یک زمان، خبر و شایعه و نظر، از عقلانی و غیر عقلانی همسو میشوند و محتواهای مشابه نیز پیدا میکنند اما نه با خبرهای «رسمی». چرا که وجود تناقضها و ابهامها در «خبرهای» رسمی زمینه ساز پیدایش خبرها و شایعه های عقلانی و غیر عقلانی میشوند. و این خبرها و شایعهها گویای بیاعتمادی مردم کشور به حاکمان جبار، بخصوص جبار اول هستند:
٭ شکست خبر رسمی از خبر غیر رسمی هم به دلیل دروغآمیز بودن خبر رسمی و هم به خاطر بیاعتمادی همگان به رژیم:
● خبر رسمی طرز مرگ هاشمی رفسنجانی را نخست مسکوت میگذارد. خبرهای غیر رسمی کشته شدن او را اطلاع میدهند. اینبار، خبرهای رسمی میگویند:
– هاشمی رفسنجانی در استخر سکته کرده است.
– هاشمی رفسنجانی نه در استخر که در خودرو، بهنگام بازگشت به خانه، سکته کرده است.
– او در راه مرده است.
– او در بیمارستان مرده است.
بدینسان، خبر، تبدیل میشود به خبرهای رسمی که عبارت باشند از اظهار نظر مقامهای رژیم. این خبرها که میباید سندیت داشته باشد، خود چهار احتمال را در بردارند. از جمله، «وزیر» بهداشت میگوید او هم، بیماری قند میداشت و هم بیماری قلب. باید انسولین تزریق میکرد. این شد که، در آب، غرق شد. از قول فاطمه، دختر هاشمی رفسنجانی نقل شد – بیآنکه اطمینان وجود داشته باشد که او این سخن را گفته است اما مهم این است همه باور کردهاند- که خطاب به هاشمی، «وزیر» بهداشت گفته است: ما که حرفی نمیزنیم شما دیگر چرا از دروغ گفتن شرم نمیکنید!
● خبرهای غیر رسمی و شایعهها بر خبرهای رسمی غلبه میکنند. این بار، در مقام خنثی کردن آن، دو خبر رسمی انتشار پیدا میکند: بنابر یکی، هاشمی رفسنجانی سکته نکرده و خفه شده است و بنابر دیگری، او سکته کرده است. اما این پزشکی قانونی است که میتواند تشخیص بدهد آیا در آب، سکته کرده است و یا به علت دیگری دچار خفگی شده است. در مورد جنازه هاشمی رفسنجانی، پزشک قانونی، یعنی تنها مقامی که قانون، مسئول قرار داده است، از عمل ممنوع میشود. خانواده هاشمی رفسنجانی میخواهند پزشکی قانونی به وظیفه خود عمل کند. به آنها گفته میشود اقتضای کالبد شکافی اینست که اعضای بدن از قلب و ریه و معده و… از آن خارج و مورد آزمونهای پزشکی قرار گیرند. دکتر مهدی خزعلی قول خانواده هاشمی رفسنجانی را باز میگوید: رضا ندادیم زیرا دیدم ما که میدانیم چه بر سر پدرمان آمده است. لذا سزا نیست پدر ما را قطعه قطعه کنند و سرانجام همان را به ما بگویند که میدانیم!
و پزشکان بیمارستان حاضر به صدور گواهی فوت نمیشوند، دستگاه قضائی تحت ریاست شیخ صادق لاریجانی وارد عمل میشود و از آنها میخواهد که به جای پزشکی قانونی، بر خلاف قانون، گواهی مرگ صادر کنند!
شکست خبرهای رسمی از خبرهای غیر رسمی سبب میشود که روحانی، سیفاللهی معاون شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی را مأمور رسیدگی به علت قتل کند. بنابر گزارش آمد نیوز، در جلسهای که با حضور علی شمخانی دبیر شورای عالی امنیت ملی تشکیل میشود، حسن قاضی زاده هاشمی وزیر بهداشت به همراه چند تن از پزشکان بیمارستان شهدای تجریش نیز حضور مییابند. در این جلسه پزشکان بر «مشکوک» بودن مرگ آیتالله هاشمی رفسنجانی تأکید میکنند و میگویند: «علت مرگ «سکته قلبی» نبوده و احتمالا وی دچار خفگی در آب شده است».
