انقلاب اسلامی در هجرت: در روز شنبه سی ام ماه مه 2015برابر با 9 خرداد 1394 از سوی مجامع اسلامی ایرانیان، در دانشگاه هامبورگ جلسه سخنرانی و پرسش و پاسخی تحت عنوان سمت یابی سیاست داخلی و خارجی رژیم و نسبت آن با حقوق شهروندان ایرانی، بر گزار شد. در این گرد هم آیی آقای بنی صدر و خانم ژاله وفا و آقایان علی شفیعی،دکتر صدارت و جهانگیر گلزار سخنرانی کردند و سپس به سئوال ها که از سوی حضار طرح شد پاسخ گفتند. ویدئوی سخنرانیها توسط برنامه تلویزیونی سپیده استقلال و آزادی که هر پنج شنبه ساعت 9 شب به وقت ایران از شبکه ماهواره ای آریانا افغان پخش میشود انتشار می یابند و متن آنها در سایت انقلاب اسلامی منتشر خواهند شد.
متن زیر ،سخنان آقای علی شفیعی است:
این سئوال دهه های متوالی است که روانشناسان را به خود مشغول کرده است.
آیا انسانهای عادی و معمولی و یا طبیعی و سالم میتوانند تحت نفوذ رهبران سیاسی- عقیدتی خویش و یا زیر فشار روانشناسی گروهی، تبدیل به جانیان سیاسی عاری از هر گونه اخلاق و عذاب وجدان گردند؟
سئوال اصلی اینست: چرا و تحت چه شرایط و وضعیتهای روانی – اجتماعی افراد حاضر میشوند به عضویت گروهها و سازمانهای سیاسی-عقیدتی درآیند که کارشان جنایت و فساد و اعمال قهر و خشونت به انسانهای دیگر است؟
روح اللّه خمینی در 27 مرداد سال 1358 یعنی شش ماه پس از پیروزی انقلاب مردم ایران، اینگونه سخن راند:«اشتباهی که ما کردیم این بود که بطور انقلابی عمل نکردیم، مهلت دادیم به این قشرهای فاسد. و دولت انقلابی و ارتش انقلابی و پاسداران انقلابی، هیچ یک از اینها عمل انقلابی نکردند و انقلابی نبودند. اگر ما از اوّل که رژیم فاسد را شکستیم و این سد فاسد را خراب کردیم، بطور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم، و رؤسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم ، و روسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم ، و چوبه های دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت ها پیش نمی آمد.
من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز، عذر می خواهم، خطای خودمان را عذر می خواهم. ما مردم انقلابی نبودیم، دولت ما انقلابی نیست، ارتش ما انقلابی نیست، ژاندارمری ما انقلابی نیست، شهربانی ما انقلابی نیست، پاسداران ما هم انقلابی نیستند؛ من هم انقلابی نیستم . اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمی دادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام می کردیم . تمام جبهه ها را ممنوع اعلام می کردیم . یک حزب ، و آن “حزب الله “، حزب مستضعفین .
