back to top
خانهنویسندگانجمال صفری: فساد و غارت در دوران پهلوی اول...

جمال صفری: فساد و غارت در دوران پهلوی اول (1 ) – 3

mosadegh js 2014061426 خرداد، بمناسبت صد و سیُ و یکمین

سالگرد تولّد دکترمحمّد مصدّق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (102 )

 

 3-  فروش خالصجات

 

   قانونی ازمجلس گذشت که دولت املاک خالصه را بفروش برساند. منظور از وضع این قانون هم این بود که املاک خالصه را به ثمن بخس به رضا شاه واگذار نمایند.

   یکی از این خالصجات قریۀ خیرآباد در ورامین  بود که پس از شهریور 1320 یعنی در دورۀ چهاردهم مجلس دکترمصدق نسبت به معاملاتی که در مورد این خالصه انجام  شده به بدر وزیردارائی اعلام جرم نموده و ضمن توضیح مفصل و مستند چنین می گوید:

   «… آقای مجید زاده در گزارش چنین می‌نویسد: « قریۀ خیر آباد  در سال 1317  ضمن  سایرخالصجات در اجرای قانون فروش املاک خالصه بطورآزاد و بوسیله اشخاص بصیر و مورد اطمینان به مبلغ 88951 تومان ارزیابی شد بود که درهمان سال بطورغیر آزاد به قیمت فروش به اعلیحضرت سابق به مبلغ 19999 تومان وهفت ریال تقویم گردید و برگهای هر دو ارزیابی در پرونده وصل بهم  بایگانی  شده» ( پرونده برگ 190)

   در صورتیکه اخبراً خیرآباد را ارزیابی نموده و پس از وضع صدی ده که از بابت هزینه  برداشت حساب شده آنجا به مبلغ 500 هزار تومان قیمت کرده اند ( پرونده  برگ 3)….»

    رضا شاه املاک مردم را عنفاً وجبراً میگرفت و بطوریکه دراین قسمت کتاب دیده می‌شود اگرصاحبان آنها کمترین مقامتی می‌‌‌کردند بزیرشلاق متصدیان می‌افتادند یا به زندان می‌رفتند و بعضی هم در زندان تلف می‌شدند برایش کافی نبود و چینه دان حرص و ولع او را پر  نمی‌‌‌کرد لذا قانون فروش خالصجات را ازمجلس گذراندند تا بهترین املاک خالصه  دولتی را تصاحب  نماید.

    روز نامه داد در شماره 10 مورخ 7/8 /1321 زیرعنوان: « راجع به املاک واگذاری »  چنین نوشته است « دولت درشهر گرگان یکصد وبیست و پنج  پارچه  قصبه و قریۀ مهم داشت که اغلب آن قراء شش دانگی بودند. وزیر دارایی وقت تمام  این 125 پارچه خالصه دولت  را فقط وفقط درمقابل 75 هزار تومان به شاه سابق انتقال داده که تنها سه دانگ  قصبه  مهم کرد کوی و مزارع تابعۀ  آن که از جمله  125 پارچه  مورد انتقال بوده بیش از دو میلیون و نیم ریال یعنی سه برابر وجهی که برای 125 پارچه  داده است ارزش داشته است».

    دربعضی موارد وزارت دارائی قراء وقصبات مهم بزرگ را بزور وعنف ازصاحبان  آنها به ثمن بخس می‌خرید و یا بعنوان کوچاندن صاحبان آن جبراً متصرف می‌شدد و جزء خالصه دولتی می‌گرداند سپس به رضا شاه واگذار می‌شد که نمونۀ آن درزیرعیناً به نظرمی‌رسد:

 

نقل از روزنامه مرد امروز 

 

دزدان مسلح  چگونه اموال مردم را غارت کردند؟!

  « یک نمونه ازمعاملات شاه سابق« توضیح اینکه ملک مورد این معامله عیناً به شاه سابق منتقل  شده است.»

آقای مدیرمحترم نامۀ ملی مرد امروزگرچه تعدیات مأمورین شاه سابق به اهالی شمال  خاصه به اهالی کلارستاق براحدی ازاهل کشورپوشیده نیست ولی یک پرده از غارت‌گری را خیلی‌ها اطلاع ندارند. قیمیتی است عین امریه و قباله را درج  فرمائید چون در 1310 املاک کلارستاقی را وزارت مالیه تصرف کرد عدۀ ازطایفه های بنده را آوردند  و در قصرحبس کردند بعد ازچند ماه زن و بچه  آنها را در کامیون‌ها ریختند با هر خانه واری پنج من تبریز بار بردند رشت تمام با زورسرهنگ سهیلی آنها را داد گرداندند  آوردند  کاروانسرای  زال محمد!

    مردها را به آنها ملحق  بردند کرمان بعد جیرفت بعد شیراز، ده خانوار تلف  شدند اموال  را هم با احشام هرچه بود مأمورین نظمیه وشاه بردند بهرجا  که می‌بایست برسد رسیده بود در1313 مالیه املاک را فروخت به شاه بعد در1314 این کاغذ  رابه شاه نوشته بودند در صورتیکه نام و نشانی از اموال نبود چهارسال بیشتربه غارت برده بودند نمیدانم  نوشتن  این کاغذ در روی چه اصلی بوده آقای فروهرمعاون وزارت مالیه آن‌وقت و پدر مدیرکل آن‌وقت که هریک برای فنای ماها پیش قدمی می نمودند وابتکارمی‌‌‌کردند ممکن است  پرسش شود که  نوشتن این کاغذ  از روی چه سیاست و اصلی بود.   سالار مرزبان

 اینک عین  قباله  و نامه وزارت  دارائی 

 نسختان

 این ورقه که در صفحه 2 شمارۀ 12867 دفتر 33 صاحب دفتر ثبت شده‍است دردفتر این جانب نماینده ثبت اسناد هم در صفحه 25 دفتر37 اسناد رسمی  شماره 11747 در تاریخ 27/5/ 1316 شمسی به ثبت رسیده مهر دفتراسناد رسمی شماره 11  صادق

 با احراز  شناسنامه متعاملین-

 تمام  مراتب  مسطوره در این ورقه در نزد اینجانب واقع شد.

بتاریخ ——- امضائ

 معامل ( معاوضه کننده )  آقای محمد  زاهدی وکیل رسمی عدلیه  دارای شناسنامه شماره 2084صادره ازناحیه یک تهران ساکن طهران ناحیۀ پنج خیابان پهلوی کوچه حاج  قربان خان بوکالت ثابته از طرف 1 خانم  مریم خانم ملک  مرزبان صبیه مرحوم محمد زمان  دارای  شناسنامه شماره 967

2 – خانم اشرف‌الملک یزدانی ملک مرزبان صبیه مرحوم رحمان‌قلی دارای شناسنامه شماره 966 با امضاء وتصدیق آقای لطفعلی ملک مرزبان سالارمکرم سابق دارای  شناسنامه شماره 38723 صادره ازناحیه چهارتهران « دونفرخانم مشارالیها زوجه آقای  لطفعلی مذکورند وشناسنامه های هردوازشعبه 22 خوارو ایوانکی صادرشده وساکنین  ناحیه چهارتهران گذر وزیر دفترخانه استجاری ومسکونی آقای لطفعلی مزبور می‌باشند و وکالت آقای زاهدی از طرف مشارالیه بموحب وکالت نامه رسمی مورخ هفدهم مرداد  ماه جاری تنظمیه دردفتر رسمی شماره 60  طهران بشماره 2242 و 2814 می‌‌باشد.

