7 دسامبر 2013
در زندگی هر کس بایستی از خود سوال کند که من چه هدفی دارم؟ چه آرمانهایی دارم؟ متناسب با هدف و رسیدن به آرمانهایم چه روشی را انتخاب کرده ام؟ آیا روشی که انتخاب کرده ام متناسب با هدف من می باشد؟
رابطه من با دیگران بر اساس کدامین روش تفکری بنا شده است؟
رابطه های من بر اساس کدامین اصل راهنما شکل گرفته اند؟
می دانیم که هر انسان دارای چهارگونه رابطه است.
رابطه خود با خود، رابطه خود با دیگران، رابطه خود با طبیعت و رابطه خود با خدای خود.
این رابطه ها بر دو نوع بینش می توانند بنا گرفته شوند.
یا بر اساس رابطه قدرت و یا بر اساس رابطه آزادی.
اگر روابطی بر اساس قدرت بر قرار شود، اولین سوال این است که، این قدرت چیست؟
قدرت به خودی خود وجود ندارد. قدرت نتیجه یک نوع رابطه است. در رابطه مبتنی بر قدرت همیشه نشان از یک تبعیض میتوان گرفت یکی بایستی داشته باشد و دیگری نداشته باشد، این رابطه می شود قدرت. و یا بهتر بگوییم قدرت از رابطه سلطه گر و زیر سلطه بوجود می آید.
جهت روشن شدن توضیح می دهم. در خانواده کودک با حقوق و استعدادها به دنیا می آید. پدر و مادر در رابطه با کودک، تکالیفی را مشخص می کنند که کودک انجام دهد و در واقع حقوق کودک و حق انتخاب و استقلال کودک و آزادی او در نوع انتخاب نادیده گرفته می شود. این رابطه یعنی کودک آنچه را که حق است از دست می دهد برای اینکه پدر و مادر به دلخواه خود برسند. حتی اگر پدر و مادر تصور کنند که دلخواه آنها بهتر است و بایستی با زور آن دلخواه را به کودک خود تکلیف و بهتر بگوییم حکم کنند. این رابطه پدر و مادر با کودک، بر اساس ذهنیت زورمداری و یا قدرت مداری برقرار می گردد.
در رابطه با همسر هم اگر مردی به همسر خود بگوید که مثلا تو احتیاج نداری درس بخوانی، اول اینکه بجای زن تصمیم می گیرد و استقلال زن را از بین می برد. و در درجه دوم حق تحصیل و رشد را از او ساقط می کند و اگر حقی ضایع شد دیگر حقوق وی نیز به همان ترتیب کم رنگ و ضعیف می شوند. یادمان نرود که حقوق مثل ظروف مرتبطه با هم در رابطه هستند. چرا مرد چنین روشی اعمال می کند؟ بسیاری از مردان تصور می کنند که اگر زن تحصیل کند، نمی توانند بر او حاکم بشوند، زن مطیع نخواهد بود، حرف مرد دیگر اعتبار نخواهد داشت و در واقع امیال مرد اجرا نمی شود. پس قصد مرد در اینجا نه مشارکت با همسر بلکه سلطه است. اما اگر زنان این زور و این ناحق را پذیرفتند، در ادامه زورهای دیگر را بایستی بپذیرند. زیرا زور بر خود می افزاید. البته آنکس هم که زور می گوید برای اینکه زورش مورد قبول واقع شود بایستی مرتب بر زور گویی خود بیفزاید.
در نظریه حاکمان ایران قدرت نقش اول را دارد.
ولی فقیه طبق قانون اساسی بر جان و مال و ناموس مردم سیطره دارد. این نظریه بر اساس نظریه ارسطو که انسانها گوسفندانند و گوسفندان، بایستی شبانی داشته باشند که آنها را هدایت کند شکل گرفته است. البته در نظام ولایت فقیه این هدایت در دست فقیه است.
در بدو انقلاب که همه گروهها آزاد بودند نظر خود را به جامعه ارائه دهند، مخالفین با دیدگاه و نظریه استبداد و جمع قدرت در یک فرد، انگشت شمار بودند و اکثریت نیروهای اجتماعی به قدرت و ولایت یک شخص و سازمان اعتقاد داشتند حال ولی فقیه باشد و یا طبقه کارگر و یا حزب و سازمان و … .
