مقاله را فلینت و هیلاری مان لورت در 9 آوریل 2013، در پاسخ به انتقادها از کتاب و روش کار خود انتشار داده اند. در پایان مقاله این دو، نقد انقلاب اسلامی نیز از نظر خوانندگان گرامی می گذرد:
● واکنش عمده به کتاب ما « Going to Tehran: Why the United States Must Come to Terms with the Islamic Republic of Iran » بیانگر پاره ای واقعیتهای در باره رابطه امریکا با ایران و موانع سیاسی و فرهنگی برسر راه تغییر سازنده سیاست خارجی امریکا است:
مارک بباوی خاطر نشان می کند که هر دوی ما کسانی هستیم که در مؤسسه هائی خدمت کرده ایم که با قدرت سروکار دارند (برای مثال، شورای روابط خارجی و مؤسسه بین المللی مطالعات استراتژیک و اطاقهای فکر واشنگتن). از دید او، کتاب رفتن به تهران «سرشار از اندیشه های منطقی قوام جسته از تاریخ هستند. زیرا تحلیلها و استدلالهای کتاب جهتی مخالف جریان تندی را دارند که برضد ایران، ایجاد شده است. واکنش عمده به کتاب، پر از اتهامها به شما و انگیزه شما نوشتن کتاب است. متهم شدن شما به مأمور رﮊیم ایران شدن یکی از این اتهام ها است.
● فلینت توضیح می دهد: ما آن اسطوره ای را موضوع مطالعه کرده ایم که از ایران ساخته شده است. درباره سیاست خارجیش و در باره سیاستهای داخلیش و در این باره که امریکا چگونه با آن رفتار می کند. بویژه بعد از جنگ سرد، امریکا یکچند از اسطوره های بس خطرناک در باره نقاط مختلف جهان را بن مایه سیاست خارجی و برداشت از نقش خود در جهان، کرده است. ما فکر می کنیم بدین خاطر بود که ما دست به جنایتی زدیم که جنگ با عراق بود.
با مشاهده این واقعیت که تمامی نهادهای امریکا – به استثنای اندک شمار کسان شجاع و شرافتمند – که کارشان تعیین سیاست این کشور، مثل کنگره و اطاقهای فکر و… است، بر پایه تحلیل های نادرست و به دست یازیدن به استدلال بد، تشخیص های غلط می دهند و قوه مجریه را به تصمیم های غلط راه می برند، لازم شد واقعیت همان سان که هست در معرض دیدها قرار داده شوند.
ما تصمیم گرفتیم پرسش سخت را در میان بگذاریم. این پرسش و استالالهای مخالف باید پیش از حمله به عراق به عمل می آمدند. اما به عمل نیامدند و جنگ روی داد. ما بر آن شدیم که اسطوره ها را مطالعه کنیم تاکه داستان بودن و واقعیت نداشتنشان را عیان سازیم. بدیهی است گروه ها و سازمانهائی که نان اسطوره سازی و نشاندن اسطور برجای واقعیت را می خورند، با هرچه در توان و اختیار دارند، برضد دست بکار می شدند و شدند.
● ما بر آن شدیم تحقیق کنیم چرا سیاست امریکا در باره ایران، در ریاست جمهوری اوباما، بسیار بیشتر تغییر کرده است. لازم بود اسطورهائی را بشناسیم و بشناسانیم که سیاست امریکا را به بیراهه برده است (در اسرائیل، اسلحه اتمی و تروریسم دو اسطوره ای هستند که دست آویز سیاست سازان شده اند). و نیز برآن بودیم بدانیم چرا سیاست امریکا همچنان در بیراهه مانده است. اما در این جا می خواهیم به پرسش اول مارک در باره واکنش عمده نسبت به کتاب بپردازیم:
در این موقعیت، ما می باید روشی را لو بدهیم که قدرتمدارها با انتقاد کنندگان سیاستی بکار می برند که مصممند به اجرا بگذارند. اینان مخالفان و منتقدان سیاست خود را به نداشتن سلامت روانی و دیگر عیب و علتها متهم می کنند. روشی را بکار می برند که به جای ماهیت سیاستی که باید اجرا شود، کاستی های انتقاد کننده و یا کنندگان موضوع بحث گردد. وسائل ارتباط جمعی عمده این روش را در مورد انتقاد کنندگان سیاست امریکا و دیگر کشورهای مسلط بر خاورمیانه، بطور مرتب بکار می برند. از جمله، این روش، با فیلسوفی چون چامسکی بکار می رود. از او کاریکاتوری می سازند که در اختیار خواننده و شنونده متوسط قرار می دهند و به ترتیبی این کار را می کنند که او را کسی قابل مسخره بپندارند بی آنکه هیچ بدانند او چه اندیشه را مطرح می کند و توجه خوانندگان خود را به چه امور واقعی جلب می کند. به این اندازه بسنده نمی شود. از او شخصیتی منفور نیز ساخته می شود. چرا با چامسکی این رفتار را می کنند؟ زیرا او با سیاست سلطه جویانه امریکا و غرب مخالفت می کند.
