نویسنده تد اسنایدر (Ted Snider)، دارای دکترای فلسفه است و از جمله، در زمینه سیاست امریکا تحقیق می کند. مقاله خویش را در 1 دسامبر 2014، انتشار داده است:
شکست پرزیدنت اوباما در امضای توافق اتمی با ایران، که برنامه اتمی را مهار می کند، اما غنی سازی اورانیوم را از میان نمی برد، پرزیدنت روحانی میانه رو را ناتوان، و افراطی های رژیم که هیچگاه به اوباما و امریکا اعتماد نداشته اند را پرتوان می کند.
روحانی، رئیس جمهوری ایران، سیاست خارجی ایران را بر پایه تعامل با امریکا و غرب قرار داد. نسبت به اسرائیل، موضع آشتی جویانه گرفت. او جو مساعدی برای گفتگوهای جدی با کشورهای 5+1 بوجود آورد و این گفتگوها را ممکن گرداند.
اما از آنجا که این گفتگوها یکبار دیگر شکست خوردند و به توافق نیانجامیدند، – آنهم در زمانی که کنگره اکثریتی با روش خصومت آمیز نسبت به ایران پیدا کرد – امید به رسیدن به توافقی نهائی برسر برنامه اتمی ایران، بیش از پیش، از منظر دید، دور می شود. تمدید توافق ژنو بمدت 7 ماه، به طور فزاینده، به تأخیر انداختن اعلان شکست قطعی می ماند.
● این بار اول نیست که ایران به امریکا و اروپا، بقصد همکاری نزدیک، و واپس زده می شود. در 1977، ایرانیان، با انتخاب محمد خاتمی به ریاست جمهوری، کارشناسان را غافل گیر کردند. همانند روحانی، خاتمی نیز می خواست روابط ایران را با امریکا و غرب خوب بگرداند. خاتمی کار را با محکوم کردن تروریسم و اظهار عزم دولت ایران به رسیدن به راه حل برای مسائل فی ما بین ایران و امریکا و اسرائیل، بر سر فلسطین نیز، آغاز کرد. با آن اظهارات، ایران بطور ضمنی، اسرائیل را به رسمیت شناخت. زیرا نمی توان راه حل دو دولت را پذیرفت، بدون به رسمیت شناختن هر یک از دو دولت.
● بعد از ترورهای 11 سپتامبر 2001 نیز، خاتمی بار دیگر علاقه خود را به کار با امریکا، از راه آسان کردن مبارزه جبهه شمال با طالبان، با در اختیار گذاشتن پایگاه های هوایی ایران برای استفاده بر ضد طالبان و با دادن اطلاعات به امریکا در باره هدف های طالبان و افراد القاعده که به ایران گریخته بودند، اظهار کرد. همچنین ایران به استقرار دولتی در افغانستان، در پی سقوط دولت طالبان کمک کرد و آمادگی خود را برای کمک به بازسازی ارتش افغانستان نیز اظهار کرد.
● در سال 2003، خاتمی و آیه الله خامنه ای پیشنهاد گفتگوی جامع، درباره پرونده اتمی ایران و مسائل دیگر را تصویب کردند و ایران برنامه اتمی خود را کاملا شفاف کرد و بازرسی کامل آژانس بین المللی انرژی اتمی را پذیرفت. پرزیدنت ژرژ بوش اعتنائی به پیشنهاد ایران نکرد و حتی از دادن پاسخ نیز امتناع ورزید. و ایران را یکی از سه کشور تشکیل دهنده محور شر نیز نامید. دو محور دیگر، رژیم صدام حسین در عراق و رژیم کیم ایل سون در کره شمالی بودند.
