◀ برنامۀ تاجگذاری رضا خان
قسمت اوّل – مراسم تاجگذاری
روز یک شنبه چهارم اردیبهشت 1305 مراسم تاجگذاری اعلیحضرت همایون شاهنشاهی دامت سلطنته درعمارت سلطنتی گلستان به عمل خواهد آمد. مدعوین که عبارت خواهند بود ازعلما، سفرا و خانمهای آنها، هیأت قضائیه، صاحب منصبان ارشد، اعیان ، نمایندگان ایالات و ولایات ، رؤسای دارای رتبۀ 8 و 9 وزارتخانه ها، نمایندگان تجّار و اصناف ، نمایندگان مطبوعات و سایرمدعوین با لباس تمام رسمی درسه ساعت بعد از ظهر درعمارت گلستان حاضر شده و در ساعت مقرّربه تالار تاجگذاری رفته و درجاهای خود مطابق نقشۀ منظّمه قرار خواهند گرفت. بیرقهای افواج نیزدرجاهایی که معیّن شده است نگه داشته خواهند شد.
یک دسته موزیک برای زدن سلام اعلیحضرت همایون شاهنشاهی در پایین عمارت خواهند ایستاد.
قراولی داخلی عمارت به وسیلۀ شاگردان مدرسۀ نظام به عمل خواهد آمد.
پس ازتوقّف مدعوین درجاهای خود ، ولاحضرت اقدس شاهپورمحمّد رضا پهلوی و لیعهد دامت عظمته وهیأت حاملین تاج و اثاثیۀ سلطنتی به شرح و ترتیب ذیل به اتاق موزه وارد شده و درمحلّ خود توقّف خواهند کرد
آجودان– آجودان
آجودان – آجودان
آجودان – آجودان
آقای دولتشاهی رئیس تشریفات داخلی
آقای غفاری رئیس تشریفات خارجی
آقا امیر لشکر خدایار خان حامل بیرق سلطنتی
والاحضرت اقدس ولیعهد
1 – آقای فروغی رئیس الوزرا، حامل تاج کیان
2 – آقای تیمورتاش وزیر دربار ، حامل تاج پهلوی
3 – آقای امیر لشکر امیرطهماسب وزیر جنگ، حامل شمشیر جهانگشای نادری
4 – اقای اسعد وزیر پست و تلگراف ، حامل تاج مروارید
5 – آقای فاطمی وزیر عدلیه ، حامل عصای مرصّع سلطنت
6 – آقای داور وزیرفواید عامّه ، حامل دریای نور
7 – آقا دادگر وزیر داخله ، حامل قلچاق سلطنتی
8 – آقای بیات وزیر مالیه ، حامل تمثال مبارک
9 – آقای امیر لشکر احمد آقا خان رئیس امنیّه، حامل گرز سلطنتی
10 – آقا امیر لشکر نصرالله خان آیرم ، حامل شمشیر شاه اسماعیل صفوی
11- آقای امیر لشکر جلایر ، حامل سپر سلطنت
12 – آقای امیر لشکر نقدی ، حامل شمشیر شاه عبّاس صفوی
13 – آقای امیر لشکر انصاری ، حامل قدّارۀ مرصّع
14 – آقای سرلشکر خزاعی ، حامل تبرزین سلطنتی
15 – آقای امیر لشکراسماعیل خان ، حامل زره شاه اسمعیل صفوی
16 – آقای امیر لشکر حبیب الله میرزا جهانبانی ، حامل کمان نادری
17 – آقای امیر لشکر قاسم خان والی ، حامل تیر کش مرصّع
18 – آقای مفتاح کفیل وزارت خارجه
19 – آقای چراغعلی خان پهلوی پیشکار والاحضرت اقدس
20 – آقای سمیعی حکمران تهران
21 – اقای جم معاون ریاست وزرا
22 – آقای یوسف خان مشار کفیل وزارت معارف و اوقاف
والاحضرت اقدس ولیعهد دردست راست تخت نادری قرار خواهند گرفت.
بیرق سلطنتی در پشت سرتخت نگاه داشته خواهد شد.
آجودانهای همایونی مابین تخت نادری و تخت طاووس خواهند ایستاد؛ رؤسای تشریفات دوباره مراجعت کرده و ورود اعلیحضرت همایون شاهنشاهی رابه تالارتاجگذاری اعلام خواهند نمود.
حاملین اثاثیۀ سلطنتی در فاصلۀ معیّنی از تخت نادری ، از دو طرف روبروی هم ایستاده و منتظر موکب همایونی خواهند بود:
آجودان – آجودان
آجودان – آجودان
آجودان – آجودان
رئیس تشریفات– رئیس تشریفات
اعلیحضرت همایون شاهنشاهی
با جغّۀ نادری درسر
آقای سرتیپ مرتضی خان یزدان پناه فرماندۀ لشکر مرکز
ژنرال آجودان همایونی
آقای بهرامی رئیس دفترمخصوص سلطنتی و رؤسای درجه اوّل دربار.
در موقع ورود اعلیحضرت همایونی به تالارتاجگذاری سلام خاص همایونی زده خواهد شد.
اعلیحضرت همایون شاهنشاهی از میان دو صف بیرقهای افواج و حاملین اثاثیۀ سلطنتی عبور فرموده بر اریکۀ تخت نادری جلوس خواهند فرمود؛ در موقع ورود موکب شاهانه بیرقها سلام خواهند داد.
آجودانهای مقدّم درصف آجودانها در پشت تخت قرار خواهند گرفت.
آقای ژنرال آجودان یزدان پناه ، درطرف دست چپ تخت پهلوی ، پایۀ عقب تخت خواهند ایستاد.
سایراعضای هیأت دولت وملتزمین موکب همایونی که حامل اثاثیۀ سلطنتی نیستند در ردیف دوّم حاملین اثاثیه خواهند ایستاد.
پس از جلوس اعلیحضرت همایون شاهنشاهی آقای ادیب السلطنه خطبه قرائت کرده، پس از آن وزیر در بار تاج پهلوی را نزدیک تخت برده و تقدیم می نماید.
