گرچه شخصی که به ریاست جمهوری امریکا برگزیده شده است، در جهت یابی قدرتی که امریکا است بیتأثیر نیست، اما واقعیتی که این قدرت است و واقعیتی که جهان بیرون از امریکا است و واقعیتی که ایران است نقش تعیین کنندهتری از تمایلهای آقای ترامپ دارند. این واقعیتها، بطور اجمال، در این موقعیتها قرار دارند:
٭ امریکا و اروپا و موقعیت دفاعی آنها:
این واقعیت که، در انتخابات ریاست جمهوری اینبار امریکا، تبلیغات مبتذل بودند و انحطاط را گزارش میکردند و این واقعیت که، در آن، «اکتبر سورپرایز» (نامه اف. بی. آی. به کنگره درباره بازگشودن پرونده ایمیلهای خانم هیلاری کلینتون در هفتهای پیش از روز اخذ رأی و مداخله روسیه در این انتخابات)، نقش یافت، نباید واقعیت بسیار مهمی که قرارگرفتن امریکا در وضعیت تدافعی است را بپوشاند. نه تنها تبلیغهای دو طرف گویای گذار از وضعیت تهاجمی به وضعیت تدافعی بودند، بلکه بخش عمدهای از رأی دهندگان به آقای ترامپ کسانی هستند که میدانند موقعیت و منزلت خویش را دارند از دست میدهند و گمان میبرند آقای ترامپ با وعده بازگرداندن عظمت امریکا و اتخاذ تدابیر برای متحقق کردن اصل «اول امریکا»، مانع از آن میشود که آنها موقعیت و منزلت خویش را از دست بدهند. گرایشهای راست افراطی همواره فرآورده ترس از آینده نزدیک و دور و ایجاد امید کاذب به حفظ موقعیت و منزلت بودهاند و هستند. زبان این گرایشها، زبان دروغ و فریب است. به قول آکسفورد، «پسا حقیقت» است. زیرا سراب را در نظر مردم واقعیت جلوه میدهند.
اما چرا این واقعیت که اینگونه گرایشها، بدون استثناء، مرگ و ویرانی ببار آوردهاند، در غرب امروز، چنین قوت گرفتهاند؟ چرا تجربه استبداد فراگیر کلیسا در قرون وسطی و تجربههای هیتلر و موسولینی و استالین و خمینی در قرن بیستم، نتوانستهاند غربیان را از شر این گرایش بیاسایند؟ به دلیل وجود دو عامل: استبداد فراگیری که سرمایهداری شده است و خلاء اندیشه راهنما (آلن تورن، جامعه شناس فرانسوی را باید بر فهرست متفکران غرب افزود که نسبت به این خلاء هشدار میدهند). خلاء را قدرت پر میکند و دو راهکار افراطی، یکی سازشگر با سرمایهداری تمامت خواه و دیگری خصومت پیشه با آن، فرآورده آن استبداد و این خلاء هستند. الا اینکه، راهکار خصومت پیشه، هنوز اندیشه راهنمای توانا به توجیه خشونت و پیشنهاد بدیل جدید را نجسته و بدینخاطر ناتوان است.
٭ موقعیت امریکا در جهان:
در صورت، بودجه نظامی امریکا همچنان با بودجه نظامی مجموع کشورهای جهان پهلو میزند. اقتصاد امریکا همچنان اقتصاد اول جهان است. اما در محتوی،
1. قاره آسیا، به استثنای خاورمیانه که منطقه جنگ است و، درآن، امریکا و اروپا از واپسین مناطق تحت سلطه خویش دفاع میکنند، از سلطه امریکا و اروپا خارج شدهاند. سهل است، دارند اقتصادهای طراز اول جهان را مییابند و قدرتهای نظامی میگردند؛
2. از دید ترامپ، تمامی کشورهای مسلمان قلمرو تروریستها هستند؛
3. اگرهم افریقا را قاره باقیمانده زیر سلطه اقتصادی غرب بشماریم، بخش بزرگی از آن از منابع خالی و فقیر شده است و در بخش دیگر هم غرب باید برای حفظ موقعیت خود بجنگد. بدینقرار، آفتابی که زمانی در امپراطوری انگلستان غروب نمیکرد، امروز، بسا باید در انگلستان منهای اسکاتلند و ایرلند غروب کند؛
4. در پایان جنگ جهانی دوم، اقتصاد امریکا از اقتصاد بقیت جهان، به بینیازی، نزدیک بود. میزان باروری سرانه در امریکا از دو برابر اروپا بیشتر بود. اما امروز این باروری برابر باروری سرانه آلمان و فرانسه است. باروری سرانه شریک انگلیسی او از ایتالیا نیز کمتر است. بودجه امریکا به اوراق قرضهای وابسته است که در دست چین و ژاپن و اژدهاهای اقیانوس کبیر و کشورهای نفت خیز و اندکی هم اروپا هستند. آقای ترامپ میگوید امریکا 20000 میلیارد دلار قرض دارد. وقتی بدانیم تولید ناخالص ملی امریکا در 2013 برابر 16.7 هزار میلیارد دلار بوده است، تصور روشنتری از وضعیت اقتصادی امریکا پیدا میکنیم.
