٭ امری که دارد واقع میشود و دستگاه ولایت مطلقه فقیه را متوحش میکند:
سایت فرارو (3 مرداد 1396) گفتگوئی را به ابراهیم فیاض «پژوهشگر اصولگرا در حوزه جامعه شناسی و انسان شناسی و دانشیار دانشگاه تهران» انتشار داده است. متن زیر از آن مصاحبه است:
● «پرسشگر: مایلم بیشتر به فرهنگ عمومی و مردم عادی قم بپردازیم. با توجه به شرایطی که ذکر کردید، اتفاقی که در میدان برای کنشگران اجتماعی عادی میافتد چیست؟ مثلاً در خصوص همین موضوعی که اشاره کردید. ما از سوی دیگر در قم با جوانان طبقه متوسطی روبهرو هستیم که بینشها و ارزشهای خاص خود را دارند. در کنار این رشد مادی و اقتصادی، آقازادهها، نه مناسبات و جایگاه اقتصادی ویژهای دارند تا بتوانند خودِ غرب یا لذات آن را تجربه کنند و نه از منظر فرهنگی و هنری آزادی بهره کافی دارند. اینها بارها به ما گفتند که در اینجا نه پارک داریم، نه سینما؛ نه کنسرتی برگزار میشود و نه کافهای در اینجا هست!
٭ فیاض: مشکل امروز قم همین اختلافهاست؛ مسئلهای که منجر به نوعی تقابل و حتی شورش میشود. بدانید که آینده این وضعیت چیزی جز شورش نیست. همین امروز در شهر قم، آثار این شورش آشکار شده است؛ از تلگرام و اینستاگرام و… میتوان این آثار را دید. برای مثال، در روز عاشورا بیشترین آمار بازدید از سایتهای پورنوگرافی مربوط به شهر قم است. این خیلی تأملبرانگیز است! اینگونه مسائل و پدیدههایی مانند رواج روابط جنسی خارج از خانواده، زنای محصنه و روابط جنسی متقاطع و… در قم در حال افزایش است و به نظر من اینها اصلاً بیمعنا نیست. علت اصلی این پدیدهها فاصله طبقاتی است. آقازادهها عملاً در عرصه تجارت جهانی ورود کردهاند؛ بچه فلان آیتالله و بهمان مرجع، خارج از کشور است و همینها طبقه اشراف را شکل دادهاند.
ببینید، برای مثال، فرزند «سید احمد خمینی»، در تلگرامش عکسهای شبه اروپایی در حین سوارکاری با لباسهایی خاص پخش میکند. مردم هم میگویند «این هم قمی است دیگر». او که فرزند آخوند است اینگونه زندگی میکند، چرا ما اینگونه زندگی نکنیم؟ و مسئله از همین «چرا ما نه؟» شروع میشود. وقتی یک فرد عادی مانند آنها پول و امکانات نداشته باشد، نتیجهاش در ابعاد وسیع پرخاشگری و هرج و مرج اجتماعی و سیاسی میشود. البته فعلاً در حد پرخاشگری و هرج و مرج اجتماعی است، اما به تداوم این روند، خیلی زود تبدیل به پرخاشگری سیاسی میشود.
● پرسشگر: روایت رادیکال شما از وضعیت قم به شدت نگران کننده است. به طور شفاف دورنمای قم را چطور میبینید؟
٭ فیاض: در قم یک انقلاب مذهبی رخ خواهد داد. به عقیده من رنسانس اسلامی از آنجا آغاز میشود؛ رنسانسی که اولین تحول آن در علم کلام است. من در حال حاضر، به ویژه در میان طلبهها، ارتداد زیادی میبینم؛ ارتداد به معنای از دست دادن امور تعبدی و ایمان. وقتی ایمان از دست برود، به طور خودکار مناسک هم از میان میرود. تصور من این است که در آینده، ارتداد از خود طلبهها آغاز میشود و این همان اتفاقی است که در غرب هم برای کشیشها رخ داد و منجر به رنسانس شد.
