نخست یادآور شویم که نزاع هاشمی رفسنجانی و مصباح یزدی بایکدیگر، به آتش فشانی میماند که از انقلاب بدینسو، در مواقع معینی سرباز میکند: در دوره خمینی، چون او به مصباح یزدی رو نمیداد، کسی او را بکار نمیگرفت. یکبار، در روزهای کودتا، در خرداد 60، او را ببازی گرفتند: در بحث آزادی نمایشی، یک طرف بهشتی و مصباح یزدی و سروش و طرف دیگر فرخ نگهدار و کیانوری و احسان طبری، بودند که مباحثه تلویزونی کردند. هدف انحراف توجه عمومی از کودتا بر ضد انقلاب و دموکراسی و منتخب اول تاریخ ایران بود. اما، پس از مرگ خمینی، بهمان نسبت که هاشمی رفسنجانی و خامنهای از یکدیگر دور میشدند، مصباح یزدی به خامنهای نزدیک میشد. او پای خامنهای را نیز بوسید و از نزدیکان او شد. خامنهای «النصر بالرعب» را دستآویز خشونتگری کرد و مصباح یزدی، در توجیه او، از «حرکت قسری» سخن گفت و خشونت را سرشت انسان شمرد و در جنگ و جهاد در قرآن، «جنگ ابتدائی» را تجویز کرد. به دنبال او، خامنهای – که بنابر قول هاشمی رفسنجانی، به مدت 10 سال با مصباح یزدی سخن نمیگفت – بر جواز «جنگ ابتدائی»، فتوی داد.
اما زمانهای سربازکردن آتش فشان نزاع این دو، سه زمان بیش نیستند: انتخابات مجلس خبرگان و انتخابات ریاست جمهوری و مجلس و هربار که مسئله جانشینی خامنهای مطرح شدهاست. اینبار نیز، دو انتخابات مجلس خبرگان و مجلس در پیش هستند و به دنبال علنی شدن بیماری خامنهای، جانشینی و جانشین او مسئله شدهاست
کوشش می کنیم با ابهام و تناقض زدائی از سخنان هاشمی رفسنجانی درباره مصباح یزدی و سخنان مصباح یزدی درباره هاشمی رفسنجانی، حقیقت و نیز وضعیت سیاسی را که این نزاع درآن انجام میگیرد،شناسائی کنیم:
٭ هاشمی رفسنجانی میگوید مصباح یزدی در دوران شاه، مبارزه را حرام میدانست و مطرود خمینی بود:
«شخصی که این روزها خیلی از اسلام و انقلاب می گوید. از امام می گوید. ولی در سال 48 در اوج غربت امام گفت: من دیگر مبارزه نمیکنم. مبارزه حرام است!. میخواهم کار علمی و فرهنگی کنم. هاشمی میگوید: از کم فروشی این آقا، کار بجایی رسید که رهبری (خامنهای) 10 سال – تا ابتدای انقلاب – با او قهر بودند.
هاشمی رفسنجانی در همین رابطه خاطره ای را نقل می کند: « دو نفری – به اتفاق آقای خامنهای – صبحانه رفتیم منزل آقای قدوسی. این آقا هم آنجا بود. نشستیم تا ظهر با او بحث کردیم تا قانعش کنیم برای ادامه مبارزه. آخرش هم گفت من این مبارزه را حرام میدانم!، به جامعه مدرسین هم گفتهام، مبارزه با شاه حرام است!، آقای خامنهای از او پرسیدند: دلیلت چیه؟. آن آقا در جواب گفت: مبارزهای که مجاهدین و چپیها در آن باشند، حرام است!. آقای خامنهای هم به تلخی به او گفت: اگر اهل مبارزه نیستی، خب مبارزه نکن ولی لااقل مبارزه را با این حرفها خراب نکن. رهبری از سال 48 تا سال 57 با آن آقا یک کلمه هم حرف نزد.»