اعلیحضرت همایون شاهنشاهی تاج را به دست مبارک زینت افزای فرق مبارک فرموده و شمشیر جهانگشای نادری را که به وسیلۀ امیرطهماسب وزیر جنگ تقدیم می شو، زیب پیکرخود خواهند فرمود.
رئیس تشریفات جغّۀ نادری را گرفته و در جای تاج پهلوی می گذارد .
رئیس تشریفات شمشیر کمر اعلیحضرت همایونی را گرفته و در جای شمشیر جهانگشای نادری خواهد گذاشت. پس از گذاشتن تاج به فرق مبارک و بستن شمشیرجهانگشای نادری ، اعلیحضرت همایون شاهنشاهی نیاّت ملوکانه را در ضمن فرمایشات شاهانه بیان فرموده ، پس از آن رئیس الوزرا را تاج کیانی را به آقای جم معاون خود داده و خود در مقابل تخت خطابه معروض می دارد، پس از اتمام خطبه دوباره تاج را گرفته و در سرجای خود خواهند ایستاد.
پس از آن به نام نمایندگان ایالات و ولایات تبریک عرض خواهد شد.
بعد از اتمام مراسم عرض تبریک ، اعلیحضرت همایون شاهنشاهی با تاج که در فرق مبارک است از تخت پایین تشریف آورده به اتاق برلیان معاودت خواهند فرمود و والاحضرت اقدس ولیعهد و حاملین اثاثیۀ سلطنتی وسایر ملتزمین موقع ورود موکب همایونی در جزء ملتزمین خواهند بود.
درموقع پائین آمدن اعلیحضرت همایونی از تخت ، حاملین اثاثیۀ سلطنت به ترتیب قبل از ورود موکب همایونی به تالارتاجگذاری خواهند ایستاد.
ترتیب معاودت موکب همایونی به شرح ذیل خواهد بود:
آجودان– آجودان
آجودان– آجودان
آجودان– آجودان
رئیس تشریفات – رئیس تشریفات
اعلیحضرت همایون شاهنشاهی
والاحضرت اقدس ولیعهد
حامل بیرق سلطنتی – ژنرال آجودان همایونی
رئیس الوزرا و وزیر دربار وسایر حاملین اثاثیۀ سلطنتی به ترتیبی که مذکورشد.
رؤسای دربار(11 )
◀ توضیحات و مآخذ:
1 – سیف پور فاطمی « آئینه عبرت » ،خاطرات و رویدادهای تاریخ معاصر ایران – انتشارات جبهۀ ملی ایران – 1368 – ص 500 – 498
2 – پیشین – ص 510 – 502
3 – پیشین – ص 512 – 511
4 – از سخنان کسروی در دادگاه جنایی (محاکمه احمدی)، پرچم هفتگی، شماره یکم – . نقل از: فراماسونری در ایران، محمود کتیرایی، ص 134
5 – سیف پور فاطمی « آئینۀ عبرت » – ص 515 – 512
6 – حسین مکّی « تاریخ بیست ساله ایران »- جلد چهارم ، نشر ناشر– 1361 – ص 35
7 – غلامحسین میرزاصالح « رضا شاه، – خاطرات سلیمان بهبودی،شمس پهلوی،علی ایزدی » – طرخ نو – 1372 – ص 247
8 – عبدالهادی حائری،« تشیّع و مشروطیت در ایران ونقش ایرانیان مقیم عراق» – امیرکبیر1364- ص ۱۸۹
9 – حسین مکّی « تاریخ بیست ساله ایران »- جلد چهارم – ص 43 – 38
10 – پیشین – صص50 – 47
11- غلامحسین میرزاصالح « رضا شاه»، خاطرات سلیمان بهبودی،شمس پهلوی،علی ایزدی – صص 284 – 281
◀ خلاصه نامه ای از خانم درومپس (Deromps)
پزشک و دانشجوی سابق مدرسه زبانهای شرقی به پُل بویر(Paul Boyer)
تهران سوم مه 1926
اکنون، در ایران همه چیزبه حالت تعطیل درآمده است، زیرا که از ده روز پیش ، این کشور در مراسم جشن تاجگذاری به سر می برد و این امر، تمام توجّهات را بخود معطوف کرده است.
درکاخ گلستان ، رضا خان پهلوی تاج شاهنشاهی را با دست وزیر دربار بر سر نهاد. وی تاج پادشاهی بر سر داشت که قلب آنرا جواهر ساز روسی آراسته بود و به یقین هزینه آن کمتراز صد هزار فرانک خرج بر نداشته بود. عصای شاهنشاهی تقدیمی از استان آذربایجان بود. در کنار رضا خان پهلوی ، ولیعهد هشت ساله نشسته بود. سپس ، شاه جدید ایران سوار کالسکه شد و به اتفاق تمام وزرای خود ، خیابانهای چراغانی و آراسته به پرچم ایران را پیمودند.
بعد ازمراسم ، جواهرات تاجگذاری در سراسرای محلّ تاجگذاری در ویترینی ؛ کنار تخت طاووس نادرشاه در معرض نمایش قرار گرفته بود. این مجموعه شامل تاج و عصای شاهنشاهی شاه کنونی ایران و تاج و سلاحهای نادرشاه که تمامی را ازهند آورده بود، می باشد. این جواهرات با ذوق وسلیقۀ خاصّ ، خانم لودی لورین (Lody Loraine ) همسرسفیر انگلستان ، تزیین و آراسته شده و به تماشا درآمده بود. البته این مجموعه به انضمام جواهرات دیگر باعث برانگیختن سر وصدا در بین دیپلماتهای خارجی خواهد شد.
درکل ایرانیان ، اهمّیت سیاسی موضوع را در نظرنمی گیرند. کارهمسر سفیرانگلستان که شخصاً به کاخ رفت و به تنهایی مدیریت آراستن جواهرات را بدست گرفت، بیشتربه عنوان ژستی از طرف معاون پادشاه انگلستان محسوب می گردد تا همسر سفیرانگلستان. می دانیم که تقریباً تمام سفیران خارجی متأهّل هستند و دربار ایران می توانست از چند تن از این بانوان تقاضای کمک نماید ، ولی لودین لورین مسئولیت نظم و ترتیب جواهرات رابه عهده داشت!