آقای ترامپ به قشرهائی که نگران از دست دادن موقعیت و منزلت خویش هستند، وعده داده است سرمایهها را به امریکا باز بگرداند. اما برفرض که چنین کند، باید فکری هم برای باجی بکند که امریکا از جهان بابت دلار بمثابه پول جهان، میستاند.
در سالهای اخیر، امریکا از اروپا، بابت رعایت نکردن تحریمهائی که وضع کرده، 40 میلیارد دلار باج ستانده است. به قول لوموند دیپلماتیک (ژانویه 2017)، تحریمها راهکاری شدهاند برای باجگیری. باوجود این، افراط در تحریم و باج گیری، اروپا و دیگر نقاط جهان را، بیشتر از آنچه امروز هست بر ضد امریکا میکند. از اینرو، احتمال همکاری اروپا و روسیه و چین در وضع و اجرای تحریمها بسیار کمتر شده است. بخصوص که ترامپ، بلحاظ مشروعیت، بسیار ضعیف است. نه تنها بخاطر مواضعی که در باره اروپا و کشورهای مسلمان و چین و ژاپن و اژدهاهای اقیانوس کبیر اتخاذ کرده است، بلکه بلحاظ چند و چون انتخاب شدنش به ریاست جمهوری. این ضعف، در آنچه به کشورهای واقع در منطقه ما مربوط میشود، میتواند با پرخاشگری بازهم بیشتر، جبران بگردد.
5. اما مهمترین تغییر تناسب قوا میان امریکا و جهان، ناشی میشود از تغییر نگرش جهانیان به «مدرنیته» غرب و «شیوه زندگی امریکائی». سلطه برجهان تنها با قدرت نظامی و اقتصادی هیچگاه میسر نبوده است. نیاز به پذیرش برتری بلحاظ اندیشه راهنما، دانش و فن، شیوه زندگی نیز دارد. جهان امروز، دنیای دهههای اول بعد از جنگ جهانی دوم نیست. در خود غرب نیز، «اسطوره رشد شکسته است» و نظریهها که صاحب نظران پیشنهاد میکنند، زیر عنوان «ضد رشد» تبیین میگردند. آن باور به این دروغ که گویا تنها مغز غربیان ماده خاکستری دارد، نیز از اعتبار افتاده و دانش و فن هم از انحصار غرب خارج شدهاند. جهانی شدنی که جز مهار نیروهای محرکه در سطح جهان توسط ماوراء ملیها نبود، امروز غربیان را نیز میترساند. آقای ترامپ ریاست جمهوری خویش را مدیون این ترس نیز هست. در انگلستان نیز، تبلیغکنندگان بسود جدائی انگلستان از اروپا، از جمله، این ترس را دستمایه کردند.
از این نظر، امریکا گرفتار چنان کاهش اعتباری شده است که راست گرائی چون آلن مینک (les echos 5 ژانویه 2017) میگوید: امریکا دارد کشور اول دنیای سوم میشود.
