«زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (101 )
«ما علیه هر تجاوزی حتی اگر {متجاوز} شوروی ها باشند می جنگیم و باید از مملکت خودمان دفاع کنیم.»
“دکتر تقی ارانی”
◀ سرگذشت عبدالصمد میرزا کامبخش ( قنبر اف)
فرزند کامران میرزا قاجار
عبدالصمد کامبخش (با اسامی مستعار امیرخان، تِنبِرگ،و علی سِیدِوویچ قنبراُف(1))، فرزند کامران میرزا قاجار از ملاکان قزوین، در سال 1906 ، 1904 ، 1903، یا حتی 1902 (2) متولد شد. پدر « اشراف » زادهاش درخدمت دولت ( یا ادارهی راه شوسهی انزلی متعلق به دولت روسیه ) بود و ، بنابرنوشتهی کامبخش در سرگذشت خودش به سال 1320 / 1941، کمیسر ادارهی شوارع قزوین ( از ادارهی راه شوسهی انزلی) بود، اما بعد از اینکه املاکی خرید (3 ) از خدمت دولتی کناره گرفت، ولی همچنان به اقامت در قزوین ادامه داد . مادر کامبخش، همسر اول پدرش، نیز شاهزاده و نوادهی رکنالملک قاجار، از تبار عباس میرزا بود.(4) چون پدرش با «شناخته ترین » کارمندان ( روسی ) ادارهی راه شوسهی انزلی – تهران آشنا بود « توانست ترتیبی دهد» که فرزند هفت سالهاش در روسیه به مدرسه برود و در خانوادهی یکی از دوستان پدرش در آنجا اقامت کند. کامبخش 8 سال در آنجا ماند و توانست تحصیلات ابتدایی و (بخشی از) (5) تحصیلات متوسطهاش را در روسیه تزاری دنبال کند. اما بدون اینکه بتواند امتحانات نهایی خود را به خاطر«حوادث انقلابی» یعنی جنگ داخلی، به سرانجام برساند. او در این زمان به ایران بازگشت(6) و تا 1921که کنسولگری شوروی در قزوین بازشد کاری نداشت. در این زمان به استخدام آن کنسولگری درآمد. او درسال 1922– 1921(یا، بنابر روایت خودش به فارسی 1924 – 1923 ) به روسیه رفت و سپس یک سال در اداره شوارع قزوین کار کرد و مجدداً در سال 1923 دیگر بار به شوروی رفت تا امتحانات نهایی خود را بدهد و در دانشکده اقتصاد و علوم اجتماعی دانشگاه دولتی مسکو ثبت نام کند. او مینویسد که پس از یک سال به مؤسسه اقتصادی ساراتف منتقل شد . اما پیش از آنکه بتواند تحصیلاتش را تمام کند، به «دستور فوری حزب برای فعالیت به ایران اعزام شدم». او در 1925 (7) به ایران باز گشت و به یک «مقام حزبی» منصوب شد و به او « قول» داده شد که مجدداً برای پایان تحصیلاتش به شوروی اعزام شود. (8) بنابر سرگذشتی که به سال 1954 نوشت، او در سپتامبر 1924 به عضویت حزب کمونیست در آمد. ( او مدعی است که در سن 18 سالگی به خاطر « فعالیتهای حزبی» با پدرش قطع کرده بود.)
یک سال بعد او به اتحاد شوروی بازنگشت، چون به « فعالیتهای حزبی» و کاری برای سفارت شوروی در تهران مشغول بود، و نیز کار « منشی گری و مترجمی » در کنسولگرهای آن کشور در قزوین ( 1926 – 1925 ) و شیراز ( زیر دست باتمانُف ، 1927 – 1926 ) ، و همچنین مترجمی برای وابسته نظامی شوروی را به عهده داشت. « طی کار برای ارکان دیپلماتیک شوروی»،کامبخش « با وابسته نظامی شوروی به نام رُگاجف(1921) ، بِنگارد(قزوین، 1921)، انیکین (قزوین1926– 1925)،والدین و سفیر روتشتاین رابطهداشت.» درسال 1927 (1928،بنابر سر گذشتش به فارسی ) او در مسابقهای شرکت کرد و بورسی (9) برای تحصیل هوانوردی (10) در شوروی ( لنینگراد) دریافت کرد. (درسرگذشت نوشتهی 1954 مطلب را اینطور میآورد: «همزمان با انجام مأموریت حزب کمونیست غیرعلنی نامم در فهرست اسامی دانشجویان نظامی اعزامی به شوروی گنجانده شد.» ( 11) بدین ترتیب از نو به اتحاد شوروی بازگشت و تا 1932 در آنجا باقی ماند. بنابر گفتهی پلیشفیکیی در کمینترن، اعزام او به شوروی از طرف ک.م. حزب ک. 1. مورد تأیید قرارگرفت. دراین زمان او، علاوه بر این آموزش هوایی، زبانهای روسی، فارسی، ترکی آذری و فرانسه را هم میدانست و سپس انگلیسی را هم در زندان آموخت.
در آستانه بازگشتش به ایران در سال 1932، یکی از رهبران حزب کمونیست به او اطلاع داد که در اثر تماس های او در مسکو او مظنون به فعالیتهای کمونیستی شده بود و دربازگشت بایستی مراقب میبود.(12) در سرگذشت خود به تاریخ 1941 کامبخش مینویسد که پیش از بازگشت او به ایران، ح. ک. 1.« پیشاپیش دچار فاجعه شده بود »، یعنی کادرهایش دستگیر و زندانی شده بودند. «دانسته بود که از من هم سخنی رفته بود. از همین رو رفیق مجار[ لاژوس ملیدگدورف، عضو هیئت اجرایی کمینترن] پیشنهاد کرد که من در شوروی بمانم، اما من بر آن بودم که این اطلاعات کم پلیس برای دستگیری من[یک افسر] کافی نبود و اینکه اگرمن به کشور باز نمیگشتم، این پشت کردن به حزب محسوب میشد.» بنابراین، او به ایران بازگشت. پس ازچند روز دستگیر شد و چون پلیس چیز مشکوکی درمورد او نیافت، آزادش کرد.(در سرگذشتش به فارسی او این جزئیات و دستگیری کوتاهش پس از بازگشتش را ذکر نمیکند.)(13)
کامبخش مدعی است که طی فعالیت های سازماندهی و تبلیغاتی اش به دو افسر نیروی هوایی (عسگر نیا و اسفندیاری ) نزدیک شد، که دو نامزد عضویت به نظر میرسیدند. او میافزاید: « چنانکه بعدها کشف شد، آنان پیشاپیش( 14) با « گ. پ. او. »( سَلَف کا. ژِ. بِ.) تماس بر قرار کرده بودند… من در آن زمان نمیدانستم پلیس چه چیزی را کشف کرده بود.« و در مورد من که، از پیش تحت مراقبت بودم. » پس از7 یا 8 ماه خدمت در ارتش، کامبخش همراه با آن دوتن دیگر به جرم « تماس نزدیک » و همکاری مشترک با سرویس ضد جاسوسی شوروی دستگیر شد.(15 )
(توجه شود که در سال 1941 کامبخش گزارش خود درباره 53 نفر به کمینترن را از طریق فتین، رئیس بخش ضد جاسوسی استالی ، به دیمیتروف ارسال کرد !)
او پس از نه ماه آزاد و اما از نیروی هوایی اخراج شد. پس از یک سال بیکاری او در سال 1934 / 1313 به عنوان رئیس بخش فنی درشعبه ایرانی شرکت زییس متعلق به برادران رمضانی استخدام شد. در این زمان بود که کامران اصلانی با او تماس برقرار کرد، که او خود چندین سال پیش در قزوین به عضویت جلب کرده بود، و اکنون میکوشید « مرکزیت جدیدی » برای ح.ا. از طریق ایجاد ارتباط بین او، احدی ( سیامک) ، و بعداً ارانی، برپا کند .
در سرگذشت خود، نوشته 1941، کامبخش میگوید که او از سالهای « کودکی » به بعد که، در اثر اوضاع سیاسی ایران، احساس « تحقیر» میکرد و از « روسیه تزاری بیزار » بود، دچار «احساسات عظیم میهن دوستانه » و حتی « شوونیستی » شده بود، و به فعالیت سیاسی تمایل پیدا کردهبود. احساسات ملی او آنقدر قوی شده بود که او از خوردن چای و قند خودداری میکرد که در آن زمان از روسیه وارد میکردند و نه حتی البسه با پارچههای ساخت خارج را نمیپوشید. (شگفتا که همه این احساسات باید مربوط به سالهای حساس کودکی بودهباشد، چه او از هفت سالگی به مدرسه در روسیه فرستادهشد. با این همه، این احساسات شرافتمندانه مانع از آن شد که او به مدت هشت سال در روسیه به مدرسه برود.) او همچنین مدعی است که « شدیداً هوادار پاکیزه کردن زبان فارسی از لغات خارجی» بود – ظاهراً هنگامی که در روسیه به مدرسه میرفت. این همه احساسات ضد خارجی او را از این بازنداشت که درهمان سالها به کار « مترجمی و منشی گری » دیپلماتها و وابستگان نظامی روسیه شوروی مشغول شود.
