چندی پیش دوست دیرینم آقای دکتر منصور بیاتزاده در نوشتهای ادعا کرد که «نظام سلطنتی حاکم بر ایران […] نظام سکولار نبوده است» تا بتوان انقلاب ۱۳۵۷ را «انقلاب ضد سکولار» نامید. از آنجا که در آن نوشته دلائلی آکادمیک برای اثبات آن ادعا عرضه نشده بود، کوشیدم با انتشار نوشته «چرا انقلاب ایران ضد سکولار بوده است؟» نادرستی آن تز را آشکار سازم و گویا در این تلاش بسیار موفق بودهام، زیرا پس از انتشار آن نوشته چندین ایمیل از برخی از ایرانیان فرهیخته دریافتم مبنی بر این که از آن نوشته سود بسیار بردهاند.
برخلاف آن فرهیختگان، نویسنده ارجمند آن مقالهی غیرآکادمیک در تازهترین نوشته خویش بهجای آن که بکوشد ادعای پیشین خود مبنی بر سکولار نبودن رژیم پهلوی را با عرضه اسناد و مدارک و شواهد تاریخی اثبات کند، این بار به سراغ متن سخنرانی من در دانشگاه هامبورگ رفت تا نشان دهد گروهی که او و من روزگاری عضو آن بودهایم، یعنی «گروه کارگر»، در دوران انقلاب ۱۳۵۷ درباره پدیده سکولاریسم سخنی نگفته است و او نیز در آن دوران نوشتهای از من در این باره نخوانده و چنین سخنی را نیز از من نشنیده است و بنابراین ادعای من که در همان زمان انقلاب ایران را انقلابی ضد سکولار میپنداشتم، باید ادعائی «تحریف» آمیز، «اظهارات غلط» و «دروغ» باشد.
از آنجا که میگویند «مشت نمونه خروار» است و هدفم روشن ساختن حقایق تاریخی است، یادآور میشوم که در ۸ اردیبهشت ۱۳۵۸، یعنی حدود دو ماه و نیم پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷و کمتر از یکماه پس از «همه پرسی نظام جمهوری اسلامی»، نوشتهای از من در نشریه «کارگر» با عنوان «آیا جنبش مذهبی دارای انسجامی یکپارچه است؟» انتشار یافت. در آن نوشته در آغاز یادآور شدم «فرهنگ مذهبی بهمثابه ایدئولوژی حاکم بر جنبش ضد پهلوی توانست تبدیل به حربه بسیج تودههای میلیونی خلق علیه دستگاه ترور و اختناق حاکم گردد و از آنجا که در روند مبارزات رهائیبخش یکساله و اند اخیر ایدئولوژیای جز ایدئولوژی فرهنگ اسلامی نتوانست راه بهسوی تودهها بگشاید، تعلیمات اسلام توانست جدا از خواست ویژه گرایشات مذهبی، در بیان خواستهای مادی و معنوی اقشار و طبقاتی که زیر پرچم آن علیه سیادت فرهنگی، سیاسی، نظامی و اقتصادی امپریالیسم به نبرد برخاستند، نقشی انحصاری ایفاء نماید.» اگر آن سخن را به زبان امروزی برگردانیم، یعنی اسلام ایدئولوژی انحصاری انقلاب ۱۳۵۷ اسلامی بوده و آن انقلاب با این ایدئولوژی به پیروزی دست یافته است.
در جای دیگری از همان نوشته یادآور شدم که «مذهب پیش از آن که وابستگی طبقاتیاش آشکار گردد، بهمثابه پدیدهای همهجاگیر و متعلق به همه تجلی میکند. هر چقدر جوامع از نظر روابط تولید اجتماعی عقبافتادهتر باشند و سطح تولید اجتماعی عقبماندهتر باشد، خصوصیت عامیت مذهب بیشتر چشمگیر است و بر عکس، در جوامعی که رشد مناسبات تولیدی موجب قطبی گشتن هر چه بیشتر تولیدکنندگان بلاواسطه کالاها (کارگران) و صاحبان ابزار تولید (سرمایهداری) میگردد و ازخودبیگانگی تولیدکنندگان کالاها را نسبت به آنچه که تولید میشود، شدیدتر مینماید، خصلت خاص بودن مذهب بیشتر نمایان میگردد.» بهعبارت دیگر، کوشیدم آشکار سازم که دین با پیشرفت تمدن جنبه عام و فراطبقاتی خود را بهتدریج از دست میدهد و به پدیدهای خاص و طبقاتی بدل میگردد بنا بر دانش کنونی خویش میدانم اگر دین در جوامع بدوی امری عمومی بوده است، در جامعه سرمایهداری به امر خصوصی افراد بدل میشود.
