خطر «کمونیست و حزب توده» بی اساس است. اما دو «آیت الله»، کودتای شکست خورده را به سود «انگلیس و آمریکا»، با گرفتن میلیون ها دلار و پخش میان «زاغه نشینان جنوب تهران»، مردمی که در «بیغوله» ها زندگی می کردند، بوسیله «معرکه» گیران، پااندازها، … و چاقوکشان نامی چون «شعبان جعفری» پیروزی می بخشند! (3)
آدمی می تواند هزاران هزار حسن داشته باشد و یک «عیب» اما آن یک عیب، سرانجام آن هزار حسن را بی اثر کند و او را به کژراهه کشاند. این آنچه را است که می توان نه تنها در مورد آیت الله کاشانی که در مورد بسیارانی از جمله بقائی، مکی و یا دیگرانی گفت. این آن واقعیت است که در فراگشایی تاریخی و اینکه چرا «نهضت ملی» به شکست نشست، همینطور جستن علل ناکامی «انقلاب مشروطیت» و یا … نباید از آن غافل شد.
آیت الله کاشانی در سال 1260 در تهران به دنیا می آید و در نجف رفته و در آن حوزه تحصیل و در سال 1299 از عراق فراری و به ایران باز می آید و از پیروان «رضا خان» و در پشتیبانی او برضد مدرس، تظاهرات برپا می کند و به دفاع از جمهوری دلخواه رضا خان بر می خیزد. سپس، با روحانیونی همچون خود، به شاه شدن او، در مجلس «مؤسسان» رأی می دهد. هر چند ممکن است دانسته بود که رضا خان «مُهره انگلیس» و «برکشیده» این قدرت «استعماری» بود.
بی گفت و گو، او دیدگاه ضد انگلیسی داشت و نیز شخصیتی برخوردار از جسارت و حادثه آفرین بود. هر چند در رابطه با ملی شدن نفت و سی تیر، به سود حقوق ملت ایران و برضد استعمار انگلیس نقش داشت، اما بیشتر و بیشتر حادثه های زیان بار و منفی و نه مثبت بود که می آفرید.
گویند خریدار و دارنده اسبان فراوان، روزی شیفته اسبی می گردد و از «دلال» اسب که برای او تهیه اسب می نموده است، می خواهد تا برایش آن «اسب» را خریداری کند. اما دلال به او یادآور می شود: «درست است که این اسب حُسن های فراوان دارد، اما عیبی نیز دارد که، بدان، اسبهای دیگر را فراری می دهد و زیان می رساند. آن عیب را باز می گوید. خریدار چون از «عیب» آن اسب آگاه می شود، از خریدنش چشم می پوشد.
چنین نیز می توان داوری داشت و نشان داد شخصیت آیت الله کاشانی را. او همواره خود را برتر از همگان می خواند و سخنش را «فصل الخطاب» می پنداشت. این شد که هم «انگلیس» و هم «آمریکا» به آن «عیب» بزرگ پی بردند و سود جستند از آن، در برانگیختن او بر ضد «نهضت ملّی» و آن کردند تا که دست آوردهای «ملی شدن نفت» را به سود خود با زمینه سازی های «کودتا»، برباد دادند.
آیت الله کاشانی ضد انگلیس بود و در پی جنگ جهانی دوم به اتهام همکاری با «آلمان ها» دستگیر و در زندان «انگلیس» ها بسر برد. باردیگر، در رابطه با ترور شاه در سال 1327، دستگیر و به «فلک الافلاک» و سپس به لبنان فرستاده شد. در سال 1329 با تلاش و کوشش های مصدق و اعضای جبهه ملی، او که نماینده مردم تهران شده بود، به ایران بازگشت. به هنگام بازگشتن به ایران از او استقبال بی نظیری کردند. در ملی کردن صنعت نفت، نقشی مهم ایفا کرد. اما در پیِ پیروزی ملت ایران در سی تیر، روزنامه «تایمز لندن» مقاله ای تحریک آمیز با کاریکاتوری از او، همچون شیر، انتشار داد. و این جمله از آن مقاله است: او می تواند با یک اشاره خود نه تنها «ایران» را که «خاور میانه» را به حرکت در آورد.
آیت الله کاشانی با داشتن این «عیب» بزرگ، بگونه ای که یاد شد در چنگ استعمار «انگلیس» و سپس امپریالیسم «آمریکا» می افتد و همراه با دیگرانی همچون «بقایی» دارنده این «عیب» و مکی و حائری زاده و … بزرگترین ضربه را بر پیکر «نهضت ملی» وارد می کند. یکی از دو گردانده روحانی کودتای «انگلیس – آمریکا» می گردد. پس از جا گرفتن کودتا و بر تخت شاهی نشستن محمدرضا شاه، به سطل باطل شده ها انداخته می شود.
بیماری و عیب خود بزرگ بینی آیت الله کاشانی تا به آنجا بود که خود را در پهنه «سیاسی و دینی» بالاتر از مدرس می دانست و به سوی «رضا خان» روی آورد تا مگر آقای تهران شود. و باز، بهنگام بازگشت از تبعیدگاه خود، لبنان، به تهران، می خواست هم جای آیت الله بروجردی را بگیرد و هم جای مصدق را تسخیرکند و این دو جایگاه را، هم زمان داشته باشد. و چون ملت ایران نه جایگاه سیاسی و ارزش های «ملی مردمی» مصدق و یا حتی پاره ای دیگر از رهبران «نهضت ملی» را در او دید، و نه او را سزاوار جانشینییِ آیت الله بروجردی دانست و نکوشید برهمان جای که داشت بماند. به کج راهه رفت.
او همواره در زبانش می گشت: «من و ملت» و این خود را برتر از ملت انگاشتن، همان عیب بود که انگلیس و آمریکا بدان پی برد و با سود جستن از آن، او را بر ضد مصدق برانگیخت. او که «مصدق» را برادر لایق و دانای» خود می شناخت و تهدید می کرد «شاه را به اعلامیه اش در دفاع از «مصدق» و بر ضد او تهدید می کرد، او که در روزهایی که به «سی تیر» منجر شد آن نقش را بازی کرد، او که، پیش از آن، مردم را به خرید اوراق قرضه ملی بر می انگیخت، او که..، ، پی «سی تیر»، روی به کژراهه ای آورد و دانسته و یا نادانسته در بیراهه خیانت به «ملت ایران و …» شد.
آیت الله کاشانی سخت خودپسند، به چند دلیل، از پی سی تیر، از نهضت ملی ایران، روی برگرداند و گام نهاد در کج راهه دشمنی با «نهضت ملی» و رهبر آن، مصدق. آن دلایل بدینگونه برشمرده می شود:
1 – مصدق هرگز نپذیرفت که «قوام السلطنه» را بادافراه (کیفر) دهد بگونه ای که «آیت الله» خواستار بود. یعنی اعدام و مصادره اموال او. خواست او نه با معیارهای حکومت «ملی مردمی» خوانایی داشت و نه مصدق می توانست خودسرانه به آنچه آن باند می خواستند رفتار کند و نه حق بود که همه زشتکاری ها بر گردن قوام افتد و محمدرضا شاه بی گناه انگاشته و تبرئه شود. بویژه که نیروهای سرکوب به دستور شاه به روی مردم آتش گشودند و برگزیدن قوام به نخست وزیری کار شاه بود. هر چند قوام گزین «انگلیس» بود و به محمدرضا شاه تحمیل شده بود.
خواست آیت الله و بقایی و مکی و … ریشه در گذشته داشت و پیگیری کینه توزانه آنان، بویژه «آیت الله» که به مدت هجده ماه در دوره نخست وزیری پیشین «قوام» به قزوین تبعید شده بود.
2 – فشار او و همراهانش به حکومت «ملی مردمی» که نسبت به «بهائیان» ستم وارد آید و حکومت او نمی پذیرفت. مصدق خود را نخست وزیر همه آحاد ملت می شناخت و زیر بار چنین خواسته هایی نمی رفت، همانگونه که زیر بارِ آزاد کردن قاتل «رزم آرا» نرفته بود و محاکمه شدن «قاتل» را بایسته می شمرد تا اینکه نمایندگان دربار همبسته با این باند، به شیوه ای ضد ارزش های دمکراتیک، او را با رأی گیری در مجلس آزاد، کردند. حسین مکی، یکی از آنان، خود در «خاطرات سیاسی» اش، یادآور مجرا شده است. همین گونه رفتار زشت و ناپسند در حکومت پیشین قوام، در مورد قاتل «کسروی» بکار برده شد: بنا بر خواستِ «هژیر» از سوی دربار و نیز بنا بر خواست روحانیت از قوام، قرار بر آزاد کردن قاتل کسروی می شود. و چون اللهیار صالح، وزیر دادگستری، و وزرای توده ای در کابینه او نمی پذیرند، با انحلال آن کابینه و گزین وزرای دیگری جز زنده یاد «صالح» و وزرائی همچون ایرج اسکندری و … ، قوام خواستِ دربار و روحانیت را انجام می دهد و قاتل کسروی را آزاد می کند. اگر چه زمانی پس از آن، «هژیر» خود نیز، توسط «فدائیان اسلام» ترور می شود. (4)
3 – بنا بر خودپسندی و سخن خود را بالاتر از «قانون و …» دانستن، «آیت الله» همواره توصیه می نوشت برای «ازدواج و طلاق» و یا استخراج «معدن» و دستور انتصاب فرماندار و انتخاب وکیل مجلس و …، می داد. تا اینکه مصدق بخشنامه ای صادر کرد برای ادارات که هیچ توصیه ای از هیچ کس نپذیرند. به خود «آیت الله» هم دوستانه تذکر داد که «توصیه نویسی در شأن شما نیست». کار او سبب رنجش او شد. این نوع کارها را همراهان «آیت الله» هم می کردند. لذا راه کژ نمودند به زیان «مصدق و نهضت ملی». انگلیس و مهره هایش و دربار به خودپسندی ها و کینه توزی های آنان دامن می زدند. در روز «نهم اسفند»، فرآورده شومِ کج رفتاری خود را نمایاند!
در پی سی تیر و با دیدن آن محبوبیت مصدق در میان باشندگان «ایران زمین» از هر لایه اجتماعی و منزوی شدن «حزب توده»، ابتدا بقائی روی به کژروی می نهد و با «خلیل ملکی» بر سر با مصدق بودن و یا بر او شدن، برخورد می کند. جدایی میان یاران ملکی با او و با او ماندگان، با «بیرون» راندن (5) اینان، انجام می گیرد. بهانه بقائی اینست که مصدق بایست قوام را اعدام کند. او آتش تند کینه «آیت الله» را شعله ور می کند. سپس، کسانی چون حائری زاده، مکی، نادعلی کریمی، شمس قنات آبادی، میراشرافی، فلسفی و دیگرانی به دشمنی با مصدق بر می خیزند. زاهدی نیز که همکاری فعالی پیدا کرده بود با افسران بازنشسته و آیت الله بهبهانی و کسانی چون سید حسن امامی، جمال امامی و دیگر مهره های انگلیس و صد البته درباریان، با این گروه همسو می شوند. رفتارهای موذیانه شاه که خود پیشنهاد کودتا به سفیر امریکا را داده بود (6)، و در کودتا، می باید نقش اول را بازی می کرد، در فزونی بخشیدن به درگیری این ها با مصدق و نهضت ملی و میدان دادن به آتش خودپرستی و کینه سخت کار ساز می شود.
در این هنگامه، با هم پیوند جستن دشمنان پیشین و جدید نهضت ملی و مصدق، او می تواند 1- زمام وزارت دفاع ملّی را به دست گیرد، 2- مادر و خواهر شاه را تبعید کند، 3- دفترهای فرزندان رضا شاه را ببندد، 4- دارایی های به غارت گرفته شده را از از دست شاه بیرون آورد و 5 – برای جان باختگان سی تیر مراسم بزرگداشت برپا کند و به ترمیم کابینه روی آورده و کابینه جدید را تشکیل دهد و … همه اینکارها، که بدون دخالت دادن به «آیت الله» انجام گرفت، اعتراض او را برانگیخت. او، به ویژه، به برگزیدن اخوی به وزارت اقتصاد و سرلشکر وثوق به معاونت وزارت دفاع ملّی و شهردار تهران شدن نصرت الله امینی اعتراض داشت. مصدق اعتراضهای او را بجا نیافت و نپذیرفت. آیت الله خود بزرگ بین و کینه توز، به تهدید روی آورد: اگر به خواسته هایش توجه نشود «تهران و ایران» را ترک خواهد نمود. مصدق هم که تمام کوشش و تلاشش در سویه بی گسست پی گیری کندن ریشه های استعمار و برافکندن پایه های سلطه «پیر کفتار»، انگلستان، در هر پوشش و چهره ای، بود، بنابر شهادت اسناد، بیشترین کوشش را برای نگاه داشتن «آیت الله» و دیگر بریده ها از نهضت ملی به عمل می آورد (7). اما اینان جنگ در جبهه داخلی را نیز به او تحمیل کردند. هم زمان، او در کارزاری جدید درگیر شد. از یک سوی «ملت – مصدق» و یاران نهضت ملّی و از دیگر سوی «دربار – سفارت انگلیس» و این جمع به حقوق باشندگان پشت کرده و به خدمت تاراج کنندگان ایران زمین، بویژه «نفت» آن، در آمده بودند.