گشودن باب های تفاهم توسط خاتمی بروی امریکا، سبب بهبود روابط نشدند. وقتی رهبران ایران دست دوستی پیش آوردند، بوش دست آنها را پس زد و آنها را دشمنان شیطان خو خواند. نتیجه این شد که مخالفان سخت سر او (خاتمی)، تحقیرش کردند. شکست او در ایجاد همکاری با غرب و نزدیک کردن اصلاح طلبان به امریکا و غرب، سبب شد که افراطی ها از آن این نتیجه را بگیرند که با امریکا هرگز نمی توان به توافق رسید. شکست خاتمی مستقیماً سبب انتخاب محافظه کارترین ها، یعنی احمدی نژاد، به ریاست جمهوری ایران شد. در 2005 (1384)، او به ریاست جمهوری ایران رسید و رویه سخت گیرانه را در باب گفتگو بر سر پرونده اتمی ایران در پیش گرفت. به توسعه تأسیسات اتمی ایران پرداخت و به تولید بیشتر اورانیوم غنی شده دست زد. رویه او، سبب شد که اسرائیل ایران را به حمله نظامی تهدید کند و امریکا رویه نرمش ناپذیری در قبال ایران اتخاذ کند.
● بدین سان، شکست غرب در تفاهم و همکاری با ایران، وقتی این کشور رئیس جمهوری اصلاح طلب تر یافت و ناتوانیش در انعقاد یک توافق برسر اتم وقتی فرصت این کار را از دست داد، سبب روی کارآمدن رئیس جمهوری در ایران شد که سخت سر بود. رویاروئی خطرناک برسر مسئله اتم اینسان روی نمود.
● روحانی که در سال 2013 ریاست جمهوری یافت، فرصت دومی در اختیار غرب گذاشت. یکبار دیگر، یک رئیس جمهوری اصلاح طلب به غرب پیشنهاد همکاری در جنگ با تروریست ها می کند. نسبت به اسرائیل موضع آشتی جویانه اتخاذ میکند و شرائط را برای گفتگوهای جدی بر سر پرونده اتمی ایران پدید می آورد.
افزون بر این پیشنهادهای همکاری در افغانستان و عراق می کند و نسبت به اسرائیل موضع گیری های آشتی جویانه می کند که شکل شناسائی ضمنی را بخود می گیرد و هولوکاست را محکوم می کند. گفتگوهای اتمی به اینکه بر سر منحصر شدن فعالیت های اتمی ایران به فعالیت های صلح آمیز یک توافق واقعی به عمل آید، یک امید واقعی ایجاد کردند.
اما، همچنان، امریکا برای غنیمت شمردن فرصت، فاقد یک عزم سیاسی است. شکستی در چشم انداز است که می تواند بهترین فرصتی را که حکومت اوباما برای حل مشکل اتمی و برقرار کردن روابط دوستانه با ایران دارد، از دست بدهد. بخصوص که چنین شکستی یک دینامیک سیاسی در ایران پدید می آورد که سبب می شود، بار دیگر، افراطی ها دولت را در اختیار بگیرند و امکان توافق برسر اتم ایران را از میان ببرند.
● شکست گفتگوها، دست کم چهار پیامد ناگوار دارد:
1. عدم توافق با ایران بر سر غنی کردن اورانیوم، سبب می شود که ایران آزاد گردد و به غنی سازی اورانیوم 3.5 درجه و 19.5 درجه، اولی برای سوخت نیروگاه برق و دومی برای سوخت نیروگاه طبی، روی آورد. بی آنکه تفتیشی و مسئولیتی در کار باشد. این وضعیت، ایران را در موقعیت بالا بردن درجه غنی سازی اورانیوم و تولید بمب اتمی قرار می دهد.
2. پیامد ناگوار دوم از دست دادن فرصت همکاری با ایران در قلمروهایی است که دو طرف منافع مشترک دارند، از جمله در عراق و سوریه و افغانستان که ایران نفوذ بسیار دارد.