بدینقرار،
1. مصباح یزدی – هاشمی رفسنجانی از او نام نمیبرد – مبارزه با شاه را حرام میدانستهاست بدینخاطر که مجاهدین و چپیها در آن بودهاند. دو ابهام و دو تناقض در این سخن است:
1.1. مبارزه با شاه را ممکن بود مستقل از مجاهدین و چپیها کرد. آیا مصباح یزدی، با مبارزه همراه با مجاهدین و چپیها مخالف بودهاست و یا با هرگونه مبارزه؟ اینکه مصباح گفتهاست میخواهد کارفرهنگی کند، یعنی این که با نفس مبارزه مخالف بودهاست. رویه مصباح در دوره شاه نیز این روی برتافتن از مبارزه را آشکار و مسلم میکند: تا انقلاب، در هیچ اقدام سیاسی، شرکت نکردهاست.
1.2. خامنهای به او گفتهاست: اگر اهل مبارزه نیستی، آن را خراب نیز مکن. هرگاه خامنهای این سخن را بر زبان آوردهباشد، یعنی این که مصباح با نفس مبارزه مخالف بوده و خامنهای با او بمدت 10 سال قهر کردهاست. اما بعد از 10 سال، چه امر رویداده که سبب شدهاست او با مصباح آشتی کند؟ در قول هاشمی رفسنجانی، این پرسش مهم پاسخ نمیجوید. این اندازه معلوم است که خمینی به مصباح رو نمیداد و او سخت تلاش میکرد خود را وارد «نظام» کند. واسطهای که پیداکرد بهشتی و خامنهای بودند. از آن سو، بهشتی و خامنهای تا انقلاب، ستایشگر مجاهدین خلق بودند. و در پی انقلاب، خمینی بنابر طرد مجاهدین و چپیها داشت. پس نیاز داشتند که در محیط روحانی، گذشتهشان، موضوع روز نشود.
2. تناقض و ابهام در قول هاشمی رفسنجانی است: اگر مصباح یزدی مبارزه با رژیم شاه را به این دلیل حرام میدانستهاست که چپیها درآنند، موضع این دو چه بودهاست؟ این پرسش دو پاسخ میطلبد:
2.1. این دو نیز با حضور چپیها و مجاهدین در مبارزه مخالف بودهاند. در اینصورت، نباید اختلافی میان این دو و مصباح یزدی بوجود میآمدهاست. آنهم بدان شدت که خامنهای بمدت 10 سال با مصباح قهر کند. اما هاشمی رفسنجانی میگوید اختلاف سخت وجود داشتهاست. لاجرم،
2.2. این دو سخت موافق همکاری با مجاهدین و چپیها در مبارزه بودهاند. واقعیتی که هاشمی رفسنجانی – او و خامنهای پس از انقلاب از قصابان چپیها و مجاهدین شدند – امروز آن را میپوشاند این واقعیت است که او و خامنهای، آن زمان، دنبالهرو مجاهدین و چپیها بودند. استحاله آنها حاصل قدرتمداری و آلت فعل قدرت گشتن و جنایت را روش کردن است.
رفتار این دو نیز مصداق جانبداری از مجاهدین است: هاشمی رفسنجانی به نجف رفت تامگر از خمینی فتوا بر وجوب حمایت از مجاهدین خلق بگیرد و موفق نشد. دورتر خواهیم گفت چرا موافق نشد. یادآور میشود که بهشتی نیز گفته بود: ما خمینی را بعنوان مرجع تقلید و شریعتی را بعنوان تبیین کننده ایدئولوژی و سازمان مجاهدین را بعنوان بازو داریم.
3. حرمت مبارزه بدینخاطر که مجاهدین و چپیها درآنند، یک مسئله فقهی مهم و تعیین کنندهای بودهاست. آیا «اسلام فیضیه» (هاشمی رفسنجانی خود را طرفدار این اسلام میخواند و رویاروئی با بنیصدر را رویاروئی اسلام فیضیه با اسلام بنیصدر تبلیغ میکرد). باز مسئله دو جواب دارد:
3.1. اسلام فیضیه با این همکاری مخالف است. در اینصورت عمل این دو خلاف شرع بودهاست. میتوانند توجیه کنند که «همکاری تاکتیکی» جایز و «همکاری استراتژیک» را حرام میدانستهاند. اما این توجیه دروغ و پرتناقض است. از جمله به این دلیل که استراتژی از تاکتیک جدائی ناپذیر است.