● پرسشگر: و علت اصلی این پدیده از نظر شما چیست؟
٭ فیاض: این مسئله دقیقاً با اقتصاد مرتبط است. چنین اتفاقی در دوره رنسانس، در روم شرقی هم رخ داد. در کتاب «تاریخ گسترش اسلام» نوشته «توماس واکر آرنولد» آمده است: زمانی که اسلام وارد اروپا شد، خود مردم درها را برای ورود اسلام باز میکردند؛ کاردینالها، اسقفها و اشراف، وضعیت اقتصادی خیلی خوبی داشتند، اما کشیشها گرسنه، فاسد و بیسواد بودند. در فاصله طبقاتیای که میان علمای دینی رخ میدهد، کشیشها به مردم میپیوندند و اسقفها و کاردینالها عقب میمانند. من این را الان میبینم.
چند وقت پیش در فرودگاه، وقتی که از سفر مشهد بازمیگشتم، طلبه موجهی را دیدم که از متدینها «سهم سادات» میخواست. واقعاً از دیدن آن صحنه شوکه شده بودم؛ این اتفاق یعنی اینکه دیگر سهم امام را به حوزه ندهید، به من که نیازمندم کمک کنید. شک نکنید که این اتفاق نشانگر یک شکاف عمیق است. این طلبهها به مردم میپیوندند و در نهایت، یک نوع عرفیگری وحشتناک یا «لائیسیته» رخ خواهد داد. خیلی هم طول نمیکشد و در حدود 2 سال آینده این اتفاق میافتد. همین امروز هم در قم لائیسیته در حال رخ دادن است، فقط تلاش میشود پنهان بماند».
چند سال پیش نیز ارگان تبلیغاتی مصباح یزدی هشدار داده بود قم دارد بنیصدری میشود. در حقیقت، پیدایش «اشرافیت روحانی» عاملی جز ولایت مطلقه فقیه و وسیله توجیه استبداد ملاتاریا شدن دین و، از این رهگذر، از خود بیگانه شدن دین ندارد. حوزه قم نگران آن است که دین دولتی که مرتب توسط دولت ولایت مطلقه از خود بیگانه میشود، کار را به شورش و سقوط رژیم بکشاند. قم نگران آن است که همراه رژیم، تمام روحانیت و دین نیز سقوط کند. ترسی که رژیم ولایت فقیه القاء میکرد، اینک دارد اثری وارونه دلخواه دستگاه ولایت فقیه را ببار میآورد: دولت دینی نشد، دین دولتی شد و اینک دولتی که دین و روحانیت را وسیله کرده بود، دارد موجودیت دین و روحانیت را به خطر میاندازد. چاره کار چیست؟ جدا کردن حساب دین از دین دولتی و ولایت فقیه. راستی این است که منتظری، نظریه پرداز ولایت فقیه، خود به این نتیجه رسید که دولت دینی نمیشود و گفت: ما دولت دینی میخواستیم اما دین دولتی شد. نقد دین از خود بیگانه در بیان قدرت با هدف بازیافت آن بمثابه بیان استتقلال و آزادی و یک رشته پرسش و پاسخها با منتظری، به برگزار کردن سمینار حقوق انسان در قم انجامید و او، نخستین مرجعی شد که جزوهای در باره حقوق انسان انتشار داد. جنبش استقلال حوزه و دین از دولت ولایت فقیه اینسان آغاز شد و حوزه قم اگر بخواهد برجا بماند، راهکاری جز پیگرفتن جنبش و رهاکردن خویش از فلسفه و منطق ارسطوئی و پذیرفتن دین بمثابه بیان استقلال و آزادی و ترویج آن، ندارد. زیرا
٭ امر واقع اجتماعی را جامعه پدید میآورد و امری که فقط جامعه میتواند ایجاد کند، محال است فرد بتواند تصدی کند:
از امور بدیهی که با وجود بداهت از آن غفلت میشود، یکی و بسا مهمترین، این است که امر واقع اجتماعی را جامعه پدید میآورد. ممکن نیست فرد بتواند امر واقع اجتماعی ایجاد و یا جانشین جامعه در ایجاد آن شود. چرا که تصمیم به ایجاد امر واقع اجتماعی را جامعه میگیرد و درگرفتن تصمیم فرد نمیتواند جانشین جامعه بگردد. بدین خاطر است که فرمود: امرهم شوری بینهم. امر جامعه را شورای اعضای آن ایجاد میکند. امری که جامعه ایجاد میکند، خود میتواند تصدی کند. چنانکه تشکیل شوری یک امر واقع اجتماعی است و جز با شرکت مردم تشکیل شدنی نیست. بنیادهای اجتماعی، از جمله بنیاد دینی، امر واقع اجتماعی هستند و تنها جامعه میتواند ایجادشان کند و میکند. جامعه بنیادها را ایجاد میکند برای اینکه در خدمتش، وظیفهای را تصدی کنند. رابطه جامعه با بنیادها که ایجاد میکند رابطه تصمیم گیرنده و مجری تصمیم است. تصمیم را جامعه میگیرد و در مواردی که خود اجرای آنرا تصدی نمیکند، بنیادها تصمیم جامعه را اجرا میکنند. بدین خاطر است که فرمود: چون عزم کردی، به خداوند توکل کن. یعنی در مقام اجرا، متصدی اجرا، نباید مطلوب خود را جانشین تصمیم جامعه کند و یا از اجرای تصمیم جامعه سرباز بزند. زیرا هردو کار اعمال زور را ناگزیر میکنند و اعمال زور سرطان فساد را بوجود میآورد.