کامبخش همچنین مدعی میشود – و بدون آنکه تاریخ دقیق آن را به دست دهد – که او مناسبات نزدکی با دموکراتها ( بقایای فرقه ی دموکرات عصر مشروطیت ) داشت و به همراه آنان کوشید تا آن حزب را مجدداً تحت نام « آزادی خواهان »(16) زنده کند؛ حزب دموکرات دیگر در 1914 به پایان عمرخود رسیده بود و برای مدت کوتاهی در سال 1919 احیا شد. در این هنگام او جوانکی بیش نبود. دراین فرایند «فعالیت سیاسی»، « او به اندیشههای جدیتر سیاسی راه یافت. دستیابی به ادبیات مارکسیستی [ شوروی] این فرصت را فراهم آورد تا او رویدادها را در پرتو نوی ملاحظه کند»، به نحوی که به جریان کمونیستی کشانده شد. در اینجا ، چون در دیگر جاها، کامبخش مبهم سخن میگوید و تاریخی به دست نمیدهد ، لذا نمیتوان، مثلاً ، دانست که او تقریباً در چه زمانی « مارکسیست » شد.
او مینویسد که در نیمه اول دهه 1920، در حالی که برای دیپلماتهای شوروی کار میکرد، در میان «اجتماعیون» سلیمان میرزا فعال بود. این امر تا حدی از طریق یک گزارش سری بریتانیا در ژانویه 1925 تأیید میشود. طبق این گزارش ، انجمن « حوزه ترقیِ آزادی » ، که سابقاً به آزادی خواهان معروف بود و در قزوین به ریاست میرزا عبدالصمد ( کذا، عبدالصمد میرزا!) برگزار میشد، « به راستی یک سازمان کمونیستی » بود که مخفیانه تحت سر پرستی نایب – کنسول شوروی به کار تبلیغات مشغول بود.(17)
کامبخش همچنان از دیگر کوششهای خود صحبت میراند، ازجمله ازشرکت در « کنگره مؤسس» حزب اجتماعیون سلیمان میرزا شعبه قزوین«با هدف عضو گیری ازمیان بهترین» یا «رادیکاترین دموکراتها» برای حزب [ کمونیست] خودمان». جالب است که او در هیچ کدام از سرگذشتهایی که تا 1954 نوشت از تاریخ عضویت خود در حزب کمونیست ذکری نمیکند. با این همه، او از تأسیس نخستین حوزه آن حزب در قزوین سخن میراند، که «هسته اول » آن را او در سال 1928 / 1307 با مأموریت از جانب شرین اُف (18) به وجود آورد .(19) چندی بعد درسال 1928 او برای تحصیلات در نیروی هوایی عازم شوروی شد، اگر، طبق سرگذشت نوشتهی سال 1954 ، پیش از آن درسال 1927 نرفته بوده باشد. درعین حال، او مدعی است که مسئولیت نصیحت را که « رفیق واعظ قزوینی » منتشر میکرد ، به عهده گرفت و « آنرا به اُرگان حزبی » در قزوین «تبدیل » کرد. (نصیحت بین فوریه ی 1924 و اکتبر 1925 / بهمن 1322 و مهر 1303 منتشر میشد ، و بعد از قتل واعظ دیگر انتشار نیافت.) (20)
کامبخش در سرگذشت نوشتهی 1941خود میافزاید که « من » انجمن پرورش را در قزوین «تأسیس کردم»، که « بهترین منبع عضوگیری برای جزب » بود ، و « آنقدر سر و صدا راه میانداخت که بعدها پلیس آن را فعالترین سازمان کمونیستی میشناخت.» در عین حال، این ادعا طی حیات او از سوی همکار کمونیست او، رضا روستا، که نیز هوادار شوروی بود، تکذیب شد. روستا( 21) مینویسد پس از اینکه انجمن فرهنگ رشت زیر فشار رئیس پلیس آیرم قرارگرفت و برخی از اعضای آن به قزوین تبعید شدند، مردم آن شهرعلاقهای نسبت به تأسیس انجمن مشابهی نشان دادند، که درسال 1301 / 1922 به نام پرورش به وجود آمد. کامبخش ناگزیرشد درسال 1965 / 1344روایت کمی متفاوت در مورد انجمن پرورش بنویسد.(22)
بدینسان، او نوشت که انجمن پرورش توسط گروهی از «آزادی خواهان«، دموکراتهای مشروطه خواه قدیمی، تشکیل شد، که سه تن مؤثرآن عبارت بودند از فصیحی، اسدی، و آزاد. درهمین سال کامبخش اظهار داشت که این حزب کمونیست بود که تصمیم به ایجاد انجمن پرورش گرفتهبود (23). گزارش سری او به تاریخ 1941 نکات نادرست دیگری نیز دربردارد. در آن نیز او از خود به عنوان مؤسس انجمن پرورش یاد میکند: « سرانجام من یک انجمن آموزشی که در ایران از نظر دیسیپلین ، فعالیت و اعضا بهترین بود، ایجاد کردم.»(24) او میافزاید که انجمن پرورش یک نامزد انتخابی واحد، شیخ ثابت الموتی، را به عنوان نامزد مشترک انتخابات دورهی پنجم معرفی کرد؛ اما این انتخابات در سال 1302 / 1923 برگزار شد( مجلس چهارم )!
در گزارش سرّیاش، برای « اِن .کا.وِ.دِ.» و کمینترن، به هنگام اظهارنظر در مورد مؤثر بودن فعالیتهای خویش در این زمینه، که « فراتر از هر انتظاری » به شمار میآمدند، کامبخش به همه کوششهای مذکور در بالا تا انتقالش به شیراز، یعنی 1927/ 1306( قبلاً گفته بود 1926– 1925) نیز اشاره میکند.
چنانکه در بالا آمد، او مدعی است که نخستین حوزه ی ح . ک.ا. در سال 1307 ، 1928 به وجود آمد، در حالی که، از سوی دیگر، مینویسد که اعضای حزب کمونیست پیشاپیش در انجمن پرورش فعال بودند. او باز هم در روایت 1344 / 1965 خود میگوید در زمانی که در قزوین دانشجو بود معلم کمونیستی داشت ( که نامش را نمیبرد، چه شاید کنسول دولت شوروی بودهباشد) که توجه او را به گروه آزادی خواهان و مسئلۀ انتخابات جلب کرد. اما، در عین حال، باز چنانکه در بالا رفت، او را چون نامزد عضویت در ح. ک. ا. پیشنهاد شده بود، که در آن زمان « سازمان کوچکی » در شهر بود، یعی همان سازمانی که او «هسته»اش را در سال 1928 / 1307 ایجاد کرده بود. تضاد در سرگذشتهای مختلف او بیداد میکند.
کامبخش سپس میافزاید که ک.م. حزب او را به تهران احضار کرد و او را برای کار در کنسولگری روسیه شوروی به فارس اعزام داشت- که به نظر می رسد دستور غریبی بودهباشد-. به رغم انکارش که او به عنوان عضو حزب کمونیست در خدمت دیپلماسی شوروی قرارنگرفته بود، او سرانجام به این تن داد که هچون «منشی – مترجم» در کنسولگری شوروی کار کند، اما با پادرمیانی حسین شرقی به نمایندگی از جانب ک.م. و قول منشی سفارت شوروی به نام رفیق سلاویتسکی یک سال بیشتر در آنجا نماند.
او در زمینه فعالیتهای حزبیاش اطلاعات دقیقی به دست نمیدهد ، او تنها به اختلافات معروف درون حزب و دو جناح طرفدار و مخالف رضا شاه اشاره میکند و میگوید که او به جناح مخالف رضا شاه، به رهبری سلطان زاده، گروید که در «کنگره ارومیه » اکثریت داشت ( 25 ) این امر البته مسلم نیست و در اسناد زیادی که از بایگانی بینالملل کمونیست در موردد ح . ک. ا. در سال های 31 – 1921 به دستآمده سخنی از فعالی به نام کامبخش نمی رود.
کامبخش همچین ادعا دارد که پس از برگزاری آن کنگره ( در پائیز 1927) او « برای انجام امور حزبی» به قزوین اعزام شد. «با مأموریت برای عضوگیری و رهبری تودهها، کار نیمه علنی آزادیخواهان، و سازمان مخفی ح. ک. ا.، به قزوین رفت و حزب را « احیا» کرد. « مبارزه فعالی» که او شایسته ذکر میداند، عبارت از«پر کردن شهر از اعلامیه بر ضد انتخابات مجلس» است ( انتخابات مجلس این دوره در تابستان 1307 / 1928 برگزار شده بود!) در نوشته 1954 اضافه میکند که پس از کنگره ی دوم ح. ک. ا. « امور مربوط کار بین ارتشیها در کمیته مرکزی به من واگذار شد.
