انقلاب ایران موقعیت زیر سلطۀ ایران را به یک موقعیت تهاجمی بدل نکرد، بلکه به یک موقعیت مستقل و آزادی بدل کرد. هرگاه بنابر جانشین کردن نظامی اجتماعی – اقتصادیِ زیر سلطه، با نظامِ اجتماعیِ مستقل و آزاد، بنابراین، باز و تحول پذیر بود، می باید برنامۀ استقلال و آزادی با هدف خارج کردن ایران از مدار بستۀ سلطه گر – زیر سلطه به اجرا گذاشته می شد و نشد. چرا؟ زیرا،
٭ سه بحرانی که ایران را در موقعیت و وضعیت تسلیم قرار داده اند:
۱. طرحِ رهبرِ بلامنازع و صاحبِ اختیارِ مطلقِ برخوردار از سازمان های سرکوب و مهار («نهادهای انقلاب» و حزب واحد)، به اجرا گذاشته شد. اگر فرض کنیم از پیش نمی دانستند، در مقام اجرا دانستند که بازسازی استبداد، آنهم ولایت مطلقۀ یک تن بر ملتی که برای رها شدن از استبداد تاریخی، انقلاب بی مانندی را خلق کرده بود، بدون محور کردن قدرت خارجی در سیاست داخلی و خارجی کشور ناممکن است. این نیاز شدید، زمینه سازِ گروگانگیری و محور سیاست داخلی و خارجی رژیم ولایت فقیه شدنِ امریکا گشت. طراحان امریکایی گروگانگیری، هم از انطباق پذیری و واکنش شدن خمینی اطلاع داشتند، و هم می دانستند ریگانیسم معادلِ خود را در کشورهای دیگر نیز می طلبد. روابط آلی میان ریگانیسم و خمینیسم، اینسان پدید آمد. از آن پس، ایران نه در موضع دفاعی، که در موضع تسلیم قرار گرفت و ستیزِ در ظاهر و سازشِ در باطن، گویای این موضع و وضعیت است:
۱.۱. در ظاهر، گروگانگیری را به ستیزِ مردم ایران با امریکا، «شیطان بزرگ»، جلوه دادند. اما در باطن، با گروه ریگان – بوش، معاملۀ پنهانی کردند و کار را در تسلیم (به قول کارتر نقره داغ شدن ایران) به پایان بردند. در حالی که مردم ایران گرفتارِ تحریمِ اقتصادی و تجاوزِ عراق به ایران شده بودند. و
۱.۲. جنگ در سود «انگلستان و غرب» (به قول آلن کلارک، وزیر دفاع در حکومت تاچر) بمدت ۸ سال ادامه یافت. در ظاهر، «امریکای جهان خوار» حامی صدام بود و در نهان، خریدهای اسلحه از امریکا و متحدانش به سه برابر قیمت انجام می گرفت. افتضاحِ ایران گیت بر افتضاح اکتبر سورپرایز افزوده شد و سرانجام، خمینیِ انطباق پذیر، جامِ زهرِ شکست را سر کشید.
۱.۳. رویۀ ایران گیتی های حاکم بر ایران این نشد که از دو تجربۀ گروگان گیری و جنگ، پند بگیرند، در خفا، به ابتکارِ هاشمی رفسنجانی و خامنه ای، برنامۀ اتمی را به اجرا گذاشتند تا بمب اتمی بسازند. بمب ساخته نشد، و بحرانی سخت ساخته شد. این بحران را تا توانستند کش دادند و تحریم های امریکا و دیگر کشورها از پی یکدیگر وضع، و به اجرا گذاشته شدند؛ سرانجام نوبتِ تسلیم شد. خامنه ای که بر رویۀ خمینی است، اما با انطباق پذیری کمتر، رویۀ «نرمش قهرمانانه» را در پیش گرفت و تسلیم قرارداد وین شد. از زمان امضای قراردادی که ایران را متعهد به ۱۰۵ تعهد کرده است، او تقلا می کند بگوید «دیگران» این قرارداد را امضاء کرده اند، و به این دیگران هم مردم خود رأی دادند و بر سر کار آوردند. پیش از این، ظریف و عراقچی می گفتند توافق را پس از موافقت «رهبر» با آن، امضاء کرده اند. اما در ۱۶ آذر، روحانی با صراحت گفت، جزء به جزء قرارداد وین با تصویب خامنه ای بوده و نامه های او موجودند.
