پروفسور گارتن اش، Timothy Garton Ash ، استاد دانشگاه آکسفورد، مقالهای در گاردین (28 ژوئیه 2017) در این باره که ریاست جمهوری ترامپ بر امریکا و رأی مردم انگلیس بر خروج از اتحادیه اروپا، یعنی پایان دوره سلطه آنگلوساکسونها بر جهان است انتشار داده است. این قسمت از آن نوشته را نقل میکنیم:
«انسان هر روز که از خواب برمیخیزد از خود میپرسد چگونه چنین فرد مهملی میتواند رئیس جمهور آمریکا باشد؟ سرشت و شخصیت این فرد، که عدم سامانمندی و از هم گسیختگی آن قابل رویت است، خیلی بیشتر از ایدئولوژی و سیاست هایش، مشکل اساسی است. ناباورانه این روزها در آمریکا این موضوع مورد بحث و کنکاش است که آیا دونالد ترامپ این اختیار را دارد که خودش را عفو کند یا نه؟!!!
حال چه در باره جنون یک فرد در آن سوی اقیانوس اطلس صحبت کنیم و چه درباره جنون یک جریان در سوی دیگر اقیانوس، برخی از نشانهها، همچون برخی از علتها، مشابه هستند. میزان تلخی و تندی زبانی که بکار برده میشود بیسابقه است. لندن و واشنگتن، که عموما به عنوان پایتختهائی نسبتا با ثبات و دارای دولتهائی کارآمد شناخته شده بودند، اکنون شاهد آشفتگی و نابسامانی چشمگیری میباشند.
بسیاری از پست ها در وزارت خارجه آمریکا هنوز خالی هستند. آقای اسکارموچی، رئیس تازه ارتباطات کاخ سفید، رئیس دفتر آقای ترامپ را به درز غیر قانونی اخبار کاخ سفید متهم کرده است. وزرای کابینه خانم ترزا می علنا حرفهای یک دیگر را نقض میکنند. چه در لندن و چه در واشنگتن بسیار بیشتر از تئاترهای کمدی شاهد درز خبرها، اشتباههای لپی و تغییر مواضع شتابزده هستیم.
دیگر جای هیچ شگفتی نیست که صدراعظم آلمان میگوید قاره اروپا دیگر نمیتواند بر هم پیمانی با متحدان سنتی در آن سوی کانال مانش و اقیانوس اطلس تکیه کند. روسیه و چین تا برگزاری کنفرانس سران “گروه 20″ در شهر هامبورگ مشغول خندیدن به ما بودند. پیش از برگزاری این کنفرانس روزنامه”چاینا دیلی” در مقالهای در صفحه اول خود اعلام کرد ” با توجه به نگرانی ها درباره تمایلات حمایت از صنایع داخلی در آمریکا و نیز برگزیت، از چین و آلمان انتظار میرود که رهبری ادامه جریان تجارت آزاد و جهانی شدن را بعهده بگیرند.”
آیا این پایان دوران غرب است؟ یا حداقل پایان دوران غرب انگلوساکسون میباشد؟ من اولین بار از نخست وزر پیشین فنلاند شنیدم که همزمانی ریاست جمهوری دونالد ترامپ و برگزیت، علامت اضمحلال دوران قدرت انگلوساکسونها است. پس از آن از برخی دیگر از تحلیلگران نیز این را شنیدیم.
این تحلیلگران، بویژه در فرانسه و نه بدون خشنودی از نابختیاری دیگران، بر این نظرند که قرن نوزدهم به بریتانیا و قرن بیستم (لا اقل پس از جنگ دوم جهانی) به آمریکا تعلق داشت. و نئو لیبرالیسم، که از زمان سقوط اتحاد شوروی در سال 1991 تا بحران بزرگ مالی سال 2008، ایدئولوژی مسلط جهان بود نیز دارای خصلتهای انگلوساکسونی و محصول آن بود. اما نئولیبرالیسم خود هم عامل ریشهای نارضایتیهای جدی و گستردهای بود که به عوامفریبان فرصت داد تا با استفاده از آنها هم در بریتانیا و هم در آمریکا بقدرت برسند».