( روش نیست چرا این نکته مهم را در نوشتههای پیشین نیاورده بود. همچنین معلوم نیست چرا ک.م. بایستی این امر بسیار مهم را به یک جوان غیر ارتشی 24 ساله محول کرده بوده باشد.) کامبخش، بدون ذکر تاریخ، میگوید که پس ازکشف اعتبارنامه شرکت وی در کنگره اجتماعیون در منزل رضا روستا، او در قزوین دستگیر شد. او مدعی میشود که از زندان به رفقایش «دستور میداد که به انتشار اعلامیه ها ادامه دهند»، تا بدین ترتیب، «بیگناهی » خود در مورد مسئول نبودن در این امر را به پلیس ثابت کند. (اینکه او چگونه از درون زندان با رفقایش در خارج تماس میگرفت روشن نمیشود.) از همین رو، او پس از چند روز آزاد شد. سپس کمیته مرکزی او را «با مأموریت فعالیت در زمینه امور نظامی » به تهران فرستاد – امری که او را با « محافل نظامی در تماس قرار داد». بدینسان، او « موفق شد ترتیب مسافرتی را به اتحاد شوروی برای آموزش در نیروی هوایی بدهد. او میگوید که در مدت چهارسالی که در شوروی بود از « تماس کاملاً سری» با سلطان زاده، و از طریق او با کییُروف ، برخوردار بود.» ( اینکه چرا تماس با سلطان زاده در شوری باید مخفی بوده باشد آشکار نیست و نیز اینکه مناسبت تماس او با دومین مرد قدرتمند اتحاد شوروی چه بود روشن نمیشود!) او همچنین مدعی میشود که در نشرستاره سرخ ( وین ، 1928 – 1932) و پیکار (برلن و وین ، 1931 – 1932 ) نقش داشت، برای آنها مقاله مینوشت و در بخش آنها کمک میکرد . اما در اسناد و مدارک ح. ک. م. یا کمینترن هیچگونه تأییدی بر این مدعا یافت نمیشود . سالها بعد هم که در مورد تاریخ این دوران حزب کمونیست مقاله نوشت از این نقش خود هیچ ذکری نکرد. چه هراس داشت که نکند رضا روستا و آوانسیان مچ او را بگیرند. جالب است که در سرگذشت مورخ 1954 برای نخستین بار میآورد که یک بار هم در فوریه 1933 بازداشت شده بود، اما پس از چند روز به دلیل فقدان دلیل ازاد شد و چنانکه پیش از این دیدیم ، او دیگر بار در ژوئیه همان سال دستگیر شد. نُه ماه پس از این دستگیری( 1932/ 1311 )، هنگامی که پلیس رضا شاه مطمئن شد که او در جاسوسیهای اسفندیاری و عسگرنیا «شرکت نکرده بود»، به تحقیق در مورد فعالیتهای او در حزب کمونیست پرداخت . کامبخش مدعی است که پروند او به دادگاه نظامی ارسال نشد. چه در رد اتهامات « مبارزه » کرده بود. چگونه؟ روشن نیست. او پس از 9 ماه آزاد شد و فعالیتهای حزبی خود را هنگامی از سر گرفت که کامران اصلانی او را در تماس با احدی ( سیامک) و سپس دکتر ارانی قرار داد.
به رغم همکاریاش با پلیس در سال 1316 (26) – امری که بعدها همه دستگیرشدگان دانستند- ، کامبخش در گزارش سرّیاش به « اِن. کا و وِ.دِ.» و کمینترن از سراییدن افسانه در مورد « قهرمانیاش » در زندان رو گردان نیست. « اگرمن نبودم ممکن بود اعتصاب غذای [ پنج روزه زندانیان ] بینتیجه بماند» در کریدورشماره 2 زندان ، دکتر ارانی و خود من [ برضد پلیس ] فعالیت کردیم و فعالترین نقش از آن من بود. » ( هیچیک از خاطرات منتشر شده این افراد چنین ادعایی را تأیید نمیکند. بزرگ علوی از« شکست اعتصاب سخن میگوید. » ] ( 27) کامبخش همچنین اظهارمیدارد که او در مقابل رئیس زندان نیرومند ایستاد، و کوششهای او را برای در هم شکستن مقاومت خود جواب میگفت. او همچنین مدعی میشود که در زندان بس سختیها کشید و شکنجه شد ، و همواره در کنار ارانی بود ، که در نتیجه این نوع سختیها در زندان جان داد.
مهمتر اینکه او در گزارش سرّی 1941 اش ، خود را یکی از « قهرمانانی» قلمداد میکند که «هیچ سرکوبی نمیتوانست رفتار اخلاقی او را تخفیفی دهد.» به رغم « سختیهای » زندان، کامبخش کوشید کسانی را که دور و برش بودند « تحت تأثیر قرار دهد. روحیه آنان را بالا نگهدارد ، از نظر مادی به آنان کمک برساند، و از نظر اخلاقی [ کذا] نشریات و روزنامههای ممنوعه را برای آنان تهیه و در میان شان پخش کند.» البته، هیچ یک از این ادعاها از جانب دیگر اعضای گروه که نظرات خود را نوشتهاند تأیید نشدهاند ، حتی از جانب کمونیستی چون اُوانسیانِ هوادار شوروی که سرانجام عضویت کامبخش را به حزب توده تحمیل کرد – ظاهراً به دستور شوروی ها- . این امر مسلم است که او چنان همه را بر ضد ارانی شوراند که پس از پایان باز پرسیها تا قرائت پروندها، به مدت بیش از یک سال همه به ارانی ناسزا میگفتند و او را بایکوت میکردند. کامبخش اطمینان خاطر داشت که فعالیتهایش در زندان بیهوده نبودند و «میشد از نتایج آن در کار آینده [ حزبی نیز ] بهره برداری کرد.»
بنابر نوشته وِ لیکُف در کمینترن هم اوربلیاتی ( که یک کارمند ارمنی – ایرانی « اِن. کا. وِ. دِ.» بود ) و هم کامران( که خود توسط کامبخش جلب شده بود) کامبخش را « مردی توانا ، با شخصیتی استوار ، شجاع ، مبتکر، و همچنین سازمان دهنده و توطئه گر خوبی معرفی میکردند.»(28)
پس از اینکه کامبخش «گزارش سرّی » خود را در 25 دسامبر 1941 به پ.م. فیتینه، رئیس اداره ضد جاسوسی استالین ( در « اِ. کا.وِ و دِ.») تقدیم داشت ( و وی آن را در19 دسامبر1942 به کمینترن فرستاد)، کامبخش در رادیو باکو (درجمهوری آذربایجان تحت فرمان جعفر باقراُف) به کار مشغول شد. این ازآنرو بود که، نظر به رفتارش به هنگام دستگیری در1316 و لو دادن افراد، رفقایش با عضویت او در حزب توده مخالفت کردند. جالب است که بنا برنامهای که او به باقر اُف نوشت، او از کار خود در رادیو راضی نبود. « من، با سابقه 17 سال کار مخفی در اوضاع و احوال سخت حاکم بر ایران، شرم دارم که در اینجا (باکو) هیچگونه کار اجتماعی– سیاسی نکنم، به ویژه آنکه رفقای آنجا [ ایران] این را حمل بر منفعل بودن من بکنند.»(29) این نامه نشان میدهد که شورویها هم هنوز مناسب نمیدیدند به او نقش سیاسی رجوع کنند.
در یاد داشت پیرامون سرگذشت کامبخش، پلیشِفسکی در کمینترن مینویسد که « بنابر برگزارش دبیر سابق حزب کمونیست ایران میر جعفر جواد زاده پیشهوری ، کامبخش در زندان مرتکب خیانت شد.(30) او همه اطلاعات سازمانی را [ برای پلیس ] نوشت.» در توضیح این مطلب، کامبخش گفت که طی بازجوییها واقعاً اعتراف نکرد، بلکه تنها موضوعاتی را نوشت که پلیس قبلاً میدانست. او می پذیرد که اشتباهاتی مرتکب شده بود، اما نه در زمینه اعترافات،«بلکه در چهارچوب اعترافات»! شایسته توجه است که حتی تا سپتامبر 1944 / 1323، پس از انتخاب کامبخش از قزوین به نمایندگی مجلس چهاردهم ، هنگامی که پلیشفسکی گزارش خود را به حزب[ کمونیست] دادهبود، « هنوز مورد تحقیق قرار نگرفته بود» (31 ) – نکته روشنی که صحت اظهارات کامبخش و حامیانش، چون اُوانسیان و کیانوری، را تکذیب میکند، اینکه مدعی هستند کمینترن کامبخش را در برابر اتهام لودادن تبرئه کردهبود. از جمله ، دو نکته کاملاً ناشناخته د ر گزارش داخلی کمینترن به قلم وِلیکُف نیز هست. یکم، « در حزب کمونیست کامبخش متّهم شده بود به اینکه درسال 1926 به داخل [ باغ تابستانی ] سفارت بریتانیا رفته بود. کامبخش در رد این اتهام میگفت که در آن روز وارد کنسولگری بریتانیا شده بود تا در نهری که آنجا جاری است دست و روی خود را بشوید.»
و لیکُف میافزاید: « این اتهام در مورد او به اثبات نرسید». دوم اینکه پسر عموی اختر کامبخش ، همسر او، و پسر عموی نورالدین کیانوری در پلیس مخفی مقام ریاست را به عهده داشت.» (32) توجه مقامات کمینترن، و به طریق اُولی، به این دو امر حائز اهمیت است. اما گزارش کمینترن به این نکته پاسخ نمیگوید که مگر در شمیران جا قحط بود که یک کمونیست که سابقه همکاری با وابسته های نظامی شوروی را داشته بود به نهر باغ سفارت بریتانیا برود تا دست و روی خود را بشوید!