در این هنگامه نبرد، زاهدی، شاه بختی، حجازی، گرزن، علوی مقدم و … که بازنشسته بودند و یا بازنشسته می گردند، کانونی بر ضد مصدق و نهضت ملی تشکیل می دهند. شاه به پاره ای از جمله زاهدی مقام سناتوری بخشید. او با داشتن چنین سمتی «مصونیت» پارلمانی داشت. سپس، افسران بازنشسته او را به ریاست کانون خود می گماردند. زمانی از «سی تیر» و این تغییر و تحول ها نگذشته، سازمان نظامی حزب توده دسیسه ای را کشف می کند. دسیسه چینان در باغ زاهدی، در شمال تهران، بکار خود مشغول بوده اند. شماری از آنان به جرم برنامه ریزی «کودتا» دستگیر می شوند. در دسیسه کودتا، کسانی چون علم، اقبال، برادران رشیدیان و نیز ذوالفقاری ها، مسعودی ها و … شرکت داشته اند. گفته شده سید ضیاء الدین طباطبائی، دستیار ژنرال آیرون ساید در کودتای 1299 و نیز رکن دو ارتش با آنان همکاری داشته اند!
در این زمان و در پی پیروزی ملت ایران در «دادگاه لاهه»، مصدق خواستار دادن بدهی های شرکت پیشین نفت به ایران می شود. همچنین، او خواهان آزاد شدن پول های ایران می شود که در بانک های انگلیس سپرده بودند و به دستور چرچیل، توقیف شده بودند. و او می خواست که زیان های وارد شده به ایران، پرداخته شوند. هم زمان، زاهدی و با او، به زیان ملت ایران، و پیروزی هایش، دسیسه کاران، با پخش اعلامیه هایی به زیان حکومت ملّی مردمی مصدق، چهره کریه خود را بمثابه همکار «انگلیس»، می نمایانند.
انگلیس خواستِ مصدق را بر نمی آورد و همچنان به پایمال کردن حقوق ملت ایران، ادامه می دهد. در نیمه دوم مهر ماه، سفارت انگلیس در تهران بسته می شود و اعضای آن، یک روزه، از ایران اخراج می شوند. اگر چه سفیر آمریکا، هندرسن، پاره ای از آنان را در سفارت آمریکا و بخشی دیگر را هم در سفارت عراق که سفیر آن «نوری» نامی از سرسپردگان انگلیس بود از زمان های دور، بکار می گیرد. و نیز، مصدق بر آن می شود که در وزارت امور خارجه و سفیران ایران در یکچند ازکشورها، تغییراتی بدهد تا جلوگیرِ دسیسه های انگلیس بگردد. بنابر چنین دیدگاه خردمندانه ای، زنده یاد « الله یار صالح» را به سفارت ایران در آمریکا می فرستد. چون هم به او اعتماد کامل داشت و هم او را برخوردار از نظر سیاسی و توان دیپلماسی می دانست. کسی می دانست که می توانست بی رنگ کند تلاش های موذیانه «انگلیس» را و چنان کند که «پیر کفتار استعمار» کاری از پیش نبرد. این هنگامی است که انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در حال انجام بود و «مورد ایران» موضوع مورد توجه مردم آن سرزمین و نامزدهای «جمهوری خواهان» و «دموکرات ها»، بود. احتمال پیروزی نامزد جمهوری خواه ها قوی بود. چرچیل هم سخت کوشش می کرد تا نظر کاندیدای جمهوری خواهان را به سود انگلیس و به زیان ایران کند. چون تا آن زمان ترومن، رئیس جمهوری وقت امریکا، نظر مساعد نسبت به حقوق ملت ایران ابراز می کرد.
زمان شتابان می گذرد و دو جناح نبرد رو در روی یکدیگر، صف آرائی می کنند. مصدق از دو مجلس تقاضای اختیارات می کند. دو مجلس ناگزیر که در برابر حمایت ملت ایران از خواست رهبر نهضت ملّی، به اختیارات رأی می دهد. مصدق، با گرفتن اختیارات، روی به «بهسازی» کشور، در همه زمینه های اجتماعی، می آورد. به تأمین «منافع ملی» و رفاه باشندگان ایران زمین و فقرزدایی و بالابردن سطح فرهنگ و آموزش و پرورش و … همت می گمارد. از دیگر سوی، آن جمع به هم آمیخته، در جهت زیان رسانی به ایران و برآوردن خواست دربار و استعمار و جهانخواران، به تقلا بر می خیزند. این چشته خورشدگان به هر کاری دست زدن را تجربه کرده و می کنند!
روزهای سرنوشت سازی هستند روزهای سال 1331 . بویژه روزهای چند ماه پایانی این سال: پشت به نهضت ملِّی کردگان، پیشاپیش آنان آیت الله کاشانی – که ریاست مجلس را در دست داشت – از نمایندگان می خواهند به تمدید « اختیارات» رأی مثبت ندهند. مردم به خیابانها در می آیند و بازار، در پشتیبانی از حکومت مصدق، بسته می شود. اگر چه با 59 رأی در برابر 18 رأی، مصدق موفق می شود و مجلس سنا نیز به اختیارات رأی می دهد، اما دسیسه های دشمن برهم افزوده می شوند: درگیری «ابوالقاسم بختیاری» با نیروهای مسلح و بهانه هایی که دست پا می کند و نیز باخت حزب کارگر انگلیس و نخست وزیر شدن چرچیل و گذشتن روزهای پایانی ریاست جمهوری ترومن و قرا گرفتن چرخ سیاست «آمریکا – انگلیس» در دستان دشمنانی چون چرچیل، ایدن، دالس و … همزمان می شوند. پیشنهادهای زیان باری از سوی «آمریکا – انگلیس»، که در سود آن جهان خواران و ناقض ملّی شدن صنعت نفت در سراسر کشور بودند، به مصدق داده می شوند. شک و گمانی وجود ندارد . رهبرنهضت ملی، مصدق آنها را نمی پذیرد. خود می دانند و اعلام می کنند که «مذاکره با مصدق بی فایده است». تا بدانجا که شیادان به «بانک جهانی» روی می آورند و آن بانک را بر آن می دارند پیشنهادی همچون پیشنهادات پیشین زیان بخش، که با آرمان های استقلال خواهانه «مصدق» و حقوق ملت ایران ناهمخوان می بود، به مصدق ارائه کند. مصدق آن را نمی پذیرد. چرا که هدف از «ملّی کردن صنعت نفت» پیش از جنبه اقتصادی اش، تحقق خواست سیاسی می بود: رهایی ایران از چنگ استعمار و پایه ریزی سامانه ای که جهانخواران و بومیان آن ها دستشان از ایران کوتاه شود و سرنوشت ایران در دست مردم آن قرارگیرد.
بهر روی، انگلیس هر پیشنهادی که با «ملی شدن صنعت نفت» در سراسر کشور خوانانی دارد را، با بهانه تراشی، نمی پذیرد. همواره حزب توده را «لو لو» می کند. این دروغ که «خطر کمونیسم» با بودن «مصدق» جدی و جدی تر می شود، را بکار می برد. سیاست آمریکا هم گام به گام به سیاست انگلیس نزدیک می شود. کار همسو کردن، از جمله، بر عهده هندرسون، سفیر امریکا در ایران نهاده می شود. او به آمریکا می رود و به مافوق های خود یادآور می شود که راه مذاکره با «مصدق» مسدود است و زمینه ذهنی مقامات وزارت امور خارجه را به زیان حکومت ملی مردمی می گرداند. سپس راهیِ ایران می شود و به تماس و دیدار با «آیت الله» مشغول می شود. به او وعده نخست وزیری داده شده بود (8). از این رو، کار سفیر در برانگیختن او به ضدیت با مصدق مشکل نبود.
پراکندن شایعات و پیام های محرمانه زمینه را آماده می کنند برای آن روز که آیزنهاور، در شورای امنیت ملی آمریکا ، بگوید: «پشت مصدق، کمونیست ها در کمین نشسته اند و نیز هندرسن، همراه با انتلیجنت سرویس انگلستان، طرح کودتا را آماده کند و مهره ای دسیسه ساز، اشرف پهلوی را می یابند و از طریق او، به محمد رضا، طرح کودتا را اطلاع می دهند. در گزین «اشرف پهلوی». انگلیس همچنان در گوش آمریکا می خواند که مصدق، هرگاه پیروز شود، هیچ امتیازی به آمریکا نخواهد داد.
از یک سو مصدق هر پیشنهاد زیان بار و ناخوانا با «ملی شدن نفت» را نمی پذیرد و از دیگر سوی، انگلیس تلاش می کند سیاست آمریکا را به ضد ایران بگرداند. سیاستی بگرداند که آن نباشد که سیاست ترومن بود. و … و نیز همکاری همه جانبه سیا – اینتلیجنت سرویس در هم آهنگ کردن همه مخالفان می کوشند تا که بتوانند حکومت ملی مردمی مصدق را شکست بدهند. در این کارزار، شاه بزدل برای نگه داشتن تخت و تاج خود می پذیرد، بی سر و صدا، ایران را ترک کند. تا مصدق بتواند، دور از خرابکاری های دربار، و با داشتن اختیارات، به بهبودسازی ها در زمینه های گوناگون بپردازد. اما شاه گوش به سخنان زمینه سازان کودتا بومی و بیگانه سپرده است و به اتفاق هندرسن، نقشه قتل مصدق را به اجرا می گذارد. (9) از میان بومیان آیات الله کاشانی و بهبهانی، پیرامون خود چاقوکشان و پااندازان و زنان شهر نو و جنوب تهران را داشتند و می توانستند آنان را به حرکت در آورند. آنان و تنی چند از نظامیان هستند که مأور قتل مصدق می شوند. «مرغ از قفس می پرد» (10) و توطئه 9 اسفند 1331 شکست می خورد.
بوجود آمدن روز نهم اسفند، شاید اولین رخدادی است که سبب می شود یکی از این دو هم آورد، با نقشی که برعهده می گیرد، در راه پیروزی، شتاب می گیرد. بدینگونه که داده های تاریخی روشن می سازند، از این روز به بعد، روند کودتا شتاب می گیرد. بویژه در پای نوشته هایی که آورده می شوند، بیشتر و بیشتر در باره آنچه رخ می دهد، در باره در هم آمیختگی هایی مثبت و منفی که ننگین کودتای 28 مرداد را بوجود می آورند، روشنگری بیشتر بعمل خواهد آمد. و بر خواننده آشکار خواهد شد چه کسانی دستشان به این خیانت آلوده است.
هر چند مصدق اطمینان می دهد که در غیاب شاه، تغییری در سامانه دولت صورت نمی گیرد و شاه مطمئن می شود و قول می دهد بی سر و صدا راه سفر را در پیش گیرد، اما قرار برکشتن مصدق است. از این رو، اشرف پهلوی در خارج و درباریان و برخی نظامیان درداخل، هم آهنگ دوآیت الله، بهبهانی و کاشانی و دیگران جمعی را در برابر دربار جمع می کنند به این بهانه که می خواهند مانع از سفر شاه به خارج شوند. هوچی گری می کنند که قرار بر تغییر رژیم است. با نبود شاه، سامانه دولت تغییر می کند. به مصدق اتهام زدند که می خواهد «جمهوری» بر پا کند. به بسیج چاقوکشان و کباده گیران و سرگروه های چماقداران و چاقوکشان، چون شعبان جعفری، می پردازند. آنها را به درب کاخ شاه گسیل می کنند. در ظاهر برای این که از خروج شاه جلوگیری کنند و در باطن، برای آنکه مصدق را بکشند. آیت الله کاشانی به شاه نامه می نویسد. آیت الله بهبهانی وارد کاخ می شود و نزد شاه می رود. دیگرانی چون نورالدین امامی، برادر جمال امامی در برابر کاخ، گرد می آیند. عزم کشتن مصدق را دارند به هنگام خروج از کاخ. اما یکی از کارکنان وطن دوست، از دسیسه آگاه می شود و مصدق را از دری دیگر، بیرون می برد.