6. هر جامعهای نیروهای محرکه تولید میکند. هرگاه نظام اجتماعی آن باز باشد، این نیروهای محرکه در رشد انسان و آبادانی طبیعت بکار میافتند. اما اگر نظام اجتماعی نیمه باز باشد، به نسبتی که باز است، نیروهای محرکه را تولید میکند و بخشی را در رشد قدرت سرمایه بکار میاندازد و بخش دیگری را هم تخریب و یا از جریان تولید خارج میکند. چرا؟ زیرا باز و تحولپذیر شدن جامعه شکل هرمی جامعه را از میان بر میدارد و دیگر 200 ثروتمند طراز اول جهان نمیتوانند ظرف یک سال 287 میلیارد دلار بر ثروت خود بیفزایند و مجموع ثروت خویش را به 4.4 هزار میلیارد دلار افزایش دهند. بنابراین، از دید میزان تخریب نیروهای محرکه – مهمتر از همه، سرمایه – که بنگریم، نظام سرمایهداری غرب را ویرانگرترین نظامهای اجتماعی مییابیم. یادآور میشود که سرمایهای که در بازار فرآوردههای مشتق مشغول است، در سال 2013، 10 برابر کل تولید ناخالص کشورهای جهان بوده است. در تخریب محیط زیست نیز امریکا و اروپا مقام اول را دارند. باوجود این، جریان سرمایه و استعدادها و کارمایهها و مواد اولیه به امریکا و اروپا همچنان برقرار است. الا اینکه، غرب در همانحال که به جمعیت مهاجر برای جبران پیری جمعیت خود نیاز دارد، سیل مهاجرت آنرا با مشکل بزرگی روبرو کرده است. راهکار دیگری جز تن دادن به رشد اقتصادی قاره افریقا و رسیدن به سازش بر سر کشورهای خاور میانه ندارد. باوجود این که دست کم از دهه 1990 بدینسو، متفکران غرب نسبت به خطر بیتغییر ماندن نظام اجتماعی ویرانگر نیروهای محرکه مرتب هشدار دادهاند و میدهند، اما هنوز در سلطه بر همان پاشنه میچرخد.
حاصل اینکه حاکمان بر امریکا، نه بلحاظ داخلی و نه بلحاظ موقعیت امریکا در جهان، توان اتخاذ سیاست تهاجمی را ندارند. در خاورمیانه هم از موقعیت مسلط خویش است که دارد دفاع میکند. بدینخاطر است که جور خود را با جور کشورهای ضعیف و بسا تجزیه شده جورتر میبیند. زیرا مهارشان آسانتر است. از این دید که بنگریم، برای وطن ما، ایران، خطرناکتر است.
٭ و ایران درچه موقعیتی است؟
اما ایران دولت جباری تک پایه ناقص ( زیرا بخشی مهم از بنیاد روحانیت با آن موافق نیست) و بس ناکارآمد و ویرانگر امکانها و سوزاننده فرصتها دارد. دولتی با بودجهای عظیم دارد که برداشت از تولید داخلی نیست. اقتصادی مصرف و رانت محور دارد. در ناتوانی این اقتصاد همین بس که ایران دارد بیابان میشود و از زمان حکومت خاتمی، همواره سخن از لزوم 200 میلیارد دلار سرمایهگذاری در صنعت نفت است و در بخشی که حیات اقتصادی دولت جبار بدان بستگی دارد نیز این سرمایهگذاری انجام نمیگیرد. پویائیهای فقر و خشونت و نابرابری و تخریب طبیعت ناتوانی آنرا روز افزون میکنند.
در آنچه به رابطه با دنیای خارج مربوط میشود، این دولت بحران ساز است. درحقیقت، این دولت است که زمینه مداخله قدرت خارجی را فراهم میآورد:
● گروگانگیری، ولو در امریکا طراحی شده بود، اما در ایران بمثابه طرحی انقلابی اجرا شد و تحریم اقتصادی و تجاوز نظامی به ایران را به دنبال آورد؛
● تجاوز نظامی عراق به ایران، بحرانی 8 ساله شد و با سرکشیدن جام زهر شکست پایان یافت؛
● بحران اتمی کار را به تحریم ایران کشاند و سرانجام، بنابر «نرمش قهرمانانه» و امضای قرارداد وین با سپردن 105 تعهد شد. تازه آقای ترامپ آنرا «فاجعهبار» میداند. زیرا امریکا میتوانست به تشدید تحریمها ایران را از پای درآورد؛
● هنوز، بحران اتمی پایان نپذیرفته، دولت جبار، ایران را گرفتار جنگهای نظامی و ترور و اقتصادی و مذهبی و دیپلماتیک و تبلیغاتی، کرده است.
● ایران در حلقه پایگاههای اطلاعاتی و نظامی، در واقع در حلقه آتش است. چرا؟ زیرا رژیم ولایت مطلقه فقیه حیات خود را مقدم بر حیات ملی ما ایرانیان میداند و نگاهداشتن کشور در حلقه آتش را برای ادامه حیات خود ضرور میانگارد.
