وقتی رژیمی جبار و القاء کننده ترسها و فسادگستر است و حفظ وجود خویش را مقدم حتی بر حفظ وجود کشور میشناسد و تا بخواهی سرکوبگر است، برای اینکه مردم کشور از تغییر رژیم بیشتر از خود رژیم بترسند، میباید پارسنگی وجود داشته باشد که کفه «رژیم اصلاحپذیر است» را از کفه «رژیم اصلاحپذیر نیست» سنگینتر کند. با آنکه وجود این نوع کسان برای طولانی کردن عمر رژیم ضرور است، اما قدرت در جریان تمرکز و بزرگ شدن، آنها را از میان بر میدارد و بدینکار، عمر خود را کوتاه میکند. شاه و رژیم او چنین کرد و کار را بجائی رساند که از دید مردم کشور، کفه «رژیم شاه اصلاحپذیرنیست» بسیار سنگین و کفه «رژیم شاه اصلاحپذیر است» بسیار سبک شد. رژیم شوروی سابق نیز همینکار را کرد و سرنگون شد.
یادآور میشود که پیش از «انتخابات» ریاست جمهوری سال 1392، وضعیت اینسان سنجیده شد: روحانی رئیس جمهوری میشود و او باید دو کار را از عهده برآید. یک کار را خود تصدی میکند و کاردیگر با استفاده از فعلپذیری او انجام میگیرد. کاری که خود انجام میدهد رهاکردن دست خامنهای از زیر ساطور تحریمها و انجام معامله با کشورهای 5 + 1 بر سر «برنامه اتمی ایران» است. و کار دیگر، خارج کردن قطعی «سران فتنه» از صحنه سیاسی یعنی محدوده رژیم است. اینک هاشمی رفسنجانی مرده است و کسانی هستند که بر کشته شدن او دلایل اقامه میکنند. سختگیری با خاتمی بدانحد است که به او اجازه شرکت در تشییع جنازه هاشمی رفسنجانی نیز داده نشد و شرط حضور خامنهای در جمع خانواده هاشمی رفسنجانی، حضور نداشتن خاتمی گشت. زهرا رهنورد و میرحسین موسوی و کروبی همچنان در حصر هستند و حمله تبلیغاتی به آنها از شدت نمیافتد. و باز یادآور میشود که در سازمان نمائی که دستگاه اطلاعاتی وابسته به خامنهای در باره «سران فتنه» و شاخههای تشکیلاتی هریک از آنها تهیه کرده بود، هاشمی رفسنجانی در رأس قرار داشت. زیر نام او، اسامی سه دستیار ، خاتمی و میرحسین موسوی و کروبی قرار میگرفتند و زیر نام هریک از آنها شاخه تشکیلاتی در برگیرنده اسامی دستیاران ردیف اول آنها میآمد. وقتی رفتار خامنهای و دستگاه تبلیغاتی وابسته به او با هاشمی رفسنجانی مرده را با این واقعیت محک بزنیم، میبینیم که رفتار خامنهای رفتار یک جبار ،یعنی از میان برداشتن و برای از میان برداشته شده، ماتم گرفتن است. چرا؟ زیرا هم بخاطر جلوگیری از متولی مرده شدن غیر خود او و هم بخاطر نگرانی از پیآمدها. در زیر پیآمدهای محتمل را فهرست میکنیم
٭ در داخل کشور، اهل نظر، 15 پیآمد زیر را محتمل دانستهاند:
● اول: امکان دارد با توجه به فوت هاشمی، تندروهای نظام فشار خود را بر دیگر نیروهای وابسته به رژیم افزایش دهند؛
● دوم: با مرگ هاشمی، عامل اتصالی که او در رژیم بود از بین رفت. بنابراین، احتمال دارد گسستها در درون رژیم شدیدتر بگردند؛
● سوم: با رفتن هاشمی، مصونیتی که خانواده او داشتند هر چند اندک از بین برود و خانواده و وابستگان او تحت فشار بیشتری قرار گیرند همان بلایی که بر سر خانواده خمینی آمد.
