نا آرامی و آشوب در جنوب
سر کنسول فولر در گزارشی تحت عنوان « تجمّع بیش از حدّ نیروی نظامی در جنوب ایران » می نویسد: « مسیر کاروان ها تقریباً از لوث راهزنان پاک شده ، امّا نیروهای نظامی این خلاء را پر کرده به جای آنان دست به غارت کاروا نها می زنند. مکاریانی که از اینجا به شیراز سفر می کنند، به شدّت ازاین ماجرا شاکی هستند. غالباً سربازها به بهانۀ« نیاز ارتش » 10 تا 30 قاطر از کاروان این افراد مصادره می کنند، امّا نه به این دلیل که واقعاً به آنها نیاز دارند، بلکه به منظور باج گرفتن و معمولاً مبلغی که ازاین طریق به دست می آورند از قیمت قاطرها بیشتر است. مکاریان خواهان توقیف چنین راهزنی هایی نیستند، بلکه از این شاکی هستند که وجه ثابتی از ایشان درخواست نمی شود و هر بار مبلغ خاصّی مطالبه می گردد. این قضایا باعث شده است تنها سیستم ترابری که این منطقه را به مرکز ایران متّصل می کند، دچار سردرگمی و کاستی گردد. راننده ای در یکی از گاراژهای بوشهر حاضر نشد دربرابر 12 دلارماشین خود را دراختیار سربازها قراردهد، چرا که استطاعت چنین کاری را نداشت. لذا مورد ضرب و شتم ایشان قرار گرفت و روانۀ زندان گردید. یکی از کارمندان یک شرکت معتبر انگلیسی دراین منطقه که در عین حال نماینده شرکت نفت استاندارد اویل و شرکت اتومبیل سازی فورد نیز بود، ازطرف مدیر شرکت موظّف شد یادداشتی به اداره گمرک تحویل دهد. چون مراجعۀ او به گمرک مقارن ظهربود، به او اجازه ندادند؛ و چون کار به اعتراض و مشاجرۀ لفظی کشید، حسابی او را کتک زدند.
یکی ازنگهبانان ایرانی ادارۀ قرنطینۀ بریتانیا مورد حمله وتعدّی یک افسرنظامی قرارگرفت و هنگامی که تلاش کرد از خود دفاع کند، به شدّت مورد ضرب و جرح قرار گرفت و روانۀ زندان گردید. اکنون
سربازها مدّعی هستند که وی می بایست اعدام شود چرا که وی به یک افسر نظامی که یونیفورم به تن داشته حمله کرده است .» شکایت ها همچنان ادامه داشت امّا کسی اهمّیت نمی داد و رسیدگی صورت نمی گرفت: « در بندرلنگه و روستاهای اطراف در شرایط به شدّت وخیم گزارش شده است و هیأتی از وجوه اعیان شهر اکنون به بوشهر آمد ه اند و رسماً به والی شکایت برده اند… شکایات به مقامات بالاتر ارجاع داده شده است اما بعید به نظر می رسد که افراد توانمند و صدیقی پیدا شوند که بتوانند این نیروهای نظامی را تحت کنترل درآورند. انگلیسی ها نگرانند و شک ندارند که دیر یا زود یک اروپایی به ضرب گلوله کشته می شود.» 45 این پیش بینی درست از آب درآمد و اندکی بعد یک انگلیسی به ضرب گلوله کشته شد.
در حادثه ای که دالس آن را « گوشه ای جالب از دیپلماسی بریتانیا نامیده است، یک انگلیسی در فارس کشته می شود: « مفتخرم به اطّلاع وزارت خارجه برسانم که در تاریخ 29 اکتبر اخباری به تهران رسید. حاکی از اینکه، چند روز پیش از این تاریخ، یکی از اتباع بریتانیا به نام کاکس، که از سکنۀ شیراز بود و در امور حمل و نقل و اتومبیل رانی در جنوب ایران دست داشت، در جادۀ بوشهر شیراز در روستایی به نام کنار تخته، در 60 مایلی شیراز، به قتل رسیده است. ماجرای این قتل تا اندازه ای غیرعادی است و شرح آن در چنین زمان و موقعیتی جالب به نظر می رسد؛ اکنون تنها چند ماه از کشته شدن سرگرد ایمبری می گذرد و همچنان چشم ها به دولت بریتانیا خیره مانده است که در این شرایط چه تدبیری می اندیشد. ماجرا از این قرار است که کاکس در 27 اکتبر به همراه یک انگلیسی دیگر از بوشهر به سمت شیراز در حرکت بوده است. پس از عبور از روستای مذکور، که در نهایت در آنجا نیز کشته شد، ماشین آنها با صخره ای برخورد کرده و خسارت سنگینی به آن وارد می شود، آنچنان که ایشان مجبور می شوند به کمک چند تن از اهالی منطقه ماشین را بلند کنند. وی به روستا بازمی گردد واز ژاندارم هایی که درآنجا مستقر بودند، درخواست کمک می کند. میان شماری از ژاندارم ها و کاکس مشاجره ای درمی گیرد و کاکس مشت محکمی به شکم یکی از آنان می کوبد و او را بیهوش می کند.
