☚ هم زمان با تکرار خبر تشدید بیماری خامنهای، یک جنایتکار کم مانند نامزد ریاست جمهوری میشود. در توجیه نامزد ریاست جمهوری شدن رئیسی، تبلیغ میکنند که «قاطعیت» او در باره «گروه منافقین» مردم ایران را پسند میآید! انحطاط اخلاقی و دینی و زوال کرامت انسان و بیارج شدن زندگی را ببین!
کشتن چند هزار زندانی محاکمه و محکوم شده و در حال گذراندن دوران محکومیت، در سه شب، آنهم، توسط «قاضی»، امری بس کم مانند، قاطعیت خوانده میشود! این واقعیت است که وارونه جلوه داده میشود: واقعیت ایناست که در هیچ تاریخی و در هیچ کشوری، از راه کشت و کشتار، یک گروه از میان نرفته است، بلکه کشت و کشتار سبب قوت گرفتن آن شده است. هر کس و هر گروه خود، خویشتن را تخریب میکند و یا میسازد. اگر بجای کشت و کشتار، فضای اجتماعی باز میماند، گروههائی که بر محور قدرت سازمان یافته بودند، بدین خاطر که نمیتوانستند افراد خود را در انزوا نگاه دارند و سازمانهاشان در دموکراسی، کارآئی نداشت، به تحلیل میرفتند. بستن فضا، محیط را مناسب رشد اینگونه گروهها کرد. هرگاه ابتلا نبود و در آزمایش، ماهیتها آشکار نمیشدند، «قاتلیتی» که، در رژیم جنایت و خیانت و فسادگستر ،قاطعیت خوانده میشود، بسا بسیار زودتر از سوریه و… ایران را گرفتار جنگ داخلی/خارجی خانمانسوز کردهبود. از کودتای خرداد 60 بدینسو نیز، اگر جنایتکارانی چون رئیسی، جنایت، پیشه نمیکردند، ابتلا کار اینگونه گروهها را سالها پیش تمام کرده بود.
شگفتا!، نامزد شدن رئیسی، قاتلی که خامنهای او را متولی آستان قدس رضوی – امامی که خود قربانی جنایت رژیم عباسیان شد – کرده است، نامزد ریاست جمهوری شده است.
توجیه دومی که ساختهاند این است: روحانی با اوباما توان گفت و شنود داشت. در برابر ترامپ، کسی چون رئیسی بایسته است تا که حساب کار دست ترامپ بیاید! زور باوران همچنان واقعیت را وارونه مینمایانند. چرا که در برابر کسی با روحیه تجاوزگری، کشوری چون ایران، به زمامدارانی نیاز دارد که نماد ایستادگی بر حقوق ملی و دیگر حقوق ایرانیان باشد تا که او دستآویزی برای تجاوز به حقوق ایرانیان نداشته باشد. حمله موشکی به سوریه و تصمیم وزیران 7 کشور ثروتمند جهان در باره بشار اسد، دلیل روشنی بر این واقعیت نیست که زمامدار جنایت پیشه، خود مجوز مداخله قدرتهای جهانی است؟
☚ و احمدی نژاد نیز نامزد ریاست جمهوری شد. با آنکه خامنهای به او گفته بود نامزد نشود و او نیز طی نامهای از نامزد شدن منصرف شده بود. گرچه میگوید بر عهد خود باقی است و مقصودش از اسم نویسی، یاری رساندن به بقائی است!؟ چگونه میتوان با نامزد ریاست جمهوری شدن، به نامزد دیگری کمک کرد؟ ناگزیرکردن شورای نگهبان به تصویب صلاحیت بقائی؟ اگر صلاحیت بقائی رد شد، صلاحیت او تصویب بگردد؟ اگر صلاحیت هر دو رد شد چه؟ احتمال سوم بسیار قویتر است و او نیک میداند. پس اسم نویسی او علتی دیگر دارد. پیش از اسم نویسی، او وارونه کردن حقیقتها و واقعیتها، بخصوص در مورد اتم و اقتصاد، را شروع کرد و ادامه داد. مرتب تکرار کرد که برنامهها برای بلااثر گرداندن تحریمها داشته است اما «نگذاشتند آنها را عملی کنم». میگوید او هم به مانع شوندگان گفته است این کارتان خیانت است. با گفتگوهای محرمانه در دو سال پایانی ریاست جمهوری خود مخالف بوده و گفته است این کار یعنی آمادهایم امتیاز بدهیم. اما غیر از خامنهای چه کسی میتوانست نگذارد او برنامههای تحریم شکن را اجرا کند؟ پس کار او و دستیاران او است که خیانت بوده است. غیر از خامنهای چه کسی میتوانست اجازه مذاکرات محرمانه و امتیاز دادن را بدهد و کشور را زیر بار تعهدها ببرد؟ پس، خائن و امتیاز دهنده و کشور زیر بار تعهدها برنده اصلی خامنهای است. احمدی نژاد هم طلبکار شده است و هم مقصر اصلی را معرفی میکند!.
