ترجمه عذرا حسینی
۱۳۹۵/۰۵/۲۵– سایت انقلاب اسلامی در هجرت: بمناسبت سالگرد کودتای 28 مرداد 1332، قسمتی از کتاب “مردان سیاسی آسیا” از انتشارات دانشکده حقوق پاریس، که موفق به اخذ جایزه آکادمی علوم سیاسی و اخلاقی فرانسه شدهاست، را از نظر خوانندگان می گذارنیم. در این کتاب که در سال 1980 در پاریس منتشر شده، بخشی به زندگی دکتر محمد مصدق اختصاص یافته که بقلم آقایان ابوالحسن بنی صدر و پل ویی نوشته شدهاست. با توجه به ضرورت شناخت بیشتر همگان و خصوصا نسل جوان کشور از زندگانی، افکار و کارنامه سیاسی دکتر مصدق، عذرا حسینی این بخش کتاب را ترجمه کرده است. این بخش بصورت پاورقی پیش از این، در نشریه انقلاب اسلامی در هجرت از شماره 17 (اسفند 60) تا شماره 25 (اردیبهشت 61) درج شده است.
مصدق پیش از 12 اردیبشهت 1330 که در آن سال به نخست وزیری رسید و تا ملی شدن صنعت نفت، که در 29 اسفند ماه 1329 به تصویب مجلس رساند، زندگی سیاسی طولانی را پشت سر گذارده بود.
دکترمحمد مصدق، در تهران چشم بجهان گشود. مادرش نجمالسلطنه مؤسس بیمارستان نجمیه تهران، نوه عباس میرزا نایب السلطنه است که فرماندهی ارتش ایران را در جنگ با روسیه در اوایل قرن نوزدهم بعهده داشت. پدرش میرزا هدایت، از اهالی آشتیان بود- از آشتیان رجال بزرگی برخاسته اند-. وی وزارت دارائی وقت را عهده دار بود و بمدت 30 سال در این سمت با درستی و شرافت باقی ماند.
مصدق بعد از تحصیل در مدارس قدیمه تهران، در سال 1896 یعنی زمانی که هنوز بیش از 14 سال نداشت به استیفای خراسان گمارده شد. در سال 1902 از مقام خود استعفاء داد و در مدرسه علوم سیاسی که تازه در تهران تاسیس شده بود، به تحصیل پرداخت.
زندگی سیاسی او از سال 1905 با شرکت در جنبش مشروطه خواهی شروع میشود. ابتدا عضو جامعه آدمیت میشود اما سه ماه بعد، وقتی که محمد علیشاه هم عضو این انجمن میگردد، مصدق از عضویت آن جامعه، استعفاء میکند و میگوید: “من عضو این انجمن شدم برای اینکه با استبداد مبارزه کنم. نمیخواهم در حالی که شاه مستبد هم عضو آن میشود، درعضویت باقی بمانم”. پس از استعفاء، باتفاق پسرعمویش مستوفی الممالک و همولایتیهای خود، انجمنی به اسم انجمن انسانیت را ایجاد کردند. این انجمن، همصدا با دیگر انجمنها، برای استقرار مشروطیت به مبارزه پرداخت.
در انتخابات اولین مجلس شورای ملی ایران، مصدق از اصفهان انتخاب شد. اما سن او 27 سال بود و چون شرط سنی انتخاب شدن را قانون اساسی 30 سال معینکرده بود، نتوانست وارد مجلس شود. بعد از کودتای محمد علی شاه بر ضد رژیم مشروطیت، مصدق برای ادامه تحصیل عازم اروپا شد. او وارد مدرسه علوم سیاسی پاریس شد. پس از بازگشت و اقامت کوتاه در ایران، در نوشاتل مشغول تحصیل شد و از دانشگاه نوشاتل دکترای حقوق گرفت. از آن پس به تحقیق و تـألیف و تدریس مشغول شد. در زمینههای حقوق مدنی، حقوق اداری، حقوق تجارت، حقوق بینالمللی چند کتاب تألیف کرد. گذشته از این، در زمینه سلطه بیگانه بر کشور تمام عمر اندیشید و سخن گفت و نوشت و عمل کرد.
کمی پیش از شروع جنگ بینالمللی اول، در مدرسه علوم سیاسی که به تازگی در تهران تاسیس شده بود، به تدریس پرداخت.
در سومین دوره قانونگذاری، بین دسامبر 1914 تا نوامبر 1915 عضو حزب اعتدالی شد. و وقتی در این حزب انشعاب شد، او به ” دموکرات ضد تشکیلی ” پیوست.
بعد از انتخاب به نمایندگی مجلس، (بار دوم که دیگر مانع سنی مانع حضورش در مجلس نبود) عضو کمیسیون دارائی شد. بعد معاون وزیر دارائی و رئیس اداره کل محاسبات آن وزارتخانه گشت. در وزارت دارائی با فساد مبارزهای بیامان کرد. اما نخست وزیر، وثوق الدوله، مانع کارش شد و او نیز از سمت خویش کناره گرفت. درپی مخالفت با دولت وثوقالدوله به اروپا رفت. قصد داشت در اروپا بماند. اما قرارداد 1919 که دولت انگلستان به دست وثوقالدوله به ایران تحمیل کرد، او را به مبارزه بازگرداند و او شکوائیهای خطاب به جامعه ملل متفق نوشت و با مخالفان قرارداد همداستان شد.
حکومت مشیرالدوله بر سر کارآمد و در این حکومت، او وزیر دادگستری شد. از راه بوشهر بایران بازگشت. در شیراز، مردم مانع ادامه سفرش شدند و از حکومت خواستند او را به استانداری فارس منصوب کند. مصدق تا کودتای 1299 والی فارس بود. پلیس جنوب را که انگلیسها ایجاد کرده بودند، رسمیت نداد و به حکومت کودتا نیز تمکین نکرد.
در مراجعت به تهران، چون از قصد کودتاچیان درباره خود مطلع شد، به ناحیه بختیاری رفت و در آنجا مورد پناه قرار گرفت. سه ماه بعد، سید ضیاءالدین طباطبائی نخست وزیر کودتا برکنار شد و وی درکابینه قوامالسطنه به وزارت دارائی منصوب شد. لیکن این مقام را بشرط رفتن مستشاران انگلیسی از این وزارتخانه پذیرفت. بعد از اخراج مستشاران انگلیسی، مصدق اختیاراتی بدست آورد و دست به یک رشته اصلاحات بنیادی زد. 2 ماه و نیم بعد کابینه استعفاء داد.
کابینه بعدی، اصلاحات مالی را که مصدق شروع کرده بود، متوقف ساخت. به مصدق تصدی وزارتخانه دیگری پیشنهاد شد و او رد کرد. بعدها، مصدق والی آذربایجان شد. استانداری را بدین شرط پذیرفت که فرمانده قشون ناحیه از او تبعیت کند. رضاخان که وزیر جنگ بود به امیر لشکر آذربایجان دستور داد که از او پیروی کند، اما بعد از مدتی دستوری مخالف دستور قبلی به فرمانده لشکر داد و مصدق استعفاء داد و به تهران بازگشت. در خرداد 1302 در کابینه مشیرالدوله به وزارت امور خارجه منصوب شد. دولت مشیرالدوله را آزادیخواهان حمایت کردند تا بر سر کار آید و جلو اعمال نفوذ سیاست خارجی و دخالتهای ” مرد قوی” یعنی رضا خان وزیر جنگ را در انتخابات مجلس بگیرد. اما در دوره فترت، مشیرالدوله دوام نیاورد و استعفاءکرد.
وقتی رضاخان به نخست وزیری رسید، مصدق حاضر نشد در کابینه او وزیر شود. آن هنگام، او نماینده مجلس بود. از تاریخ 1299 تا 1307 نماینده تهران انتخاب بود. نطقهای او در مجلس نمایشگر سیمای او است، این سیما سیمای مردی است که خواهان استقلال در ابعاد مختلف آناست. استقلال اقتصادی (نطقهای راجع به نفت، بانک شاهنشاهی، صید، راه آهن)، استقلال سیاسی (نطقهای او راجع به عملکرد قدرتهای حاکم، کارشناسان خارجی، خرید اسلحه، رابطه بین ادارات و بانک شاهنشاهی)، استقلال فرهنگی (نطقهای او در زمینه آزادی انتخابات، آزادی، سانسور و قانون حکومت نظامی).
مصدق با تغییر سلطنت مخالفت کرد و یکی از 20 نماینده مجلس بود که بر ضد خلع سلطنت و تفویض سلطنت به رضاخان رأی داد. این نه بخاطر علاقه به سلسله قاجار که بدلیل آن بود که میدانست و میگفت که رژیم استبدادی، برای مدتی دراز، مستقر میشود و حاصل انقلاب مشروطیت، یعنی استقلال و آزادی شهروندان ایران را برباد میدهد. علاوه براین، سلطنت جدید متکی به قدرت انگلستان و حافظ منافع آن قدرت در ایران بود. دشمنی و ضدیت رضاشاه، سبب شد که مصدق خانه نشین شود. با اینحال دست از سر او برنداشتند و او را دستگیر و در بیرجند، زندانی کردند. از زندان به احمدآباد منتقل شد و تحت نظر قرارگرفت. با اشغال ایران وسیله نیروهای متفقین و تبعید رضاخان به خارج از ایران، مصدق آزاد شد. در دوره چهاردهم، از تهران که انتخاباتش تا حدودی آزاد بود، به نمایندگی انتخاب شد و به مجلس رفت. در دوره شانزدهم بر اثر اوج گرفتن مبارزه مردم، از نو نماینده مردم در مجلس شد. در این دوره با رهبری مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت، قهرمان استقلال ایران و استقلال و آزادی مردم شد.
