در بخش زیر که صحبت از منطق صوری کرده اید و داستان آدم و حوا. اگر ممکن است دو سه نمونه از استفاده از منطق صوری در حال حاضر از طرف سیاستمداران ارائه دهید. ممنون میشوم
محمود دلخواسته
میوه ممنوعهای که آدم و حوا خوردند، همان میوهای است که فرزندان او، در هر روز، بسا چندین نوبت در روز، میخورند. بدون بکار بردن منطق صوری، این میوه پدید نمیآید تا خورده شود. بدون این منطق، زبان فریب را نمیتوان بکار برد. چنانکه بدون رواج منطق صوری و تصوری که از قدرت در ذهنها هست، آقای ترامپ نمی توانست، به زبان عامه فریب، بگوید ریاست جمهوری او، انتقال قدرت از یک شخص به شخص دیگر و از یک حزب به حزب دیگر نیست، انتقال آن به مردم امریکا است. پیش از آنکه به فریبی که انتقال قدرت به مردم است، بپردازیم، به سراغ مثال آدم و حوا در قرآن برویم:
٭ منطق صوری که شیطان در فریب آدم و حوا و این دو در قانع کردن خود به خوردن میوه ممنوعه بکاربردند که آنها را غافل کرد از:
بنابر قرآن،
1. بگاه خلق شدن، خداوند به آدم دانش آموخت. دانش زندگی، معرفت بر حقوق و استعدادها و بکار انداختن استعدادها در رشد را هر انسانی که از خود غافل نشود، دارد؛
2. فرشتهای که به تبعیض نژادی قائل شد، شیطان گشت و رانده شد.
3. این شیطان، آدم و حوا را وسوسه کرد: خداوند به شما میگوید از آن میوه نخورید زیرا بیم دارد که حیات جاودان و دانش مطلق بجوئید و رقیب او بگردید.
4. این دو وسوسه میشوند. یعنی اینکه عقل خود انگیخته آنها که کارش خلق است، به تابعیت زبان فریب شیطان در میآید و توانائی خلق خویش را از یاد میبرد و توجیهگر میشود و خوردن میوه ممنوعه را توجیه میکند. این دو، میوه ممنوعه را میخورند و درجا، ناتوانی خویش را عیان میبینند. از بهشت رانده میشوند.
بنابر چهار امر بالا، روش کردن منطق صوری:
1. عقل را از استقلال و آزادی خویش غافل و توجیهگر میکند.
2. صورت را در نظر عقلی که توجیهگر شده است، مطلق میکند تا که در صورت خیره مانَد و از محتوی غافل شود. این غفلت غفلتهای زیر را به دنبال میآورد:
3. آدم و حوا را از این که آفریدگار هستی مطلق است و انسان آفریده او است غافل کرد. قیاس خود با خداوند، غافل شدن از نسبی و فعال بودن خویش و با ابتلا به خود خدا انگاری، فعلپذیر شدن است: یافتن حیات جاویدان و علم مطلق انتظار داشتن از عامل در بیرون از خود، حاصل این غفلت بزرگ است.
4. عقل آن دو را از اینکه شیطان نخست فرشته بود غافل کرد. آن هنگام دانشی کمتر از آدم داشت. و آدم غافل شد از این واقعیت و به خود نگفت: اگر او میدانست خوردن این میوه، خورنده را از عمر جاوید و دانش مطلق برخوردار میکند، از چه رو، کم دانش بود؟ در حقیقت، آدم و حوا، از این واقعیت که خود برتربینی از دانش میکاهد و فرشته را شیطان میکند غافل شدند.
5. عقل آن دو را از این که بنا گذاشتن بر «اول من»، بیرون رفتن از توحید و ثنویت را اصل راهنما کردن است غافل کرد. حاصل این غفلت، از یاد بردن حقوقمندی خویش،از یاد بردن برخورداری از کرامت و حقوق ذاتی انسان و مجموعهای از استعدادها و فضلها است.