شگفت اینکه در آن روز و در پیشاپیش آن جمع، شعبان با دیگر هم جنسان خود و نیز بر و بچه های پشت لب مو در آورده، از جمله، همین حاج آقا، «نوه دختری آیت الله» حضو دارند. همان کس آنجا است که بعدها، نامه ای که از قول «آیت الله» به مصدق، جعل شده است، را در عالم خیال، در 27 مرداد، به مصدق می رساند. بنا بر نامه جعلی، «آیت الله» به مصدق هشدار می دهد که «کودتا» در حال انجام است. جعل کنندگان نامه می دانستند که کودتا، شب هنگام 25 مرداد انجام گرفت و شکست خورد. بنا بر اسناد، در 26 مرداد، روزولت رهبر کودتا فرمان یافت ایران را ترک کند. پس جعل کنندگان نامه، پیش از آنکه اسناد سری منتشر شوند، با نامه ای که جعل می کنند، همگان را آگاه می کنند که «آیت الله» رهبر کودتای 28 مرداد بوده است. بسیار دیرتر، اسناد سری امریکا انتشار یافتند و اسناد نقش این «آیت الله» و همتای او، بهبهانی را در کودتا آشکار کردند. وگرنه، «آیت الله» به مصدق هشدار نمی داد که فردا، 28 مرداد، من رهبری کودتای دومی را بر عهده دارم!
چون جماعت آماده کشتن مصدق، می بینند «مرغ از قفس پریده است»، به سوی خانه او راه می گیرند. تلاش می کنند درب آهنی خانه او را بشکنند. محافظان خانه پاره ای را دستگیر می کنند. در میان آنان، تیمساران بازنشسته ای چون گیلانشاه حضور دارند. چرا مصدق از دربار خارج می شود؟ زیرا هندرسن تقاضای دیدار فوری او را می کند. قرار بر اینست که او بهنگام ازدحام چاقوکشان و چماقدران از کاخ خارج و به دست آنها کشته شود. مصدق می گوید: هندرسن کاری هم نداشت (11) . در همین روز نیز «هندرسن» از سوی وزیر دربار، حسین علا، برای مذاکره با شاه، به کاخ دعوت می شود. خبر رخداد 9 اسفند، بی درنگ در سراسر ایران، بویژه در تهران پخش می شود. مردم، از هر لایه و گروه سیاسی، راه جانبداری از «مصدق» را در پیش می گیرند. فردایش مصدق «هندرسن» را به پیش خود می خواند و سخت او را مورد شماتت قرار می دهد که چرا در امور داخلی کشور دخالت می کند. دیدار او را با شاه و علا، یادآور می دهد و به او هشدار می دهد. به او، دسیسه های زیان بارش را خاطر نشان می کند. روز یازدهم اسفند نیز بسیاری از طرفداران نهضت ملّی و رهبر آن، مصدق، و حکومت «ملّی مردمی» او به خانه آیت الله کاشانی می روند. برای هشدار دادن به او و باز داشتنش از ادامه دادن به دسیسه های ضد ملّی مردمی او. اینان به او یادآور می شوند که سمت فعالیتهایش هم سمت است با فعالیتهای جهان خواران. از جمله کسانی که به خانه «آیت الله» می روند، زنده یاد و نام داریوش فروهر است. به هنگام بالا رفتن از پله ها، به سوی اطاقی که آیت الله کاشانی و دیگر یاران او نشسته اند، از جمله «آیت الله خمینی» و …، از بالا و شاید از بام به سوی او آجر پرانی می کنند. بنا بر شنیده های خود از چند نفر، از جمله «قاسم لباسچی»، علیرغم خون ریزی شدید، او از رفتن، باز نمی ایستد. «حداد» نامی او را با اسلحه گرم و چاقو تهدید میکند. سرانجام، با فرود آمدن ضربه ای سخت بر صورت حداد، او از پله ها به زیر می افتد و مورد ضرب و جرح جوانان و طرفداران مصدق قرار می گیرد. در آن درگیری است که او کشته می شود!
به این رویداد باز خواهیم گشت. روزهای پسین هم، روزنامه ها، از جمله تهران مصور 15 اسفند، در این باره، می نویسند. اما در پیِ این رخداد و گذشتن چند روز باوجود تظاهرات مردمی در سراسر کشور، بویژه در تهران، برضددسیسه گران قتل مصدق، توطئه گران بومی و بیگانه، «آیت الله، ارتشی، نماینده مجلس و …» به توطئه چینی ادامه می دهند. این بار توطئه ربودن و کشتن رئیس شهربانی را طراحی و اجرا می کنند: در روز سی و یکم فروردین 1332، سرتیپ محمود افشار طوس را می ربایند و به قتل می رسانند. او را می کشند چون افشار طوس رئیس شهربانی ای دلیر و کارآزموده بود. با بودن او در رأس شهربانی، نمی توانستند ناامنی و هرج و مرج بوجودآورند. چنانکه از آن پس، به ایجاد ناآرامیها در شهر تهران می پردازند تا که جوّی سازگار با کودتا، پدید آید.
شعبان جعفری که از روزهای 14 آذر بدین سو، در یورش آوردن به مراکز هنری و فرهنگی و تئاتر و … البته حمله به نیروهایی چون «حزب توده»، مورد حمایت دربار و روحانیت بود و از «آیت الله کاشانی و آیت الله بهبهانی و نیز جمال امامی و شهربانی دستور می گرفت، هر بار، از چاقوکشانی چون «غلام دَدِه، اکبر سیاه، جگرکی، رمضان یخی، طیب» یاری می طلبد. در ایجاد جو ناآرام و ترس آور، او نقشی مهم بر عهده می گیرد. و نیز بسیج زنان شهرنویی توسط ایادی جمال امامی برای بوجودآوردن آشوب های خیابانی و سپس دربار و وابستگان به استعمار انگلیس از آن آشوب ها بهره وری می کنند. هوچی بازی در مجلس که، این همه، از «ضعف دولت مصدق» است. از اعتراض به آزاد گذاشتن «توده ای ها» برای سر و صدا اندازی در باره «خطر کمونیسم» و بهانه تراشی برای انگلیس و امریکا، سود می جویند.
در پیِ «نهم اسفند» – که در آن روز شعبان با هم جنسانش و با جیپ ارتشی به خانه مصدق حمله ور و در آهنی را می شکنند – شعبان دستگیر می شود و تا بعد از ظهر 28 مرداد 32، در زندان می ماند. به دستور حکومت کودتا و شخص زاهدی آزاد و با تشریفات تمام از او استقبال می شود. او بر جیپی می نشیند، با عکس شاه بر شیشه جلو. دور تا دور او را «سگ از زنجیر گشتگان» فرا می گیرند و به مردم یورش می آورند.
با کشته شدن سرلشگر محمود افشارطوس، کسانی چون سپهبد زاهدی، بقایی، حسین خطیبی، مزینی و دیگر افسران بازنشسته عضو کانون افسران بازنشسته، مورد سوءظن و تعقیب قرار می گیرند. در مورد کشتن افشارطوس، به دو «آیت الله» هم شک و گمان برده می شود. بویژه اینکه آیت الله کاشانی در دوران ریاست خود بر مجلس، ابتدا زاهدی را با همکاری سید مهدی میراشرافی، به مجلس می آورد و در خانه ملت، جنایتکاری را از تعقیب مصون می دارد. به دیدار او می رود و با او روبوسی می کند. در اطاق «هیئت رئیسه» از او پذیرائی می کند. او را «مهمان عزیز» می خواند و به کارپردازی مجلس دستور می دهد او تا هر زمان که بخواهد می تواند در مجلس بماند. چون «حق آب و گل» دارد. چندی بعد، هم «بقایی و حمیدیه» نیز در مجلس متحصن می شوند و میان این سه تن پناه داده شده، رابطه همکاری نزدیک تر می شود. سپس، اسباب ارتباط آنان با خارج از مجلس فراهم می شود. تا بیست و نهم تیرکه زاهدی را مخفیانه به مکانی دیگر می برند، در مجلس می ماند. او در مخفی گاه امریکائیان تا روز 28 مرداد می ماند.(12) نخست وزیرش می کنند و در پی کودتا، بعد از ظهر روز 28 مرداد، سوار برتانک، آشکارش می کنند.
قتل افشارطوس و درگیری های بی گسست و ادامه زشت کرداریهای دشمنان نهضت ملی، بویژه آیت الله ها، و بقایی و حایری زاده ومکی و … – که همکاری تنگاتنگ با دربار و سفارت های انگلیس و آمریکا جسته اند- و، بویژه کارشکنی ها در کار مجلس، زمینه را آماده برکناری مصدق می کنند. این زمان، عوامل امریکا و انگلیس در کار خریدن نمایندگان مجلس هستند. مصدق را استیضاح می کنند. امروز که اسناد سری منتشر شده اند، می دانیم که در کار خریدن نمایندگان مجلس بوده اند. اما آن روز، مصدق از خریداری شدن نمایندگان آگاه می شود (13). او، ناگزیر روی به همه پرسی می آورد. میان حکومت ملی مردمی از یک سوی و مجلس و نمایندگانی که همراه آیت الله کاشانی، کسی شده اند که از خواست های تاریخی – اجتماعی مردم ایران روی گردانده اند، و در دمادم پیروزی نهضت ملی، به شکست آن، کمر بسته اند، از سوی دیگر، کار به رویاروئی کشیده است. پشت کنندگان به نهضت ملی، اینک سلطه امریکا و انگلیس را بر ماندن مصدق بر حکومت، ولو به قیمت از دست رفتن پیروزی نهضت ملی ایران، ترجیح می دهند. مصدق مردم ایران را فرا می خواند تا که میان بقای مجلسی که دارد به زیان ملت ایران، در خدمت خواسته استعمار انگلیس و آمریکا، این توامان جهان خواران و بقای حکومت او، یکی را انتخاب کنند. از باشندگان «ایران زمین» می خواهد به مسئولیت خویش عمل کنند و با رأی بگویند حکومت او باید برود و یا مجلس.
در ظاهر، شاه پافشاری می کند که همه پرسی انجام نگیرد. و آیت الله کاشانی، با صدور اعلامیه ای، همه پرسی را حرام می خواند. اما مصدق چاره را روی آوردن به مردم می دانست. بی اعتناء به تهدیدهای بومیانی که دشمن خواسته های ملت ایران شده اند، همه پرسی را انجام می دهد. اینک، مشروطیت به معنی درست آن اجرا می شود و شاه سلطنت می کند و نه حکومت.
همه پرسی در روز «دوازدهم مرداد» انجام می گیرد. چند روزی بعد در شهرستان بعمل می آید. براینده آن، پیروز شدن مصدق بگونه چشم گیر می شود. این پیروزی راه را بر همه بهانه گیران می بندد و نشان می دهد که جز نیرویی اندک با آن مجلس و بودنش موافق نمی باشند. ملت ایران خواستار ادامه کار حکومت ملی مردمی مصدق است. می خواهند کوشش ها برای بپا داری استقلال و آزادی و دیگر ارزش های راهبر سامانه مردم سالاری، در میهنشان پای گیرند!
برآیند همه پرسی نمایان می کند که بیش از 99 درصد ملت ایران به رهبر نهضت ملی خود رأی داده اند. همانگونه که «آندره تالی» یادآور شده بود، هنوز آمریکا فرصت می داشت که اقبال خود را بیازماید. یعنی یا سیاست در خور با رهایی ملتی از چنگال «پیر کفتار و چپاول گری» که انگلیس استعمار گر است و یا سیاست دنباله روی از سیاست آن جهانخوار، را در پیش گیرد و تقسیم منافع را ترجیح دهد و برده خواست های امپریالیستی خود شود. آیزنهاور، رئیس جمهوری امریکا، سیاست دوم را بر می گزیند. او با گزینش «آلن دالس» به ریاست«سیا» – که برادرش، جان فوستر دالس، وزیر امور خارجه است – به او مأموریت می دهد با همکاری انتلیجنت سرویس، کودتا بر ضد مصدق را تدارک کند. این دو، به بهانه پیوستن به همسر، در واقع، برای دیدار با هندرسن و سپس، اشرف پهلوی، به سوئیس می روند. به آنجا می روندتا برنامه گذاری کودتا را زیر نظر بگیرند و اسباب کودتا را آماده کنند. اشرف پهلوی، پیش از سفر آنان، دستورهای بایسته رهبران آمریکا و انگلیس را ، پیش از آنکه حکومت مصدق از ورود غیرقانونی اش آگاه و او را از کشور بیرون کند، به برادر خود رسانده است. بند و بست میان دو غارت گر جهان برسرکودتای آمریکا – انگلیس و تقسیم ثروتی که نفت ایران است، انجام می گیرد و اجرای طرح کودتا آغاز می شود. مأمور کاردیده «سیا» به نام «ژنرال شوارتسکف» به بهانه سفر به ایران، برای دیدار دوستان پیشین اش، به تهران، می آید. در گذشته، او مستشار ژاندارمری ایران بود. این مأمور کار کشته، در پیش، ریاست شهربانیِ «نیوجرسی» را داشت و بازیافتن کودک ربوده شده «لیندبرگ» را تصدی کرده بود. او از دوستان زاهدی بود. پذیرش زاهدی، بعنوان نخست وزیری که در پی کودتا، باید جانشین مصدق می شد، دلخواه او بود. او مأمور می شود پیام آیزنهاور را به شاه برساند. بنا بر اسناد، پیشاپیش، میان انگلیس – که زاهدی زندانیِ پیشینش بود – و امریکا و شاه برسر نخست وزیری او توافق شده است. برسر سهم بندی از ثروت نفت نیز توافق شده است: انگلستان به سود آمریکا چشم پوشد از 45 درصد این ثروت و سهم هریک 45 درصد و 10درصد دیگر نیز از آن فرانسه و هلند می گردد، قرارداد پسین «کنسرسیوم» زیر نام «امینی پیج» بر اساس این سهم بندی تهیه می شود. بدون اینکه یک واو آن حذف شود، توسط مجلس دست نشانده، تصویب می شود. سپس خیانتکاری که سپهبد زاهدی است، شیّادانه، در «جزوه» ای ادعا می کند که «کلاه سر انگلیسی ها» گذاشته ایم. چراکه انرژی اتمی فراگیر می شود و تا ده سال نفت، بی ارزش می گردد. این سخن و سخنان دیگری از این گونه، گویای بی مایگی و بی سوادی و تسلیم طلبی او می گردند.