در مجلس چهاردهم با اعتبارنامه سیدضیاءالدین طباطبایی مخالفت کرد و با استفاده از این فرصت، به نمایندگی ملت، ادعانامه ملت ایران بر ضد کودتای رضاخانی و سلطنت پهلوی را قرائت کرد. کودتا را ساخته و پرداخته سیاست انگلستان شمرد. به سیدضیاء گفت: “شما، مسئول حاکمیت خارجیها بر ایران هستید”. در مجلس چهاردهم، بطور مستمر و خستگی ناپذیر، همان مسائلی را موضوع طرح و راهحل یابی کرد که تمام دوران حیات سیاسی خود را وقف آنها کرده بود. در زمانی که ایران محل شدیدترین برخوردهای قدرتهای جهانی بود، او با تمام توان کوشید، مانع از بین رفتن استقلال کشور بگردد. با کمیسیون قیمومت سه جانبه روسیه و انگلستان و امریکا مخالفتکرد و مانع اجرای آن شد. با به تصویب رساندن طرح منع اعطای امتیاز نفت به خارجیان، از سوئی تقلاهای سلطه جویانه روسیه «شوروی» را بینتیجه گرداند و، از طرف دیگر، مقدمات مبارزه برای ملی کردن نفت را فراهم آورد. یک لحظه از توجه به مسئله وابستگی اقتصادی، غفلت نورزید. بارها و بمناسبتهای مختلف، مسائل بانکی، مالی، راهها و راهآهن و خصوصا نفت و رابطه نفت را با بودجه و برنامه رشد اقتصادی کشور، طرح و کوششهای قدرتهای خارجی را برای سلطه بر اقتصاد کشور افشا کرد. چند نوبت نیز راجع به فساد کارمندان عالیرتبه سخن گفت و تصفیه دستگاه اداری را شرط رشد در استقلال و آزادی شمرد. درباره ارتش و لزوم منع استفاده از آن برای استقرار استبداد عامل سلطه خارجی، گفتنیها را گفت و با توطئه رزم آرا برای استقرار دیکتاتوری نظامی، با تمام توان، مبارزه کرد.
ضرورت پیروی از سیاست موازنه منفی را با مردم در میان گذاشت و آشکار کرد که ملیکردن صنعت نفت، قدمی اساسی است که برای ممنوع کردن قدرتهای خارجی از دخالت در امور ایران و تامین استقلال و آزادیها شهروندان ایران، باید برداشت.
در مجلس شانزدهم، برای بازیافت استقلال و آزادی، طرحی تقدیم کرد که مصوبات مجلس مؤسسان قلابی را کان لم یکن میگرداند. بنابر مصوبات مجلس مؤسسان، شاه حق انحلال مجلس را پیدا میکرد و میتوانست مصوبات آنرا وتو کند. این طرح تصویب نشد اما طرح مربوط به حکومت نظامی به تصویب رسید. دو طرح دیگر، یکی درباره قانون انتخابات و یکی درباره قانون مطبوعات به مجلس داد.
پس از ملی شدن صنعت نفت ایران، دولت علا استعفا کرد و مجلس به نخست وزیری دکتر مصدق اظهار تمایل کرد. این اظهار تمایل را مصدق پذیرفت و علت آنرا اینطور توضیح داد: آقای ضیاءالدین طباطبائی در دربار منتظر آناست که ابتدا بمن اظهار تمایل بشود و نپذیرم و بعد مجلس به او اظهار تمایل کند و بیاید نتیجه زحمات ملت را بباد بدهد. ایناست که با همه مشکلات و کهولت سن، نخست وزیری را پذیرفتم .
دولت ایران، ملیشدن صنعت نفت را یک امر کاملا داخلی میدانست. اما دولت انگلیس این حق مردم ایران را نپذیرفت و به دیوان دادگستری بینالمللی شکایت برد. دولت ایران صلاحیت آن دیوان را رد کرد (6 فروردین 1330). شرکت سابق از پرداخت حقالامتیاز خودداری کرد. از خرداد ماه ببعد، مذاکرات در تهران جریان پیدا کرد، اما بینتیجه ماند. ایران از کشتیهایی که نفت حمل میکردند خواست که بابت نفتی که میبرند رسید بدهند. شرکت سابق مانع این کار شد. در نتیجه صدور نفت متوقف شد. این قدم اول در محاصره اقتصادی ایران بود. در تیر ماه، امریکا میانجی شد و مذاکرات تازهای در مرداد ماه صورت گرفت. پیشنهاد اول انگلیسها، ادامه فعالیت شرکت نفت انگلیس بود. آن حکومت میخواست کارمندان خارجی در خدمت این شرکت بمانند. حکومت مصدق با این پیشنهاد مخالف بود. بر این نظر بود که نفت را دولت ایران اداره کند و کارمندان خارجی بصفت شخصی به استخدام شرکت ملی نفت ایران درآیند و دولت انگلیس تنها باندازه احتیاج خود از ایران نفت بخرد و عامل فروش نفت ایران به کشورهای دیگر نباشد. بهمین جهت، پیشنهاد حکومت انگلیس را رد کرد و مذاکرات به شکست انجامیدند.
شرکت نفت ایران و انگلیس به کارکنان انگلیسی، هندی و پاکستانی دستور داد دست از کار بکشند. کارکنان تصفیه خانه آبادان را تقلیل داد و پرداخت حقوق قسمتی از کارکنان ایرانی را قطع و عدهای را نیز اخراج کرد. از مرداد ماه 1330 ببعد، دولت انگلیس بجد مشغول تدارک اسباب سقوط حکومت مصدق شد. مصدق پس ار اتمام حجت به شرکت نفت، در 29 خرداد از آن شرکت خلع ید و کارمندان انگلیسی را از ایران اخراج کرد.
حکومت انگلیس کشتیهای جنگی را به خلیج فارس فرستاد و قدمهای جدیدی در جهت ایجاد محدودیت های اقتصادی برضد کشور ایران برداشت. امریکائیها پادرمیانی کردند و حکومت مصدق پیشنهاد جدیدی به حکومت انگلیس داد. حکومت انگلیس این پیشنهاد را نیز رد کرد.
حکومت انگلیس تهدید کرد برای حمایت از منافع خود، زور بکار میبرد. اما بر اثر مخالفت امریکا، از این کار چشم پوشید و به شورای امنیت شکایت برد. مصدق عازم امریکا شد و در جلسه شورای امنیت شرکت کرد. مباحث این شورا هم از لحاظ حقوقی و هم از لحاظ سیاسی به تفهیم موضع ایران به مردم دنیا، کمک بسیار کرد. در واشنگتن به ترومن رئیس جمهوری امریکا گفت: من نیامدهام از شما چیزی بخواهم. آمدهام از شما بخواهم رویه بیطرفی اتخاذ کنید و به متجاوز بر ضد یک ملت محروم کمک نکنید. اما امریکا بخصوص پس از روی کار آمدن جمهوریخواهان، وارد جنگ نفت بسود کمپانیهای نفتی شد. اینک مردم کشور بیش از پیش بمبارزه رویآورده بودند. مصدق، با اتکا به افکار عمومی، اعلام کرد دیگر اجازه بازگشت کارشناسان انگلیسی را به ایران نخواهد داد. به دنبال آن، کنسولگریهای انگلیس در ایران را بست. امتیاز بانک شاهنشاهی که خاتمهیافت را دیگر تجدید نکرد و آن بانک را ملیکرد. بانک بینالمللی پیشنهادهای جدیدی به ایران داد که بلحاظ برسمیت نشناختن حاکمیت ایران و تأمین نکردن حقوق مردم ایران، از سوی مصدق رد شدند.
بتدریج که امریکا با انگلیس همدستی را بیشتر میکرد، بر نفرت مردم ایران از سیاست آن دولت افزوده میشد و ایران بیش از پیش علیه امریکا که متهم به اتحاد پنهانی با بریتانیای کبیر و دشمنی با ایران شده بود، جبهه میگرفت. امریکا کمک به کنار، حاضر به اعطای قرضه به ایران نیز نشد. در عوض، بدولت انگلس کمک کرد تا بتواند فقدان دلارهائی را تحمل کند که از فروش نفت ایران حاصل میکرد. وضعیت اقتصادی ایران وخیم بود.
زمستان سال 1330 و بهار 1331 را مصدق با سختی گذراند. وضعیت اقتصادی و سیاسی بسیار سخت بود. وی کوشید انتخابات مجلس هفدهم را بطور آزاد برگزار کند و با ایجاد ثبات سیاسی، مقاومت اقتصادی را با عملی کردن اقتصاد بدون نفت ممکن بگرداند. اما عمال قدرت انگلیس و دربار تا توانستند در انتخابات دخالت کردند. در نتیجه، در بیشتر جاها ضد مردمها نمایندگی پیدا کردند. ناگزیر مصدق انتخابات مجلس را پیش از رفتن به لاهه در نیمه متوقف ساخت. تنها 81 نماینده از 136 نماینده انتخاب شده بودند.
