و باز، او دهه۶۰ را دهه جنگ ۸ ساله خوانده است. در فهرستی که او ترتیب داده است، گروگانگیری و البته سازشهای پنهانی (اکتبرسورپرایز و ایران گیت) و ادامه جنگ که به قول آلن کلارک، وزیر دفاع در حکومت تاچر، ایجاد و ادامهاش در سود انگلستان و غرب بود و واسطه کردن اسرائیل نزد امریکا برای جلب حمایت حکومت ریگان از دولت ایران گیتیها، یعنی دولتی که در تصرف عدوانی امثال خامنهای و هاشمی رفسنجانی و… بود و کشتن خمینی را تضمین وفایشان به عهد با امریکا و روابط پنهانی با اسرائیل و کشورهای اروپائی که به ایران گیتهای اروپائی سرباز کردند و استقرار استبداد جنایت و خیانت و فسادگستر، از قلم افتادهاند. کودتای خرداد ۶۰ که هدف آن ادامه جنگ با هدف استقرار استبداد فراگیر بود و این واقعیت که با موافقت صدام با پیشنهاد غیر متعهدها، در خرداد ۶۰، جنگ پایان میپذیرفت و او و هاشمی رفسنجانی و بهشتی نزد خمینی رفتند و او را به کودتا با هدف ادامه دادن به جنگ، برانگیختن، نیز از قلم افتاده است. اعدامهای دستجمعی سال ۶۰ نیز از قلم افتادهاند. جعل نامه از خمینی به مشکینی و جعل قول خمینی و رهبر کردن او برخلاف قانون اساسی – روایت موسوی خوئینیها از گفتگوها در واپسین ساعت عمر خمینی بس گویا است – هم از قلم افتادهاند. راست بخواهی، دروغهای او جانشین تاریخ، آن سان که روی داده است شده است. از آن جمله روش شدن خشونت و رویه گشتن اعدام و کشتار زندانیانی که دوران محکومیت خویش را میگذراندند، است. اینک او آن چند هزار تنی که هیأت مرگ، با فریب، روانه اعدام سراها کردند را جلاد و جلادان را شهید میخواند!
بدیهی است کسی که خود از سازمان دهندگان دستگاه جنایت و خیانت و فساد گستر بوده و جانشین خمینی در اداره این دستگاه شده است، جز پوشاندن حقیقت چه میتواند بکند؟ کسی که کشور را در لبه پرتگاه تجزیه نگاه داشته و از عوامل تبدیل کننده سرزمینهای مسلمان و غیر مسلمان به عرصه ترور است، جز پوشاندن حقیقت، چه میتواند بکند؟ اعتبار باختن گروه رجوی نه بخاطر اعدامها که بخاطر ابتلائی است که در آن، این گروه با نقض میثاق، رفوزه شد و اعتبار باخت. ناقض استقلال و آزادی و اصل عدم هژمونی شد و بر سر خود آورد آنچه آورد. برغم هشدارها، در دام مدار بسته خشونت افتاد و بجای بیرون آمدن از آن، به وابستگی تن داد. این گروه باید میدانست که اگر رژیم کودتا موفق شود رویاروئی با مردم را با رویاروئی با گروهی جانشین کند که جز خشونت روشی را بکار نمیبرد، پیروزی با رژیم و شکست با او است. سخنان خامنهای شفاف است: رژیم ولایت مطلقه فقیه نیازمند باز سازی مدار بسته خشونت با گروههای ترور پیشه است. در حقیقت، امروزهم، اگر گروههای دست نشانده ترور را روش کنند، جز این نمیکنند که تقابل مردم با رژیم را با تقابل تروریست با رژیم جانشین کنند و دستیار رژیم ولایت مطلقه فقیه در تشدید سرکوبها و بینقش کردن هرچه بیشتر جامعه مدنی بمثابه عامل تغییر بگردند. خامنهای خوب میداند که اگر گروه رجوی به بیراهه نمیرفت، جنایت گری رژیم خمینی سبب قوت کارش میشد. چنانکه تا میثاق نقض نشده بود و این گروه خود را در مدار بسته خشونت زندانی نکرده بود، آن جنایتها مایه قوت گرفتنش بودند.