3. سومین پیامد ناگوار این است که ایران امیدها به آشتی با امریکا و غرب را رها می کند و روی به جانب شرق می آورد. بدین ترتیب، ابر قدرت امریکا، ایران را به آغوش رقیب چینی و روسی می اندازد، و این کاری نیست که با ژئوپلیتیک مطلوب امریکا سازگار باشد.
هر نوبت که ایران کوشیده است روابط خود را با امریکا و غرب بهبود بخشد و کوشش ناکام شده اند، ایران روابط خویش را با قدرت های دیگر، بخصوص چین، تنگاتنگ تر کرده است. و
4. چهارمین پیامد ناگوار می تواند تکرار ماجرای شکست خوردن خاتمی بگردد و سبب قوت گرفت سخت سران و تخریب امکان های در دسترس سیاست خارجی امریکا بگردد. سخت سران رژیم بار دیگر اصلاح طلبان را ساده لوح بخوانند و عرصه سیاسی ایران را از آن خود کنند. بخصوص که خامنه ای گفتهاست با گفتگوها مخالف نیست، اما نسبت به نتیجه رسیدنشان خوشبین نیست. بدین قرار، هرگاه کشورهای 5+1 با ایران به توافق نرسند، احتمالاً افراطی ها عنان سیاست خارجی ایران را به اختیار خویش درمی آورند.
انقلاب اسلامی: استخوان بندی این تحلیل، یک رابطۀ قوا میان غرب با روسیه و چین؛ و یک رابطۀ قوا میان ایران با امریکا و غرب از سویی، و با روسیه و چین از سوی دیگر است. بر این استخوان بندی، نویسنده در حالی اندام می سازد که از بن بست ها که دو طرف در آنها هستند، غافل است و یکسره مردم ایران و نقش آنها را نادیده می گیرد و ساختار رژیم ولایت فقیه و تمرکز اختیار و قدرت در یک شخص را هم در تحلیل خود دخالت نمی دهد. چهار نتیجۀ ناگوار شکست را خاطر نشان حکومت اوباما می کند.
هرگاه بن بست ها را لحاظ می کرد (موضوع وضعیت سنجی 22) و از حکومت اوباما و حکومت های غرب می پرسید: مگر نمی گفتید تحریمی را وضع نمی کنیم که به مردم ایران زیان وارد کند، پس از چه رو، بهای سنگین نزاع با رژیمی که بدون گروگانگیری و جنگ و … استقرار نمی جست، به مردم ایران تحمیل کرده اید؟ و راهکاری را پیشنهاد می کرد که مردم ایران صاحب اختیار سرنوشت خویش بگردند و اینبار، امریکا و غرب باشند که در موضع دفاعی قرار بگیرند و نتوانند حقوق ملی ایرانیان را تصدیق نکنند. گرچه رویارویی ها در رژیم وجود دارند، اما این رویاروئی ها ناشی از تمرکز قدرت در یک شخص هستند. از اینرو، تنها طرف امریکائی نیست که فرصت ها را مغتنم نمی شمارد، طرف رژیم ایران نیز هست، که هم بحران میسازد، و هم فرصت می سوزاند. زیرا این نه نمایندگان واقعی مردم هستند که در شفافیت عمل می کنند که رژیمی با این ویژگی است که در خفا، عمل می کند. روی کردن رژیم به روسیه و چین، برای ایران بیشتر ناگوار است، زیرا کشور ما است که میان دو جبر، دو سنگ آسیاب قرار می گیرد.
٭ شکست گفتگوها و عوامل و پیامدهایش:
نوشته دوم از پل پیلار (Paul Pillar) است. نوشته او 3 روز پیش از پایان گفتگوها، در 21 نوامبر 2014، انتشار یافته و حالت هشدار را داشته است:
ایران آماده است برسر برنامه اتمی خود، توافقی را امضاء کند که بنابرآن، در ازای امتیازها که می دهد، مجازات ها سبک بگردند. اما محافظه کاران جدید و افراطی های امریکا، مصمم هستند مانع از انعقاد توافق شوند. هرگاه توافقی انجام نگیرد، تنش ها، در خاورمیانه، شدیدتر می شوند.