بدین قرار، فساد در جامعه فراگیر میشود وقتی یک بنیاد و یا گروهی از اعضای آن، گمان میبرند میتوانند جانشین مردم در ایجاد امرهای واقع اجتماعی بگردند. بجای مردم تصمیم میگیرند و به زور، تصمیم خود را به اجرا میگذارند. استبدادها جز جانشین مردم شدن بنیادها نیستند. از آنجا که محال است یک بنیاد بتواند جانشین یک جامعه در ایجاد امر واقع اجتماعی بگردد، تغییر رابطه بنیاد با جامعه و تحمیل تصمیمهای بنیاد به جامعه، امرهای واقعی را پدید میآورد که زور نمیتواند مایه اصلی آنها نباشد. بدین خاطر است که استبداد صالح ناممکن و هر استبدادی بضرورت خشونت و فسادگستر میشود. میزان خشونت در جامعه و میزان فساد در جامعه، گویای تغییر رابطه بنیادها با جامعه است. چنان که فساد دینِ جامعه گویای تغییر رابطه بنیاد دینی با جامعه از خدمتگزار به خداوندگار است. وقتی بنیاد دینی خداوندگار مردم میشود، دیگر وظیفهای را نمیتواند تصدی کند که یادآور شدن حقوق به انسانها، یادآور شدن بعد معنوی انسانها به آنها، مراقبت از وجدان اخلاقی که جز حقوق را معیار سنجش پندارها و گفتارها و کردارها نکند. زیرا کارش امر و نهی، بنابراین، تکلیف معینکردن و تکلیف بر تکلیف افزودن و دین حقوقمدار را در دین تکلیفمدار از خود بیگانه کردن و سرانجام تقدیس خشونت و صدور دستور «آتش به اختیار» میشود که شده است.
خداوند ولایت مطلقه فقیه، ولایت بمعنای صاحب حاکمیت بر مردم شدن را مقرر نمیکند. زیرا با آفرینش او در تضاد است. زیرا جانشین جامعه شدن یک فرد در ایجاد امر واقع اجتماعی، ناممکن است و خداوند ناممکن را مقرر نمیکند. حاکمیت بمعنای اعمال زور نمیتواند حکم خداوند باشد زیرا «فساد را در بر و بحر میگستراند». پس ولایت مطلقه فقیه را حکم دین گرداندن و مقدم براحکام دیگر آن شمردن، نه تنها حکمی ضد دین است، بلکه بنابر تقدم و بنابر اینکه بنمایه اوامر و نواهی این مقام به ضرورت زور است، عامل فساد دین و گسترش آسیبهای اجتماعی میشود. روحانیان نباید تردید کنند که مسئول اول سوختن کشور در آتش خشونتها آنها هستند. زیرا هم فقه را تکلیفمدار کردهاند و هم خشونتگری و خشونتگستری را تصدی میکنند و هم بر ادامه دادن به امر محال که جانشین جامعه شدن است در ایجاد امرهای واقع اجتماعی ادامه میدهند و هم گوش بر هشدار بستهاند. براین هشدار گوش بستهاند: وقتی یک بنیاد خداوندگار جامعه میشود، امرها یی که ایجاد میکند ممکن نیست حکم زور نباشند و غدههای سرطانی نگردند که کل جامعه را به سرطان خشونت و فساد مبتلی میکنند و در معرض اضمحلال قرارش میدهند.