6. خود خداگردانی و رقیب خدا گشتن رابطه قوا بر قرارکردن با خداوند است. پیش از او، فرشتهای که شیطان شد، این رابطه قوا را بر قرار کرد. در رابطه قوا، نخست نیرو را باید در زور از خود بیگانه کرد. غفلت بزرگ این است که بدون تخریب خویش، نیرو در زور از خود بیگانه نمیشود. بدینقرار، میوه ممنوعه ازخود بیگانه کردن نیرو در زور و ترکیب آن با دانش و فن و … و بکار بردنش در رابطه قوا است. پس، رابطه قوا و ترکیب زور با نیروهای محرکه که در این رابطه بکار میرود، قدرت یا میوه ممنوعهای است که آدم و حوا و فرزندان آنها باید از خوردن آن امتناع کنند و نمیکنند. سهل است، کسی چون ترامپ، به مردم امریکا، وعده برخورداری از حقوق پنجگانه را نمیدهد، بلکه ناممکن را وعده میدهد: از امروز، قدرت از آن مردم امریکا است!
در غفلتهای ششگانه که با روش کردن منطق صوری عقل بدانها گرفتار است اگر تأمل کنیم، در میبابیم که غفلت نخستین، یعنی غفلت عقل از خودانگیختگی خویش، انسان را گرفتار جبر خوردن میوه ممنوعهای که قدرت است، میکند. چرا که غفلت عقل از استقلال و آزادی خویش، همزمان است با گرفتار جبر قدرتمداری گشتن او.
٭ نمونهها از بکاربردن سیاست پیشگان فریبکار از منطق صوری در مقام خوردن و خوراندن میوه ممنوعه:
از تازهترین نمونه، که آقای ترامپ رئیس جمهوری امریکا است، شروع کنیم:
● اول امریکا و از امروز قدرت از آن مردم امریکا است:
در سخنرانی بمناسبت آغاز ریاست جمهوری خویش، او دو جمله گفت که قدرت باوران و بکاربرندگان زبان عامه فریب، بر زبان آوردهاند و خواهند آورد: از امروز، قدرت از آن مردم امریکا است و «نخست امریکا». این دو حکم قدرت محور بدون منطق صوری ساختنی نیستند. بدون تخریب امریکا نیز اجرا کردنی نیستند. مردمی که این دو دروغ را باور میکنند، باید تصوری از قدرت در سر داشته باشند که فرآورده منطق صوری است. بنابراین، باید این منطق را در زندگانی روزانه خویش بکار برند. در حقیقت عقلها وقتی فریب میخورند که غافل میشوند از:
1. همه آنها که در باره قدرت تحقیق کردهاند، اتفاق نظر دارند که قدرت از قانون متمرکز و بزرگ شدن پیروی میکند. بنابراین، نزد جمهور مردم تمرکز و بزرگیپذیر نمیشود. به سخن دیگر، قدرت نمیتواند از آن مردم بگردد. استقلال و آزادی و دیگر حقوق همگانی هستند که همگان از آن برخوردارند و از آن همگان هستند. یک مسئول حقوق شناس خطاب با مردم میگوید: از این پس، امکانهای لازم برای برخورداری از حقوق خویش را مییابید. او باید بداند و بگوید: شما مردم از حقوق و استعدادها و فضلهای خود غافل نشوید. که هرگاه از آنها غافل نشوند، رابطهها، رابطههای حق با حق میشوند و قدرتی پدید نمیآید تا کسی بتواند آنرا به مردم امریکا ببخشد.
2. آن ترکیب نیروهای محرکه با زور که در رابطه قوا بکار میرود، بدون نابرابری بکاربردنی نمیشود. بنابراین، «قدرت متعلق به مردم است» اگر بخواهد معنی بجوید، بسط روابط قوا به تمامی ابعاد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی معنی مییابد و به پویائیهای نابرابری و خشونت و تخریب است که شدت و شتاب میبخشد.
3. قدرت از آن مردم نه تنها حقوق از آن مردم را از یادها میبرد، بلکه در سطح فرد با فرد و گروه با گروه و ملت با ملت، اصل «اول من» را راهنمای پندارها و گفتارها و کردارها میکند. بنابراین، از این پس، بیش از گذشته، امریکائیان، در درون و بیرون از مرزها، باید در روابط قوای خصومتآمیز بزیند.
4. غفلت از حقوق طبیعت نیز ناگزیر میشود. زیرا رابطه با طبیعت نیز رابطه قوا میگردد. لغو توافق جهانیان در باره محیط زیست معروف به توافق پاریس توسط آقای ترامپ، گویای این غفلت از حقوق طبیعت است.