● این شکست فرصت را می سوزاند و امکان پیدا شدن فرصتی دیگر را بس کم می کند. اینک که رسیدن به توافق، ممکن و نزدیک است، هرگاه توافق انجام نگیرد، دشمنان هرگونه توافق، مجال می یابند که مانع از انجام آن در آینده شوند. هرگاه توافق بعمل نیاید، کنگره امریکا با ترکیبی که پیدا کرده است، مانعی می شود برسر راه توافق و بسا نگذارد فرصت دیگری بوجود آید. مخالفت کنگره از سه منشاء تغذیه میشود:
1. منشاء اول، نیاز عمومی به دشمن خارجی تا که بتوان برای امریکا نقش مبارز سرسخت و سازش ناپذیر با دشمن را قائل شد. این نیاز، دیرین و پدید آورنده محافظه کاری جدید است. برای مدتی، ایران نقش دشمن را برای امریکا بازی کرد.
2. منشاء دوم، مخالفت شدید جناح راست در حکومت اسرائیل با هر کسی است که با ایران توافقی بعمل آورد. اثر مخالفت اسرائیل بر سیاست امریکا در خاورمیانه بر کسی پوشیده نیست.
این مخالفت، دلیل دیگر نیز دارد و آن سیاست خارجی امریکا را بر محور امریکا – اسرائیل بنا کردن و جلب توجه به دشمن و منصرف کردن افکار جهانیان از مسائلی است که بطور مستقیم به اسرائیل مربوط می شوند.
3. عزم جمهوریخواهان مخالفت است با هرآنچه مطلوب اوباما است و جلوگیری از موفقیت او در هرکاری است که به انجامش اقدام می کند. نقش جمهوریخواهان را در جلوگیری از حل مشکل مهاجران به امریکا و دیگر مسائلی که اوباما درصدد حلشان شد را مشاهده کرده ایم. در قبال توافق با ایران نیز، اینان همین رویه را دنبال می کنند.
هرگاه این سه عامل سبب شکست گفتگوها شوند، روابط خارجی امریکا به چرخشی منفی محکوم خواهد شد. زیرا توافق بر سر برنامه هسته ای ایران، به آینده ای بی پایان، موکول خواهد شد و شرایطی که دو طرف را به پای میز مذاکره کشاندند و برآنشان داشتند که گفتگوهای جدی انجام دهند، از دست خواهند رفت:
● روحانی، رئیس جمهوری ایران، در واقع، اردکی لنگ می شود. نفوذ افراطی ها در دولت افزایش خواهد یافت و اعتباری که، به یمنش، او وارد گفتگوها شد، از میان خواهد رفت. عوامل مساعد با توافق، جای به عوامل نامساعد خواهند داد.
● در امریکا، کنگره بر این نظر است که توافق دلخواه با اردک لنگ است که انجام گرفتنی است. از اینرو، خراب کاری می کند. احتمال می رود که در این واپسین دور گفتگوها، توافق جامع انجام نگیرد، توافقی کلی بعمل آید و توافق برسر جزئیات به آینده موکول شود.
اما بدبختانه، این وضعیت دعوت از سه عامل بالا به از میان برداشتن امکان توافق توسط کنگره جدید است. بوب کروکر، رئیس جدید کمیته روابط خارجی سنا می تواند طرح خود را شتابان و بی آنکه کسی فرصت کند سر از محتوای آن درآورد، به تصویب سنا برساند. بنابراین طرح، توافق عملاً ناممکن می شود.
