31/06/1396- سایت انقلاب اسلامی در هجرت: در پی یورش قوای چترباز و کماندوها به دانشگاه، در اول بهمن 1340، بنیصدر که در آن روز، مسئول جنبش اعتراضی دانشجویان بود، زخمی شد. مدتی را مخفی شد. اما باگذشت مدتی، بر آن شد که کارخود را در مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه، از سر بگیرد. در اواخر همان ماه، بهنگام رفتن به محل کار خود، توسط مأموران ساواک دستگیر شد. او ماه اسفند و مدتی از فروردین ماه را در زندان موقت شهربانی گذراند. این همان زندان است که، بعدها، در دوره شاه، زندان کمیته نام گرفت و بعد از کودتای خرداد 60، این زندان، زندان توحید نام گرفت.
این بار، دومین بار بود که او زندانی میشد. گزارش روزهای زندان را برای عذرا حسینی که در تاریخ 7 شهریور 1340 با او ازدواج کرده بود، نو
شته است. سایت انقلاب اسلامی سلسلهای از صفحهِ تاریخ را به انتشار این دفترچه خاطرات که نوشته یکی از چهرههای شناخته شده جنبش دانشجوئی، در یکی از پر حادثهترین دوره تاریخ ایران بود، اختصاص میدهد.
برای خواندن قسمت اول این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندت قسمت دوم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندت قسمت سوم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندت قسمت چهارم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندت قسمت پنجم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندت قسمت ششم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندت قسمت هفتم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندت قسمت هشتم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندت قسمت نهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندن قسمت دهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندن قسمت یازدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندن قسمت دوازدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندن قسمت سیزدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندن قسمت چهاردهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندن قسمت پانزدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندن قسمت شانزدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنی
برای خواندن قسمت هفدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندن قسمت هژدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندن قسمت نوزدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندن قسمت بیستم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندن قسمت بیست و یکم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
31 اردیبهشت ماه 41– دختر زیبا، دیروز نکات چندی که تو در نامه ات آورده ای اشاره ای نکردم. نوشته بودی که خانمی به تو گفته است مردها آنقدر عاطفه ندارند که ما برای آنها و بخاطر آنها گرسنه بمانیم. اینکه تو نباید بخاطر اعتصاب غذای من، غذا نخوری درست است، اما اینکه مردها عاطفه ندارند نیز صحیح نیست. اگر زنی نتواند عواطف مردی را جلب کند قاعده باید بزن بودن خود ایمان نداشته باشد، مسئله مهم، مسئله حرکت است. زن و مرد باید دائم در طرازوی زندگی متعادل باشند. بی عاطفه شدن، بی اعتنا شدن، بی وفا شدن، جفا کردن، جدا شدن، وقتی بوجود میآید که تعادل برهم میخورد. هر دو طرف باید بکوشند که تعادل باقی بماند، اگر از هم عقب نمانند و هر دو دست در دست هم حرکت کنند، هرگز مسئله بی وفائی و جدائی و بی عاطفگی مطرح نخواهد شد و پیش نخواهد آمد. باید هر روز بزندگانی رونق و جلای تازه بخشید، باید حماسه زندگانی را در فصل های متعدد و هر روز فصلی تازه با هیجان تازه سرود تا عشق و امید بماند، اینست جواب آن خانم. زن و مرد از لحاظ ساختمانی جسمی و روحی مکمل بکدیگرند و باید اینرا بفهمند. اما زمام عشق بدست زن است نه مرد، او باید لیاقت داشته باشد و بتواند زمام را درست حفظ کند.
و اما در باب باور داشتن من، دخترم هیچ نگران مباش، من هرگز هیچ چیز را بطور مطلق باور نکرده ام و هرگز هم قصد گله نداشتم، من خوب از علاقه مادر تو که مادر من نیز هست نسبت بخود آگاهم، غرض طرح یک مسئله اجتماعی بود: ما در پی چیزی هستیم که پیرها نه کیفیت و نه کمیت آنرا نمی شناسند، بنظر آنها آنچه ما میکنیم از جوانی و نادانی و دیوانگی ماست. اما حقیقت آنست که انچه ما میکنیم برای ادامه حیات حتمآ لازم است و از آن نمیتوان چشم پوشید، اینکه میخواهی ماشین نویسی بیاموزی مرا بسیار شادمان میکند، هر چه تو بیاموزی مرا خوشحال میکند و بمن غرور تازه ای میبخشد اما اینکه ماشین نویسی لاتین یا فارسی کدامیک مقدم است، به ذوق تو و امکاناتی که داری بسته است و تو خود باید در این خصوص تصمیم بگیری.