بدیهی است تشخیص نه با آن پزشکان که با پزشکی قانونی است. اما وقتی همه پزشکان معاینه کننده و شرکت کننده در بازآوردن حیات به تن هاشمی رفسنجانی میگویند علت مرگ سکته نبوده و او در آب غرق شده است، این سئوال محل پیدا میکند: کسی که عادت به شنا داشته و هفتهای دوبار در همین استخر شنا میکرده و سکته هم نکرده چگونه در آب غرق شده است؟ این سئوال، به استناد یک خبر غیر رسمی که به انقلاب اسلامی رسیده است، پاسخ میجوید: کسانی که مأمور از بین بردن هاشمی رفسنجانی بودهاند، پیشاپیش در درون محل، حضور داشتهاند. نخست او را مورد ضرب و شتم شدید قرار میدهند و وقتی از خود بیخود میشود، در آبش میاندازند. محافظان او که در بیرون بودهاند، مداخله میکنند، گلاویز نیز میشوند اما واپس مینشینند. قصد از دستگیری سرگروه محافظان، تهدید او و اعضای گروه محافظت بوده است تاکه دم فرو بندند. سر او را بدانخاطر نوار پیچ کردهاند که آثار ضربهها دیده نشوند.
● دو رشته خبر و شایعه غیر رسمی و خبرهای رسمی با یکدیگر در گلاویز هستند که آتش سوزی و انفجار در ساختمان پلاسکو روی میدهد. دو دسته خبر در نزاع بر سر چگونگی مرگ هاشمی رفسنجانی، جای خود را به شاخ به شاخ شدن خبرهای غیر رسمی و رسمی بر سر فروریختن این بنا میدهند.
● چند روزی میگذرد. بنابر خبر غیر رسمی، یاسر فرزند هاشمی رفسنجانی، برای آنکه حالی کند پدرش به مرگ طبیعی نمرده است. چهار عکس انتشار میدهد. این عکسها آثار ضرب بر سر صورت او را نشان میدهند. در عکسی، زیر چشم و یک طرف بینی سیاه و سر پوشانده شده است.
عکس نشان میدهد که پیشانی او پانسمان شده و روی پانسمان را پوشاندهاند. بنابر خبر غیر رسمی، خانواده هاشمی با دادن دو علامت، قتل پدر خود را اعلام و قاتل را معرفی میکند:
1. پیش از مرگ، او را کتک زدهاند و پس از بیهوش شدن، در آبش انداختهاند تا خفه شود. این نوع «مرگ نشانهدار»، یادآور مرگهای نشانهداری است که بدستور جبار و توسط شبکه ترور انجام گرفتند و رژیم ولایت فقیه بدانها «قتلهای زنجیرهای» عنوان داد بدین گمان که نام نهادن بر جنایتهای سبعانه سیاسیاش، سبب میشود در وجدان تاریخی مردم ایران ضبط نگردند.
2. خانواده هاشمی رفسنجانی یادآور شدند که او شبی پیش از روز قتل امیر کبیر، از دنیا رفت. خاطر نشان کردن مشابهت مرگ هاشمی رفسنجانی در استخر سعد آباد با کشته شدن امیر کبیر در حمام فین کاشان به دستور ناصرالدین شاه. فایده خاطر نشان کردن این مشابهت، متداعی کردن مشابهت دیگری است: امیر به دستور ناصرالدین شاه به قتل رسید و هاشمی رفسنجانی به دستور خامنهای کشته شد.