سناتور مارک کیرک نیز می تواند تحریم های جدید را به تصویب کنگره برساند و بدین کار، توافق کلی و یا تمدید توافق کنونی را نقض کند. تمدید توافق ژنو، مانع از تصویب تحریم های جدید نمی شود. جلوگیری از توافق بسی زیانمند است، نه تنها به این دلیل که مجهز شدن ایران به بمب اتمی بلامانع می شود (پیامدهای دیگر به کنار)، بلکه انتخاب میان توافق و عدم توافق را نیز از میان می برد. عدم توافق، یعنی تقیید کمتر برنامه اتمی ایران و تفتیش کمتر فعالیت های اتمیش. ایران راهی هموارتر خواهد یافت برای ساختن بمب اتمی. هرگاه بخواهد، می تواند در این راه شود.
● ما به یک نقطه حساس در روابط امریکا با خارج رسیده ایم. بنابراین، زمان آن است که مسئولان منافع امریکا در خاورمیانه ، بخصوص دموکرات ها، تصمیم قاطع به انجام توافق با ایران را بگیرند. وگرنه میدان از آن مخالفان هر گونه توافق با ایران خواهد شد.
انقلاب اسلامی: نوشته پیلار، هشدار درخوری به اوباما و حکومت او است. با این وجود،
1. در منطقه، اسرائیل تنها مخالف هرگونه توافق با ایران نیست. اتحاد اسرائیل و دولت سعودی و دیکتاتور مصر و شیخ های خلیج فارس نیز مخالفند. این دولت ها اتحادیه ای را بوجود آوردهاند. و
2. هم در امریکا و هم در ایران، مقابله با افراطی ها و عوامل مخالف با توافق، نیاز دارد به اینکه توافق بر وفق حقوق ملی مردم ایران انجام بگیرد.
3. وجود سه منشاء و نیز دست آویز گشتن شکست گفتگو ها توسط محور قدرت در رژیم ولایت فقیه، در گرو یافتن مفر به بیرون از بن بست ها است. و این بیرون رفتن، نیاز با افزایش هرچه بیشتر امکان ایران برای به جنبش درآمدن است. در حقیقت،
4. بن بستی که اوباما و حکومتش درآنند، بدین خاطر است که باوجود عوامل ضد توافق، او، بر فرض که بخواهد، نمی تواند توافقی را امضاء کند که قابل قبولاندن نباشد. به همین دلیل بود که توافق کلی نیز به عمل نیامد و توافق ژنو بمدت 7 ماه تمدید شد.
٭ گارت پورتر یک روز بعد از گفتگوها پیآمدهای ناکامی در انجام توافق را بررسی کردهاست:
مقاله را گارت پورتر (Gareth Porter)، تحلیل گر امریکائی که کتابی نیز درباره بحران اتمی ایران نوشته است، در 25 نوامبر 2014، انتشار داده است: زیر فشار طرفداران سختگیری در کنگره، حکومت اوباما نتوانست توافقی را به انجام رساند که می توانست تاریخی باشد. بجای آنکه دیپلماسی در مضیقه قرار دهنده، وسیله باشد، خود هدف شده است:
● بعد از یک سال گفتگو، دو طرف نتوانستند به توافق برسند و قرار بر ادامه دادن به گفتگوها گذاشتند. سررسیدهای زمانی را که معین کرده بودند، رعایت نشدند و نبود وقت، دست آویز به نتیجه نرسیدن گفتگوها شد.
برای اینکه بدانیم چرا گفتگوها در بن بست ماندند، لازم است به موضع حکومت اوباما در باره دیپلماسی با ایران، آنچه در تاریخ امریکا به بکار بردن دیپلماسی تضییق کننده برای رسیدن به هدف مربوط می شود، بازگردیم.