در مورد گذشته «زاهدی»، که فرماندهی جنوب را در دست داشت، «فیتز روی مک له آن»، هنگامی که به تهران می رسد، در سال1942، در سفارت انگلیس با «ژنرال بایون، ژنرال ویلسون و نیز سر ریدر لولارد» به گفت و شنود می نشیند. او را برای انجام کاری در جنوب بر می گزیند. او به آنجا و اصفهان می رود. بنا بر مشاهدات و شنیده هایش، پرده دری می کند از «احتکار گندم، همکاری با آلمان ها، و …»، توسط زاهدی. و نیز کنسول انگلیس، ژون گولت، به او می گوید: زاهدی طرار قهار آلمان است. بهنگام دستگیری او، ضمن یافتن «تریاک وآلبومی از عکسهای فاحشه ها، لباس های زیر از ابریشم و …»، نامه ای را نیز می یابند که سخن دارد از روابط گسترده او با کسانی چون کنسول آلمان که در کوه های جنوب بسر می برده و او «مهمات و آذوقه و …» را برای آن کنسول فراهم می کرده است. دستگیریش را کاری «به موقع انجام یافته» می خواند و یادآور می شود که با «فرماندهیِ عالی آلمان در قفقاز» هم رابطه داشته و برای آن، گزارش سری می فرستاده است (14)
داده های تاریخی، نقش بسیاری از مأموران سیا و اینتلیجنت سرویس را نمایان می کنند. از روابط آنان با مأموران خود در ایران، چون «برادران رشیدیان، افسران بازنشسته، سپهبد زاهدی و فرزندش اردشیر، آیت الله ها، و …» پرده بر می دارند و نقش آنها را در کودتای 28 مرداد آشکار می کنند.
کوتاه و مجمل بررسی و فراگشایی بود در مورد کنش و واکنش های مثبت و منفی، از سوی عاشقان راه رهایی ایران از بند «استعمار» از یک سوی و زیان ببارآوران برای ایران و سود رسانان به جهانخواران و غارتگران و پادوهای «استعمارپیر» که برای «خورشید خود» غروبی نمی شناخت، از سوی دیگر. اما «سردار پیر ساحل شهر طلا» آن را به غروب نشانید، اگر چه همراه با چپاولگری دیگر ، هم جنس خود، و ریزه خوارانش، باز راه چپاول و غارت را گشودند. خواننده می تواند به دیگر داده های تاریخی در این باره ها، از جمله به دفترهای 2 و 4 «انتشارات مصدق» رجوع کند. دراولی، نیک به «مقام مصدق در نهضت ملّی ایران» و چند و چون کار او و دیدگاهش در باره جهان رها از روابط سلطه و ارزش های نه تنها «ملّی» که «مردمی» نیز و راهنمایی به همه ملت های زیر ستم تا بندهای «استعماری» را بگسلانند، و دومی در بردارنده ترجمه نوشته ایست زیر عنوان «چگونه حکومتی را سرنگون» می سازند، پیرامون نقش «سیا در خدمت امپراطوری آمریکا» و این که همگام با «اینتلیجنت سرویس انگلستان»، به چه جنایاتی روی می آورند برای غارت ملت ها. نمونه ای که نوشته به شرح آن می پردازد،کودتای 28 مرداد در ایران است.
اسناد گویای این واقعیت است که «سیا» خوب می دانست زاهدی چه کسی است. با این وجود، شوارتسکف را مأمور آماده کردن شاه برای ایفای نقش خود درکودتا می کند. شاه روز پیش از کودتا، دو برگ کاغذ سفید را امضاء می کند و بپادارندگان کودتا می دهد تا دریکی، برکناری مصدق از نخست وزیری را نویسند و دیگری را، فرمان انتصاب زاهدی به نخست وزیری بگردانند. کودتا انجام می گیرد و شاه فراری به ایران باز می گردد. اما «انگلیس ها» از بُزدلی و فرار او و شک و تردیدهایش، به «عدم اعتماد به نفس» او بیش از پیش، پی می برند و بنا بر موقع، استفاده می کنند. «روزولت» از آنچه رخ می دهد و می گذرد، خرسند است. و در خاطرات، از این می نویسد که «مدت سه روز شهر تهران برای انتخابات دوازده نماینده رأی داد» . پس از سپری شدن هفت ماه از کودتا، بر این است که «سیا» توانسته است به نام «مردم سالاری» حکومت مصدق را سرنگون کرده است. به دست او و هم جنسان انگلیسی اش چنانکه رفت. او و گزارشگر سیا شخصیت شاه را می شناسانند.(15)
«شاهی» زبون که بُزدلانه فرار می کند و بازیافت شاهی خود را مدیون «آمریکا و آیزنهاور می خواند». ولی چندی بعد، آن «مدیون مردمش و نه قدرت خارجی» می گوید و این را به زور به خود می باوراند، اما این «مردمش» چه کسانی بودند؟
«تایم»، هفته نامه آمریکایی، از مردی «غول پیکر و ریشو به اسم شعبان جعفری» در رأس شرکای چاقوکشش سخن می دارد. او که در حوزه های رأی گیری به رأی دهندگان یورش می آورد و به «بی مخ» شهرت یافته است. او که روزنامه های مخالف را غارت می کرد و خود را وفادار به زاهدی می خواند و بر آیند یک روز کار خویش را «در کافه ای روی یک مبل لمیدن و دستور بستنی دادن» بر می شمرد و «پنجاه بستری» که اغلب «کمونیست» بوده اند، می خواند و ادعا می کردکه، در سرکوب و غارت، «اگر هم ارتش و شهربانی را روی هم بگذاری ما از هر دوشان بهتر کار کرده ایم»، و در زشتکاری های خود به روزنامه نگار آمریکایی سخن بسیار می گوید، نمونه نوعی «مردمی» است که شاه را به شاهی بازگرداندند. اردشیر زاهدی هم ناگزیر از پذیرش نقش شعبان بی مخ است و به آن روزنامه نگار می گوید: «من می دانم که شعبان کمی خشن است اما او … مخالف کمونیست ها می باشد». سخنانی شادبخش که در دل «آیزنهاور و هم جنسانش» قند را آب می کنند وآنان را به غنج می آورد از برآیند جنایتی تاریخی، که مرتکب شده اند.
این داده های آورده شده از روزهای پیش و روز کودتای 28 مرداد و سپس انتخابات دوره هیجدهم و سرکوب و خیانت و جنایت از سوی بومیان وابسته به قدرت های جهان خوار و شادمانی های کسانی چون چرچیل و آیزنهاور از رفتار ریز و درشتِ بکار گرفته ای چون شاه و زاهدی و آیت الله ها و بقایی و حایری زاده و مکی و … بیانگرند. و نیز چندگونگی سخنان پادوهایی چون حمید سیف زاده، محمد حسن سالمی، علی میرفطروس، همایون کاتوزیان و … در مورد کودتای 28 مرداد، نمایان می کنند. پنداری «گله شیاطین» همه راه ها و شیوه دروغ سازی و کارهای رذیلانه را می روند تا بتوانند سیاه را سفید و سفید را سیاه نشان دهند و طیِ کج راهه کنند بنا بر «قانون» ویژه خود. این بار، سخن پراکنده اند به سردبیری مسعود لقمان تا مگر در ازای اینگونه فرومایگی دست بیابند به «لقمه» ی نانی و مورد بحث این و آن شوند از هر راه شرم آورانه ای که شد. بی توجه به سخن «پروین» که این کسان را پرسد: «لقمه سالوسی» که را تاکنون سیر کرده است و ادامه پرسش که، «چند بر این لقمه» شماها را اشتها باشد؟
پرسش از «قانون» که زبان محمد حسن سالمی گشته است:
1 – نوه «آیت الله»، در آن سال که نامه پدر بزرگ خود را به دست مصدق رساند، ، چند ساله بود؟ آیا با سن و سال تری وجود نداشت که آیت الله کاشانی این کار بر عهده او گذاشت؟
2- اگر نامه جعلی نبود، اعتراف «آیت الله» برخیانت خود نبود؟ چرا که در 27 مرداد به مصدق هشدار می دهد که کودتا می شود و، روز بعد، در 28 مرداد، او خود کارگردان کودتا می شود؟
3 – آیا، اگر داریوش فروهر و … کشندگان «حداد زاده» بودند، چرا در پیِ روز 28 مرداد که تا زمانی که میان آیت الله کاشانی و هم جنسان او با شاه و زاهدی و … ، – بنا بر عکس ها و مصاحبه های پیام و سخنرانی ها – نزدیکی همه جانبه بود، برگی به دست نیاوردند که با تکیه بر آن، فروهر را قاتل بشناسانند و او را از سوی «دادگستری» خودشان، بادافراه (کیفر) دهند؟ از مرداد 1332 تا قیام 22 بهمن، او بیش از 15 سال، همواره همچون زندانی سیاسی زندان می شود و زندان های او، بخاطر اعتراضهای او بود. همچون مورد «جدایی بحرین» که اعتراض او به این خیانت از سوی شاه، اردشیر زاهدی بود. آن خیانت را بخاطر برآوردن خواست انگلیس – آمریکا انجام دادند.
4- در پیِ قیام 22 بهمن که پیروان آیت الله کاشانی، بویژه آیت الله خمینی در آن روز در خانه او حضور داشته (16)، نتوانستند چنین برچسبی را به فروهر بچسبانند و او را بر این اساس دادگاهی نمایند، اگر چه، به دفعات، روی آور به بستگان حداد زاده شدند ولی سودی نجستند. چند بار او را دستگیر و زندانی کردند، چه در زمان آیت الله خمینی و چه پس از او. سرانجام او و همسرش را کشتند. همه و همه بخاطر این که کوشندگی های این دو رنگ و بوی سیاسی و دفاع از «استقلال و آزادی» داشتند و خواستار دادگری های اجتماعی بودند. به انحراف کشانیدن «قیام پیروز ملت ایران» به دست همه کار بدستان استبداد-که همه آنان پیروان آیات الله خمینی وکاشانی بودند و هستند- انجام گرفت.
در پیِ فراگشایی هر چند فشرده در بالا آورده شده، نیم نگاهی هم به سخنان دو تن از سه تن پژوهشگران، بنا بر سخن «قانون»، انداخته می شود. یکی گردنش زیر بارِ نان رسانی اردشیر زاهدی است. که به او پول قلم و کاغذ و روزی می دهد تا که سیاه را به سود «کودتا» سفید بنمایاند و دست آلوده نخست وزیر «کودتا» و فرزندش را پاک کند، بی آنکه بداند و بدانند «گله شیطان ها» که تاریخ «تخته سیاه» نیست تا با زبانشان ثبت شده ها را بزدایند و با «گچ» سفید وارونه گویی نویسد و نویسند.
در مورد پادوی اردشیر زاهدی بسیاری موشکافانه نوشته اند. از آن جمله اند احمد افرادی، با سلسله نوشته هایی زیر نام «آسیب رسانی به حافظه تاریخ» و با نگاهی ژرف بین کتاب «آسیب شناسی یک شکست» را بررسی کرده و می نمایاند که چگونه هم و غم این «آسیب شناس» و یا بنا بر سخن «قانون» پژوهشگر «سند شناس» جستجو در گزاره های پژوهشگران تاریخ کرده و متن هایی را از هم جدا جدا و سپس، بگونه ای، فرازهایی از این متن را به فرازهائی از آن متن چسبانده است. بگونه ای دغلکارانه تا به سود کودتای آمریکا – انگلیس، سیاه را سفید بنمایاند.