متعامل – ( قبول کنند معاوضه) ، جناب آقای محمود بدر ( کفیل وزارت مالیه بنمایندگی  و نام دولت علیه ایران.

مورد معامله؛(معوض) تمامی وهمگی نصف کامل کلیه املاک و رقبات و مستغلات ذیل:

1 –  دو دانگ و بیست وپنج متر مشاع از قریه مرزان آباد بانضمام 6 دانگ هریک از دو دستگاه آسیاب ویکدستگاه آبدنگ ویک دستگاه عمارت ارباب و طویله و دوخانه رعیتی  واقعات درآن، 2- سه دانگ ازمزرع ومرتع لاپی زنان، 3 – شش دانگ مرتع میاندشت،4 – شش دانگ قریه محمود آباد، 5 – شش دانگ قریه گرما بک بانضمام شش دانگ هر یک  از دو دستگاه آسیاب و یکدستگاه آبدنگ و یکدستگاه عمارت اربابی و طویله ومنضمات  و محوطه واقعات درآن ،6- شش دانگ مرتع گرمابک، 7 – دو دانگ مشاع از مرتع ریات 8 – شش دانگ قریه خشک دره، 9 – شش دانگ قریه گوتیر یاران،10 – سه  دانگ  از مرتع واکله، 11 – شش دانگ هریک مرتع  خدابنده و خرمنه، 12 –شش دانگ قریه  علی آباد، 13– پنج دانگ از قریه آتش بن به ضمیمۀ شش دانگ  یکدستگاه  آبدنگ  ،14  – پانزده  جریب برنج  زاراز مزارع اورنگ، 15 – شش دانگ مرتع سعد آباد، 16 – شش دانگ مزرعه بابوده و قهوه خانه واقعات در محال کلارستاق مازندران که هر یک  درمحل خود مشخص وازتحدید مستثنی است به انضمام کلیه توابع ولواحق وعموم متعلقات ومنضمات شرعیه وعرفیه وعادیه وقانونیه هر یک ازآنها از مزارع و مراتع و صحاری  و براری و باغها و اشجاروجنگلها و بیشه ها و چمن و دمن و چشمه سارها و رودخانه‌ها انواع  مجاری المیاء و دهکده ها وابنیه و عمارات و طواحین و دکاکین و آبدنگها و خانه های اربابی و رعیتی واقسام مستغلات وسایر تمام  آنچه و هر چه  که از توابع و متعلقات و ملحقات رقبات مذکوره و توابع مزبوره آنها شمرده وشناخته می‌شود بدون هیچ وضع واستثناء بضمیمه تمام علاقجات آب وخاکی هریک از دوخانم مذکوره و آقای لطفعلی مرقوم در تمام محال کلارستاق و کلیه خطه مازندران و سراسر بحر خزر اعم از آنچه که تخصیصاً یا تعمیماً دراین قباله ذکرشده یا نشده باشد بطوریکه دیگر به هیچ  اسم و رسم و با هیچ تغییروعنوان وازهیچ مقوله حق و ملک ومورد ادعا واستحقاق و تصرفی برای هیچ یک ازرقبات واملاک مفصله فوق و توابع مسطوره آنها وبطورکلی درتمام محال کلارستاق وصفحه مازندران و سواحل بحر خزرباقی نمانده وتماماً مورد این معامله  باشد.

 

*عوض معامله

  تمامی وهمگی دو دانگ و سه ربع دانگ ازمحل موسوم به بگیان ( واقعه دربلوک کام  فیروزفارس) وچهارفرد و نیم از محل موسوم به کناره ونمیدانگ ازمحل موسوم به قهونده  ( واقعین در بلوک مرودشت فارس) که هر یک از آنها در محل خود مشخص و از تحدید  مستثنی است بانضمام توابع و ضمائم و عموم  لواحق و متعلقات شرعیه وعرفیه وعادیه و قانونیه هریک ازآنها قدرالحصه بهمان کیفیت و با همان کمیت که به تصرف وملکیت  دولت است بلا استثناء با توضیح آنکه عوض معامله ازبگیان دو دانگ و نیم و یک هشتم  دانگ می‌‌باشد واشتباهاً دو دانگ وسه ربع دانگ نوشته شده است.

 

*کافه  خیارات

متصوره درمقام خصوصاً خیارغبن وغبن درغبن فاحشین افحش و لوکان به اعلی مرتبه از جانبین اسقاط  گردید – و بعد  درضمن عقد  خارج لازم نیست به معوض مورد التزام دو نفرخانم مذکوره و خود آقای لطفعلی سالارمزبور( بنحو بدلیت) و نسبت به عوض مورد التزام دولت گریدد از این تاریخ تا پنجاه سال تمام شمسی درصورتیکه دراین معامله  فسادی ظاهر شود وتمام و یا قسمتی ازهریک ازعوضین(بهرترتیب و ازهر حیث وجهتی که تصور گردد) عین و یا منفعت مورد ادعا یا اعتراض وغیر واقع  شود و ازعهده رد آن ادعا و رفع آن اعتراض اقدام به محاکمات مربوطه و تحمل خسارات ثانیه (از مخارج محاکمه وغیره) ودرصورتیکه محکوم شدن مدعی یا معترض و ثبوت استحقاق غیر علاوه بررد تمام قیمت قسمت مورد استحقاق غیرازعهدۀ کلیه غرامات و خسارت وارده (از اجورسنتواتی وغیره ) نسبت به آن‌طرفی که برعلیه او کشف فساد شده و مورد التزام  و مورد ادعا یا اعتراض یا استحقاق غیر واقع گردیده برآیند درخاتمه تصریح می‌شود1 – کلیه محصول و درآمد وتمام بهرمالکانه هذا السنه 1316 املاک معوض جزء معوض ومتعلق بوزرات مالیه و کلیه عوض المنافع الاجاره درآمد هذا السنه 1316 املاک عوض جزعوض متعلق بدو نفرخانم مذکوره می‌‌باشد.

2 – درآمد سالهای گذشته املاک معوض(ازسالی که مطابق پرونده های موجوده در وزارت مالیه ضبط مالیه درآمده تا آخرسال 1315) بمأخذ هر سالی پانزده هزار ریال محاسبه وآنچه که مطابق پرونده های مربوط بابت درآمد آن املاک به آقای لطفعلی مذکوربا حواله کرد ایشان پرداخته شده کسرواگرمازادی داشته باشد به دونفر خانم مذکور یا وکیل مشارالیها پرداخته خواهد شد.