و اکنون دنباله انقلاب چین:
چیانکایشک تصمیم گرفت که خود شخصآ فرماندهی نیروهای جنگده با مائو را بدست گیرد و باین منظور به شهری که ستاد جنگی نیروهایش بود، آمد و در آنجا فرمانده با مائو ساخت و به رئیس خود خیانت کرد و نبرد با موافقت نامه ایکه به چیانکایشک تحمیل شد، پایان یافت و مائو و چیانکایشک متحدآ علیه ژاپن بجنگ پرداختند تا جنگ جهانی دوم بپایان رفت.
از سال 1947 مائو خود را برای جنگ قاطعی آماده میکرد. روز بیست و یکم آوریل 1949 فرمان مشهور خود را بارتش آزادیبخش صادر کرد:
«ما بشما فرمان میدهیم دلیرانه حرکت کنید و مرتجعین کومین تانک را با تصمیم راسخ و بطور کامل نابود نمائید».
چند ماه بعد، دیگر قدرتی از چیانکایشک باقی نمانده بود.
چنین است دختر زیبا، آری چنین است، در مبارزه ایمان، با فساد همیشه پیروزی با ایمان بوده است.
خوب دیگر خبری نیست، شب بخیر، روی ماهت را می بوسم.
1 خردادماه 1341– دختر زیبا، امروز روز پر حاصلی نبود، کتابهائی را مطالعه کردم. مطالعه یک کتاب را نیز بپایان بردم. اما قابل یادداشت، مطلبی نیافتم. خوابهای تو نیز از من گریخته اند و امروز این مایه دلخوشی را نیز ندارم، برای آدم پر حرکت و کوشائی، دائم خود را محصور یافتن، هیچ قابل تحمل نیست، اما در صورتیکه واقع بین باشیم و فورآ با توجه به شرایط محیط، حداکثر حرکت و تلاش و کار برای اندیشه و تن فراهم کنیم، زندان قابل تحمل میشود. در هیچ فرصت دیگر امکان اندیشیدن و ارزیابی کردن اینگونه که در زندان دست میدهد، پیش نمیآید. با آنکه برنامه روزانه کمتر فرصت بیکار بودن و اندوهگین شدن را بما میدهد اما گاه بیگاه محرومیت از امر خاصی اثر زیادی میبخشد، چنانکه گوئی شخص به خلا فکری دچار آمده است. ارزش اشیا و امور در محیط های گوناگون متفاوت است. ارزش مطالعه در زندان بسیار بیش از آن است که بهنگام آزادی تصور آنرا بتوان کرد. ارزش نامه ای از محبوب در زندان از ارزش دیگر ممتازتر است و بخواب دیدن و صحبت داشتن با تو برای من یک ضرورت است و اکنون دو سه روزی است که من از آن محروم مانده ام، اما اوضاع میهن و غم های سنگینی که بر زندگانی جامعه و در مقیاس جهانی غمی که بر زندگی انسانها سایه ای شوم گسترده است، ما را بحرکت و مداومت در مقاومت و شجاعت و پایمردی میخواند. گاه این غمها خود نیروی محرکه است: چه کس باید برای مبارزه و پیروزی تمام کوشش خود را بکار برد، آنکس که قلبش انباشته از غم است و نمیخواهد تسلیم شود.
جلد سوم نگاهی بتاریخ جهان نهرو را شروع بمطالعه نموده ام و وقتی مطالعه آنرا بپایان بردم، مطالبی از آن را برایت یادداشت خواهم کرد.
شب بخیر دختر زیبا، روی ماهت را می بوسم.