اما چرا این روش را بکار می برند؟ زیرا از واقعیت آن سان که هست و توجه همگان به واقعیت هراس دارند. از انتقاد به معنای جدا کردن سره از ناسره وحشت ندارند. بنا بر این، می خواهند مانع از آن شوند که واقعیت شناخته و انتقاد خوانده و یا شنیده شود. انتقاد کسانی که قدرت را در دست دارند و صاحب نفوذ هستند، یک کار دیگر می کند و آن، ناتوان کردن آنها از بکار بردن قدرت، به دلخواه، ولو به زیان منافع عمومی است.
● در حال حاضر، خطر اینست که این فریبکاری ویرانگر، انتقاد سیاستهای قشری را سخت مشکل کرده است. سیاستمداران نیز جرأت تردید در صحت آنها و لزوم بکاربردنشان را به خود نمی دهند. بمحض این که کسی زبان به انتقاد باز می کند، از هر سو، برسرش می ریزند و تا ساکتش نکنند، رهایش نمی کنند. او را دیو و طرفدار دولت دیو صولتی می کنند که گویا امریکا رسالت دارد بشریت را از وجودش، بیاساید.
اگر ما رفتار با نوآم چامسکی مثال می آوریم، نه برای اینست که خود را با او مقایسه کنیم. او چند دهه است تحت این حمله ها است. تنها می خواهیم بگوئیم که واکنش ها نه برضد محتوای کتاب که بر ضد ما نویسندگان است که اظهار می شوند. منش ما، انگیزه های ما، شخصیت ما، «اسلوب» ما هستند که تخریب می شوند. چرا این روش را با ما بکار می برند؟ برای این که مبادا همگان پی برند که اسطورها داستانهای ساختگی هستند و واقعیت ندارند و سیاستهای اتخاذی ویرانگر هستند هم برای امریکا و هم برای کشوری که قربانی آن می شود.
اما اسطوره ها و بر پایه آنها چه کسانی می سازند؟ ایرانی هائی که از ایران بیرون آمده اند و به آنها، عنوان «کارشناس» ایران داده اند، در ساختن داستانهای دلخواه سیاست گذاران شرکت دارند. در روزنامه ها و مجله های عمده، نظیر نیو ریپالیک و وال استریت ﮊورنال، رﮊیم جمهوری اسلامی و سیاست خارجی و داخلیش، چنان ساخته و پرداخته و معرفی می شوند که هم سیاست متخذ حکومت امریکا را موجه بنمایانند و هم این سیاست را انتقاد ناپذیر جلوه دهند و هم افکار عمومی را جانبدار این سیاست و مخالف هرگونه انتقادی از آن کنند. حمله کنندگان به ما و لقب ستایشگر رﮊیم ایران به ما دهند و… تنها اینگونه ایرانی ها نیستند بلکه کسی چون دنیس روس نیز همین لقب را به ما داده اند.