او پس از بازگشتش به ایران به نمایندگی مجلس از قزوین ( منطقه اشغالی شوروی ) « انتخاب» شد. او همچنین توانست تحت فشار عُمال شوروی چون اُوانسیان و روستا به عضویت حزب توده در آید. همین که او وارد حزب شد توانست به سرعت مدارج سازمانی از طی کند، به عضویت ک.م. در آید، مسئولیت امور نظامی، و سپس سازمان افسران حزب را به عهده بگیرد.
او تا پایان مجلس چهاردهم ( 1325 ) و بحران آذربایجان در ایران ماند. پس از ساماندهی قیام افسران تودهای در خراسان، کامبخش مخفی شد و به قول خودش «رابط» حزب توده و فرقه دموکرات ماند. در این زمان ارتش ایران ظن داشت که او به قیام کنندگان آذربایجان کمک لوجیستیک میرساند. بنابر باور عام، او ایران را درسال 1946 / 1325 ترک گفت. اما یک گزارش آمریکاییان اشعار میدارد که او ایران را در سال 1948 ترک کرد. (33) با اینکه کامبخش در سرگذشت نوشته در سال 1954 میآورد که در سال 1947 ( پس از شکست دولت خود مختار آذربایجان) ایران را ترک گفت، باز هم سند دیگری حاکی از آن است که او تا سال 1949 در ایران ماند.
یک عامل عملیات سری « کا.ژِ.بِ»، به نام ایلیا ژیرکوِلُف که اهل گرجستان بود، در خاطراتی که پس از پناهندگی به بریتانیا نوشت از یک مأموریت نجاتی در ایران سخن میگوید. او مینویسد که در سال 1948 اداره سوم « کا.ژِ.بِ»، او را احضار کرد و ویشینسکی (دادستان مشهور استالین ) شخصاً به او و رئیسش گفت که آنان دستور داشتند«فوراً برنامهای برای خروج رهبران حزب توده را آماده کنند که هنوز در ایران بودند.» او مینویسد پس از مخالفت استالین با برنامه دزدی یک هواپیمای ایرانی برای این کار، آنان تصمیم گرفتند که پنج تن از رهبران حزب توده را از مرز بگذارنند. و این کار شد. او میافزاید که «اما هنوز یکی از رهبران حزب توده در ایران بود. او کومبخش (Kombakhsh ( نام داشت. و این قرعه به نام من افتاد که نجات او را ترتیب دهم.» پس از ورود به ایران و برقراری تماس با مأمور« کا.ژِ.بِ» در تهران، ترتیبات لازم دادهشد.« کامبخش در واقع دبیرکل حزب توده بود [ گفتن دارد که یک گزارش دولت آمریکا ، همچون مأمور اطلاعاتی شوروی که او را نجات داد، بر این نظر بود که کامبخش رهبر واقعی حزب توده بود ( 34 ) ] و با هوش ترین رهبر و بهترین کمونیست {دوره تعلیمات کمونیستی} اتحاد شوروی را گذرانده بود و خود را تماماً وقف اتحاد شوروی کرده بود( utterly devoted ). شکست قیام اخیر[ آذربایجان] چنان اثر روانی قویای بر او گذارده بود که کامبخش، که در حوالی تهران مخفی بود ، کلاّ حاضر نبود مستقلاّ یا باکمک دوستان ایرانی سفارت شوری از مرز بگذرد. با اینکه [ میدانست] که دیگر رهبران این کار را با موفقیت کردهبودند. با این همه، فرمان استالین دایر بر نجات همه رهبران حزب توده که در حیات بودند باید اجرا میشد. از همین رو بود که اداره اطلاعاتی شوروی تصمیم گرفت که یک افسر مجرب اطلاعاتی [ چون مرا] مأمور نجات یک رهبر کمونیست خارجی کند.» پس از ورود ژیرکوِلُف و ملاقاتش یا کامبخش،«ما مدتی طولانی صحبت کردیم تا او قانع شد که من واقعاً از شوروی آمدهبودم و استالین شخصاً این وظیفه را به عهده من گذاشته بود که او را به مسکو ببرم.» بدینسان، کامبخش با پوشیدن یک لباس زنانه و چادر به سر به مشهد برده شد و همراه افسر شوروی از مرز ترکمنستان وارد شوروی شد و با او به مسکو پرواز کرد. (35 )
با اینکه این عامل اطلاعاتی شوروی در مورد آغاز این برنامه به جای 1949 ( پس از غیر قانونی کردن حزب توده ) از 1948 سخن میگوید، بقیه مطالبی که تشریح میکند درست و قابل قبول به نظر میآیند. بنابراین احتمال زیاد دارد که کامبخش ایران را بلافاصله پس از شکست آذربایجان ترک نکرده بوده باشد.
پس از آن، وی در باکو برای فرقه دموکرات « تعبیدی » آذربایجان کارکرد. و در سال 1950به مسکو انتقال یافت. سپس، همانند بیشتر دیگر رهبران حزب در لایپزیک، در مقر جدید توده تا انقلاب 979 ، مستقر شد .
در پلنوم چهارم حزبی به سال 1957 او محدداً به رهبری سه نفره حزب انتخاب شد. و تا مرگش در لاپیزیک در 10 نوامبر 1971 / 19 آبان 1350 در آن مقام باقی ماند.
[ توضیح جمال صفری : کامبخش در اثر بیماری تنگی نفس آسم و سکته قلبی در سن68 سالگی در گذشت].
این نیز گفتنیاست که در سال 1328 / 19439 یک دادگاه نظامی تحت فرمان شاه رهبران حزب توده، و از جمله کامبخش، را به اتهام توطئه برای قتل شاه ( حادثه صحنه سازی شده 15 بهمن 1327 ) به اعدام محکوم کرد. در دوران نخست وزیری دکتر مصدق، وزارت دادگستری او ، کامبخش را، همچون دیگر رهبران حزب توده، و به رغم کارزار دشمانانهای که حزب توده بر ضد مصدق و نهضت ملی به راه انداخته بود، از دخالت در توطئه تیراندازی به شاه تبرئه کرد.
بدینسان، به اجمال، با سرگذشت کامبخش آشنا میشویم . در این فرایند پی میبریم که حتی هنگامی که برای مقامات شوروی سرگذشت مینوشت همواره حقیقت را نمیگفت و بسته به موقعیت زمانی، نگارش برخی مسائل را فراموش میکرد و برخی را هم میافزود. آیا میتوانست دستگاه شورویها را هم،که میلیونها انسان، از جمله کمونیستهای روسی و غیر روسی را کشت، فریب دهد؟ پاسخ در گرو باز شدن کامل بایگانی های شوروی است.
* پی نوشت ها
1 – این سرگذشت بر اساس منابع زیر به نگارش درآمده آست: « ادعانامه مدعی العموم استیناف به دیوان عالی جنایی در باره پنجاه وسه نفر ترویح کنندگان مرام اشتراکی»، اسناد تاریخی …، به کوشش خسرو شاکری، جلد 15، ص 104 به بعد؛ سرکذشتهایش به قلم خود او نوشته درسال های 1941، 1953و 1954برای مقامات شوروی RTsKhIDNI,4/217/495 ))؛ گزارش کمینترن به قلم ولیکُفRTsKhIDNI,495/74/193)) (26 March 1948, ؛ گزارش کمینترن به قلم پلیشفسکی:
“Lichnyi Listok po chetu rukovodiashvhikh kadrov “, in RTsKhIDNI,495/2/4;
“Anketa dlia politemigratov I chlenov ikh cemei,” ibid; Kambakhsh, “Secret Report.;
” (II November 1944 (RTsKhIDNI,495/74/197)” RTsKhIDNI,495/74/194)
فرزانه ، پرونده ، ص 129 ؛ اسناد تاریخی ، مجلد 3 ، صص 113 -111 . به خواننده توصیه میشود که سرگذشت کوتاهی را که نظریه پرداز حزب توده، احسان طبری، پس از مرگ کامبخش نوشت بخواند تا نه فقط با روش سهل انگارنه ی او آشنا شود، که حتی دروغ پردازی ها و تملقات او را ( چون« شخصیت ممتاز» و شیوه ی « علمی» کامبخش… الخ) در باره ی « خیانتی » که ارانی و دیگران را لو داد به عنوان نمونه ای از تاریخ نگاری در خدمت قدرت از نزدیک بشناسد. نگاه کنید به ع. کامبخش، نظری به جنبش کارگری و کمونیستی در ایران انتشارات حزب توده ، لایپزیک؟، 1972 ، پیش سخن، 12 صص 12 – 5.
2 – کامبخش در بازجویی اش در 1316 میگوید ( پرونده ، پرونده 187 ) که سنش 33 یا 34 سال بود، که سال تولد اورا سال 1902 / 1281 یا 1903 / 1282 نشان میدهد. این تاریخ به نظر می رسد درست تر باشد . براساس سرگذشتش در مجله ی مردم برای روشنفکران ( اسناد تاریخی ، مجلد 3 ، صص 113 – 111 ) او متولد سال 1281 / 1902 بود.
3 – در سرگذشت نوشته در 1954 میگوید املاک پس از مرگ پدرش به وی رسید.