همقطاران سرباز مجروح فوراً کاکس را توقیف می کنند. وضعیت ژاندارم مجروح رو به وخامت می رود و حتّی علائم مرگ در او ظاهر می شود. ژاندار م ها با خونسردی کامل به کاکس می گویند که اگر رفیق آنها کشته شود، او نیز کشته خواهد شد. یک ساعت و نیم بعد که فرد مجروح درگذشت، ژاندارم ها تهدید خود را عملی ساخته و کاکس را در کمال خونسردی اعدام می کنند. هنگامی که این خبربه تهران می رسد، سفارت بریتانیا به کنسول خود در شیراز دستور میدهد به محلّ قتل رفته و از جزئیات حادثه باخبر شود. این جزئیات که از طریق نامه ارسال شده، هنوز به تهران نرسیده است.» موری می افزاید: « به نظر می رسد آقای اسموند اووی، کاردار سفارت بریتانیا تا حدودی از این ماجرا باخبربود. وی در 3 نوامبر به من خبر داد که به تازگی ماجرا را به اطّلاع دولت خود رسانده است، چرا که تا آن زمان اطّلاعات چندانی از حادثه در دست نداشته است. اینکه آیا دولت وی خواهان اعدام قاتلان می شود یا خیر، از حوزه اطلاعات و اختیارات او خارج است. وی اذعان داشت کاکس به دلیل قتلی که خود مرتکب شد، به دست ایرانی ها کشته شده است؛ بنابراین شکایت علیه ایشان چندان هم روشن و بمورد نیست. اوضاع در تهران به گونه ای است که به نظر می رسد دولت بریتانیا در حال حاضر قصد ندارد قضیّۀ قتل کاکس را پیگیری کند، زیرا نمی خواهد اوضاع سیاسی کنونی را که بسیار به نفع ایشان است خراب کند. سفارت بریتانیا امروز صبح خبر داد که اقداماتی که تاکنون برای دستگیری قاتلین صورت گرفته، به نتیجه نینجامیده است.» 46 در 30 نوامبر 1924 موری می نویسد:« مفتخرم به اطّلاع وزارت خارجه برسانم که پیش بینی من درست از کار درآمد و سفارت بریتانیا مترصّد است که این ماجرا را بی سر و صدا ختم کند. برخلاف اظهارات رضاخان، سردارسپه و رئیس الوزرا، که گفته است قاتلین به سزای عمل خود خواهند رسید، تاکنون هیچ اقدام مؤثّری برای دستگیری ایشان صورت نگرفته است و این در حالی است که محلّ تقریبی ایشان مشخّص است. هیچ یک از وعده هایی که در مورداعدام قاتلین و دریافت غرامت برای بیوه و فرزندان مقتول داده شده بود، تاکنون عملی نشده است.
آقای ادموند مانسون، 47 مستشار سفارت بریتانیا، در 30 نوامبر به من خبر داد که سفارت در نظر دارد تا زمان عادی شدن اوضاع جنوب ایران، پیگیری قتل کاکس را به تعویق بیندازد.» 48 با قتل کاکس ، اندکی پس از قتل ایمبری، به موری ثابت شد که اظهارات مدرّس در 10 اکتبر 1924 صحّت داشته است: « اگر شخص وزیرمختار بریتانیا در یکی از خیابانهای تهران کشته می شد، سفارت این کشور وانمود می کرد که وی در اثر سکتۀ قلبی از دنیا رفته است و بدین ترتیب از به خطر افتادن روابط دولت خود با ایران جلوگیری می کرد.» 49
اوضاع همچنان در جنوب وخیم گزارش می شد. فولر در30 مارس 1925 می نویسد: عشایرتنگستانی در نزدیکی بوشهر، که در زمان اشغال انگلیسی ها مشکلات فراوانی را به وجود آوردند، یکباردیگرسربه شورش برداشته اند. آنها روستاها و منازل اطراف بوشهر را غارت کرده و روزی نیست که اموال شماری از مردم بومی منطقه را به یغما نبرند. کدخدا یا فرمانده نگهبانان روستایی، موظّف شده است از مناطق دور افتادۀ اطراف بوشهر محافظت کند امّا متأسّفانه اکنون ده ماه است که حقوقی دریافت نکرده است. وی به سختی افراد خود را نگاه داشته و برای نجات ایشان از گرسنگی مجبور شده است اموال خود را بفروشد. در چنین شرایطی وی نمی تواند برای محافظت از روستا اقدامی صورت دهد.» 50
سرانجام در تابستان سال 1925 رهبر شورشیان تنگستانی دستگیر شد و دولت مرکزی تلاش کرد این عشیره را خلع سلاح کند: « سرنوشت 20 سرباز ایرانی که برای تحقیق به محل اعزام شده بودند بسیار جالب است. هنگام ورود به شهربا چند ریش سفید برخورد کردند که به سربازها گفتند تفنگداری در این روستا وجود ندارد؛ و اگر باور ندارند می توانند روستا را جستجو کنند. سربازها وارد روستا شده و هرگز از آن خارج نشدند. شمار دیگری از سربازان ایرانی که در روستاهای دیگری مستقر بودند، چند زن روستایی را مورد اذّیت و آزار قرار دادند. روستاییان به فارس زبانها اندکی مهلت داده و از ایشان خواستند که روستا را ترک کنند. عدّه ای تعلّل ورزیده و کشته شدند. یک سرباز ایرانی دیگر چند روزپیش کشته شد. شماری از نیروهای نظامی برای تنبیه مردم این روستا از زمین و دریا به این منطقه اعزام شدند .» فولر همچنین می افزاید : « دشمنی ای که این قبیله با دولت دارد منطقه را برای نیروهای نظامی که برای جستجوی در این روستاها اعزام می شوند، ناامن کرده است.» انتظار می رفت دولت مرکزی در پاییز حملۀ گسترده ای علیه تنگستانی ها به راه بیندازد. در آن تاریخ 2000 تن از نیروهای نظامی ایران ، این روستاها را پیاپی مورد حمله قرار خواهند داد و تلاش می کنند شورشیان را خلع سلاح کنند.» 51