وقتی در جامعه این نظریه مقبول همگان شد، رهبری اجازه می یابد در امر سیاستهای داخلی و خارجی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی حق انحصاری تصمیم گیری را داشته باشد فرای همه آحاد ملت. یعنی حقوقی را که مردم دارند او مانع برخوردار شدن آنها می شود و در واقع برای تمام ملت تصمیم می گیرد. این دیدگاه نمی تواند به تنهای عمل کند. بلکه مجموعه روابط قدرت با هم هماهنگ می شوند و بر اکثریت جامعه حاکم شده سلطه اقلیت را بر اکثریت بر قرار می کنند.
به اوضاع سیاسی وطن خود ایران نگاه کنیم در اولین انتخابات ریاست جمهوری، کاندیدای ولی فقیه، آقای حبیبی 5 در صد رای آورد و در انتخابات آخر هم آقای جلیلی که کاندیدای خامنه ای بود 5 در صد رای آورد.
از خاصه های قدرت است که سلطه اقلیت بر اکثریت است.
در حال حاضر بسیاری تصور می کنند که این دین است که در ایران مقصرهمه نابسامانیها است. عده ای تقصیر را به گردن ملایان می اندازند و عده ای هم تصور می کنند که این نو کیسگان هستند که در ایران نقش اول را بازی می کنند. در صورتی که این قدرت است که این روابط را بوجود می آورد.
چه حکومت آلمان هیتلری باشد و چه حکومت مارکسیستی استالین و یا استبداد فقیه، همه یک نوع عملکرد دارند. این روابط قدرت است که یکسانی بین اینها را بوجود می آورد.
آن افرادی که هدفشان را قدرت می کنند یکسان عمل خواهند نمود. مهم نیست که چه نوع طرز فکری داشته باشند. اصل آن است که هدفشان یکسان است و بدین خاطر عملشان هم یکسان می شود. این یکی از خاصه های قدرت است.
وقتی رسیدن به قدرت برای یک عده اصل می شود زد و بند و مماشات و شفاف نبودن و برنامه عمل ارائه ندادن و با خارجی زد و بند کردن و به قدرت مداران باج دادن، صفت جمعی این افراد می شود.
به اپوزیسیون نظام ولایت فقیه نگاه کنیم. ببینیم کدامشان با هم، هم سو هستند و مشترکاتشان چیست؟
کمتر گروهی می یابیم که مدام مدافع حقوق انسانها بوده و هست و هدفش رسیدن به آزادی است.
وجه مشترک ادیان هشداری است که به انسانها داده اند. هشداری که در جهت حقوق مداری و آزاد ساختن آنها از بند قدرت می باشد. به دین تکلیف مدار حاکم بر ایران نظر کنید. چیزی که در آن یافت نمی شود، حقوق مداری است. حتی در قانون اساسی نظام اگر از حقوق نمی برده شده، پس وندش مگر و یا اگری است همانند ( ضوابط آن را بعدا قانون تعیین می کند و بشرطی که مخل مبانی اسلام نباشد و…) یعنی قیودی که به نظام و ولی فقیه صدمه ای وارد نکند.
در نظام حاکم بر ایران گروهی مصلحت نظام را تعیین می کنند. یعنی اگر موضوعی پیش آمد که عمل بر اساس حقیقت موجودیت نظام را به خطر میاندازد آن شورا بر اساس حقیقت تصمیم نگیرد ومصلحت خارج از حق را بسنجد و اعمال کند. اما میدانیم که هر مصلحتی که منطبق بر حقوق انسانها نباشد مفسدت است. مصلحت همیشه خارج از حق می باشد. در واقع بایستی شورای نظارت بر دولت، نظاره گر باشد که آیا اعمال آن دولت مطابقت با حقوق شهروندان دارد یا خیر؟ این جزو وظایف مجلس است که نمایندگان مردم باید باشند.
قدرت را نمی شود دید ولی نتایج قدرت که فقر و ویرانگری و نابسامانی و تخریب در همه ابعاد سیاسی، فرهنگی، ا جتماعی و اقتصادی است را می شود در تمام جهان دید. نیروها و استعدادهای آدمیان را از انها می گیرند و بر ضد آنها بکار می برند. اگر 99 درصد جامعه بشری به این واقف شود که قدرتی که او را اسیر خود کرده و با خشونت تمام در تخریب او می کوشد از این خود جامعه اخذ شده است، می تواند جلوی این خشونت را بر ضد خود بگیرد.