مصدق برای جلوگیری از توطئههائی که هر روز برچند و چون آنها افرزوده میشد، تصدی وزارت دفاع ملی را خود برعهده گرفت. شاه با این امر موافقت نکرد. در مجلس نیز دسته بندی بر ضد او هر روز خطرناکتر میشد. از اینرو، چاره را در آن دید که استعفا کند تا که ملت، خود با مراکز توطئه تعیین تکلیف کند. قوامالسلطنه که مردی بود از بسیار جهات متضاد با مصدق، با تمایل اکثریت مجلس و شاه به نخست وزیری منصوب شد. اما بعد از چهار روز با قیام 30 تیر 1331مجبور به استعفاء شد. مصدق بر اثر قیام عمومی مردم، نخست وزیری را بازیافت و از مجلس اختیارات گرفت و برنامه عمومی خویش در زمینههای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی را به اجرا درآورد.
طرح “اقتصاد بدون نفت” را به اجرا گذاشت. قدرت سیاسی شاه را روز بروز محدودتر ساخت. همزمان، به تلاش گستردهای برای شکستن محاصره اقتصادی دولت انگلیس دست زد. جستجوی کارشناسان نفتی آلمانی، انعقاد قراردادهای فروش نفت به کشورهای آسیائی و اروپائی، بخصوص ژاپن و ایتالیا، از جمله این تلاشهاست. با وجود اینهمه، باب مذاکره را نسبت. پیشنهاد مشترک انگلیس و امریکا را نپذیرفت. امریکا به بهانه خطر کمونیسم و حزب توده، بیش ار پیش به سیاست ضدیت با حکومت مصدق گرایش مییافت. بسود منافع انگلستان وارد عمل میشد و شرکتهای بزرگ نفتی امریکائی، شرکتهای نفتی امریکائی کوچک را از خرید نفت ایران منع میکرد.
با اینهمه، مذاکرات کم و بیش سری، در تهران، میان سفیر امریکا و مصدق جریان داشت. مواضع دو طرف معامله در مورادی بهم نزدیک شدند. اما عمال انگلیس به این دولت اطمینان میدانند بهتر است صبر کنند حکومت مصدق ساقط شود و قراردادی منعقد شود که بنفع انگلستان باشد. مردم ایران نیز تحت فشار سه جریان سیاسی- تبلیغاتی بودند: جریان جانبدار غرب و جریان جانبدار روسیه، یعنی حزب توده و رهبری نهضت ملی ایران که دچار اختلاف شده بود.
مطابق معمول، جستجوی بیشتر قدرت بر جستجوی پیروزی بر قدرت خارجی تقدم جست و جناحی از یاران مصدق بر ضد وی با دشمنان نهضت ملی ایران همداستان شدند. بر تحریکات، بسیار افزوده شد. حزب توده از چپ و مجموعه مخالفان قدیم و جدید از راست، حکومت مصدق را حلقه کردند.
وضعیت اقتصادی و داخلی علیرغم فقدان درآمد نفت بهبود یافته بود. از واردات کاسته شده بود. این بار، کمتر شامل کالاهایی میشدند که مورد مصرف قشرهای مرفه جامعه بودند. دو قدرت سلطهگر آمریکا و انگلیس از اینکه حکومت مصدق را از راه مضیقه اقتصادی از پای درآورند مایوس شدند. از اینرو، ششماه پایان حکومت مصدق، دوره گستردهترین توطئههای سیاسی شد. کاشانی و مخالفان جدید، از مخالفان قدیمی نهضت ملی ایران، مخالفتی سرسختانهتر میکردند. در مجلس و خارج آن، مخالفان شب و روز مشغول کار بودند. در نهم اسفند 1331، بنام مخالفت با سفر شاه به خارج، توطئه قتل مصدق را به اجرا گذاشتند. به نتیجه نرسید. هیات 8 نفری از سوی مجلس انتخاب شد تا به اختلاف شاه و مصدق پایان بخشد. قرار شد فرماندهی کل قوا به حکومت تفویض شود. اما دکتر بقائی که اینک مخالف شده بود، از هیچ عملی برای سرنگونی مصدق روی گردان نبود. با وجود آنکه جزو هیات 8 نفری بود، از تصویب طرح این هیات توسط مجلس، جلوگیری کرد. بعد رئیس شهربانی، سرتیپ افشار طوس که در شکست توطئه 9 اسفند نقش تعیین کنندهای ایفا کرده بود را ربودند و، در غار تلو، پس از شکنجه، کشتند.
سرانجام مصدق تصمیم به انجام رفراندم گرفت. رفراندم انجام شد و مردم ایران رأی به انحلال مجلس دادند. اما شاه و باند آمریکایی و انگلیسی بیکار نبودند. آنها طرح کودتایی را آماده اجرا میکردند. در نیمه شب 25 مرداد 1332، سرهنگ نصیری رییس گارد شاهی فرمان عزل مصدق را به او ابلاغ کرد. قرار بود همان شب کار تمام شود. اما دسته اول کودتاچیان دستگیر شدند. سه روز بعد گروههای نظامی که روزولت، عضو سیا و مأمور اجرای طرح کودتا و دستیارانش، بسیج کرده بودند، همراه با چماقداران که دو آیهالله تهران، بهبهانی و کاشانی با دلارهای آمریکایی راهی خیابانها کرده بودند، کودتای 28 مرداد را به نتیجه رساندند. حزب توده و سازمان نظامیاش رویه بیطرفی اتخاد کرد و پاداش بیطرفی حزب توده را اعضای مؤمن آن، با اعدامهای پیدرپی پرداختند. مصدق نیز محاکمه و به 3 سال زندان محکوم شد و پس از آن نیز تا آخر عمر در احمدآباد به حال زندانی زیست و در 14 اسفند 1346 زندگی را بدرود گفت.
استقلال و آزادی
در نظر و عمل مصدق، استقلال و آزادی با یکدیگر ربط میجویند. ارتباط آزادی و استقلال محور فکر سیاسی او است. به بیان دیگر، استقلال از قدرت خارجی بدون استقرار آزادیها ممکن نمیشود. تجربه افزون بر نیم قرن زندگانی سیاسی، او را به این نتیجه رسانده بود که استبداد بدون تکیه به قدرت خارجی مستقر نمیشود.
او بحق روی کار آوردن استبداد پهلوی را نتیجه تلاش مشترک استبداد طلبان داخلی و دولت انگلیس میدانست. هدف نهایی این استبداد وابسته را تمدید قرارداد نفت و سلطه بر این نقطه مهم استراتژیک، میدانست. درحقیقت، دیکتاتوری که به ایران تحمیل شد، ایران را تحت سلطه انحصاری انگلستان درآورد و تحولی اقتصادی و فرهنگی به ایران تحمیل کرد که سبب تشدید وابستگی ایران شد. بعد از جنگ نیز قدرتهای خارجی در رقابت بر سر سلطه بر ایران هر یک میکوشیدند “دولت قوی” بر سر کار آورند و مهار آنرا خود بدست گیرند. دولت رزم آرا وقتی بر سر کار آمد که قدرت خارجی منافع نفتی خویش را مورد تهدید میدید. آزادیها ولو محدود، سبب رشد نهضت ملی ایران شده بود. دولت قوی باید با محو آزادیها، زمینه را برای انعقاد قرارداد نفتی دلخواه قدرت در حال افول انگلستان، فراهم آورد. به قول مصدق: “خارجی برای مسلط شدن بر کشور ما، احتیاج به یک دولت قوی دارد و این اسلحه اوست. به این دلیل است که رزم آرا را مامور تشکیل کابینه میکند”. اما دولت قوی در کشور زیر سلطه نمیتواند خود را از وابستگی برهاند. چراکه تمرکز قدرت در دست یک مرد جز با تکیه بر قدرت خارجی دوام نمیآورد. بنابراین مبارزه بر ضد سلطه خارجی و مبارزه برای آزادی، یک مبارزه و تنها مبارزهِ درخور این عنوان است.
کوشش برای لغو قوانینی که آزادیها را در کشور محدود میساختند، قدم اول برای آزاد شدن از قیومیت خارجی است. مصدق بهنگام تقدیم طرح ابطال تصمیمات مجلس مؤسسان که، بنابر آن، اختیار انحلال مجلس به شاه داده شده بود، گفت که تصویب طرح او قدم اساسی برای رهایی از سلطه خارجی است. او گفت: “ولی اکنون حربه انحلال، نمایندگان را نه تنها در اواخر دوره بلکه از اول تا آخر متزلزل کردهاست و یقین دارم که درصورت امکان انحلال، نمایندگان در مقابل هیچ پیش آمدی نمیتوانند از خود شخصیتی بروز دهند و با لوایح دولت، یعنی آن لوایحی که روی سیاستهای معین به مجلس میآید، مخالفت نمایند”.
مصدق، در سیاست داخلی رفتاری بسیار آزادیخواه داشت. مطبوعات را آزاد گذاشت. احزاب سیاسی را آزاد گذاشت. حزب توده که پیش از آن ممنوع شده بود، اینک آشکارا فعالیت میکرد و، به قول خودش، “لبهِ تیز حمله را متوجه دولت مصدق” میساخت. احزاب و گروه های جانبدار غرب آزاد بودند.