2 خرداد ماه 41– سلام دختر زیبا، چطوری، حال من امروز بد نیست، صبح امروز آقای دکتر نراقی باتفاق آقای حبیبی[1] و آقای ابریشمی[2] بدیدنم آمدند، مدتی در حدود یک ساعت بایشان درباب امور گوناگون صحبت کردیم، راجع بکار دانشجویان در جوادیه و اثرات اجتماعی آن، همه همعقیده بودیم یک کار انقلابی بوده است. آقای دکتر نراقی میگفت یک سرتیپ سازمان امنیت مرا سرزنش میکرد که آقا شما با اینکار امکان تنبیه دانشجویان را در آینده از ما گرفتید، دیگر نمیشود دانشجویان را در نظر مردم مقصر جلوه گر ساخت و آنها را کوبید. و این خود نشان میدهد که کار جوادیه و کمک بدانشجویان چقدر ارزنده بوده است. در اوائل سال تحصیلی من و دوستم، آقای حبیبی طرحی برای مبارزه با بیسوادی دادیم. گروه کوته نظری از دوستان ما برآن شدند که این یک طرح انحرافی است و هدف آن کمک بدولت امینی است!! تجربه جوادیه نشان داد که اگر ما جدآ کار مبارزه با بیسوادی را دنبال میکردیم، برای دانشگاه آن مصونیت لازم را که مانع توطئه هائی از قبیل توطئه اول بهمن شود، بوجود میآوردیم. اما این تجربه معنای باز هم بزرگتری دربردارد: جامعه مردان نجات دهنده و قیافه های سازنده را از نزدیک دید. جامعه دیگر بدانشجویان بچشم جوانانی کم تجربه که خوب هیجان ظاهر میسازند و حتی بدون دلیل خود را بکام حوادث میاندازند نمینگرد، در وجود همین جوانها است که او امید باینده را می بیند، در دلها نور امید همه تاریکیهای یاس را روشن میکند و براثر روشنائی است که هزارها، میلیونها زن و مرد ضعف های خود را میشناسند، تصمیم میگیرند، استقامت میکنند و پیروز میشوند. در آینده نیز وظیفه دانشگاه آنست که جامعه را به نتایج ثمربخش کوشش، مبارزه، استقامت عملآ مطمئن سازد و امیدوارم چنین کند. عصر امروز پسر عمویم بدیدنم آمد و بقراری که میگفت امسال باران نعمت بیدریغ بوده و این امر در زندگانی میلیونها دهقان محروم و خود ما که محرومیت مادی نداریم اثر مینهد و باید خدای را شکر گزار باشیم.
صحبت از آزادی در هفته آینده هم است اما تو خوب میدانی که بارها روز آزادی را نیز خبر داده اند و همیشه دروغ گفته اند.
شب بخیر دختر زیبا، روی ماهت را می بوسم.
3 خرداد ماه 41– روز خوشی است امروز، دختر زیبای خود را بخواب دیدم، او همچنان از حرف زدن با من میگریخت. وقتی از او میخواستم که برایم حرف بزند، هاله ای از شرم بی گناهی برچهره اش می نشست. صادق اتوموبیل را از آلمان آورده بود، اتوموبیل زیبائی بود و تو آنرا بسیار پسندیده بودی اما تنها با فرود آوردن سر بود که تصدیق کردی آنرا پسندیده ای و تو چه دختر ماهی هستی!