مراسم تاجگذاری به همراه ضیافت در همه جا تقریباً یکسان اجرا شد. نخست در کاخ گلستان جشن و پذیرائی بود، سپس برای اوّلین بار بطور رسمی، در وزارتخانۀ امور خارجه، ضیافتی دادند که افتتاح آن با رقص سفیرانگلستان شروع شد. وی به اتّفاق همسرخود تقریباً تا پایان شب می رقصیدند.
درکاخ گلستان ، شخصی که نامش را فاش نمی کنم، به کنایه وحالتی صادقانه به من گفت: « که رضا شاه درمقایسه با فیصل به نهایت اصالت واُبهت دارد.» آیا این شخص واقعیت را بیان می کرد یااینکه قصد تمسخرداشت؟ خلاصه اینکه در این سو وآن سو، شنیده می شد که به برنامه های سیاسی وثوق الدوله باز می گردیم یعنی باز گشت نفوذ و برتری انگلیسها در ایران. شایع است که از لندن تقاضای استخدام مستشار برای سازماندهی ارتش ایران خواهد شد.
می دانم که در شرق ، حرف زیاد گفته می شود که سپس آنرا تکذیب می کنند. امّا شخصاً به حرفهایی که در کوچه و بازارمطرح می گردد، بیشتر اهمیت می دهم ، زیرا که مواقعی برایم پیش آمده که حرفهای کوچه و بازاربه واقعیّت پیوسته است به هر حال ، باید منتظرتأثیرتحولات سیاسی بر وضعیّت کارمندان خارجی ماند. البتّه، کارمندان انگلیسی مستثنی هستند هنگامی که من وارد ایران شدم، دولت وثوق الدوله برمصدر قدرت بود و بیشتر ابراز علاقه برای استخدام کارمندان خارجی از خود نشان می داد تا دولتهای ملّی گرایی که بعد از آن زمام امور را در دست گرفتند.
دراینجا ، چندین نکته را به عرض مدیر گرامی ام برسانم:
اخیراً سفیر جدیدمان وارد تهران شده است علیرغم تأخیرش در بغداد ، به علّت بالا آمدن غیر طبیعی سطح آب روخانۀ فرات. ولی زودتر از موعد تاجگذاری به ایران رسیده. خانواده بلان ارکان اصلی نمایندگی فرانسه را در تهران تشکیل می دهند. این خانواده از قدیمی ترین افراد بین ما در این کشور می باشد. زیرا که شش سال قبل از ورود من به ایران، خانوادۀ بلان در نمایندگیمان انجام وظیفه می کرده است.
درعوض، قرارداد پرنی به علّت عدم کارنامۀ رضایت بخش تمدید نمی شود و وی را از دست خواهیم داد. دیگر قراردادهای فرانسوی ، بجزیک نفر و این هم فراشون، مجدداً تمدید می گردد که تمدید قرار داد وی را دردستور کار مجلس آینده گذاشته اند. در مورد خودم باید حضورتان عرض می کنم که تا یکسال دیگر دراین کشور باقی خواهم ماند و ایرانیان در نظر دارند مرا نگهدارند، زیرا که صحبت انتقال مدرسۀ زایمان به یک مدرسه پزشکی برای زنان در میان است
منبع: مقدّمات خلع قاجاریه وتاجگذاری رضاخان پهلوی (به گزارش اودیژیه یکی از معلمین فرانسوی دارالفنون و خانم اودیژیه نویسنده: درومپس ): ترجمۀ عطا آیتی – تاریخ معاصر ایران – 1383 شماره 29 صص 42 – 40
◀از کتاب “مسافری به تهران” (١) نوشتۀ ویتا سکویل وست
«آنچه که در زیر می خوانید بخشی است از کتاب “مسافری به تهران” نوشتۀ ویتا سکویل وست – (١٩۶٢– ١٨٩٢ Vita Sackville West )در بارۀ تاجگذاری “رضا خان” که مهوش شاهق آنرا ترجمه کرده است.(1) که در اینجا در دسترس خوانندگان قرار می گیرد.
ویتا سکویل وست از دوستان نزدیک ویرجینیاوولف Virginia Woolf -1882-1941)) (٣) بود. شوهر ویتا ، هارولد نیکلسون Harold George Nicolson – 1886 –1968), )، که لقب ” حاجی” داشت ،کارمند وزارت خارجۀ انگلستان بود و در قسطنطنیّه اقامت داشت. ویتا برای دیدن شوهر مسافرتی به منطقۀ خاور میانه کرد و به هنگام تاجگذاری رضا خان (١٩٢۶) در ایران بود و در مراسم شرکت داشت.»
هنگامی که دوباره وارد تهران میشدیم دروازهبان دَم دروازه ما را متوقّف کرد و پرسید: “از کجا میآئید؟ و با شنیدن جواب ما “از اصفهان” اجازه داد که به شهر وارد شویم.” هیجانی در شهر دیده میشد. در میدانها میلههای بلند و کج و معوجی گذارده بودند که با پارچۀ قرمز پوشیده شده بود؛ پرچمها به کنار گذاشته شده و یک رشته چراغ، نمای عمارت شهرداری را روشن کرده بود. دستههای کوچکی از اسبسواران به هیجان آمده، بدون هیچ نظم و ترتیبی در خیابانها رژه میرفتند. ستونهای پیروزی در حال برافراشتن بود. نیمرخ هرکول در جدال با شیر، کاستور و پولاک، هواپیما و ماشین، مدلهای مورد علاقۀ ایرانیان برای آتشبازی به نمایش گذاشته میشد. جای هیچ شکّی نبود که مردم بالاخره رسیدن تاجگذاری را حس کرده و خود را دچار نگرانی لحظههای آخر یافته بودند. فقدان آیندهنگری و عادت همه چیز را به لحظۀ آخر محوّل کردن که از خصوصیات ایرانیان است آنها را نگران کرده بود، زیرا که ماه رمضان بود و کارگران لاغر و نیمهجان.