موازنه منفی
مصدق برای مشخص کردن طبیعت روابط موجود و روابط ممکن با قدرتهای خارجی، دو اصطلاح موازنه مثبت و موازنه منفی را بکار میبرد. موازنه مثبت، رابطهای بر اساس تناسب قوا بین دو کشور است. مدتهاست که دستگاه حاکم ایران، روابط خود را با خارج بر پایه موازنه مثبت گذاشتهاست. قشرهای حاکم برای محافظت از منافع خود و سلطه بر مردم کشور، خطر روسیه تزاری و سپس روسیه شوروی را دستآویز کردند و سیاست اتحاد با غرب را در پیش گرفتند. وارد بازی مناسبات قدرت میان قدرتهای جهان شدند. این قشرها پایگاهی را انتخاب کردند و به اقتضای جای این پایگاه در مناسبات و تناسبات قدرت، تحت حاکمیت این قشرها، ایران باید بهای محافظت خود را با امتیازهای روزافزون میپرداخت. مصدق میگفت: “اگر ما اساس روابطمان را با کشورهای خارجی موازنه مثبت قرار دهیم، روشن است که آنها راضی خواهند شد و دولت خائن مشروعیت خود را بر پایه این رضایت و خشنودی استوار میسازد”. “اما ملت میداند که با تسلیم شدن به منافع خارجی، هرآنچه را که دارد از دست میدهد” ( مجلس چهاردهم). بعضی از دولتها سیاست موازنه مثبت دوطرفه را در پیش میگرفتند و به هر کدام از قدرتهای رقیب و احزابی که در داخل کشور آنها را حمایت میکردند، امتیازها و منافع مشابهی میدادند تا حمایت هر دوطرف را بدست بیاورند. اما بدترین وضعیت (سیاست یکطرفه مثبت است)، سیاستی است که بنابر آن، یکی از قدرتهای خارجی و یکی از گروه بندیهای سیاسی در داخل توانسته باشد رقیب را از صحنه خارج سازد. در این موقعیت، دیگر سلطه خارجی مانعی برای غارت بیحساب ندارد. بدین خاطر، عصر رضا شاه که سیاست انگلستان بدون رقیب حاکم بود، سیاهترین عصرها بود.
موازنه منفی، موقعیتی است که، در آن، روابط ایران با کشورهای خارجی بر اساس تناسب قوا نیست. ایران از روابط مسلط – زیر سلطه خارج است. به سخن دقیق، چون ایران خود را از روابط قوا خارج میکند، دیر رابطه قوائی وجود ندارد که، در آن، قدرتهای خارجی، با ایران، رابطه مسلط – زیر سلطه برقرار کنند. براصل موازنه منفی، ایران بر پایه حقوق ملی با کشورهای دیگر رابطه برقرار میکند. تعریف که مصدق از موازنه منفی بدست میدهد، استقلال در برابر تمام قدرتهای خارجی است تا آنها نتوانند از طریق گروههای امتیازطلب داخلی بر کشور مسلط شوند و آنرا درجهت منافع خود راهبرند. سیاست موازنه منفی در ندادن امتیاز به این و یا آن قدرت خلاصه نمیشود. بلکه در بر میگیرد وارد نشدن در تضاد منافع قدرتهای جهانی و بسط آزادیها در درون و رشد جامعه ملی در استقلال و آزادی تا که قدرتها خارجی نتوانند هیچ گروه اجتماعی را پایگاه خود کنند. بعمل درآوردن این سیاست محتاج یک سیاست داخلی است که بر رشد در استقلال و آزادی و بر میزان عدالت اجتماعی استوار باشد. مصدق عامل اصلی اجرای این سیاستها را مجلس میداند، مجلسی که بیانگر اراده مردم باشد و بر اساس انتخابات آزاد تشکیل شدهباشد و نه مجلسی که پر از نوکران اجنبی باشد. تنها دولت منتخب چنین مجلسی میتواند سیاست موازنه منفی را در پیش بگیرد.
ملت ایران باید بر هویت خویش که بر دو اصل اسلامیت و ایرانیت استوار است، استقلال و آزادی خویش را بدست آورد و در راه رشد بر میزان عدالت اجتماعی با سرعت پیش برود. این نظر مصدق بود. در اینجا ما بر آن نیستیم که دلیل بیاوریم و سیاستی را بسازیم و قواعد آنرا شرح کنیم. اما ناگزیریم حقیقت کتمان شدهای را آشکار سازیم: شرافت و عظمت بیمانند اسلام و ایران به بازی گرفته شدهاست. مقصود مصدق از تکیه بر اسلامیت و ایرانیت یعنی هویت تاریخی ایرانیان، زنده کردن احساس ملی و بازسازی ارزش زیست مستقل و آزاد بود. او میگفت: بنابر اعتقاد ما، پیغمبر، پادشاه اسلام است. ایران کشور مسلمان است. بنابراین پیغمبر پادشاه ایران است و این وظیفه هر ایرانی است که امر پیغمبر را که میگوید: “اسلام بالاتر است و هیچ چیز بالاتر از اسلام نیست”، بعمل درآورد. پس باید از استقلال وطن اسلامی دفاع کرد. اگر وطن اسلامی زیر سلطه قرار گرفته و پست شدهاست، برای این است که ما از روح اسلام و ایران دور شدهایم. با مبارزه کردن و با کشته شدن، هر کس وظیفه مذهبی خود را انجام میدهد. در همین نطق که در مخالفت با وزارت وثوقالدوله، در مجلس ایراد کرد،
به شرح بیحیثیتی حکومتی پرداخت که قرارداد 1919 را قبول کردهبود. او گفت: “یک ده خراب اما مستقل، بهتر است از یک ده آباد اما وابسته. احتیاج به عالم بودن نیست تا انسان معنی این حرف را بفهمد. چون ده خراب را میتوان از نوع ساخت، اما کشور زیر سلطه محکوم به انهدام است. باین جهت اولین وظیفه هر انسان که ایمان مذهبی دارد و با شرف است، بنابر اصول اسلامیت و ایرانیت، دفاع از وطن میباشد. رعایت این دو اصل برای حفظ موجودیت ایران لازم است چون یک مسلمان واقعی در دفاع از وطن خود تا مرگ تسلیم نمیشود. اما یک غربزده سطحی، با چند کلمهِ مدح آمیز تسلیم میشود. اصل ایرانیت و اسلامیت با هم ناسازگار نیستند. رابطهِ آن دو باهم رابطهِ جزء با کل مطلق است: هر مسلمان وطن پرست است چون دوست داشتن وطن از ایمان است. باوجود این، غیر مسلمان نیز میتواند وطن دوست باشد” (1926). به کسانی که مدعی هستند که نو سازی ایران تنها از راه غربی کردن امکانپذیر است، میگفت: “اگر ابداعاتی که از خارج وارد میشوند در اسلامیت و ایرانیت ادغام نگردند، وسیله و عامل خرابی میشوند. نوسازی نمیتواند از تحمیل عناصر فرهنگ دیگری که با این دو اصل متضاد باشد، حاصل شود.
مبارزه با پایگاههای داخلی سلطه خارجی:
ملت که برای بازیافتن هویت خویش برخستهبود، مصدق را روانه مجلس ساخت. مجلس که تا این زمان وسیله ای در دست فئودالهای وابسته به قدرت خارجی بود، مرکز مبارزه با پایگاههای قدرت خارجی یعنی، دربار و دیوان سالاران بزرگ گشت.
سلسله پهلوی، بدلیل شرایط روی کار آمدنش عامل اصلی حفظ منافع خارجی در ایران بود. بنابراین حکومت باید از شاه گرفته میشد. اما آیا باید بنیاد سلطنت برجا میماند؟ مصدق تا ماههای پیش از کودتای 28 مرداد، با اصل سلطنت موافق بود. بنظر او در صورتی که شاه سلطنت میکرد و نه حکومت میتوانست عامل ثبات سیاسی داخلی و کاهش تنشهای سیاسی و محدود کردن رقابت بر سر قدرت بگردد. اما درآخرین ماههای زمامداریش متوجه شد که سلطنت خود مانع اصلی رسیدن کشور به استقلال است، و بفکر حذف آن افتاد.
ارتش، تکیه گاه قدرت شاه در داخل کشور بود. بنظر مصدق همین قدرت شاه بودن سبب میشد که ارتش کارآمدی بوجود نیاید. در حقیقت بعلت مقابل کردن ارتش با مردم، براثر پیش آمد خطر تجاوز خارجی، ارتش از حمایت مردم محروم، و ضعیف بود. گذشته از آن، چون حفظ قدرت سلطنت اصل بود، مانع از سازمان دهی صحیح ارتش میشدند تا نکند خود خطری برای شاه مستبد بگردد. هنگامی که مصدق رئیس حکومت بود، از انتقاد صریح از آنچه دفاع کشور را ضعیف میگرداند، مضایقه نمیکرد. بحق میگفت: قدرت ارتش به اسلحه و صرف بودجه برای تهیه آن نیست، بلکه بیشتر در سازماندهی و رابطه آن با جامعه ملی است. اگر بوظیفهِ اصلی خود که دفاع از کشور است بپردازد و برای این وظیفه سازماندهی شود، قوت پیدا میکند. برای دستیابی به این مقصود دست بکار شد:
ایستادگی بر سر تصدی وزارت دفاع توسط شخص خود تا استعفاء و قیام سیام تیر و ایجاد گارد گمرک و تصفیه ارتش و ژاندارمدری و شهربانی و تغییر سازمان دادرسی ارتش و محدود کردن صلاحیت آن و… و کوشش برای گرفتن فرماندهی کل قوا، کوششهایی بودند که مصدق برای تغییر مناسبات ارتش با جامعه از سویی و پایگاه سلطه خارجی نشدنش از سوی دیگر انجام میداد. افسران جوان و میهن دوست معنی این اقدامات را می فهمیدند. اما افسران قدیمی که موقعیتهاشان را در خطر میدیدند، از این اقدامات ناراضی بودند. هم اینها بودند که در کودتای 28 مرداد بر ضد نهضت ملی ایران و بسود سلطه گران انگلوساکسون عمل کردند.