برای اینکه سلطه گران نتوانند ما انسانها را بنده قدرت خود کنند چند ویژه گی دیگر قدرت را تعریف می کنم.
* همانگونه که توضیح دادم قدرت به خودی خود وجود ندارد و حاصل یک رابطه است. رابطه سلطه گر و زیر سلطه. در حال حاضر در ایران ولی فقیه و این دید گاه سلطه گر است و مردم ما زیر سلطه
* سلطه و دارندگان موقعیت مسلط نیاز دارند به دوام رابطه مسلط – زیر سلطه. بدون این رابطه قدرت از بین می رود.
* قدرت تمرکز طلب است و مدام باید برخود بیفزاید. گول تغییرات درون نظام را نخوریم. تا زمانی که محتوی سلطه فقیه است، کارگزاران آن نمی توانند بر ضد تمامیت قدرت عملی انجام بدهند.
* قدرت قابل تقسیم نیست. ولی قدرت قابل انتقال هست.
* قدرت امکان سلطه عده کمی را بر اکثریت بوجود می آورد.
*بزرگترین فریبی که انسانها می خورند این است که تصور می کنند قدرتی وجود دارد که حق را به حق دار میرساند.
* قدرت به ضرورت ویرانگر است .چون بیانگر تضاد قوا است و از ویرانی پدید میآید. از رابطه مسلط – زیر سلطه، بوجود می آید و در ذات خود ویرانگر و مرگبار است.
متاسفانه آدمیان از حقوق خود به آسانی می گذرند و متوجه نیستند که با این نادیده گرفتن انسانیت و زندگی خود را از دست می دهند.
انسانها برای زیست در حقوق مداری چه باید بکنند؟
1 – افراد جامعه بایستی به حقوق خود واقف گردند. حقوق که ذاتی انسان هستند با انسان متولد می شوند. تربیت زور مدار و محیطی که مبتنی بر زور است با آموزشهای نادرست انسانها را از حقوق خود غافل می سازد. آدمی بایستی به خود نگاه کند و سوال کند که حقوق من کدامها هستند؟ آیا من بر اساس برخوردار بودن از حقوق خود زندگی می کنم. یا اینکه بخشی از حقوق من ضایع می گردد؟
شناخت من از عدالت تا چه اندازه است؟ آیا عدالت روزمره در زندگی من نقش دارد؟ یا اینکه به آن نقشی نمی دهم؟ چرا؟ این سوال را هر کس بایستی از خود بپرسد.
جایگاه حق در ذهن ما کجاست؟ عدل میزان است. میزان تمیز حق از ناحق است. اگر هر عمل سنجیده شود که جهتش به چه سویی می باشد، به طرف حق و یا ناحق می رود. آنگاه بهتر متوجه خواهیم شد که به چه نوع هدفی خواهیم رسید. هر هدفی ابزار متناسب با خود را بر می گزیند.
تعریف ما از آزادی چیست؟
بر اصل موزانه عدمی، ملموس ترین تعریف از آزادی، نبود زور می باشد. نبود زور یعنی آزادی.
وقتی انسانها از حقوق خود برخوردار می شوند، در آزادی زیست می کنند. در آزادیست که انسان می تواند رشد کند. در آزادی انسانها می توانند خلاق بشوند. در ذهن آزاد است که انسان معنی عشق را می فهمد. عشق نبود زور است میان دو نفر. عشق به فرزند برای پدر و مادر مخصوصا برای بسیاری از مادران که نابی این عشق را درک میکنند، لحظه آزاد شدن است. لحظه فهم و درک و حس آزادیست. اگر کسی سعی کرد بر اساس برخوردار شدن از حقوق خود و شکوفا کردن استعدادهای خود بر آید، مدارش بسوی خود و به دیگران و طبیعت و خدا، مدار باز می شود.
لحظه ای به تصویری خدایی که در ذهن ما نقش کرده اند نگاه کنید. خدای توانا، که توانایی همان نیروست، به خدای قدرتمند تبدیل شده است. در روابط نیز به همین ترتیب است روابط زن با مرد بر اساس رابطه قوا می باشد. همسر تعریفی که از یار خود می دهد، سلسله مراتب اوست.
در زناشویی مدرک، ماشین، خانه، فامیل، درآمد، زیبایی، همه و همه اصل است بجز رابطه فکر با فکر و رابطه عقل با عقل. در رابطه زناشویی درک از آزادی چیست مفهمومی ندارد. استعدادهای هر طرف تا چه میزان رشد کرده است، بسیار خود را کمرنگ نشان می دهد.