نویسنده اگر به خود زحمت میداد و از محدوده اروپا بیرون میرفت، میتوانست دریابد در اوائل دهه 1970 و سپس در جریان انقلاب ایران و از آن پس، بطور مستمر، چرائی و چونی انحطاط و انحلال دو ابر قدرت امریکائی و روسی، نخست روسی و سپس امریکائی، تشریح شده است. هر دولت بدان راه رود بهمان سرنوشت دچار میشود. در مقاله، نویسنده نگران است که جای امریکا و انگلیس را روسیه و چین و ترکیه بگیرند که از دموکراسی برخوردار نیستند. از ایران، سخنی نمیگوید زیرا ایران، به یمن انقلاب بزرگش و اندیشه راهنمای آن که بیان استقلال و آزادی بود، میتوانست الگوی رشد انسان و عمران طبیعت بگردد. اما ملاتاریا با اندیشه راهنمائی که آئین خشونتی بود با عنوان ولایت مطلقه فقیه، آن فرصت را سوخت و توان قدرت منطقهای شدن را نیز ندارد. چراکه وقتی رژیمی امکانها و توانائیهای الگو شدن را از میان میبرد، از دید مردم منطقه، نماد آن ناتوانی میشود که شدت و وسعت خشونتگری نه تنها آن را نمیپوشاند، بلکه آشکارتر در منظر دید همگان قرارش میدهد. از دید مردم منطقه، دستگاه ولایت مطلقه فقیه معلم داعش و القاعده مینماید و نه دولت کشوری برخوردار از اقتصادی نیرومند با مردمی برخوردار از حقوق، بنابراین، کرامت و منزلت. در ایران امروز، انسان فاقد کرامت است و همانند شهروند ایرانی شدن، آرمان کسی نیست. شکست شوروی باید به استاد علوم سیاسی دانشگاه آکسفورد میفهماند که قدرت مسلط نیاز به الگو شدن و آرمان شدن زندگی شهروندان کشور مسلط نیز دارد. تا وقتی شوروی سابق، الگو برای جنبشهای قشرهای مستضعف بود و توانا به خرج ابر قدرت ماندن کردن نیروهای محرکه بود، میتوانست ابر قدرت بماند. اما وقتی درون امپراطوری روسیه بر جهانیان آشکار شد و اسطوره شکست، دوران انقباض و انحطاط و انحلال ابرقدرت روسی نیز آغاز گرفت. اینامر که چین و روسیه و ترکیه قدرتهای مسلط بگردند، وقتی مردم هیچیک از سه کشور الگو نیستند، تقلاها جز خودتخریبی این سه کشور حاصلی نخواهند داد.
از جمله دلیلهای ورود به دوران انحطاط، زمامداری آدمهای بیدانش و ناتوان از مدیریت رشد و نااستوار و محصور در دایره فاسدها و فاسدکنندگان فکر راهنما است. اینگونه زمامداران، هم درک نادرستی از «منافع» دارند و هم «منافع» کج اندیشیده اقلیت معتاد به رانتخواری را جانشین حقوق ملی مردم کشور خود میکنند. “گارتن اش” این دلیل که بیدانشی و بیکفایتی زمامداران دوران انحطاط است را نیک دیده است. خامنهای یکی از اینگونه زمامدارها است و رویه متناقض او در باره حج، شهادتی بیخدشه بر بیدانشی و بیکفایتی او است:
٭ از تحریم حج تا واجب شدن رفتن به حج:
● زمان زیادی از آن روز که خامنهای آلسعود را محکوم به سقوط شمرد نمیگذرد. سعودیها قطع رابطه کردند و گفتند جنگ را به داخل ایران میکشانند. ترامپ به ریاض رفت و امریکا را حامی جبهه «کشورهای عرب با اسرائیل» برضد ایران خواند. آن زمان، رفتن ایرانیان به حج، تحریم شد. و امروز،
● «دادگاه» حمله کنندگان به سفارت دولت سعودی در ایران را به حبس از 3 ماه تا 6 ماه محکوم کرد. یعنی اینکه به دستور «بیت رهبر» این حمله انجام نگرفته است! غافل از اینکه در مناظره نامزدهای ریاست جمهوری، یک طرف (جهانگیری) طرف دیگر را عامل حمله به سفارت دولت سعودی شمرد و محکومیتی چنین خفیف نیز میگوید که محکومان به دستور عمل کردهاند. طرفه اینکه، همزمان، خامنهای – که یک دوره درمان میشود و این دوره دوره سکوت او است تا بتواند چند نوبتی ظاهر شود و سخن بگوید – در باره مجاز کردن رفتن به حج سخن گفت. از سران دولت سعودی بد نگفت. برابر «نرمش قهرمانانه»، به این بسنده کرد که امنیت حج غیر از امنیتی کردن آن است. او که جانشین خمینی در امنیتی کردن زندگی مردم ایران شده است و مأموران او حجاج را، از لحظه رفتن تا لحظه بازگشت از سفر حج، «امنیتی میکنند»، میداند که سخنش سبب ریشخند حاجیان و ایرانیان و، نیز، سعودیها میشود.