پس از« آزاد سازی» خوزستان ، چند هنگ قشون دراین استان مستقر شد: « نیروهایی که به تازگی وارد محمّره شده اند، کاملاً منفورند. همانگونه که به شیخ مستبد نگاه می شد، به آنها نیز نگاه می شود؛
امّا مردم منطقه اکنون متوجّه شده اند که حکمرانی خودخواهانۀ خانوادۀ عرب ]شیخ خزعل[ بسیار قابل
تحمّل تر از خودسری افسران نظامی است. در اهواز نیز اوضاع به همین منوال است؛ امّا از آنجا که نفوذ اعراب در آنجا کمتر است، وخامت اوضاع به اندازۀ محمّره نیست.» 52 فولر گزارش می کند به دنبال تقویت نیروها در این منطقه ، اوضاع همچنان پرتنش و وخیم باقی ماند:« بی نظمی در محمّره ادامه خواهد داشت، چرا که جمعیت غالب این منطقه عرب و از حامیان شیخ هستند و از جانب اعراب عراق نیز حمایت می شوند… به دنبال خشکسالی، قحطی سراسر خوزستان و عراق را فراگرفته است و حامیان شیخ خزعل به راحتی مردم را تحریک می کنند؛ شمار زیادی از ملازمین مسلّح وی شغل خود را از دست داد ه اند .» وی حمله ای را که در 24 جولای 1925 به محمّره صورت می گیرد، چنین توصیف می کند:« حدود 300 مرد مسلّح وارد شهر شدند. تنها 50 سرباز ایرانی از این شهر محاظفت می کردند.
25 نفربرای نگهبانی از اداره گمرک، بانک و دیگر مناطق و نیمی دیگر به صورت ذخیره آمادۀ خدمت
بودند. سربازان ایرانی با سنگر گرفتن در پشت کیسه های شنی مستقر بر روی بام، به خوبی مقاومت
کردند و شورشیان عرب موفّق نشدند بانک و دیگر اماکن محافظت شده را تسخیر کنند. بنابراین راه به جایی نبرده و پس از غارت بازار، با سر و صدای زیاد شهر را ترک کرده و یا وادار به ترک شهرشدند. بر اساس گزارش محرمانۀ نمایندۀ بریتانیا در این منطقه، که اجازه دادند من هم آن گزارش را ببینم، در اوّلین شب 130 عرب داخل شهرکشته شدند و 100 نفر دیگردرجنگ های خارج از شهر به قتل رسیدند. صدمه ای به هیچ یک از سربازان ایرانی وارد نشد امّا یک تبعۀ انگلیسی زخمی و تبعۀ دیگر کشته شد؛ هر دوی این اتباع هندی بودند. روز بعد، نیروی کمکی از اهواز عازم این منطقه شد و یک دسته از سربازان هنگ « پهلوی» نیز ضمیمۀ این هنگ شد. بریتانیا نیز نیروهای خود را روانۀ اهواز کرد و یکی از قایق های جنگی خود را درخلیج فارس نیز به خدمت گرفت. امّا از آنجا که آرامش منطقه به سرعت برقرار شد، دلیلی برای دخالت وجود نداشت. اوضاع شهر آرام و بیشتر مغازه های بازار تعطیل است. همچنان شمار زیادی از اعراب به همراه خانواده ها و احشام خود از طریق رودخانه به عراق می گریزند. چند روز پیش شورشیان عرب مجدّداً دست به اقدام نظامی زدند و گفته می شود 100 تن از ایشان به هلاکت رسید ه اند بدون اینکه حتّی یک نفراز نیروهای ایرانی زخمی شود. نیروهای ایرانی کاخ شیخ را به تصرّف خود درآوردند. زنان بسیار و فرزندان بی شمار وی نیز در کاخ دیگر او در بصره زندگی می کنند. خود وی نیز به همین کاخ ]در بصره[ پناه برده بود که مقامات ایرانی با متوسّل شدن به دوزو کلک او را به ایران آورده و دستگیر کردند. در این کاخ (در ایران) مقدار زیادی طلا و تفنگ انگلیسی یافت شد، که مقامات ایرانی سعی کردند آن را نشانه ای از دخالت بریتانیا در این ماجرا، جلوه دهند. بریتانیا این اظهارات را رد کرد ومدّعی شد بریتانیا به جبران خدمات شیخ و بیمارستانی که دراختیار نیروهای انگلیسی گذاشت، چند سال پیش مقداری پول، تفنگ و تعدادی کشتی دراختیارشیخ قرارداده است. فرماندۀ قشون جنوب به منظور دریافت صندوق های طلایی، که از کاخ شیخ محمره بیرون آورده شده است، در نوزدهم ماه جاری بوشهر را ترک کرد.» 53 (1 )
◀ توضیحات و مآخذ:
1 – منبع: دکتر محمّد قلی مجد « از قاجار تا پهلوی » – ترجمه رضا مرزانی- مصطفی امیری – مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی – بهار 1389 – صص 341 – 305
پانوشتها
1 – نویسنده در متن کلمه Arabistan استفاده کرده است که منظور همان خوزستان می باشد.