وقتی مصدق به فساد اداری اعتراض میکرد، کارمندان عالیرتبه و شخصیتهای شناخته شده را در نظر داشت که با قدرتهای خارجی ارتباط داشتند و نه کارمندان جزء و متوسط. این شخصیتهای فاسد، “نخبه”هایی بودند که قدرت اداری را در دست داشتند و با آن دستگاه اداری را بسود قدرتهای خارجی بکار میبردند. بنابراین از نظر مصدق میباید برای رهایی نظام اداری از نفوذ قدرت خارجی، آن را از تیول این “شخصیت” ها خارج ساخت.
برنامه اقتصادی برای استقلال
مصدق از همان اوایل حرفه سیاسیاش، مردی آگاه به مسائل اقتصادی بود و این موضوع را در جریان یکی از نطقهایش در سال 1302 راجع به بانک شاهنشاهی نشان داد. بانک شاهنشاهی با اداره درآمدهای خارجی و داخلی دولت، و با بازی بین قیمت طلا و نقره (پشتوانه پول ایران نقره بود . اما در کشورهای غربی، طلا پشتوانه پول بود) نه تنها منافع هنگفتی به دست میآورد، بلکه به اقتصاد کشور هم به سود قدرت امپراطوری انگلیس، جهت میداد. این بانک انگلیسی تبدیل به شبکه غارت امپریالیستی شده بود. سیاست اقتصادی مصدق، در زمان نخست وزیریش، در ابعاد گوناگون وضوح پیدا کرد:
– برای مقابله با محاصره اقتصادی که انگلیس و آمریکا تحمیل کردند، با همکاری وزیر اقتصادش (اخوی) به تهیه برنامه “اقتصاد بدون نفت” پرداخت. این برنامه شامل سه قسمت، تولید داخلی، مبادلات خارجی و مخارج بودجه بود که مکمل یکدیگر بودند. رشد تولید داخلی بر پایه استفاده از منابع داخلی و ظرفیت سرمایه گذاری و تکنولوژی موجود گذاشته شد. در این سیاست اقتصادی، به ساخت اعتبارات بسود افزودن بر وامهایی که به واحدهای تولیدی داده میشدند، بخصوص واحدهای متوسط و کوچک رجحان داده شد.
– برای رسیدن به استقلال اقتصادی و مقاومت در برابر محاصره گنندگان، مصدق همان دو اصلی را باجرا گذاشت که پیش از سلطنت رضا شاه در مجلس بیان کرده بود: یکی ایجاد موازنه در بازرگانی خارجی و دیگری استقلال پولی و متکی نبودن ارزش آن به درآمدهای حاصل از فعالیت اقتصاد مسلط یعنی صدور ثروتهای نفتی و غیر آن بود. موازنه تجارت خارجی باید بدون بحساب آوردن صادرات نفت برقرار میشد. این موازنه نه تنها به آن دلیل بود که صادرات نفت در سالهای 1330 تا 1332 متوقف شده بود، بلکه بدان خاطر بود که فرصت برای بازسازی اقتصاد مستقل، مغتنم شمرده گردد. مگر نه محاصره اقتصادی یعنی نخریدن نفت ایران برای از پادرآوردن ملت ایران بکار گرفته شده بود؟ پس لازم بود که این سلاح که در طول یک قرن و نیم ملت ما را عاجز کرده بود، از کار انداخته شود. بهای صادرات ایران باید به جای کالاهای لوکس، صرف واردات فرآوردههایی گردد که جزء مایحتاج ضرور هستند و در داخل تولید نمیشوند. باید صرف خرید تجهیزات لازم برای رشد تولیدات داخلی بگردد. علاوه براین توازن صادرات و واردات باید سبب گردد که ارزش پول کشور به درآمد نفت متکی نباشد. مصدق رابطه دو ارزش داخلی و خارجی ریال را با یکدیگر قطع کرد. به سخن دیگر ارزش ریال را در برابر ارزهای دیگر که بسود واردکنندگان و اقتصاد خارجی تثبیت شده بود، تابع موازنه بازرگانی گرداند. بطوریکه قدرت خرید پول در داخل تقریبا ثابت بود، اما ارزش خارجی تابع متغیر درآمد ارزی کشور از راه صادرات گردید. این امر سبب شد که کوشش برای افزایش صادرات چند برابر شده و کالاهایی که مصرف داخلی نداشتند و تا آن زمان کالا بحساب نمی آمدند، صادر گردند. هر اندازه قیمت برابری ریال و ارزهای خارجی کم میشد، این تولیدات بیشتر صادر می گردیدند.
بدینسان تولید فرآوردههایی که برای فروش به بازار خارجی مناسب بودند، بیشتر میشود. در نتیجه صادرات رشد میکند و از واردات کاسته میشود. بر اثر کاربرد این سیاست، گرایش به تورم که در کشورهای زیر سلطه بر اثر تحمیل سیاست پولیِ وارونه این سیاست، تحمیلِ سیاست کاهش ارزش داخلی پول و ثبات ارزش خارجی آن، تشدید میشود، بسیار ضعیف شد و شامل بهای کالاهای مورد مصرف اکثریت عظیم جامعه محروم ایران نگشت. موازنه بازرگانی روی به تعادل نهاد.
دولت مصدق، همراه کوشش برای ایجاد تعادل بازرگانی، ترکیب واردات را بسود کالاهای سرمایهای تغییر داد و با انعقاد موافقتنامههای پایاپای با کشورهای بلوک شرق، بازرگانی خارجی را از انحصار دو سه کشور غربی بدرآورد. چنان که میزان مبادلات بازرگانی با کشورهایی که جدیدا با ایران داد و ستد خود را گسترش میدادند، به یک سوم مبادلات کشور رسید.
اما سیاست مالی او کوشش تازهای بود برای متکی کردن بودجه به اقثتصاد داخلی و متعادل کردنش از راه افزایش درآمدها و کاهش هزینهها. کمکردن هزینههای اداری لازم بود. زیرا این هزینه ها- که خصوصا در شهرها قدرت خرید بوجود میآورد- سبب افزایش واردات میگشت. اما بر افزایش تولید داخلی اثر نمیگذاشت. مصدق در صرفه جویی در بودجه اداری تا آنجا پیش رفت که فرشهای ادارات را فروخت و با اینکار سر وصدا و اعتراض بعضی “شخصیت”ها را برانگیخت. کار دیگرش محدودکردن خرید اسلحه از خارج بود: مصدق خریدهای ارتش را متوجه بازار داخلی کرد و امکانات و تجهیزات ارتش را بکار اجرای برنامههای عمرانی گرفت. او بر خلاف تجویز اقتصاددانهای لیبرال غرب، بودجه عمرانی را بجای ساختن “زیربنا”ها (راه ها و بندرها و فرودگاه ها و …) مستقیم صرف رشد تولیدات صنعتی و کشاورزی کرد. با این کارها و بخصوص با سختگیری در وصول مالیات، بودجه ایران برای اولین بار در تاریخ ایران معاصر، روی به تعادل آورد.
در آنچه به نظام اقتصاد مربوط میشود، مصدق چند نوبت نظام اقتصادی سرمایهداری را مورد انتقاد قرار داد. انتقاد مصدق از این نظام تنها بخاطر استثمار کارگران و زحمتکشان نبود، بلکه بیشتر بخاطر اثرات زیانبارش بر کشورهای زیر سلطه بود. میگفت: “سیاست دولت نباید اصول سرمایهداری را تشویق کند، چون سرمایهداری باعث وابستگی بخارج میشود (1945)”. دلیل اصلی، ملی کردن مؤسسات اقتصادی توسط مصدق، جلوگیری از وابستگی روزافزون و غارت شدن توسط اقتصاد مسلط بود. این مؤسسات چه خارجی، مثل نفت و شیلات و یا داخلی، مثل تلفن و برق و اتوبوسرانی تهران هم عامل وابستگی به خارج و غارت شدن بودند و هم وسیله قدرتمداری گروه بندیهایی بشمار میرفتند که بر ضد نهضت ملی ایران بودند.