اما چه سبب شده است که او با جعل تاریخ، تقلا میکند بر واقعیت پوششی همه فریب بکشد؟ در این وضعیت سنجی، میکوشیم پاسخ این پرسش را بیابیم. نخست فهرستی از ترورها و جنایتها که خامنهای در آنها نقش داشته است. در ریاست جمهوری و سپس رهبری او بود که دولت صفت تروریست پیدا کرد و جنایتهای بزرگ مرتکب شد:
٭ وقتی شرکت کننده در بنای دولت تروریست، دهه جنایت را دهه مبارزه با تروریسم میخواند!
کار خامنهای گرچه شگفتیآور مینماید، اما واقعیت این است که جنایتکار، سرانجام، به جنایت خود اعتراف میکند. چنانکه اینک او اعتراف میکند از سازماندهندگان کشتار محکومان در سال ۱۳۶۰ و تابستان ۱۳۶۷ بوده است. بنا بر خاطرات آقای منتظری، این شخص، نزد او، با کشتار زندانیان ابراز بی خبری و مخالفت کرده بود. اما امروز، او، فاش میگوید که به دروغ خود را از آن جنایت بیگانه و با آن مخالف جلوه میداده است. در حقیقت، اگر هیأت مرگ که یک عضو آن، آقای رئیسی بود، مأمور اجرای حکم کشتار بود، آقای خامنهای در شمار انگشت شمار کسانی بود که برای نخستین بار در تاریخ ایران، سازمان ترور را در درون دولت ایجاد کردند و دولت را تروریست گرداندند. در کارنامه سیاه او بعنوان یکی از آن چند تن، این جنایتها ثبت هستند:
1. دستور قتل دو تن بنا بر نامه آقای احمد قابل به او. این دستور را او در روزهای نخست جنبش همگانی مردم ایران داده و اجرا شده است؛
2. تصدی سپاه پاسداران توسط هاشمی رفسنجانی و سپس خامنهای و ترورها و زد و خوردهای مسلحانه که در آنها، حمله کنندگان افراد سپاه بودند و به گزارش اداره اطلاعات ارتش، هر هفته ۱۲۰۰ ترور و زد و خورد مسلحانه در سطح کشور انجام میگرفت؛
3. اعدام دستجمعی در پی کودتای خرداد ۶۰ و در طول این سال که از شمار بزرگ اعدام شدگان، فهرستی از اسامی ۲۰۰۰ اعدام شده انتشار یافته است. بنا بر «عبور از بحران» (یادداشتهای سال ۶۰ هاشمی رفسنجانی)، آقای مهدوی کنی پیشنهاد میکند به اعدامها پایان داده شود و با پیشنهاد او مخالفت میشود. مخالفت کنندگان آقایان احمد خمینی و هاشمی رفسنجانی و خامنهای و موسوی اردبیلی بودهاند.