بدینسان، در درون رژیم، نه سه قطب که چهار قطب خود را نمایان کردند. فرض این چهار قطب این است که ایران بیابان است چرا که مردم کشور نفی و اثبات ندارند. به قول خمینی، هرکس پیشی گرفت، مردم به دنبال او میافتند!
اما چرا اینبار هر چهار قطب، اولی اصلاحطلب و معتدلها، و دومی، اصولگراها و قاتلیتگراها و سومی، تمایل احمدی نژاد و چهارمی تمایلی که میپندارد وقت آن است که حساب خود از این سه تمایل جدا کند، چرا وارد صحنه شدهاند؟ بدینخاطر که خلاء وجود دارد. در رژیم، چرا خلاء بوجود میآید؟ زیرا «رهبر» هم بلحاظ جسمی ناتوان است و هم مشروعیت و آمریت را از دست داده است. بنابراین، همه تمایلهای درون رژیم میخواهند مواضع را تصرف کنند تا اگر خامنهای از میان رفت، در تعیین جانشین او و نیز، در وضعیت جدید، موقعیت متفوق را پیدا کنند.
اما چرا مردم کشور بر آن نمیشوند وارد صحنه شوند و خلاء در رژیم را خلاء رژیم بگردانند و آن را خود، بمثابه جامعه مدنی حقوقمند پر کنند؟ زیرا گرفتار ترسها هستند، گرفتار روز به روز زندگی کردن هستند، گرفتار بیتفاوتی هستند، گرفتار… هستند. وجدان اخلاقی آنها نسبت به جنایت و خیانت و فساد حساسیت بایسته را ندارد. وجدان تاریخی آنها، از وضعیتهای نظیر وضعیت امروز رژیم ناآگاه است. حتی نمیداند که پیدایش چنین وضعیتی در سوریه، سبب فرو رفتنش در جنگ داخلی/خارجی شد. وجدان علمی آنها بر وضعیتی که ادامه رژیم ولایت مطلقه فقیه پدید میآورد، دانش بایسته و شفاف ندارد. بنابراین، مردم نمیتوانند وضعیتی را که حاصل پر شدن خلاء توسط سپاه و سازمانهای سرکوبگر میشود تصور کنند. اگر سانسورها نبودند و وجدانهای اخلاقی و علمی و تاریخی جامعه غنی بودند، وجدان همگانی، با تغذیه از این سه وجدان بر وضعیتی که کشور در آن است اشرافی شفاف میجست و به جامعه مدنی فرمان میداد: برخیز. بدینسان، جامعه مدنی میدانست که وقت عمل است و هرگاه عمل کند، میتواند خلاء در رژیم را با تبدیل خود به رکن توانمند دموکراسی پر کند.