نیز در همین پهنه کار پژوهشی و بررسی که «افرادی» نموده است، دیگرانی نیز چون آل آقا، اشکان رضوی، حمیدرضا مسیبیان و … هم نموده اند و رسواگر «سند شناسِ قانون» و چهره اینگونه «آسیب شناس» و پژوهشگر خوانده شده ها، شده اند. آسیب شناسی را رسوا کرده اندکه یکی از دروغ آفرینی هایش اینست که «مصدق اللهیار صالح را برای اینکه از سوی شاه به نخست وزیری برگزیده نشود، به «آمریکا تبعید کرد» . اوباوارونه کردن حقیقت، آمریکا را به تبعیدگاه بَدل می کند. اگر چه و به یقین می داند که در پیِ کودتای 28 مرداد، حداقل «سه بار» از او دعوت به «نخست وزیری» شد و نپذیرفت و پاسخ به شاه را همان سخنی می دانست و می داد که «مصدق» رهبر او بکار برد در آن مدت کوتاه نخست وزیری: شاه بایست سلطنت کند و نه حکومت. او حتی سرپرستی و آموزگاری فرزند او را هم نپذیرفت. این «پژوهشگر، آسیب و سند شناس» در پهنه تاریخ و… آن چنان بی سواد می باشد یا تردست و کیسه بُر که، برای کسب روزی، می تواند اینگونه «آسیب رسان» به تاریخ باشد
در پیِ کودتای آمریکا – انگلیس، بی درنگ اللهیار صالح مورد اعتماد مصدق، از سفیر بودن خود کناره گرفت و به هنگام خداحافظی با آیزنهاور، به مدت درازی که سابقه نداشت، «آیزنهاور، یکی از دو رهبران جهانخوار کودتاگر، با سماجت از سفیر حکومت مصدق، خواست یکی دو روز بماند تا سفیر جدید از ایران بیاید. ولی پاسخ اللهیار صالح به او این بود: «من چگونه از این پله ها بالا و پایین رفتن خود خجالت نکشم، که سفیر دولت مصدق بوده ام و حال سفیر یک دولت کودتائیم» دولتی که سرانش در پناه دسته ای چاقو کش و خائن به میهنشان، بر سر کار آمده اند؟
این «آسیب شناس و …» – که به درستی «احمد افرادی» او را آسیب رسان به حافظه تاریخ رساننده می خواند و وارونه نویس و … می شناسد – اگر حداقل آموزش در پهنه تاریخ داشت و از جمله نوشته هایی در این پهنه را خوانده بود، آگاه می بود از مصاحبه اللهیار صالح که به هنگام بازگشت به ایران، در روزنامه و هفته و ماهنامه های آن زمان، از جمله در «خواندنیها» درج شد. در انتشاراتی درج شدکه هنوز آن چنان گرفتار«ساطور سانسور» نشده بودند که با چیره گی گرفتن کودتاگران بر سرنوشت «سیاسی – اجتماعی» ملت ایران، شدند.
اما مورد دیگر، نظر«پژوهشگر سند شناس»، بنا بر اظهار نظر «قانون»، نامه جعلی آیت الله کاشانی است که گویا محمد حسن سالمی، نوه دختری آیت الله کاشانی آن را به مصدق رسانده است. «پژوهشگر» مُهر با اعتبار و درست است بر آن می زند. صد البته می پذیرد که «آیت الله» نامه هشدار دهنده در باره«کودتا» به مصدق را، توسط او، در روز 27 مرداد، فرستاده و یقین فرد دیگر مطمئن تر از این پسر بچه آن زمان، پیدا نکرده است. شگفتا! «پژوهشگر» از این امر آگاه نبود که در 24 اسفند 1388، در شبکه 4 سیمای ایران، محمود کاشانی، فرزند «آیت الله»، به این پرسش: «آیا براستی آیت الله کاشانی روز پیش از کودتا چنین نامه ای به مصدق نوشته بود»، پاسخ نداد. پرسشگر بارها پرسید و او پاسخ نداد. (17)
این «سند شناس» به «پژوهشگر» پیشین می ماند. کاتوزیان، در تاریخ خرداد ماه 1360، جزوه ای شانزده صفحه ای بیاری دوست قدیم و همفکر خود، «امیر پیشداد»، زیر نام «نهضت ملی ایران و دشمنان» آن چاپ و پخش و در آن به پاره ای از «اظهارات و جهت گیری های دکتر مصدق، حزب توده و اسلامی های مرتجع در تاریخ معاصر ایران» پرداخته اند. در صفحه 15 از نقش «اسلامی» هائی که «مرتجع» می خوانند، در برابر «دکتر محمد مصدق و نهضت ملی ایران»، سخن می رانند. کارهای آنان را از نهم اسفند 1331 تا «یازدهم آبان 1332»، دنبال می کنند.زشت کرداریها را چه از سوی آیت الله کاشانی و چه از سوی یاران و مریدهای او، که از آن جمله اند «فدائیان اسلام »، مجمع مسلمانان مجاهد به رهبری شمس قنات آبادی، سید مهدی میراشرافی و …» و چه روزنامه های اینان چون «نبرد ملت»، «آتش» و … بر می شمرند. پاره ای همچون «فدائیان اسلام» «دولت مصدق» را از زمان های پیش تر، دروغگو، پلید و … می خواندند که بباورشان «به دنیا و مسلمانان» خودش را اینگونه نشان داده است. در مورد شاه، از زبان «خداوند» آورده اند که «به شاهنشاه ایران» می گوید: «تو چوپان منی، تو مأمور منی، تو مسیح منی» و نیز آورده هایی از زبان و قلم دو آیت الله کاشانی و بهبهانی در مورد «تحریم کردن همه پرسی نهم اسفند» و … و اینکه «شاه ایران جوان و خوش قلب» است، اما «مصدق غول پیر خون آشام»! نخست وزیر کودتا را «انقلابی و قانونی»، و حسین فاطمی را خائن می خوانند. اگر چه او نجات پیدا کرد از گلوله «برادران» اما خوشحالند که اکنون «قطعه قطعه» شده است (ادعای دروغ میر اشرافی در 28 مرداد)
این اظهار نظر ها از 26 مرداد 1332، تا روزهای پسین کودتا 28 مرداد دنبال می شود. مصاحبه ها، بویژه مصاحبه آیت الله کاشانی با خبرنگاران اخبارالیوم و المصور و … که ترجمه آن در روزنامه های نه تنها آتش، نبرد ملت و …»، بلکه بنا بر این جزوه، در «کیهان، خواندنیها و …» آورده شده است. «آیت الله» گفته است: «شاه ما کاملاً با فاروق فرق دارد». او را فاسد و دیکتاتور نمی داند و می گوید: فردی تحصیل کرده و با انسانیت است. «آیت الله» نظر می دهد که «مجازات مصدق» بنا بر «شرع شریف اسلام» مرگ می باشد. زیرا او را به «خیانت» متهم می کند. درمورد زاهدی، می گوید: جای مسرّت است که « شرافتمندانه از حیثیت و آبروی ملت ایران» دفاع می کند. او را مردی فداکار می خواند. این کسان بازگشت فاتحانه شاه فراری را «مانند آب زلال و گوارایی» می خوانند بر «قلوب سوخته و دل های ملتهب و احساسات جریحه دار مردم مسلمان و زجر کشیده ایران» .
« گر راست سخن گویی و در بند بمانی به ز آنکه دروغت دهد از بند رهایی»
سعدی
اندرز فرزانگان ادب و فرهنگ ایران زمین می آموزد که همواره سخن راست گفته شود.دروغ گفتن کاری است که نه تنها جهان خواران برای چپاول جهان ملتها بکار گرفته اند و دروغ را توجیه گر غارتگری ساخته و جنایت و ویرانگری و به فقر و گرسنگی کشاندن ملت های زیر ستم برده را روش کرده اند، بلکه چنین روشی را وابستگان بومی آن ها که برده «قدرت» هستند و بند آزمندی آنان را به این سو و آن سو می کشاند، بکار می برند. نمونه های اینگونه کسان، در پیوند با کودتای 28 مرداد، بوده گانی چون محمد رضا شاه، سپهبد زاهدی، آیت الله هائی چون بهبهانی و کاشانی، سیاسی کارانی چون بقایی، حایری زاده، مکی، میراشرافی و نمایندگان مجلس و … و دیگر درشت و ریز کسانی که افسار بندگی بیگانه به گردن بستند، چه برای «جاه و مال» و چه از راه رشک و دیگر منش های پست و نیز پادوهایی که در دفاع از این زشتکاران، سیاه را سفید و سفید را سیاه می نمایاند و اکنون با چشم پوشی از دیگر ناپسند جهانِ «ملی مردمی» سخنان آیت الله کاشانی و پیروان او، آمده در این جزوه، پرداخته می شود به دیگر «پژوهشگر، سند شناسی» که بنا بر اظهار نظر «قانون» دروغ سازان، به نادرستی نامه جعل شده از قول کاشانی را نه ساختگی، که درست خوانده و مورد تأیید دانسته است.
این فرد در شماره هایی از مجله «مهرگان» که به مدیری محمد درخشش، وزیر فرهنگ در دوره نخست وزیری علی امینی، انتشار می یافت. او، در پیِ پشت پا زدن به جنبش «معلمان» که می رفت تا با همبستگی جنبش دلیرانه «دانشجویان» در آن زمان، و تواًمان با دیگر خیزش های اجتماعی، برچیده سازند استبداد چیرگی گرفته با کودتای 28 مرداد را، وزارت یافت. او آزمندیِ رسیدن به مقام وزارت را، بر رهایی ملت ایران از چنگال استبداد، ترجیح داد.
در چند شماره فصل نامه یاد شده، از جمله «سال اول، شماره 1، بهار 1371، دیگری سال اول، شماره 4، زمستان 1373، نیز سال دوم، شماره 1، بهار 1372» به ترتیب زیر نام « دلیل اصلی استعفای مصدق در واقعه سی ام تیر، « تلاش انگلیس برای انتصاب نخست وزیر ایران از ملی شدن نفت تا خلع ید، مصدق و پیشنهاد بانک جهانی» سخن گفته است. اگر چه بمانند شاگرد زنده یاد خیلی ملکی، پیرو مصدق، اما خواسته و یا ناخواسته، نه تنها در این نوشته ها، که در جاهای دیگر، وارونه نویسی را در پیش گرفته است که جان کاهی زخم رسانی اش به «مصدق و نهضت ملّی»، کمتر نیست.و بسیارانی از دشمنان ارزش های «ملی مردمی» هم، از آن، سود جسته اند.
ابتدا به دلیل اصلی استعفای مصدق در رخ داد سی ام تیر پرداخته و با آوردن درستی هایی کوشش کرده است نادرستی و خودساخته هایش را به خورد خواننده دهد:
به زعم او،رضا شاه، بنا بر بررسی های «دقیق» – بی آنکه بنویسد کدام بررسی ها – وابسته به انگلیس نمی شناسد و تنها او را «مستبد» می خواند و دیدگاه مصدق نسبت به رضا شاه را باعث دل چرکینی محمدرضا شاه می انگارد. لذا، بنا بر سخن او، شاه هرگز نمی خواسته است مصدق نخست وزیر شود. در حالیکه همه اسناد، ازجمله سخن رضا خان، به هنگام نخست وزیری، در پیش عده هفت نفری، از جمله یحیی دولت آبادی، مشیرالدوله، مصدق و … بر اینکه «مرا انگلیس ها آوردند اما ندانستند با چه کسی طرفند»، جای چون و چرا نمی گذارند که او را انگلیس ها برکشیدند. بعد از کودتا، تلاش برای رئیس جمهوری و سپس شاه نمودن او، همه بدست انگلیسها انجام شد. از دوران پیش از کودتای «1299 تا بیرون راندنش از ایران»، همان قدرت او را می آورد و سبب بیرون راندنش می گردد. و نیز، او محمد رضا شاه را هم «عامل انگلیس» نمی شناسد. در حالیکه هم مصدق در دادگاه سلسله پهلوی را «مخلوق انگلیس» می خواند. در بازگشت به ایران، پس از فرار، در ابتدا، «نقش انگلیس» حداقل بر «نقش آمریکا» می چربید. انگلیس او را ضعیف می دانست و از ضعف او سود می برد. و نیز می دانیم که شاه، تا می شنود مصدق» حاضر به پذیرش نخست وزیری شده است، شتاب زده می پذیرد و شرایط او را بی درنگ می پذیرد و امضا می کند و به پیام آورنده می گوید: پذیرفته شدن «ضرب العجل» را به او خبر دهد.