کشوری در این موقعیت، با حکومت ترامپ روبرو میشود. و ترامپ تنها در مورد ایران است که گفته است سیاست تهاجمی در پیش خواهد گرفت. درباره داعش نیز گفته است: با شروع بکار بعنوان رئیس جمهوری امریکا، ژنرالها را به کاخ سفید فرا میخوانم و از آنها میخواهم ظرف 30 روز طرح از میان برداشتن داعش را تهیه کنند.
٭ رویه حکومت ترامپ در قبال ایران، بر اساس عمل به مواضع متخذ و یا عدول از آنها:
نخست بدانیم که مواضع ترامپ، در قبال اروپا و کشورهای نفت خیز خاورمیانه و روسیه و چین، جملگی گویای موقعیت تدافعی امریکا هستند:
1. سازمان ناتو پوسیده و ناکارآمد است. شرط ماندن امریکا در آن، شرکت بیشتر اروپا در هزینهها است؛
2. امریکا قادر به حفظ امنیت کشورهای عرب خاورمیانه نیست مگر اینکه هزینه حمایت نظامی را بپردازند. ترامپ میگوید این کشورها هیچ چیز جز پول ندارند و ما 20 هزارمیلیارد دلار قرض داریم؛
3. چین سرمایههای امریکا را جذب میکند و با وارد کردن کالا به امریکا، با استفاده از پائین نگاه داشتن ارزش پول خود، عامل بیکاری امریکائیان میشود. بر واردات به امریکا حقوق و عوارض گمرکی وضع میکند و…؛
4. در همانحال که میگوید قدرت اتمی امریکا را افزایش میدهد، وعده کنار آمدن با روسیه را میدهد. رمزگشایان میگویند: قصد او تقسیم قلمروهای نفوذ با روسیه است؛
5. در مرز امریکا و مکزیک دیواری بطول 1600 کیلومتر خواهد کشید؛
6. هرکس بگوید نباید رابطه با روسیه را بهبود بخشید، خُل است؛
7. امریکا دیگر وارد جنگ با کشوری نمیشود و درصدد براندازی رژیمی بر نمیآید. گرچه مایکل لودین میگوید ترامپ موافق بر انداختن رژیم ایران است. و
8. قرارداد وین (برجام) فاجعهآمیز است و او آنرا پاره میکند. تشدید تحریمهای ایران نیز در دستور کار او است.
و سپس، با توجه به مواضع او و با مقایسه دو موقعیت و وضعیتِ امریکا و ایران، میتوان، با اطمینان کامل، گفت که نه از خطر حکومت ترامپ باید بیم داشت که از وضعیت و موقعیت ایران است که باید بیم داشت. چرا که، تاریخ گذشته ایران بکنار، از انقلاب بدینسو، به میزانی که دولت جبار ایران را ضعیف کرده است، سلطهپذیری خویش را افزایش داده است. بدینقرار، هرگاه ایران دولتی حقوقمدار و متکی به مردمی برخوردار از حقوق بیابد و خلاءهائی را پرکند که قدرت خارجی میتواند پرکند، بیم از حکومت ترامپ بیمحل میشود.
اما اگر دولت جبار به رویه خود در تضعیف ایران و سیاست ستیز و سازش با انیران، به قصد برجا و برپاماندن، به هر قیمت، ادامه دهد، سه وضعیت قابل پیشبینی است:
1. آقای ترامپ بر مواضع خویش میماند و سیاست خارجی او اجرای مجموعهای از تدابیر برای واقعیت بخشیدن به آنها میشود. در این صورت، کاری را خواهد کرد که آقای اوباما نکرد: حمایت از اتحاد اسرائیل و دولت سعودی بر ضد ایران. البته به شرط اینکه دولت سعودی و شیخها هزینه سلطهگری امریکا را در این بخش از جهان تأمین کنند. اتخاذ این سیاست رژیم ولایت مطلقه فقیه را بیشتر وابسته به روسیه و چین میکند. اما هیچ نه معلوم حکومت ترامپ با این دو، وارد معامله نشود. صاحب نظران غرب (از جمله آلن تورن) بر این نظر هستند که امریکا بر سر سلطه بر حوزه اقیانوس کبیر و بلکه جهان، با چین است که میتواند شریک بگردد. باوجود این، در آنچه به ایران مربوط میشود، معامله حکومت ترامپ با روسیه است که احتمال دارد.