از آنجا که هیلاری یهودی است و در جوانی، بعنوان یک دانشجو وارد AIPAC (لابی بزرگ اسرائیل در واشنگتن)شده است. او در مؤسسه سیاست خاورمیانه، در آغاز کاریر خود خدمت کرده است، حالا جفری گلدبرگ در آتلانتیک نوشته است که او، هویت خود را گم کرده است. وسائل ارتباط جمعی طرفدار اسرائیل و ایرانیهای تبعیدی ضد رﮊیم ایران افزون بر قائل شدن به بیماری روانی ما، تأکید می کنند که ما مأمور هستیم استراتژی امریکا در باره جمهوری اسلامی ایران را تغییر دهیم.
نیویورک تایمز، نقد و بررسی کتاب ما را بر عهده دختر روزنامه نگاری گذاشته است که طرفدار جنبش سبز در سال 2009 بوده است. کارشناسان غربی برآورد کرده بودند که آن جنبش همگانی در کار آنست که بسا ظرف چند ماه، رﮊیم را از میان بردارد. تحلیلگران روزنامه های بزرگ ما را بدین خاطر، که نظرشان صحیح ندانسته بودیم و در اوج جنبش، آن را در برگیرنده اکثریت مردم ایران ندانسته بودیم، نبخشیده اند. بجای انتقاد تحلیل ما از وضعیت، خود ما را «جانبدار رﮊیم ایران» بنا بر این، غیر قابل اعتماد توصیف کردند…
● می نویسند ما می نوشته ایم: «برغم در معرض سقوط بودن رﮊیم اسد، تهران قوت می گیرد. مشروعیت رﮊیم غیر قابل تردید است. جنبش برای دموکراسی که پیش این جنبش نیرومند سبز بوده است، اینک ناچیز است. واشنگتن می باید رﮊیم ملاها را بپذیرد. افزون براین، آیا ملاها واقعا بدتر از ما هستند؟ فلینت لورت گفته است: «حکومت امریکا هیچگونه اعتباری برای انتقاد کردن تجاوز به حقوق بشر در ایران را ندارد». این دیگر زیاده گوئی است». برغم صفحه ها تحلیل در باره موقعیت منطقه ای ایران و استراتژی و برغم این واقعیت که رﮊیم اسد به زودی سرنگون نمی شود، برغم فصلی از کتاب که شامل انبوهی از داده ها در باره انتخابات 2009 (خرداد 88) است، برغم صعود و سقوط زود هنگام جنبش سبز، با چند کلمه «این دیگر زیاده گوئی» است، کتاب «بررسی و انتقاد» شده است.
و نیز، این واقعیت غمبار که توجه امریکا به رعایت شدن حقوق بشر، گزینشی است و از آن، بعنوان حربه برضد دولتهائی استفاده می کند که می خواهد و این رفتار به تفصیل در کتاب بررسی شده است و به استناد این تحقیق در باره رفتار امریکا است که گفته شده است امریکا اعتبار لازم را برای انتقاد تجاوز به حقوق انسان در ایران را ندارد، در رد کتاب، آنهمه واقعیت سانسور شده است تا که از این جمله بعنوان دست آویز استفاده شود.
● در این جا، این دو نویسنده کتاب، به انتقاد دیگری می پردازند که از آنها بعمل آمده است: فیلم مازیار بهاری در باره دستگیری و شکنجه شدن و مجبور به اعتراف شدنش را این دو حاضر نشده اند ببینند. و این دو توضیح می دهند که راست است اما علت اینست که بیش از آن بکار بازداشتن کشور خود از دست زدن به جنگ دیگری، بلحاظ اخلاقی ویرانگر، مشغولیم، که خود را سرگرم فیلم یک ایرانی – کانادائی مهاجرت گزیده ای مشغول کنیم که آرزوی استقرار یک دولت لیبرال و لائیک را در ایران دارد ولو این آن چیزی نیست که مردم ساکن ایران خواهان آنند.
کوشش ما بر اینست که سیاست امریکا در قبال ایران، نه بر پایه ضرورت اطاعت ایران از اوامر و نواهی امریکا که بر اساس منافع مشترک، باز سازی شود. بنا بر این، موافق نیستیم که حقوق انسان دست آویز بگردد برای توجیه یک سیاست سلطه جویانه.