اینک ایران در موقعیت و وضعیت تسلیم است. کوشش خامنه ای و روحانی و دستیارانِ اینان برای بزک کردن اینچنین موقعیت و وضعیتی، بیهوده است، زیرا ممکن نیست بتوان این موقعیت و وضعیت را پوشاند:
٭ سعی بیهودۀ رژیم ولایت فقیه در بزک کردن موقعیت و وضعیت تسلیم:
۲. سعی در بزک کردن موقعیت و وضعیت تسلیم بیهوده است، زیرا:
۲.۱. موقعیت خامنه ای و روحانی، موقعیتِ واکنش اظهار کردن است: پیش از تصویب، خامنه ای می گفت که در صورت تصویب تحریم ها که به ادعای او، مسلماً ناقض برجام (قرارداد وین را می گوید) است، ایران عکس العمل نشان می دهد. و در ۱۶ آذر، روحانی می گفت که اگر حکومت امریکا تحریمها را به اجرا گذارد، ایران عکس المعل نشان می دهد. آیا این دو نمی دانند که موقعیت و وضعیت واکنش، اعتراف به ضعف در یک رابطۀ قوا است؟ چرا می دانند. فکر می کنند مردم ایران نمی دانند، و این «عکس العمل» نشان می دهیم را دلیل اقتدار ایران می انگارند. ولایتی بزک را غلیظ تر کرد، وقتی گفت که تحریم های مصوب کنگرۀ امریکا، واکنش امریکا به پیروزی های ایران در منطقه است!
۲.۲. این همه فغان از تمدید تحریم ها توسط کنگرۀ امریکا، بخاطر ضعف مالی مفرط رژیم و وضعیت بسا وخیم اقتصاد ایران است. با آنکه حدود ۸۰ درصد اقتصاد کشور در قلمرو دولت قرار دارد، این دولت بدان حد ناتوان است که وضعیت اقتصادی ۸۰ میلیون مردم ایران به کنار، توانا به متعادل کردن دخل و خرج خود نیز نیست. مخالفان برجام در امریکا و اسرائیل و … با توجه به این وضعیت مالی دولت ولایت مطلقه فقیه است که گرفتن ۱۰۵ تعهد از ایران را کافی نمی دانند و می گویند باید تحریم ها را هرچه شدیدتر کرد تا این رژیم از پا درآید.
۲.۳. ایران گرفتار ۶ جنگ است– ولو در جنگ نفت متارکه شده است، اما سعودی ها می دانند با وضع تحریم ها، رژیم ولایت فقیه توانا به صدور نفت بیشتر نیست- و دولتی گرفتار این جنگ ها در برابر فشار اقتصادی بیشتر، توان مقاومت ندارد.
۲.۴. رژیم ولایت مطلقۀ فقیه فاقد انسجام درونی است و برخوردهای میان گرایش ها، هم از پرده بیرون افتاده اند، و هم بغایت شدید شده اند. بنابراین، گرفتار انحطاط است و توانا به استقامت در برابر فشارهای اقتصادی جدید و غیر آن نیست. و
۲.۵. رژیم ولایت مطلقه فاقد پایگاه اجتماعی است. مردم ایران هیچ فرصتی را برای ابراز مخالفت خود با این رژیم از دست نداده اند و نمی دهند. می بینند که کشورشان بیابان شده و می شود. می بینند که گرفتار آسیب ها و نابسامانی های اجتماعی فراگیر شده اند و می بینند مافیاهای نظامی – مالی در فساد، اندازه نگه نمی دارند.
۲.۶. این رژیم، اسلام فیضیه را نیز از آنچه بود خالی و از توجیه کننده های استبدادی که جز به ویرانگری توانا نیست، پر کرده است. بدان حد که نه تنها از دید جهانیان، بلکه از دید مردم ایران نیز آغازگر خشونت گستری بنام دین و تغذیه کنندۀ مرام خشونت گروه های خشونت پیشه ای چون القاعده و داعش است. گرچه به قول ویل پنت (Dominique de Villepin)، نخست وزیر پیشین فرانسه، کادرهای داعش را فرانسه و امریکا، ناخواسته، تعلیم داده اند و تربیت کرده اند، اما آنها توانا به تغذیۀ مرام خشونت نبودند. این گروه ها از خمینیسم ارتزاق می کنند. طرفه اینکه خشونتِ آموخته را بر ضد شیعه هم بکار می برند!