نویسنده با درهم برهم نویسی، پیشنهاد نخست وزیری به مصدق از سوی شاه را، به قصد او در بیرون کردن سپهبد رزم آرا از صحنه سیاسی، ربط می دهد. برای اینکه شاه می خواسته است از «وجاهت ملی مصدق» سود جوید. اما مصدق خود، در خاطرات و تألمات، زمان این پیشنهاد را چند روز پیش از ترور رزم آراء معین می کند: «و قاتل رزم آرا هم هرکس بود، رفع زحمت از اعلیحضرت کرد. چون که چند روز قبل از این واقعه، می خواستند مرا به جای او نصب فرمایند که زیر بار نرفتم و معذرت طلبیدم و قاتل کار خود را کرد» . (18) به روشنی، قصد شاه را از پیشنهاد نخست وزیری بیان می کند و نقش شاه را در ترور رزم آرا، روشن می کند. مصدق انگیزه شاه را از پیشنهاد نخست وزیری به او، مخالفتش با ملی شدن نفت و با یک تیر دو نشان زدن می داند. یعنی نه به رزم آرا که به ملی شدن نفت ربط می دهد. می دانیم که شاه از این نوع سوء استفاده ها، در اوائل سلطنت خود نیز کرده بود. بار سوم، بعد از کشته شدن رزم آرا، به مصدق پیشنهاد نخست وزیری می شود: سید ضیاء در دربار، با انتظار رأی تمایل مجلس به نخست وزیری خود نشسته است. این بار، مصدق، شاه و نمایندگان جانبدار انگلیس را با قبول نخست وزیری غافلگیر کرد. (19)
او ادامه می دهد پیوند دادن ملّی» شدن نفت و مصدق با «منافع اقتصادی و حیثیت و اعتبار سیاسی امپراطوری بریتانیا»: آن منافع و این حیثیت در خطر بوده است و «حملات پیاپی مصدق به شرکت سابق نفت و استعمار انگلیس» سرانجام «احساسات هیأت حاکمه و نیز عموم مردم انگلستان را جریحه دار و سبب خصومت شخصی با او می شود.» دلیل دیگر ناراضی کردن انگلیس را در این می داند که «مصدق نخست وزیری خود را مشروط به گذراندن قانون خلع ید کرده بود» و با روند،« بررسی هایش» در این نوشته،این سان ادامه می یابد: 1 – حکومت حزب کارگر ضعیف است و 2- ضربه به امپراطوری و سیاست خارجی آن وارد شده است و 3 – جوّی که روزنامه های انگلیسی فراهم می کنند آکنده از بدبینی و خشمگینی نسبت به مصدق و …، و در نتیجه، حزب محافظه کار در انتخابات پیروز می شود و سرنگون کردن حکومت مصدق را هدف خود می گرداند. این نخ و ریسمان بافی ها را بر می شمرد تا به گونه ای توجیه کند چرا انگلیس و وزارت خارجه آن و … «استراتژی» خود را از میان برداشتن حکومت مصدق می کند تا با حکومت جانشین به مذاکره بنشیند.
شگفتا! وزارت امور خارجه و روزنامه ها و مردم بریتانیا بایست احساساتشان جریحه دار شده باشد از اینکه مصدق بر این شده که دستِ تجاوزگر به حقوق ملت ایران را قطع کند. از قدرت استعمارگر و جهانخوار انگلیس خلع ید کند و منابع و منافع ملی در دست ملت ایران قرارگیرد و در جهت پیشرفت های اجتماعی، سیاسی، فرهنگیِ این سرزمین به کار برده شود. اختیار همان ثروت را از آن ملت ایران کند که بریتانیا چند ده سال غارت می کرد.
این نخ و ریسمان بافی های «استعمار» پسند دنبال می شود تا می رسد به «استعفای مصدق». دروغهای دیگری این «پژوهشگر سند شناس» می سازد که به بررسی گرفته می شود: در پیِ اینکه دولت انگلیس» نمی خواسته با دولت مصدق مذاکره کند، لذا تهدید، صریح شاه، توسط «میدلتن» کاردار سفارت انگلیس، به این که «ما نمی توانیم بگذاریم ایران کمونیست شود»، لذا یا «شاه مشروطه باشید یا دولت جمهوری روی کار بیاید که نگذارد کمونیست شود». این تهدید خودگویای اینست که او دست نشانده و اجراگر خواستِ انگلیس می بوده است. والا، چگونه است که کاردار سفارتی با شاه سرزمینی اینگونه وقیحانه دستورمی دهد؟ پیش از این، کاتوزیان می نویسد: انگلسیها خود را «قادر متعال» می دانسته اند و برآن بوده اند که بدون لشکرکشی می توانند خواست خود را به شاه تحمیل کنند. و آنها قوام السلطنه را به شاه پذیراندند. اگر چه قوام خود با پاره ای از «دوستانش در هیأت حاکمه انگلیس» مذاکره کرده بودکه اگر «به او کمک کنند، حاضر است سررشته امور را به دست گیرد»، به این اظهارنظرها ادامه می دهد: مصدق به لاهه در هلند می رود. چندی زودتر از پایان کار دیوان لاهه، به ایران بازمی گردد. در آغاز کار مجلس، بنا بر رسم، استعفا می کند. در روز 15 تیر، مجلس به مصدق رأی تمایل می دهد … تا می رسد به شرط اختیار بر وزارت دفاع و ارتش، برای پذیرش نخست وزیری. او می نویسد: «یارانش او را ترغیب کردندکه بهتر است اول هیأت دولت را برگزیند». و یادآوری هائی را کند. از جمله اینکه «وزیر جنگ را شاه نامزد می کرد و مصدق می خواست که وزارت جنگ را این بار خود بر عهده گیرد. و داوری می کند که این خواست «موجب اختلاف شد» و فرصتی را که شاه ماه ها بود در پیِ آن بود فراهم آورد تا قوام السلطنه را نخست وزیر کند. به دیگر سخن، فرصتی را یافت که خواست انگلیس را برآورد.
البته، از گذشته چنین راه حلی سخن می گوید اما ناآگاه از چند و چون آن است: 1- می نویسد: در زمان سردار سپهی «رضاخان»، که دوره نخست وزیری اش بوده است،2- از جلسه او با چند تن «سیاستمدار» سخن می گوید، که مورد اعتماد رضا خان بوده اند، از جمله، موتمن الملک که نه در آن جلسه و نه مورد اعتماد رضا خان بود. می نویسد: در آن جلسه، رضا خان با داد و فریاد خواستار فرماندهی کل قوا شد. اما هرگز او «با داد و فریاد» خواستار «فرماندهی کل قوا» نشد. تنها گله مند بود که با ولیعهد» نمی تواند کار کند. و این به هنگام «نخست وزیری» او و در سفر اروپا بودن احمد شاه بود. مصدق، به مانند حقوقدان، فرماندهی «کل قوا» را در دست «حکومت» می شناخت. در آن جمع «هفت نفری» که، با توسل به فردی که با او و بقیه آشنا بود و با پای در میان نهی این فرد، برپا می شود، رضاخان -که فروغی را هم با خود به آن جلسه می برد- شکوه می کند. نیز، در همین جلسه و روبروی همین افراد است که یادآور می شود او را انگلیسها آورده انذ. آنچه هم یحیی دولت آبادی در خاطرات خود به نام «حیات یحیی» یادآور است و هم «مصدق» در جمع هایی، از جمله در دادگاه، که «پدر و پسر» را مخلوق انگلیس می خواند، از جمله به استناد قول رضا خان است.
در اینجا، نویسنده همچنان در پیِ گونه برخورد شاه و مصدق در دربار: می نویسد: «مصدق خود منتظر بهانه ای بود که از کار کناره گیری کند». در حالیکه مصدق همواره گفته بود که تا پایان «کار نفت» خواهد ماند و با بازگشتن از لاهه، در پهنائی دیگر، با تکیه بر قانون و با پشتیبانی ملت، کارزار دیگری را آغاز کرد و گام به گام پیش رفت. با گرفتن اختیارات، زمینه های بایسته ای را بوجود می آورد و کار بهسازی کشور را به پیش می برد.
نویسنده از خود، بی پشتوانه، سخنانی می گوید و می رسد به خواست «شاه از مصدق» که «تا ساعت هشت بعد از ظهر اگر از من به شما خبری نرسید استعفای خود را کتباً بفرستید و چنانکه برای من پیش آمدی بکند از شما انتظار مساعدت و همراهی دارم» ». بنابر دنباله نوشته نویسنده، پاسخ مصدق اینست: «من به اعلیحضرت قسم یاد کرده ام و به عهد خود وفادارم». در پیِ این آورده ها، نویسنده یادآور است که شاه فرصتی به دست آورد و توانست «نقشه نخست وزیری قوام را بکار اندازد». او بر این نظر است که مصدق حاضر شده بود «بی سر و صدا استعفا دهد و مشکلی نیز برای شاه» پدید نیامد. زیرا بنا بر بنای مجازی که می سازد، مصدق «داوطلبانه» استعفاء می کند. و بی درنگ، می پرسد: «چرا مصدق به آن سهولت استعفا کرد، فوراً، همان شب از تهران به احمدآباد رفت، و صحنه را خالی گذاشت. او استعفای خود را از رادیو اعلام نکرد و دلایل آن را نگفت. اعلامیه ای هم در این باره نداد، سهل است همکاران خود را در نهضت ملی نیز در جریان نگذاشت». این دروغ های شاخدار خورند بنای مجازی است که می سازد. حقیقت ها دیگرند و آنها را، بنا بر شنیده های خود و امور آنگونه که روی داده اند، می آورم:
1 – روز 30 تیر، عصر هنگام که مردم در برابر خانه او گرد آمدند، او به بالکن خانه آمد و با مردم سخن گفت. زنده یاد داریوش فروهر یادآور بود که با او، همواره در تهران بودیم. به هنگام آزاد شدن پایگاه حزبی از سوی فرمانداری نظامی، بیش از دو ساعت طول نکشید که به سکونت گاه او رسیدیم و او بر بالکن آمد و من نیز از درخت بالا رفتم و پرچم ایران را به او تقدیم نمودم. و مصدق روی به آن سخنرانیِ مشهور آورد.
2 – در حضور «ابوالحسن بنی صدر»، آیت الله کاشانی برای پدر ایشان تعریف می کرده است که مصدق از آیت الله کاشانی پرسش دارد که به احمدآباد برود یا نرود؟ «آیت الله» می گوید، نه تشریف نبرید.
3 – بنا بر دانسته و شنیده هایم، بسیار از یاران او، از جمله استاندار تهران با مصدق در تماس بودند و او به آن ها یادآوری داشته بود که «در جای خود بمانید». اما از میان یارانش، اللهیار صالح از تهران بیرون رفت تا شاه نتواند با او تماس بگیرد. درباریان به شاه یادآور می شوندکه از میان شخصیت های «نهضت ملّی» یکی را برای نخست وزیری برگزیند و او،چون چنین امکانی را نمی یابد، قوام را که گزین انگلیس هم بود، ناگزیر بر می گزیند.
تاریخ نشان دهنده است که شخصیت های «نهضت ملّی» می دانستند که محمدرضا شاه موذیگری را از پدر خوب آموخته است. در شرایط «طوفان خیز»، او سر به زیر می اندازد تا طوفان بگذرد و او سر برآورد و کژراهه خود را دنبال کند. آن امر را که از پیِ «سی تیر» استمرارش را می توان دید، اینست که او، همانند پدرش، در پی این بود که کسانی را آلوده کند، مورد استفاده قراردهد و سپس به سبد باطل شده ها بیندازد. این روش را که علیرغم همه تلاش ها، با یاران مصدق نتوانست بکار برد، با بمانندانی چون آیت الله کاشانی، بقایی، حایری زاده، مکی و … بکار برد. راه این کسان را، گام به گام، از پیِ «سی تیر»، کژ نمودند. شاه، هر یک را، در زمانِ مساعدِ خود، به دور ریخت. در جای خود به این امر اشاره خواهد شد.
