از پایان جنگ دوم جهانی به این سو، صهیونیسم با بهره جوئی از جنایات رخ داده در آن جنگ، توانست با کمک سرمایه بر رسانه های همگانی، به خصوص در آمریکا، تسلط یابد. با زمینه سازی هائی که به کمک همین رسانه های همگانی فراهم نمود، کم کم با قدرت نیروی نظامی آمریکا بر سیاست جهانی تسلط یافت. صحنه سیاست جهانی، از آن پس با فساد و دروغ و توطئه آمیزش جست و افراد لایق و متمدن و مدیر، عمدتا به مثابه منتقد در حاشیه سیاست به فعالیت های مختصری قانع شدند، به نحوی که مزاحمتی برای بلندپروازی های سرمایه فراهم ننمایند. ازآن تاریخ به بعد، سیاست در خشونت فرو رفته و مدیریت جامعه معنائی دیگر به خود گرفته است. کندی، رئیس جمهور دمکرات و جوان آمریکا که با اتمی شدن اسرائیل به طور جدی به مخالفت برخاسته بود ترور شد. دخالت در حاکمیت کشورهای ضعیف از سوی سلطه گران به امری عادی، بلکه ضروری تبدیل شد. توسط همین رسانه های همگانی، افکار عمومی و بلکه دست اندرکاران سیاست را متقاعد کردند که صدام حسین سلاح کشتارجمعی دارد تا جنگی خونین را به مردم عراق تحمیل نمایند( یادآوری می کنم که اوباما در مصاحبه اخیرش با فریدمن می گوید: “تحرکات ضد آمریکایی، ضد اسرائیلی و ضد یهود آنها(ایران) عمیقا نگران کننده است”. در واقع “تحرکات ضد یهود” دروغی ساخته و پرداخته رسانه های صهیونیستی بیش نیست که به ایران هم اختصاص ندارد، اما شیوع این دروغ، رئیس بزرگترین قدرت جهانی را هم فریب داده است). باوجود گزارشات مکرر سازمان های اطلاعاتی مبنی بر توقف ساخت سلاح هسته ای توسط ایران، همین رسانه ها آن قدر این دروغ را تکرار کردند تا کنگره آمریکا بتواند به راحتی ایران را تحریم نموده و سازمان ملل و اروپا را بر ضد ایران بسیج نماید. طبیعی به نظر می رسد که سیاست خارجی جنگ و تخریب و خشونت آمریکا در جهان، به داخل این کشورهم سرایت نماید. جامعه آمریکائی به خشونتی همه جانبه کشانده شده است وبا سرعتی زیاد با دمکراسی فاصله می گیرد. برای مثال، به لطف تکنولوژی جدید، تصاویر و فیلم های گوشه ای از این خشونت و جنایت که پلیس آمریکا بر سیاه پوستان آمریکائی به صورتی روزمره اعمال می کند را در فضای مجازی شاهدیم. البته ابعاد خشونت وفساد در این جامعه فقط به کشتن انسان ها محدود نمی شوند که می توان گفت کم وبیش همگی از آن ها تا حدودی آگاهند.
سخنان اوباما درشب توافق، ابهام پا فشاری غیر عادی دستگاه دیپلماسی آمریکا را در مذاکرات اخیربا ایران روشن گردانید. مرکز سخنانش خطاب به جنگ طلبانی بود که با دروغ و نیرنگ، یعنی توطئه، بیش از شش دهه است که جهان را با جنگ وبحران و تشنج درگیر کرده اند. به بهانه این مذاکرات، او دروغ ساخت سلاح هسته ای ایران را به مثابه ابزاری برضد سازندگان دروغ تبدیل کرد و خطاب به آنان گفت: “کاری را که شما می خواستید با جنگ حل کنید، از راه سیاسی و گفت و گو حل کردم” و آن را برای خود یک پیروزی قلمداد کرد. در عمل، با وقوف به جامعه خشونت زده آمریکا، به مردم کشورش نشان داد که جنگ و خشونت لزوما چاره حل مسائل نمی باشند، یعنی همان سیاستی که از بعد از جنگ دوم جهانی، سیاست عمومی آمریکا گشته است. در صورتی اوباما بتواند با دست خالی این فرهنگ را در جامعه آمریکائی جا دهد، بزرگ ترین پیروزی را برای دمکراسی در کشورش به دست آورده است. متاسفانه با قدرت مالی و رسانه ای و خشونت بیش از حد صهیونیسم، موفقیت تجدید فرهنگ دمکراسی را در این کشورنمی توان جدی تلقی نمود. البته درمقام ریاست جمهوری آمریکا، اوباما هیچ وقت اصل سلطه گری را زیر سئوال نبرده است. اودر مصاحبه اخیر خود می گوید: ” آمریکا با قدرت فوق العاده اش باید برای مواجهه با خطرهای حساب شده ای که می توانند زمینه های جدیدی را ایجاد کنند آمادگی داشته باشد. مانند تلاش برای محکم کردن یک توافقنامه با ایران که هم اجازه بدهد این کشور بخشی از تاسیساتش را حفظ کند و هم توانایی این کشور را برای ساختن بمب اتم حداقل برای ده سال از بین ببرد”. در واقع او سلطه گری خزنده، یا سلطه گری نرم را برای منافع آمریکا بهتر از جنگ و خشونت می داند. به همین دلیل نباید زیر بار کم ترین سلطه گری رفت. درعین حال نباید عمل اوباما را در امر خشونت زدائی تضعیف نمود و بلکه کمک به او را در این مورد، یک وظیفه انسانی دانست.