پویائیهای رابطه مسلطی که بنیاد دینی است با جامعهای که زیر سلطه است، اگر به پویائی انقلاب سرباز نکنند، پویائی مرگ را ببار میآورند. و این پویائی بنیاد و جامعه زیر سلطهاش را گرفتار مرگ میسازد. پس اگر این ارزیابی صحیح باشد که حوزه قم روی به انقلاب دارد، یکی از دو سرنوشت در انتظار حوزههای دینی و جامعه ایران و بسا جامعههای مسلمان دیگر است:
٭ بازیافت دین بمثابه بیان استقلال و آزادی و یا انحلال حوزههای دینی؟:
هرگاه حوزه قم روی به انقلاب داشته باشد، چون انقلاب با اندیشه راهنمائی که دین تکلیفمدار و بیان قدرتی که ولایت مطلقه فقیه است، ممکن نیست، ناگزیر، یا انقلاب، انقلاب بیان قدرت در بیان استقلال و آزادی میشود و دین تکلیفمدار دین حقوقمدار میشود و یا انقلاب در انفجاری ویرانگر ناچیز میشود و حوزه را متلاشی میکند. بنابراین،
● انقلاب در حوزه تحقق پیدا میکند اگر
1. انقلاب بمعنای تغییر رابطه بنیاد دین با جامعه و بازیافتن جایگاه خدمتگزار مردم انجام بگیرد؛
2. انقلاب بمعنای بازیافتن دین بمثابه بیان استقلال و آزادی رویدهد که رها شدن از منطق و فلسفهای را ایجاب میکند که ترجمان ثنویت تک محوری هستند. خداوندگار مردم شدن بنیاد دین، فرآورده این ثنویت است. چراکه، بنابر آن، بنیاد دین محور فعال و جمهور مردم محور مطیع و فعلپذیر میگردند؛
3. انقلاب، انقلاب در تعلیم و تربیت طلاب معنی شود تا که تمرین خداوندگار مردم شدن با تمرین خدمتگزار مردم گشتن، جانشین شود. تا مگر این بنیاد وظیفه خود را یادآوری حقوق به جمع مردم و یکایک مردم، کوشیدن برای سرشارکردن وجدان اخلاقی مردم از حقوق و الگوی انسان حقوقمند برخوردار از بعد معنوی، بشناسد و بکند.
4. انقلاب تغییر محتوای ذهن معنی شود و ذهنیت جدید بپذیرد که هرکس خود خویشتن را رهبری میکند. پس داشتن و نداشتن یک دین حق هر فرد است و اگر اختیار دین و مرام از دست انسان بدر رفت، به ضرورت، به اختیار قدرت و قدرتمداری در میآید و توجیهگر قدرت میشود و قدرت، باز به ضرورت، آنرا از خود بیگانه میکند. بنابراین، هم دین و هم تعلیم و تربیت دانشجویان، باید با اصل هرکس خود خویشتن را رهبری میکند، وفق یابد. و
5. تصدی جهادها، بخصوص جهاد افضل که اظهار حق است در برابر زورگویان و جهاد اکبر که مراقبت است از بیگانه نشدن بنیاد دینی خدمتگزار در بنیاد دینی خداوندگار و بیگانه نشدن دین در بیان قدرت.
انقلاب خودجوش انجام میگیرد بشرط آنکه بدیل وجود داشته باشد و این بدیل پنج انقلاب بالا را تصدی کند. اگر نه، عقیم میشود و بنیاد دینی را محکوم به انحلال میگرداند. توضیح اینکه
1. بخشی از حوزه به تصرف کامل دستگاه ولایت مطلقه فقیه در میآید و به اتفاق این بنیاد گرفتار پویائی مرگ میگردد. و
2. بخش دیگری از حوزه گرفتار انشعاب میشود در گرایشهای فلسفی – فقهی گوناگون.
پویائی انحلال بنیادها همواره بدینسان آنها را گرفتار انحلال و مرگ کرده است. چنانکه، در طول تاریخ ایران، بنیادهای دینی و نیز سیاسی (سلسلههای سلطنتی و سازمانهای سیاسی) بدینسان، منحل شدهاند.
بدینخاطر است که نقش بدیل و اندیشه راهنما تعیین کننده است. هرگاه حوزه بدیلی را بجوید که انقلاب در اسلام تکلیف مدار را تصدی کند و این کار را با هدف بازیافتن اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی، در بردارنده حقوق و راهبر انسانها به معنویتی رهاکننده آنها از مادیت خشن و ویرانگر، تصدی کند، یکی از مهمترین هدفهای انقلاب ایران تحقق یافته است.