3.2. اسلام فیضیه با همکاری با مجاهدین و چپیها مخالف نیست. در اینصورت، الف. عذر مصباح یزدی پذیرفته نبودهاست. و بسیار مهمتر، سلاخی مجاهدین و چپیها که هاشمی رفسنجانی و خامنهای در آن شرکت داشتند، شرکت در یک جنایت هم سیاسی و هم انسانی بودهاست. سیاسی بودهاست زیرا هرگاه کثرتگرائی رعایت میشد، ایران استبداد بعد از انقلاب را به خود نمیدید. و انسانی است هم بخاطر کشتار مخالفان رژیم و هم بخاطر ضدیت با حقوق انسان و حقوق شهروندی ایرانیان.
این نزاع به نسل امروز امکان میدهد دریابد ادعای کذابانی از نوع هاشمی رفسنجانی و خامنهای در باره ورود بنیصدر با مجاهدین در ابتلی، چه اندازه دروغ و تزویر است. ابتلای با خمینی و سران حزب جمهوری اسلامی و ابتلای با مجاهدین خلق و آندسته از چپیها که بعضویت شورای ملی مقاومت درآمدند و همراه گروه رجوی به خدمت رژیم صدام درآمدند، امکان بیرون رفتن مثلث زورپرست از صحنه سیاسی ایران را فراهم آورد.
4. اما بنابر سخنان هاشمی رفسنجانی مصباح یزدی اهل ستیز با قدرت حاکم نبودهاست. از اینرو اینک که ولایت مطلقه فقیه مستقر است، او جانب قدرت حاکم را گرفتهاست. بعد از گذشت 45 سال، هاشمی به سراغ گفتگوئی با مصباح یزدی نمیرود اگر امروز بکاری نیاید. به چه کار میآید؟ بکار رویاروئی بر سر مجلس خبرگان و بر سر مجلس «شورای اسلامی» و رویاروئی برسر جانشینی خامنهای. سخنان جنتی – که درجناح مخالف هاشمی رفسنجانی است –، همزمان با بستری شدن خامنهای، بس گویا است:
☚ جنتی 18 شهریور 93: «به اسناد و اطلاعاتی دست یافتهایم که برطبق آن عدهای سودای قدرت دارند و برای آن برنامه ریزی کردهاند. و اخیرا مسئولین یکی از استانها اعلام کرده به زودی و با حاصل شدن توافق هستهای مجلس را در دست میگیریم و آن زمان نوبت حصر رهبری و آزادی سران فتنه است».
بدینقرار، مصباح یزدی، بنابر رویه، جانب محور قدرت را میگیرد. در دوره شاه، اهل مبارزه با آن رژیم نبوده و در دوره خمینی، باوجودی که خمینی به او رو نمیداد، اینک بنیاد خمینی را تصدی میکند و چون خامنهای رهبر شد، پای او را بوسید. در برابر، هاشمی رفسنجانی است که راه موقعیت جوئی از راه نزدیک شدن به خامنهای براو بسته است: خامنهای طرح به ریاست جمهوری رسیدن هاشمی رفسنجانی را برای بار سوم بست. خاتمی رئیس جمهوری شد. بعد از او، باز هاشمی رفسنجانی نامزد شد، نام احمدی نژاد را از صندوق بیرون آوردند و در «انتخابات» خرداد 92، صلاحیتش را ردکردند. ریاست مجلس خبرگان را نیز از او ستاندند و از سال 88 نیز دیگر امام جمعه موقت تهران نیست. دست کسان او را از امور کوتاه کردند. دختر او را به زندان محکوم کردند و هماکنون مهدی و فاطمه، پسر و دختر دیگر او محاکمه میشوند. مهمتر اینکه مصباح یزدی، بیرون از سرای قدرت (مافیاهای نظامی – مالی «ذوب در ولایت فقیه») کسی را ندارد و هاشمی رفسنجانی از این سرا بیرون رانده شدهاست. بنابراین، این نزاع، رویاروئی دو جناح است و جز با حذف یکی از دو جناح، پایان نمیپذیرد. در اینباره، سخنان «سردار» غلامحسین غیپپور، فرمانده «سپاه فجر فارس» که میگوید (خبرگزاری بسیج 27 شهریور 93):
«… امروز ما باقی ماندهایم که زیر بیرق ولایت تجمع کردهایم. مشیت خداوند بر این است که هر روز نسبت به روز گذشته، مشکلات و سختیها بیشتر شود. گاهی اوقات، با تکانهای شدید سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی برخی به راحتی از صحنه حذف میشوند. برخی همان ابتدای انقلاب حذف شدند و خیال همه را راحت کردند. چه کسی میخواهد این سختیها و فتنهها را تاب بیاورد و تحمل کند؟ خوش به حال مسلمانان صدر اسلام زیرا بدون واسطه از حضور پیامبر اکرم(ص)، بهرهمند میشدند. در دوران ما کار دشوار است و باید مراقب باشیم که از صحنه حذف نشویم.