 3 – آقای محمد زاهدی مذکور(حسب‌الوکاله ازطرف دوخانم مذکوره) وآقای لطفعلی سالار مزبور اصالۀ کلیه تصرفات قبلی وزارت مالیه را نسبت بعین ومنافع املاک  معوض  تصدیق وتفیذ نموده و هر حقی که دراین خصوص برای آنان متصور بوده نیزصلحاً اسقاط  کردند و صیغه مربوط جاری واحتیاط صیغه صلح قطعی نیز بر مراتب مسطوره واقع گردید.

 4 – برای تعیین میزان حق‌الثبت قلمی می‌گردد که درآمد املاک معوض پانزده  هزار  ریال تشخیص  شده و ملاک  تعویض هم در آمد عوضین می‌‌باشد.

   به تاریخ بیست وهفتم امرداد ماه یکهزارو سیصد و شانزده شمسی محل امضاء لایقرء  محمد زاهدی  – این  معامله و کلیه مراتب فوق که آقای زاهدی ازطرف این جانبان واقع  ساخته اند صحیح و ممضی و مورد تصدیق و تنفیذ اینجانبان مهر مریم ملک مرزبان مهراشرف‌الملوک ملک مرزبان امضاء  لطفعلی  سالار.

اخطار:  هر یک از معاملین مکلف است در صورت تغییرمحل اقامت این دفتر را کتباً  مطلع نموده و آدرس جدید خود را بطور صریح معین نماید هرگاه به این تکلیف عمل نشد و یا پس از شروع به عملیات اجرائی تغییرمحل اقامت بدایره اجرا ثبت اطلاع داده نشده تمام اوراق و اخطارات اجرائی به محلی  که دراین سند قید  شده ابلاغ می‌شود.

امضاء محمد زاهدی – لطفعلی ملک مرزبان

 

٭ مقالات ملک الشعراء بهار در بارۀ ضبط املاک  شادلو:

   در بارۀ اعدام سردارمعزز بجنوردی دراین دوره تاریخ بیست ساله مطالبی نوشته شده ولی  در بارۀ  ضبط  املاک  این خانواده ( شادلو) سخنی  گفته  نشده‌است.

   ملک الشعراء بهار که خود خراسانی بوده وهم از آنجا به سمت نمایندگی مجلس انتخاب  گردیده وبه اوضاع واحوال آن استان وارد بوده‌است ضمن شرح حال وچگونگی نابودی خانواده شادلوها وآدم کشیهای شرم آور و فجایع جان محمد خان امیرعلائی در خراسان در باره ضبط املاک این خانواده مطالبی در روزنامه مهر ایران در زیرعنوان« تاریخ مختصر احزاب سیاسی » نوشته و در طی چند مقاله روایات مختلف را هم نقل نموده‌است و ازقرار معلوم این سلسله مقالات هم بنا بود بصورت جداگانه بنام: جلد دوم  تاریخ مختصر احزاب سیاسی به چاپ برساند که متآسفانه  توفیقی حاصل نکرده است.

    نظربراینکه مقالات مرحوم بهارمکمل مطالب تاریخ بیست ساله می‌‌باشد، مخصوصاً که دربارۀ  فجایع جان محمد خان امیرعلائی و پدراو (علاء الدوله) خوب شرح و توضیح داده است و نظر به این‌که روایت دیگری در باره خانوادۀ شالودها وجنایات دوران سلطنت رضا شاه و چگونگی ضبط املاک آنها است، عیناً در اینجا  نقل  می‌نماید:

 

نقل از شمارۀ  163  مورخ 8  تیر ماه 1321 مهر ایران

« تاریخ  مختصر احزاب  سیاسی در ایران»

   « … از تهران امرشد کارشناس برود وعایدات املاک این خانواده را برآورد کند تا عوض به آنها داده شود.

   کارشناس عایدات سالیانه املاک همۀ برادران را نود سه هزار تومان برآورد می‌کند. ولی  مبلغ به نظر زیاد آمده امرمیشود آن‌را تضعیف کنند و به چهل و پنج هزار و کسری تخفیف می‌دهند و بنا میشود در اصفهان از املاک خوانین بختیاری عوض  داده شود.

    دراین مورد آقای پاکروان فرعون اخیر مشهد بعنوان خوش خدمتی راپورتی تقدیم شاه می‌کند که این برآورد غلط است و عایدات این املاک بیش از سی و پنج‌هزار و هشتصد و نود تومان نیست.

بالنتیجه امرمی‌شود که طبق راپرت پاکروان عمل کنند وعمل می‌کنند– لیکن املاک  اصفهان هنوز بدولت  منتقل نشده بود.

 

* روایت تازه

    بالاخره بیست هزارتومان (ازسردار معزز) خواستند که اطاق راحت‌تر و غذای آزاد به آنها بدهند! واسطه ها تا ده هزارتومان حاضرکردند- این خبربسردار رسید، چنانکه اشاره کرده بودیم، حاضربدادن باج نشد، وپیغام داد که این پول را ندهند. این عمل برلجاجت سرتیپ افزود و محبوسان بدبخت را به شهربانی انتقال دادند!

    اینجا داستان عجیبی شنیده شده است که سر بسته از آن نام می‌بریم:

    این حکایت را من از آقای محمودخان انصاری – یک روایت واز آقای  ( ف…) بروایت  دیگر شنیده ام  –  و هر دو را به اختصار  ذکر می‌کنم:

 

* دسیسۀ بزرگ

 

     انصاری به وزارت داخله نامزد می‌شود  شخصی را از وزارتخانه اخراج می‌کند  – شخص دیگری هم از نظامیان از او  رنجیده  بود با آن شخص همدست می شوند. بالاخره دیگران هم از نفوذ انصاری درسردارسپه وعلقه‌ای که آن هردو بهم داشتند و حرف شنوی که رئیس الوزرا از این مرد پاکدامن داشت، ناراضی بودند…  این معانی دست بهم داد وچند تن که فعلاً نام سه نفرازآنها را می‌دانیم نشسته ودسیسۀ بزرگی بهم یافتند:

    سفارت ایران درپاریس مکتوبی ازایران دریافت داشت که عنوانش بنام شاه ایران سلطان احمد شاه  بود. بدیهی است با تشکیلات مهمی که رئیس الوزرا در پاریس بوسیلۀ ادارۀ مخصوصی داده بود و سفارتخانه و کارکنان آن‌هم جزء این اداره بودند و یکنوع ادارۀ آگاهی بود که بر ضد احمد شاه  کارمی‌‌‌کرد – این مکتوب شد وعیناً به طهران نزد رئیس الوزرا ارسال گردید.

 این مکتوب ازقول سردارمعززخطاب به احمدشاه نوشته شده بود و اظهارخدمتگزاری نسبت به شاه و اظهارمخالفت نسبت بسردارسپه شده‌بود ونوشته بودند که امیراقتدار وزیرداخله نیزدرعمل با ما همدست می‌‌باشد و اگراجازه  بدهید حاضریم بر ضد دولت و رئیس دولت اقدام جدی کنیم.( من این مکتوب را ندیده‌ام و بدیهی است مضمون آن‌را شنیده ونوشتم تا خود مکتوب که در پروندۀ سردار معزز ضبط است و آقای شاهرخ هم بدان اشاره  کرده بود بدست آید).