2 – مجد، ایران در جنگ جهانی اول، صص 97 – 83
3- Dulles.
4- Mc Cormack.
5 – نامه علاء به دالس و ضمیمه 01A / 79 . 891 مورخ 28 ژانویه 1924
6- Sir Percy Lorain.
*- شلیل.
7 – گزارش موری، شماره 734 ،1314 / 00 ..891، مورخ 14 نوامبر 1924
8- Peel.
9- Monypenny.
10 – گزارش کرنفلد، شماره 317، 135 51A / . .891 ، مورخ 8 دسامبر 1923
11- W.C. Fairley.
12- Harrison.
13- First Exploration.
14- Merriam Cooper.
15 – گزارش موری و ضمیمه، شم 650 ، 1305 / 89100 ، مورخ 21 سپتامبر 1924
16- Fuller.
17 گزارش موری، شم 657 ، 1303 / 89100 ، مورخ 24سپتامبر 1924
18- Eardley Peel.
19 – گزارش موری، شم 665 ، 553 / 6363 ، 891، مورخ 30 سپتامبر 1924
20 – گزارش کاخ سفید ، شم 4479 ، 59 / 891.00، مورخ 6 اکتبر 1924
21 – گزارش موری، شم 663 ، 1306 / 891.00 مورخ 28 سپتامبر 1924
22- Ovey.
23 – گزارش موری، شم 689 ، 1309 00/. 891 ، مورخ 17 اکتبر 1924
24 – گزارش موری، شم 705 ، 359 / 891.51 ، مورخ 23 اکتبر 1924
25 – گزارش موری، شم 729 ، 891.00 / 1312 ، مورخ 8 نوامبر 1924
26- Geoffrey Havard.
27 – گزارش موری، شم 734، 891.00/1314 ، مورخ 14 نوامبر
28- W. M. Smart.
29 – گزارش موری، شم 770 ، 891.00/1320 ، مورخ 27 نوامبر 1924
30- گزارش موری، شم 744 ، 891.00/1315 ، مورخ 18 نوامبر 1924
31 – گزارش موری، شم 751 ، 891.00/ 1317 ، مورخ 21 نوامبر 1924
32 – گزارش موری، شم 770 ، 891.00/ 1320 ، مورخ 27 نوامبر 1924
33 – گزارش موری، شم 771 ، 891.00/ 1321 ، مورخ 1 دسامبر 1924
34 – گزارش موری، شم 778 ، 891.00/ 1322 ، مورخ 4 دسامبر 1924
35 – گزارش موری و ضمیمه، شم 776 ، 891.00/ 369 ، مورخ 3 دسامبر 1924
36 – گزارش موری، شم 795 ، 891.00/ 1324 ، مورخ 16 دسامبر 1924
37 – گزارش موری، شم 815 ، 891.00/ 1325 ، مورخ 26 دسامبر 1924
38 – گزارش موری، شم 841 ، 891.00/ 1327 ، ، مورخ 10 ژانویه 1925
39 – گزارش موری، شم 914 ، 891.00/ 130 ، مورخ 19 فوریه 1925
40 – گزارش موری، شم 868 ، / 1333 891.00 ، مورخ 25 ژانویه 1925
41 – گزارش موری، شم 1051 ، 891.00 /1351 ، مورخ 5 می 1925
42 – گزارش موری، شم 1088 ، 891.00 /1353 . ، مورخ 15 می 1925
43 – گزارش موری و ضمیمه، شم 1121 ، 891.032/29 ، مورخ 31 می 1925
44 – گزارش موری، شم 1153 ، 891.00/1395 . ، مورخ 18 ژوئن 1925
45 – گزارش فولر، 891.20/50 ، مورخ 21 می 1924
46 – گزارش موری، شم 725 ، Cox 391.4123 – ، مورخ 6 نوامبر 1924
47- Edmond Monson.