با شنیدن شکایت وزیر دربار آدم به این فکر میافتاد که گوئی ماه رمضان بیخبر سر رسیده است! مردم همچون بازیکنان غیرحرفهای تئاتر مشغول آمادهسازی خود بودند. گرچه اطمینان داشتند که همه چیز در آن روز به خوبی برگزار خواهد شد ولی در عین حال چون کودکان از شیوۀ ابتکارشان در تزیین اماکن و از موقعیّتی که برای نشان دادن آن به دستشان آمده بود خشنود بودند.
اشیاء جمعآوری شده برای تزیین نظیر ساعت، که ایرانیها مانند سایر مردم مشرقزمین علاقۀ خاصی به آن دارند، گلدان، قوری، عکس و ظروف چینی در روی میزی در ابتدای هر خیابان نهاده شده بود. در خیابانهای تهران زنگ ساعتهای غیرهمکوک تمام روز به گوش میرسید. بعد هم چراغانی و جدا از فانوسها و آتشبازی رسمی، مردم کوچه و بازار چراغهای نفتی شیشهای و شمعدانهایشان را بیرون آورده و به جمع ساعتها و چینیها میافزودند. بعد از مدّت کوتاهی سراسر شهر تهران به بازار شلوغی میماند، و بعد به این بینقشگی تزیینی واقعاً مؤثّر اضافه شد. قالیها از دیوار خانهها آویخته شد و زشتی خانهها در زیر نقشهای زیبای قالیهای کرمان و مخملهای قرمز بخارا از دیدهها ناپدید شد. شهر دیگر، شهر گچ و آجر نبود بلکه شهری پارچهای شده بود همچون چادری بزرگ و گرانبها گشوده بر آسمان.
مردم عشایر به طرف تهران سرازیر شده بودند. قیافههای غیرعادی و بسیار جالبتوّجه آنها برای ما ناآشنا بود. آنها سپر آویخته و اسلحه بسته سوار بر اسبهای چموش بیتوجّه به توجّه دیگران در خیابان لالهزار بالا و پائین میرفتند. بلوچها با بازوبندهای برجسته، ترکمانها با کلاههای پوستی و لباسهائی از ابریشم قرمز؛ بختیاریها با کلاههای بلند سفید، کتهای مشکی و آستینهای سفید، کردها با عمّامههائی حاشیه ابریشمی؛ قشقائیها، لرُها و بَربَرها، مردانی از سیستان. اینها کم و بیش نمایندههای قبائلی بودند که محافظان شاه جدید را تشکیل میدادند. به کمک عشایر و فرشها تهران میرفت که چهرۀ اروپائی و بیهوّیت خود را از دست بدهد و بالاخره چهرهای را که یادگار قلم مارکوپولو بود به خود بگیرد.
در کاخ از قبل اقداماتی صورت گرفته بود: اطاق تاجگذاری قرار بود که دوباره رنگ شود، باغ سنگفرش و سوراخهای عظیم دیوارها گرفته شود؛ آنچه که به اصطلاح موزه نامیده میشد قرار بود که دوباره منظّم و اشیاء زیادی آن دور ریخته شود. این افکار اروپائی و بکر بود. ایرانیان اعتنائی به این نداشتند که مثلا” تکهای از رنگ اطاق تاجگذاری مرطوب به نظر آید و یا ظرفهای چینی شام شبِ تاجگذاری دربار بهم شبیه نباشد و آشکارا میگفتند: “ببینید، ما حتّی تازگیها شروع به نشستن روی صندلی کردهایم” این اشتیاق ایرانیان برای تحت تأثیر قرار دادن اروپائیها بسیار مطبوع بود.
ایرانیان حتّی در کوچکترین موضوع هم با دوستان انگلیسی خود مشورت میکردند. از ما میخواستند که به دربار برویم و راجع به رنگ اطاق تاجگذاری نظر دهیم. میگفتند: “ببینید، ما نمیدانیم.” مقدار زیادی ظرفهای بلور و چینی به کارخانههای انگلیسی سفارش داده بودند که به علّت تأخیز در سفارش، به موقع برای تاجگذاری نرسید. میبایستی که برای پیشخدمتها هم لباس قرمز داشته باشند نظیر قرمز جگری که پیشخدمتان سفارتخانۀ انگلیس میپوشیدند. میخواستند که نسخهای هم از جریان مراسم تاجگذاری اعلیحضرت جرج پنجم از وست مینستر اَبی به دست بیاورند ولی بعد از به دست آوردن نسخه، مراسم پیچیده و لباسهای فاخر باعث ترس و حیرت آنها شد. یکی از وزیران که به انگلیسی حرف زدنش خیلی مفتخر بود پیش من آمد که به طور خصوصی در مورد ” اژدهای قرمز” پرس و جو کند ظاهراً با این تصوّر که نوعی حیوان بوده است. فریبندگی ظاهری مراسم تاجگذاری میتوانست آدمی را از توجّه به مفهوم وسیعتر رژیم جدید باز دارد.
برای ما در تهران، رضا خان پهلوی، سردار سپه، چهرهای مرموز بود؛ بغیر از سلامهای رسمی هیچ کجای دیگر ظاهر نمیشد. هیچ هیأت خارجی را به حضور نمیپذیرفت، فقط گهگاهی برای مرعوب کردن مأموران شهرداری با اتومبیل رولزرویسش بدون خبر به نقاط دورافتادۀ شهر میرفت و بعد از آن مأموران مربوطه را به حضور خواسته و به خاطر خرابی و وضع بد جادهّها آنها را مورد مؤاخذه قرار میداد.