اینکه خبرهای غیر رسمی که در کشته شدن هاشمی رفسنجانی به دستور خامنهای و توسط سپاه، اشتراک دارند واقعیت دارد یا خیر؟ اینکه ساختمان پلاسکو را بعمد از میان بردهاند و دست سپاه در کار بودهاست، واقعیت دارد یا نه، بلحاظ تاریخی، البته اهمیت تعیین کننده دارد. زیرا تاریخ باید همانسان که واقع میشود، نوشته آید. اما بلحاظی دیگر، اهمیت آن ثانوی است: وقتی هر خبر و اطلاعی که دولت ولایت فقیه انتشار میدهد را وجدان همگانی حکم بر دروغ بودنش میدهد و چون در جا خلاف آن را به حقیقت نزدیکتر میداند، فراخنائی پدید میآید برای خبرهای غیر رسمی و شایعهها، هر واقعهای فرصتی میشود برای اظهار بیاعتمادی همگانی به رأس رژیم. یادآور میشود که سینما رکس آبادان را کسانی آتش زدند که اقدام به جنایتی چنان سبعانه را توجیهگر هدف خویش میانگاشتند. اما وجدان همگانی مردم ایران رژیم شاه را عامل آن آتش سوزی شناخت. حکم محکومیت رژیم شاه توسط وجدان همگانی بعنوان متصدی هر جنایتی، سبب شد که بعد از انقلاب، «قاضی شرعی» مثل سید حسین موسوی تبریزی که بعد در جتایتکاری شهره شد، تنی چند از مقامات شهربانی آبادان را به ناحق اعدام کند. این به یمن تحقیق روزنامه انقلاب اسلامی بود که حقیقت از پرده بیرون افتاد.
اما وقتی جامعهای، رژیم، در واقع رأس و ستون فقرات آنرا (خامنهای و سپاه) عامل مرگ و آتش سوزی و فساد و جنایت و خیانت میشناسد و هر نوبت، خبر رسمی او از خبر غیر رسمی که در جامعه پخش میشود و حتی از شایعه شکست میخورد، از جمله بدین معنی است که جامعه با رأس و ستون فقرات رژیم به واپسین مرحله رویاروئی رسیدهاند. به این مهم باز میگردیم.
٭ بیاعتمادی جهانیان به نظامهای دولتی، از جمله دموکراسی:
پیش از رسیدن ترامپ به ریاست جمهوری امریکا و «احکام حکومتی» که صادر کرده است، بیاعتمادی به نظام سیاسی غرب فراگیر شده بود. او نان این بیاعتمادی را خورد و به ریاست جمهوری رسید. در حقیقت، در آنچه به آسیبپذیری دموکراسی مربوط میشود، مردم غرب بطور مستمر با امور واقع پایدار زیر رویارویند:
● استالینیسم که در روسیه دارای نظام امپراطوری استبدادی، پدید آمد؛
● اما نازیسم و فاشیسم در دموکراسی زاده و بزرگ شدند و دنیا – بیشتر اروپا و آسیای دور و شمال افریقا و ایران – را صحنه جنگ کردند.
● بعد از جنگ جهانی دوم، مرتب هشدار داده میشد که دیگر نباید بگذاریم استبداد فراگیر باز گردد. اما اینک ترامپ در امریکا به ریاست جمهوری رسیده است. انگلیسیها به جدائی از اروپا رأی دادهاند و گرایش راست افراطی در یکچند از کشورهای اروپائی (فرانسه و هلند و اتریش) حزبهای اول میشوند و در بقیه کشورها نیز نیرومند میگردند.
● سرمایهداری بمثابه توتالیتر در همان حال که بطور مداوم بر چند و چون نابرابریها میافزاید، بر خالی کردن زمین از منابع و آلودن محیط زیست شتاب میبخشد و قربانیان را هم وسیله کار خود میکند تا که، بدون مقاومت، بتواند همچنان ویران کند و بزرگ و متمرکز بگردد.
● فسادها از همه نوع، بخصوص مالی و جنسی – ترامپ به هردو متهم بود و رئیس جمهوری شد و فیون، نامزد ریاست جمهوری فرانسه و همسرش بدان متهم شدهاند-، اغلب با جنایت همزاد و یا همراه هستند: پوشاندن افتضاح اکتبر سورپرایز، کشتن بسیاری را ایجاب کرد. پیش میآید که وزیری و یا نمایندهای حذف میشوند (نمونه نخست وزیر و وزیر دفاع پرتقال براثر اطلاع از افتضاح اکتبر سورپرایز). اما اینبار که سیا در باره فساد جنسی ترامپ در روسیه و وجود فیلم آن در دست پوتین گزارش داد، درجا، سبب کشته شدن ژنرال روسی شد که از قرار ماجرا را به جاسوس انتلیجنت سرویس لو داده و او در اختیار سیا گذاشته است. مجله نوول ابسرواتور (30 ژانویه 2017)به نقل از روزنامه انگلیسی دیلی تلگراف، گزارش میکند که در ماه دسامبر 2016، ژنرال روسی عضو سابق ک.گ.ب، بنام اولگ ارووینکین، در پارکینگ بنائی در مسکو، نشسته در خودروئی، مرده یافت شد. کریستوفر استیل، افسر انتلیجنت سرویس که گزارش فساد جنسی ترامپ را در اختیار سیا قرار داده است نیز ناپدید شده است! خبرگزاری روس میگوید مرگ ژنرال ارووینکین موضوع تحقیقی عمیق شده است!
طرفه اینکه ترامپ مدعی فاسد بودن نخبه سیاسی امریکا شد و وعده داد بمحض رسیدن به ریاست جمهوری، به واشنگتن برود، جارو را بر دارد و آن شهر را از نخبه سیاسی فاسد پاک کند. و دلیل ریاست جمهوری او بیاعتمادی به مراتب بیشتر مردم امریکا نسبت به نخبه سیاسی کشور دانسته شد.
بدینسان، دموکراسی براصل انتخاب، توانا به خود درمانی نیست. توانا به دفاع از خود نیز نیست. بدین خاطر که در جامعههای دارای نظام دموکراسی، بنیادهای جامعه، بخصوص بنیاد کارفرمائی، قدرت محور هستند، حقوق همواره از قدرت شکست میخورند. ریاست جمهوری ترامپ و احکام حکومتی که صادر میکند گویای بیاعتباری حقوق و ارزشها و اعتبار جستن قدرت و نمادهای آن است:
فرمان ویزا ممنوع که او صادر کرده و دادن ویزا به داوطلبان سفر از 7 کشور به امریکا را ممنوع کرده است، نه تنها فاقد حقوق که واجد تضاد قدرت با حقوق است. واجد تبعیض و تحقیر مردم این کشورها و دین ستیزی است. گویای بیاعتباری لائیسیته بمثابه راهکار همزیستی مسالمتآمیز طرزفکرها و باورها و بیطرفی دولت در آنچه به دین و باور مربوط میشود است. طرفه اینکه تا امروز، یک ایرانی و نیز عراقی و سوری دست به عمل تروریستی، در خاک امریکا، برضد امریکائی، نزده است. اما، از جمله، عربستانیها ترورهای 11 سپتامبر 2001 را انجام دادهاند. بنابراین، حکم حکومتی ترامپ گویای تبعیضی است که دلیل خود را به فریاد میگوید: دولت سعودی و متحدانش نه تنها ثروت عظیم نفت در اختیار اقتصاد مسلط میگذارند، بلکه با بخش کوچکی از درآمد نفت که به آنها داده میشود، مقامات غرب را نیز میخرند.
اما حکم حکومتی ترامپ بازگشت به دوران جاهلیت است. پیش از او، رفقای اسرائیلی او به این دوران بازگشته بودند. توضیح اینکه پیش از اسلام، جرم شخصی دانسته نبود. هر مجرمی خانواده و بسا طایفه خود را نیز مجرم میگرداند. آنچه امثال ترامپ نمیدانند اینست که اسلام این رسم جاهلی و توجیهگر جنگ و خونریزی را ملغی و جرم را شخصی شناخت. اینک رئیس جمهوری امریکا جرم شخصی، آنهم انجام نپذیرفته را، جرم این و آن ملت اعلام میکند!
فرمان ترامپ بر ضد محیط زیست هنوز شکست آشکارتر حقوق از قدرت است. این تنها طبیعت نیست که محکوم حکم قدرت میشود، بلکه همه زیندگان روی زمین نیز محکوم این حکم میشوند.
فرمان دیوار کشیدن در طول مرز امریکا و مکزیک نیز، پوشاندن واقعیت و نه درمان آن است. طرفه اینکه روحانی خطاب به ترامپ گفت: زمان کشیدن دیوار سرآمده است و او را به یاد فرجام کار دیوار برلین انداخت. غافل از اینکه رژیم ولایت فقیه همین دیوار را در مرز ایران و افغانستان کشیده است. دیوار نماد قدرت است. مرز را قدرت ایجاد میکند و وقتی آنرا دیواری بلند میگرداند، فاش میکند که در موقعیت تدافعی ناشی از ضعف روزافزون است. میگوید و بیپرده که بیاعتمادی بیرون از اندازه است. در حقیقت، قدرت مسلط وقتی گرفتار ضعف و فتور میشود، آشکارترین علامتی که از خود بروز میدهد بیاعتمادی همه جانبه و به همه است. این بیاعتمادی است که ترامپ بروز میدهد.
٭ گسترش خشونت و تشدید خطر جنگ در مقیاس جهان و راهکار:
بیاعتمادی به دولتها در سطح جهانی و شکست حقوق از قدرت، در دموکراسیهای غرب نیز، از عوامل گسترش بیسابقهِ خشونت در سطح هر کشور و در سطح جهان است. تا بدانجا که گرباچف، مردی که فروپاشی تقریبا مسالمتآمیز دولت کمونیست روسیه را تصدی کرد، نسبت به خطر جنگ جهانی و بکاررفتن سلاح هستهای در این جنگ، هشدار میدهد. اما او تنها نیست. این هشدار را نه تن از متفکران غرب نیز میدهند. جو، جو جنگ شده است که نخستوزیر انگلستان تهدید میکند هرگاه منافع انگلستان بخطر افتد، او در بکار بردن سلاح هستهای، ولو سبب مرگ صدها هزار نفر شود، تردید نمیکند. بدینسان، تهدید به حمله نظامی اینک دارد جای به تهدید با سلاح هستهای میسپارد.
بدینسان، بیاعتمادی به دولتها و شکست حقوق از قدرت که سبب بیاعتمادی همه به همه، فرد به فرد و گروه به گروه و کشور به کشور شده است، از عوامل گسترش خشونت و پیدایش خطر جنگ اتمی گشته است.
برای اینکه حقوق بر قدرت غلبه کنند، در غرب، فرهنگ همگان شدن عمل به حقوق انسان و رعایت کرامت انسان پیشنهاد میشود. اما وقتی رابطهها رابطههای قوا هستند و ستون پایههای قدرت (مراجعه شود به کتاب توتالیتاریسم نوشته ابوالحسن بنیصدر)، شناسائی و با ستون پایههای حقوق جانشین نمیشوند، وقتی جامعه مدنی، بمثابه رکن دموکراسی عمل نمیکند و به زادن و پروراندن بدیل توانا نیست، وقتی تصمیم را مردم نمیگیرند و منتخبان آنها مجری تصمیم آنها نیستند، بلکه خود هم تصمیمگیرنده و هم مجری هستند، وقتی وسائل ارتباط جمعی زبان قدرت بکار میبرند و در ید قدرت هستند و به جای برقرارکردن جریان آزاد اندیشهها و دانشها و هنرها و دادهها و اطلاعها، حقیقت را سانسور میکنند و «پسا حقیقت» را جانشین حقیقت و زبان رسمی میکنند، چگونه ممکن است عمل به حقوق رویه همگان بشود و سبب فزونی گرفتن کرامت انسان بگردد؟ چگونه ممکن است رابطهها رابطههای حق با حق بگردند؟ چگونه ممکن است…
تحقیق در باره دموکراسی که در مجموعهای از کتابها انتشار یافته است، در دسترس ایرانیان است. ایرانیان بودند که با پیروزی گل بر گلوله، اعتماد همه به همه را جانشین بیاعتمادی همه به همه کردند. باوجود این، استبداد بازسازی شد و بیاعتمادی فراگیر گشت و ایران در آتش خشونتها میسوزد. آیا نسل جوان کشور به خود جرأت مراجعه به این راهکار و تجربه کردن آنرا میدهد و روی به خشونت زدائی میآورد؟