● اما حجی که در قرآن مقرر است و سنت پیامیر(ص) است، تمرین رها شدن از هرگونه تشخص و تفاخر طبقاتی و همه تبعیضهای مذهبی و قومی و ملی و نژادی و استقلال از جباران و آزاد زیستن و تمرین دوستی انسانها از هر نژاد و ملت و قوم با یکدیگر و بنای بینالملل جامعههای حقوقمند با یکدیگر است، صحنه زورآزمائی دولتهای جبار و قلمرو کاربرد خشونتگری آنها و وسیله خورد و برد سازماندهندگان حج گشته است. در همانحال، نمایشگاه بیکفایتی زمامدارانی است که خلاء توانائیها را با دستآویز کردن تبعیضهای مذهبی و قومی و ملی، در بکاربردن زور، پر میکنند. حج را نیز از خود بیگانه میکنند و حج همان میشود که اینک شده است: نیایشی از خود بیگانه که به نمایش میگذارد، از جمله، زورمداری حاکمان بیکفایت و مفسد و فاسد را:
● غیر از تحقیر مداوم حجاج ایرانی، دولت سعودی دوبار آنها را کشتار کرده است. آیا از شرائط حج یکی امنیت نیست؟ آیا حج فرصت کرامت بر کرامت افزودن به یمن تقوی نیست؟ آیا برخوردار شدن زائران از حقوق و منزلت، شرط استطاعت نیست؟ خامنهای که «امنیتی کردن» حج حجاج را بر نمیتابد، با وجود بلاتعقیب ماندن آن دو کشتار و با وجود فقدان شرائط امنیت و منزلت مادی و معنوی، چگونه با رفتن ایرانیان به حج موافقت میکند؟
در جامعهای که انسانها از حقوق ذاتی حیات، از جمله حقوق معنوی غافل و فضای باز معنوی، یا فضای استقلال و آزادی انسان، بسته است، خارجکردن سرمایهها از کشور، از جمله، به نشانه تعلق داشتن به اقلیت صاحب امتیاز بیاعتناء به فقر سیاهی که جمعیت بزرگی از مردم کشور بدان گرفتار است، به حج رفتن نیست، به سخرهگرفتن حج است. گویای غفلت کامل از حقوقی چون حقوق دوستی و همبستگی و دستیاری است. نه تنها بیاعتنائی به سالم و شاد کردن محیط زیست برای همگان که تخریب منابع کشور و فخرفروختن بخاطر شرکت در ایران، ویرانگری همه جانبه است.