در هردو حال، مردم ایران زیان سنگین خواهند دید. توضیح اینکه اگر معامله امریکا و روس انجام نگیرد، ایران باید بهای سنگین وابستگی بیشتر به روسیه را، در حال انزوا، بپردازد و اگر معامله انجام بگیرد، بهای سنگین تحریمها را، به تنهائی و در تنهائی، باید بپردازد.
2. تحلیل گران نزدیک به آقای خامنهای امیدوارند آقای ترامپ بخاطر اولویتی که برای از بین بردن داعش قائل است و احتمال برقرارکردن رابطه با حکومت اسد را نیز رد نکرده است، رویهای را در پیش بگیرد که سود رژیم در آن است. الا اینکه به دنبال توافق روسیه با ترکیه بر سر آتش بس و مواضع آقای ترامپ نسبت به حکومت اردوغان و حکومت پوتین، اینبار، این نگرانی ابراز میشود که معاملهای میان اینان، بدون دخالت دادن رژیم ولایت فقیه و بسا با کنار گذاشتن رژیم انجام بگیرد. گرچه به رژیمِ تأمین کننده نیروی زمینی و کمکهای مالی و نفتی به رژیم اسد نیاز است.
3. آقای ترامپ منطقه را به اتحاد اسرائیل و استبدادهای نفت فروش نمیسپارد اما تحریمها برضد ایران را تشدید میکند. هم اکنون، یک رشته تحریمها به مدت 10 سال تمدید شدهاند و دو رشته تحریمها در دستور کار کنگره هستند:
● در 5 ژانویه 2017، قطعنامه مشترک درباره «مجوز استفاده از نیروهای مسلح آمریکا برای جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هستهای» به کمیته روابط خارجی مجلس نمایندگان ارائه شد. بنابر این قطعنامه، «رئیس جمهوری این اختیار را دارد تا هر زمانی که در مسیر هدف جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح اتمی لازم و مناسب تشخیص دهد، از نیروهای مسلح ایالات متحده استفاده کند.»
● در همان تاریخ، دین هلر سناتور جمهوریخواه و عضو کمیته مالی سنا «طرح تحریم ایران در رابطه با برنامه موشکهای بالستیک» را به کمیته امور بانکی سنا تسلیم کرد.
روشن است که امریکا میتواند از توافق وین خارج شود و تحریمهای جدید وضع کند. اما نمیتواند اروپا و روسیه و چین را هم وادار کند از قرارداد وین خارج شوند. تهیه کنندگان سیاست خارجی آقای ترامپ نیز میگویند قصد او «بهتر» کردن توافق وین است. «بهتر» کردن، بنابر قول سناتور لیبرمن و مارک والانس و تنی چند از همانندهای این دو، یعنی:
1. اجرای بدون اغماض قرارداد وین بمعنای ناگزیر کردن ایران به عمل به تمامی تعهدها؛
2. اقدام به مذاکرات جدید هم به قصد افزودن بر تعهدهای ایران در زمینه اتم و هم در باره برنامه موشکی ایران. باهدف متوقف کردن «تجاوزگری ایران در منطقه بطور قابل بازرسی» و پایان بخشیدن به تروریسم دولتی و حمایت رژیم از تروریسم و خاتمه دادن به نقض حقوق بشر و سرکوب در داخل کشور.
در ازای تن دادن رژیم به این تعهدها و عمل به آنها، تحریمها برداشته میشوند و بسا روابط عادی نیز میتوانند برقرار شوند. سناتور کروکر، رئیس کمیته روابط خارجی نیز میگوید: ترامپ از توافق وین خارج نمیشود.
بدینقرار، هیچگاه استقلال و آزادی اینسان ضامن حیات ملی و رشد و توانمند شدن مردم ایران نبودهاند. با توجه به وضعیت و موقعیت غرب و با توجه به وضعیت و موقعیت منطقه، ایران مستقل و آزاد میتوانست و میتواند رشد کند و بمثابه الگوی رشد انسان و آبادانی طبیعت، نقش تعیین کنندهای در منطقه و جهان بیابد. این توانائی در گرو یافتن وجدان همگانی بر حقوقمندی انسان و طبیعت و زیست در استقلال و آزادی است.