جبهه ملی
مصدق نقش زیادی در تشکسل جبهه ملی داشت و نامش با این سازمان سیاسی درهم آمیخته است. حبهه ملی را مصدق در سال 1328 به دنبال تحصن برای آزادی انتخابات بوجود آورد. انتخابات را هژیر وزیر دربار وقت انجام میداد و در کار ایجاد مجلسی دست نشانده بود که قرارداد الحاقی نفت را تصویب کند. ترور هژیر سبب شد که انتخابات تهران باطل گردد. در انتخابات دوره شانزدهم، مصدق و 7 تن از یارانش انتخاب شدند. و نمایندگان احزاب و شخصیتهایی که در جریان انتخابات با او همراهی کرده بودند، جبهه ملی را برهبری مصدق بوجود آوردند. این جبهه مجموعهای از احزاب و جمعیتها و انجمنها و اصناف و شخصیتها بودند که برای هدف مشترک مبارزه با سلطه خارجی و استقرار آزادیها مبارزه میکردند. این جبهه سازمان منسجمی پیدا نکرد و پایه اعتبارش بیشتر اعتبار دو شخصیت یعنی مصدق و کاشانی بود. در انتخابات دوره هفدهم، عده بیشتری انتخاب شدند. اما اکثریت مجلس جانبدار گروه بندیهای هوادار وابستگی به غرب بود. در قیام سیام تیر 1331، نمایندگان جانبدار نهضت ملی، در فراکسیونی به همین نام گرد آمدند. فراکسیونی که بتدریج گرفتار اختلاف شد. به هر رو، تا کودتای 28 مرداد، نه حزب توده که وابسته به روسیه بود، و نه احزاب طرفدار انگلیس و آمریکا، به عضویت جبهه ملی پذیرفته نشدند. نه تنها به عضویت پذیرفته نشدند بلکه به فعالیتهای شبانه روزی برضد جبهه ملی و بقصد ساقط کردن حکومت مصدق پرداختند.
با توجه به ضعف تشکیلات سیاسی، مصدق بطور مستقیم ملت را مورد خطاب قرار میداد و مقصودش روشن کردن و ارتقاء دادن وجدان ملی و به حرکت یکپارچه برانگیختن مردم ایران بر ضد سلطه خارجی و استبداد داخلی بود. او میخواست با ایجاد هیجان مثبت کار، جهشی ناگهانی برای ساختن ایران آزاد و دمکراتیک پدید آورد. میخواست به مدد وجدان تاریخی و سنن دیرپای مبارزه این مردم برای حیات مستقل، موانعی را که سلطه خارجی از راه استبداد داخلی طی دو قرن بوجود آورده بود، از پیش پا بردارد. بخصوص میخواست دو پایگاه سلطه خارجی یعنی دیوانسالاران و دین سالاران را درهم بکوبد.
بعد از سقوط مصدق، هواداران او ابتدا به تشکیل نهضت مقاوت ملی ایران دست زدند. نهضت مقاومت ملی پس از دو سه سال فعالیت، از حرکت جدی افتاد و نتوانست تشکیلات فعال و مقاومی پدید آورد. در 30 تیر 1339، بدنبال بحران اقتصادی و نتایج سیاسی آن، جبهه ملی جدیدی به دعوت اللهیار صالح تشکیل شد. این جبهه، از گروهی از شخصیتها، که بعضی از آنها رهبران احزاب بودند، تشکیل شد. از لحاظ شکل، کمابیش، به جبهه ملی اول میماند، اما صالح شخصیتی همانند مصدق را نداشت. معرف پیوند وسیع معرفهای جامعه نیز نبود. با وجود این تمایل باینکه این جبهه از خود سازمانی داشته باشد، غالب آمد و کنگره جبهه در واقع با منتخبان این سازمان نوپا، برگزار شد. مصدق به این کنگره پیامی فرستاد و خواست که درهای آنرا بروی احزاب و گروهها باز کنند تا جبهه موثر شود. بعد از کنگره، درباره سیاستی که در قبال رژیم شاه باید در پیش گرفت، و نیز نوع تشکیلات، بخصوص میان سازمان دانشگاه و رهبری جبهه ملی اختلاف شد. مصدق جانبدار تعدد هرچه بیشتر سازمانهای سیاسی بود و بر آن بود که نمایندگان احزاب کثیر که “هدفی جز آزادی و استقلال نداشته باشند” باید گرد آیند تا جبهه ملی موثر شود، یکبار به دانشجویان پیام داد که اگر 200 حزب هریک با 200 عضو بوجود آید و نمایندگان آنها جبهه ملی را تشکیل دهند، اولا هیچیک از جبهه نمیتوانند بروند چون هیچ میشوند، ثانیا هیچکدام نمیتوانند خیانت کنند و ثالثا هیچ دستهای درصدد نمیشود دیگران را تحت حکم خود بیاورد. این شمار احزاب چارهای جز همکاری پیدا نمیکنند و یکسره برای رسیدن به مقصود، دست در دست هم به پیش میروند و به مقصود که استقلال و آزادی است، میرسند. بهررو، با شروع “انقلاب سفید” و تشدید سرکوب، بر سر سیاست صبر و انتظار یا تن ندادن به سکوت، مبارزه سختی در جبهه ملی درگرفت. مصدق دخالت کرد و نامههایی میان او و رهبری جبهه ملی مبادله شدند. در نتیجه جبهه ملی دوم از حرکت باز ایستاد. جبهه ملی سوم که مصدق آنرا باین عنوان خواند، هنوز تشکیل نشده، متوقف شد. از قیام مردم از 15 خرداد بدینسو، تمایلات انقلابی به روشهای جدید مبارزه روی آوردند و کار بگونهای دیگر شد.
باری، در دو سال و نیمی که مصدق زمامداری کشور را بعهده داشت، کمتر طبقاتی بودند که او را حمایت نکرده باشند. در ابتدا بیشتر طبقاتی بودند که شعار ملی کردن نفت آنها را بوجد آورده بود. با وجود این، فعلیت بخشیدن به ملی کردن نفت و اتخاد سیاست اقتصاد بدون نفت و اثرات اجتماعی آن، در جامعه شکافهایی پدید آورد. با وجود آنکه قدرتهای مسلط منتظر بودند محاصره اقتصادی، کار حکومت مصدق را یکسره سازد و ایران را به زانو درآورد، سیاست اقتصادی مصدق بصورت انکار ناپذیری موفق شد. تحرک بخشیدن به تولید داخلی و ارتباط ارگانیک ایجاد کردن میان بخشها و رشتههای اقتصاد ملی و بریدن از بازار جهانی، انتخابی سیاسی – اجتماعی بود که اثرات خود را زود ظاهر ساخت. اما همه “ملی گرایان” نمیتوانستند این انتخاب را قبول کنند!
تثبیت قیمت فرآوردههای داخلی، مثل گندم، گوشت، ماهی، چای، قند و غیره که عامه مردم مصرف میکردند (کارگران، پیشه وران، کارمندان جزء، دهقانان و غیره)، رشد تولیدات داخلی و نیز تصویب و اجرای قوانین اجتماعی مترقی نظیر قانون کار و بیمههای اجتماعی کارگران و غیره برای این قشرها از دورهِ مصدق، دورهای باشکوه میسازد. این قشرهای اجتماعی که بخشی از آنها تحت نفوذ حزب توده بودند و در آغاز نسبت به مصدق خوش بین نبودند، به نسبت بزرگی به هواداران او پیوستند و در هر فرصت حمایت خود را نسبت به او اظهار کردند. در مجموع، تودههای شهری در رفتار نسبت به مصدق ثبات و همگونی نداشتند: گروههایی که وسیله سازمانهای سیاسی مخالف رهبری میشدند با او مخالفت میکردند و گاه همین گروهها همراه گروههایی که در حمایت ثابت قدم بودند، بیاعتنا به رهبرانی که میکوشیدند مردم را در قفس “هژمونی” خویش منقاد سازند، به پیام او پاسخ مثبت میدادند.
در این نهضت، دهقانان به سبب پراکنده بودنشان در منطقهای وسیع و بعلت محبوس بودنشان در شبکه بندی خانی تا ماههای آخر حکومت مصدق، شرکت فعالی نداشتند، با وجود این، نظر به میهن دوستی شدید جامعه دهقانی و فرهنگ غنی ایران دوستی، مبارزه بر ضد سلطه انگلیس و خلع ید از شرکت نفت، گستردهترین انعکاسها را در روستاها پدید آورد. مصدق نیز با ضربهای که به نظام خانی واردآورد، جنبش ملی را در شکل خواستهای مشخص برایشان ملموس گرداند. قانون ازدیاد سهم کشاورزان هم از نظر سیاسی و هم از نظر اقتصادی بسود دهقانان تغییر جدی بوجود آورد. در حقیقت از لحاظ اداره روستا، شورای ده را جانشین مالک میساخت و سلب حاکمیت مالکان بزرگ بر روستاها سبب میشد که مجلس شورای ملی از اختیار این طبقه به در آید.
قشرهای متوسط جدید (صاحبان مشاغل آزاد، آموزگاران، مهندسان، کارمندان متوسط، دانشجویان و غیره)، از همان ابتدا با اینکه محدودیت واردات این قشرها را در مضیقه میگذاشت، جانبدار ملی کردن صنعت نفت بودند چرا که فکر میکردند پایان پذیرفتن سلطهِ انگلستان سرانجام سبب بهبود جدی وضعیت اقتصادی و رشد عمومی کشور میگردد.