5. معرفت به حقوق و عمل به حقوق، راست پنداری و راست گفتاری و راست کرداری را ایجاب میکند. اما وقتی رئیس جمهوری به مردم امریکا نمیگوید از امروز همه ما باید از غفلت بدرآئیم و زندگی را عمل به حقوق کنیم و بکوشیم جهانیان نیز چنین کنند، لاجرم دروغ جای حقیقت مینشیند و «پسا حقیقت» زبان رئیس جمهوری میگردد. اما بدون اینکه، دست کم، در بخشی از مردم امریکا، «پسا حقیقت» رایج شدهباشد، ترامپ نمیتوانست رئیس جمهوری بگردد و در سخنرانی آغاز ریاست جمهوری، «پسا حقیقت» را بکار برد و زبان رسمی حکومت خویش بگرداند. و
6. ثنویت تک محوری بمثابه اصل راهنما که «اول من» و «قدرت از آن مردم امریکا» بیانگرهای آنند، امر بسیار مهمی را در بردارد که مردم امریکا از آن غافلند: «قدرت از آن مردم» را جمهور مردم نمیتوانند بکار ببرند زیرا ممکن نیست. قدرت باید در یک شخص متمرکز و بزرگ بگردد تا بتوان بکار برد. بدینسان، چون سخن ترامپ را ابهام زدائی کنیم، واقعیت را آنسان که هست در مییابیم: من، ترامپ، بمثابه تجسم مردم امریکا، قدرت متعلق به مردم امریکا را بکار میبرم. آیا ترامپ نمیگوید من به مردم امریکا و نه به نظام حاکم تعلق دارم؟ آیا اگر سخن از حقوق پنجگانه بمیان میآورد و میگفت شهروندان امریکا از این حقوق برخور دارند، خود نمیباید الگوی عمل به حقوق میگشت؟ اما او، کلمه حق را، یکبار نیز بر زبان نیاورد. قدرت بود که بر زبان آورد. پس، هرگاه بخواهد به گفته خود عمل کند و امریکائیان بگذارند که چنین کند، جبار میگردد.
یادآور میشود که شاه، بمثابه تجسم اجماع ملت، خود را برخوردار از قدرت مطلق و «مصدر بیم و امید» میدانست. استالین قدرت را از آن پرولتاریا میخواند و حزب را تجسم پرولتاریا و خود را تجسم حزب و برخوردار از قدرت مطلق میدانست. هیتلر خود را تجسم نژاد برتر و صاحب قدرتی میدانست که از آن نژاد برتر است. خمینی قدرت را از آن خدا میانگاشت که به پیامبر و امام و از آنان به او تفویض شده است. و…
وجدان تاریخی غنی بکار آن میآید که مردم را از فریب بزرگ آگاه کند فریب آن را نخورند که گویا قدرت از آن آنها میشود و بدانند که قدرت، به ضرورت، ضد مردم و عامل تخریب زندگی آنها بمثابه شهروندان حقوقمند است. هرگاه غفلتهای ششگانه خاطر نشان مردم امریکا میشدند، بسا میوه ممنوعه نمیخوردند و سرنوشت خویش را به دست سرمایهداری و کارگزاران آن نمیسپردند.
● نمونه دوم، «فقیه برجان و مال و ناموس مردم بسط ید دارد»:
اختیار بر جان و مال و ناموس مردم یعنی قدرت برجان و مال و ناموس مردم. زیرا حق بر جان و مال و ناموس مردم، رعایت حقوق ذاتی حیات هر انسان و هر ناموس و هر مال معنی میدهد. تفاوت «حق بر» با «قدرت بر» در ایناست که با عمل به حق، رابطه قوا و بکابردن ترکیب زور با نیروهای محرکه در این رابطه، به سخن دیگر، قدرت بیمحل میشود. در عوض، قدرت محل پیدا نمیکند مگر به غافل شدن از حقوق. اما قدرت فقیه بر جان و مال و ناموس مردم و نیز بر دین، ساخته منطق صوری است و بدون غفلت از حقوق و واقعیتها ساختنی و بکار بردنی نیست:
1. بر اصل ثنویت تک محوری (= غفلت از توحید)، «من فقیه مقدم هستم» فقیه را نه ولی امر که مأمور قدرت میکند. موضعی چون «35 میلیون بگویند بله من میگویم نه» ترجمان ثنویت تک محوری و خویشتن را تجسم زور پنداری است. زبان فریب که با بکاربردن منطق صوری ساخته میشود، هم از یاد مدعی میبرد که آلت فعل قدرت گشته و کار را با خود تخریبی آغاز کرده است و هم او و مردمی که فریب میخورند را از این مهم غافل میکند که کسی تجسم دین، حتی فقیه نمیشود. اما کسی الگوی دینداری میشود که به حقوق عمل کند و از حقوق بگوید و خود و دیگران را به ترک قدرت باوری بخواند.