4 – کامبخش سه برادر و دو خواهر ناتنی از همسر دوم پدرش داشت. از میان آنان تنها کوچک ترین برادرش، غلامرضا، سیاسی شد، به عضویت حزب توده در آمد، و ناچار از مهاجرت به باکو شد و سپس به آلمالن شرقی رفت ؛ وی چند تا سال پیش زنده بود. یکی از خواهران او به نام رخساره عدل قاجارهمسر سرتیپ محمود کیا، برادر کیانوری، بود. ( منبع اطلاع : ع.ا. حاج سید جوادی ، همکلاسی غلامرضا کامبخش در سال های 1320؛ و م همامی )
5 – سرگذشتش به فارسی( پیشین) او میگوید که در هفت سالگی ایران را ترک کرد و دوره ی ابتدایی و بخشی از مدرسه ی متوسطه را تا وقوع انقلاب فوریه ی روسیه در سال 1917 گذراند ، و دبیرستان را در سال 1924 ، پس از یک انقطاع هفت ساله به پایان رساند.
6 – در سرگذشت نوشته در سال 1954 می آورد که بقیه ی دبیرستان را در ایران تمام کرد.
7 – در سرگذشت سال 1941 کامبخش مینویسد که در سال 1935 – 1924 به قزوین بازگشت و به شغل معلمی مشغول شد و در هیئت تحریریه ی روزنامه نصیحت کار میکرد. در سرگذشت مورخ 1954 مینویسد که تا سال 1925 در روسیه ی شوروی اقامت داشت.
8 – در بازجویی پلیس او میگوید( فرزانه، پرونده ، ص 187 ) که به علت کمبود ارزاق از روسیه به ایران بازگشت.
9 – جالب است که مقدار بورس دولتی کامبخش به مراتب بیشتراز بورس ارانی بود. در حالی که بورس او 38676 و 65 ریال بود ، ارانی 15920 ریال دریافت کرد ! گزارش وزارت دارایی ، بروجردی ، ارانی ، صص 514 ، 542.
10 – ( Iran, p.296) Abrahamian اطلاعات نادرستی در مورد کامبخش میدهد ، از جمله اینکه به هنگام دستگیری، کامبخش « معلم مهندسی در مدرسه ی نظام و مدیر مدرسه ی فنی ارتش در خارج از تهران » بود او همچنین مینویسد که کامبخش برای آموزش مهندسی مکانیک به شوروی فرستاده شده بود. به قول خود او در 1954، وی « فرمانده آموزشگاه فنی و گروه هوایی » بود.
11 – معلوم نیست توسط چه کسی یا چه مؤسسه ای .
12 – نامه ی فارسی«پریوش»به حسین [شرقی ] مورخ 19 اردیبهشت 1311.
RTsKhIDNI,205/90/495 ))
13 – اسناد تاریخی ، مجلد 3 ، صص 112.
14 – تأکید افزوده.
15 – سرگذشت به قلم خودش به سال 1941.
16 – در همان روایت فارسی سرگذشت ( ص 112) ، او مدعی میشود که او 17 ساله بود، یعنی بسته به سال تولدش ، 1919 ، 1920 ، و 1923 .
17 – (Intelligence Summary no. 5, 31 January 1925, GO 416/76, f.55). . در سرگذشتش به فارسی ( ص 112 ) کامبخش تاریخ فعالی سیاسی را بلافاصله پس از رویداد اکتبر در روسیه مینویسد. یکی از مخالفان واعظ قزوینی به روزنامه ی نصیحت حمله کرد وآن را دکانی معرفی کرد که به دست نایب کنسول شوروی شیرین اُف و چهار تن دیگر اداره میشد: واعظ قزوینی، کامبخش، شاهرودی و فرهودی. نگاه کنید به صدر هاشمی ، تاریخ جراید و مجلات ایران، 4 جلد ، اصفهان ، 1328 ، مجلد 4 ، صص 322 به بعد.
18 – شیرین اُف یا شیرین لو ، بردار زن کریم کشاورز ، کمونیستی بود که بعدها با پلیس همکاری کرد. با اینکه ظاهراً نام او ایرانی نمینماید، او به احتمال قوی ایرانی الاصل بود.
19 – بنابر نوشته ی کامبخش، کوشش اولیه در این زمینه توسط محمودزاده نامی که مترجم کنسولگری شوروی در قزوین بود انجام گرفت، ولی موفق نشد. باید یاد آور شد که، مطابق یک گزارش توسط مأمور سیاسی بریتانیا در تبریز ، به نام ساموئل هِستِل حئیم مورخ 2 مه ی 1919، تبلیغات سوسیالیستی در آن شهر در سال 1919 آغاز شد و وی آن را تبلیغات « بلشویکی » خواند: (Report dated 2 Mary 1919, in FO 248/1259)
20 – واعظ قزوینی در یک خانواده مذهبی به دنیا آمده بود و تحصیلات فقهی کرد. او پس از شرکت در جنبش مشروطیت در یک مدرسه ی جدید به تدریس مشغول شد. او به هنگام قتلش هم مدیر نصیحت بود و هم مدیر مدرسه ی متوسطه ی فرهنگ. نصیحت اعلام کرد هدفش عبارت بود از گسترش علم و حمایت از منافع طبقه ی سوم. نگاه کنید به صدر هاشمی ، تاریخ جراید و مجلات ایران ، مجلد 4 ، صص 322 به بعد.
21 – رضا روستا ، « مجمع ادبی فرهنگ »، دنیا شماره ی 3 ، پائیز 1344 ، صص 83 – 82 .
22 – ع. کامبخش ، « خاطرات در باره ی انجمن فرهنگی پرورش قزوین »، دنیا ، شماره ی 3 ، پائیز 1344 ، صص 88 – 85
23 – کامبخش ، « گزارش سرّی .»
24 – بنابر روایت پیش تر او ، نخستین حوزه ی ح.ک.ا. در سال 1307 ایجاد شد، که تحت تأثیر حزب کمونیستی قرار داشت ، که هنوز در آن شهر به وجود نیامده بود. او همچنین می آورد که سرهنگ سیامک عضو انجمن و صدوقدار آن بود. او در آن زمان کارمند اداره ی شوارع بود و بعدها وارد حسابداری ژاندارمری شد. انجمن صاحب یک دستگاه چاپ ژلاتین بود که از آن برای مبارزاتی انتخاباتی مجلس شش استفاده میشد. این دستگاه توسط پلیس توقیف شد. نگاه کنید به دنیا ، شماره 3 ، 1347 ، ص 107
25 – مشهور است که کنگره ی دوم حزب در ارومیه برگزار شد ، اما در واقع آن کنگره در شهر ایوانُوو (Ivanovo) در حوالی مسکو بر پاشد. هر کسی که به رهبری حزبی نزدیک بوده باشد باید این مطلب را دانسته بوده باشد ، و هرکسی که به آن به عنوان کنگره ارومیه از آن یاد میکند باید نسبت به این امور حزبی غریبه بوده و اطلاع خود را از طریق مطبوعات کسب کرده باشد.
26 – مثلا، نگاه کنید به طبری ، گژراهه، ص 282 ؛ اسکندری ، خاطرات؛ حهانشاهلو ، سرگذشت ؛ ملکی خاطرات ، و خامه ای ، پنجاه و سه نفر.
27 – نگاه کنید به پنجاه و سه نفر ، ص 113 .
28 -RTsKhIDNI,495/47/195) )
29 – نامه کامبخش به « رفیق محترم ، م .ل. باقر اُف» مورخ 21 مارس ؟ 1942 ، RTsKhIDNI,495/47/195))
30 – ” نکتهای که این امر را تأیید میکند خاطره ی جهانشاهلو ( سرگذشت، ص 87 ) از گفته ی پیشه وری در زندان است:« کامبخش اگر دراختیار بین الملل سوم قرار گیرد. بدون گفت و گو تیرباران خواهد شد، چون نه تنها تشکیلات حزب را معرفی کرده [ است، بلکه] آن را چند برابر بزرگتر نیز نشان دادهاست.»
31 – Iyshevskii Report RTsKhIDNI,495/74/197)), تأکید افزوده.
RTsKhIDNI,495/74/195 Velikov 32. Report,
در اینجا باید مراد سرتیپ حاج علی کیا ( م 1886 / 1907 ) بودهباشد که سمتهای مختلفی در ارتش داشت و از آن جمله معاونت رکن 2 . او که از همکاران رزم آراء بود در زمان مصدق بازنشسته شد ، اما پس از کودتای 28 مرداد به ارتش بازگشت و در فرماندهی بزرگ ارتشتاران به کارگرفته شد.
33. US Govermment , Department of State . Analyeie of Communist Propaganda , Intelligence Report , June 1954 , p. 154.
34 – پیشین
35 – Dzhirkvelov, IIya , Servant, My Life with the KGB & The Elite London, 189 .pp.67-75
* منبع: خسرو شاکری – « تقی ارانی در آینه تاریخ»- انتشارات اختران- 1387– صص 226 – 210
◀ ایران در شهریور1320
مجتبی بزرگ علوی
سوم شهریور ۱۳۲۰ با تغییر اوضاع سرنوشت زندانیان نیز تعیین شد. عدهای آماده مرگ بودند ولی بیشتر یقین داشتند که دیگر چند روزی در زندان نمانده و آزاد خواهند شد.