● چهارم : در نبود هاشمی تصفیه حسابها میتوانند بیمانعتر انجام بگیرند؛
● پنجم: حسن روحانی در نبود هاشمی کار بسیار سختتری پیش رو دارد، حسن روحانی محل اتکای سیاسی خود را از دست داده و حال این اوست که باید بتواند بدون هاشمی در برابر خامنهای و گرایشهای زورمدارتر قرار بگیرد. آیا او این توان را دارد؟
● ششم: در نبود او در مقام رئیس مجمع تشخیص مصلحت، انتصاب کسی که جانشین او میشود گویای سمت یابی خامنهای نیز هست. زیرا هاشمی رفسنجانی به او تعلق ندارد بلکه او را هاشمی رفسنجانی رهبر کرده است، چون دیگر کسی چون او نیست، پس جانشین او آدم خامنه ای و گویای سمت یابی او میشود؛
● هفتم: با توجه به «زاویه پیدا کردن» هاشمی رفسنجانی با خامنهای و این که سپاه و بیت خامنهای او را مقام اول «فتنه» گران میدانند، تشییع جنازه او فرصتی شد برای ابراز مخالفت با خامنهای. در گذشته، مخالفت مردم سبب سختتر شدن موضع خامنهای میشد. آیا او بهمان رویه ادامه میدهد و یا به تعدیل روش روی میآورد؟
● هشتم: با توجه به نقش روابط شخصی قدرت در رژیم، با مرگ هاشمی رفسنجانی، خانوادههای خمینی و هاشمی و بهشتی و خاتمی و… تنها از راه اتحاد با یکدیگر میتوانند موقعیتی برای خود دست و پا کنند. وگرنه، ضربه پذیری آنها بیشتر میشود؛
● نهم: بیانیهای که خامنهای بمناسبت مرگ هاشمی رفسنجانی صادر کرد، گویای روش جبار ها است: طرد شخصیت زنده و استفاده از مرده او.
اما این استفاده آیا با تعدیل رویه همراه میشود یا با تشدید سخت سری؟ رفتار او، وقتی شرط حضور خویش نزد خانواده هاشمی رفسنجانی را حضور نداشتن خاتمی کرد، پاسخ پرسش است؛
● دهم: هاشمی رفسنجانی بر این باور بود که خامنهای بیمار و مردنی است. در جریان «انتخابات» مجلس خبرگان، تبلیغ این بود که به فهرست هاشمی رفسنجانی رأی بدهید تا که جانشین خامنهای کسی چون او نشود. بدیهی است او این تبلیغ را بر زبان نمیآورد اما بنمایه تبلیغ این فکر بود. اسناد سری که ویکیلیکس منتشر کرد، حاوی قول او هستند: خامنهای بیمار است تا دو سال دیگر میمیرد. باوجود این، ترکیب مجلس خبرگان وارونه ترکیبی شد که او میخواست. از سه نفری که باید انتخاب نمیشدند، دو تن «انتخاب» شدند و یکی از آنها، جنتی، رئیس مجلس خبرگان نیز هست. باوجود ترکیبی که مجلس خبرگان پیدا کرد، تبلیغ میشد که هاشمی رفسنجانی در انتخاب جانشین خامنهای تأثیرگذار خواهد بود. و حالا، او دیگر نیست تا تأثیرگذار باشد. بنابراین، اصل ولایت مطلقه فقیه و رهبری و رهبر، اصلاحناپذیر است؛
● یازدهم: هاشمی رفسنجانی تا زنده بود، سخن از تجدید قانون اساسی و شورائی کردن رهبری و مدتمند کردن دوره رهبری میگفت. در سال 1384 که او نامزد ریاست جمهوری شد، فرزندش، در مصاحبه با نشریه امریکائی “یو اس تو دی” گفت: هرگاه پدرش به ریاست جمهوری انتخاب بشود، رهبر را چون ملکه الیزابت بیاختیار میکند. اما با مرگ او، دیگر در رژیم، کسی در موقعیت او نیست که سخن از اصلاح قانون اساسی و مدت دار شدن رهبری و… بگوید. لاجرم، جبار و دستیارانش از بقای رژیم ولایت مطلقه فقیه، و بدیل رژیم از جانشین شدن آن با دولت حقوقمدار و قانون اساسی بر اصل ولایت جمهور مردم سخن خواهند گفت. زود یا دیر، تقابل میان این دو نظر میشود؛
● دوازدهم: هاشمی رفسنجانی یکی دیگر از «صندوقچههای اسرار نظام» بود. گرچه سری فاش نشده، نمانده است. اما بیان هر عمل سری از زبان متصدی آن، برای مثال، چگونگی جعل نامه و قول از قول خمینی و چگونگی سازشهای پنهانی با امریکا و دیگران، از زبان هاشمی رفسنجانی، برای خامنهای و اصل ولایت فقیه بس زیانمند بود. اینک او نیست و چگونگی انجام اعمال سری که اظهارشان برای خامنهای زیانمند هستند، از زبان او گفته نخواهند شد؛