48 – گزارش موری، شم 772 ، Cox 391.41.23-، مورخ 30 نوامبر 1924
49 – گزارش موری، شم 688 123Im1/353 ، مورخ 16 اکتبر 1924
50 – گزارش فولر، شم 91 ، 891.00/1348 ، مورخ 30 مارس 1925
51 – گزارش فولر، شم 60 ، 891.20/58 ، مورخ 21 آگوست 1925
52 – گزارش فولر، شم 59 ، 891.20/57 ، مورخ 22 آگوست 1925
53 – گزارش فولر، شم 60 ،891.20/58 ، مورخ 21 آگوست 1925
◀عبدالّه شهبازی در سایت خود تحت عنوان « معمّای شیخ خزعل » در یادداشتهای نظر خود را در رابطه شیخ خزعل چنین بیان می کند: در سایت بازتاب مقالهای مندرج است به قلم آقای جهانگیر محمودی با عنوان «رضا خان بدتر [است] یا شیخ خزعل؟». نوشتۀ فوق پاسخی است بر مقالۀ «انگلستان، رضا خان و تسلیم خزعل» مندرج در نشریۀ فرهنگ خوزستان. ظاهراً در مقالۀ فوق، که آن را ندیدهام، ادّعا شده که «شیخ خزعل تجزیهطلب نبود»؛ و نویسنده محترم بازتاب در پاسخ خویش برآنند که «شیخ خزعل تجزیهطلب بود.»
دربارۀ شیخ خزعل و مقاصد وی بایستی گفت که نمیتوان تردیدی در تجزیه طلب بودن او نمود، چنان که در انگلیسی بودن او و رضا خان نیز جای تردید نبود.
با توجّه به انتشار پاسخ جناب آقای محمودی به مقالۀ مندرج در نشریۀ فرهنگ خوزستان، شایسته بود که متن مقالۀ فوق نیز در سایت بازتاب قرار میگرفت تا خوانندگان با استدلال طرف ناشناخته بحث (که نام ایشان به عنوان نویسندۀمقالۀ فوق ذکر نشده) آشنا شوند و عیار استدلالها و مستندات او را نیز محک زنند.
بهرروی، توجّه جناب آقای محمودی را به نکات زیر جلب میکنم:
طایفۀ عرب بنیکعب محیسنی (از ریشه «حسن») در اصل از طوایف جنوب حجاز (از شاخۀ عبد مناف) است که به سمت خلیج فارس مهاجرت کرد، در خوزستان و جنوب عراق مأوا گزید و در جریان شیعه شدن آلمشعشع به تشیّع گروید. شاخههای بنیکعب در سراسر خلیج فارس پراکنده هستند. بیشتر فلّاحین جنوب عراق بنیکعب میباشند. شاخهای از بنیکعب نیز ساکن عمّان هستند؛ و در دوران ریاست شیخ غانم (در دوره زندیه) بنیکعب بر عمّان تسلّط داشت. در طول سدههای هیجدهم و نوزدهم میلادی طایفۀ بنیکعب مقتدرترین نیروی شیعی عرب در منطقۀ خلیج فارس و سدّ استواری در مقابل توسعهطلبی وهّابیون و تاختوتاز و هتک حرمتهای ایشان در عتبات بهشمار میرفت.
برای رسیدن به ارزیابی منصفانه از شیخ خزعل و شناخت دقیقتر علل برکناری و قتل او به دست حکومت رضا شاه، در کنار موارد منفی که با آن آشنائیم، توجّه به موارد زیر نیز ضرور است:
1- شیخ خزعل از مخالفان سرسخت اعلامیۀ بالفور بود و با سیاست صهیونیستی یهودی کردن سرزمین فلسطین به شدّت مخالفت نمود. نامههای او به مفتی بیتالمقدّس موجود است. به این دلیل پاپ بندیکت پانزدهم، که او نیز از مخالفان اعلامیۀ بالفور بود، در سال 1921 به خزعل عنوان «شهسوار مسیح» را اعطا کرد.
2- خزعل از مخالفان جدّی غائلۀ جمهوریخواهی و استقرار دیکتاتوری رضا خانی و در این رابطه با سید حسن مدرّس همپیمان بود و با علمای عتبات مکاتباتی داشت. نمونهای از این مکاتبات نامۀ خزعل به آقا میرزا مهدی، فرزند مرحوم آخوند خراسانی، است که در یادداشتهای منسوب به رضا شاه (سفرنامۀ خوزستان، صص 114-115) نیز درج شده است.
3- طایفه عرب بنیکعب هماره به ایرانی بودن و تابعیّت ایرانی خود عمیقاً وفادار و دلبسته بوده است. طبق این سنّت دیرین و ریشهدار، خزعل، حتّی اگر میخواست، نمیتوانست داعیۀ جدایی از ایران را داشته باشد. توجّه کنیم که در ماجرای تعیین سرحدّات ایران در اوایل دورۀ ناصری درویش پاشا، نمایندۀ عثمانی، وعده داد که اگر بنیکعب خود را تبعۀ عثمانی بخوانند مالیات ده ساله را بر آنها خواهد بخشود ولی سران بنیکعب خود را تبعۀ ایران خواندند، «و به رعیّتی ایران خرسند بودند»، بهرغم این که میرزا جعفرخان مشیرالدوله سالیانه 2000 تومان بر مالیات آنها افزود. (بنگرید به: احمد کسروی، تاریخ پانصد ساله خوزستان، صص 173-174)
4- در دوران اقتدار بنیکعب در خلیج فارس، این طایفه شیعی عرب، به عنوان قدرتمندترین طایفۀ عرب منطقه، حلقۀ واسطی بود که حاکمیت ایران را بر سراسر منطقۀ خلیج فارس تأمین میکرد و به عنوان پلی میان ایران و اعراب جنوب خلیج فارس عمل مینمود. با وجود اقتدار بنیکعب، یکّهتازی حکّام جدیدی که استعمار بریتانیا بر مناطق جنوبی خلیج فارس تحمیل کرد، امکان نداشت.
5- ناسیونالیسم نژادپرستانه و عربستیزانهای که حکومت پهلوی منادی آن شد و قطع حلقۀ واسطۀ فوق میان ایران و اعراب خلیج فارس مهمترین عواملی بودند که حاکمیت ایران را بر سراسر منطقۀ خلیج فارس از میان برد.
6- اگر شیخ خزعل قصد تجزیۀ خوزستان را داشت، با توجّه به اقتدار نظامی فراوانش میتوانست آشوب بزرگی را برانگیزاند و در کوران هرجومرج سالهای جنگ اوّل جهانی و پس از آن شاید موفّق هم میشد. توجّه کنیم که در آن سالها حتّی برخی از سران طایفۀ کوچک آسوری ارومیه، مانند پطروس آقا، داعیۀ استقلال و تشکیل «دولت آشور» را داشتند و با حمایت قدرتهای پیروزمند به کنفرانس لوزان نیز راه یافتند در فضایی که نمایندگان رسمی دولت ایران را به این کنفرانس راه ندادند (بنگرید به: بهار، احزاب سیاسی، ج 1، صص 276-280)؛ ولی شیخ خزعل هیچگاه چنین دعاوی را مطرح نساخت.
7- این پرسش مهمّی است که چرا شیخ خزعل، بهرغم اقتدار نظامی، بهسادگی از حکومت تهران تمکین کرد و خود را تسلیم رضاخان و خانهنشین نمود. اهمّیت این پرسش تا بدانجاست که حتّی کسروی را نیز به ابراز حیرت وامیدارد که چگونه با آنکه «ناصری پر از تفنگچیان عرب بود… با این حال آقای رئیسالوزرا [رضاخان] که جز از چند کسی از وزرا و چند تن سپاهی همراه نداشت، به ناصری درآمد.» (تاریخ پانصد ساله خوزستان، ص 247)
* منبع : عبداله شهبازی « معمّای شیخ خزعل »- سایت شهبازی – دوشنبه 25 خرداد 1383/ 14 ژوئن 2004
◀مصطفی تقوی در مقالۀ کوتاه خود « انگلستان، رضاخان و تسلیم خزعل» می نویسد:
شیخ خزعل از قبیله بنی کعب یکی از رجال انگلوفیل ایران بود که از دورۀ مشروطه به بعد در تحوّلات سیاسی ایران در استان خوزستان نقش مهمّی داشته است. او از انقلاب مشروطیت هواداری کرد و در دوران جنگ جهانی اوّل نیز کمکهای شایانی به دولت انگلستان کرد. بدین ترتیب، او توانست اطمینان کامل انگلستان را به خود جلب کرده و با پشتیبانی آن دولت به حاکم قدرتمند و بیرقیب خوزستان تبدیل گردد. با توجّه به موقعیت و اهمّیت منطقۀ نفتخیز و استراتژیک خوزستان، وجود شیخ خزعل برای بریتانیا از اهمّیت بسیار بالایی برخوردار بود. امّا سرانجام در سال 1303 شمسی به وسیلۀ رضاخان از صحنۀ سیاست ایران و خوزستان حذف گردید. هنگامی که رضاخان دست به کار حذف خزعل شد، تحریکات کمیتۀ قیام سعادت را نشانۀ آن دانست که خزعل در پی جدا ساختن خوزستان از خاک ایران است و دولت انگلیس نیز او را در این نیّت سوء، حمایت میکند. بدین گونه چنین وانمود ساخت که حذف خزعل، اقدامی برای جلوگیری از تجزیۀ ایران و مبارزه با مهمترین عامل انگلیس و منافع آن دولت است. کتاب سفرنامۀ خوزستان تنها برای توجیه و القای همین دیدگاه است. به پیروی از رضاخان، دیگر پهلوی ستایان و پهلوی نگاران هم در شرح این مدّعا به قلمفرسایی پرداخته و انبوهی از متون تاریخنگاری پهلوی را به این مقوله اختصاص دادند، به گونه ای که بسیاری از کسانی که آگاهی تاریخیشان محدود به تاریخنگاری یادشده است، از فیلم زندگی سیاسی شیخ خزعل تنها تصویر آگراندیسمان شده و تحریف شدۀ سال 1303 را به یاد میآورند و میبینند.
امّا دیدگاه مستقل از تاریخنگاری رایج پهلویستی، روایت دیگری از حذف خزعل دارد. مفروضات مهمّ دیدگاه یادشده این است که دولت بریتانیا با انجام کودتای 1299 و روی کار آوردن مهرهای مطمئنتر که افزون بر خوزستان، در سراسر ایران برای آنها کارآمدی داشته باشد، دیگر از دستپروردگان جزئی محلّی بینیاز شده و آنان را به عنوان ابزارهای زائدی که دوران مصرفشان به پایان آمده بود، مینگریست. به همین دلیل حذف آنان را در دستور کار خود قرار داد و به همان میزان که از تثبیت و استقرار دولت کودتا مطمئن میشد، دست از حمایت این دستپروردگان محلّی برداشته و دولت کودتا را در حذف آنان یاری میداد. در این فرایند تدریجی و پر احتیاط، خزعل مهمترین و آخرین آنان بود. در این دیدگاه، حذف خزعل نه تنها اقدامی ضدّانگلیسی نبوده، بلکه به درست، خواستۀ آن دولت و در راستای برنامهها و منافع آن نیز بوده است.