ما برای آنها که پیش و بعد از انتشار کتاب به ما اندرز دادند که باید ما بیشتر از ایران صحبت می کردیم و بکنیم و کمتر از جمهوری اسلامی ایران و باید مرتب «اعمال سرزنش کردنی» رﮊیم ایران را انتقاد می کرده ایم و بکنیم، احترام قائلیم. اما از بکاربردن پندهای آنها امتناع کردیم زیرا اینکار را بدان معنی می دانیم که از رﮊیم جمهوری اسلامی مشروعیت زدائی کنیم و با این کار، به جنگ با ایران مشروعیت ببخشیم. چامسکی نیز بشیوه خود، همین رویه را در پیش گرفته است.
بیشترین داده های در اختیار حاکی از آنند که اکثریت مردم ایران حامی الگوی جمهوری اسلامی در اساس خود هستند. این رﮊیم زندگی را برای مردم ایران بهتر از آن کرده است که در پایان رﮊیم شاه می داشته اند. بخش مهمی از ایرانیان می خواهند رﮊیم تغییر مهمی بکند اما نمی خواهند یکسره از میان برخیزد. خلاف این را ادعا کردن هم از نظر روشنفکری و هم بلحاظ اخلاقی، غیر مسئولانه است.
آنها که می پندارند می توان بطور قاطع تجاوز به حقوق بشر در ایران را انتقاد کرد و در همان حال، با تجاوز نظامی امریکا برضد جمهوری اسلامی ایران مخالفت ورزید، بنحو خطرناکی خود را فریب می دهند. دو کار را با هم نمی توان کرد. زیرا انتقاد تجاوز به حقوق بشر در ایران حمله نظامی امریکا به ایران را توجیه می کند حال آنکه امریکا بخاطر برقراری حقوق بشر به ایران حمله نمی کند برای منافع خود به ایران حمله می کند. آنها که در عین انتقاد تجاوز به حقوق انسان در ایران، با جنگ امریکا با ایران مخالفت می کنند، جز این نمی کنند که حمله نظامی امریکا به ایران را تسهیل می کنند. آنها هم که فکر می کنند امریکا می تواند و می خواهد به رعایت حقوق انسان در ایران و برقراری یک دموکراسی لائیک کمک کند باز بگونه ای خطرناک، خود را فریب می دهند. کدام مردم عاقلی بعد از چندین دهه تحت سلطه زیستن، اینک حاضر می شوند بپذیرند که تغییر رﮊیم سیاسی خود را به قدرت اول جهان بسپارند؟
برای اجتناب از جنگ، امریکا می باید سیاست نزدیک شدن به جمهوری اسلامی، همان سان که هست و نه آن سان که بعضی ها می خواهند باشد، را در پیش گیرد. و این بدان معنی است که وجود جمهوری اسلامی را بپذیرد. این رﮊیم از دید بسیاری از ایرانیان گرچه ناقص است اما مشروع است.
انقلاب اسلامی: چشم پوشیدن بر حقیقت، بدتر از آن، وارونه گرداندن حقیقت زمینه ساختن برای تجاوز نظامی است:
1 – دو نویسنده بر انتقاد کنندگان از خود، خرده می گیرند که به جای نقد کار آنها، به خود آنها حمله می کنند. اما آیا چرا نمی ببینند که خود نیز همین کار را می کنند: به جای نقد محتوای فیلم مازیار بهاری، خود او را کانادائی ایرانی تبار در جستجوی دولت لیبرال لائیک می خوانند. طرفه این که جانشین مردم ایران می شوند و می گویند مردم ایران چنین رﮊیمی را نمی خواهند. اینکه سازنده فیلم لیبرال و لائیک است و مردم ایران چنین رﮊیمی را می خواهند و یا نمی خواهند، چه ربط دارد به تجاوز رﮊیم ولایت مطلقه فقیه به حقوق انسان و اعتراف گرفتن زیر شکنجه؟ دو نویسنده چون نمی توانند موضوع فیلم را مورد رد و قبول قرار دهند، توجه خوانندگان خود را از آن، به شخص مازیار بهاری، برمی گردانند. و با لحنی از او سخن می گویند که پنداری لیبرال و لائیک بودن جرم است.