توسل به دیپلماسی در تنگنا قراردهنده، سنت امریکا در سیاست خارجی گشته است. فرهنگ استراتژیک بنیادهای امریکایی، امنیت ملی امریکا شده است. در طول ده ها سال، همراه با تحول، نقش ارتش امریکا بمثابه ابزار سلطه اقتصادی امریکا تحول کرده است. این همان سنت است که درچندین نوبت مانع از آن شده است که امریکا یک دیپلماسی واقعی درپیش گیرد. برپایه تفوق نظامی، امریکا از گفتگو با دشمنان کمونیست خود تا سال 1970، خودداری کرد. در آن سال بود که هانری کیسینجر، وزیر خارجه وقت امریکا، به تنش زدائی در روابط خود با شوروی سابق پرداخت و دلبری از چین کمونیست را آغاز کرد. اما دوران کوتاه گفتگوها، پیامد جنگ طولانی و پر هزینه ویتنام و ناکامی امریکا در این جنگ بود. با روی کار آمدن ریگان، از نو، دیپلماسی امریکا، دیپلماسی در تگنا قرار دادن گشت.
مفهوم دیپلماسی در تنگنا قراردادن، از این اعتقاد مایه گرفت که امریکا می تواند با تهدید به اعمال قوه قهریه، نزاع های بین المللی را به سود خود حل و فصل کند. امریکا به خطا می پندارد که تهدیدِ جان اف کندی، رئیس جمهوری اسبق امریکا، خروشف، رهبر وقت روسیه شوروی را ناگزیر کرد واپس نشیند، و بحران استقرار موشک های روسی در کوبا، در 1962 پایان بپذیرد.
● بکار بردن دیپلماسی در تنگنا گذاشتن، سبب شد که بازرگانی و تکنولوژی نیز در وارد کردن فشار بکار روند. ایران یکی از نخستین کشورهایی است که این دو برای در مضیقه گذاشتنش بکار رفته اند. حکومت ریگان نفوذ خود در فرانسه و آلمان را بکار برد، تا مانع از هرگونه همکاری فنی این دو کشور با برنامه اتمی ایران در 1983 بگردد. آن زمان می دانست و می گفت هیچ دلیل موجهی برای سوء ظن بردن در این باره که ایران می خواهد بمب اتمی بسازد، وجود ندارد.
چند سال بعد، حکومت بوش صدور تکنولوژی اتمی صلح آمیز به ایران را ممنوع کرد و به متحدان خود نیز فشار آورد که آنها نیز چنین کنند. هدف این سیاست گرفتار اختناق و مرگ کردن برنامه اتمی ایران بود. این عمل، بکار بردن دیپلماسی گرفتار مضیقه کردن بود. متهم کردن ایران به قصد تولید بمب اتمی داشتن، پوشش تغییر رژیم ایران، در صورت لزوم، با توسل به زور بود. اما در سال 2005، بخشی از استراتژی امریکا در ناگزیر کردن ایران به متوقف کردن غنی سازی اورانیوم شد.
● کندولزا رایس، وزیر خارجه در حکومت ژرژ بوش (پسر) متحدان امریکا، انگلستان و فرانسه و آلمان را تحت فشار قرار داد تا که از گفتگوهای جدی با ایران خودداری کنند و با تهدید ایران به مجازات های اقتصادی، مجبورش کنند که غنی سازی اورانیوم را متوقف کند. زمانی بعد، حکومت بوش ایران را متهم کرد که یک برنامه مخفی تولید بمب اتمی را اجرا می کند. این اتهام بر مبنای مدارکی بعمل آمد که جعلی بودند.
٭ سال های اوباما:
ریشخند زمانه را ببین! با اینکه حکومت اوباما خود را متعهد کرده بود بحران اتمی ایران را از راه دیپلماسی حل کند، بیشتر از پیشینیان خود به دیپلماسی اختناق آور، توسل جست. اوباما در ماه مه سال 2009، پیامی به علی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران فرستاد و پیشنهاد گفتگو با ایران بدون «پیش شرط» را داد. گاری سمور، دستیار پیشین اوباما، در سال پیش، وجود این پیام و محتوای آن را تصدیق کرد. اما چند هفته بعد از آغاز ریاست جمهوری خود، او نقشه حمله سایبری به برنامه اتمی ایران را تصویب کرد و دستور اجرای آنرا داد.