و حالا در جلد سوم نگاهی بتاریخ جهان هر جا حماسه ای یافته ام برای تو یادداشت میکنم و امیدوارم اینکار افق های تازه ای بروی تو بگشاید و تو از آنچه کهنه و بی فایده و بی حرکت است جدآ و برای همیشه جدا کند:
مبارزه ایرلند بخاطر جمهوری 28 آوریل 1933
در این نامه نهرو از قانون «هوم رول» که درست پیش از جنگ جهانی بتصویب پارلمان انگلستان رسید و نوعی استقلال داخلی بمردم ایرلند میداد و اینکه این قانون موجب خشم پروتستانهای «اولتر» (ناحیه شمالی ایرلند) و حزب محافظه کار بریتانیا گردید و ایرلندی ها هم مجبور شدند نهضت مخفی بنام «داوطلبان ملی» تشکیل دهند، صحبت میکند:
در هفته عید پاک سال 1916 در شهر دوبلن پایتخت ایرلند جنوبی قیامی صورت گرفت و جمهوری ایرلند اعلام گردید. پس از چند روز جنگ، این جمهوری از طرف ارتش بریتانیا سرکوب گردید و چند تن از دلیرترین و بهترین جوانان ایرلندی در دادگاه های نظامی بمرگ محکوم و تیرباران شدند. این قیام که بنام «قیام عید پاک» مشهور شده است برای انگلستان خطری جدی و تهدیدآمیز نبود. بلکه بیشتر حرکت و اقدامی دلیرانه و جسورانه بود که بدنیا نشان بدهد ایرلند هنوز در فکر تشکیل جمهوریست و تسلیم شدن ارادی به تسلط بریتانیا را رد میکند. جوانان دلیر ایرلند که در این قیام شرکت داشتند دانسته و تعمدآ خودشانرا فدا کردند تا بتوانند این مطلب را بدنیا بفهمانند. آنها خوب میدانستند که شکست خواهند یافت و در آن وضع امید پیروزی برای ایشان نیست اما امیدوار بودند که فداکاری و قربانی شدن آنها بعدها ثمراتی ببار آورد و آزادی وطنشان را نزدیکتر سازد.
در حدود زمان همین قیام یکی از اهالی ایرلند از طرف انگلیسها دستگیر گشت که میکوشید مقداری اسلحه از آلمان به ایرلند برساند. این مرد سر راجر کازیمنت[3] بود که مدت درازی در خدمات کنسولی بریتانیا کار میکرد. کازیمنت را در لندن محاکمه کردند و به مرگ محکوم ساختند. هنگام محاکمه اش از جایگاه محکومین در جلسه دادگاه بیانیه ای قرائت کرد که بسیار هیجان انگیز و بلیغ بود و آتش احساسات پرشور وطن پرستانه را در روح ایرلند برمی افروخت.
قیام ایرلند شکست یافت اما در عین شکست پیروز شد.
ایرلند در ظاهر آرام بنظر میرسید اما آتش خشم در درون سینه ها شعله میکشید و بزودی این احساسات بصورت نهضت «سین فین» (در زبان ایرلندی ما خودمان معنا میدهد) نمایان گشت.
مبارزه «سین فین» نوعی مبارزه عدم همکاری منتهی همراه با اعمال شدید بود. آنها به تحریم و بایکوت تمام تاسیسات و تشکیلات انگلیسی پرداختند و هر جا که ممکن بود خودشان بجای آنان تاسیساتی بوجود می آوردند. در نواحی روستائی نیز نوعی عملیات جنگی غیر منظم بصورت فعالیت های مسلحانه پارتیزانی بر ضد مراکز پلیس و ژاندرمری شروع شد.
زندانیان نهضت سین فین از راه اعتصاب غذا در زندانها دردسر بزرگی برای حکومت بریتانیا ایجاد میکردند. مشهورترین اعتصاب غذا که سراسر ایرلند را بتکان آورد، اعتصاب «ترنس مک سوینی[4]» شهردار شهر «کورک» بود. وقتی که او را بزندان افکندند، گفت مدت زیادی در زندان نخواهد ماند و بزودی زنده یا مرده از زندان بیرون خواهد آمد و از همانوقت از خوردن غذا امتناع کرد. پس از هفتاد و پنج روز اعتصاب غذا در گذشت و جسد مرده اش را از زندان بیرون آوردند. می بینی دختر زیبا، اینست آن زیبائی ابدی و واقعی، درود باین مرد و چه اراده پولادینی.
از برکت این فداکاری ها، از برکت جانبازیهای مردان و زنان حماسه آفرین، امپراطوری بزرگ انگلستان که آفتاب در قلمرواش غروب نمیکرد، بزانو درآمد و تسلیم مردمی شد که جز ایمان هیچ صلاح و هیچ امکانی نداشتند و ایرلند سرانجام جمهوری مستقلی شد.
ترکیه ای تازه از میان خاکستر برمیخیزد 7 مه 1932
لابد میدانی که در جنگ اول جهانی ترکیه متحد آلمان بود و امپراطوری عثمانی در جنگ شکست خورد و نه تنها امپراطوریش از میان رفت بلکه بر طبق یک معاهده سری آسیای صغیر به ایتالیا بخشیده شد، سلطان عثمانی همچون عروسکی در اختیار انگلسیها بود. این نامه به قیام مصطفی کمال که بعد لقب آتاتورک یافت اختصاص دارد. غرض این نیست که عین نامه را در اینجا تکرار کنم، اما برای آنکه تو بدانی ایمان انسان را شکست ناپذیر میکند و شکست جز به سراغ کسانی که ایمان ندارند، نمیرود. در یکی دو جمله وضع ترکیه را، موقعیت مصطفی کمال را برایت شرح میدهم و بعد جمله معروف او را میآورم، غرض من دفاع از مصطفی کمال نیست، او یک دیکتاتور کلاسیک بود، اما ایمان با خوبی و بدی شخص کار ندارد.
سلطان عثمانی فرمان دستگیری مصطفی کمال را صادر کرده بود. نیروهای یونان به تحریک انگلیسها به ترکیه حمله کرده بودند، مصطفی کمال مرتد اعلام شده بود و سلطان قتلش را واجب نموده بود. پشت سر سلطان نیروهای عظیم متفقین که جنگ را برده بودند قرار داشت. بر همه این دشواریها زهره با و استقامت شکن، جنگ داخلی هم مزید بود، همه نیروها رو در روی مصطفی کمال بحال تهدید چهره غول مانند خود را نشان میداد. مصطفی کمال تسلیم نشد و شعارش برای مردم این بود:«پیروز شو وگرنه نابود خواهی شد».
یکبار یکنفر امریکائی از کمال پاشا پرسید که اگر نیروهای ملی شکست بخورند چه خواهد کرد و او در پاسخ گفت:«ملتی که بخاطر زنده بودن و استقلال فداکاری کند، شکست نخواهد خورد زیرا شکست بمعنی مرگ ملت است.
ملت ترکیه با این شعار جنگید، یونانیان را بسختی شکست داد، رژیم سلطنتی از میان رفت و در سال 1923 با امضای پیمان لوزان ترکیه نوین و مستقل بوجود آمد. آینده میهن ما را نیز تنها و تنها زنان و مردان فداکار نجات توانند بخشید. یک ایمان جدی به هزار بمب اتمی پنجاه مگاتنی میارزد.
هند بدنبال گاندی میرود 11 مه 1933
نهرو از نهضت ملی هند و نقش گاندی صحبت میکند:
در اوایل سال 1919 گاندی بشدت بیمار گشت و هنوز نقاهتش بکلی مرتفع نشده بود که هیجانات مربوط به مبارزه با «قانون رولات» تمام کشور را فرا گرفت و او هم صدایش را به فریاد عمومی که از سراسر هند برخاسته بود، ضمیمه ساخت.
اما این صدا با صداهای دیگر تفاوت داشت. این صدائی ملایم و آرام بود که در عین حال در میان فریادهای انبوه جماعات مشخص بود و برتر از دیگران قرار میگرفت. این صدائی نرم و نجیبانه و در عین حال همچون ضربات پتکهای گران بود که برای کوبیدن پولاد بکار میرود. این صدا مودب و دعوت کننده بود و در عین حال چیزی ارتعاش انگیز و مهیب در خود داشت. هر کلمه ای که در آن بکار میرفت معنا داشت و گوئی ضربات کشنده را منهکس میساخت. در ماورای زبان صلح جو و دوستانه او قدرت و شبح ارتعاش انگیز، اقدام و عزم راسخ برای تسلیم نشدن به نا حق محسوس بود.
ما اکنون با این صدا آشنا و مانوس هستیم، در طی چهارده سال اخیر اغلب آنرا شنیده ایم. اما در آن ماههای فوریه و مارس سال 1919 این صدا هنوز خیلی تازگی داشت. ما نمیدانستیم که در برابر آن چه بکنیم اما وجودمان را بلرزه میآورد. این صدا و آنچه میگفت با سخنان پرهیاهوی سیاستمداران عادی ما که حریف را متهم و محکوم میساخت و هیچ اثر دیگری دربرنداشت بسیار متفاوت بود.
تا آنوقت سخنرانیهای طولانی رجال سیاسی ما معمولآ به تصویب چند قطعنامه یکسان و بی اثر اعتراض آمیز منتهی میگشت که هیچکس هم آنها را جدی تلقی نمیکرد. اما صدای گاندی چیزی تازه بود و پیشنهادی بود برای اقدام و عمل مثبت، نه حرف خیالی. این صدا ایمان یک مرد را با خود داشت.
دخترم، این صدا وجود همه را از هیجان بلرزه درآورد و همچون روح فداکاری بود که در تن های مرده دمید، بخوان و ببین:
در آنروز 31 مارس نیروهای پلیس و قوای نظامی کوشیدند جماعات انبوه مردم را که در خیابانها جمع بودند و بتظاهرات میپرداختند پراکنده سازند و به تیراندازی بروی مردم پرداختند و بعضی ها را کشتند. «سوامیشرادهانند» با قامت کشیده و پرشکوه خود و پیراهن بلند روحانی که به تن داشت در «چند نی چوک» به جلو صفوف سربازان گورخه دولتی رفت و سینه خود را عریان ساخت و بدون هیچ تزلزلی در برابر سرنیزهء آنها قرار داد. او زنده ماند و سراسر هند از دلیری و شهامت این مرد مرتعش گردید.
دخترم، آن صدا و این مردان، آن ایمان و این فداکاریها، ملت هند را بی اینکه توپ و تانک حتی تفنگ بدست بگیرند، پیروز کرد. مبارزه ساتیاگراها یا عدم خشونت گاندی همین است. وقتی ایمان داریم چرا خشونت بکار ببریم؟ آیا شنیده ای که مومن پیروز نشود؟
شورش مسالمت آمیز در هند 17 مه 1933
نهرو همچنان به بحث از نهضت ملی هند ادامه میدهد، از فشارهای مقامات انگلیسی از وضع دهقانان و کارگران و شرایط سخت معیشت آنان، سخن بمیان میآورد تا آنجا که مینویسد:
قانون مخصوصی بنام «مقررات بنگال» از طرف حکومت صادر گشت که بمقامات دولتی اجازه میداد هر کس را که مظنون واقع شود، دستگیر کنند و تا هر وقت بخواهند بدون هیچ محاکمه در زندان نگاهدارند (و در کشور ما بدون آنکه چنین قانونی باشد چهار ماه است که ما را در زندان نگاهداشته اند و محاکمه هم نکرده اند).
با استفاده از این قانون صدها نفر از جوانان بنگالی بازداشت شدند و بزندانها رفتند، دوران زندان این بازداشت شدگان زمان محدودی نداشت و همچنان برای مدت نامعلومی در زندان میماندند.
در یکی از محاکمات که در سال 1929 در دلی پیش آمد یکی از بازداشت شدگان بنام «جاتبند رانات داس» برای اعتراض نسبت بزندان غیر قانونی خود باعتصاب غذا پرداخت. این پسر بچه جوان با کمال اراده به اعتصاب غذای خود ادامه داد تا آنکه عاقبت در شصت و یکمین روز اعتصاب خود مرد. مرگ «جاتین داس» و اراده استوار او در سراسر هند اثر عمیقی گذاشت.
در همین نامه نهرو به مبارزه زنان هند چنین اشاره میکند: موضوع قابل توجه دوم که شاید نمایان ترین وقایع آنسال بزرگ را نشان میداد آن بود که زنان هند بشکلی درخشان بیدار شدند و قیام کردند. چگونگی رفتار صدها هزار زن که نقاب و چادر خود را بدور افکندند و از کنج خانه های خود بدر آمدند و در خیابانها و کوچه ها و بازار دوشادوش برادران خود بمبارزه پرداختند و حتی اغلب دلیری آنها موجب شرمساری مردان میشد. واقعآ چیزی حیرت انگیز بود و کسانی که آنرا ندیده اند بزحمت میتوانند چنین چیزی را باور کنند.