2 – دورتر، توضیح می دهند چرا چنین رفتاری را دارند و چرا پند کسانی را نمی پذیرند که از آنها می خواهند واقعیت را همان سان که هست بپذیرند. زیرا به زعم این دو، دو کار، یکی دفاع از حقوق انسان و دیگری مبارزه با جنگ برضد ایران، را باهم نمی توان کرد. چون جنگ ویران گری بس بزرگی است و ایران را ویران می کند، نباید با اعتراض به تجاوزها به حقوق انسان در ایران، به جنگ با ایران، مشروعیت بخشید. عقلهائی که ثنویت، آنها از نوع تک محوری را اصل راهنما می کنند، دروغ بزرگ را راست و واقعیت می پندارند و می گویند. توضیح این که
2/1- سرپوش گذاشتن بر خشونتی که آتش به هستی ایران گذاشته است، قرار دادن کشور تحت دو سنگ آسیا است. از گروگانگیری بدین سو، ایرانیان گرفتار خشونت از بیرون و از درون و در حلقه آتش هستند. برای رها شدن از این وضعیت، می باید مدار بسته خشونت درونی – بیرونی و ارتباط ارگانیکشان را بایکدیگر شناساند. این دو نویسنده نمی دانند و یا نمی خواهند بدانند بدون بحران مداوم خارجی، خشونت دائم در افزایش در درون، ناممکن می شد. بدون گروگانگیری و جنگ 8 ساله، چگونه ممکن بود استبداد را باز سازی کرد؟ آیا رﮊیم ولایت فقیه نادانسته قدرت امریکا را محور سیاست داخلی و خارجی خود کرده است؟ آیا هیچ به ذهن این دو رسیده است که رابطه خمینیسم با ریگانیسم و تاچریسم و بوشیسم را موضوع مطالعه کند؟
2.2 – «بهار عرب» دلایل قطعی بر غلط بودن نظر دو نویسنده کتاب، در اختیار آنها گذاشته است اما این دو نخواسته اند ببینند: رﮊیم های عرب دوست امریکا و غرب بودند. نه تنها برتجاوزهاشان به حقوق انسان پرده می کشیدند، بلکه سیا آدم دزدی می کرد و به دست شکنجه گران این کشورها می سپرد. در تونس و مصر، مردم جنبش همگانی کردند و رﮊیمها را تغییر دادند و اعتراض به استبداد و تجاوز به حقوق انسان، سبب تجاوز خارجی نشد. در لیبی و سوریه، توسل گروه هائی از مخالفان، جنبش همگانی مردم را بی محل کرد و «جنگ داخلی» و نه اعتراض به تجاوزها به حقوق انسان، مجوز تجاوز نظامی خارجی شد و وضعیتی را ببارآورد که مشاهده می کنیم. این وضعیت می گوید و آشکار که الف – این خشونت داخلی است که برای خشونت خارجی محل عمل ایجاد می کند و ب – مبارزه با خشونت رﮊیم در درون، نه جنگ که شرکت جهانیان در خشونت زدائی را بر می انگزد. ج – پنهان کردن حقیقتی که تجاوز به حقوق انسان و دیگر اشکال خشونت که باز تجاوز به حقوق انسان و حقوق ملی مردم ایران هستند، مشکل کردن جنبش همگانی و آسان کردن فعالیتهای گروه های مسلح دست نشانده قدرت خارجی، از جمله امریکا است.
2/3- عربستان و شیخ نشین های خلیج فارس بطور مداوم به حقوق انسان تجاوز می کنند و امریکا و غرب آنها را نه تهدید به حمله نظامی می کنند و نه مجازات اقتصادی می کنند. هم در عربستان جنبش وجود دارد و هم در بحرین. در بحرین، جنش وسیع نیز هست و تا امروز نیز ادامه یافته است. اما قشون خارجی، نه بهانه دفاع از حقوق انسان که برای سرکوب کردن جنبش وارد شده است. امریکا نیز پایگاه نظامی دارد. اگر هر از چندی به شیخ بحرین توصیه می کند با مخالفان باب گفتگو را باز کند، بخاطر مخفی کردن تجاوزهای قوای شیخ و عربستان به حقوق بشر نیست بلکه بخاطر انتشار خبرهای این تجاوزها است.