انقلاب اسلامی: این همان پیام است که سعید جلیلی، دبیر پیشین شورای عالی امنیت ملی و طرف گفتگو با کشورهای 5+1، در 11 آذر 1393، از آن سخن بمیان آورده و علت حصر موسوی و کروبی را نه «فتنه سال 88» که قصدشان بر زمینه چینی «فتنه جدید» دانسته است. او گفته است:
« باید دید فتنه در چه شرایطی در کشور شکل گرفت، این اتفاقات در زمانی افتاد که جمهوری اسلامی در عرصه های مختلف در حال کسب موفقیت های بزرگ در منطقه و جهان بود. در ۲۰ خرداد ماه آن سال اوباما نامه ای به رهبر معظم انقلاب نوشت و در آن اذعان کرد که مشکلات منطقه بدون ایران حل نمی شود، اما برخی بر اساس توهمات خود چنین پیروزی بزرگی را زیر سؤال بردند. فتنه، یعنی ایجاد تردید، یعنی ایجاد تردید برای عموم مردم. دشمن در آن مقطع به دنبال این بود که راه پشتوانۀ مردمی از انقلاب را سد کند. نباید اجازه داد کسانی چنین تردیدهایی را ایجاد کنند، تدبیر رهبری بود که اجازه دادند واقعیات برای مردم مشخص شود. حصر، ربطی به فتنه ندارد، فتنه در سال ۸۸ اتفاق افتاد، اما حصر پس از آن بود، کسانی که از آنها به عنوان سران فتنه یاد می شود، افرادی هستند که یک سال بعد حصر شدند، چون دیدیم که این افراد در حال شکل دهی فتنۀ جدیدی هستند».
بدین ترتیب، سعید جلیلی برای نامه اوباما به خامنه ای محتوائی می سازد و تردید درباره صحت آن را فتنه می خواند و آن را دلیل حصر میر حسین موسوی و مهدی کروبی می گرداند. دادگاه بلخ نیز این اندازه وقاحت به خرج نمی داد و نخست بی گناهیِ در خانه زندانی شدگان را تصدیق نمی کرد تا بگوید گناه تردید در باره محتوای یک نامه، یعنی قصد ایجاد فتنه، و این قصد خود ساخته، کافی است برای زندانی کردن در خانه!
خامنه ای از جنگ سایبری خبر نداشت و نمی دانست که اوباما در کار بکار بردن دیپلماسی اختناق آور برضد ایران و وضع و اعمال مجازات های جدید برضد ایران است.
● در 2009، وقتی احمدی نژاد، رئیس جمهوری ایران، از آژانس بینالمللی انرژی اتمی برای خرید سوخت برای نیروگاه اتمی به منظور استفاده درمانی استمداد کرد، حکومت اوباما درهای بازار را به روی ایران بست. بدان امید که جلوگیری از فروش سوخت به ایران، تشدید فشار بر ایران است. سیمور پیشنهادی را تهیه کرد که بموجب آن، ایران باید 75 تا 80 درصد از اورانیوم 3.5 درجه خود را به روسیه می فرستاد تا به سوخت برای نیروگاه درمانی تهران تبدیل شود. اجرای این پیشنهاد به امریکا در گفتگوهای آتی، موقعیت متفوق تری می داد.
بدینسان بود که اوباما، بیشتر از پیشینیان خود به دیپلماسی اختناق آور بر ضد ایران روی آورد. او گفت: با وضع و اجرای مجازات ها، ما به ایران پیام می دهیم که جامعه بین المللی در مورد جلوگیری از مجهز شدن ایران به سلاح هسته ای جدی است. و اگر ایران رویه خود را تغییر ندهد، گرفتار عواقب سخت تری خواهد شد.