ظهر سوم شهریور یکی از زندانیان سیاسی از سلول خود دیده بود که ورق پارهای را باد بر فراز زندان از این سو به آن سو میراند، تعجب هم کرده بود که چگونه این پاره کاغذ از زمین به اوج هوا برخاسته بود، ولی چندان توجهی بدان معطوف نکرده و حتی لازم ندانسته بود این واقعه را که با حیات ارتباط داشت به یاران خود بگوید.
همان شب ما ملتفت شدیم که ورق برگشته است و فصل جدیدی دارد در تاریخ ایران باز میشود، نیمه شب غرش موحشی در آسمان شنیده میشد. هواپیماهای زیادی بر فراز سر ما پرواز میکردند، شماره زیادی اتومبیل و عرابه جنگی از کنار قصر میگذشتند. حیاط کریدور هفت از حیاطهای وسیع زندان بود و در آن عده نسبتا کمی از زندانیان سیاسی که شاید شماره آنها از ۶۰ نفر زیادتر نبود، میخوابیدند. شبها پس از ساعت ۹ که زنگ سکوت زده میشد ما زندانیان سیاسی حق نداشتیم از رختخواب خود برخیزیم و اگر کسی نیمه شب برای رفع حاجت به طرف کریدور میرفت فورا نورافکن برج او را تعقیب میکرد و از آن حیاط به طرف او میرفت و او را به در آهنین کریدر هدایت میکرد.
ولی آن شب همه زندانیان بیدار شدهبودند و از وحشت این واقعه غیرمترقبه با هم گفتوگو میکردند و دستهدسته پهلوی هم مینشستند و از یک طرف حیاط به طرف دیگر آن میرفتند. چند نفر آژان و وکیل صاحب منصب نیز دم در کریدر پهلوی هم ایستاده و به هوا مینگریستند، ولی هیچ یک از آنها دیگر جرات نمیکرد ما را به سکوت و آرامش دعوت کند. مهمتر از همه آنکه برخلاف معمول چراغهای زندان خاموش شد.
چند روز پیش از واقعه شهریور اتفاق افتاده بود که برای تمرین عملیات ضدهوایی چراغها را خاموش کرده بودند، ولی این تاریکی چند دقیقه طول نکشیده بود و به ما زندانیان اغلب میگفتند که موتور برق خراب شده است ولی تاریکی آن شب معنی و مفهوم دیگری داشت، هنوز هیچکس نمیدانست چه اتفاق تازهای رخ داده است ولی این را احساس میکردیم هر اتفاقی که رخ دهد، ارتباط نزدیک با سرنوشت ما خواهد داشت. ما تا چند ساعت دیگر کشته خواهیم شد یا آنکه آزاد خواهیم شد.
صبح روز بعد آژانها و سایر مامورین همه خود را باخته بودند، آنها هم هنوز نمیدانستند چه خبر است، ولی دیگر کسی جرات نمیکرد به ما توهین کند. درها را زودتر باز میکردند، پس از یکی دو ساعت اخبار غریب و عجیبی رسید. دولت انگلیس و دولت شوروی به ایران اعلان جنگ دادند، هر دو سفارتخانه همان دیشب از تهران رفتهاند، شاه فرار کرده است.
وزرا همه رفتهاند و کلا همه گریختهاند، افسران شورش کردهاند، یکی دو ساعت بعد هواپیماهای خارجی بر فراز زندان دیده میشد. منظره عجیبی را ما تماشا میکردیم. هواپیماها در اشعه آفتاب تابستان در ارتفاع زیاد مثل نقره میدرخشیدند، ابر سفید رنگی از آنها جدا میشد، این ابرهای سفید تدریجا منبسط میشدند و پس از چند دقیقه ذرات کوچکی در هوا برق میزدند و پس از چند دقیقه ورقهای کاغذ رو به زمین فرو میآمدند. مقدار زیادی اوراق بر فراز زندان ریخته شد. اولیای زندان صلاح خود را در آن دیدند که ما را از حیاطهای زندان به داخل سلولهای کریدورها بفرستند. مقصودشان این بود که از این اوراق به دست ما نیفتد، ولی یکی دو ساعت بیشتر طول نکشید، یکی از آژانها اولین ورق را به قیمت یک تومان به ما فروخت و پس از نیم ساعت دیگری به قیمت ۵ قران ورق تازهای را به ما داد و بالاخره کار به جایی کشید که آژانها در مقابل یک چایی حاضر بودند از این اوراق به ما بدهند ولی ما دیگر احتیاجی نداشتیم.
دیگر پشت سر هم خبر میرسید، سرعت وقایع آن سه روزه به حدی زیاد بود که ترتیب آن از یاد من رفته است. صدای شلیک گلوله، نطق نخستوزیر ایران در مجلس راجع به عبور نیروهای متفقین از سرحدات ایران و اخطار به وکلا که راجع به آن نطق نکنند و اولین ابلاغیه جنگی ستاد ارتش ایران و بالاخره اعلام ختم مخاصمه و بلوا در میدان هواپیمایی همه اینها حاکی از زوال حکومت پهلوی بودند. اوضاع داخلی زندان به کلی تغییر کرده بود، دیگر ما از کریدوری به کریدور دیگر میرفتیم و کسی جلوی ما را نمیگرفت، ما کتابهای مجاز و کتابهای قاچاق خود را علنا به همه نشان میدادیم، کی جرات میکرد بپرسد که این کتابها از کجا آمدهاند. روز شنبه هفته بعد یعنی پس از ختم مخاصمه بالاخره خبری را که مدتها انتظار آن را داشتیم، رسید. کابینه تغییر کرد. خبر آوردند که رضاخان فرار کرده است. تمام افسران ارشد و وزرا میگریزند. مهمتر از همه که برای ما زندانیان حیاتی بود، خبر فرار رییس شهربانی و رییس زندان بود. رییس شهربانی جدید به دیدن زندان آمد. رییس زندان عوض شد سرهنگ ن ـ د رییس سابق زندان، خود به جرم اینکه یکی از زندانیان را فراری داده در زندان موقت به سر میبرد.
ولی این اخبار خوش فقط یک روز بیشتر دوام نداشت. روزهای بعد اخبار ضد و نقیض آن رسید. رییس شهربانی سرپاس م. در شهربانی کل کار میکند. شاه در تهران است. نخستوزیر جدید مردم را به آرامش دعوت میکند. شاه نه فقط در تهران است، بلکه دو مرتبه به وزیر جنگ فحش میدهد و او را از کار میاندازد.
ظاهرا به دستگاه حکومت سیاه تکان شدیدی وارد شد، ولی از پا درنیامد. در صورتی که اینطور نبود. ما در زندان کاملا احساس میکردیم. در ملاقات کسان ما اخبار خارج را صریحا به ما میگفتند، ولی کدام مامور اداره سیاسی بود که از گفتوگوی ما جلوگیری نماید. کدام مامور زندان بود که جرات داشت اثاثیه ما را تفتیش نماید، اغلب پنجاه و سه نفر از روز سوم شهریور به بعد فقط بیست و دو روز در زندان بودند ولی در همین مدت کوتاه انتقام معنوی خود را از ماموران زندان کشیدند و دق دلیشان را درکردند.
آژانی خواست به میوه و شیرینی که برای یکی از پنجاه و سه نفر روز ملاقات کسانش آورده بودند، دست بزند. به آژان تذکر داده شد که اگر دست تو به این میوهها بخورد هر چه دیدی از چشم خودت دیدی. پس از یک چشم به هم زدن جعبه میوه و شیرینی روی میز و وکیلی که آن طرف هشت اول زندان قصر نشست بود، پخش شد، فوری مدیر و صاحبمنصبان زندان ریختند دور زندان سیاسی: «آقا ببخشید، عذر میخواهد، غلط کرد.»
مدیر زندان رو کرد به آژان و وکیل: «برو مرتیکه احمق، بیتربیت، بگو یکنفر آدم با تربیت بیاید اینجا.» سابقا اگر کسی به آژان چپ نگاه میکرد، عمل او را توهین به دستگاه دولتی و شخص شاه تلقی میکردند اما امروز دیگر کی جرات داشت از شاه تعریف کند، دیگر زبان ما بلند بود.
حالا معلوم شد که چه کسانی به این کشور خیانت کردهاند، (در همین روزها یکی از روسای اداره سیاسی را نیز توقیف کرده بودند) ولی دیگر حالا به زودی زندان جای خائنین خواهد شد. آژانها میپرسیدند که آیا خود رضا شاه هم به حبس خواهد آمد. برای آنها دیگر تعجبی نداشت، برای آنکه در نظر آنها رییس زندان سرهنگ ن.د از شاه هم مقتدرتر بود و اکنون به جرم دزدی و فرار زندانیان سیاسی در حبس بود، به چه دلیل از او بزرگترها یا کوچکترها به زندان نیفتند. پس از سالها که ما در زندان بودیم با مدعیالعموم روبهرو شدیم. همان جنایتکارانی که به امر و دستور شهربانی علیه ما اقامه دعوا کرده بودند برای اولین بار جرات کردند که در زندان به دیدن ما بیایند. سابقا هم سالی یک مرتبه رییس زندان برای خالی نبودن عریضه آنها را احضار میکرد و از پشت پنجره آهنی ما را به آنها نشان میداد و اگر مدعیالعموم گستاخی به خرج میداد و از رییس زندان استدعا میکرد که به او اجازه داده شود با یکی از زندانیان سیاسی گفتوگو کند، رییس زندان در جواب میگفت که این زندانی سیاسی مایل به ملاقات شما نیست. ولی آن روز آنها نیز جرات پیدا کرده بودند، جلو افتادند و به طرف کریدور ما آمدند، رییس جدید زندان دنبال آنها میآمد.