اما، در پیِ بررسی ها و فراگشایی های هر چند موجز، پرسش از «پژوهشگرِ سند شناس»، اینست: بر چه پایه ای می نویسد مصدق فوراً «همان شب» از تهران به احمدآباد می رود، بی آنکه و …، و «حتی روز 29 تیر» را هم در احمدآباد می ماند؟ چرا حداقل توجه ندارد که اگر مصدق به احمد آباد رفته بود، بعد از ظهر روز سی تیر که خبر کناره گیری قوام انتشار یافت، او با چه وسیله ای در دم به تهران آمد و بر بالکن سکونت گاه خود، برای مردم سخنرانی کرد. اگر آن زمان هلی کوپتر هم وجود داشت، ممکن نبود بتواند، در دم، مصدق را به تهران آورد. اگر نوشته نویسنده راست بود، یعنی او بنا بر کناره گیری داشت و به احمد آباد رفته بود، چرا می باید از احمد آباد به تهران باز می آمد؟
همانگونه که گفته آمد، 1- «مصدق» یادآور شده بود که تا پایان کارِ نفت کناره گیری نخواهد کرد 2- به هنگام بازگشت از لاهه، دکترکریم سنجابی را قاضی ایران در دادگاه معین می کند و به ایران باز می گردد 3- او، گام به گام، پیش می رفت. با بکار بردن قانون و اتکا براراده ملتی که پشتیبانش بود، در تحقق خواسته های ملت، استحکام پایه های استقلال و آزادی، پیش می رفت. او بر این بود که با تکیه بر دو اصل یاد شده، پس از پای گرفتنشان و برطرف سازی سدهای در پیش راه، بتواند «دادگری های اجتماعی» را، در همه پهنه ها به پیش ببرد. با چنین دیدگاهی، نخست وزیری را پذیرفت، با شرط هایی که گذاشت در پی قیام ملت، شاه ناگزیر از پذیرفتن آنها شد. مبرم تر از هرکار، به پایان رساندن ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور بود. آن شرط ها، برداشتن موانع از راهی بود که به پیروزی می انجامید. با پای گرفتن استقلال، آزادی نیز پای می گرفت. سپس، بنا بر تهیه و تصویب «لایحه انتخابات»داشت. تا با برپایی انتخابات آزاد، دموکراسی برقرار گردد. کاری که او کرد، کناره گیری از نخست وزیری نبود، فراهم آوردن شرائط رسیدن به هدف بود. برای برکناری همه موانع بود که برای پذیرفتن نخست وزیری شرطها بمیان آورد. اینگونه پای نهی برای بپاداری «مردم سالاری» در ایران بود. لذا، مردِ سیاسی، با بازگشت به ایران، برای پیروزی در پهنه کارزار، در اختیار گرفتن وزارت جنگ و به تصویب رساندن لایحه اختیارات و…، را ضرور دید.
ندیدن چنین داده هایی، ناگزیر کار نویسنده را بیهوده نویسی و سفید را سیاه کردن، می کند. مردی که، برای پیروز شدن در سازمان ملل می رود، با این حال، در «شورای امنیت»، دلهره دارد که مبادا ایران شکست بخورد، و بهمان گونه به سفر به لاهه و بازمی گردد و می گوید: اگر در شورای امنیت ایران شکست می خورد به ایران باز نمی گشتم، او که آنگونه مورد تجلیل رونامه نگاران جهان و ملت های زیر ستم قرار گرفته بود و دست آوردهای بسیار دیگر می داشت، چرا می باید درگیری با شاه را بهانه کرده باشد برای کناره گیری؟ بر نادرستی آنچه را «نویسنده» سرهم بندی می کند ( بی درنگ به احمد آباد رفتن در همان شب ودر پیِ استعفا ماندن در آنجا تا پایان روز 29 تیر و …،) سخنرانی مصدق به هنگامی که بر بالکن سکونت گاه خود می آید و پس از رساندن «پرچم ایران» از سوی داریوش فروهر به او و برخاستن احساسات پاک مردم، گواهی می دهد. در آن روز تاریخی، مصدق می گوید: «اکنون اعتراف می کنم که راجع به استعفا خطای بزرگی مرتکب شدم»، و با یاد کردن این سخنان صادقانه ، در برابر مردم، می گوید: اگر خیزش ملت ایران در این روز نبود و قوام السلطنه آن اعلامیه را نمی داد و با مخالفت شما روبرو نمی شد و دولت او تشکیل می شد قبل از اینکه دادگاه اعلام رأی کند دولت ایران و انگلیس دعوای خود را از لاهه پس می گرفتند و کار به نفع دولت انگلیس تمام می شد و «زحمات هیأت نمایندگی ایران به هدر می رفت».
نویسنده، علیرغم این فرازهای روشن مصدق، باز هم سماجت می کند در سر هم بندی کردن ساخته های ذهنی خود و ناگزیر، نادیده می گیرد سخن مصدق را درباره خطای بزرگ، یعنی استعفایش، و می نویسد: دلیل استعفایش ترس از باخت بود. در بار دوم هم که «نخست وزیر شد، ممکن بود اگر چنین سدی در برابرش باشد، از نخست وزیری سر باز زند»، سپس نویسنده بی آنکه توجه داشته باشد به چند و چون پذیرش نخست وزیری از سوی مصدق و شرطِهای او، بویژه تصویب و اجرای «لایحه 9 ماده ای خلع ید»، که تصویب و اجرای آن گره گشا و هموار ساز راهی می دانست که ایرانیان را به هدف خود که باز یافت استقلال و آزادی می رساند و کلید گشاینده دیگر قفلها و بازشدن دربهای امکانها می شمرد که به یمن آنها، خواست های ملت، مردم سالاری و … ، برآورده می گشت، این فکر را القا می کند که گویا او از پیروزی ناامید بوده و به دنباله بهانه بوده است برای کناره گیری! بی آنکه بتواند بگوید پس چرا نخست وزیری را پذیرفت و چرا برضد حکومت ملی مردمی او کودتا شد؟
اگر چه در «مهرگان سال اول، شماره 4، زمستان 1371»، نویسنده کم و بیش کوشش دارد که انگیزه «ملّی شدن نفت تا خلع ید» را بنمایاند و تلاش انگلیسی ها را برای «انتصاب نخست وزیر ایران» و …، برگوید، اما در مقاله ای دیگر از او مندرج مهرگان، سال دوم، شماره 1، بهار 1372، در پیوند با پیشنهادهای گوناگونی در برابر «ملّی شدن نفت و خلع ید»، می پردازد به «پیشنهاد بانک جهانی» و اظهار نظر می کند در مورد رویه مصدق در این باره. دانسته یا نادانسته، بررسی ای می کند مغایر آنچه هدفمندی «خلع ید» و ملی شدن نفت بود. در برابر، نادیده می گیرد هدفمندی پیشنهادات گوناگون از سوی «آمریکا- انگلیس»، از جمله «بانک جهانی»، بنا بر این، چرایی مخالفت جانانه مصدق، را با آن پیشنهادها. نویسنده خود سماجت مصدق را بر روی اصل «استقلال» می نمایاند و می گویدکه همه هم و غم او به ثمر رساندن این «اصل» بوده و تا به انجام رساندن آن، هرگز حاضر نمی بوده سنگر نخست وزیری در دست گرفته را ترک کند و پای پس بکشاند. در این جا، او از یاد می برد که پیش تر ناقض این سخن را ادعا کرده و نوشته بود: مصدق به دنبال بهانه بود برای کناره گیری.
سخن این است که نویسنده یا تکیه نمی کند به اینکه آورده هایش را از کدام کسان شنیده است و ازکدام سندها آورده است. اگر چه نگارنده پاره ای از نوشته های او را در کتاب «خاطرات سیاسی مکی» دیده ام. و یا، در پی پنددهیِ «بزرگوارانه» خود به مصدق که استعفای او را «نمی توان ایراد اخلاقی و …» شمرد، خطای به «مصدق» نسبت داده شده، از سوی کاشانی و بقایی و سایر کسانی که از نهضت ملی بریدند و آنانی که کینه توزانه، هر یک به گونه ای زبان به انتقاد او گشودند، به او نسبت می دهد. از یاد می برد که آنها خیانت ها و جنایت های خود را با چنین لفاف پیچی می پوشاندند. آنانی که در قتل افشارطوس دست داشتند و پیش از آن هم، توطئه 9اسفند چیدند و دیگر سدسازی ها را در راه مصدق، در مجلس و بیرون آن ایجاد کردند، از جمله پنهان کردن زاهدی و فراردهی او از مجلس به پناه گاهی در پناه امریکائیان که در روز 28 مرداد از آن، بمانند نخست وزیر برگمارده انگلیس – آمریکا، همراه با کسانی چون شعبان جعفری، جگرکی، اکبر خراط و …، بیرون آمد و همراه بایکدیگر، جشن های بره کشان و ختنه سوران راه انداختند در سال های سال، تا هر یک و بگونه ای و زمانی به سطل باطله ها انداخته شدند، که هر چند کوتاه، در آینده به پاره ای از آن ها اشاره خواهد شد!
نویسنده در سومین نوشته اش در مهرگان، می پردازد به «پیشنهاد بانک جهانی»، پیشنهادی که دست انگلیس در پشت آن بود و بسیارانی از جمله مصطفی علم، زیرک زاده، فواد روحانی و … به آن پرداخته اند و نشان داده اند زیان آن را. پیشنهادی که، در آن، حتی نپذیرفته بودند «ملی شدن صنعت نفت ایران». زیرک زاده، در خاطراتش و مصطفی علم، در اثر بسیار جالب خود زیر نام «نفت، قدرت و اصول: ملی کردن نفت در ایران و آنچه در پیِ آمد»، به بررسی این پیشنهاد می پردازند . مصطفی علم در مقام روشن سازی این «پیشنهاد» می نویسد: «پیشنهاد بوسیله انگلیس ها» تهیه شده بود و «خلع ید از شرکت نفت» را نمی خواست بپذیرد. مصدق خود نیز، در «خاطرات و تألمات» روشنگری می کند. او در پاسخ به محمدرضا شاه، می نویسد:« … پیشنهاد بانک بین المللی از این جهت بود که بانک می خواست از روی خدعه و تزویر سندی از دولت ایران در نفع شرکت سابق تحصیل و ملی شدن صنعت نفت را که دولت انگلیس از طرف خود شرکت صاحب امتیاز شناخته بود بی اثر کند و …» (20)، و هم او می پردازد به دیگر بوده ها در این مورد، و اینکه پذیرفتن پشنهاد بمعنای پذیرش خسارتی بود که شرکت سابق نفت می توانست در دادگاه ادعا کند و بخواهد خسارتی را که تا روز ملی شدن نفت متوجه خود می شناخت. ولی از دیدگاه حکومت ملی مردمی مصدق، پرداخت غرامت به شرکت سابق نفت، هم می باید بر طبق قانون خلع ید انجام بگیرد و هم همراه باشد با وصول مطالبات ایران از آن شرکت.
مسخره اینکه در روز تنظیم کردن این «قرارداد»، نماینده این بانک اظهار می دارد که «قرارداد را باید دولت و شرکت سابق نفت هر دو» امضاء کنند. بدین گونه، نماینده استعمار انگلیس در بانک جهانی و سخن گوی آن می خواست شیّادانه چرخش چرخ را بر روی پاشنه کهنه شده به گردش در آورد!
روش رذیلانه «استعمار پیر انگلیس» که زنده یاد و نام مصدق، در آن کارزار با آن، با احترام گذاری به «قوانین جهانی»،با دلیری و برخورداری از یاری ملت ایران بود،توانست آن را خنثی کند. مصدق توانسته بود «خورشید بریتانیا» را که باور نداشت به «غروب» نشیند، به «غروب» نشاند. او در کار برآوردن خواست ملت ایران بود که به دست آوری «حقوق» خویش بود. نویسنده یادآور شود که «احساسات انگلیس»،«جریحه دار» شده بود. احساسات غارتگر، که سال ها منابع نفت ایران را به چپاول می برد و محروم می کرد ملت ایران را از منافع و منابع ملی خود و بکار افتادنش در آبادسازی سرزمین خود، رویاروئی داشت با حق ملتی که غرور ملیش را استعمارگر غارتگر لگد کوب کرده و او رااز حقوق ملی خویش محروم ساخته بود.