فتنه 88 تکانی شدیدتر از تکانهای هشت سال دفاع مقدس بود. در این فتنه، سینه سوختههای انقلاب بدون هیچ توقعی به دفاع پرداختند. اما طرف مقابل ادامه داد و کار را کشاند به ماجرای عاشورای آن سال. آنها کوتاه نیامدهاند. تا همین دیروز به رهبر انقلاب نامه نوشتند مبنی بر اینکه ما خوشحالیم که به سلامت رسیدید.
همه ما به ویژه شما جوانان باید قضایا را با ذرهبین نگاه کنیم. اکنون اصلاحطلبان کمرشان را محکم بستهاند برای انتخابات مجلس و خبرگان که برای پیروزی در این دو، ابتدا به سراغ دانشگاه میآیند و ببینید که چه جلسات و میتینگهایی خواهند گذاشت. چه کسی تضمین میدهد که فتنه 88 تکرار نمیشود؟»
خامنهای خود خط قرمز کشید و «فتنهگران» را آن سوی این خط قرارداد. درست بدینخاطر است که سخنان هاشمی رفسنجانی اهمیت تمام بدست میآورد. چراکه مخاطب او خامنهای است. به او میگوید: کسانی را دفع میکند که به قول خودش دوست 50 ساله او بودهاند و کسانی را جذب میکند که درگذشته در صف مقابل قرارداشتند و جز بخاطر قدرت از اطرافیان او نشدهاند: مصباح یزدی احمدی نژاد معمم است و همان بلا را بر سرت خواهد آورد که احمدی نژاد آورد. طرفه اینکه خامنهای سکوت گزیدهاست. دورتر معنی این سکوت را نیز در خواهیم یافت.
اینک که با ابهام و تناقض زدائی، سخنان هاشمی رفسنجانی را شفاف و راست گرداندیم و هدف از اظهارشان را دریافتیم، میتوانیم به سراغ سخنان مصباح یزدی برویم و آنرا نیز شفاف و گویا کنیم:
٭ مصباح یزدی میگوید: هاشمی رفسنجانی و خامنهای نزد او رفتهاند و درباره همکاری با مجاهدین و… گفتگو کردهاند و او نپذیرفتهاست:
در تاریخ 26 شهریور 93، سخنان مصباح یزدی که گفتههای «منتشر نشده» او با عسگر اولادی است، در پاسخ به سخنان هاشمی رفسنجانی انتشار یافتهاست:
«پیش از پیروزی انقلاب، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی توسط آقای قدوسی وقتی تعیین کردند که برای صبحانه به منزل ما تشریف میآورند. در آن جلسه صبحانه غیر از این دو بزرگوار، شخص دیگری نبود. آقای هاشمی عنان سخن را به دست گرفتند و از اینجا شروع کردند که: ما سالها با هم همکارهای فرهنگی و سیاسی داشتیم، اما مدتی است که تو کنار کشیدی و با ما نیستی. امروز ما یک جبهه ضد امپریالیسم تشکیل دادیم و همه کسانی که با امپریالیسم و استعمار مخالفند باید برای پیروزی در این جبهه مشارکت کنند. ایشان در سخنهایشان روی جبهه ضدامپریالیسم بسیار تأکید کردند.