از رفقای ما با وجودی که چندین نفر شخصا مدعیالعموم و معاونش را میشناختند، هیچ کس به آنها اعتنایی نکرد. هنگامی که پیش آنها خوانده شدند باز هم با کمال بیاعتنایی حقوق مسلم خود را خواستار شدند، روزنامه، کتاب، احترام. این بود اوضاع ما در زندان از روز سوم شهریور تا بیست و پنجم شهریور. روز بیست و پنجم شهریور ۱۳۲۰ ملت ایران یک قدم بزرگ به سوی آزادی خود رانده شد. جریان تکاملی که از سالها پیش حکومت رضاخان را رو به زوال سوق میداد، تبدیل به سیل خروشانی شد و بانی دستگاه سیاه را در امواج متلاطم خود بلعید. رضا شاه پهلوی روز بیست و پنجم شهریور ۱۳۲۰ استعفا داد و این موهبت را به فرزند بزرگش تفویض کرد. سه روز بعد قسمت عمده افراد پنجاه و سه نفر و عده زیادی از زندانیان سیاسی مرخص شدند. هنوز شاه در ضمن عزیمت خود از ایران به سر حد هند نرسیده، قسمت عمده پنجاه و سه نفر در آزادی به سر میبردند و بیشتر آنها فعالیت سیاسی خود را آغاز کرده بودند.
طرز آزادی پنجاه و سه نفر و جریانی که بالاخره به آزادی همه آنها از زندان و تبعید منجر گردید، بهترین دلیل است که چگونه عمال رضاخان تا دقیقه آخر تلاش میکردند تا از این کار جلوگیری نمایند. یکی از عواملی که آنها را وادار به مرخصی زندانیان سیاسی کرد، وقایع شب بیست و ششم شهریور ۱۳۲۰ بود.
زورگوییها و دروغگوییها و پستفطرتی که روسای زندان و ماموران و آژانها در چند سال اخیر نسبت به زندانیان اعمال کرده بودند، این مرکز ثقل حکومت رضاخان را تبدیل به مخزن بنزین کرده و فقط یک جرقه کوچک لازم بود تا آن را منفجر کند. اگر روزی یکی از کردها و لرهای بلاتکلیف یا زندانیان ابد جلوی رییس زندان را در ضمن تفتیش کریدورها میگرفت و از او درخواست میکرد که بالاخره تکلیف او چیست و چقدر باید در زندان بماند. رییس زندان در جواب دستور میداد که او را به سلولهای تاریک اندازند و هر روز سیصد ضربه شلاق به او بنوازند ـ این کرد یا لر یا زندانی ابد چه میتوانست بکند، جز اینکه دندان روی جگر بگذارد و به خود بگوید: باشد، نوبت ما هم خواهد رسید. کریم لر یا سر کرده او را که به قول خودش به اندازه یک گله گوسفند، سرباز ایرانی را کشته بود نتوانسته بودند دستگیر کنند. مجتهد محل را سرتیپ یا سرلشگر با قرآن پیش آنها فرستاده و سوگند یاد کرده بود که اگر تفنگهای خود را تسلیم کنند در امان خواهند بود. کریم لر در آن زمان به قرآن عقیده داشت و با دار و دسته خود از تپه سرازیر شد که تسلیم گردد. ناگهان فرمانده امر به شلیک کرده و نیمی از همدستان کریم را کشته بود. کریم محکوم به «حبس» ابد است. وقتی از او میپرسم که چرا نماز نمیخوانی، میگوید «حقس ابه که نماز نه آره» (حبس ابد که دیگر نماز ندارد.) کریم دیگر به قرآن عقیده ندارد، ولی یک آرزو دارد. از او میپرسم «کریم از خدا چه میخواهی» در جواب میگوید: «یه زن و یه تفن» (یک زن و یک تفنگ)«دیگر تفنگ میخواهی چه کنی؟» «مخوام یه گله دیه از اینها بکشم» (میخواهم یک گله دیگر از اینها بکشم.)
ده سال کریم در زندان بود. هیچ چیز یاد نگرفت که سهل است، دین و ایمان خود را نیز از دست داده، پس از ده سال کریم هنوز آنقدر ساده بود که روزی ده بار ما با او مزاح میکردیم و او را فریب میدادیم که در اتاق ما یک زن لاستیکی هست و او هر روز هر ده بار فریب میخورد. اما کریم لر با تمام این سادگی، تفنگ را فراموش نکرده بود، صحبت عفو از روز سوم شهریور دیگر ورد همه زبانها بود. ولی یک جمله تازهای این روزها زبان به زبان میگشت. «اگر این دفعه مرخص نشویم دیگر هیچوقت مرخص نخواهیم شد.» کردها و لرها و محبوسین ابد با هم توطئه میکردند، جاسوسان زندان یک کلاغ را چهل کلاغ کرده، داستانها به گوش روسای زندان میرساندند، خبر آوردند که شاه استعفا داده است. ایلات تصمیم گرفتند که همان روز درهای زندان را بشکنند و فرار کنند، اداره زندان مستحفظین زندان را چند برابر کرد.
عده زیادی سربازان مسلح زندان را احاطه کردند. مابین قبایل اختلاف حاصل شد، ریش سفیدان و متنفذین از دسته هواخواهان آزادی جدا شدند، ریش سفیدان میگفتند ما مرخص خواهیم شد، دیگر نمیتوانند ما را در زندان نگاه دارند، صبر کنیم، آنها خودشان ما را آزاد خواهند کرد. در ساعتهای شش و هفت بعدازظهر اجتماعات پر سر و صداتر و پرشورتر میشد. دیگر از عهده مامورین زندان و آژانها کاری برنمیآمد. اداره زندان دست به دامن خود زندانیان شد. از روسای ایلات و اشخاص با نفوذ زندانی تقاضا کرد که با وعده و وعید آنها را آرام کنند. این است آنچه من به چشم خود دیدهام از پشت در پنجرهای کریدور هفت به جمعیتی که پشت در آهنین و پنجرهای کریدور شش ایستاده بود. فاصله ما از آنها شاید دو تا سه متر بود. یکی از روسای ایل بختیاری به زبان لری با آنها صحبت میکرد، میخواست آنها را متقاعد کند که یک شب فقط اجرای فکر خود را به تعویق اندازند. روسای کردها و لرها که با این قیام مخالف بودند یا به کریدور ما پناه برده یا خود را در گوشهای از هشت پنهان کرده بودند. وکیلان پنجاه و سه نفر از زندان خارج شدند. اولین قدمی که برداشتند آزادی و رهایی سایر یاران آنها بود که هنوز در زندان به سر میبردند. آنها از همان روز اول که از زندان مرخص شدند با عمال حکومت جدید و وکلای مجلس ارتباط حاصل کرده و لجوجانه به آنها حالی کردند که با عفو یک ثلث حبس محبوسین سیاسی موضوع زندانیان و تبعیدشدگان حل نشده و چنانچه شاه وعده داده است که کلیه خطاهای دوره گذشته جبران خواهد شد مهمترین قدم پیشنهاد قانون عفو عمومی و تصویب آن در مجلس است. فشار طبقات مختلف بر وکلای مجلس روز به روز شدیدتر میشد تا آنکه بالاخره دولت مجبور شد قانون عفو عمومی را البته به طوری که عدهای از مختلسین و دزدان نیز از آن استفاده کردند، به مجلس پیشنهاد و به تصویب برساند. روز جمعه ۲۸ شهریور دسته اول محبوسین سیاسی از زندان خارج شدند. موقعی که کلیددار در زندان را باز کرد که دسته اول پنجاه و سه نفر خارج شوند ایرج اسکندری آنها را نگه داشت، چنین گفت: «رفقا صبر کنید ما دینی به گردن داریم که باید در این زندان ادا کنیم. در همین زندانی که دکتر ارانی بهترین ما را کشتند، از این جهت من تقاضا میکنم به یاد آن بزرگوار که جان خود را فدای این کشور کرد، پنج دقیقه سکوت کنیم.»
پنج دقیقه سکوت ….
کلیه صاحبمنصبان شهربانی و آژانها که در هشت اول بودند خبردار ایستادند. سرهنگ ن ـ د جرات نکرد از اتاق خارج شود. همه هنگامی که خواستند از زندان خارج شوند، اسم دکتر ارانی را در دل داشتند.
دکتر ارانی مظهر مبارزه همه آنها بود.
بدین طریق مبارزه پنجاه و سه نفر در زندان خاتمه یافت و مبارزه آنها در خارج زندان آغاز شد.