اما سرزمین ایران بکام بیابان میرود و این خود، بنابر موقع، عاملی مهم از عوامل برانگیختن مردم به جنبش و یا، عامل کارپذیر شدن آنها است وقتی خویشتن را مطلقا ناتوان بیانگارند. القای ناتوانی و یأس و غم به مردم کشور، بخاطر کارپذیر کردن آنها از رهگذر تبدیل کردن عوامل برانگیزنده به حرکت، به عوامل خود ناتوان انگاری و کارپذیری رویه کردن است.
و قرار ما بر این بود که فراگرد بیابان شدن سرزمین ایران را مطالعه کنیم. اگر به خلاء در رژیم و بیابان شدن چهار وجدان اخلاقی و علمی و تاریخی و همگانی پرداختهایم، بدینخاطر است امرهای واقع اجتماعی – بنابر این که بیابان شدن ایران نیز یک امر اجتماعی است – یکدیگر را ایجاب میکنند. چون با یکدیگر ارتباط برقرار کردند، زبان میگشایند و واقعیت را آنسان که هست تشریح میکنند:
٭ فراگرد بیابان شدن ایران از عصر قاجار تا امروز:
خوزستان که زمانی بدینخاطر که سراسر جنگل و کشتزار بود منطقه سواد خوانده میشد و در عصر عباسیان، خراج آن خرج دستگاه خلافت را میداد، در دوران قاجار بیابان میگشت. از زمانی که امتیاز بهرهبرداری از منابع نفت به دست دارسی رسید، بیابان نگاه داشتن خوزستان، سیاست امپراطوری انگلستان شد. از زبان شیخ خزعل که زمانی همه کاره خوزستان بود، نقل میشود که او مخالف درختکاری و مزرعه سازی بود. زیرا میگفت: با هر درخت دو عجم (ساکنان غیر عرب ایران) پیدایشان میشود. بسا سیاست امپراطوری بود که به شیخ خزعل نسبت میدادند. ملکالمورخین مینویسد (فصل پانزدهم): ساختن سد اهواز همیشه در زبانها جاری است و صورت خارجی پیدا نکرده است. فایده آن 50 کرور است. چنانکه در قدیم آنجا را خوزستان مینامیدند یعنی شکرستان و شکر آنجا به ایران و بعضی بلاد میرفته است. اگر دولت را وسعت بستن آن سد باشد، البته بهتر است و الا اجازه فرمایند تجار داخله و دیگران به اشتراک سد آنجا را ببندند و از منافعش عشریه کامل به دولت برسد.
زمان گشت، در دوران پهلویها و ملاتاریا، سدها ساخته شدند بدون توجه به کیفیت آب. و اینک، شوری آب زمینهای زیر کشت را هم دارد شوره زار میکند. در دوره بنیصدر بنابر نمک زدائی از آبها و تجدید شبکه آبیاری خوزستان، دوران پیش از اسلام، شد. تا تشکیل حکومت رجائی و تجاوز عراق به ایران، کار پیش میرفت. . در دوران جنگ، آنکار بکار ایجاد سد آبی در برابر قوای دشمن آمدند. از آن پس، کار متوقف شد و بر اثر سد سازی خودکامانه، شوری آب افزون گشت.
اما آب را به هرز دادن و زمینها را به حال خود رهاکردن، خاص خوزستان نبود. بنابر رساله ملکالمورخین، در دوره مظفرالدین شاه، وضعیت طبیعت ایران اینگونه بوده است:
● مینویسد (فصل چهاردهم): آب کرن اصفهان از پشت کوههای بختیاری به دریا میرود و هیچ کشت و زرعی از آن مشروب نمیشود. قریب 1000 سنگ آب است. مخارج بیرون آوردن آب و انداختن آن به زمینهای مورچه خوار اصفهان، قریب 100 هزار تومان است. سرمایه لازم دارد. برای بهرهبرداری از این زمینها نیز 900 هزار تومان است. اگر دولت علیه بخواهد متحمل این دو کرور تومان بشود، در مدت 4 سال، صاحب دویست فرسخ زمین مزروعی خواهد شد.