اقتصاد بدون نفت و قشرهای بالای جامعه
“اقتصاد بدون نفت” باعث توسعه چشمگیر سرمایهگذاریهای کوچک و متوسط در بخش کشاورزی و صنایع متوسط و کوچک شد. قیمتهای بعضی از فرآوردهها مثل پنبه و فرش و سیمان، 2 تا 3 درصد بالا رفتند. و نیز فعالیتهای بازرگانی که به تولید داخلی وابسته بود، رشد کرد. در بین سالهای 32-1330، 17000 کارفرمائی جدید در ایران بوجود آمدند. اما بخشی از تجار بزرگ بازار تصور نمیکردند ملیکردن صنعت نفت به اقتصاد بدون نفت بیانجامد. انتظار داشتند که ملیکردن صنعت نفت، سبب ازدیاد درآمد نفت و در نتیجه توسعه فعالیتهای بازرگانی بخصوص واردات بگردد. از این رو به تدریج از مصدق دور شدند تا که بهنگام کودتا به ضد او و بحمایت از کودتاچیان برخاستند.
مالکان بزرگ که دستگاه حاکمه را از راه وابستگی بخارج، در دست داشتند، با ملی کردن صنعت نفت مخالف بودند و نمیتوانستند با تغییراتی که در روابطشان با دهقانان پدید میآمد و مالیاتهایی که بر درآمدشان وضع میشد، موافق باشند. سران ارتش نیز که حامی شاه و نگران قدرت و امتیازهاشان بودند، تحمل نمیکردند که مصدق از قدرتشان بکاهد و اقتصاد بدون نفت، رابطه آنها را با خارج (واردات اسلحه منبع اصلی قدرت سیاسی و نظامی آنها بود) قطع کند. مصدق هرگز نمیتوانست، خوش باورانه، تغییر پارهای از سران ارتش را برای آسودگی خاطر از جهت ارتش کافی بداند. همانطور که خود میگفت و در عمل نیز درست از آب درآمد، تعداد بسیار کمی از آنها قابل اعتماد بودند. بعضی را که خود منصوب کرده بود، به او خیانت کردند.
برای مقابله با مخالفت کم و بیش شدید بورژوازی بزرگ و مالکین و سران ارتش، متحدان داخلی قدرت خارجی، مصدق راهی جز تکیه به مردم و مراجعه به تودههای شهری نداشت. بنابراین، مصدق نگرانی دشمنان خود را بیشتر میکرد: انقلاب اجتماعی در گرو مبارزه علیه سلطه خارجی بود. بدینترتیب، ایران، هر روز بیشتر از روز پیش، بصورت بنیادی تری تقسیم میشد. بخشی از همقدمان وی نیز به دشمنان نهضت ملی میپیوستند. آیهالله کاشانی و کسانی که با او به جریان ضد مصدقی پیوستند، از کارگردانان اصلی کودتای 28 مرداد 1332 گشتند.
مصدق توجه داشت زندانی حزب توده نشود چراکه معتقد بود این حزب عامل سیاست روسیه است و همانطور که در عمل معلوم شد، در صورت توافق میان انگلیس و امریکا از سویی و روسیه از سوی دیگر، جانب نهضت ملی را رها خواهد کرد.
مصدق میکوشید به افکار عمومی غرب بفهماند که موفقیت ایران در ملی کردن صنعت نفت سبب میگردد که ایران برای همیشه از خطر سلطهِ روسیه از راه حزب توده مصون بماند. سیاست او براین بود که روابط با غرب، بخصوص امریکا بر اساس برسمیت شناخته شدن بدون قید و شرط حق ایران در ملی کردن صنعت نفت، عادی گردد.
موضع اجتماعی مصدق
موضع اجتماعی مصدق چه بود؟ موضع شناسی مارکسیستی کلاسیک که بارها با کمی اختلاف بیان شده (بعنوان نمونه ماه نامه شوروی درباره ایران جدید سال 1957) همان موضع شناسی قالبی است که درباره ایران نیز بکار برده شدهاست. بنا براین موضع شناسی، مصدق نماینده بورژوازی ملی بود. گرجه مبارزهای که بدان دست زد واقعا انقلابی بود. ولی او حاضر نبود تنها بر نیروهایی که وسیله حزب توده سازماندهی شده و قادرر بودند انقلاب را به ثمر برسانند، تکیه کند. بورژوازی ملی واهمه دارد که تودههای مردم در آن واحد، خود را هم از استثمار خارجی و هم بهرهکشی داخلی رها سازند. بنابراین مصدق مجبور بود کجدار و مریز رفتار نماید. دست به اقداماتی نمیزد مگر تحت فشار تودهها. حزب توده او را مردی مردد توصیف میکرد که امکانات در اختیار دارد، اما آنها را مورد استفاده قرار نمیدهد. چراکه بورژوازی ملی دچار تناقض است، هم میخواهد از سلطه سرمایه غرب آزاد شود و هم کارگران ایرانی را بسود خود استثمار کند. ازاینرو است که مصدق وحدت با حزب توده را نمیپذیرد و چون این وحدت عمل را نمیپذیرد، مسئول اصلی شکست نهضت ملی در سالهای 1951- 1953 میباشد.
این «تحلیل مارکسیستی» در قلمرو ذهن، انطباق با واقعیتها را نشان میدهد. در همین قلمرو، ممکن بلکه درست جلوه میکند. اما امروز که ما در سال 1357 هستیم، بسیاری از واقعیتها شناسائی شدهاند، هم بر نادرستی آن موضع شناسی، گواهی میدهند و هم توضیح میدهند این وابستگی بود که سبب میشد حزب توده نتواند به نهضت ملی ایرانیان بپیوندد و دستکم، «لبه تیز حمله را متوجه مصدق نگرداند» و آب به آسیاب سلطهگران و ایادی آنان نریزد. در حقیقت آن “تحلیل” بنا را بر این میگذاشت که حزب توده، حزبی براستی انقلابی و نماینده توده ای تحت استثمار ایران است. اما از خود نمیپرسید تودهها چه ترکیبی دارند: در حقیقت در آن زمان، 70 درصد جمعیت ایران در روستاها زندگی میکردند و 60 درصد جمعیت را دهقانان تشکیل میدادند (بنابر سرشماری سال 1335 که بیتردید جمعیت کشاورزان را کمتر از جمعیت واقعی بحساب آوردهاند). حزب توده نفوذی نزد دهقانان نداشت. و نیز کارگران تولیدی، 17 درصد را تشکیل میدادند که تنها 13 درصدشان مزدبگیر بودند. در تهران که مرکز نهضت ملی و نیز مرکز اصلی فعالیت حزب توده بود، کارگران تولیدی 15 درصد بیشتر نبودند. مهمتر از این، تنها اقلیتی از این کارگران در مؤسسات صنعتی کار میکردند. در حقیقت ارقامی که از آمار گیری سال 1345 بدست آمدهاند، نشان میدهند که 15 سال بعد از آن تاریخ، هنوز تنها یک چهارم کارگران تولیدی در کارفرمائیهائی کار میکردند که بیشتر از 20 نفر مزدگیر داشتند. بدینقرار، آن بخش از مردم تهران که از حزب توده پیروی میکردند، بیشتر از طبقات متوسط تشکیل میشدند: (صاحبان مشاغل آزاد، کارمندان جزء، کاسب کاران و کسانی که در خدمات مختلف شهر بکار مشغول بودند). اما رهبری حزب توده، هیچ وجه تشابهی با رهبری یک حزب کارگری نداشت. در حقیقت، رهبران این حزب اغلب از طبقات عالی و طبقه متوسط و حتی از خانوادههای اشرافی بودند. و نیز نمیتوان از حزب توده بعنوان یک حزب یاد نمود، بلکه میشود گفت جنبشی بود که توانسته بود سازمانهای بسیاری را گرد آورد و موفق شده بود تحرک فوقالعادهای را بوجود آورد. سبب شده بود قشرهای محروم جامعه تا حدودی بحقوق خود وجدان پیدا کنند. معذلک، این امر که حزب توده، سازمانی متشکل از قشرهای متوسط میبود، از جهت نظری و عملی این پرسش را پیش میآورد که آیا حزب توده سازمانی واقعا انقلابی بود؟ مشاهده تحلیلهای این حزب از جامعه ایرانی بیاطلاعی و دوری شگفت آورش را از روابط اجتماعی واقعی مدلل میدارد. حزب توده خود را به روابط اقتصادی، اجتماعی واقعی جامعه ایرانی آشنا نمیساخت. و همان فرمولهایی را که برای تحلیل جوامع صنعتی غرب بکاربرده شدهاند، در مورد ایران بکار میبرد. آنچنان که گویی سلطه سلطهگران هیچ اثر بنیادی بر ساخت بندی جامعهِ زیر سلطه ندارد. اقتصاد تولید محور و روابط تولیدی چه صنعتی و چه کشاورزی خاص جامعه ایرانی، به اقتصاد مصرف محور و روابط تجارتی تطور کردهاست. امری که حقیقت نداشت و ندارد این بود که طبقه مسلط جامعه ایران، بمثابه طبقه سرمایهدار در نظر گرفته شدهبود. بدینخاطر بود که حزب توده مطالبات و خواستهها را در توضیع عادلانه درآمدها و خصوصا درآمد نفت فرو میکاست و به ایجابات اقتصادی و اجتماعی صدور نفت توجه نمیکرد. از نظر سیاسی، پس از دوران اول که قانون ملی شدن به تصویب رسید، ناگهان، از موضع ضد ناسیونالیستی به موضع “اولتراناسیونالیستی” گذر میکند و، از این موضع، حکومت مصدق را بعنوان سازشکار و عامل سیاست امریکا مورد حمله شبانه روزی قرار میداد. در عمل، زمینه ساز تهاجم عمومی امپریالیسم غرب بسرکردگی امریکا گشت. این حزب و نیز جناح کاشانی پیوسته به احساسات عمومی و برانگیختن این احساسان تکیه میکردند. چراکه هر دو گروه مردم را نادان و خود را رهبر میدانستند. بنابراین، باید تودهها را برمیانگیختند و آنها را در جهتی که میخواستند هدایت میکردند. در حقیقت حزب توده در یک جو ذهنی مطلق زندگی میکرد و در آن جو، جامعه آزاد سوسیالیستی ایران بدست این حزب و با کمک رهبری قیم مآب، فعلیت پیدا میکرد. البته با کمک رهبری زحمتکشان جهان یعنی روسیه!
