نوشته از پل پیلار است و در 4 دسامبر 2013 انتشار یافتهاست. عنوان مقاله او ایناست که محافظه کاران جدید از درسهای واقعی توافق مونیخ میان چمبرلن نخست وزیر وقت انگلستان و هیتلر عبرت نمیگیرند:
محافظه کاران جدید همه روز و تمام وقت میکوشند توافق پرزیدنت اوباما با ایران را که فعالیت اتمی ایران را محدود میکند اما آن را از بین نمیبرد، محکوم به شکست کنند. اینان این توافق را با قرارداد مونیخ مقایسه میکنند:
● در پایان جنگ جهانی اول، متفقین پیروز، در باره اداره صلح هم نظر نبودند. اما قویاً میخواستند (بخصوص فرانسه) آلمان باید سخت تنبیه بگردد و بر این اساس، پیمان ورسای را تهیه و امضاء کردند.
در پایان جنگ جهانی اول، آلمان شکست خورده بود اما از پا درنیامده بود. اغلب جنگها در سرزمین آلمان وقوع نیافته بودند. با وجود این، طرز فکر پیروزهای درجنگ این بود که میباید صلحی را به آلمان تحمیل کرد که خرد و خمیرش کند و باید مجبورش کرد غرامت بسیار سنگینی را بپردازد.
● هیأت نمایندگی آلمان در کنفرانس صلح ورسای، ناگزیر شد قرارداد صلحی را امضاء کند که بذر جنگ جهانی دوم شد. هانطور که تحقیق تاریخ دان انگلیسی، تیلور، در باره عوامل برانگیزنده جنگ جهانی دوم، معلوم میکند، آلمانها، درپایان یک مباحت طولانی و سخت، با انزجار در دل، آن را امضاء کردند. آلمانها پیمان ورسای را «پیمانی که به آلمان دیکته شده و قراردادی با برده است می گفتند».
چنین پیمانی سه پیآمد بزرگ و خشمآور برای آلمان پیدا کرد. یکی از آنها پیدا شدن اراده بلااجرا کردن پیمان ورسای بود. تیلور مینویسد: «پیمان ورسای هم از آغاز، فاقد اعتبار اخلاقی بود. خود قابل اجرا نبود باید اجرایش میکردند. آلمانها که معلوم بود چرا آن را نمیپذیرفتند. در حقیقت، هیچ آلمانی پیمان را پیمان منصفانه ای که میان برابرها منعقد شده باشد، نمیدانستند… اینبود که هم در اول کار، بخشی از پیمان بلااجرا شد.»
اثر دیگر پیمان این بود که آلمانیها درپی تحصیل قدرت و یافتن موقعیتی متفوق در اروپا شوند. زیرا بدینسان میخواستند از قید تحقیر تحمیلی رها شوند.
سومین پیآمد پیمان ورسای، قوت گرفتن عناصر افراطی در آلمان بود. چراکه این عناصر بودند که بطور روشن و در زبانی تحریک آمیز و برانگیزنده، این پیمان را مورد حمله قرار میدادند. صلح سخت و تحقیر آمیز، مائده آسمانی بود برای حزب نازی و سیاستی که پیشنهاد میکرد. این پیمان همواره دست آویز هیتلر و حزب او بود.
● فشار اقتصادی عنصر کلیدی پیمان صلح با آلمان بود. برخی از متفقین فکر میکردند که محاصره اقتصادی آلمان از عوامل پیروزی آنها بر آلمان بودهاست. پس اگر بعد از جنگ و در زمان صلح نیز فشارهای اقتصادی ادامه پیدا کنند، آلمان در مهار باقی میماند. در این باره، تیلور مینویسد: « این فکر وجود داشت که محاصره اقتصادی نقش تعیین کنندهای در شکست آلمان داشته است. ادامه محاصره اقتصادی آلمان را ناگزیر کرد پیمان ورسای را در 1919 امضاء کند. در حال حاضر، در مورد ایران نیز، همین استدلال میشود.
در سالهای بعد از جنگ اول، غرامتهای تحمیل شده به آلمان، در توجیه هر مشکلی بکار ر فت که آلمان با آن روبرو شد: فقر و بیکاری و تب شدید تورم در 1923 و نیز رکود اقتصادی 1933.
● احساس انزجار شدید نه تنها بخاطر مجبور شدن به پرداخت غرامت سنگین بود، بلکه بعلت جنبههای دیگر آن پیمان نیز بود. در اینباره، تیلور مینویسد:
وقتی مردمی قراردادی را نفی میکنند، نمیتوان انتظار داشت که به دقت بگویند کدام ماده آن را نفی میکنند. آلمانها شروع کردند به معتقد شدن که غرامتها از پایشان درآوردهاند. دیدگاهشان کم و بیش عقلانی بود وقتی به این نتیجه رسیدند که کل پیمان خانه خرابشان کردهاست.
به این دلایل، آلمانها خلع سلاح را نپذیرفتند. وقتی هیتلر امکان پیدا کرد، این قسمت از پیمان صلح را بلااجرا گرداند. بهمان دلایل، آلمانها ضمیمه شدن بخشی از آلمان به لهستان را نپذیرفتند و وقتی هیتلر فرصت یافت، این قسمت از پیمان ورسای را نیز بلااجرا گرداند.