پدر اینجانب تعریف می کرد که درمحفلی که از میان بازنشستگان تشکیل می شد، فردی می آمد که شاعر بود و شاعر خوبی بود. همه به او شاطر می گفتند. زیرا شغلش نانوا بود. در صورتی که به بقیه می گفتند آقای دکتر فلان ومهندس فلان. حتی تحصیل کرده های با تجربه فراوان شاطر را شاعر نمی توانند ببینند!
تغییر تفکر قدرت مدار و تکلیف مدار به اندیشه حقوق مدار اولین کاری است که هر کس بایستی از خود شروع کند. نمی شود منتظر ولی فقیه بود که او خود را تغییر دهد. هر کس بایستی از خود شروع کند. به میزانی که هر کس تمرین حقوق مداری کند از دایره بسته قدرت آزاد می شود. از خدا دیگر نمی ترسد. خداوند را فضای بی نهایتی می بیند که در آن می تواند رشد کند. عدالت را روزانه بکار می گیرد که از حق خارج نشود. به میزانی که چنین تمرینی می کند از جو قدرت و خشونت کم کرده به عدالت خواهی و حقوق مداری می افزاید. شاید خواننده گرامی بگوید که این حرکت آرامی است. وچه زمانی عاقبت به تحول بزرگ برسیم؟
می دانیم که هر حرکت و نیرو بر خود می افزاید. تخریب بر خود می افزاید و آزادی نیز بر خود اضاافه می کند. به میزانی که معتقدین به زیست بر آزادی و حقوق مداری تعدادشان بیشتر می شود، به همین میزان می توانند در تحول بسوی جامعه شهروندان نقش ایفا کنند.
آنکس که خود را تخریب نمی کند، می تواند بطرف تحول برود. آنکس که به قدرت و زور اصالت می دهد، تصور نمی کند که می شود در خود و دیگران تغییر بوجود آورد. روشش این است که بایستی از امروز شروع کرد. سوالی از شمای خواننده گرامی دارم؟ در درون خود سعی کنید به آن پاسخ بدهید.
تا چه اندازه فکر می کنید که میتوانید خود را از شراسطوره هایی که مانع رشد شماست، آزاد کرده و خود را تغییر دهید؟ هر اندازه باورتان به تغییر خود بیشتر باشد، از زور و سلطه قدرت بر خود، کمتر برخوردارید. هر اندازه در ذهن خود بگویید به این دلیل و آن دلیل نمی شود و نخواهد شد، اسیر و برده قدرت و زور شده اید. فکرهایی از طرف ساختارهای قدرت مدار ساخته می شود و اکثر مردم به این ساخته ها ی ذهنی که ضد حق می باشند، مشروعیت می دهند و به آن باور پیدا می کنند.
این نوع بینشها دایره ای می شوند که نمی گذارند آدمی از آنها خارج شده و تغییر را اساس فکر خود کند.
این فکرها را بایستی شناسایی کرد و با آنها مبارزه نمود.
مثل انتخاب بین بد و بدتر.
کار را به آخرین لحظه انداختن.
تا زور نباشد ما کاری نمی کنیم.
پایت را روی دم شیر نگذار.
آدم جلوی بزرگتر اعتراض نمی کند.
زن تنها باید زیبا و کدبانو و پارسا باشد.
دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز است.
انتخاب بین مصلحت و حقیقت که در واقع انتخاب مصلحت است. زیرا مصلحت ضد حقیقت است. مصلحتی که منطبق بر حقیقت نباشد دیگر مصلحت نیست بلکه خود ضد حقیقت است.
این نوع نگرشها متاسفانه در طول تاریخ در ما انسانها نهادینه شده.
تمرین مبارزه با خشونتها و روابط قدرت را بایستی روزمره کرد. زیرا عادتها از بد و خوب بطور روزمره در انسان می نشینند و از بین بردن آن نیز تمرین روزمره می خواهد.
زندگی در آزادی و استقلال و رشد ارزش آن را دارد که آدمی کوشش کند از این دایره ساخته شده برده قدرت شدن آزاد شویم و در لااکراه آزادی خود را حقوق مند بیابیم و طعم زندگی در نبود فشار و خشونت را حس کنیم.
.