از او نقل میشود که یک بار با عصبانیت و مشتهای گره کرده به باغ مورد نظر اشاره کرده و گفته بود: “شما همۀ پولها را خرج زیبا کردن باغهای عمومی کردهاید، باغهائی که در وسط میدان خاکی آن چند گل “آفتابگردان” و “مرا فراموش مکن” کاشته بودند و برای محافظت آنها سیم خاردار هم کشیده بودند. البته او به خوبی میدانست که پولها کجا رفته است و مأموران هم میدانستند که او میداند ولی اوضاع مالی ایران موضوعی نبود که یک روزه بتوان تغییرش داد. دیکتاتور بازنشسته خانهنشین میشود، مأموران نفسی به راحت میکشند و مسائل دوباره مثل سابق جریان مییابد. در ظاهر رضا پرهیبت و عبوس بود، با قدّی حدود دو متر، دماغی بسیار بزرگ، موئی خاکستری و صورتی بیرحم. او در حقیقت همان قزّاقی بود که نشان میداد. ولی اینکه حضوری شاهانه داشت جای انکار نبود. بازگشت به گذشته نشان میداد که او در مدّتی بسیار کوتاه از گمنامی به موقعیت کنونی رسیده بود. ارتش ابداع او بود و با تمام قوا هم پشت سر او ایستاده و هیچ رقیبی هم در بین ملّت سهلانگار برای او نبود
برای هر حاکم ایرانی به هر حال نیمی از مشکلات دقیقاً در خصوصیات اخلاقی مردم آنجاست؛ به راحتی میشود بر آنها حکمفرما شد زیرا مخالفتی در کار نیست ولی وقتی بر آنها چیره شدی استفاده از آنها هم غیرممکن است؛ چون مادهای وجود ندارد که بشود با آن چیزی ساخت مثل همۀ مردم ضعیف و سُست، شکسته میشوند و شخص سازنده را هم ناامید میکنند. ممکن است مقاومتی در مقابل حاکم نشان ندهند ولی متقابلا” قوّۀ مقاومی هم در جهت دفاع او نخواهند بود.
این خصوصیات اخلاقی طبیعتاً منجر به تعداد غیرقابل شمارشی تجاوز و فساد میشود که ایران همیشه از آن رنج برده و میبرد. فقدان عدالت، خریدن مشاغل، فساد، رشوه، اختلاس و نادرستی عمومی عواملی هستند که نه تنها خشم بیننده را از دیدگاه اخلاقی بر میانگیزد، بلکه بیخبری و به شرح جزئیات پرداختن دستگاه هم آن خشم را دامن میزند. فساد داخلی به همراه فشارهای خارجی روس و انگلیس موقعیّت را برای هر حاکم فعّالی مشکل میکند. این مسألهای است ضروری که قبل از پرداختن به هر مسأله دیگری نظیر حمل و نقل، کمبود جمیّت، آبیاری، اوضاع دهقانان و کشاورزی زمین باید به آن توّجه بشود و تصفیه گردد.
میگویند رضا هیچ علاقهای به تاج شاهنشاهی ایران نداشته و جمهوری را به شاهنشاهی ترجیح میداده ولی مذهب آن را به او تحمیل کرده است. برخلاف مردی که به دنبال جاه و جلال است او در خانۀ شخصیش باقی مانده و فقط به هنگام جلسه و اموری نظیر آن به کاخ سلطنتی میرفته است. کاخ مورد نظر نمونۀ مضحکی از تضاد بین جلال و شکوه و درهم برهمی و ژولیدگی بود. اوّلین حیاط قصر که تخت معروف مرمر در یک طرف آن قرار داشت، از طرف دیگر به یک ردیف خانه نظیر کلبهای باغبانی ختم میشد که از سوراخ دیوارهای آن میشد لولیدن مرغها را در خرابهها و لباسهای شستۀ سربازان را در روی بندهای بین درختان دید. در حیاط دوّم باغ و نمای کاخ شاهی پیدا میشد. این نما کاشیکاری بود ولی البته نصف کاشیها ریخته بود. نردۀ آهنی شکستهای بیهدف در ایوان بالا و پائین میرفت. شمعدانها و مجسمههای سبک آلمان قرن نوزدهم که در هر پلّهای بود بالا رفتن را مشکل میکرد. در بالای راه پلهها اطاق بسیار بزرگی بود به اسم موزه که دیوارهایش را قفسههائی با درهای شیشهای پوشانده بود و آن قفسهها پر از اشیاء قدیمی و قیمتی بود: از کوزههای ساسانی گرفته تا مسواک ناصرالدّین شاه. این اطاق که قرار بود تاجگذاری در آن انجام شود اطاقی بود با کف پوش کاشی، ستون و سقف شکسته که مجموعۀ اینها آن را بیشتر شبیه کلیسا میکرد تا اطاقی واقعی. قرار بود که این اطاق در اختیار کارگران گذاشته شده و به زودی از نردبان، وسائل بنائی و رنگ و غیره پر شود؛ دستاندرکاران سخت مأیوس بودند، اعتقاد داشتند که آن محل هرگز تا روز ٢۵ آوریل آماده نخواهد شد و چون موضوع ناراحتکنندهتر از آن بود که بشود مدّت مدیدی دربارۀ آن فکر کرد موضوع را عوض کرده و پیشنهاد بازدیدی از خزانه را نمودند.
از باغ رد شدیم، و راهمان را از مسیر نیمه آجری برگزیدیم. در اطرافمان کبوتران بغبغ میکردند و نسیم ملایم بهاری در میان درختان جوان همچون دیرباز در گردش بود و به نظر میرسید که شاهنشاهی ایران هیچوقت تغییر نکرده است. از باغ گذشته، دوباره خود را در قصر یافتیم. از راهرو تنگی گذشته و از در کوتاهی که اگر سرهایمان را ندزدیده بودیم به بالای در خورده بود رد شدیم. از پلّهها بالا رفتیم و بالاخره به اطاق کوچکی با پنجرههای میلهدار رسیدیم. فکر دیدن جواهرات سلطنتی ایران مرا خیلی به هیجان نیاورده بود زیرا در مدّت اقامتم در ایران دریافته بودم که در این مملکت متزلزل حتّی اشیاء هم در وضع نامساعدی هستند. در این مورد حتّی لباس فاخر وزیر دربار هم برای جلب همکاری من مؤثّر واقع نشد. آنها دور هم ایستاده و از استکانهای کوچک چای میخوردند و خندههائی آرام، مرموز و مطمئن به لب داشتند. در حالی که پیشخدمتها به این طرف و آن طرف میدویدند و رومیزی ماهوتی سبز را روی میز پهن میکردند و از اطاق عقبی کیسههای چرمی و نخیای که سر آنها با بیتوجهی بسته شده بود بیرون میآوردند با بیعلاقگی به تمام این تمهیدات نگاه میکردم. فکرم جای دیگر بود که ناگهان نگاه و افکارم با هم درآمیختند. خیره به صحنهای شدم که نفسم را بند آورد، اطاق کوچک ناپدید شد، سندبادی بودم در سرزمین جواهرات و یا علاءالدینی در غار. از کیسههای نخی زمرّد و مروارید بیرون میریخت. رومیزی ماهوتی محو و میز دریائی شد از سنگهای قیمتی. با گشوده شدن کیسههای چرمی، شمشیرهای هلالی جواهرنشان، خنجرهائی با غلافهای یاقوتنشان، قلاب کمرهائی از زمرّد و طنابهائی از مروارید به بیرون ریخته شد. سپس از اطاق میانی دستهای از پیشخدمتها آمدند که با خود لباسهائی الماسنشان، کلاهپرداری که پَر آن با الماسی بزرگتر از کوه نور محکم شده بود، دو تاج نظیر تاج پاپ، و تارکهائی با ساختی ابتدائی که از بهترین مرواریدهای مشرقزمین ساخته شده بود، حمل میکردند. وزیران به شگفتی و دیرباوری میخندیدند. به نظر میرسید که آن خزانه را پایانی نیست. در اینجا بود که بالاخره توانستم داستان ملاقات ناصرالدین شاه را با کُردها و لُرها که میگفتند نه تنها خود شاه بلکه همۀ همراهانش هم شنلهائی درخشان و تابنده در بر داشتند، به آسانی باور کنم. دستهایمان را تا مچ به داخل انبوه زمرّدهای بیتراش میکردیم و میگذاشتیم که مرواریدها از لای انگشتانمان عبور کنند. ایران امروز را فراموش کرده، به زمان اکبر شاه و سایر نازپروردههای هند برگشته بودیم.
بدبینی وزیران بیهوده بود زیرا در صبح ٢۵ آوریل تهران، تهرانی بود آراسته و پاکیزه و جلا داده شده مافوق تصّور و شناخت. احساس رضا خان، آن مرد عبوس، در صبح بزرگترین روز وصالش چه بود؟ من به سهم خودم – زیرا هر کس فقط در مورد آنچه سهیم است میتواند اظهار نظر کند – مشتاقانه احساس میکردم که همه چیز به خوبی برگزار خواهد شد، نسبت به اطاق تاجگذاری، که بارها به طور غیررسمی در ساعت ده صبح برای نظر دادن در مورد رنگ هلوئی آن و یا کجی دیوار و یا انتقاد از گلدانهای سرو مورد علاقۀ وزیر دربار به آنجا رفته بودم، علاقۀ شخصی پیدا کرده بودم و حالا میخواستم اطاقی را ببینم که ممّلو از والامقامان و درخشان با پرچمها میرفت تا شاهد اوج شکوهش باشد. در این مورد حال دوست صمیمی عروسی را داشتم که به مرحلۀ جشن عروسی رسیده بود ولی میتوانست عروس را در چکمه و لباس ژرسه، نامرتب و نگران در خلوت بیاد آورد که اکنون به طعنه مجبور به تسلیم در مقابل پارچۀ زربفت و شکوفههای نارنج بود. باقیمانده گچ و خاک هم از اطاق زدوده شده بود. قالیها پهن و روکش تخت طاووس هم برداشته شده بود. پیشخدمتهای کاخ هم دیگر در لباسهای لکهدار آبی نبودند بلکه یونیفورمهای قرمزی که کسی هم توجهّی به آن نشان نمیداد بر تن داشتند. تاج جدید که تکههای جدا از هم آن را به هنگام ساختن دیده بودم روی کوسنی میدرخشید. روزهای پشت پرده تمام شده بود و آن روز صبح، روز اجرای نمایش بود.
در ساعت دو و نیم ما در جای خودمان قرار داشتیم. از روی سکوّی برافراشته به جمعیّت متّحدالشکل و اشخاص فراک پوشیدهای که با متانت در بالا و پائین اطاق قدم میزدند نگاه میکردیم. یک جای خالی در مرکز اطاق طرف راست پلّههای اورنگ شاهی محفوظ نگه داشته شده بود. در آئینۀ انتهای اطاق میشد تلألؤ آن اورنگ باشکوه و تخت فوقالعاده را که با سنگهای قیمتی و میناکاری تزئین شده بود به خوبی دید. اورنگی که با منگولههای زمرّد بدون تراش آویزان از دستههایش و یاقوتهای تعبیه شده در پشتش به طاووس هندی بال گشوده میمانست. کنار پلههای اورنگ در یک طرف پیرمردانی ریشدار، کثیف در جامههای بلند و عمّامههائی بزرگ نظیر کُرهای غمانگیز در نمایشنامههای یونانی به جلو فشار میآوردند و فضای خالی را اشغال میکردند. این گروه که ملّایان بودند، درهم آمیخته چمباتمه زده فشار میآوردند به طوری که هرازگاهی آجودانی مخصوص مجبور بود به میان آنها برود و با نهایت احترام و به نجوا از آنها بخواهد که از فضای خالی کمی عقب بکشند. برای ملّاها به طور غیرمستقیم ظاهری ناپسند طرحریزی شده بود. ظاهرهائی تیره از وحشت و بیزاری، نخوت و زمختی. به هر کدام از آنها برای جمع کردن عباهایشان باید فضائی را اختصاص میدادند.
قرار بود که مراسم ساعت سه شروع شود. ولی با وجودی که ساعت سه و نیم بود هنوز خبری از باز شدن درها نبود و به خاطر حضور ملّاها موسیقی هم نمیبایست نواخته شود. بنابراین انتظارها در سکوت میگذشت. و سکوت گرم فقط با حرکت و نجوای جمعیّت شکسته میشد. علاوه بر یراقهای طلائی یونیفورم سران سیاسی و آبی کمرنگ یونیفورم افسران ایرانی، رنگهای زندهتری که به گروههای دیگر تعلّق داشت راه عبور را رنگارنگ کرده بود. کشیشی ارمنی در مخمل بنفش، ترکمنی با کُت سرخ و کمی جلوتر با کمی فاصله پرچمداران جوان زرهپوش که به سربازان جنگهای صلیبی میمانستند ایستاده بودند. انتظاری قریبالوقوع که جمعیّت داخل را به خود مشغول داشته بود با سکوت بالا گرفت. حتّی زمزمههایی راجع به تأخیر هم خاموش شد، بالاخره فعالیّت آغاز شد. درها گشوده شد و چهرۀ پسری کوچک پدیدار شد. یونیفورم مخصوص بر تن به تنهائی طول اطاق را در حالت سلام پیمود و در جای خود که در کوتاهترین پلّۀ تخت بود ایستاد، او والاحضرت شاهپور محمّدرضا، ولیعهد ایران بود.
و در این ایّام چه چیزی میتواند پوچ ترو بیمعنیتر از تاجگذاری باشد؟ این گونه استدلال میشود که تاجگذاری بزرگداشتی است برای شاهان گرچه فهم این مطلب برای انسانی منطقی دشوار است. همچون آن نمایش های ابتدائی که انسان را به یاد نمایشنامههای تاریخی شکسپیر میاندازد. نمایشنامههائی با جاه و جلال صحنه های پوشالی که همچون بازیهای کودکانه باورنکردنی باقی میمانند و یا به ابیاتی از شعر که در آن اهمیّت و تأثیر شعر بستگی کامل به واژه ای حاکمانه دارد با ترس و هیبت آمیخته به آن “درجائی دیگر، شاهزادۀ بزرگ در زندان خوابیده است“؛ و راستی چرا که شاهزادهای بزرگ نباید همچون تبهکاران معمولی دیگر اگرخطائی مرتکب شده است در زندان بخوابد؟ و یا نباید سری تاجدار با همان ناآرامی سری که حتّی دعوی کلاهی هم ندارد به زمین گذاشته شود؟ و باز با وجود تمام این بدخیالیها و با وجود آگاهی به این که این مراسم زائد است چیزی درماوجود دارد که ما را به تماشا و لذّت بردن از آن وا میدارد.
پنداری که در حقیقت ما در بعضی لحظهها در این تجلّی همایونی سهمی داشتهایم. و شاه در میان ارتشیان و وزیرانش با لباسی فاخر و جواهر نشان و کلاه پرداری که الماس کوه نور بر آن دوخته شده و ردائی مرواریددوزی که به رنگ آبی روشن بود به طرف تخت طاووس روان بود. خانمهای اروپائی به علامت احترام به زانو خم شدند، مردان تعظیم کردند و ملّاها حرکتی موجوار به خود دادند. شاهزادۀ کوچک ترسیده و گوشۀ ردای پدرش را گرفته بود. فقط سکوت عجیب بود آدمی انتظار داشت که صدای شیپوری یا طبلی شنیده شود ولی هیچ صدائی نبود بجز صدای یکنواختی که خطابهای می خواند و بعد صدای خود شاه که از روی کاغذ میخواند. شاه با دست خود کلاه را از سرش برداشته، تاج را بلند کرده و بر سرش گذاشت در حالی که دو تن از وزیران در کنار او ایستاده و تاج بیحرمت سلسلۀ قاجار را در دست گرفته بودند. دراین هنگام از خارج صدای شلیک توپ که پنجرهها را به لرزه درآورده بود به مردم کوچه و خیابان خبر داد که رضا خان شاه شاهان و مرکز جهان شده است.
پس از تاجگذاری و رفتن شاه از سالن، جمعیّت متفرّق شدند. چهره ها و چشم های وزیران و دست اندر کاران باشنیدن تبریکات دوستان مبنی بر حسن انجام و موفّقیت در برگزاری مراسم، از خوشحالی می درخشید. در واقع همۀ ما ازین که هیچ اشتباه و اتّفاق غیر منتظره ای رخ نداده بود نظیر پا گیرکردن به لباس و زمین خوردن، افتادن تاج یا حتّی شمشیری از دست کسی و نظائر آن که از ایرانی ها انتظار می رفت، احساس رهائی می کردیم. با خود فکرمی کردم که شاید گرمی این تبریکات کمی اغراق آمیز باشد ولی وزیران شادان و بی گناه به نظر می رسیدند ومرتّب تکرار می کردند، همه چیز خیلی خوب برگزار شد.
جمعیّت فراوانی که در سر راه عمارت شهرداری در میدان عمومی شهر گرد آمده بودند خود را به دو طرف می کشیدند تا راه را برای عبور ماشین ها باز کنند. مردم، بی احساس و بی تفاوت بنظر می رسیدند، گروهی مردم عامی و نادان که به آنچه اطرافشان می گذشت توجّه بسیار کمی نشان می دادند؛ ابلهانه به چیزها خیره می شدندو وقتی که ماشینی انگلیسی با پرچم نازک، کوچک و آهارزده ی جلوی کاپوتش از میان آنها عبور می کرد به آن راه داده و به پلیس اجازه می دادند که آنها را بزند و هل بدهد.
جمعیّت ایران بدون هیچ شکّی به دو گروه زن و مرد تقسیم می شود؛ دریک طرف،گروه مردها هستند و در طرف دیگر، گروه زنان که گلّه وار دور هم جمع می شوند. وقتی که آدمی با ماشین از میان آنها عبورمی کند ابتدا متوجّه مردانی خاموش و ساکن می شود و سپس گروهی از زنان چادر بسری که همچون پرندگان و کودکان متحرّکند و صدا در می آورند. آنها چهار زانو کنار پیاده رو می نشینند و تشکیل صفوف می دهند، از زیر چادر دزدکی نگاه می کنند؛ زنان جوان با چشمان روشن براّق، زنان مسن تر همچون مادر– شوهرانی مستبّد در محیط خانه، و دختران کوچکی که با سربند مشکی رنگی که محکم آنرا گرفته اند احساس پوچ غرورِ زود بزرگ شدن می کنند. آدمی نمی تواند بیشتر از یک نگاه اجمالی به آنها داشته باشد ولی همان یک نگاه کافیست که شخصیّت آن زن را حتّی بهتر از آنهائی که صورتشان پوشیده نیست دریابی، خواه آن نگاه آنی به چشمان پر ازشیطنت دختر جوان سرزنده ای باشد خواه به غبغب آویزان پیر زن بد اخلاق حسودی. قبلاً هم می توانستی آنها را در کنار خیابان در گروه های دو سه نفری ببینی ولی نه به این تعداد بسیارکه حالا می دیدی و به نظر می رسید که تمام رازهای خانه های تهران را این زنان بین خود برملا ومبادله کرده اند و خوشحال بودند که برای یک سال خویش مطلب تهیّه کرده اند. لیلا با یک کُرد جوان بسیار خوش قیافه ای آشنا شده است، – چه هیکل مردانه ای دارد! – روی اسب نشستنش را باید ببینی! – ولی زیبا با یک مرد انگلیسی آشنا شده، – با پوستی روشن و قد بلند بر عکس ایرانیها، – اگر لیلا نامه ای به او بفرستد چگونه جواب خواهد داد؟ زنان ایرانی گرچه در چادرند، با این همه بسیار جسور و اهل معامله هستند و گفتگوهایشان معمولا گرد مطلبی واحد دور می زند.
از ایوان عمارت شهرداری، به جمعیّتی که در خیابان بودند و همچنین به صفوفی که منظّم حرکت می کردند نگاه کردیم. از هر پنجره ای سری بیرون آمده بود؛ در روی ساختمان کوتاه خاکستری رنگ ته خیابان با حروف لاتینی نوشته شده بود ” بانک شاهنشاهی پرشیا“؛ ساعت روی سه پایۀ زیر طاق پیروزی مشغول تیک تاک کردن بود. در فاصله ای دور، محافظین روی اسب های خود نشسته و منتظر بودند که کالسکۀ سلطنتی برسد و آنها بر طبق وظیفۀ تعیین شده پشت سر کالسکه قرار بگیرند. در ایوان های ساختمان شهرداری صحبت های پیش پا افتادۀ تکراری و بی زیان در جریان بود؛ صحبت هائی ازین قبیل: تاج جدید بسیار خوش ساخت بود، اینطور نیست؟ و توسّط یک جواهر سازروسی مقیم تهران ساخته شده است! ولیعهد پسر کوچک شیرینی است، با آن شمشیر کوچک و چکمه های براّق، این طور نیست؟ آن یکی دیگر می گفت شنیده ام که پسر بسیار بد اخلاق و تند مزاجیست وخدمت کارانش را با مشت می زند و تنبیه می کند. گیلاس های لیمونادی که نی های داخل آنها از لیوان بیرون زده بود بین مردم پخش میشد. گیاهانی که دو طرف نرده بودند با دقّت به کنار زده شده بودند تا پوزۀ سیاه دوربین کداک بتواند بدون مزاحمتی از جریان عکس بگیرد. روی هم رفته می شد گفت که جریان تاجگذاری رضا شاه، موقعیّتی عالی برای یک امر اجتماعی به دست مردم داده بود، هم برای لیلا که بالای آن جوان کُرد را تحسین کند هم به خانم فلان که محرمانه به گوش مامورتازه وارد ارتشی مطلبی زمزمه نماید. همچون سیندرلا، شاه در کالسکۀ شیشه ای که شش اسب آنرا می کشید نمودار شد. پشت کالسکۀ شاه، وزیران کابینۀ او به ناراحتی ولی با خلعت های فاخر از جنس کشمیر سوار بر اسب به دنبال کالسکه روان بودند و یکی از شاهزادگان ترشروی سلسلۀ قاجارنیز، برخلاف میل و به قصد نشان دادن پشتیبانی ازغاصب تاج و تخت، آنها را همراهی می کرد. سپس ولیعهد که بسیار کوچک می نمود تنها در کالسکۀ دیگری نمودار شد. پس از آن محافظین به تناسب قبیله هایشان اسب هایشان را همچون سانتورها (2) با آرایش کامل می راندند؛ اجنبی های تیره رنگ آسیائی. ” آیا شاه بودن، شهامت نمی طلبد، تیچیلیس( 3)، آیا برای مدّتی کوتاه شاه بودن و پیروز مندانه، سواربر اسب ازتخت جمشید گذشتن، طلب شهامت نمی کند؟ صدای هلهله و کف زدن های زیادی از تماشاچیان بلند نشد زیرا که هلهله و کف زدن بین ایرانی ها مرسوم نیست ولی زمزمه ها ئی که بین مردم با دیدن شاه شروع شده بود، تا غایب شد ن کالسکه ازنظرها در سر پیچ، به خیابان لاله زار رسیده بود. درست به وقت رسیدن کالسکه به دروازۀ شهر، تغییرموضع ناگزیربه وقوع پیوست: شاه از کالسکه پیاده شده، تاج از سر برداشته و در میان تلّ زباله و گلّۀ بز سوارماشین شد تا به کاخ تابستانیش هدایت شود. این بخشی بود که ما دیگرامتیاز دیدن آن را نداشتیم. قبل ازپائین رفتن و برگشتن به خانه هائی که به ما اختصاص یافته بود، شاهد متفرّق شدن جمعیّت و هجوم آنها به سوی محلّ رژه بودیم.
برگردان از مهوش شاهق
پانویس:
1- Passenger to Teheran (Hogarth Press 1926, reprinted Tauris Parke Paperbacks 2007.
2- centaurs http://fa.wikipedia.org
سانتور در میان اساطیر یونان جزء معروفترین موجودات است. سانتور موجودی است نیمی انسان و نیمی اسب، با سر و دو دست و بالاتنهٔ انسان و بدن و چهار پای اسب، به این شکل که قسمت انسانی از جایی که گردن اسب باید شروع میشد به جای آن قرار دارد.
3- Refer to Christopher Marlow’s drama “Tamburlain”, act II , Scene V , Techelles
(3) اشاره به نمایشنامه ایست به نام ” تیموربزرگ” نوشتۀ کریستوفر مارلو (قسمت دو از صحنۀ پنج)
منبع : “مسافری به تهران“, نوشتۀ ویتا سکویل وست (١). برگردان – مهوش شاهق – سایت ایرانیان.
http://iranian.com/main/2011/sep.1.html
نشریه انقلاب اسلامی در هجرت شماره ۸۳۵ از ۳ تا ۱۷ شهریور ۱۳۹۲