    این مکتوب را برای تمام کردن کار انصاری جعل کرده بودند- و نظربه قدرت محلی و شخصیت سردارمعزز نامه را از قول او نوشته بودند –  و شاید  قصد سوئی در بارۀ  سردار درکارنبوده  ولی برای پیشرفت مقصود خود که سوء قصد برضد انصاری باشد پای مرد شریف و بیگناهی را در میان آورده  بودند!

     نتیجۀ این نامۀ جعلی که بقول آقای شاهرخ شادلو با دست چپ نوشته شده بود، این شد که  از طرفی سردارمعزز را توقیف کردند، وازطرف دیگردرمرکزامیراقتدارتوقیف شد و مدتی دردژبانی وچندی درخانه‌اش حبس بود و سپس نظر بسواق ممتدی که با سردار سپه داشت به این اکتفا کردند که او را از کارکنار گذاشته و از مراتب و پایه  نظام خلع کنند و برود خانه خود و او هم همین کار  را کرد !

     اما کارسردارمعزز چنین بود که درحبس ماند و او را درخصوص این مکتوب به محاکمه  کشیدند  و این محاکمه مرگ او بود!

   بعضی می‌گویند که سردارسپه قضیه سردار معزز را و محاکمه ومجازات یا تبرئه وی را به نظر لشکرشرق واگذارکرد. و روزی که من ازقتل سردارمعزز و بدنامی این کاردرسعد آباد شرحی برئیس الوزراء گفتم ، طوری متفکرشد و همانطور که قبلاً  شرح دادیم رنگش پرید ( با اینکه این نوع تأثر از آن  مرد قوی و سخت‌‌دل – معهود نبود )  که می‌توان بی‌شبهه این روایت را که کار سردارمعزز سرتاسر و صد در صد به اختیارجان محمد خان واگذارشده بود باور کرد و آن‌را صواب پنداشت، وعدم علاقه رئیس دولت باموال و ثروت سردارکه اشاره کرده‌ایم نیزمؤید این واقعه است – و می‌رساند که جان محمد خان تنها دراین واقعه دخیل بوده وانقراض آن خانوادۀ وطن خواهد و شریف  قدیمی را به نفع خود فرض کرده و از اختیاراتی که فرمانده کل قوا و رئیس الوزرا  باو  داده بود  سوء استفاده  کرده است.

   بالاخره  روزی دیده شد که هفت چوبه دار در میدان برپا کرده اند. سردار معزز را با  دوبرادرجوان بی‌گناه و دامادش و سه نفردیگر از همراهان و اجزای او را که بنا بروایت شاهرخ شادلو آن سه تن رابحکم قرعه(!؟) از میان سایراجزای او که  حبس بودند انتخاب نموده و بدار آویختند و آن سه یکی فراشباشی ودیگر میرآخور و یک نفردیگر ازین قبیل بود!

  خبر مرگ این مرد شریف دربجنورد هنگامه برپاکرد واهالی وافراد ایل شادلوقیام  کردند و نظامیان را در شهرمحاصره  کردند –  و به شرحی که گفته‌ایم  مدتی محصور بودند  تا قوای چریک محلی از قوچان ودرجز بیاری نظامیان رسید- و نیزازطرف مرکز به محمود خان فولادین معروف امرشد  که با عده‌ای بیاری نظامیان بجنورد عزیمت کند. اما قبل از وصول فولادین سواران قوچانی و درجزی محصوران را نجات داده بودند و سرتیپ جان محمد خان  فوراً بسر کشی بجنورد از مشهد روانه  شد. 

    دراین وقت فولادین با عدۀ خود وارد خاک بجنورد شده در قریۀ« بدرانلو» سه فرسنگی بجنورد اقامت کرده منتظردستورالعمل از طرف مرکز یا مرکز شرق بود.

    جان محمد خان پس از ورود به بجنورد معطل نشده  برای بازدید قوای فولادین بطرف  «بدرانلو » روانه  می‌شود.

 

 ◀  وحشی  گری عجیب !

   اینجا است آن جائی که خواننده شاید باورنکند – و مردی غریبه شاید اغراق فرض  کند ،  که چگونه یک نفرسرتیپ نه بلکه یک انسان عادی تا این حد بی‌بند وبار بوده و نسبت به حیات نوع  خود تا  این پایه  بی‌علاقه  یا تا این درجه بخون بشر تشنه  باشد ؟!

    جان محمد خان از شهربا عده‌ای قوای نظامی حرکت می‌کند، رعایای دهات و قرای  بین راه که خبرعزیمت رئیس و بزرگی را می شنوند از قدیم عادت دارند که بیرون قصبه گردآمده قربانی می‌کنند وصف می‌کشند ومسافر را بفرود آمدن واستراحت دعوت می‌نمایند وعرض بندگی وخلوص واطاعت می‌کنند.

 این عمل در قریه موسوم به«قصرقجر» واقع شد:

    مردان ده با سلام و قربانی باستقبال فرمانده لشکر شرق شتافتند، همینکه فرمانده به محاذات اهالی می‌رسد، یکی از صاحب منصبان همراه اوبجان محمد خان نزدیک شده از روی واقع یا از روی بد جنسی یا اشتباه هرچه بود باو می‌گوید  که مردم این قریه از جمله کسانی بودند  که بجنورد را محاصره کرده بودند! جان محمد خان پس ازآنکه این سخن را می‌شنود امر می‌دهد  که پیران را از جوانان جدا سازند!

    بفورسربازان او پیران را بسوئی و جوانان را بطرفی درجلو دیوار قلعه  می‌رانند – درین  حین یکی از جوانان جست زده خود را به طرف صف پیران می‌اندازد – جان محمد خان  طپانچه را از کمرکشیده چند گلوله بطرف آن جوان خالی می‌کند و او را از پای می‌اندازد و می‌کشد!

 بعد ازآن به افسری که همراه او بوده و صفرعلیخان سرهنگ نام داشت امر میدهد که با عدۀ خود تمام جوانان را تیر باران می‌کنند و بیست وهشت نفر در آن واحد هدف شلیک تفنگ قزاقان شده می افتند!

   این واقعه بسیارعادی تلقی  شد! کفن ودفن هم ضرورتی نداشت ، پدران پیر پسران جوان خود را بالطبع کفن کرده بخاک  خواهند سپرد!

سرتیپ فاتح  از آن محل رد شد، و بسرعت عبور کرده بقریۀ دیگر رسید!

 هنوزخبراین کشتار و قتل عام بقرا و قصبات دیگر نرسیده بود که « خنجر  شمر » به مجازات قصبۀ بزرگ دیگر رسید – درآنجا بازرعایا جلو آمدند ، و بازسرتیپ جوانمرد  امرکرد  پیران  را از جوانان جدا کردند.