دیگر آن که یادآور شدم «در اروپا تا زمانی که فئودالیسم حق حیات داشت، طبقه حاکم، یعنی فئودالها با استفاده از ایدئولوژی مذهب و درآمیزی مذهب و سیاست سلطه اقتصادی و سیاسی خود را بر تودههای دهقانی تحمیل میکردند. با تغییر روابط زیربنائی و پیدایش سرمایهداری که جامعه را به دو قطب کاملأ متضاد تبدیل میکند، جدائی سیاست از مذهب به مثابه محصول شرایط نوین اجتماعی امری اجتنابناپذیر میشود.» پس بنا براین نوشته میتوان دریافت که دولتهای پیشاسرمایهداری دولتهای ضد سکولار بودهاند که مشخصه آن درآمیزی دین و دولت و یا به زبان آن دوران «مذهب و سیاست» است. همچنین با پیدایش دولتهای دمکراتیک سرمایهداری جدائی نهادهای دولتی از نهادهای دینی و یا به زبان آن روز «جدائی سیاست از مذهب»، یعنی دولت سکولار تحقق یافت. یادآوری این نکته نیز در اینجا ضروری است که بنا بر بررسی تاریخ کنونی، دولتهای دمکراتیک همیشه دولتهای سکولارند، اما دولتهای سکولار اجبارأ دولتهای دمکراتیک نیستند. به همین دلیل نیز ادعای اصلاحطلبان دینی در ایران که گویا میتوان دولت دینی مردمسالار، یعنی دولت دمکراتیک ضدسکولار را متحقق ساخت، در تضاد آشکار با تمامی رخدادهای چند سده گذشته تاریخ جهانی قرار دارد.
در ادامه آن نوشته نگاهی گذرا به تاریخ ایران افکندم و نوشتم «در ایران نیز چه در دوران پیش از اسلام و چه پس از آن قدرت سیاسی و مذهبی بههم آمیخته بود. شاهان هخامنشی و ساسانی بههمراه مغها و موبدان و بهمثابه نماینده اهورامزدا سلطه خود را حقانیتی ماورأالطبیعه بخشیده و خلفای بنیامیه و عباسی خود را در عین حال نماینده مستقیم پیامبر اکرم میدانستهاند.» بهعبارت دیگر در آن نوشته یادآور شدم که در ایران در دوران پیش و پس از اسلام نظام خدا- شاهی، یعنی دولتی ضدسکولار وجود داشته است.
همچنین مطرح کردم که «مذهب شیعه نیز بر این اساس بنا شده است که امامت بنا به اراده خدا و پیامبر تعلق به اولاد علی داشته و در نتیجه رهبری سیاسی- مذهبی حق ویژه آنان است. صفویه با توسل به این استدلال مذهب شیعه نه تنها علیه طوایف مغول و تاتار قیام کرد، بلکه توانست با تکیه بر این درک مذهبی از استقلال ایران در برابر حملات دولت عثمانی با موفقیت دفاع نماید.» بنا بر آنچه در سال ۱۳۵۸ نوشتهام، کوشیدم سرشت مذهب شیعه را بهمثابه سرشتی ضدسکولار برتابانم، زیرا بنا بر ایدئولوژی این مذهب «رهبری سیاسی- مذهبی» جامعه باید از آن خاندان علی باشد و تئوری «ولایت فقیه» آقای خمینی نیز بهما میگوید که در غیاب امام دوازدهم «رهبری سیاسی- مذهبی» جامعه وظیفه روحانیت شیعه است.
باز در همان نوشته به تاریخ مدرن ایران پرداختم و نوشتم «انقلاب مشروطه هر چند در قانون اساسی نقش مذهب اسلام را تأکید میکند و برای رهبران مذهبی حق وتو در کنترل قوانین وضع شده در مجلس قائل میشود، لیکن در کنار آن با تکیه بهدستاوردهای انقلاب بورژوا-دمکراتیک اروپا سیاست و مذهب را از یکدیگر مجزا میسازد.» عین همین موضع را نیز در سخنرانی خود در دانشگاه هامبورگ طرح کردم و یادآور شدم که انقلاب مشروطه تلاشی ناموفق برای تحقق دولت سکولار بوده است.