به نظر میرسد افزون بر استدلالهای فراوان در تأیید این دیدگاه، دست کم اسناد منتشرشدۀ وزارت خارجه بریتانیا هم دیدگاه حاکم بر تاریخنگاری پهلویستی را بیاعتبار ساخته و دیدگاه مستقل را تأیید میکنند. با اشاراتی کوتاه به گزیدهای از این اسناد، داوری را به خوانندگان میسپاریم.
لورین در گزارش مورخ 7 فوریه 1924/ 17بهمن 1302 یعنی یک سال پیش از حذف خزعل مطرح میکند که شیخ اینک به چیز ناهنجاری مبدّل شده است که سرنوشتش باید فرع بر ملاحظۀ اصلی باشد و ملاحظۀ اصلی اکنون ایرانی ثابت و یکپارچه، دیواری محافظ در برابر تهدید شوروی به خلیج فارس و هند است.
او در گزارش دیگری در 20 فوریه 1922/ 1 اسفند 1300 مینویسد: رضاخان همان کاری را که انگلیسیها میخواستند به دست انگلیسیها انجام دهند، به دست ایرانیها خواهد کرد.
در 12 شهریور 1301 ایشان در گزارشی برای کرزن مینویسد: باید پیوسته به خاطر سپرد که ملاک نهایی مناسبات ما با ایران، تهران است و اینکه یکپارچگی تمامی امپراطوری ایران به طور کلی و در درازمدّت برای مصالح بریتانیا مهمتر است تا تفّوق محلّی هر یک از دستپروردگان ویژۀ ما.
در گزارش دیگری در 10 ژانویه 1923/ 19 دی 1301 پس از اطمینان از برخی پیشرفتهای رضاخان مینویسد: اینک هنگام آن رسیده است که پیوندهایمان را با دستپروردگان محلّی شل کنیم و پشتیبانی از وزیر جنگ (رضاخان) قطعاً به معنی سلب دوستیهای محلّی ما است که دشوارترین و مهمترین آنها البتّه شیخ محمّره (خزعل) است.
در گزارش دیگری آورده است، رضاخان میتواند موهبتی برای ما باشد و اظهار نگرانی میکند که اگر رضاخان در کارهایش موفّق نشود، دشمنان او در تهران فرصت مییابند تا از کار برکنارش سازند.
در گزارشهای دیگری آمده است که رضاخان پس از آمادگی، مقامات انگلیسی را مطمئن میسازد که آمادۀ عملیات موفّقیتآمیز جنوب است. حیثیت او در خطر است و باید به جنوب برود.
دولت انگلیس هم پس از این اطمینان و با توجّه به ضرورت مسئله برای حفظ و تحکیم رضاخان، نه تنها به تدریج و به طور نامحسوس دست از حمایت خزعل برمیدارد بلکه از پشتیبانی عشایر دیگر از او جلوگیری به عمل آورد و سرانجام هم به او دستور داد که تسلیم رضاخان گردد.
اینها همه در گزارشهای وزارت خارجۀ بریتانیا آمده است. برای نمونه، پس از آنکه زمینۀحذف خزعل کاملاً فراهم شد، آنان که سالها او را در رویارویی با دولتهای مرکزی و نپرداختن مالیات یاری میدادند، سرانجام در نامهای به طور رسمی به او نوشتند که ایشان به دلیل سرکشی علیه حکومت مرکزی و نپرداختن مالیات، حقّ استناد به تعهّدهای بریتانیا را که از خودمختاری او پاس دارد، از دست داده است چون این تعهّدات مشروط به وفاداری به حکومت مرکزی بود!
سرانجام لورین به کنسول انگلیس در اهواز دستور میدهد که شیخ را مجبور کند تا تسلیم شده و به پیشباز رضاخان برود.
وزیر مختار انگلیس در تهران، درست در دوران اوج گیرى قدرت رضاخان و تهیۀ مقدّمات جمهوریت و خلع قاجاریه، در نامه اى به سردار سپه از روابط صمیمانۀ طرفین سخن مى گوید[س ش 78].
رضاخان با تمهیداتى زمینۀ خلع سلسلۀ قاجار را فراهم ساخت و توانست اطمینان و حمایت دولت بریتانیا را نسبت به سیاست خود به دست آورد و پس از اینکه مجلس مؤسّسان، حکومت موقّت را به او واگذار کرد، انگلستان اوّلین دولتى بود که این حکومت را به رسمیت شناخت.
[نامۀ سرپرسى لورن به رضاخان و اظهار
رضایت از روابط میان دو دولت ایران و انگلیس]
3 حوت 1302 نشان انگلیس
22 فوریه 1924 سفارت انگلیس
تهران
رئیس الوزراى عزیزم
مذاکراتى را که در صبح 13 فوریه (24 دلو) با حضرت اشرف داشتم و اشعاراتى را که براى یک کمیسیون مختلط جهت انجام مسائل معوّقه فى ما بین دولتین ایران و انگلیس نمودم و قبولى حضرت اشرف را در این باب به صدراعظم و وزیر امورخارجۀ اعلى حضرت پادشاه انگلستان اطّلاع داده ام.