هفتاد جوان از پیران جدا شدند!

 فرمان تیرباران  صادر شد!

  اینجا پدر آمرزیده‌ای که عقلش به مسائل دنیائی بیشترمی‌رسیده است به سرتیپ می‌گوید: قربان خوبست اجازه بدهید این هفتاد نفر را ببریم بجنورد و آنجا اعدام کنیم- زیرا بیشترتأثیرمی‌بخشد و شهرتش هم زیادترخواهد شد.

 این پیشنهاد پذیرفته شد – در اوچرچر و دخلی هم بود، ممکن بود عوض بدل کرد، کم و زیاد نمود،چیزی لفت ولیس کرد، هرچه بود این جماعت برزگروبیچاره را بمرکز ولایت بردند – و در ضمن نود نفراز مردم دیگر بجنورد شهید تیغ جان محمد خان شدند!

 اما سرتیپ معذلک دست خالی از آنجا عبور نکرد!

چه ، چند جوان را امر کرد با رشمه و افسار اسب در همان نقطه از درختنها آویختند!

سرتیپ فاتح – به « بدرانلو» تشریف برد – فولادین را ملاقات کرد و ببجنورد  بازگشت و تدارک  لشکر کشی  بحدود  ترکمانان دیده با عده  نظام و سواران  چریک  قوچان و در جزبه سمت گرگان  و کوکلان نهضت کرد!

 

بعد از قتل  سردار معزز

     پس ازکشته شدن سردارمعززو آرام ساختن شهر بجنورد-  فرمانده لشکر خراسان  به آن ولایت رفت و مردم کشیهای مشهوراو بنام ترکمان و طاغی که قلم از ذکر طریقه  و طرز آنها شرم دارد ، رخ  داد منجمله جمعی از ریش سفیدان یکی از قرای اطراف برسم مألوف که با سلام و صلوات سرراه هربزرگی آمده بیرون قریه صف می‌کشند درین  سفرسر راه  فرمانده لشکرآمدند –  سرتیپ جوان به آنان رسید دشنام زیادی داد و با موزر چند نفررا کشته بهمراهان فرمان داد تا گروهی را با ششلول وتفنگ همانجا به خاک  انداختند – گویند قریب شصت نفرریش سفید و جوان و زن و کودک درین قتل عام فانی شدند واینکه دراخبارنوشته شده بود60 نفررا درمحل اعدام کردند غیر واقع است – و نظیراین کشتار بازهم درآن ولایت تیربخت اتفاق افتاد وعاقبت قوای ساخلو آنجا را بعدها بقدری فرمانده گرسنگی داد و پول نرسانید و حقوقشان را خورد که دستۀ جمازه سوار بلوچ وعده‌ای ازسربازان به تنگ آمده به شهرآمدند و با دولت یاغی شدند و بریاست صاحب منصب خود « لهاک خان» قوچان را هم گرفتند و لوای بلشویک بر افراختند….

 

   خلاصه قصد کلی از استیصال سردارمعزز آزادی لشکریان درغارت ولایت بجنورد و گرگان بود که با بودن سردار معزز ممکن نبود این اعمال در آن ولایت صورت بگیرد – مخصوصاً شنیده  شده بود که  بعضی رؤسای ترکمان  طلا و زیورآلات زنان را بخاک بجنورد گریزانده اند، بنابراین وبنا برشهرت  قدیم راجع بخانوادۀ سردارمعزز و ثروت مرحوم سهام الدوله ایلخانی – این عمل جانیانه و نامردانه واقع  شد و بتازگی شنیدم که نقدینۀ کم ولی فرش و اوانی وجواهر و تسبیح مروارید گرانبها از خانۀ سردار معزز بخانه جانیان و قاتلان انتقال  یافت ( اسراری راجع  به نقدینه طلای سردار شنیده‌ام که چون یقین ندارم فعلاً از نقل آن خود داری می‌نمایم) این قضایا وقتی معلوم می‌شود که قاتل سردار معزز به محاکمه جلب شود-  همان کسی  که سربازان  بدبخت را زیر چکمه اش بقدری  می‌زد که می‌مردند – همان کسی که  رعایای مطیع و کشاورزان را برای غارت  کردن شان بدست خود می‌کشت! همان  بیرحمی که چند میلیون مال مردم  خراسان  را از دست آنها گرفت ،  و مختصری  را تحویل ارباب  خود داد و باقی را صرف عیش خود کرده و می‌کند … معهذا در محاکم  دادگستری عریضۀ افلاس (!)  داد و مال طلبکاران را هم نوش جان کرد و اکنون چون روکفلر و رأس الجالوت زندگی می‌کند ! اگراوبه محاکمه جلب  شود معلوم  خواهدشد که چرا این خانواده منقرض شد و ثروت او چه شد ؟

    این فرمانده – جان محمد خان-  در خراسان ماند، خدمتهائی که باید انجام دهد، داد، تلگرافات زیادی  در لزوم خلع قاجاریه بامضای مردم که جانشان در قبضۀ قدرت کسی نهاده شده بود  که به هیچ  قانون  و حق و حسابی اعتنا نداشت، گرفته به تهران مخابره  کرد و پس از آن که ثروتش بالا رفت و فربه شد و نالۀ حق از ته جگربرآمد و شکایات متواتر گردید و شاید دیگر وجودش مفید فایدتی نبود، شاه  به خراسان سفر کرد و این دیوانۀ بیرحم را از خدمت نظام اخراج نموده و پاگون او را  داد کندند. مبلغی که به چنگ آمد از او مصادره و جریمه  گرفت و اعلان شد  که هر کس ازاو حقی مطالبه می‌کند بدولت و مراجع  قانونی  رجوع کند…. و چون مردم  با این شوخیها آشنا  بودند نرفتند و حقی نخواستند و…

 

   هرگاه تاریخ  جزئیات حال این پهلوان را که با پررنگ ترین جنایات رنگین است کسی رنگ آمیزی  کند، ازهمه قهرمانان این‌دوره وحتی ازاستاد کل هم بالا خواهد زد. هرچند عهدش بس کوتاه بود،   لیکن در کیفیت ظلم و بیداد  دست کمی از عمال بیست ساله نداشت.

 

*   دست انتقام :

    اینک اجازه بدهید ، برای تسکین خواطر خوانندگان، یک حکایت کوچک دیگربرایتان نقل کنم، برای تسکین خواطرخوانندگان، یک حکایت کوچک دیگرهم برایتان نقل کنم، تا ازکار روزکارعبرت گیرید. قدری فکرکنید و ببینید آیا قضایا بهم مربوط هست یا نه ؟ یک جمله معترضه می‌گویم و بعد میروم بر سرقصۀ « دست  انتقام » و این جمله منباب مقدمۀ مطلب است.