و من توبه می کنم از این اشتباهی که کردم، و من اعلام می کنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران که اگر سر جای خودشان ننشینند، ما به طور انقلابی با آنها عمل می کنیم .مولای ما، امیرالمومنین – سلام الله علیه – آن مرد نمونه عالم، آن انسان به تمام معنا انسان، آنکه در عبادت آنطور بود و در زهد و تقوا آنطور و در رحم و مروت آنطور و بامستضعفین آنطور بود، با مستکبرین و با کسانی که توطئه می کنند شمشیر را [می کشید و]می کشت. *هفتصد نفر را در یک روز – چنانچه نقل می کنند – از یهود بنی قریضه – که نظیراسرائیل بود و اینها از نسل آنها شاید باشند – از دم شمشیر گذراند! خدای تبارک و تعالی در موضع عفو و رحمت رحیم است . و در موضع انتقام، انتقامجو. امام مسلمین هم اینطور بود، در موقع رحمت، رحمت؛ و در موقع انتقام، انتقام. ما نمی ترسیم از اینکه در روزنامه های سابق، در روزنامه های خارج از ایران، برای ما چیزی بنویسند. ما نمی خواهیم وجاهت در ایران، در خارج کشور پیدا بکنیم . ما می خواهیم به امر خدا عمل کنیم، و خواهیم کرد. اشدا علی الکفار رحما بینهم .» (صحیفه امام/ ج 9/ صص 281-284)
خمینی در این سخنرانی ماهیت جنایی خود و نظامی را که در نظر داشت بسازد، بطور کاملاً شفاف بیان میکند. این سخنان در واقع اندیشه راهنمای طرح اولیه بدست گرفتن قدرت تحت پوشش انقلاب و اسلام است. سراسر سخنان خمینی دستاویز کردن انقلاب و اسلام جهت توجیه جنایت، فساد و خیانت است. او در این سخنرانی طرح اولیه نقشه ای جنایی را ترسیم میکند. هدف این طرح ساختن نظامی پلیسی با گماشته گانی جنایتکار و سخت فاسد است. قصد اصلی طرح او تحت نظر و مراقبت درآوردن آحاد مردم ایران با فنونی چون ترور و آدمکشی، خبر چینی و جاسوسی، قتل مخالفین دگر اندیش و مسدود و محدود کردن فضای فرهنگی در ایران است. خمینی در عمل بنیاد گذار یک “جمهوری ترور، وحشت و فساد” گردید. جمهوری که متأسفانه هنوز نیز به حیات ویرانگر و پُر از فساد خویش ادامه میدهد. آنچه خمینی در این سخنان بیان میکند، منشور، بیانیه، مرامنامه و اساسنامه نظام جنایی ولایت مطلقۀ فقیه است. اجزاء اصلی این بیانیه جنایی هم اکنون نیز تحت پوشش ” دولت اصلاحات “ مو به مو به اجراء گذارده میشوند.
اگر ما محتوی سخنان خمینی در بالا را با محتوای کتاب “نبرد من” هیتلر مقایسه کنیم، از یکسانی آنها غرق در شگفتی خواهیم شد. اندیشه فاشیسم که سراسر آن جنایت و ویرانگری است بر هر دوی آنها حاکم است.
اساس اندیشه راهنمای هر دوی اینها استراتژی تسلط بر توده های مردمی بوسیله نخبگانی اندک شمار که به هیچکس پاسخگو نیستند، است.
حال من سعی میکنم ماهیت جنایی تمامی دست اندرکاران نظام ولایت مطلقه فقیه را از زاویه دید روانشناسی اجتماعی و فردی بگشایم و آشکار کنم.
از جنبه روانشناسی اجتماعی ما با یک سازماندهی جنایی organisierte Kriminalität سر و کار داریم. این سازمان جنایی پس از انقلاب بخصوص از اوایل دهۀ شصت دولت را در ایران تحت تصرف خود در آورد. بخش اصلی و عمدۀ این سازمان جنایی به صورت زیرزمینی، یعنی پنهان از دید مردم ایران، فعالیت میکند.
یکی ار برجسته ترین و بارزترین خصلت هم کلّ سازمان و هم اعضاء آن دارا بودن دو چهره است، چهره بیرونی یا ظاهری و چهره درونی و باطنی.
چهره بیرونی یا ظاهری مدام تبلیغ و ادعاء میکند که بخاطر اعتقادات دینی خویش، بخاطر دفاع و نجات انقلاب و اسلام فعالیت میکند.
چهره درونی یا باطنی تنها یک هدف دارد و آن تصاحب قدرت و حفظ آن است. برای این مقصود از هر گونه ابزار و وسیله ای استفاده، و در حقیقت سوء استفاده میکند.
برای مثال این سازمان جنایی با جعل محتوی انقلاب و اسلام، هر دوی آنها را از خود بیگانه کرده است. برای اعضای این سازمان جنایی انقلاب و اسلام تبدیل به ابزارهای کسب قدرت گردیده اند. در عمل این سازمان بیش از سی سال است هم با انقلاب مردم ایران و هم با اسلام سخت دشمنی میکند.