جواباً معزّى الیه خواسته اند اطّلاع دهم که آنچه را با حضرت اشرف مذاکره نموده ام و اقداماتى که مصمّم شدیم که اتّخاذ شود، تصدیق نموده اند و راپرت شخصى که پس از ورودم در لندن خواهم داد و مسلکى را که حضرت اشرف و جنابان وزیر امورخارجه و وزیر مالیه در کنفرانسهاى مزبور اتّخاذ مى نمایند مأخذ عقیدۀجناب معظّم له خواهد بود. از احساسات و لیاقت هیأت دولت حالیه در اینکه روابط فى ما بین مملکتین را بر یک اساس متین رضایت بخشى قرار دهند [. ]ایّام شوکت مستدام باد[.]
[امضاء:] پرسى لورین
(سند شماره 78)
اندکى پس از تغییر سلطنت، سفیربریتانیا در تهران موضع و سیاستى را که لندن مى بایست در قبال ایران اتّخاذ کند، به وزارت امورخارجۀ کشورمتبوعش اعلام مى دارد ومعتقد است که دولت جدید باید از همدردى و مساعدت دولت انگلستان نسبت به خودش برخوردار شود. سر پرسى لورن، سفیر بریتانیا در تهران، این رشته تبادل نظریات را با برداشت مثبت و مساعد از صعود رضاشاه بر تخت شاهى آغاز کرد. وى در مراسلۀ مورّخ 31 دسامبر 1925 / 10 دى 1304 (تنها دو هفته پس از تغییر سلطنت) نوشت:[س ش 79]
بخشى از: نامۀ لورن (سفیر بریتانیا در تهران)
به چمبرلن (وزیر امور خارجه)
31 دسامبر 1925 / 10 دى 1304
ما مردى را به عنوان پادشاه ایران داریم که علیرغم تبار معمولیش و فقدان کامل آموزش غربى او و عدم تجربه در مورد هر کشور دیگرى به غیر از [کشور ]خودش، عناصرى چند از بزرگى واقعى در وجود دارد; مردى با یک استقلال سنجش و داورى که در محیط پیرامونش منحصر به فرد است،… کسى که معتقد است مأموریت مشخّصى را براى کشورش باید به انجام رساند و مصمّم است که آن را به انجام آورد،… من به طور یقین چنین احساس مى کنم که وى تنها فردى است که مى تواند امور این کشور را انتظام بخشد، و گامهاى آن را در مسیر ترقّى واقعى قرار دهد. [از این رو] براى همین یک دلیل هم که شده او باید از همدردى و مساعدت ما نسبت به خودش برخوردار شود و فکر مى کنم به خاطر آنچه نیز تاکنون کسب کرده است، مستحقّ احترام بسیارى از جانب ما مى باشد. از این رو باید روابط بین دولت اعلیحضرت [پادشاه بریتانیا] و نمایندگانش در ایران با رضاشاه همچنان به عنوان موضوع واقعاً مهمّى ادامه یابد. به عقیدۀ من فعلاً این [روابط] درست بر همان اساسى مى باشد که باید باشند، [یعنى ]دوستانه، صمیمى و صادقانه، بدون هیچ تلویحى مبنى بر وابستگى هر یک از طرفین به یکدیگر. اگر این [روابط] همچنین باقى بمانند، و اگر رضا شاه نیروى ذهنى و جسمى و توازن اخلاقى خود را حفظ کند، فکر مى کنم که بتوانیم در آینده نه تنها به بهبود مستمر روابط ایران و انگلیس و همکارى نزدیکتر بین دو دولت اطمینان داشته باشیم، بلکه همچنین مى توانیم به مزیّت غیرقابل محاسبه یک ایران با ثبات و مترّقى [مطمئن باشیم] که براى مقاومت در برابر ضرباتى نیرو مى گیرد که تجدید قواى روسیه به مثابه یک قدرت بزرگ جهانى به نحو اجتناب ناپذیرى به دنبال خواهد داشت.
(سند شماره 79)
* سید مصطفی تقوی ، « انگلستان، رضاخان و تسلیم خزعل» – سایت مؤسّسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران
WWW.IICHS.ORG
* باقر کاظمی( مهذب الدوله ) کاردار وقت سفارت ایران در آمریکا در خاطراتش می نویسد : « ماکدنالد ]جیمز رمزی مک دونالد ( James Ramsay MacDonald)[ ، رئیس الوزرای انگلیس به خزعل تلگراف کرده که باید مطیع ایران باشد ( این خبر از طهران نبود در جراید خارجه دیده شد).
منبع: با قر کاظمی ( مهذب الدوله ) «یادداشت هایی از زندگانی باقر کاظمی» ،جلد دوم – 1391 ، نشر تاریخ ایران – ص 304
نشریه انقلاب اسلامی در هجرت شماره ۸۲۷ از ۱۶ تا ۲۹ اردیبهشت