 صبح عید نوروز1312شمسی اول آفتاب سه نفرمرد ناشناس آمدند بخانۀ من، وگفتند ما مأمور  تأمیناتیم – هرچه کاغذ و رونوشت و کتب اصلاح شدۀ متعلق بمعارف بود بار کردند من هم همراه به نظمیه برده شدیم… پنج ماه حبس بودم. یکسال هم به اصفهان تبعید شدم … بعد از آن خواستند جشن  هزارۀ  فردوسی بر پا کنند، مرا آزاد کردند.

    روزکه به ملاقات حسین آیرم رئیس شهربانی رفته بودم و با من کاری  داشت، پرسیدم:  خوب سرکار امیرلشکر آخرمعلوم نشد چرا مرا توقیف کردید-  چرا تبعید کردید ، خوبست علتش رابگوئید تا درآتیه  تکلیف خود را بدانم و بدانم که آیا فقط خواسته‌اید ازعهد نمایندگی وسیاست بازی من انتقام بگیرید؟ اگراینست یکبارمن در حبس شماها بودم ، می‌خواستید انتقام خود را کامل کنید، حالا دو باره چرا؟ … آن‌شخص دیپلومات این جواب  را داد.

 «… تو لابد در جوانی روزی بکسی آزاری رسانده  بودی، کسی بسبب توحبس شده بود ، صدمه دیده بود-  این توقیف وصدمات که کشیدی انتقام  آن بود – و روز گار منتقم است!»

 جواب دادم : پس ازاین‌قرارشما هم منتظر انتقام  روز گارهستید…

 گفت : بدون شک !

    سهام الدوله، الهیارخان ایلخانی بزرگ ایل شادلو که آن‌روزها « سردارمفخم »  لقب داشت، چند زن داشت، یکی هم زنی بود از اوبۀ  تراکمه گرگان و این زن پسری داشت موسوم به سلیمان خان واین پسر بزرگترین فرزندان سهام الدوله بود و نیزارشد اولاد ، مردی دلیر و زیرک و جاه طلب و مردانه ، و پیوسته مادران دیگر برادران برای او پیش پدر مایه می‌گرفتند و دسته بندی می‌‌‌کردند… تا آنکه  میانۀ پدرو پسر شکراب حاصل شد و دیو وحشت فی‌مابین بتکاپوافتاد وغبارخلاف برخاست و سلیمان خان از پدرنگران، بسوی طایفه مادر روی آورد و با دائیهای خود بر پدرعاصی شد وعاقبت شهر بجنورد را چون نگین انگشتردر میان گرفت و از پدرتقاضا کرد که از کارکناربرود و حکومت  را باو رها کند  زیرا تمام  اهالی بجنورد و ایالت مذکور هوادار سلیمان  بودند و از سردارمفخم و سخت گیری و مظالم او بجان آمده و خود سلیمان را بیاری خواسته  بودند.

   پدر تدبیری کرد: پیام  داد که تو نورچشم منی.  مرا با تو سرجنگ نیست. بیا که خانه خانۀ تست، هرچه بخواهی فراهم است…و قرار شد روزی از لشکرگاه به شهرآید و پای پدر را ببوسد و پدر نیزازسر گناهان وی درگذرد وعنایات پدرانه را بار دیگراز سرگیرد و پدرو پسر دست بدست دهند و کار حکومت و ایلخانی گری را از پیش ببرند!

   سلیمان خان را این  دمدمه در گرفت و این عشوۀ خونین را بخرید ، و سوار شده تنها بقصر پدر درآمد و پدر  بقصد او کسان در کمینگاه  بنشانید .

    چون سلیمان بر پدر وارد شد و پیش روی او بزمین افتاد  سه تن خونخوار از پستو بیرون جسته  با شال و ریسمان سلیمان را پیش چشم پدر و به امراو خفه کردند…

    فردا  نفیر ازشهریان برآمد. خلقی درعزای این جوانمرد شجاع سیه پوشیدند. خبر به طهران  رسید، الهیارخان را معزول  کردند و به طهران  خواستند… تا عاقبت پولی داد و لقب « سهام الدوله »  گرفت وبه بجنورد  باز گشت.

    می‌دانید آن چند تن که از کمین بیرون جستند، کی بودند؟  سردارمعزز بعد وعزیز الله خان آن‌رروز که مادرش سوگلی سهام الدوله بود و بتدبیر آن زن بین پدر و سلیمان نقارحاصل شد.  آری عزیز الله خان و دو برادرش سلیمان راخفه کردند، سپس خود و دو برادرش در میدان ارک مشهد در روی دار خفه شدند!

 

* متفرق کردن اشرار

  « درهمان تاریخ روزنامه‌ای اعدام سردار معزز و برادرانش را بدین صورت نوشت که: «سردار  معزز و دو نفر برادران او که درموقع شرارت تراکمه (؟)  توسط  قوای نظامی دستگیر (؟) شده بودند حسب المقرردر روز چهارشنبه 31 تیر (غره محرم 1304)  با چهار نفر دیگر از رؤسای طوایف  در بجنورد اعدام شدند.»

   مخبر رویتر قدری این خبر را اصلاح کرد و چنین نوشت:« سردارمعزز بجنوردی و دو برادراو وچهارنفردیگرازاعیان بجنورد که درشورش اخیرقبیلۀ تراکمان (؟) دخالتهائی داشته‌اند بدار آویخته شدند.»

   بعلاوه اشخاص فوق‌الذکر، ده نفرازمشایخ محل (؟) درخود بجنورد و65 نفراز رؤسای اشرارکه دستگیرشده بودند در میدان حرب یعنی درجلو قریۀ قصر قجر در موقع استقبال ازجان محمد خان!…اعدام شدند قوای نظامی مأمورقلع و قمع اشرار نیز دراین چند روزه برای سرکوبی تراکمه  بجلو رفته  و از قرارخبری که تحصیل شده شش فرسخ داخل صحرا گردیده و اشرار را متفرق وپراکنده ساخته‌اند ( شماره 1872) 

   البته حالا که پرده برداشته شده است خوانندگان می‌دانند که تراکمه و اشرارهمانهائی هستند که آقای  سرهنگ مهدیخان بعد ازعزل سردارمعزز برای چپاول وغارت بطرف آنها راند وآنها راسیخ کرد و عاقبت ازجلوآنها فراراختیار نمود. لفظ « شرارت » و« اشرار» هرچه  بشنوید همین است وقسمتی  نیز بجنوردیانی بودند که قوای نظامی را بعد ازاعدام سردار معزز محاصره  کردند – پس بهرصورت  سردار معزز و برادرانش نه با اشرار تراکمه شریک بودند و نه درموقع شرارت تراکمه دستگیرشده بودند و نه بقول رویتر در شورش اخیرقبیله ترکمان دخالتهائی داشته اند. بلکه  خودشان را مطیع  می‌دانستند و به محض احضارهرجا گفتند حاضرشو! حاضرشدند وعاقبت فدای دسایس یا اطماع این وآن  گشتند.