● سیزدهم: در رژیمی که روابط قوا روابط شخصی قدرت هستند و چند شبکه بهم پیوسته یک رئیس دارد، آن دسته از شبکهها که هاشمی رفسنجانی رئیس آنها بود، اینک بی رئیس شدهاند. در رژیم کسی نیست که موقعیت هاشمی رفسنجانی را داشته باشد. بنابراین، مرگ او بسود شبکههائی است که ریاست آنها با خامنهای است. بیشتر بسود مافیاهای نظامی – مالی و به زیان «مافیاهای سنتی» است؛
● چهاردهم: زمانی هاشمی رفسنجانی موافق بود ولایت مطلقه فقیه وارد قانون اساسی شود و شد. بعد از آنکه خامنهای کانون تمرکز و بزرگ شدن قدرت گشت، هوس کرد ریاست جمهوری را حذف کند. دست کم رئیس جمهوری را منتخب مجلس بگرداند تا که دولت تنها یک سر پیدا کند و «دولت اسلامی» واقعیت بیابد. اینبار، هاشمی رفسنجانی مانع شد. اینک، او بعنوان مانع از سر راه برداشته شده است. بنابراین، خطر آن وجود دارد که رئیس جمهوری همین هم که هست نماند. و
● پانزدهم: ارتباط هاشمی رفسنجانی با یکچند از مراجع قم، کمابیش مستقل از رژیم، او را عامل تعادل در درون رژیم میکرد. هم اینگونه مراجع و هم «اصلاح طلبان» و اعتدالگرایان، توسط او، با خامنهای «تعامل» میکردند. با مرگ او، اینان این را از دست دادهاند.
حاصل سخن هر پانزده پیآمد محتمل – بعضی محتمل نیستند و قطعی هستند – ایناست که در محدوده رژیم ولایت مطلقه فقیه،
الف. سود برندهای نیست. اما خامنهای فضای یکه تازی بیشتری را پیدا میکند. و
ب. ولایت مطلقه فقیه و رهبری و رهبر اصلاحناپذیر هستند و «جمهوریت نظام» در معرض تضعیف بازهم بیشتر است. و
ج. در این محدود، دو تمایل اصلاحطلب و اعتدالگرا، کمتر میتوانند «برگ مردم» را بازی کنند. خاتمی وحکومت او این برگ را بازی کردند (فشار از پائین و معامله در بالا) و به شکست انجامید. با فقدان هاشمی رفسنجانی، این راهبرد بکاربردنی نیست.
باوجود این، زیان بیننده اول، خامنهاست. زیرا
٭ سود و زیان خامنهای :
زیان خامنهای: زیانکننده اول خامنهای و ولایت مطلقه فقیه است. نه تنها بدینخاطر که هاشمی رفسنجانی با جعل نامه از قول خمینی و نقض قانون اساسی (زیرا اگر هم نامه جعلی نبود، مجلس خبرگان به قانون اساسی و نه به نامه خمینی باید عمل میکرد) و جعل قول باز از زبان خمینی، خامنهای را رهبر کرد (سخن ناطق نوری بس رسا است: شورائی کردن رهبری داشت پیش میرفت که هاشمی رفسنجانی سخن امام را در باره خامنهای باز گفت. معنی قول او ایناست که پیش از آن نامه کذائی، به مجلس ارائه شده و قول خمینی ارائه نشدهبود. زیرا اگر ارائه شده بود، شورائی کردن رهبری پیش نمیرفت تا که هاشمی رفسنجانی آن را متوقف کند !)، بلکه بیشتر بدینخاطر که، جهتیابی عمل مردم و نیز گرایشهای موجود در رژیم و بیرون از آنرا از جمله، ترازوئی معین میکند که در یک کفه آن وزنه «رژیم اصلاحپذیر است» قرار میگیرد و در کفه دیگر آن، وزنه «رژیم اصلاحپذیر نیست». موقعیت هاشمی رفسنجانی در رژیم، او را پارسنگی کرده بود که مانع میشد کفه «رژیم اصلاحپذیر است» سبک شود و رژیم «اصلاحناپذیراست» جهت یاب عمل جمهور مردم بگردد. تاکه مردم عمل را ترجمان خواست دلی کنند که به بدیل جانبدار دموکراسی و دولت حقوقمدار سپردهاند. گرایشهای سیاسی حاشیه نشین نیز مبلغ اصلاحپذیری رژیم ولایت فقیه بودند و در توجیه کار خود «قدرت» هاشمی رفسنجانی را بزرگ میکردند و برایش «قدرتی» قائل میشدند که نداشت.