آیا بر خامنهای و دستیاران او پوشیده است که رفتار دولت سعودی با زائران بستگی دارد به اعتبار و احترام دولت کشور متبوع آنها؟ آیا رفتار سعودیها به فریاد نمیگوید که رژیم ولایت مطلقه فقیه فاقد اعتبار و احترام است؟ آیا از جمله این بیاعتباری و نامحترم بودن، یکی فقدان شخصیت و اعتبار زمامدار برخوردار از ولایت مطلقه نیست؟ موافقت با رفتن ایرانیان به حج وقتی دولت سعودی رفتار جنایتکارانه خود را تغییر نداده و هیچیک از شرائط برشمرده فراهم نیست، آنهم، به بهای نقض موضع پیشین، گویای هرچه نازل بودن اعتبار و احترام زمامدار مدعی ولایت مطلقه فقیه نیست؟
● رفتن به حج وقتی شرائط جمع نیستند، برای دستگاهی که زائران را به حج میفرستد، باید سود داشته باشد. بنابراین، این نیایش است که وسیله سودجوئی میشود. این حج است که چون بقیه دین از خود بیگانه میشود. از خود بیگانه میشود برای اینکه دو رژیم استبدادی فاسد روابط قوای خود را تنظیم کنند. اما آیا آنها که با وجود چنین وضعیتی تن به رفتن به عربستان میدهند، بینقش هستند؟
٭ اگر به حج روندگان کرامت و حقوق خویش را به یاد میآوردند و غم اکثریت بزرگ فرو رفته و فرومانده در فقر و خشونت را میخوردند؟:
حج تمرین ایمان، اتصال خودانگیختگی انسان با خود انگیختگی مطلق، خدا، است. ایمانمند چگونه میتواند نسبت به کرامت و حقوق خویش و عزت انسانهائی که هموطنان او هستند لاقید بماند؟ حج فرصتی برای تمرین استقلال و آزادی است، حاجیانی که تحت امر دو رژیم استبدادی، غیر ارادی اعمالی را انجام میدهند، آیا نمیدانند که خدای آنها از پندار و کردار آنها آگاه است؟ آیا از مکه، الگویهای انسانهای وارسته و سرفراز باز میگردند؟ نزد هموطنان خود انسانهای وارسته و رها از تفاخر و تبعیضگرائی، انسانهای پرهیزکار و کرامتمند شمرده میشوند؟ هرگاه این پرسشها را از خود بپرسند و پاسخی که به آنها میدهند، حق باشد، تن به حجی که نه عزت که ذلتآور است، نمیدهند. هر ایرانی و غیر ایرانی که به حج میرود خود مسئول رعایت کرامت و حقوق خویش است. خداوند این توجیه را که چون چاره نبود به شرائط تن دادم را نمیپذیرد. چرا که چاره هست. چاره تحریم حجی است که با حجی که سنت پیامبر بود، سرسوزنی همخوانی ندارد. در وطن خویش از راه برانگیختن جنبش بیداری، از راه به راهانداختن جنبش غفلت زدائی از کرامت و حقوق، از راه شرکت در تصدی فقر و خشونت و تبعیضزدائی است که میتوان نیایش حج را بجا آورد. با همگانی کردن رشد انسان و عمران طبیعت و سرزمین ایران را سبزهزار امید و توانائی و شادی کردن است که میتوان نیایش حج را بجا آورد. با استبداد زدائی و پایان دادن به حاکمیت اقلیت زورمدار بر جامعه و جامعه دو قطبی را به جامعه شهروندان حقوقمند همطراز بدل کردن است که میتواند نیایش حج را در وطن خویش بجا آورد. با شرکت در بیابانزدائی و سالمکردن محیط زیست است که میتواند نیایش حج را در ایران آبادان بجا آورد.
شما که به حج میروید بدانید حجی را که میتوانید بجا نمیآورید و وقتی حج در محدوده روابط قوا انجام میدهید، حج شما ناقض نیایشی میشود که قرآن مقرر میکند. و این نقض امر واقع مستمر است و نسبت به آنها از دیرگاه هشدار داده شده است. بنگرید که
● حافظ چه میگوید:
جلوه بر من مفروش ای ملکالحاج که تو خانه میبینی و من خانه خدا میبینم.
و
ثواب روزه و حج قبول آن کس بود که خاک میکده عشق را زیارت کرد
● بنابر قول سعدی، حاجی کسی است که هجرتش به سوی خدا است، نه به سوی تجارت. سبب پذیرش حج، این است که حج رونده، با دل و جان رود و نه با مال و بخاطر افزودن بر جاه و منزلت
● و مولوی میسراید:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
حج برای آن بود که انسانها خویشتن را از جبر جباران برهانند. برای آن نبود که خود وسیله تحکیم و تشدید جباریت جباران بگردند.