بایست، اگر چه با نگرشی زودگذر بر روی پیشنهادهای وجود داشته در دوران حکومت مصدق پی بری داشت که همواره انگلیس، با همکاری آمریکا، در پیِ آن بود که اثر ملی شدن و خلع ید را بزداید. شاید بتوان «پیشنهاد بانک جهانی» را موذیانه تر دانست از پیشنهاد های جاکسون و استوکس در سال 1330و سپس، پیشنهاد مشترک انگلیس – آمریکا و پیشنهاد هندرسن در سال 1331، که با «پیشنهاد بانک جهانی» در سال 1330 ، پنج پیشنهاد می شوند. هر پنج پیشنهاد آسیب رسان به «ملّی شدن نفت» در سراسر کشور و خلع ید از شرکت سابق نفت بودند. کسانی چون فواد روحانی و مصطفی علم در این زمینه نوشته اند و به چند و چون زیان هائی که این پیشنهادها به حقوق ملت ایران وارد می کردند، پرداخته اند. اما پیشنهاد دیگری هم می بود که در پیِ مذاکره میان دین آچین، که وزیر امور خارجه آمریکا بود و معاون او جرج مک گی از یک سوی و مصدق از دیگر سوی آن را پذیرفتند. اما مورد پذیرش ایدن، وزیر امور خارجه «انگلیس، نشد. حکومت جدید انگلیس آن را رد کرد و در انتظار نشست تا در آمریکا هم جمهوری خواهان بر سر کار آیند و هر دو روی آورند به اقدامی که در زمان آیزنهاور و چرچیل، چهره کریه کودتا، بمانند راه حل، این دو قدرت جهانخوار، را به خود گرفت. این کودتا با همکاری از نهضت ملّی بردیگان انجام گرفت و براثر خیانتی ممکن شد که اینان و همدستان شاه و زاهدی و دیگران کردند. این جمع بودند که خود را در اختیار امریکا و انگلیس گذاردند و حکومت ملی مردمی مصدق را بر انداختند. در پیِ بازگشت شاه فراری، آمدن سفیر انگلیس و باز کردن جاسوس خانه ی انگلستان که زنده یاد حسین فاطمی بسته بود، و در روزهایی که برای مصدق دادگاه بپا کرده بودند، مذاکره برسر «قرارداد امینی – پیج» و با هدف دادن نفت ایران به «کنسرسیوم» – 45 درصد آمریکا و 45 درصد انگلس و 10 درصد دیگر به فرانسه و هلند رسید- تدارک می شد. در آن روزهای آذر، که در روز شانزدهم آن ماه خونین، احمد قندچی، مصطفی بزرگ نیا و مهدی شریعت رضوی به خون نشانیده می شوند. در همان حال، کسانی چون آیت الله ها، بقایی، مکی، حایری زاده و … نظاره گر شده اند. با زاهدی، نخست وزیر حکومت کودتا، عکس می گیرند و به شادی پای کوبانند. شعبان تاج بخش و هم جنسانش همراه با ارتش، شهربانی و … به سرکوب ملت ایران، از هر لایه اجتماعی روی آورده اند!
اما درس عبرت تاریخ از این رویداد شوم: شرکت کنندگان بومی، از شاه گرفته تا نخست وزیر و آیت الله ها و از نهضت ملّی روی گردانندگان، در روزها و ماه ها و سالهای بعد از کودتا، هر یک بازشت نامی روبرو می گردند و دفتر زندگی شان بسته می شود. به خواست شاه و برای جلب رضایت «آیت الله ها»، پرستشگاه بهائیان را باتمانقلیچ و تیمور بختیار به ویرانی می کشند. چندی نمی گذرد که سرتیپ فرزانگان سخنگوی حکومت زاهدی- به یقین شاه خواستار بوده است – می گوید: «شخص مجهول الهویه ای به نام سید کاشی قصد ایجاد تحریک و بلوا دارد». عنوان «سید کاشی» که به او داد، زبانزد مردم می شود. او این لقب را به خاطر اعتراض به « بازگشایی سفارت انگلیس و …» دریافت کرد. سپس، به اتهام قتل رزم آرا دستگیر شد و… از پیِ او، بقایی، که در حین گله گذاری از او، – چنانکه «مکی» می نویسد- او را «سگ نازی آباد می خواند که «پاچه دوست و دشمن را می گیرد». سرنوشت سخت غمبار و عبرت آموز او، به مرگ سپردن تن 35 کیلوئی، در زندان رژیم خمینی می گردد. آنگاه نوبت به نخست وزیر کودتا، زاهدی، می رسد. شاه شر او را از خود کوتاه می کند. بنا بر شنیده ای و بنا بر آنچه مکی نوشته است، او، در آخر عمر، دچار بیماری روانی و اختلال حواس می گردد. به هنگام مرگ، وقتی خبر آن در ایران انتشار یافت، مردم برایش هجوی سروده ای ساختند: « زاهدی مرد گور او گم باد لحدش … باد».
سرانجام حسین مکی نیز در پیِ ترور حسین علا، توسط فدائیان اسلام، دستگیر و مدتی در لشکر زرهی زندانی می شود. پس از آزادی، همچون سال های پیش در ایام نوروز به «بتونه کلا» می رود، برای ایستادن بر سر جاده، تا به هنگام رفتن شاه به بتونه کلا مورد مهر «اعلیحضرت» واقع شود. شاه پیاده می شود و در پیِ گفت و گویی، تغییر قیافه می دهد و عبوس، مکی را ترک می کند. او نیز به سبد باطله می افتد.
بسیار است گفتنی و نوشتنی پیرامون یک یک این خیانتکاران که سرانجام به سبد باطله می افتند. شگفتا! با وجود آزمودن، باز مزه «قدرت» آنان را به دام فریب می کشاند. چنانکه در سال های چهل، باز هم فریب شاه را می خورند . چنانکه مظفر بقایی، با وعده «نخست وزیری»، وارد صحنه انتخابات می شود. اما دستگیر می شود. برایش دادگاه نظامی ترتیب می دهند و او به جای هرکار، کتابی پرحجم برضد مصدق، می نگارد و بعنوان مدافعات خود، تقدیم دادگاه می کند. در آن دادگاه تبرئه می شود اما در دادگاه مردم ایران، محکومیت قطعی پیدا می کند. او، کسی که نوشت: «اویی که نهروی ایرانش می خوانند، در احمدآباد مشغول چغندر فروشی می باشد»، بدترین سرنوشت را یافت و مصدق همچنان با نسلهای ایرانی که در کار بازیافتن استقلال و آزادی هستند، همراه است.
در پایان با تکیه به سخن «صائب» بایست پذیرفت که ملت های زیر ستم، خانه ویران شده بومی های خیانتکار و جنایتکار می باشند. اینان با ترویج دروغ، زشتکاری های خود را می پوشانند. همواره دستشان بسوی بیگانه دراز است. بیگانه ای که برای چپاول و تاراج، از این خود فروشان سود می جوید و به خواست های نامردمی اش دست می یابد!؟
«زدست غیر چه نالم، چرا که همچو حباب
همیشه خانه خراب هوای خویشتنیم!؟»
صائب
اگر این نوشته هوده ای را داشت، به دوستان زنده یادی چون کامبیز روستا و سیروس گلشائی و محمد فتوحی و مصطفی ورشو کار و… پیش کش می شود.
احمد رناسی
پی نوشت هاو مأخذها:
1 – فصلی از کتاب امپراطوری امریکا که ترجمه آن در آغاز جلد اول، دفتر دوم انتشارات مصدق آمده است. کتاب به زبان فرانسه و عنوان آن اینست:
Claude Julien; L’Empire Americain , Edition Crasset , Paris 1968
2 – بنا بر گزارش سیا در باره کودتای 28 مرداد که، در ایران، دکتر غلامرضا وطن دوست ترجمه و با عنوان «اسناد سازمان سیا در باره کودتای 28 مرداد و سرنگونی دکتر مصدق»، انتشار داده است، سرتیپ فرزانگان به خدمت سیا در آمده بود و در کودتا، تحت امر روزولت بود.
3 – همان سند که دکتر غلامرضا وطن دوست ترجمه کرده است، به روشنی نقش این دو آیت الله را در پیروز گرداندن کودتای شکست خورده، گزارش کرده است.
4 – هژیر انتخابات تقلبی مجلس شانزدهم را سرپرستی می کرد تا که این مجلس، قرارداد الحاقی نفت را تصویب کند. در مسجد سپهسالار، به دست حسین امامی، همان کس کشته شد که کسروی را کشته بود.
5 – بقائی چون در حزب خود اقلیت شد و توان رویاروئی با اکثریت بزرگ را نداشت، به شمس قنات آبادی متوسل شد و بکمک چماقداران عضو مجمع مسلمانان مجاهد، محل حزب را اشغال کرد، به دیگر سخن، کودتا کرد، نگاه کنید به صفحه 456 ببعد کتاب نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی، نوشته علی رهنما، انتشارات کام نو، چاپ اول، تهران 1384
6 – در باره پیشنهاد کودتا بر ضد حکومت مصدق، نگاه کنید به این سندها: سنده شماره 215 که برگردان آن در جلد اول «پنج دهه پس از کودتا، اسناد سخن می گویند»، از دکتر احمد علی رجائی و مهین سروری (رجائی)، صفحه های 719 تا 721 آمده است. و سند 309 (جلد دو صفحات 1103 تا 1105) و سند 313 (صفحات 1122 و 1123 جلد 2) و سند 322 (جلد دوم، صفحات 1145 تا 1148 ) حاکی است که علاء، وزیر دبار شاه که «حرف شاه را می زند»، راه حل را کودتا بر ضد مصدق می داند و سفیر، می گوید نباید انتظار داشته باشد که امریکا در کودتا شرکت کند. هندرسون به وزیر خارجه امریکا توضیح می دهد که به این علت این سخن را گفته است که شاه، آن را با درباریان در میان می گذارد و کار را خراب می کند! و بنا بر سند 328 ( جلد دوم صفحه های 1159 و1160) شاه از چرچیل تضمین کتبی می خواهد که در پی سقوط حکومت مصدق، او در مقام خود می ماند. سندهای بعدی حاکی از آنند که او خواهان آنست که همه کاره بگردد.
7 – در سند شماره 322 (جلد دوم اسناد سخن می گویند، صفحه های 1145 تا 1149) هندرسون به وزارت خارجه امریکا گزارش می کند که مصدق کوشش می کرده است کاشانی و… را در کنار خود نگاه دارد، آنها بوده اند که در بریدن از نهضت ملی، اصرار داشته اند.
8 – هم در مجموعه سندها که در «اسناد سخن می گویند» گرد آمده اند و هم در گزارش سیا در از نخست وزیر شدن کاشانی، در صورت برکناری مصدق سخن رفته است. از جمله سند 310 (جلد دوم، صفحه های 1106 تا 1110)
9 – در کتاب نهضت ملی ایران و دشمنانش به روایت اسناد، نوشته ابوالحسن بنی صدر و جمال صفری، در قسمتهای 11 و 12 و 13، اسناد مربوط به توطئه قتل مصدق در 9 اسفند 1331 را جمع آورده است.
10 – پیام دکتر مصدق به ملت ایران در باره توطئه 9 اسفند و دیگر توطئه ها، نطق ها و مکتوبات دکتر مصدق، جلد دوم، دفتر سوم، انتشارات مصدق شماره 8، صفحه های 141 تا 153
11 – خاطرات و تألمات به قلم دکتر محمد مصدق، انتشارات علمی، چاپ اول، تهران، تابستان 1365، صفحه 186
12 – اسناد سازمان سیا ترجمه وطن دوست صفحه های 140 تا 146
13 – امروز، اسناد گرد آمده در کتاب اسناد سخن می گویند، صراحت دارند بر خریدن نمایندگان توسط امریکا و انگلیس. و مصدق آن روز می دانسته است نمایندگان را دارند می خرند. هرآنچه در باره خرید نمایندگان در سندها آمده است، در صفحه های 413 تا 431 نهضت ملی ایران و دشمنانش بازگو شده است.
14 – سیا در خدمت امپراطوری امریکا، انتشارات مصدق شماره 4، صفحه های یک تا سیزده
15 – گزارش سیا پیرامون طرح کودتا و اجرای آن، جای جای، ضعف شاه و ناتوانی او و زاهدی را حتی در ترتیب دادن یک دفتر نظامی شرح می دهد: اسناد سازمان سیا، ترجمه وطن دوست.
16 – بنا بر نوشته احمد انواری در نشریه جبهه که در لندن منتشر می کرد و انواری که در امریکا می زیست. از صحت خبر اطلاع دردست نیست، جز اینکه مسلم است که آیت الله خمینی جانب دو آیت الله کاشانی و بهبهانی را در کودتا در کودتا می داشته و ممکن است در تهران و در خانه آیت الله کاشانی حضور می داشته است.
17 – سایت خبر آن لاین، 24 اسفند 1388
18 – در جلسه 17 اردیبهشت 1330 مجلس شانزدهم، مصدق دلیل پذیرفتن پیشنهاد نخست وزیری را می گوید: نطق ها و مکتوبات مصدق، انتشارات مصدق، شماره 5، صفحه 8، اما دیرتر، توضیح می دهد که سید ضیاء در دربار منتظر رأی تمایل مجلس بود: خاطرات و تألمات، صفحه های 177 تا 180
19 – خاطرات و تألمات، صفحه های 361 و 362
20 – سندها در باره پیشنهاد بانک بین المللی و نظرمصدق در باره این پیشنهاد و نظرهای موافق و مخالف، در کتاب نهضت ملی ایران و دشمنانش، صفحات 175 تا 209 گردآوری شده اند.