و باین ترتیب بود دخترم که ملتی بزرگ، حماسه ای بزرگ و جاودانی سرود، این حماسه را قلم گاندی و خون مردم هند بر صفحه حیات نوشته است، آخرین صفحه فصل اول این حماسه را با خون خود گاندی نوشتند و اکنون قلم بدست نهرو است و این اوست که قلم بدست گرفته و با کوشش و کار همان ملت فصل دوم حماسه را مینگارد، روزی فرا خواهد رسید که ما سرود یک کره، یک ملت، یک دولت را خواهیم خواند، مرزها از میان خواهد رفت و انسانها بروی هم لبخند برادری خواهند زد. خدا کند که تا آنروز ما زنده بمانیم و مرگ کینه و نفرت را شاهد باشیم.
فلسطین و ماوراء اردن 29 مه 1933
لابد بیاد میاری که در زمستان سال گذشته سفر یکهفته ای به فلسطین رفتم، شب ضمن مصاحبه با یکی از اعضای وزارت خارجه اسرائیل که تا دو ساعت بعد از نیمه شب طول کشید، مصاحب بمن گفت که انگلستان نخست میخواست که ما در غنا تشکیل دولت دهیم و ما قبول نکردیم زیرا ما میخواستیم به فلسطین بیائیم. دو هزار سال است که ما سرود بازگشت به اورشلیم و صهیون را میخوانیم (صهیون کوهی است نزدیک بیت المقدس). من گفتم موضوع از لحاظ شما جای بحث نیست، طبیعی است که شما خواهان بازگشت به فلسطین باشید اما من میخواهم بدانم علاقه انگلستان باینکه شما دولتی تشکیل دهید چه بوده است؟ او باین سئوال پاسخی نداد و نهرو باین سئوال در نامه خود پاسخ میگوید:
در دوران جنگ جهانی ارتش های بریتانیا به فلسطین حمله بردند و در حالیکه بسوی اورشلیم پیشروی میکردند، حکومت انگلستان در نوامبر 1917 اعلامیه ای انتشار داد که بنام اعلامیه بالفور مشهور شده است. در این اعلامیه حکومت بریتانیا اظهار میداشت که قصد دارد در فلسطین یک کانون ملی یهود بوجود آورد. منظور انگلستان ایجاد یک وسیله دائمی تهدید علیه کشورهای عربی و : «رهبران مسئول صیونیست ها دائمآ به انگلستان یادآوری میکردند که وجود یک کانون ملی یهود در فلسطین از نظر حفظ راه هند برای بریتانیا اهمیت و ارزش فراوان دارد زیرا تمایلات ملی عرب ها را خنثی میسازد» بود.
باین قرار این منافع امپریالیستی انگلستان است که قریب دو قرن است خواب و راحت از مردم شرق ربوده است، ملتها و نژادها را بجان هم میاندازند، توطئه ها می چیند، و از هیچ جنایتی روی گردان نیست. آیا بنظر تو دختر زیبا ما باید دست از مبارزه بشوئیم و اجازه دهیم جنایتکار به جنایت ادامه دهد؟
آخرین نامه 9 اوت 1933- حال و آینده روشن نیست، هیچ جا را نور امیدی روشن نمیکند و این تمام مطلب نامه نهرو است:
گاهی اوقات بیعدالتی و ناشادمانی و خشونت دنیا، ما را در فشار میگذارد و افکار ما را تیره میسازد بطوریکه هیچگونه راه خروجی بنظر نمیرسد. ما هم مانند ماتیو ارنولد شاعر احساس میکنیم که هیچ روزنه امیدی برای جهان وجود ندارد و تنها کاری که میتوانیم کرد اینست که لااقل نسبت بیکدیگر وفادار باشیم.
«زیرا جهانی که بنظر میرسد
در برابر ما بصورت سرزمین رویاها گسترده است
با اینهمه گوناگونی، اینهمه زیبائی، اینهمه تازگی
براستی، نه شادمانی دارد، نه محبت و نه روشنی
نه یقین و نه آرامش و نه کمکی برای رنج
و ما در آن همچون در بیابانی ظلمانی هستیم
که دستخوش آژیرهای مبهم جنگ و گریز میباشیم
چون ارتش های جاهل در درون تاریکی با یکدیگر تصادم دارند.