بنده به ایشان عرض کردم: آقای هاشمی! من طلبهای هستم که دغدغهام اسلام است. اگر این یک حرکت اسلامی است و بناست کاری برای اسلام شود، بنده هم هستم. حال، بنده در این جبهه ضد امپریالیسم باید چه کار کنم؟ ایشان گفتند: مسأله شریعتی و شهید جاوید و… را باید کنار گذاشت. حتی ما با مارکسیستها باید اتحاد داشته باشیم! ما باید با تمام گروههایی که ضد امپریالیسم هستند از مارکسیستها، مجاهدین، طرفداران شریعتی تا طرفداران صالحی نجفآبادی و دیگران اتحاد داشته باشیم و مخالفت را کنار بگذاریم و فقط با امپریالیسم مبارزه کنیم! گفتم: مطرح کردن صالحی که دیگر معنا ندارد، ولی از من چه میخواهید و پیشنهادتان چیست؟ گفتند: بیا و با مجاهدین همکاری کن! گفتم: من آنها را نمیشناسم. چیزهایی درباره آنها شنیدهام، اما تا آنها را نشناسم همکاری نمیکنم. گفتند: ما میشناسیم. گفتم: من کار شما را تخطئه نمیکنم. شما پیش خدا حجت دارید و کارتان را بکنید، اما من تا آنها را نشناسم، تأیید نمیکنم. گفتند: نماز شبشان ترک نمیشود، ماهیانه دوازده هزار تومان حقوق میگیرند و از این مقدار فقط پانصد تومانش را مصرف و بقیهاش را صرف مبارزه میکنند، چنینند و چنانند. گفتم: همه اینها را که فرمودید درست است، اما برای شما حجت است و برای من حجت نیست. من تا کسی را نشناسم که برای اسلام کار میکند، با او همکاری نمیکنم. از اول تا آخر این گفتوگو مقام معظم رهبری هم نشسته بودند و هیچ نمیگفتند و فقط صحبتهای آقای هاشمی بود و جوابهای بنده. پس از این گفتوگو آقای هاشمی با نارحتی منزل ما را ترک کردند و رفتند.
بیان شد که سلیقه بنده اینگونه است و این در حالی بود که بسیاری از دوستان ما در آن جبهه به اصطلاح ضد استعماری شریک بودند. البته کمکهای آقای هاشمی به منافقین را نیز نباید فراموش کرد. چه پولهایی که به آنها داد. در حال حاضر هم نمیگویم که آنها کار بدی کردند. شاید وظیفهشان در آن شرایط همان بود، اما من چون حجتی نداشتم، مشارکت نکردم. شاید من اشتباه کرده باشم، اما اگر اشتباه هم کردهام، خودم را معذور میدانم».
در پرتو ابهام و تناقض زدائی از سخنان هاشمی رفسنجانی میتوانیم راست و دروغهای سخنان مصباح یزدی را مشاهده کنیم:
1. او راست میگوید که خامنهای و هاشمی رفسنجانی جانبدار همکاری به طرفداران شریعتی – خامنهای خود را به شریعتی نیز میچسپاند – و مجاهدین و چپیها بودهاند و هاشمی رفسنجانی به مجاهدین کمک مالی میرساندهاست. و
2. درآنچه به مبارزه با امپریالیسم مربوط میشود، باتوجه به این واقعیت که آنزمان، این دو دم از «مبارزه با شاه» نمیزدند، باز مصباح یزدی راست میگوید. شگفتا! با برخاستن جنبش، کار وارونه شد: شعار ضد شاه باید داد و شعار برضد امریکا نباید داد تا آنها شاه را ببرند.
3. اما این سخن که اگر حرکت اسلامی است من هستم، سخنی متناقض است: هرگاه همکاری با مجاهدین و چپیها و طرفداران شریعتی را برخود مجاز نمیدانستهاست، از چهرو ترک مبارزه با سلطه بیگانه و رژیم شاه را «شرعی و مجاز» میدانستهاست؟ این واقعیت که، بنابر قول خود نیز، در برابر پیشنهاد این دو، پیشنهاد دیگری را ارائه نکردهاست که «اسلامی» باشد، بنای او بر ترک مبارزه بودهاست. در این مورد، او راست نمیگوید و هاشمی رفسنجانی راست میگوید.