   می‌گویند: سرهنگ مرتضی مکری حاکم نظامی مشهد درحین اجرای حکم اعدام سردارو برادران  به آنها دشنام داده وآنان را خائن خوانده‌است. وعبدالله شادلو، برادر سردار که جوانی جسور و دانا  بود،  به او پاسخ داد و خائن را معرفی  کرد وعاقبت گفت :  شما از شمر بدترید! و واقعۀ  کربلا  را درماه محرم تجدید کرده‌اید.

   جان محمد خان با تیپ و بیرق به صحرا حرکت کرد. اوبه های ترکمان که این واقعه را پیش بینی کرده بودند و در صدد جنگ با دولت نبودند با کوچ و بنه  به خاک روسیه  فرار کردند. این بود معنی عبارت روزنامه که می‌گوید:« اشرار را متفرق و پراکنده ساخته‌اند».

    اوبه‌ها رفتند و درموقعی که بایستی صد اوبۀ دیگر با گاو و گوسفند وفرش و طلا به ایران بیاورند، باقی ماندۀ این مردم هم از خاک ایران کوچیدند. فقط گاو وگوسفند آنها را جان محمد خان فتح کرده به مشهد فرستاد و دربازار مشهد مواشی لاغر مذکوررا مدتی خرید و فروش می‌‌‌کردند ومقدسین تا چندی از خریداری گوشت غارتی خود داری داشتند.

    کسی ازاشرار جلوسرتیپ نایستاد، مگردهقانی ، پیر مردانی ، متفرقه وآفتاب نشینی از مردم بجنورد که از حیث لباس و کلاه با ترکمانان فرقی ندارد با اومصادف شده و فوراً اعدام گردیده‌اند.  چنانکه گویند در قریۀ مرادتپه 36 نفر بنام ترکمان یا ترکمان را بدست خودش کشته‌است ! ودر« آش خان» چهار نفر را که یکی ازآنها پیرمردی هشتاد ساله بود به درخت آویخت.

    ازقضایای شنیدنی آنکه درقصه « کیقان »  که با قوچان و بجنورد و روسیه هم خاک است ، مردی بوده‌است« سید مجید نام » از فضولهای محل که میل دارند با حاکم وهررئیسی  که از آن نواحی عبور کند آشنا شوند و شاید  فایده و دخلی هم بببرند. سید مجید کیقانی می‌شنود که جان محمد خان فرمانده  لشکر شرق پسرعلاءالدوله که از بزرگان ایران است با قوای نظامی ازاین حدود عبورمی‌کنند …      سیدآرام  نمی‌گیرد و با یک نوکرکه گفتند طپانچه‌ای هم بکمر داشته است سواریابوها شده بتاز بتاز خود را بسر معبرفاتح  بجورد می‌رسانند.

   بمحض آنکه جان محمد خان سید را می‌بیند، به اومی‌گویند که نوکرش هم طپانچه دارد. امرمی‌کند او و نوکرش را گرفته اعدام کنند، و آن هردو را گرفته بقابض ارواح می‌سپارند!

   فاتح بحنورد از صحرا گذشته وارد استرآباد می‌شود ودر منزل آقای سرتیپ زاهدی رئیس تیپ  شمال که در گیلان  بود… منزل می‌کند.

   چندی قبل این دو سرداردرطهران بوده‌‌اند و نقشه جنگ  صحرا و قلع و قمع  تراکمه درآنجا کشیده شده‌ بود. لذا آقای زاهدی بعد از دو روزاز گیلان به استرآباد می‌آید وعده‌ای را به گنبد قابوس می‌فرستند و واقعه تراکمه باردیگر ازآنجا آغاز می‌شود.

   سریتپ روز11 محرم مطابق 11 مرداد  به مشهد بازگشت وهمه این وقایع در ظرف این چند  روز یعنی دهۀ عاشورا اتفاق افتاد. او چنانکه اشاره کردیم از غنایم این سفردر حدود صد هزار گوسفند و چند هزار گاو همراه آورد و در قصابخانۀ  مشهد فروخته وجهش را در یافت داشت! و آقای قدس جورابچی که رئیس ستاد جان محمد خان بود اهالی شهر را مجبورکرد که از فاتح بجنورد  استقبالی شایان کردند و حتی اطفال مدارس را تا یک فرسنگ در گرد وخاک باستقبال بردند !

 

شلاق بمرده می‌زنند!

 روزی یکتن نظامی تیربخت مورد خشم سرتیپ قرارمی‌گیرد وامرمی‌کند او را ببندند وچوب بزنند.

 درین حین او را پای تلفون می‌‌خواهند. به مباشرضرب که صفرعلیخان نامی بود، می گوید: بزنید تا من برگردم وخود می‌رود.ازپای تلفون او را به تلگرافخانه برای مخابره حضوری با نقطه‌ای می‌‌خواهند و او به عجله به تلگرافخانه  می‌رود. از تلگرافخانه پس از یکی دوساعت مقارن ظهر باز گشته بخانه می‌رود و نهارمی‌خورد و می‌‌خواهد استراحت کند ، تلفون می‌کنند می‌رود پای تلفون می‌پرسد چه خبراست ؟  

 صفرعلیخان می‌گوید: حسب الامر نظامی را شلاق می‌زنند، چه امرمی‌فرمائید بازهم بزنند یا نزنند؟

 – کدام نظامی ؟

– قربان نظامی که صبح فرمودید شلاق بزنند تا من بیایم ، چون تشریف نیاوردید هنوز شلاق می‌زنند.

 – حالا نظامی درچه حال  است؟

– قربان او مدتی است مرده است ، ما بجسدش شلاق می‌زنیم!

– بس است. پدرسوخته!

 

* داستان خوشمزه

   جان محمد خان درخراسان معلوم نیست بامر مرکز یا فقط برای مداخل خود امر کرد ازشهرهای جزء  و بلوکات سوار بنیچه بگیرند.

 البته سواربنیچه با اسب وتفنگ وتعهد مخارج خانواده‌اش برای محل گران تمام می‌شد، آنهم بدان میزان که او حواله می‌‌‌کرد. بنابراین، بعد ازحواله دادن سواربهرمحلی، چند  نفر پادو که از تجار و ملاکین مشهد بودند به آن محل می‌رفتند وبا مردم کنارمی‌آمدند و هرسواری را صد و بیست الی صد سی تومان تسعیر می‌کردند.  یعنی اهالی به عدۀ سواری که باید بدهند هر سوار130 تومان پول نقد می‌دادند که از دادن سوار معاف باشند.

 یکبار صد سواربه قریۀ « کوه سرخ» حواله داده بود واهالی بوسیلۀ تسعیر یا دادن سواردین  خود را ادا  کرده بودند.