4. ایجاد سازمان ترور در درون دولت که این سازمان در دادگاه میکونوس برای قضات تشریح شد؛
5. ترور نزدیک به ۵۰۰ تن در درون و بیرون از مرزهای کشور و عملیات تروریستی در کشورهای مسلمان و اروپا و امریکا؛
6. ترورهای وین و برلین. دومی در رستوران میکونوس واقع و موضوع قضاوت شد. بنابر حکم دادگاه، ترور به دستور سران رژیم (خامنهای و هاشمی رفسنجانی) انجام گرفته بود؛
7. کشتن سبعانه شهیدان داریوش فروهر و پروانه فروهر(اسکندری) و نویسندگان شهید، محمد مختاری و جعفر پوینده و حسین برازنده و احمد تفضلی و احمد میرعلایی و غفار حسینی و ابراهیم زالزاده و مجید شریف و پیروز دوانی و…؛
8. طرح انداختن اتوبوس حامل نویسندگان به دره که بعلت از حرکت افتادن اتوبوس، انجام نگرفت؛
کسانی که حذف شدند و کسانی که باید حذف میشدند و چون اتوبوس به دره پرتاب نشد، حذف نشدند، در شمار ۲۰۰ نفری بودند که باید به قتل میرسیدند. در مورد چرائی صدور دستور خامنهای برای کشتن سبعانه، محمد خامنه ای، برادر سید علی خامنهای گفته است: باید در مقام رهبری بود تا توانست مصلحت صدور حکم کشتن این افراد را درک کرد!؛
9. بیرون بردن سازمان ترور از وزارتخانهها و تجدید سازمان آن. این سازمان اینک تحت امر مستقیم خامنهای است؛
10. جنایتهای بالا در پیروی از اصل«النصر بالرعب» بخشی از ترورها هستند. بر آنها باید، ربودن اشخاص، اغلب دانشجویان و سر به نیست کردن آنها و نیز ترورها توسط سپاه قدس در کشورهای منطقه را افزود؛
11. جنایتهای بس سبعانه که در زندان کهریزک، انجام گرفتند. این زندان، ابوغریب خامنهای نام گرفت. فهرستی از ۶۹ تن که به شکنجهها سبعانه کشته شدند، به مجلس ملاتاریا داده شد؛
12. به خاک و خون کشیدن جنبشهای اعتراضی در شهرهای مشهد و قزوین و اسلام شهر و نیز جنبش همگانی سال ۸۸ در شهرهای مختلف؛
شمار کشته شدگان جنبش سال ۱۳۸۸ را صدها تن گفتهاند. در حقیقت، ۴۶ تن مفقود بعلاوه 116 تن کشته و نیز صدها تن در سردخانه جنوب شهر تهران که بی نام و نشان ماندند.
13. چند ملیتی کردن سازمان ترور که ترور میکونوس و ترورها در کشورهای اروپائی و نیز کشورهای منطقه، توسط «بینالملل ترور» انجام گرفتند. و
14. قتل احمد خمینی و بمبگذاریها، حتی در حرم امام رضا (ع) برای توجیه تشدید سرکوبها و هرچه سنگینتر کردن جو ترس در جامعه.
درخور یادآوری است که بعد از کودتای خرداد ۶۰، دو عمل تروریستی انجام گرفتند. یکی انفجار در محل حزب جمهوری اسلامی و دیگری انفجار در سالن اجتماعات هیأت وزیران. این دو انفجار را هر بار که نوبت سرکوب به گروهی سیاسی رسید، رژیم به پای آن گروه نوشت. با اینحال، پروندههای این دو انفجار به دادگاه انقلاب نرفتند و در دادگستری، بایگانی شدند. بنابر نظر مهندسی ارتش، انفجار در محل حزب جمهوری اسلامی، بدین خاطر که مهندسی شده بود، یا باید کار ارتش میبود که نبود و یا کار سپاه که این امکان را داشت.
وجدان تاریخی ایرانیان، بخصوص وجدان تاریخی جوانان باید همواره بر آن دهه جنایت و خیانت و فساد که دهههای بعدی تکرار آنند، آگاه و وجدان همگانی مردم ایران باید پیوسته بر حساسیت خویش بیفزاید تا مگر، دوران سیاه خشونت به پایان رسد و ایرانیان استقلال و آزادی را بازیابند. تهدید خامنهای ترس شدید او از این است که سال ۱۳۶۰، سال رویاروئی خط استقلال و آزادی با خط سید ضیاء، یا خط استبداد و وابستگی، تجدید شود. او میداند اینبار، پیروزی با خط استقلال و آزادی و شکست با خط استبداد و وابستگی است. چرا که بنابر قاعده، حق میآید و باطل میرود:
٭ چرا خامنهای بر یکی از سیاهترین دورانهای جنایت و خیانت و فساد، پردهای پرفریب میکشد؟:
سیاهه ترور و جنایت تنها بخشی از سیاهه خیانت و جنایت و فساد خامنهای در دوران خمینی و پس از آن است. این ایام، او بیشتر از هر زمان، نیازمند خمینی است. زیرا نزد کارکنان رژیم نیز، یکسره اعتبار باخته است. جز خشونت روشی را نمیشناسد و کوهی از مسائل برهم انباشته، حاصل رهبری او است. دلیل اول اینست.
هرگاه او توانسته بود از شدت خشونت بکاهد، اگر او اقتصاد کشور را مصرف و رانت محور نکرده بود و بدست او و دوست پنجاه سالهاش، هاشمی رفسنجانی، مافیاهای نظامی – مالی شکل نگرفته بودند و این مافیاها ابعاد فساد را چندین برابر نکرده بودند، اگر او بحران اتمی پدید نیاورده بود و از ترس گرفتار شدن ایران به سرنوشت عراق دوران تحریم (نفت در ازای غذا واقعیتی که هاشمی رفسنجانی از پرده بیرون انداخت)، تن به تسلیم نداده بود و قراردادی بدتر از قرارداد ترکمن چای به ایران تحمیل نشده بود (قرارداد وین که بدان برجام نام نهادهاند)، اگر در دوره «رهبری» او، ایران بیابان نشده بود و شرق و غرب کشور گرفتار ریزگردها نبودند، اگر تحت ولایت مطلقه او، فقر و بیکاری و آسیبهای اجتماعی فراگیر نشده بودند، به یقین، امروز، او به خود میبالید که ایران گرفتار جنایت و خیانت و فساد را تحویل گرفته و به آن دوران سیاه پایان بخشیده است. دلیل دوم اینست.
اما دلیل سوم و بسیار مهم را خود او در جملهای اظهار میکند:
:«بدانید اگرتجربه مشابه تجربه سال ۶۰ در کشور پیش بیاید، قطعا میلیونها جوان با کمال قدرت و دلاوری به میدان میآیند و کشور را حفظ میکنند».
بدینسان، او میداند که بنیصدر و یاران او که بر حقوق مردم ایران ایستادهاند، بر استقلال و آزادی ایستادهاند، بدین خاطر که تجربه انقلاب را رها نکردهاند، بدینخاطر که از استقامت باز نایستادهاند و میکوشند تا که تجربه انقلاب به سرنوشت دو تجربه نیمه تمام، یکی تجربه انقلاب مشروطیت و دیگری تجربه جنبش ملی کردن صنعت نفت دچار نگردد و هدفهای آن، تحقق بجویند، بدین خاطر که اینک ایرانِ در حال بیابان شدن، در لبه پرتکاه مرگ قراردارد و ممکن نیست ایرانیان بگذارند در پرتگاه، سقوط کند، او میداند که حق میآید و باطل میرود. پس هم تهدید میکند و هم نیاز خود را اظهار میکند: رژیم ولایت مطلقه فقیه باردیگر نیازمند مدار بسته خشونت با گروههای تروریست است. از ناتوان کسی که به ارتکاب جنایت معتاد شده و از انقلاب بدینسو، «النصر بالرعب» را رویه کرده است، اینک که ولایت مطلقه فقیه در بنبست است و او میبیند مردم ایران، هیچ فرصتی را برای ابزار مخالفت خود با این ولایت جعلی و شخص او از دست نمیدهند، چگونه میتواند نیاز خویش را به مدار بسته خشونت اظهار نکند؟
ایستادگان بر حق بدین خاطر که قدرت را هدف نمیشناسند و نمی خواهند جانشین جبار و دستیاران او در تصدی دولت قدرت محور بگردند، هرگز شکست نمیخورند. آنها پیروز هستند. زیرا حق میآید و باطل میرود. ترس خامنهای نیز بدین خاطر است. در حقیقت، او همه آنهائی را میترساند که این دوران جنایت و خیانت و فساد را تصدی کردهاند. به آنها میگوید خطر سقوط رژیم ولایت مطلقه فقیه جدی و بسا نزدیک است. او معلوم میکند چرا رئیسی، جنایتکاری که تاریخ فراموشش نمیکند، نامزد ریاست جمهوری شد. گرچه نمیخواست این جنایتکار رئیس جمهوری بگردد، اما بنابر سخنان ۱۴ خردادش، میخواسته است بر جلادان لباس شهیدان بپوشاند و آنها را آماده دفاع از رژیمی بگرداند که دیگر نه قابل دفاع و نه قابل بقاء است.