4. اما درباره خامنهای دو رفتار و یک قول متناقض به خامنهای نسبت داده میشود: هاشمی رفسنجانی میگوید: خامنهای به مصباح اعتراض کرده و به مدت 10 سال با او حرف نمیزدهاست و مصباح یزدی میگوید در تمام مدت خامنهای در سکوت بودهاست. و اکنون خامنه ای سکوت گزیده است. سکوت او این پی آمدها را دارد:
4.1. بیاعتباری خود او بدینخاطر که با وجود وجوب «شهادت برحق ولو بزیان خود»، آنهم با به خود دادن عنوان «ولیامر»، سکوت گزیدهاست. و
4.2. بیاعتباری یکی از دو «روحانی» که لاجرم دروغ گفتهاست. و
4.3. بیاعتباری روحانیت وقتی سه تنی که یکی خود را ولیامر و دیگری خود را فیلسوف و سومی خود را «یکی از 10 دانشمند برتر جهان» میخواند، در تخریب یکدیگر از هیچکار فروگذار نمیکنند. بخصوص که هاشمی رفسنجانی در پاسخ به مصباح یزدی، او را مصداق این سخن خمینی دانستهاست: «دیروز مقدس نماهاى بیشعور مى گفتند مبارزه با شاه حرام است».
4.4. آلت فعل شدنش بدینخاطر که دو طرف او را چماق کرده و بر فرق یکدیگر میکوبند و او ساکت است. در حقیقت، نزاع آشکار میکند «ولایت مطلقه فقیه» کاری جز تبدیل انسان به آلت نمیکند. ولو این انسان «ولیامر مسلمین جهان» باشد. در واقع، هر سه، همانند دیگر کاربدستان استبداد فراگیر، آلت قدرت بیش نیستند.
5. باوجود سکوت خامنهای، دو قول متناقض یکی از هاشمی رفسنجانی و دیگری از مصباح یزدی، به یمن تناقض زدائی، حقیقت را بازخواهند گفت:
5.1. بنابر قول مصباح، خامنهای، در تمام مدت، در سکوت بودهاست. اما او بعنوان مبارز نزد مصباح رفته بودهاست. پس سکوت او میگوید: الف. موافقت با قول هاشمی رفسنجانی داشته و ب. او دنبالهرو هاشمی رفسنجانی بودهاست. بدینقرار، مصباح یزدی، برای رهاکردن خویش از مخمصه، خامنهای را چنان تخریب میکند که هیچ از شخصیت او برجا نمیگذارد. راستی ایناست که خامنهای دنبالهرو هاشمی رفسنجانی بوده و اگر رهبر است، بدینخاطر است که هاشمی رفسنجانی میپنداشته در مقام رهبری نیز او دنبالهرو باقی میماند. باوجوداین، خامنهای کسی نیست که نیم روزی بنشیند و مهاجه دو طرف را ببینند و بشنود و لب از لب نگشاید.
5.2. بنابر قول هاشمی رفسنجانی، خامنهای مصباح یزدی را سرزنش کردهاست. بنابراین که دو نفری با مصباح یزدی به گفتگو نشستهاند و هردو برای برانگیختن مصباح یزدی به مبارزه با او گفتگو کردهاند، خامنهای جانب هاشمی رفسنجانی را داشتهاست. به سخن دیگر، سکوت او گویای ضعف مفرط شخصیت او میشود. و اعتراض او گویای استقلال و شخصیتمندی او.
حاصل سخن اینکه نزاع این سه، آنهم بعد از گذشت 35 سال از انقلاب، گویای سطح نازل شخصیت و فقر فکری این ها است. بدینسان، در جهانی چنین پرآشوب، اینگونه کسان بر سرنوشت ایران حاکمند و:
● نزاع میگوید که سرنوشت گفتگوهای بر سر اتم، بستگی مستقیم دارد بر نزاع بر سر قدرت در درون رژیم و جباران را باکی از قربانی کردن حقوق ملی نیست. و
● نزاع بر سر تسلط بر کانون قدرت بعد از خامنهای نیز هست. و
● باوجود خط قرمز و مکانیسم تقسیم به دو و حذف یکی از دو که مکانیسم قدرت است، نزاع کار را به حذف میکشاند بیآنکه به پایان برسد.