اما آن چه به ایران مربوط می شود، گذشته از منافع اندک جانبی نظیر برداشته شدن تحریم ها حتا در طول زمان نامعلوم و رفع ظاهری فشارهای خارجی و توقف فعالیت های غنی سازی (البته پژوهش های هسته ای، حتا در مورد غنی سازی نباید متوقف شوند)، خطر بزرگی را برای استقلال کشور دربر دارد. برای اولین بار بعداز انقلاب، ایران به سلطه گران اجازه می دهد تا خارج از معاهده های بین المللی در امور داخلی ایران نظارت، و به تبع آن، دخالت نمایند. درست است که این نظارت و دخالت در محدوده فعالیت های هسته ای می باشند، اما صرف پذیرش زیر سلطه قرار گرفتن، خطر آن را دارد که تحت همان شرائطی که این سلطه هسته ای را پذیرفتنی کرده است، بتوانند آن را گسترش داده و کشور را به موقعیت قبل از انقلاب برگردانند. هم چنان که از هم اکنون می گویند تحریم های مربوط به موشک و موارد دیگر برجا خواهند ماند و زمینه آن را از حالا چیده اند. اصل پذیرفتن تغییرات داخلی درپی فشار خارجی، فرهنگ وابستگی می باشد، چه از سوی قدرت حاکم باشد، وچه از سوی اپوزیسیون. پذیرفتن این فرهنگ برابر است با پذیرش وابستگی و سلطه گری سلطه گر، کم و زیاد هم ندارد. مدیرانی که “نظم جهانی” ساخته و پرداخته به دست سرمایه داری را به مثابه یک “واقعیت” نشئت گرفته از حقیقت می پندارند، سلطه گری را به راحتی می پذیرند و زیر سلطه قرارگرفتن را امری طبیعی تلقی می کنند. البته مدیرانی که تحت روابط سلطه گر- زیرسلطه تربیت یافته باشند و سامانه تفکرشان براین پایه استوار باشد، راحت تر به خفت زیر سلطه بودن تن می دهند. کسانی که سلطه ولایت فقیه را چه از لحاظ عقیدتی و چه از نظر سیاسی و قدرت پذیرفته باشند، دلیلی ندارد که تن به سلطه قدرت بزرگتری ندهند. به همین دلیل، بی هوده نیست که رهبر ایران اعتمادی به کارگزاران خود نداشته باشد و در جریان مذاکرات ایران و آمریکا رسما اعلام کند “چک سفید به کسی نداده ایم”. و این رهبر شاید غافل باشد از این که عامل اصلی این بی اعتمادی، چیزی جز نظام ولایت مطلقه فقیه نمی باشد. زیرا در یک نظام دمکراتیک، مردم فرصت دارند از خادم و خائن بودن کارگزاران خویش آگاه شوند.
ایران نباید خارج از محدوده قوانین بین المللی زیر بار هیچ پروتکل جانبی و بازرسی ویژه برود. در مورد بازرسی های هسته ای، ایران نباید بهای بهانه “بدبینی” های بیگانگان را بپردازد. در صورتی کسانی نسبت به فعالیت های هسته ای ایران بدبین هستند، می توانند در محدوده قوانین بین المللی رفع بدبینی کنند، خارج ازآن، مسئولیت رفع بدبینی باید بر عهده خودشان واگذار شود. مردم ایران اقلا طی 36 سال، صدمات و سختی های فراوانی را برای استقرار استقلال و آزادی خودشان متحمل شده اند، می شوند و مسلما خواهند شد تا به هدف خویش برسند. مردم نباید اجازه دهند غوغا سالاران داخلی به کمک استبداد مستقر، نتیجه دست آوردهای اجتماعی خودشان را به باد فنا بسپارند تا سلطه گران داخلی بتوانند سرمایه هائی که با چپاول ملت گرد آورده اند را با سرمایه جهانی گره بزنند.
برداشتن تدریجی و یا یک جای تحریم ها، در برابر حفظ استقلال کشور اهمیتی ندارد. اوباما در مصاحبه اخیرش، یک حقیقت بزرگ را بازگو می کند که دست آورد ملتی زنده و بافرهنگ می باشد، او می گوید: ” ایرانی ها در جنگ هشت ساله با عراق یک میلیون کشته دادند و ثابت کردند زمانی که مسئله غرور و بقای ملی شان مطرح باشد در برابر سختی ها مقاومت می کنند”. هرچند این سخنان باز مصرف داخلی داشته و برای بازدارندگی تفکر جنگ طلبی آمریکائی اظهارشده، اما این واقعیت یک عزت ملی برای ما است که در جهان امروز نادر می باشد. این عزت ملی که تنها ضمانت در دست مردم برای حفظ ایران واستقرار استقلال و آزادی در کشور است را باید پاس داشت و زیر بار سلطه نرم نرفت.