نهرو ادامه میدهد:
مردم اغلب از اقدام احتراز میکنند زیرا از عواقب میترسند. چه اقدام بمعنی روبرو شدن با مخاطرات احتمالی میباشد. اما خطر همیشه از دور بسیار مهیب بنظر میرسد و اگر بآن نزدیک شویم و از نزدیک بآن بنگریم. آنقدرها هم مهیب و بد نیست و اغلب مصاحبی مطبوح میباشد که بزندگی طعم و رنگ می بخشد.
در حال عادی زندگی چیزی بی مزه و یکنواخت و کسالت انگیز است و اگر همه چیز را در آن بهمان صورت که هست بپذیریم و کوشش برای تغییرش نداشته باشیم، شادمانی هم نخواهیم داشت.
همه ما مختاریم که در دره های پست و پائین در میان هوای ناسالم و تیره و غبارآلود زندگی کنیم و در عوض تا اندازه ای امنیت جسمی داشته باشیم.
یا بارتفاعات کوهستانی برویم و با خطرات همداستان شویم تا بتوانیم در هوای پاک و مصفا تنفس کنیم و از مسرت تماشای مناظر دور دست سرمست گردیم و به خورشیدی که سرمیکشد سلام بگوئیم.
نهرو نامه خود را باین شعر رابیندرانات تاگور بپایان می برد:
آنجا که اندیشه باک و بیمی ندارد و سرها افراشته است
آنجا که دانش آزاد است
آنجا که جهان با دیوارهای کوته نظریهای حقیر شکسته نیست
آنجا که کلمات از اعماق حق بیرون میآید
آنجا که تلاشهای خستگی ناپدیر، دستهای خود را بسوی کمال دراز میکنند
آنجا که جویبار روشن خرد در ریگزار بیابان ملال انگیز، عادات مردم گم نمیشود
آنجا که فکر به راهنمائی تو، بسوی فراخنای بی پایان اندیشه و اقدام میرود
بسوی آن بهشت آزادی
خداوندا
وطن مرا راهبر باش.
خواندن یادداشت های امروز تو را خسته خواهد کرد اما گمان من اینست که بخواندنش میارزد. شب بخیر دختر زیبا، روی ماهت را می بوسم.
[1] حسن حبیبی، ۱۳۱۵ – ۱۳۹۱، دانشجو حقوق، عضو جبهه ملی که پس از انقلاب در اولین انتخابات ریاست جمهوری، کاندبد حزب جمهوری شد و ۴٫۸٪ آراء را بدست آورد. پس از کودتای خرداد 1360 و در دوران کشتار دهه 1360، وزیر دادگستری و سپس معاون اول «رییس جمهور» در هر دو دوره اکبر هاشمی رفسنجانی و دوره اولِ سید محمد خاتمی شد.
[2] دانشجو علوم اجتماعی و عضو جبهه ملی
[3] راجر کازیمنت – Roger Casement – 1864-1916، متولد ایرلند، دیپلمات انگلیسی، که پس از سال 1911 برای استقلال ایرلند مبارزه کرد و در سال 1916 بجرم خیانت، توسط دادگاه انگلیسی محکوم و به دار آویخته شد. در سال 1965، حکومت دوبلن، جنازه اش را از زندان انگلیسی به دوبلن منتقل کرد و مراسم ملی تشیع جنازه برای او برگذار کرد.
[4] ترنس مک سوینی از فرماندهان ارتش جمهوریخواه ایرلند، در سال 1920 میلادی زندانی شد. او فورا اعتصاب غذا به راه انداخت. چون معتقد بود محاکمه اش در دادگاه نظامی ناعادلانه بوده است. او با 11 نفر دیگر در این اعتراض شرکت کرد که باعث مشهور شدن او در دنیا و رسانه ها شد. مقامات زندان تلاش کردند به زور به ترنس غذا بدهند اما در 20 اکتبر 1920 مک سویینی به کما رفت و پنج روز بعد هم مرد. او پس از 74 روز اعتصاب غدا در زندان بریکسون در انگلستان درگذشت.