سپس در نوشتهام به نیروهائی که پس از انقلاب سکان سیاسی کشور را در دست گرفتند، پرداختم. «اینک میبینیم که گروهها و سازمانهای متعددی با بهرهگیری از خصوصییات انقلاب ضد پهلوی ایران و به نام تعلیمات دین اسلام دو عامل دین و سیاست را بهیکدیگر آغشته و میکوشند تا با استفاده از اعتقادات مذهبی مردم به بسیج سیاسی- تشکیلاتی آنان بپردازند.»
هر کسی بخواهد بدون غرض این نوشته مرا ارزیابی کند، خواهد دید که در آن از یکسو به پدیده جدائی دین از سیاست بهمثابه دستاورد انقلابهای بورژوا- دمکراتیک و از سوی دیگر به روند «ادغام دین و سیاست» در جمهوری اسلامی سخن گفته شده است که آن یک بازتاب دهنده دولت سکولار است و این یک سرشت ضدسکولار رژیم جمهوری اسلامی را آشکار میسازد.
تنها ایرادی که میتوان به نوشته «آیا جنبش مذهبی دارای انسجامی یکپارچه است؟» گرفت، آن است که از دولت سکولار و یا دولت ضد سکولار سخنی نگفتهام، یعنی واژه سکولار را در نوشتههای آن زمان خود بهکار نگرفتهام، اما نه به آن دلیل که این واژه را در آن دوران نمیشناختم، بلکه بنا بر دانش و آگاهی آن روز خود پدیده سکولاریسم را مورد بررسی قرار دادم. فراتر از آن، هر کسی که کمی از دانش سیاسی آگاهی داشته باشد، باید بداند که روند جدائی نهادهای دینی از نهادهای دولتی در غرب سکولاریسم نامیده میشود و روند وارونه آن، یعنی ادغام نهادهای دینی در نهادهای دولتی را باید روند ضد سکولاریسم نامید. بنابراین، هر چند در آن نوشته به صراحت از واژه سکولار سخن نگفتهام، اما مضمون نوشتهام آشکار میسازد که در آن دوران اندیشه ضدسکولاریستی بودن انقلاب ایران بالنده و شفاف شده است.
بهاین ترتیب آشکار میشود برای برخی که در آن زمان این نوشته را نخوانده و یا خوانده، اما مضمون آن را بهخاطر نسپرده بودهاند، چنین بنمایاند که اندیشه ضد سکولاریستی بودن انقلاب ایران را در سالهای اخیر تدوین کردهام، بهویژه آن که واژه سکولاریسم نیز در این سالها مد روز شده است. باز برای آن که نشان داده باشم، چیستان دولت دینی، یعنی دولت ضد سکولار در سالهای گذشته یکی از دغدغههای پژوهشی من بوده است، یادآور میشوم که در اسفند ۱۳۷۹، یعنی ۱۳ سال پیش رساله «عوامل تاریخی پیدایش سکولاریسم» را منتشر کردم که بعدها بر پایه آن کتاب «سکولاریسم و ضد سکولاریسم» را نگاشتم. در آن زمان در آن رساله نیز به سرشت ضد سکولاریستی انقلاب ایران اشاره کرده بودم.
همچنین برای آن که سخنی ناروا نگفته باشم، نسخه پی دی اف شماره دوم نشریه «کارگر» را که در اردیبهشت ۱۳۵۸ در ایران انتشار یافت، پیوست این نوشته نمودهام تا پرونده این «جدال» کودکانه و تهی از گوهر روشنگری برای همیشه بسته شود.
۱۹ اوت ۲۰۱۳
پانوشتها:
http://www.manouchehr-salehi.de/Archiv/2013/Why%20anti%20secular.htm
نشریه «کارگر»، ارگان سیاسی سازمان کارگر، دوره دوم، سال نهم، شماره ۲، ۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
پیشین
پیشین
پیشین
پیشین
پیشین
نشریه «طرحی نو» ارگان شورای موقت سوسیالیستهای چپ ایران، سال پنجم، شماره ۴۹، اسفند ۱۳۷۹
http://www.manouchehr-salehi.de/Archiv/Dokument/Kargar-02.1358.pdf