● امروز، در رابطه کشورهای قویتر با کشورهای بلحاظ اقتصادی ضعیفتر، به ندرت به این درس تاریخ رجوع داده میشود. بجای آن، به قسمتی از تاریخ آلمان رجوع داده میشود که مربوط میشود به استقرار و عملکرد دولت نازی، بمثابه پیآمد تحقیر آلمانها و تحمیل شرائط سخت و غرامتی سنگین به آلمان.
رجوع دادن به قرارداد مونیخ، فراوان تکرار شده و هربار مبتذلتر و مبهمتر گشته و همواره توهین به قربانیان نازی بوده است. باوجود این، مقایسه کنندگان توافق با ایران برسر اتم را با قرارداد مونیخ مقایسه میکنند. مقایسه بس بیمورد است. زیرا علی خامنهای آدلف هیتلر نیست و ایران نه ظرفیت و نه اراده فتح خاورمیانه را دارد.
برت استفنس، گزارش نویس، ابتذال مقایسه را بازهم بیشتر کردهاست. او نوشتهاست: توافق اولیهای که با ایران امضاء شدهاست، نه تنها با قرارداد مونیخ منعقده در 1938 قابل مقایسهاست، بلکه ازآن بدتر است. این ادعا آنقدر پوچ است که استفنس خود نیز آن را قبول ندارد.
● در حقیقت، ما باید از درسهای رویدادهای مهم در فاصله دو جنگ جهانی اول و دوم، در زندگی امروز خود استفاده کنیم. ما نباید توافق مونیخ را برجای اندیشیدن و ارزیابی بایسته کردن، بنشانیم. میباید بیندیشیم چگونه میتوانیم آن درسها را در حل مسائل پیشرو، بکار بریم. تشدید کردن فشار اقتصادی به ایران و اصرار ورزیدن بر مجبور کردن ایران به تسلیم بلاشرط، کاری نیست که با درسهای تاریخ بخواند.
وقتی سخن سناتور لیندسی گراهام در مخالفت با توافق ژنو میشنویم، میباید درس تجربه آلمان را بکار بگیریم. ما این اقبال را داریم که آن اشتباه را تکرار نکنیم. هرگاه قرار بر وارد کردن ضربه به ایران باشد و منظور از ضربه وارد کردن به تسلیم وادار کردن ایران باشد، دست یافتن به توافقی که دو طرف آن را معقول و پذیرفتنی بدانند، ناممکن میشود. اگر تسلیم میسر شود، همان پیآمدها را ببار میآورد که تحمیل پیمان ورسای، درآلمان ببارآورد:
اثر اول به تسلیم واداشتن ایران ایناست که این کشور توافق را غیر عادلانه بداند و همه کار بکند که امکان اجرا پیدا نکند و هر زمان توانست آن را لغو کند.
اثر دوم آن ایناست که در همه ایرانیان میل تحصیل قدرت را بر میانگیزد تا که اثر تحقیر را بزدایند.
و اثر سوم اینکه تمایلهای افراطی تقویت بگردند و اینان همان سیاستی را درپیش بگیرند که ما سخت سرزنش آمیز میدانیم.
انقلاب اسلامی: نویسنده هرگاه میخواست مقایسه واقعی انجام دهد و درسهای تجربه را کارآمد بگرداند، باید از تاریخ ایران نیز سر در میآورد. ایران در جنگهای ایران و روس شکست خورد و دو قرارداد سخت تحقیر آمیز گلستان و ترکمنچای را به ایران تحمیل کردند. غیر از جدا کردن سرزمینهای بزرگ از ایران، غرامت مالی سنگینی نیز از ایران ستاندند. از آن روز تا توافق ژنو، مرتب به ایران قراردادهائی همانند قرارداد ترکمنچای تحمیل شدهاست. ایرانیان درپی ایجاد دولتی از نوع دولت نازی نشدند، در عوض برای استقرار دموکراسیو بازیافت استقلال وآزادی، جنبش کردند. باوجود این، گروه بندیهای مسلط برجامعه ایرانی، ماندن تحت سلطه بیگانه را بر زیستن در کشوری مستقل و آزاد، در جمهوری شهروندان، ترجیح دادند. کودتای رضاخانی و کودتای 28 مرداد 32 و کودتای خرداد 60 را این گروه بندیها سازمان دادند. طرفه اینکه اصرارداشتهاند کار به تسلیم بلاشرط و تحقیر آمیز بکشد. زیرا میپنداشتهاند و میپندارند، مردم تحقیر شده رام و آرام، دولت استبدادی آنها را برخود میپذیرند. بدینقرار، اگر مشابهتی وجود داشته باشد، اعتیاد به اطاعت قدرت است که سبب میشود استبدادیان برجامعه حاکم شوند. نویسنده نمیداند که در مورد ایران، رژیم کنونی، سه نوبت، خود کار را به تسلیم بلاشرط میکشاند. پس، در درون، نخست میباید از اعتیاد اطاعت از قدرت و حاکمیت جباران است که میباید آسود. اقتصاد ایران را مجازاتها از پا در نیاوردند رژیم ولایت فقیه، به دست مافیاهای نظامی – مالی به این روز انداختند.
نشریه انقلاب اسلامی در هجرت ۸۴۳ از ۲۴ آذر تا ۸ دی