امید اصلی حکومت اوباما به مجبور کردن ایران، تحریم های نفتی و بانکی بود که از اواسط سال 2012 به اجرا گذاشته شدند. در ماه مه 2012، یک مقام حکومت به نیویورک تایمز گفت: این تحریم ها که اروپا نیز بدان ها پیوسته است، چون اهرم در ناگزیر کردن ایران به ورود در گفتگوهای جدی، عمل خواهند کرد.
● وقتی روحانی به ریاست جمهوری رسید و آمادگی ایران را برای ورود در گفتگوهای سری اظهار کرد، حکومت اوباما گفت که دیپلماسی اختناق آور ایران را ناگزیر کرد وارد گفتگوهای جدی بگردد. با اینکه حکومت امید نداشت بتواند ایران را به رها کردن غنی سازی اورانیوم وادارد، اما هدف خویش را بطور واضح اعلان کرد: از میان برداشتن اغلب تأسیسات غنی سازی ایران. گارت پورتر در اینجا، اظهارات کری را در تاریخ های مختلف ذکر می کند، همه حاکی از هدف امریکا و برچیده شدن بخش عمده تأسیسات غنی سازی اورانیوم ایران است.
و نویسنده نتیجه می گیرد که حالا دیگر دیپلماسی اختناق آمیز، نه وسیله، که خود هدف شده، و مانع از دست یافتن حکومت اوباما به یک توافق تاریخی گشته است.
انقلاب اسلامی: همانطور که خوانندگان گرامی توجه می کنند، هر سه تحلیل گر، بر اصل ثنویت تک محوری، امریکا را محور فعال و رژیم ولایت فقیه را رژیم فعل پذیر شناخته و وضعیت را سنجیده و نگرانی های خویش را اظهار و راه حل خویش را پیشنهاد کرده اند. از این واقعیت ها نیز غفلت کرده اند:
1. با توجه به قدرت امریکا بمثابه ابر قدرت و دیپلماسی اختناق آور، کشوری مثل ایران، هرگاه دولتی می داشت منتخب ملت و پاسدار حقوق ملی ایرانیان، چرا کشور را در تله ای می انداخت تا که امریکا و متحدانش بتوانند دیپلماسی اختناق آمیز را برضدش بکار برند؟ مگر مردم ایران انقلاب بزرگ خود را به ترتیبی به پیروزی نرساندند که هیچیک از دو ابر قدرت نتوانست اقدامی تهدید آمیز کند؟ آنچه را که گارت پورتر امروز می گوید، نشریه انقلاب اسلامی در هجرت، هم از روزی که برنامه اتمی ایران از پرده بیرون افتاد، به شکل هشدار مستمر، مرتب بازگو می کرد. هرگاه رژیم ولایت فقیه نیاز به بحران نداشت، چرا خود را در دام دیپلماسی اختناق می انداخت؟ آیا قبلاً در دام گروگانگیری و جنگ نیفتاده بود و نباید از تجربه درس می آموخت؟
2. دیپلماسی اختناق آور وقتی کاربرد دارد که طرف مقابل بر حقوق ملی نایستاده باشد. یادآور می شود که بگاه ملی کردن صنعت نفت، مصدق بر حقوق ملی ایستاد. دیپلماسی اختناق آمیز بی اثر شد. چنانکه دو سند، یکی از آنها به تاریخ 5 روز پیش از کودتای 28 مرداد 1332، می گویند: حکومت امریکا به این نتیجه رسید که چاره ای جز حل مسئله نفت با حکومت مصدق نیست. هرگاه خائنان به سود امریکا و انگلیس کودتا نمی کردند، امریکا که هم شکست دیپلماسی اختناق آمیز را پذیرفته بود، و هم شکست کودتا را، و به مجری کودتا، روزولت دستور داده بود ایران را ترک کند، به قول خودش، ناگزیر بود مشکل نفت را با حکومت مصدق حل کند.