هنوز جنگ به پایان نرسیده، حزب توده خواستار دادن امتیاز نفت شمال به روسیه شد و وقتی نهضت ملیکردن نفت اوج میگرفت خواستار محدود شدن قانون ملیکردن صنعت نفت به نفت جنوب شد. از نظر حزب توده روسیه همانند غرب، امپریالیست نبود.
وجه افتراق میان جانبداران موازنه منفی و حزب توده، بیشتر همین وابستگی به یکی از دو ابر قدرت یعنی روسیه بود و هست و نه اصلاحات اجتماعی و یا حتی تغییرات سوسیالیستی.
مصدق طرح جامعی در زمینه تغییرات بنیادی جامعه ارائه نکردهاست. اما یک امر مسلم است و آن اینکه بعکس بزرگ مالکان و بورژوازی وابسته ایران، به تغییرات اجتماعی – اقتصادی، از زاویه استقلال همه جانبه مینگریست و میگفت: بدون استقلال، تغییرات اجتماعی که راه رشد کشور را هموار سازند، ممکن نمیشود. و چون بنا را بر استقلال میگذاشت، ناگزیر مردم را بمثابه تنها پایگاه اجتماعی جنبش استقلال میپذیرفت. بنابراین، نه تنها مصدق نماینده بورژوازی نبود، بلکه نماینده همه قشرهای اجتماعی بود که به حق خواهان استقلال از غرب و روسیه و هر دو بودند. در برابر او قشرهای حاکم قرار گرفته بودندکه میتوان آنها را به دو جناح تقسیم کرد: آنها که ادامه حاکمیت خود را در دست زدن به اصلاحات اجتماعی میدیدند و آنها که سخت ارتجاعی بودند و با هر گونه اصلاحاتی مخالف بودند. گرایش اول نیز خود به طرفداران غرب و حزب توده تقسیم میشدند که جانبدار هژمونی روسیه بود.
مصدق بر آن بود که به 25 سال وقت نیاز دارد تا شرائط داخلی و خارجی استقلال ایران را فراهم آورد. او تا توانست برای ایجاد این فرصت کوشید. وقتی در پیری به نخست وزیری رسید، طی 27 ماه کوشید با وجود همه مشکلات، جاده استقلال را هموار گرداند. غرب، مصدق را که به تنهائی با او به مقابله برخاسته بود، تحقیر و مسخره میکرد. هدف مصدق این نبود که بدون دستزدن به اصلاحات اجتماعی، به استقلال دست یابد بلکه میخواست بدون اینکه تسلیم قدرت روسیه شود، کشور را از سلطه غرب برهاند.
و نیز این سخن که مصدق زیر فشار تودهها، به اقداماتی دست میزد، نادرست است. درست سخن ایناست که او میکوشید با تکیه به مردم و بهم انداختن دو جناح وابسته به قدرتهای جهانی رقیب، نهضت ملی ایران را به پیش برد. آیا اگر مصدق سیاست “مترقی”تری اتخاذ میکرد، میتوانست رهبران حزب توده را به سیاست موازنه منفی بگرواند؟ مسلم نیست. حزب توده مصدق را انتقاد میکرد که چرا با غرب سیاست مماشات در پیش گرفتهاست و حاضر نیست قدرت را با حزب توده تقسیم کند. بنابراین، بدون اینکه بر زبان بیاورد، قبول داشت که شرائط اجتماعی برای تغییرات سوسیالیستی پیش از آنکه از سلطهگران غربی خلعید گردد، فراهم نبود. پس بحث واقعی بر سر دو برداشت از “ناسیونالیسم” بود: حزب توده، ناسیونالیسم را بمثابه جنبش ضد غربی درک میکرد و مصدق آنرا رهائی از هر گونه سلطه خارجی و عدم وابستگی نه به غرب و نه به روسیه، میفهمید. اختلاف بر سر آزادی و ربط آن با استقلال هم عامل دیگر ستیز حزب توده با مصدق بود. مصدق استقلال و آزادی را هدف مبارزه میشناخت و حزب توده قدرت را. حزب بسا خوب میدانست که قدرت قابل تقسیم نیست و در واقع، خواهان رابطهای بود که سبب سلطه حزب بر دولت بگردد.
بعد از سقوط مصدق که زمان گرفتار اختناق گرداندن مردم کشور و نفوذ بیش از بیش سرمایههای خارجی فرا رسید. بخشی از طبقات میانه که به تولید داخلی متکی بود و به مصدق پشت کرده بود، پشیمان شد. اما دیگر دیر شده بود.
مصدق نماینده اشرافیت که بیشتر از طریق مادر بدان انتساب داشت، نیز نبود چرا که از همان اوان جوانی از این طبقه بریده بود و در انتقاد از این طبقه، همواره قاطع بود. اما از روحانیت، فکر موازنه عدمی در برابر قدرت دولتی حاکم و امیران را گرفته بود و از این جهت بدو نزدیک بود.
با وجود این، مصدق جدائی دولت استبدادی از ملت را یک امر ابدی نمی شناخت و موافق نظر حناح قدرت طلب روحانیت که میخواست قدرت خود را (استبداد صالح) جایگزین قدرت سیاسی حاکم و وابسته به خارج سازد نیز نبود و از آن جناح جدا شد. او در رأس حکومت کوشید بمثابه “نوکر ملت” عمل کند و مدافع اصیل آزادیهای مردم ایران باشد. پاکدستی خدشهناپذیرش و اعتراض دائمیش به سوء استفاده از قدرت و مصالحه نکردنش با نیروهای مخالف را به کمک گرفت تا در عمل معلوم سازد که ملت ایران محکوم نیست همچنان در انقیاد دولت استبدادی حاکمان بماند. از این نظر، او در شمار نمونههای برجسته سیاستمدارانی است که در تاریخ ایران زمامدار شدند، از اعیان و اسباب دست آنان نبودند و به خلاف شاهان که هیچ اشتغال خاطری جز غارت نداشتند، کوشیدند دولت را خدمتگذار ملت بگردانند و میان این دو، آشتی برقرار سازند.
پیش از او، مدرس بدین راه رفت. او یکی از شخصیعتهای بزرگ تاریخ معاصر بود. مصدق با او همقدمی داشت. بعنوان مجتهد طراز اول، وارد مجلش شد و بعد بعنوان نماینده در مجلس با استقرار استبداد رضا خانی مبارزه کرد. مدرس از خانوادهای فقیر بود. در زندگی بسیار ساده و قانع بود. از شرافت و درستی نمونهای برخوردار بود. از هر گونه قیدی میگریخت تا آزاد سخن بگوید و حق بگوید. جانبدار آزادی کامل بیان در مقابل قدرتمداران بود. از تنعمات بریدهبود و بنظرش جستجوی پایبندی به تنعمات مادی سبب تابعیت از قدرتمداران میگشت. میگفت: “اگر من جرات میکنم آزاد و صریح حرفم را بزنم و اسرار مگو را فاش سازم و نترسم، به این دلیل است که طمع ندارم.
او نیز بر این باور بود که استقلال ایران بر دو پایه استوار است، ایرانیت و اسلامیت. این دو را پشت و روی یک سکه میدانست. ایرانیت سبب همبستگی ملی و اسلامیت موجب پرهیز از هر گونه وابستگی به خارج و بنفسه بمعنای “توازن عدمی” است. به سخن دیگر، ایرانیت را بنیاد هویت ملی و اسلامیت را موازنه منفی در روابط با دنیای خارج و برابری و عدالت میان ملت و نیز تجدد طلبی بدون بریدن از گذشته فرهنگی میدانست. همانند مصدق، بر ضد سلطه خارجی و استبداد داخلی و بخصوص برای جلوگیری از روی کار آمدن رضاخان مبارزه میکرد. با آنکه روحانی بود، مخالف وارد شدن روحانیت در کار حکومت بود. همانند مصدق بر این باور بود که روحانیت باید نظارت و انتقاد کند و نه دخالت.
توازن عدمی ریشهای دیرین در فرهنگ مردمی ایرانیان از باستان تا امروز دارد. یک اصل در همه جنبشهای مردم این سرزمین راهنما بوده است. این اصل راهنمای اندیشه عرفانی ایران و نهضتهای اهل فتوت و عیاران و … و بوم ادب و فرهنگ ایرانی است. شیعه علی، شیعهای که بیان این توازن است، تحقق این بیان علی است: “نه ظالم باش و نه زیر بار ظلم رو. یار مظلومان برضد ظالمان باش”.
ملت ما در مبارزهای که برای تحقق موازنه عدمی در پیش گرفتهاست و در انقلابی که بدان میخواهد رابطه دولت و ملت را از بنیاد تغییر دهد، مصدق را پیشرو میشناسد. پیام او نوید آینده دیگری است.