دو نشانه و ویژگی بارز گروهی و فردی که در روانشناسی ماهیت این رژیم وجود دارند:
اوّلی جانی و جنایتکار بودن آنها است و دوّمی سارق اموال عمومی بودن اعضاء این سازمان است.
روانشناسی گروهی دست اندرکاران رژیم:
در روانشناسی جنایی و جرم شناسی این نظریه وجود دارد که تمامی دست اندرکاران، و بخصوص رؤسای نظامهای توتالیتر از بیماری اختلال شخصیتPersönlichkeitsstörung رنج میبرند. اختلال شخصیت انواع گوناگون است و بیشمار وجوه مختلف دارد. آن وجه بارزی که در اعضاء اینگونه نظامهای جنایی بیشتر موجود است، گرایشی شدید و بیمار گونه نسبت به کشتن و کشته شدن است.
به همین دلیل نیز در انواع گوناگون اندیشه های استبداد فراگیر آموزش کشتن و کشته شدن بخصوص به جوانان و نو جوانان، و گاهی نیز کودکان، از بالاترین و بیشترین ارزش و اهمیت برخوردار است.
ما میدانیم که این دو کار، یعنی کشتن و کشته شدن در اینگونه نظامهای جنایی مدام تبلیغ و ترویج و ستایش میشوند.
برای مثال وقتی بهنگام جنگ ایران و عراق خمینی گفت “جنگ نعمت است.” و با وجودیکه میتوانست جنگ را در همان ابتدا به پایان رساند، آنرا بمدت هشت سال ادامه داد. انگیزه اصلی او، از دید من، تنها یک تاکتیک سیاسی جنایی نبود. بلکه خمینی خود در درون و روان خویش شیفته جنگ، یعنی کشتن و کشته شدن انسانها بود. دادگاههای انقلاب که به دستور او تأسیس شدند، در واقع قتل گاه مخالفین او و قاضیان برگزیده اش همگی جلادان گوش به فرمان او بودند.
این امر از جنبه روانشناسی جنایی بسیار با اهمیت است: خمینی، خامنه ای، هاشمی رفسنجانی و صدها جنایتکار دیگر رژیم ولایت مطلقه فقیه، به احتمال بسیار قوی خودشان با دستهای خویش هرگز کسی را نکشته اند. ولی در تخیلات و تصورات جنایی خویش از کشتن و کشته شدن دیگر انسانها، بخصوص به دستور آنها، بشدت لذت میبرند.
چرا لذت میبرند؟ جواب روانشناختی این سئوال اینستکه اینها با کشتن و یا به کشتن دادن دیگران احساس داشتن نفوذ و قدرت، یا به قول خودشان ” حاکم بر جان و مال و ناموس مردم بودن” را میکنند.
ما این لذت جنایت آمیز را از خلال سخنان آنها با روشنی تمام میتوانیم درک کنیم.
برای مثال هاشمی رفسنجانی در اوایل دهه شصت در نماز جمعه با کبر و نخوتی سخت مشمئز کننده گفت:
« اگر ما همان روز اول صد نفر از اینها (منظور مخالفین) را اعدام کرده بودیم، حالا مجبور نبودیم هزار نفر آنها را اعدام کنیم. اگر امروز نیز هزار نفر را اعدام نکنیم، چند سال دیگر میبایستی ده ها هزار نفر از اینها را اعدام کنیم.»
گویی مردم ایران انقلاب کرده اند تا این جنایتکاران فاسد به قدرت برسند و دسته دسته فرزندان آنها را بکشند و نیست و نابود کنند.
ویژه گی دوّم اعضاء این سازمان جنایی سارق اموال عمومی بودن است:
واقعیت اقتصاد ایران این است: مردم ایران روز به روز بیشتر از گذشته در فقری سیاه میسوزند، ولی ثروت های سران رژیم ولایت مطلقه فقیه ارقام نجومی بخود گرفته اند و میگیرند.