2/4- دو نویسنده می گویند امریکا می باید رﮊیم جمهوری اسلامی را همان که هست بپذیرد. آیا از راه اتفاق است که خامنه ای نیز گفته است: اگر در قضیه اتم کوتاه بیائیم، قضیه حقوق بشر را پیش می کشند؟ در واقع، خامنه ای نیز بحران اتمی را دست آویز کرده است برای این که با امریکا معامله کند: رﮊیم ولایت فقیه را همانطور که هست بپذیرید ماهم نظر شما را در باره اتم و … تأمین می کنیم. به سخن دیگر، انسان و حقوق او و نیز جامعه ایرانی و حقوق ملیشان قربانی معامله می شود که این دو و خامنه ای خواهان انجام گرفتنش هستند.
3 – طرفه این که این دو نویسنده، چنانکه پنداری در یک همه پرسی آزاد – که این دو نیز عضو هیأت ناظران بین المللی آن بوده اند– با اکثریت قاطع رأی داده اند که این رﮊیم را از اساس قبول دارند، آن را رﮊیم مشروع می خوانند. تناقض آشکار ادعای دروغ خویش را نیز نمی بینند: هرگاه اکثریت قاطع مردم ایران جانبدار این رﮊیم هستند – غیر از این که تنها جامعه ای از صغیران و سفیهان می توانند رأی بدهند که فاقد حقوق انسان و حقوق ملی و حق حاکمیت برخویش هستند –، دیگر چرا تجاوز روزمره به حقوق انسان همین مردم و چه نیاز به توجیه سانسور آن توسط این دو نویسنده ؟ این از رهگذر مقبولیت است که رﮊیم چنین انتخابات مفتضحی را انجام می دهد؟ نظارت استصوابی مخالف همین قانون اساسی، گویای مشروعیت رﮊیم است؟ اعتصاب «نمایندگان» مجلس ششم و ممنوع شدنشان از نامزد شدن، گویای این مشروعیت و مقبولیت است؟ زندانی شدن فراوان کادرهای اصلاح طلب همین رﮊیم و حصر خانگی میرحسین موسوی و کروبی، گویای مشروعیت و مقبولیت رﮊیم هستند؟ این واقعیت که نظریه ساز ولایت فقیه، منتظری، ولایت فقیه را از مصادیق شرک خواند، نافی مشروعیت رﮊیم از دید فقیه نیز نیست؟ و
4 – نه از راه اتفاق است که استدلال این دو نویسنده، همانند استدلال رﮊیم است وقتی روحانیان را از تغییر می ترسانند: هرگاه رﮊیم سرنگون شود، اسلام و روحانیت نیز از میان می روند. غافل از این که با ماندن این رﮊیم است که اسلام و روحانیت، هر روز بیشتر از روز پیش، در خطر از بین رفتن هستند. و نیز، این رﮊیم است که خطر تجاوز خارجی را مرتب از قوه به فعل در می آورد. گروگانگیری و مجازات اقتصادی و جنگ و قرار گرفتن در حلقه آتش و باز مجازات اقتصادی و تجاوز نظامی. دو نویسنده واقعیت را وارونه می بینند و تناقض آشکار ادعای خود را نیز نمی بینند: تا گروگانگیری، ایران از وسیع ترین حمایت افکار عمومی جهان برخوردار بود. زیر فشار افکار عمومی، دولتها به دوستی با ایران تظاهر می کردند. از گروگانگیری ببعد است که رﮊیم در جریان بازسازی استبداد، بحکم نیاز، بحران ساز شد. جنگ را این رﮊیم نعمت خواند و جنگی را که در خرداد 60 می توانست پایان یابد، در سود انگلستان و غرب، همین رﮊیم ادامه داد. از آن پس نیز، همین رﮊیم است که بحران اتمی را ساخته و ادامه داده است. در طول این مدت، امریکا شریک جرم بوده است (اکتبر سورپرایز و ایران گیت). بنا بر این، رفع تناقض به این نیست که از دو طرف بخواهیم همان که هستید بمانید و یکدیگر را قبول کنید. بلکه اینست که روابط ارگانیک و نیازهای دو طرف را به بحران و جنگ اقتصادی و جنگهای پنهان و آشکار، بر افکار عمومی مردم ایران و امریکا و دیگر کشورهای جهان، آشکار کنیم و تغییر دو طرف و از میان برخاستن روابط ارگانیک را بخواهیم.