بدین سان، دست رژیم از هر لحاظ خالی است. با مچ کردن دست، کجا میتوان دست خالی را پر جلوه داد؟ بخصوص که موارد ششگانه، گویای ورود رژیم به مرحله انحطاط و انحلال است:
٭ ورود رژیم ولایت فقیه به مرحلۀ انحطاط:
۳. بر عوامل ششگانه بالا، باید این عواملِ گویای ورودِ رژیم به مرحلۀ انحطاط و سرعت گرفتن جریان انحطاط را هم افزود:
۳.۱. انحطاط اخلاقی رژیم بدان حد که ایمان، آنرا ترک گفته است. نه کسی به ولایت فقیه باور دارد، و نه در رژیم، کسی خامنه ای را آدم صالحی می شناسد. ولو هاشمی رفسنجانی زبان مصلحت بکار می برد و می گوید خامنه ای، بهترین گزینۀ رهبری بود، اما آیا سندها که ویکی لیکس منتشر کرد، نمی گویند که او خامنه ای را بیمار می داند و منتظر مرگ او است؟ آیا مصاحبه های فرزند او، مهدی، در خارج از کشور از یادها رفته اند؟ و نه کسی رژیم ولایت فقیه را ماندگار می داند. در نتیجه،
۳.۲. مشروعیت هایی که بقای هر رژیمی به وجود آنها بستگی دارد، از دست رفته اند:
● مشروعیت از دین را با خالی کردن دین از محتوایی که داشت و پرکردنش از توجیه کننده های قدرت ویرانی گستر، از دست داده است. مخالفت روحانیان با ولایت فقیه آسان، و موافقت با آن مشکل شده است. مرجعی چون سیستانی با آن مخالف نیز هست. یادآور می شود که منتظری ولایت مطلقۀ فقیه را از مصادیق شرک می دانست؛
● مشروعیت بخاطر دفاع از استقلال کشور و آزادی مردم آن و برخورداریِ ایرانیان از حقوق شهروندی را رژیم با محور کردن امریکا در سیاست داخلی و خارجی، بخصوص با کودتای خرداد ۶۰ و زور و کشتار را وسیلۀ حکومت گرداندن و در موقعیت و وضعیت تسلیم قراردادن کشور، از دست داده است؛
● مشروعیت بلحاظ تصدّیِ رشدِ کشور را با بیابان کردن ایران و حیف و میلِ منابعِ کشور و گسترش فقر، از دست داده است؛
● مشروعیت بخاطر امنیت داخلی و خارجی کشور را هم از دست داده است. گرچه به مردم ایران القا می شود که شکرگزار باشند که ایران، سوریه و عراق نشده است، اما ترس از بدتر، بمعنای معرفت نداشتن بر وضعیت بد نیست. در ایرانِ امروز، از امنیت ها هیچ یک برجا نیستند. انسانِ ایرانی، فاقد منزلت است. بدین معنی که رژیم، نه برای آنان حقوقی می شناسد، و نه حقوقی را که نمی شناسد، تضمین می کند. در عوض، تجاوز به حقوقِ شهروندان ایرانی را رویۀ همه روزۀ خود کرده است. و
● مشروعیت از آرمان شهر. انقلاب ایران هدف ها می داشت. آن هدف ها، با «پیاده کردنِ اسلام در ایران و اسلامی کردن جامعۀ ایرانی» جانشین شد. در عمل، آرمان شهرِ انقلاب بنا نشد و اسلام در آئینِ خشونت و خشونت گستری ناچیز شد.
۳.۳. مکانیسم تقسیم به دو و حذف یکی از دو، و ناچیز شدن قوۀ جذب، و بزرگ تر شدن قوۀ دفعِ رژیم، سبب شد که رژیم به هیچ یک از دو کار توانا نشود. توضیح اینکه:
● رژیم نتوانست نیروی جانشین را از میان ببرد. نیروی جانشینی که از جنس رژیم نیست و به قدرت خارجی هم وابسته نیست و به جامعه، بیان استقلال و آزادی را بمثابۀ اندیشۀ راهنما پیشنهاد می کند و به یمن شرکت در ابتلاها، مستقل و آزاد را از بندۀ جبرِ قدرت و وابسته، باز شناسانده است و بمثابۀ حاصل تجربه ای بس طولانی، الگوی استقلال و آزادی است، وجود دارد. این بدیل، راهکار خود بدیل گشتن را نیز به جامعۀ مدنی ایران ارائه می کند. هرگاه ایرانیان به جنبش همگانیِ حقوقمند شدن و حقوقمند زیستن، برخیزند، تحول بازگشت ناپذیر از استبداد به استقلال و آزادی میسر می شود.
در خورِ یادآوری است که استبدادها، بخصوص وقتی فراگیر می شوند، گمان می برند با از میان بردن نیروی جانشین، ابد مدت می شوند. اما اگر هم می توانستند این نیرو را از بین ببرند، باز ابد مدت نمی شدند، چنانکه همۀ آنها از میان رفتند. با وجود این، وقتی از حذفِ بدیل ناتوان می شوند، اعتماد به نفس و اطمینان از ادامۀ حیات را از دست می دهند. رژیم ولایت مطلقۀ فقیه در این وضعیت است.
● رژیم نتوانست خود را از بند تقسیم به دو و حذف یکی از دو برهاند، و دافعه را با جاذبه، جانشین کند. از اینرو، نمی تواند تمایل های موجود در خود را به تعامل با یکدیگر برانگیزد. این ناتوانی، ناشی از وجودِ ولایت مطلقۀ فقیه از سویی، و ترس شدید از باز کردن فضای سیاسی به ترتیبی است که مردم کشور در گردش کار دولت، بخصوص تصدیِ به نوبتِ «اصول گرا» و «اصلاح طلب» و «اعتدال گرا» و گروه های سیاسی که آنها را به حاشیۀ خود رانده است، بتوانند نقش پیدا کنند. این امر که سخنرانیِ مطهری هم تحمل نمی شود، گویای قرار گرفتن رژیم ولایت مطلقۀ فقیه در وضعیت تدافعی و گرفتار ترس شدید شدنِ آن است. در این وضعیت است که از هم پاشیدگیِ رژیم در درونِ خویش، اجتناب ناپذیر و عیان گشته است.
خارج کنندۀ کشور از وضعیت، مردم ایران هستند و راهکار، جنبش همگانی برای بازیافتنِ خویشتن بمثابۀ شهروندانِ حقوقمند، و حقوقمند زیستن، است.