حال این سئوال ساده به مغز هر انسانی میرسد. جنایاتی که رژیم میکند، بخاطر رسیدن به این ثروتها است؟ یعنی اعضاء سازمان جنایی ولایت مطلقه میخواهند بدون مزاحم، اموال عمومی مردم را بدزدند؟
جواب کارشناسان روان شناس امور جنایی مثبت است. آنها معتقدند، بله همینطور است. هدف اصلی جانیان سیاسی در همۀ کشورهای استبدادی در این جهان، همین چپاول اموال عمومی است. چرا که بدست آوردن پول و ثروت، اولاً شکلی کاملاً برجسته و بارز از داشتن قدرت است. ثانیاً راه فرار پس از سقوط و سرنگونی آنها را با وجود داشتن قدرت مالی، برایشان هموار و تضمین میکند.
کارشناسان جرائم جنایی علاوه بر این میگویند که هر نظام توتالیتری، مثل نظام ولایت مطلقه فقیه در ایران امروز، در واقع یک شرکت بزرگ اقتصادی است. شرکتی که هیچگونه تولیدی ندارد، ساز و کارش انگلی است، و دارای ساخت و مدیریت سلسله مراتبی و مافیایی است.
پس هیچ جای تعجب نیست که هم ماهیت و هم نام واقعی نظام ولایت مطلقه فقیه “مافیای نظامی_ مالی”، بزبان ساده ” نظام سارقین مسلح ” است.
حال به روانشناسی ماهیت فردی اعضاء سازمان جنایی رژیم ولایت مطلقه فقیه میپردازم:
از جنبه شناخت ماهیت کاراکتر اعضاء سازمان جنایی، در کاراکتر همۀ آنها یک نقطه مشترک وجود دارد و آن دو گانگی شدیدی است که میان ظاهر و باطن آنان وجود دارد.
مردم ایران این دو گانگی را بطور روشنی در گفتارها و کردارهای آنها، در اخلاق دوگانه شان مشاهده میکنند.
غزل معروف حافظ شیرازی، که هشت قرن پیش توسط این نابغۀ دورانها سروده شده، بیش از سی سال است بیان حقیقت ماهیت اعضاء این رژیم جنایی گردیده است. حافظ اینگونه میسراید:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند، آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
گوئیا باور نمیدارند روز داوری کین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
تفاوت میان ظاهر و باطن اشخاص – که البته تنها خاص “واعظان” نیست -، چندین دهه است که به علم روانشناسی و روان درمانی نیز راه پیدا کرده است.
بخصوص در بخش روانشناسی جرم و جنایت، شناخت این دانش سخت بکار شناسائی و درک انگیزه های درونی مجرمین و جانیان، چه سیاسی و خواه غیره سیاسی میآید.
در روانشناسی و روانپزشگی و حتی زبان عامیانه به فردی که دست به فسادها و جنایات متعدد و بیشماری میزنند، ولی تا مدتهای زیادی پلیس قادر به یافتن و توقیف او نمیشود، چون دارای ظاهری عادی و گاه بشدت مطلوب و فریبنده است، پسیکوپات، Psychopath میگویند.
آنچه سبب شگفتی است اینستکه افرادی که به این مرض مبتلا هستند، بمعنای درمانگاهی و بالینی آن نه مریض هستند و نه احساسی از درد و رنج درشان وجود دارد.
میلتون کلکلی، روانپزشگ سرشناس آمریکایی اولین کسی بود که در مورد این بیماری پژوهش کرد. او در سال 1941 مسیحی حاصل تحقیقات و مطالعات خویش را که با بیش از هزار زندانی مجرم غالباً جنایتکار، انجام داده بود، در کتابی پیرامون بیماری فوق با نام پُر معنای “پوشش مقدس”، The Maske of Sanity، انتشار داد.