2. اصالت بخشیدن به قدرت بدون غافل شدن و غافل کردن از حقوق ذاتی انسان و حقوق ذاتی شهروندی که او است و بدون حقوق ذاتی ملتی که شهروندان تشکیل میدهند و بدون حقوق این ملت بمثابه عضو جامعه جهانی و بدون حقوق طبیعت، ناممکن است. قدرت که اصالت جست و حقوق که از یاد رفتند، فقه را میتوان در تکالیفی ناچیز کرد که بنمایه آنها زور است و عمل به حقوق نیستند.
3. غافل شدن و غافل کردن از حقوق، بدون «پسا حقیقت» را زبان رسمی کردن، ناممکن میشود. ایناست که راست پنداری و راست گفتاری و راست کرداری با دروغ مصلحتآمیز و توریه و تقیه و… جانشین میشود.
4. غفلت از این واقعیت که ولایت مطلقه بر جان و مال و ناموس مردم سبب بسط روابط قوا در هر چهار بعد واقعیت اجتماعی یعنی بعدهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و نیز رابطه با طبیعت میشود ( بیابان حقوق شدن جامعه و بیابان شدن طبیعت)
5. غفلت از این مهم که ولایت مطلقه خود بمعنای میان تهی شدن دین از حقوق است. و غفلت بازهم مهمتر اینکه «نظریه ولایت مطلقه فقیه» بدون غفلت از عناصر اصلی آن قابل اجرا نیست. برای مثال، نمیتوان دستور کشتار داد و دروغ گفت و بر اصل «من مقدم هستم» بنا را بر خشونت گستری گذاشت و «اعلم و اتقی و اعدل» ماند.
6. غفلت از این مهم که این نظریه بدون انکار خداوند ساختنی نیست. به این دلیل ساده که خداوند حق است و از حق جز حق صادر نمیشود. خداوند توانائی است و قدرت نیست. قدرت انسانهای در رابطه قوا را بکار میبرد و این منطق صوری است که واقعیت را وارونه جلوه میدهد و عقلهای غافل از استقلال و آزادی، وارونه واقعیت را واقعیت میانگارند و گمان میبرند قدرت وسیله است و انسان ها آن را بکار میبرند.
بدینسان، خداوند آلت قدرت نمیشود. حق مطلقی که او است جز حق نمیآفریند و انسانها در بکاربردن حقوق خویش و رعایت حقوق یکدیگر است که از او نمایندگی میجویند و به یمن رشد، بر کرامت خویش میافزایند.
بدینسان، روش علمی روشی است که عقل را از خودانگیختگی، بنابر این، خلاقیت خویش غافل نکند. همواره یادآور حقوق انسان به انسان و برانگیزنده او به عمل به حقوق و کرامت بر کرامت افزودن باشد. انسان را آن اندیشه راهنما باید که به او بیاموزد: هر حقی خود روش خویش است. استقلال و آزادی دو حق هستند. لذا نمیتوان زورگفت و زور شنید و مستقل و آزاد بود. عقل با روش کردنِ استقلال در تصمیم و آزادی در گزینش نوع تصمیم و از راه خلق کردن است که از استقلال و آزادی خویش برخوردار میشود.
خوردن میوه ممنوعه با «من مقدم هستم» آغاز میگیرد و گرفتار جبر روابط قوا شدن، خوردن آنرا اجتنابناپذیر میکند. بنگریم به حال و روز ایران و بپذیریم که تنها آقای خمینی و دستیاران او نبودند که ولایت مطلقه فقیه در کار آوردند. اکثریت بزرگی منطق صوری را روش زندگی کردهاند و با غفلت از حقوق و واقعیتها، قدرت را پدید میآورند و خود آلت آن میشوند. ویران میشوند و ویران میکنند. امریکائیان نیز خود خویشتن را گرفتار آلت فعلهای قدرتی کردهاند که سرمایهداری بس ویرانگر است.