اما امروز، در عصر ولایت مطلقه فقیه، زاینده رود اغلب خشک است. زمینهای کشاورزی اصفهان نیز دارند بکام بیابان میروند.
● ملکالمورخین ادامه میدهد( فصل شانزدهم): اگر دولت آب شاهرود را به صحرای قزوین بیاورد، سالی مبالغی کلی فایده میبرد و اگر نه، اجازه فرماید تجار داخله کمپانی تشکیل دهند و آن آب را به این اراضی جاری سازند.
بدینسان، بود زمین و نبود آب، و بود آب و نبود زمین، مشکل آن روز و امروز ایران است. الا اینکه در ایران امروز، این مشکل تشدید شده است بخاطر حاکم شدن مافیای آب. حفر بیش از اندازه چاههای عمیق و فرو نشستن آبهای زیر زمینی، و بخاطر افزایش جمعیت و رها شدن روستاها و….
● در گرگان آن روز نیز مشکل بود زمین و نبود آب و به عکس وجود داشته است (فصل هفدهم): رودخانه گرگان و رود اترک را اگر دولت علیه سد ببندد و آن آب را به اراضی آن قلعه جاری فرماید، سالی مبلغی گزاف برای دولت فایده دارد. بیش از بیست، سی هزارتومان مخارج لازم ندارد. یا اجازه فرماید تجار متحمل مخارج بشوند و عشریه به دولت بدهند...
و سیر بیابان شدن ادامه یافته و امروز منطقه شمال ایران را نیز بیابان دارد میبلعد.
● در فصل هیجدهم، نویسنده وضعیت آب تهران را بررسی میکند. آب بیشتر از مصرف شهر است و مازاد آن را میتوان به کشت و زرع در بیرون شهر اختصاص داد. ملکالمورخین پیشنهاد میکند آب شهر لوله کشی بگردد تا آلودگیها تصفیه شوند.
جمعیت امروز با جمعیت آن روز تهران (150 هزار نفر) قابل مقایسه نیست. جمعیت تهران، به تنهائی، بیش از بقیه کشور مصرف میکند. نه تنها آب آن روز کفاف تهران امروز را نمیدهد و آبهای دیگر را به تهران جریان دادهاند، بلکه تهران با دو مشکل کم آبی و پوک شدن زمین نیز روبرو شده است.
● برنامهگذاری که ملکاالمورخین بوده است، در فصل چهلم، وضعیت طبیعت «آذربائیجان و فارس و خراسان و کرمان و غیره و غیره» را نیز نابسامان تشخیص میدهد و خاطر نشان میکند که «با اندک خرجی مالیات کلی به دولت میدهد». او از شاه اجازه میخواهد رسالهای در این خصوص بنویسد. و
● در فصل پنجاهم، صاحب رساله، هشدار میدهد: دربروجرد و لرستان و عربستان (بخش عرب نشین خوزستان) و کرمان و یزد و کرمانشاهان و غیره نیز وضعیت زمین و آب نابسامان است: «زمینها با آب فراوان موجود است. به اندک توجهی آبادان میشود و منافع کلی عاید دولت میگردد».
و «غیره و غیره» در بر میگیرد سیستان و بلوچستان و آن بخش از خراسان را که همجوار کویر است. بدینسان، بیابان شدن ایران، در دوران قاجار قابل پیشگیری بوده است. به قول نویسنده، به اندک توجهی ایران آبادان میگشته است. اما از آن اندک توجه دریغ شده است. حدود 80 سال بعد، در دو سال اول انقلاب ایران که دوران مرجع خوانده میشود، برنامه بنیصدر که 76 درصد مردم بدان رأی دادند، بیابان زدائی و «ایران سبز» بود. اما باز استبداد بازسازی شد و لازم ندید به بیابان زدائی اندک توجهی بکند. اینک دریاچه هامون و تالابها خشک شدهاند. آبهای زیر زمینی فرو نشسته و زمینها پوک گشتهند. دریاچه ارومیه دارد میخشکد و آذربائیجان در خطر شوره زارشدن است. از سیستان و بلوچستان که مپرس، بیابان شدهاند. سیستان که روزی انبار غله ایران بود، اینک بیابان گشته و از جمعیت آن اندک شماری بیش باقی نمانده است. خوزستان براثر خشکاندن تالابها و بلائی که بر سر عراق آمده است، گرفتار ریزگردها نیز شده است. شرق و غرب کشور هم گرفتار این بلا گشتهاند.
با وجود این، بودجه برای حفظ رژیم که اوجب واجبات است و جنگها و بحران سازیها وجود دارد اما برای بیابان زدائی وجود ندارد. طرفه اینکه، «وزیر» کشاورزی در حکومتهای میر حسین موسوی و هاشمی رفسنجانی و خاتمی هشدار میدهد که تا 30 سال دیگر ایران بیابان میشود و 50 میلیون از جمعیت ایران باید از ایران کوچ کنند. باوجود خطری چنین نزدیک، نه وضعیت طبیعت ایران و نه وضعیت جامعه ایران، از اولویت برخوردار نیست.
این امر واقع فرآورده محور شدن قدرت، نه تنها در دولت که در جامعه ایران است. این دو امر واقع پدید آورنده و پدید آمده آسیبهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی هستند. و این سه امر واقع زبان میگشایند و توضیح میدهند چرا ایران نمیتواند از مدار بسته سلطهگر – زیر سلطه خارج شود و در موقعیت زیر سلطه، نیروهای محرکهای که تولید میشوند، در مصرف و رانت محور شدن اقتصاد، بنابراین، بیابان شدن ایران، بکار میافتند. در نتیجه، ایران را، از جمله، گرفتار پویائیهای تخریب و فقر میکند. این شش امر واقع نیاز به توجیه دارند. بدینخاطر است که دین از حقوق خالی و از توجیهگرهای ضد و نقیض قدرت پر شد و حالا دیگر از عهده توجیه نیز بر نمیآید. این هفت امر واقع همراه هستند با بحرانهائی که در مدار سلطهگر – زیر سلطه، برهم میافزایند و ایران را در انزوا و در لبه پرتگاه سقوط نگاه میدارند. این هفت امر واقع تصدی خشونت همه جانبه، توسط دولت ولایت مطلقه فقیه – از روز پیروزی انقلاب تا امروز، ولایت مطلقه تنها در خشونت گستری کاربرد پیدا کرده است. بدینخاطر، پرورده در مأموریت خشونتگستری نامزد ریاست جمهوری میشود – را ایجاب میکنند. و این میگوید چرا آسیبها و نیز بیابان شدن سرزمین ایران و جامعه ایرانی بطور مستمر، فزونی میجویند.
اینک، مافیاهای نظامی – مالی از سوئی و مافیاهای سنتی (که هاشمی رفسنجانی پدر خوانده آنها بود) از سوی دیگر، وارد صحنه «انتخابات» ریاست جمهوری شدهاند. در واقع، بخاطر پیشدستی بر یکدیگر، بر سر پر کردن خلاء، وارد عمل شدهاند. مدار بد و بدتر بسته شده است. بدینسان، یک راه و یک عمل در مدار بسته را، به روشنی، میتوان از یکدیگر، بازشناخت. هرگاه ایرانیان، بخصوص قشرهای میانه که گمان میکنند، هنوز صاحب امتیازهائی هستند و میترسند آنها را از دست بدهند، چشم بر وضعیت واقعی، یعنی بر بیابانی نبندند که سرزمین ایران و جامعه ایرانی است، راهی که پیش روی آنها است، راه به بیرون از مدار بسته است: تحریم هرچه وسیعتر انتخابات، جامعه مدنی را صاحب نقش میکند و بدو امکان میدهد خلاء را با حضور خود بمثابه جامعهای از شهروندان حقوقمند، پر کند.