من در ذیل چهارده توصیف که بیانگر علائم و مشخصات درونی این بیماران است را می آورم. حضار گرامی این وصف ها را با شناختی که خودشان از دست اندرکاران رژیم ولایت مطلقۀ فقیه دارند، مقایسه کنند و مثل من، غرق در تعجب و شگفتی شوند.
- 1.جذابیت و گیرندگی، Charme سطحی و صوری که همراه است با مستعد و باهوش بودن آنها.
- 2.فاقد تصورات جنون آمیز و علائم دیگری که نشانه ای از بی عقلی و یا ناقص العقل بودن را بدهند.
- 3.نداشتن حالات عصبی و یا تشنجات عصبی.
- 4.غیره قابل اطمینان و اعتماد بودن.
- 5.عدم صداقت، یعنی فوق العاده دروغگو بودن و مدام دروغ گفتن.
- 6.عدم پشیمانی و یا خجالت و شرمندگی. در واقع هیچ زمان نه پشیمان میشوند و نه اهل خجالت و شرمنده شدن هستند. پُر رو بودن شان حد و حساب ندارد.
- 7.کمبود خود انگیخته گی و دارا بودن رفتاری ضد جامعه و ضد فرهنگ.
- 8.در قضاوت کردن بشدت غیره عادلانه داوری میکنند. در واقع حق و حقوق دیگر انسانها را مثل آب خوردن به راحتی،زیر پا میگذارند.
- 9.خود محوری و خود خواهی بیمارگونه که همراه است با ناتوانی در دوستی کردن و دوست داشتن دیگران.
- 10.کمبود و ناتوانی عمومی در کنش ها و واکنش های احساسی.
- 11.عدم بصیرت و دورنگری و بشکل بسیار زننده و خاصی عدم ملاحظۀ دیگر انسانها.
- 12.بی تفاوتی شدید در روابط عمومی که مابین انسانها برقرار میشود.
- 13.خیالبافی و خیال پردازیهای غیره عادی و دور از واقعیت.
- 14.بی توجهی نسبت به آینده و نداشتن طرح های دراز مدت در زندگی خویش (یعنی بطور روزمره گی زندگی میکنند).
کلکلی اشخاص مبتلاء به بیماری پسیکوپاتی را بمثابه انسانهائی شناسائی میکند که قادرند در بیرون از خود، در جامعه و نزد مردم، رفتار و کرداری کاملاً عادی و گاه فوق العاده مطلوب و مورد پسند دیگران را از خود نشان دهند.
درحالی که ساخت منش و شخصیت درونی آنان مملو از کاستیها و کمبودهای احساسی است. بیماری اصلی و واقعی این افراد، اختلال شدید در احساسات آنها است. برای مثال اصلاً احساس همدردی با دیگر انسانها را ندارند.
درون این افراد بشدت آشفته، مخرب و پُر از هرج و مرج است. آنها بکمک هوش و استعداد قوی خود قادرند درون بیمار و خطرناک خویش را از دید دیگر انسانها بپوشانند و مخفی نگاه دارند. طوریکه دیگران نتوانند هیچگونه اطلاعی از درون ویران و ویرانگر آنان بدست آورند.
نتیجه و عملکرد این درون پُر از تلاطم و آشفته که فاقد هر گونه احساس عادی انسانی است، جستجو و یافتن انگیزه جهت دست زدن به خشونت و ویرانگری است. جهت و قصد این انگیزه ها آسیب و خسارت رساندن به دیگر انسانها است.
اینگونه بیماران قادر نیستند شبیه به دیگر انسانها، بطور طبیعی احساسی واقعی و یا احساسی گرم و لذت بخش را در درون خویش لمس و تجربه کنند. بهمین خاطر آدمهایی هستند بشدت ناراضی و در واقع بعضی هاشان با وجود داشتن قدرت و ثروت بیکران، مدام احساس ناراضی و بد بخت بودن را میکنند. چرا که توان شادی و شاد بودن را ندارند.
حاصل سخن:
هم میهنان عزیز و گرامی من.