اینک، خامنهای و رژیم ولایت مطلقه فقیه این پارسنگ را از دست دادهاند. امید کاذبی که هاشمی رفسنجانی ایجاد میکرد که گویا اصل ولایت فقیه و رهبری و رهبر قابل اصلاح هستند، جای به یأس از اصلاحپذیری آن میدهد. کفه اصلاحناپذیری رژیم وقتی مردم کشور روزمره شاهد کمنقش تر شدن رئیس جمهوری بگردند باز هم سنگینتر میشود. هنوز، زیان خامنهای بابت اصلاحناپذیری رژیم مضاعف میشود هرگاه مردم کشور باورکنند که او هاشمی رفسنجانی را نیز، چون احمد خمینی، از میان برداشته است.
سود خامنهای که میتواند زیان او را افزون کند: دو پرسش مهم محل پیدا میکند:
● باوجود اهمیت نقشی که کسانی چون هاشمی رفسنجانی در بازداشتن مردم از عمل دارند، چرا خامنهای اصرار در حذف هاشمی رفسنجانی و «سران فتنه» داشت و دارد؟ پاسخ این پرسش را خود او داده است: اینها میخواهند رژیم ولایت فقیه را دارای دو سر کنند. در واقع نیز، قدرت قابل تقسیم نیست و اگر همه کسانی که کانون متمرکز و بزرگ شدن قدرت شدهاند، این عامل مهم بقای خود را حذف کردهاند، بدینخاطر است که هرگاه قدرت دو سر پیدا کند، دیگر نمیتواند متمرکز و بزرگ گردد و لاجرم منحل میشود.
● آیا خامنهای و تمایلهای جانبدار استبداد فراگیر فکر و عمل خود را تعدیل میکنند تا که از پارسنگ بینیاز شوند و یا به رویه کنونی ادامه میدهند؟ پاسخ قدرتمدار به این پرسش این است: با استفاده از پیآمدهای مرگ هاشمی رفسنجانی، بخصوص پیآمدهای دهم تا پانزدهم، بر تمرکز و بزرگ شدن قدرت است که باید اصرار ورزید. زیرا تعدیل قدرت، آنهم وقتی فراگیر است (ولایت مطلقه)، همان اثر را دارد که دو سر یافتن آن. قدرتی که نتواند متمرکز و بزرگ شود، در معرض انحلال قرار میگیرد. توجه باید داشت که تعدیل قدرت یعنی تفویض اختیار به «رئیس جمهوری» و این همانکاری است که خمینی و خامنهای بدان تن ندادند، سهل است، حاضر نشدند رئیس جمهوری از اختیاراتی هم استفاده کند که بنابر قانون اساسی دارد. تنگ کردن عرصه بر رئیس جمهوری، رویه مستمر خمینی و خامنهای بود و هست.
بدینسان، همچون دیگر مستبدها، خامنهای بسا مرگ هاشمی رفسنجانی را بسود قدرتمداری بازهم بیشتر خود ببیند و نداند که میان دو زیان قرارگرفته است: زیان کمتر، حذف هر سری است که بخواهد رژیم یک سر را رژیم دو سر کند هرچند این حذف کردن سبب سنگین شدن کفه «رژیم اصلاح شدنی نیست» میگردد. زیان بزرگتر، یکی در برابر جمهور مردم شدن و قرارگرفتن است. بسا قدرت او را کور میکند و نمیبیند که میان بد و بدتر انتخاب وجود ندارد و بمحض تن دادن به بد،به بدتر و بدترین نیز تن داده و رژیم را به سقوط محکوم کرده است.