روزنامه رهبر
سوم شهریور در زندان
مجتبی بزرگ علوی
مرداد ۱۳۲۱
* منبع: مجتبی بزرگ علوی – «ایران در شهریور1320» روزنامه دنیای اقتصاد – شماره ۲۵۷۶ تاریخ – ۱۳۹۰/۱۱/۲۴ و شماره ۲۵۷۷ تاریخ چاپ: ۱۳۹۰/۱۱/۲۵
◀ « لایحه » و « قانون » خرداد 1310
متن لایحه
ساحت محترم مجلس شورای ملی ، نظر به اینکه در قانون مجازات عمومی مقرراتی موجود نیست که دولت بتواند بموجب آن اشخاصی را که میخواهند نظامات سیاسی و اجتماعی و یا اقتصادی مقرر در مملکت را به قهر و غلبه بهم زنند و یا حاکمیت یک طبقه را به طبقات دیگر جامعه بزور مستقر نمایند تعقیب و مجازات کند لذا مواد ذیل پیشنهاد و تقاضای تصویب آن میشود:
مادۀ 1 – اشخاص ذیل به حبس مجرد از 3 تا 10 سال محکوم خواهند شد!
1- هر کس در ایران حزب یا جمعیتی را تشکیل داده و یا اداره نماید و یا باعث تشکیل حزب یا هر نوع جمعیتی شود که مسلک آن استقرار حاکمیت یک طبقه اجتماعی بر سایر طبقات جامعه بزور بوده و یا مسلک آن عبارت باشد بر اینکه نظامات سیاسی یا اجتماعی یا اقتصادی مقرر در مملکت را به قهر و غلبه بهم بزند.
2 – هرکس در ایران حزب یا جمعیتی را تشکیل داده و اداره نماید و یا باعث تشکیل حزب و یا جمعیتی گردد که مرام آنها جدا کردن قسمتی از ایران یا بنحوی از انحاء لطمه وارد آوردن به تمامیت یا استقلال آن و یا از میان بردن و یا تضعیف احساسات ملی راجع به استقلال و یا تمامیت مملکت باشد.
3- هرکس شعبه حزب یا جمعیتی که در خارج ایران برای یکی از مقاصد مذکور در فقرۀ 1و 2 تشکیل شده به همان اسم یا در تحت عنوان صوری دیگری در ایران تشکیل دهد یا اداره نماید.
مادۀ 2 – مجازات اشخاص که به هر عنوان داخل حزب یا جمعیت و یاشعبههای مذکور در مادۀ 1 باشند بدون اینکه در آنجا سمت مؤسس یا مدیری داشته باشند حبس مجرد از 2 تا 5 سال خواهد بود.
لکن اشخاص مذکور قبل از تعقیب مراتب را به مأمورین دولت اطلاع دهند و یا بعد از تعقیب وسایل دستگیر مقصرین را فراهم کنند از مجازات معاف خواهند بود.
مادۀ 3 – مجازات اشخاصی که پس از صدور حکم انحلال حزب یا شعب فوق الذکر از طرف دولت ، آن حزب یا جمعیت یا شعبه در تحت عنوان یا شکل دیگری تشکیل داده و یا داخل آن بشود حبس مجرد از 4 تا 10 سال خواهد بود.
مادۀ 4 – هرکس در ایران بر علیه سلطنت مشروطه یا برای استقرار حاکمیت یک طبقه بر طبقات دیگر جامعه به قهر و غلبه و یا برای بر هم زدن اجباری نظامات سیاسی و اجتماعی ویا اقتصادی مقرر در مملکت و یا برای نابود ساختن و یا تضعیف احساسات ملی راجع به تمامیت یا استقلال مملکت تبلیغاتی نماید به حبس تأدیبی از یک سال تا 3 سال محکوم خواهد شد.
همین مجازات در بارۀ کسانی نیز مقرر است که از نفس جرم های مذکور در این ماده یا مواد قبل و یا از مرتکب آن جرم ها بنحوی از انحاء دفاعاً تمجید علنی نمایند.
رئیس الوزراء ( تیمور تاش)
وزیر عدلیه ( داور)
این لایحه پس از سه هفته شور در کمیسیون عدلیۀ مجلس شورا بصورت زیر تغییر یافت و بعنوان قانون به دولت ابلاغ شد.
* متن قانون
مادۀ اول – مرتکبین هر یک از جرم های ذیل به حبس مجرد از 3 تا 10 سال محکوم خواهند شد:
1- هرکس در ایران به هراسم یا به هر عنوان دسته یا جمعیت یا شعبه جمعیتی تشکیل دهد و یا ادره نماید که مرام یا رویّۀ آن ضدیت با سلطنت مشروطۀ ایران و رویّه یا مرام آن اشتراکی است یا عضو دست جمعیّت یا شعبه جمعیتی شود که یکی از مرام یا رویّه های مزبور در ایران تشکیل شده باشد.
2 – هر ایرانی که عضو دسته یا جمعیت یا شعبۀ جمعیتی باشد که مرام یا رویّۀ آن ضدیت با سلطنت مشروطه ایران یا مرام و رویۀ آن اشتراکی است اگر چه آن دسته یا جمعیت یا شعبه در خارج ایران تشکیل شده باشد.
مادۀ دوم – هرکس به نحوی از انحاء برای جداکردن قسمتی از ایران و یا برای لطمه وارد آوردن به تمامیت یا استقلال آن اقدام نماید محکوم به حبس مؤبّد با اعمال شاقّه خواهد شد.
مادۀ سوم – هرکس خواه با مشارکت خارجی خواه مستقلاً برضد مملکت ایران مستقیماً قیام نماید محکوم به اعدام میشود.
مادۀ چهارم – هرکس عضو دست یا جمعیتی باشد که برای ارتکاب یکی از جنابات مذکور در مواد قبل تشکیل شده و قبل از تعقیب از طرف مأمورین دولتی قصد خیانت و اسامی اشخاصی را که داخل آن دسته و جمعیت بوده است برای دولت یا مأمورین دولبتی افشاء نماید از مجازات معاف خواهد بود.
تبصره – منظور از دست و جمعیت مذکور در این قانون عدۀ از 2 نفر بالاست.
مادۀ پنجم – هرکس برای یکی از جرم ها و مجرمین مذکور در مواد 1و 2و 3 در ایران بنحوی از انحاء تبلیغ نماید و هر ایرانی که بر علیه سلطنت مشروطۀ ایران یا بر له یکی از جرم ها و مجرمین مذکور در موارد فوق بنحوی از انحاء در خارج از ایران تبلغ کند محکوم به 1 سال تا 3 سال حبس تأدیبی خواهد شد.
مادۀ ششم – اشخاصی که جرم های مذکور در مواد 1و 2 و 3 را در خارج از ایران مرتکب شوند ، و ایرانیان مذکور در قسمت اخیر مادۀ پنجم پس از ورود به خاک ایران تعقیب و مجازات خواهند شد.
مادۀ هفت – مادۀ6/ 79 (؟) قانون مجازات عمومی از اول تیر ماه 1310 به موقع اجرا گزارده میشود.
مقایسه « لایحه » و« قانون»:
چنانکه دیده میشود متن « قانون نسبت به « لایه» گسترده تر و مجازات ها شدیدتر است:
1- در لایحه مسلک حزب یا جمعیت « استقرار حاکمیت یک طبقۀ اجتماعی بر سایر طبقات جامعه بزور » یا برهم زدن « نظامات سیاسی یا اجتماعی یا اقتصادی مقرر در مملکت به قهر و غلبه» قید شده و حال آنکه در قانون بجای این عناوین فقط کلمۀ « اشتراکی » آمده و عبارت « ضدیت با سلطنت مشروطۀ ایران » بر آن افزوده شدهاست.
2 – در لایه نوشته شده کسی که با « مرام جدا کردن قسمتی از ایران یا … لطمه وارد آوردن به تمامیت یا استقلال آن و یا از میان بردن و یاتضعیف احساساست ملی راجع به استقلال و یا تمامیت مملکت» حزب یا جمعیتی تشکیل دهد و یا اداره کند محکوم به حبس از 3 تا 10 سال خواهد شد ولی بموجب قانون چنین شخصی محکوم به « حبس مؤبد با اعمال شاقه » خواهد شد.
3 – بموجب « قانون » کسی که «بر ضد مملکت ایران مستقیماً قیام نماید محکوم به اعدام میشود» و حال آنکه چنین جرم و چنین مجازاتی در « لایحه» پیش بینی نشده بود. بعلاوه معلوم نیست میان این جرم و اقدام برای « جدا کردن قسمتی از ایران و لطمه وارد آوردن به تمامیت یا استقلال آن » چه تفاوتی وجود دارد.
4 – تنها موردی که «لایه» بنظر سختگیر تر از « قانون» میآید مجازات 1 تا 3 سال حبس برای کسانی است که از « نفس جرم های مذکور …و یا از مرتکب آن جرم ها بنحوی از انحاء دفاعاً تمجید علنی نمایند» و حال آنکه « قانون» از« تمجید علنی » سخنی به میان نیاورده و تنها به ذکر « تبلیغ اکتفا کرده است.
* منبع: حسین فرزانه « پروندۀ پنجاه وسه نفر» – انتشارات آگاه – 1372 -صص 478 – 475
حسین مکی در بارۀ قانون خرداد1310 آورده است: در تاریخ 22 خرداد 1310 قانون مجازات مقدمین علیه امنیت و استقلال مملکت به تصویب رسید که با دست آویز کردن این قانون بسیاری گرفتار و افراد بیگناه در دادگاههای نظامی محکوم و معدوم شدند.» ( حسین مکی « تاریخ بیست ساله ایران » جلد پنجم – نشر ناشر – 1362 – ص 146 )