5 – در باره جنبش مردم ایران بعد از تقلب بزرگ خرداد 1388، که دو نویسنده می گویند فصلی را به آن اختصاص داده اند، کتاب به کنار، آنچه در این نوشته آورده اند نیز خلاف حقیقتی آشکار است: هرگاه تقلب بزرگ انجام نگرفته بود و مردم مخالف رﮊیم نبودند، شهرهای بزرگ به جنبش در نمی آمدند. با «داده» هائی که این رﮊیم در اختیار این دو نویسنده گذاشته است، نمی توان گفت تقلب روی نداده است. برای مشاهده واقعیت آن سان که هست، نیاز به «داده» های کذائی نداشته اند. شمار صندوقهای ثابت و سیار رأی معلوم. زمان رأی گیری معلوم و زمان لازم برای این که هر رأی دهنده رأی بدهد، برآورد کردنی است. هرگاه این دو نویسنده توانستند رقم حدود 40 میلیون رأی دهنده را بدست آورند، ادعای آنها نه تنها در باره انتخابات کذائی بلکه در باره مقبولیت و مشروعیت رﮊیم نیز ثابت می شود. این دو نویسنده بدانند که محاسبه ها متعدد انجام گرفته اند و ثابت شده است برفرض که بدون وقفه، چون ماشین، مردم رأی داده باشند، محال است بیشتر از 26 میلیون رأی اخذ شده باشد. حال بر او است بگوید: دست کم 14 میلیون رأی قلابی تکذیب مشروعیت و مقبولیت رﮊیم هستند یا خیر؟
6 – و بالاخره، این با دیدن واقعیت آن سان که هست است که می توان راه حل واقعی و کارساز جست و پیشنهاد کرد. راست بخواهی، کار بسیار خطرناک را این دو نویسنده و همانندهای آنها و همه کسانی می کنند که ولو از روی خیر خواهی، واقعیت را می پوشانند. طرفه این که تناقض بسیار بزرگ ادعای خود را نیز نمی بینند: اگر بحران هست، اگر مجازاتهای اقتصادی وضع و اجرا شده اند و اگر تهدید به جنگ بطور مستمر بعمل می آید، این «هست» ها از خلاء نیامده اند. فرآورده های واقعیتهای در رابطه هستند. هرگاه ممکن بود واقعیتهای در رابطه یکدیگر را همان که هستند بدانند و بپذیرند، این «هست» ها بوجود نمی آمدند و وضعیت این نبود که هست. برای تغییر معلول ها علتها را باید تغییر داد و تغییر علتها یعنی تغییر واقعیتها ها. اما واقعیتی که رﮊیم حاکم بر ایران است خود معلول روابط قوا در سطح ملی و در سطح جهان است. تغییر روابط قوا در سطح ملی، به اینست که مردم کشور شهروند بگردند و حاکمیت ملی را از آن خود کنند. این تغییر امکان تغییر روابط قوا در سطح منطقه و جهان را، بر اصل موازنه عدمی یا استقلال و آزادی، میسر می کند.
نقشی که دو نویسنده به مردم ایران می دهند، همان نقشی است که خامنه ای به مردم ایران می دهد: تصدیق کننده وجود این رﮊیم بمثابه رﮊیمی مقبول و مشروع. چون به کرسی قبول نشاندن رﮊیم را هدف کرده اند، نقشی جز این نمی توانستند برای مردم ایران قائل شوند.
در این نقد، در باره منش و … این نویسنده، کلمه ای بکار نرفت. زیرا نه خود آنها که نظرشان نقد شد. و به ترتیبی نقد شد که غلط صحیح گردد و واقعیت همان سان که هست، دیده شود.
انقلاب اسلامی: در چنین وضعیتی، رشد اقتصاد ایران در سال 91 منفی شد و در سال 92، حدود 3 تا 4 درصد منفی خواهد شد:
شماره ۸۲۶ از ۲ تا ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۲