٭ و سود و زیان «اصلاحطلبان» و «اعتدالگرایان»:
نظرهایی که سخنگویان «اصلاح طلبان» و اعتدالگرایان اظهار کردهاند، جملگی، گویای زیان قطعی هستند. از آنها یکی نیز نگفتهاست مرگ او بسود این دو تمایل بوده است. مرگ هاشمی رفسنجانی «کمر اصلاحات» را شکست، جملهای است که ارزیابیهای دیگر را نیز در بر میگیرد. چرا اینان مرگ او را برای خود زیانمند میبیننند؟ زیرا
1. محل عمل را سرای دولت ولایت مطلقه فقیه میشناسند و کردهاند. مردم نقش کمک رسانی را ایفا میکنند. در واقع، این دو تمایل به دستگاه خامنهای و جمهور «اقتدارگرایان» میگویند: بازدارنده مردم از رویگرداندن از رژیم و روی آوردن به تغییر آن، ما هستیم و اینکار را با ایجاد امید به اصلاح و تعدیلپذیری رژیم انجام میدهیم. هاشمی رفسنجانی بخاطر موقعیتی که در رژیم داشت، سبب میشد این دو تمایل بتوانند هم در رژیم موقعیت داشته باشند و هم بخشی از جامعه را، به امید «اصلاحپذیری نظام ولایت مطلقه فقیه»، تکیهگاه اجتماعی رژیم بگردانند. اینک هاشمی رفسنجانی نیست و آنها در سرای دولت بیکس شدهاند و میگویند: «کمر اصلاحات شکست».
در دوره خاتمی، نقشی که به مردم دادند «فشار از پائین» بود. نقش «دولت اصلاحات» هم «معامله در بالا» شد. اما آن راهبرد به شکست انجامید و خاتمی تدارکاتچی شد و احمدی نژاد جانشین او گشت. در حال حاضر، هاشمی رفسنجانی مردهاست و «سران فتنه» مطرود خامنهای هستند. آن راهبرد کمتر از آن زمان بکاربردنی است و هرگاه بکار رود، شکستی قطعیتر ببار میآورد. از اینرو، بنابر پیآمدهای پانزدهگانه، روحانی و حکومت او که رام بودند، از این پس رامتر نیز میشوند.
2. مرگ هاشمی رفسنجانی وقتی ناتوانی بیشتر اصلاحطلبان و اعتدالگرایان معنی میدهد، پس «کمر اصلاحات شکسته است». در سرای دولت ولایت مطلقه فقیه عمل کردن و در ازای ایجاد امید کاذب از مردم خواستن که نقش کمک رسانی را ایفاکنند، بدون وجود یک پای ثابت در رژیم که هاشمی رفسنجانی بود، بسیار مشکل است. راهکار دیگری که میماند، جمهور مردم را صاحب حقوق شهروندی، بخصوص حق مادر که حق ولایت (شرکت در اداره جامعه خویش بر پایه رابطه حق با حق و دوستی) است، شناختن و، بدان، امید کاذب را با امید واقعی جانشین کردن است.
آنها که این راهبرد را بر میگزینند، دیگر بنای کار خود را نه بر زندگی و مرگ کسی چون هاشمی رفسنجانی میگذارند که بر حق میگذارند. خود را از این پندار دروغ که مردم نادانند و از دموکراسی سر در نمیآورند و نمیدانند حقوق چیست تا بدانند حقوقمند هستند و…، رها میکنند. میدانند که بیشتر از هر کشور دیگر، در ایران است که قدرت موضوع کار اندیشمندان بودهاست. به موازنه عدمی بمثابه اصل راهنما در ایران است که پی برده شده است. در ایران است که، بر این اصل، حق شناسائی شده و انسان حقوقمند تعریف شده است. در ایران است که بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما بازیافته شدهاست. تضاد میان انسان حقوقمند و دولت قدرتمدار و اغلب جبار، اینست مضمون اصلی تاریخ ایران. از دوران اساطیری (مبارزه با ضحاک از راه جنبش همگانی) تا امروز، حلقههای جنبشهای همگانی زنجیر جنبشها را پدید آوردهاند. دولت جبار حلقه واپسین آن نیست و نمیتواند باشد. مردمسالاری شورائی واپسین حلقه آن میتواند بشود و میشود. چه کسی تردید دارد که نظام اجتماعی تحت دولت ولایت مطلقه فقیه پایان تاریخ نیست و جای به جامعه ایرانی برخوردار از نظام اجتماعی باز و تحولپذیر میسپرد؟