ایجاد ترس و نا امیدی در درون شماها، هم هدف و هم محصولات روانی – اجتماعی سازمان جنایی ولایت مطلقه فقیه است.
این سازمان جنایی محتوی حقیقی انقلاب و اسلام را که هر دو پُر از پرورش امید و شهامت در درون انسان هستند، جعل و از خود بیگانه کرده است.
روانشناسی انقلاب، روانشناسی امید برای ساختن وطنی آزاد و آباد است و اسلام نیز مکتب آموختن شهامت جهت تغییر در خود و در موطن خویش است.
انقلاب، امیدی جمعی و ملی است. امید برای سازماندهی و تنظیم حقوق انسان در ساخت های بنیادهای اجتماعی. آموزش دین اسلام نیز سراسر یافتن شهامت برای ماندن در موضع حقوق است، حقوق خود و دیگر انسانها.
اگر ما به سرنوشت خویش و میهنمان علاقمندیم، بایستی تلاش کنیم بیم های خویش را به امید تبدیل کنیم. انقلاب و اسلام هر دو آموزشِ شیوه کاستن از بیم ها و افزودن به امیدها هستند.
اجازه ندهید مشتی مستبد جنایتکار حق خوب زندگی کردن را از شماها سلب کنند.
فریب امیدهای کاذب دولت باصطلاح “اصلاحات” را نیز نخورید. اصلاح این رژیم سرنگونی و مرگ اوست. تا زنده است، به جنایتها و خیانتها و فسادهای خویش ادامه خواهد داد.
من سخت به این امر اعتقاد دارم که اگر ما ایرانیان از حقوق خویش غفلت نکردیم، اگر ایستادیم و این سازمان جنایی را برانداختیم، هم سخنگوی بیش از دو میلیارد انسان مسلمان در این جهان میشویم و هم سخنگوی همه بشریت.
به امید آنروز
از صبر و حوصله شماها سپاسگزارم.
*انقلاب اسلامی در هجرت : آنچه خمینی گفته است دروغ و نمونه ای از نمونه های بسیاری از سوء استفاده از الگوهای بزرگ برای همه انسانها است. و البته با جعل دروغ و نسبت دادن عملی به الگو:
1. افراد بنی قریضه که محکوم به اعدام شدند، بیشترشان در خانه بنت الحارث از بنی النجار نگاهداری میشدند که 16 تن بیشتر گنجایش نداشت. و تعداد کم تری هم در خانه اسامه بن زید نگهداری میشدند. آنها که به خود زحمت تحقیق داده اند، شمار آنها را 20 و حداکثر 30 تن گفته اند و نه 700 تن.
2. روای که دیگران از او نقل کرده اند شخصی بنام محمد بن اسحق، یهودیی که مسلمان شده بود است که در سال 150 هجری از دنیا رفته است.
3. با آن که این افراد( بنی قریضه) پیمانی را شکستند که بنابر آن، مجازات شکستن پیمان مرگ بود، پیامبر انتخاب قاضی را بر عهده خود آنها گذاشت و قاضی بر وفق توره حکم صادر کرد.
4 . علی کسی بود که در جنگ ها نیز بروی افراد عادی شمشیر نمیکشید و از قاعده جنگ با رهبران قوای تجاوزگر پی روی میکرد. بدیهی است که صهیونیستها در نسبت دادن اعدام به علی تنها نیستند. زورمدارانی نظیر خمینی نیز چنین کرده اند و می کنند. تاریخ ها که کمتر غرض آلودهستند نامی از مجریان حکم اعدام نبرده اند.
5. مقایسه آن رفتار پیامبر با پیمان شکنانی که با قوای دشمن در حمله از پشت به شهر بی دفاع مدینه همراه شدند، با رفتار اسرائیل و حامیانش در فلسطین و رفتار قوای امریکا در عراق و افغانستان و در ویتنام و رفتار امریکائیان با سرخ پوستان و سیاه پوستان، نه در گذشته که امروز، به طالبان حقیقت، درس ها از رعایت حقوق می آموزد.