  سرتیپ فراموش کرده باردیگربزودی صد سوار به کوه سرخ حواله داد ومأمور برای وصول  سوار به محل  فرستاد.  اهالی کوه سرخ عده‌ای از محترمین و مالکین محل را برای اصلاح این امر به مشهد فرستادند. این عده به طلاب کوه سرخی که در مدارس قدیم مسکن داشتند رجوع کرده وجمعی ازطلاب کوه سرخی که درمدارس قدیم مسکن داشتند رجوع کرده وجمعی ازطلاب را با خود همدست نموده  عریضه‌ای مرتب کردند و روزی دسته جمعی درمیدان ارک حاضرشدند و برای تظلم سرراه سرتیپ جمع شدند.  سرتیپ جان محمد خان ازقصرخود بیرون آمده به آنها برمی‌‌خورد و می‌پرسد:

 

 شما کیستید؟ عرض می‌کنند ما رعایای کوه سرخ عریضه‌ای داریم.  می‌گوید: بیائید و آنها را دنبال  خود افکنده بطرف عمارت ادارۀ  قشون که جنب باغ ملی است  می‌رود.

 حضرات هم دسته جمع ، حاجیها ازعقب و طلبه از جلو در پی او بداخل اداره می‌شتابند. به محض ورود به ادارۀ قشونی فرمان می‌دهد که تمام کارمندان از لشکری و دفتری با صندلی ومیز  و چوب و مشت وسنگ می‌ریزند بسراین جماعت و تا می‌‌خورند آنها را کتک می‌زنند ، سپس همه را ردیف کرده می‌فرستد به سربازخانه و آنجا هم آنها  را کتک مفصلی زده و یک دسته سوارمأمور می‌کند  که این جماعت را با طلاب مذکورکت بسته و پای پیاده تا کوه سرخ می‌برند وآنجا رها کرده  و سوارحواله شده را هم تسعیر نموده بر می‌گردند!…

    جای دورنرویم، آقای علی اکبر خدا بنده، مرد فاضل معروف، را از تربت حیدریه امر کرد کت بسته بسینۀ اسب انداختند و به مشهد آوردند و مدتها او را حبس کردند.

*  جان محمد  خان آدم کشیها  را از پدر ارث برده است

    نقل ازشماره  164 مورخ سه شنبه  نهم تیر ماه 1321 روزنامۀ  مهر ایران:

  « … آقای « ح – ن »  که از وزرای معروف و از آزادیخواهان ایرانست می گوید: درسالی که لُرد کرزُن وارد خلیج فارس شد و ازدولت« علاء الدوله » (پدرجان محمد خان امیر علائی) به بوشهربرای ملاقات و پذیرائی معزی‌الیه می رفت من بعنوان منشی و مترجم با اوهمراه بودم. درمراجعت ازاین سفردر فارس جلو یک دهکده اهالی دیه به استقبال علاء الدوله بیرون آمده بودند – در آن میان ضعیفه ای که کودکی درآغوش گرفته و چادری برسرداشت پیش آمد و عریضه‌ای به علاء الدوله  داد.

    علاء الدوله به مکتوب نگاه کرد بی‌درنگ اسبی که سواربود برضعیفه راند و آن بدبخت را با کودکش  در زیر دست و پای اسب گرفت و خرد کرد. ما همه مات و مبهوت شدیم …  در منزل بعد از ایشان پرسیدم که علت این کار چه بود؟

 مشارالیه گفت: عریضه داده بود  که یکی از مأمورین دولت شوهر و پسرش را کشته و مالشان را برده‌ است. من او را تنبیه  کردم ، تا دیگر کسی جرئت نکند از مأموردولت شکوه  کند!

  این گوینده مردی است که دروغ درعمرش نگفته‌است و جمعی ازاساتید و رجال محترم نیزاین  داستان  را شنیده اند. ملاحظه کنید که درعصر قاجاریه این مردم دچاراین قبیل رجال بوده اند  وعصر پهلوی که عصر اصلاح نامیده  می‌شد نیزمردم  گرفتار فرزند  آن رجال  بوده‌اند.  با ریاست وحکومت این قبیل قصاب ها و دیوانه ها و بلکه  درندگان می‌خوهید عدالت واخلاق و ترقی  در جامعه پیدا شود.

 

 یک روح سرگردان

 هرگاه  کسی بی‌گناه کشته شود و نداند چرا کشته و به دست چه شخصی کشته شده‌است به نظر می‌رسد که روحش سرگردان  می‌ماند. جوان«حکیمی» نام در زمان ریاست آقای جان محمد خان پسرعلاءالدوله  بر عده‌ای سرباز«عشرت آباد» مفقود و یکباره این جوان نیست شد!

حکیمی که بود –  چه کرده بود و چه شد؟

   در آن اوقات مرحوم مدرس صورت تفصیلی از بودجه  وزارت جنگ را بدست آورده بود و یکی از مدارک  استیضاح که شرحش گذشت این صورت بود.

 حکیمی جوانی بود که در دفترعشرت آباد زیر دست آقای جان محمد در لباس غیر نظامی ودفتری  خدمت می‌‌‌کرد به او تهمت زدند  که صورت مذکور را او به اقلیت داده‌است. نابودش کردند. چطورو بچه طرز؟ « خدا می‌داند….»  (  انتهای  مقالات ملک الشعراء بهار)

 

سیل خون‌آلود اشکم بی‌خبرگیرد تو را                  خون مردم‌، آخر ای بیدادگر، گیرد تو را

ای شکرلب‌، آب چشمم نیک دریابد تو را            وی قصب‌پوش آتش دل زود درگیرد تو را

ورگریزی زین دو طوفان چون پری برآسمان      بر فراز آسمان آه سحر گیرد تو را

باخبرکردم تو را خون ضعیفان را مریز              زان که خون بی‌گناهان بی‌خبر گیرد تو را

نفرت مردم به مانند سگ درنده است                 گر تو از پیشش گریزی زودتر گیرد تو را

کن حذر زان دم که دست عاشق دلمرده‌ای           همچو قاتل در میان رهگذر گیرد تو را

ای خدنگ غمزهٔ جانان ز تنهایی منال               مرغ دل چون جوجه زیر بال و پر گیرد تو را

خاک زیر و رو ندارد پیش عزم عاشقان           هر کجا باشد بهار آخر به بر گیرد تو را

 

    پس از  شهریور ماه 1320  که شکایت زیادی  در مورد املاک مردم که به عنف گرفته بود به مجلس و جراید و دیگر مراجع  شد، بالاخره تصمیم گرفتند که طی لایحه‌ای قانونی درمجلس به تصویب  برسد  تا املاک  مردم مسترد شود.  هنگامیکه لایحه درمجلس مطرح گشت و در چند جلسه مورد شورو مذاکره  قرار گرفت، عده‌ای از نمایندگان هم پرده از فجایعی که در موقع غصب آن املاک مرتکب شده بودند برداشتند. منجمله سید احمد بهبهانی و دیگر نمایندگان  ضمن بحث مطالب مفصلی  بیان نمودند. ( 3)   

 

  برای اینکه  خوانندگان  ارجمند در جریان  غصب و دزدیهای و فساد رضا خان و غریب به اکثریت   اطرافیان و یارانش  قرار بگیرند،  نگارنده «مشروح  مذاکرات مجلس شورای ملی ۱۲ بهمن ۱۳۲۰ جلسه: ۱۹ دوره سیزدهم قانونگذاری» دراینجا در اختیارشان قرار می‌دهم : 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید