◀ توضیحات و مآخذ:
1- دکتر علی اصغر زرگر « تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دورۀ رضا شاه» – ترجمۀ کاوه بیات – انشتارات معین و پروین – 1372 – صص
446 – 445
2 – مهدی نیا ،جعفر – هفت بار اشغال ایران در 23 قرن [جلد چهارم ] – انتشارات پانوس – 1377 – ص 239
3 – مصور رحمانی –صص 115 – 113
4 – آبراهمیان – صص 203 – 201
5 – محمود فروغی – ص 38
6 – حسین مکی – «تاریخ بیست ساله ایران » – جلد هفتم – انتشارات علمی – 1363-ص 18
7 – پیشین – صص 157 – 113
8 – دکتر انور خامهای« سالهای پرآشوب» بخش دوم – نشر فرزان – 1378– صص 134 – 118 9 – پیشین – صص 150 – 143
10 – سایت خانه و خاطره
http://www.zinati.eu/Shahriwar_1320.htm
11 – دکتر انور خامهای« سالهای پرآشوب» بخش دوم – صص 153 – 142
12 – «خاطرات سیاسی رجال ایران، از مشروطیت تا کودتای 28 مرداد 1332 » جلد2 ، به اهتمام : علی جانزاده – انتشارات جانزاده – 1371 – صص 470 – 457
13 – خسرو معتضد « رضا شاه سقوط و پس سقوط »، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران – 1376 – صص 136 – 130
◀ بخشی از گفتگوی مجله ره آورد با شیخ عبدالله گله داری نمایندهِ دورۀ چهاردهم مجلس شورای ملی ایران:
٭ گیتی شهباز : وقتی که انگلیس بودید با انگلیسها رابطهِ نزدیک پیدا کردید؟
● عبدالله گله داری : خیر . وقتی آمدم تهران عضو کلوب تهران شدم. این کلوب مال انگلیسیها بود. در آنجا اغلب با یکی از دوستانم به نام عماد کیا که بعداً کنسول ایران در نیویورک و چند کشور دیگر شد، دیدار میکردیم. کیا مرا با مستر « ترات» آشنا کرد که در آن سالها، بعد از سفیر بالاترین مقام را داشت و همین سرآغاز دوستی و رابطهِ من با مقامات انگلیسی شد.
٭ گیتی شهباز: ببخشید در اینجا نکتهای نامعلوم است . به چه دلیل ترات شما را میان آنهمه افرادی که در آنجا آمد و شد داشتند ، انتخاب کرد و ناگهان شما فرد مورد اعتماد آنها شدید ؟
● عبدالله گله داری: ترا ت یک دیپلمات قدیمی انگلیسی بود که سالها در ایران خدمت کرده بود و فارسی را بسیار خوب و روان صحبت میکرد. وقتی فهمید که من از خاندان گلهداری هستم و پسر عموی گله داریهایی که در کنسولگریهای کرمان و بندر عباس کارمیکنند، به من اعتماد کرد و مرا به دوستی پذیرفت. از آن تاریخ به بعد رفت و آمد من با مقامات انگلیسی شروع شد. در اولین فرصت مرا به « سرریدر بولارد» سفیرکبیرانگلیس در ایران معرفی کرد. ریدر بولارد یکی از استعمارگران متکبر انگلیسی بود و حقیقت اینستکه از شاهان ایرانی بدش میآمد .
٭ گیتی شهباز : با او هم فارسی صحبت میکردید؟
● عبدالله گله داری : خیر. انگلیسی. من به چند زبان تسلط دارم. انگلیسی، آلمانی، عربی، هندی و البته فارسی.
٭ گیتی شهباز : از روزی که داخل سیاست شدید و با انگلیسها رابطه پیدا کردید، دلتان به حال ایران نسوخت از اینکه انگلیسیها چند قرن در سرنوشت این ملت و مملکت دخالت میکردند؟
● عبدالله گله داری: گیتی خانم. این اشتباه محض است اگر تصور کنیم هرچه در ایران میگذشت زیر سر انگلیسها بود. من هرگز برای انگلیسها چنین قدرتی را قایل نبودم و نیستم.
٭ گیتی شهباز: حتی در دوران جنگ و اشغال ایران؟
● عبدالله گله داری : در آن سالها من وکیل مجلس بودم و در گود سیاست ایران. بله، در آن دوران مداخلهِ انگلیسها یک امر اجتناب ناپذیر بود. انگلسها و روسها مملکت را اشغال کرده بودند. بی طرفی ما را نقض کرده بودند. پادشاه ایران را برداشتند و به جزیرهِ موریس تبعید کردند. نیروی دریایی ایران را زیر آب فرستادند و تمام امکانات مملکت را در اختیار خود گرفتند.
٭ گیتی شهباز: قبول ندارید که پیش از جنگ هم همینطور بود و بعد از جنگ هم همینطور.
● عبدالله گله داری: انگلیسها به شدت از روسها میترسیدند و تمام وحشت آنها از این بود که مبادا ایران به بلوک شرق بپیوندد . برای انگلیسها، نفت ایران حیاتی بود و حفظ استقلال ایران. مبادا منافع آنها در خلیج و سراسرهند در خطر بیفتد. ترس داشتند مبادا عشایر ایران دراثر تحریک بلشویکها دست به اغتشاش بزنند و بخصوص از قشفاییها خیلی میترسیدند.
٭ گیتی شهباز : در بارهِ مداخلات علنی آنها در جنوب چه میفرمائید ؟
● عبدالله گله داری : بیتردید هیچ مأموری به جنوب نمیرفت تا انگلیسها موافقت نمیکردند. مثالی بزنم. سرهنگ البرز پدر زن عماد کیا بود. کیا از «تراب » خواهش کرده بود که موافقت کند او در مقام رئیس شهربانی به اهواز برود. ترات در باره اش تحقیق کرد و به وزارت کشور اطلاع داد که سرهنگ البرز را به خوزستان بفرستد. سپهبد امیر احمدی وزیر کشور بود. زیر بار نرفت. کیا تلفنی به «ترات» اطلاع داد که سپهبد از اعزام سرهنگ خود داری میکند. در آن موقع من در دفتر ترات بود . ترات به انگلیسی، ناسزایی به سپهبد گفت و بعد گوشی را برداشت و با خشونت به وزیر کشور گفت « شما کار ما را معطل کرده اید. دلیلی دارد؟» من از پاسخ سپهبد امیر احمدی بی خبرم، ولی این را میدانم که فردای آن روز سرهنگ البرز به طرف محل مأموریت خود حرکت کرد.
٭ گیتی شهباز: شما ظاهراً یک دوره وکیل مجلس شورا بودید.
● عبدالله گله داری : همینطور است
٭ گیتی شهباز: در مجلس فعالیت شما چه بود؟
● عبداله گله داری: من در دورهِ چهاردهم مجلس، وکیل شدم. بین سالهای 1943 تا 1945 عضو فراکسیون میهن بودم. رئیس فراکسیون ما دکتر طاهری یزدی بود و اعضای فراکسیون 46 نفر بودند.
٭ گیتی شهباز: مشرب سیاسی فراکسیون میهن چه بود؟
● عبدالله گله داری: ما، به قول تودهایها ، جزو مرتجعین بودیم و جزو اکثریت.
٭ گیتی شهباز: یعنی طرفدار انگلسها؟
●عبدالله گله داری موافق با انگلیسها. شهرت داشت که طاهری نوکر انگلیسها است ولی در همان حال ما با انگلس ها بر سر مسایلی که مربوط به سرنوشت کشور بود، مجادله میکردیم . اشتباهات آنها را میگفتیم. خاطرهای را تعریف کنم. در دوره چهاردهم، اعتبار نامهِ رحیم زاده خویی رد شد و از جمله کسانی که رأی مخالف دادند، اعضاء فراکسیون میهن بودند. عصر آنروز « ترات» به دیدن من آمد. موضوعی مربوط به بلوچستان بود که قرار بود با هم مذاکره کنیم. دیدم اوقات « ترات» تلخ است. با صراحت تمام گفت « چرا اعتبار نامه رحیم زاده خویی را ردکردید؟» جواب دادم که نظر دکتر طاهری این بود که ما رأی مخاف بدهیم. وظیفهِ ما اعضای فراکسیون اینست که که از رئیس خود پیروی کنیم. ترات گفت خواهش میکنم همینالساعه با دکتر طاهری تماس بگیرید و از او بپرسید که چرا اعتبار نامهِ رحیم زاده را رد کردید؟ من به دیدن دکتر طاهری رفتم. گفت « رفقا» نمیفهمند. کاری که ما کردیم به نفع آنها بود. من او را متقاعد خواهم کرد. بعداً از زبان دکتر طاهری شنیدم که گفته بود رحیم زاده خوئی یک سرمایه دار است. در حالی که آرداشس تودهای با پول ایشان وکیل شد. « ترات» قانع شد و دیگر حرفی نزد.
٭ گیتی شهباز: یعنی شما میخواهید بگویید که نمایندگان آنقدر استقلال رأی داشتند که دستور سفارت را ندیده بگیرند؟
● عبداله گله داری: دقیقاً اینطور است. اعضاء فراکسیون میهن، حتی افرادی مثل سید ضیاءالدین طباطبائی استقلال رأی داشتند و بسیاری مواقع با انگیسها مجادله میکردند… اجزاه بدهید مطلب دیگری را بگویم که خیلی جالب است. یکبار « ترات» مطلب را به من گفت که هنوز در گوشم است. گفت « ایرانیها خیلی باهوشند. به کاری دست بزنند، نمرهِ یک میشوند. در تجارت، در صناعت، در طبابت، اما در یک چیز خیلی احمقند و آن سیاست خارجی است…» ناراحت شدم. گفتم شما میخواهید بگویید که ما یک رجل سیاسی نداریم؟ گفت چرا چند نفری هستند مثل ذکاءالملک فروغی، مورخالدوله سپهر، سید حسن تقی زاده، علی دشتی، ابوالحسن ابتهاج، سرلشکر حسن بابا شمل، یعنی مهندس گنجهای … بقیه عموماً بیاطلاع هستند و چیزی از سیاست خارجی نمیدانند. با تعجب از او پرسیدم قوام السلطنه رانگفتید؟ جواب داد: « قوام» سیاست را میفهمد ، ولی تفرعن و اعیان بازی او نمیگذارد که او کارش را دقیقاً مثل یک سیاستمدار انجام دهد…»
٭ گیتی شهباز: شما با شاه ایران دیدارهایی داشتید که پیامهایی را از طرف انگلیسها به او برسانید؟
● عبدالله گله داری: دوران نخست وزیری قوام السلطنه بود. ظاهراً مورخالدوله سپهر، وزیر بازرگانی، به شاه گفته بود که پنهانی خبردار شدهاست که انگلیسها قصد دارند اساس سلطنت را بهم بزنند و قوام را رئیس جمهوری ایران بکنند و این مطلب شاه را بسیار ناراحت و پریشان کرده بود.
٭ گیتی شهباز: منظور شما محمد رضا شاه پهلوی است ؟
● عبدالله گلهداری: بله، شاه پرسیده بود دلیلش چیست؟ مورخ الدوله سپهر گفته بود برای اینکه انگلسی ها از شما ناراضی هستند. شاه که به حیرت و نگرانی دچار شده بود، از سپهر پرسیده بود ما به چه طریقی میتوانیم از نیت آنها آگاه شویم؟ سپهر پاسخ داد: من کسی را میشناسم که میتوان به او اعتماد کرد. این شخص با مقامات انگلیسی، بخصوص سفیر، خیلی نزدیک است و هر چه بگوییم عین آن را به سفیر خواهد گفت و جواب را عیناً به ما باز خواهد گرداند. شاه پرسیده بود این شخص چه کسی است ؟ مورخالدوله سپهر پاسخ داده بود شیخ عبدالله گلهداری . شاه بلافاصله دستور داد که مرا به حضور او ببرند. فردای آن روز بوسیلهِ حسین فردوست آگاه شدم که باید ساعت یک بعد از نیم شب، در معیت مورخالدوله سپهر، به کاخ سعد آباد بروم. در آنجا، در ساعت مقرر، به حضور شاه رسیدم. فرمودند آقای گلهداری من مشتاقم شما بطور خصوصی با آقای سفیر، سر ریدر بولارد، صحبت کنید و از ایشان بپرسید سبب رنجش دولت انگلستان از من چیست و چه مسایلی باعث شدهاست که خیال دارند قوام را به جای من بنشانند. این پیر مرد چه مزیتی بر من دارد؟ خواهش میکنم نظر مقامات انگلستان را از قول سفیر به من برسانید.
من فردای آن روز به سفارت انگلیس رفتم و بوسیله مستر هالت پیام شاه را به سفیر رساندم. سفیر همه را شنید و در پاسخ گفت: « درست است که ما از شاه رنجیدهایم، ولی هرگز چنین تصمیمی گرفته نشده که او برود و کس دیگری بجای او بیاید.» از سفیر پرسیدم شاه مشتاقند بدانند که سبب رنجش شما چیست؟ جواب داد به چند دلیل اول آنکه شاه مفتن است. میخواهد افراد را به جان هم بیندازد. هر مطلب خصوصی در مورد سیاست کشور با او در میان میگذاریم، بلافاصله از جایی درز میکند و حتی سفرای خارجی از آن آگاهند، در حالی که مصلحت ما و ایران چنین بوده که هیچ دولت دیگری حتی امریکا، متحد ما هم از آن آگاه نشود . دیگر اینکه به ما اطلاع دقیق میرسد که دربار شاهنشاهی به همه جا شباهت دارد مگر در بار یک پادشاه. در کشورهای اروپا، مثل انگلیس و فرانسه، کسانی که به دربار رفت و آمد دارند، نخست وزیران و ارتشبدان و سیاستمداران بزرگ اند، نه آدم هایی که سرشان به تنشان نمیرزد و دیگر اینکه شاه ایران به هر رجل سیاسی که با ما پیمان دوستی نزدیک دارد بیاعتناست و حتی رفتارش تحقیر آمیز است. برای مثال شاه، صدرالاشراف را که از دوستان و هواخواهان قدیمی ماست، نمیپذیرد و یا اگر میپذیرد، چند ساعت او را در اتاق انتظار منتظر نگاه میدارد. مطلب دیگر اینکه شاه بسیار دهن بین است و شیفته و بیقرار ستایش و تملق، هرکس شاه بشود همه به او تملق میگویند، زنده باد میگویند، نباید فریب این ستایشها را خورد به او بگویید سفیر گفت سلطنتی که به شما رسیدهاست، ارمغان بزرگی است، باید به یاد بیاورید که پدر شما « مهتر» بود. (سفیر اصطلاح Stableboy را به کار برد.) بهتر است شما بیشتر قدر این رهبری را بدانید و بر قلب مردم حکومت کنید.
در این موقع سفیر سکوت کرد و دیگر مطلبی نگفت و من اجازه مرخصی خواستم ، به هنگام خروج از در، ناگهان صدایم کرد و گفت « راستی به شاه بگویید که دستور دهد شکار گاه آب علی روزهای جمعه و یکشنبه برای ما باز باشد» سر را تکان دادم و از پیش سفیر مرخص شدم. فردای آن روز مورخالدوله سپهر ترتیب دیدار بعدی ما را با شاه داد و اینبار من در معیت فردوست به حضور شاه رسیدم و کلمه به کلمه آنچه را که سفیر گفته بود گفتم.
شاه پاسخ داد من هرگز تفتین نکردهام و از اینکارهم خوشم نمیآید و اگرمطلب جایی گفته شده، صلاح مملکت چنین بوده و اینکه دربار محل آمد و شد افراد نایاب است، من خودم هم میدانم و از اعمال خواهران و برادرانم بسیار ناراضیم و اینکه پدرم روزی « مهتر» بوده این خود افتخار بزرگی است. او از میان تودهِ مردم برخاسته و به آن مقام والا رسیده و آخرین نکته اینکه تمام تلاش من اینست که بر قلب مردم حکومت کنم. اگر بگذارند و اگر بدانم روزی نفع جامعه در اینست، حاضرم کنار بروم و مثل یک فرد عادی در همین مملکت زندگی کنم. و اما همین انگلیسها بودند که روسها را به ایران آوردند و امروزمهمترین بخش خاک ما زیر لگد سربازان روس لگد کوب میشود و کاری از دست ما ساخته نیست و معلوم نیست سرنوشت این مردم بیچاره به کجا خواهد انجامید و در مورد شگارگاه آب علی هم دستور خواهم داد…(1)
◀زندگینامه عبدالله گله داری:
عبدالله گله داری در روز 3 مرداد 1293(26 ژوئیه 1914) بدنیا آمد و خود میگوید: «ما از خاندان گلهداری هستیم و اهل گلهدار که بخشی از بلوکی است در فارس و این منطقه جزء ارباب جمعی قشقائیها است. جمعی از خاندان ما به بندرلنگه رفتند. دستهای به بندرعباس، جد من شیخ عبدالله گلهداری که اهل عرفان بود و جزو طریقه قادری در بندرعباس مستقر شد. بعداً به دبی و عربستان مهاجرت کردند. پسرداییام پس از استقلال امارات متحده عربی، از طرف انگلیسها مقرری ماهانه میگرفت که حداقل 1000 روپیه و حداکثر 4000 روپیه درماه بود. چون بسیار مورد اعتماد آنها بود. سه تا از پسرعموها و نوهعموهای من در کنسولگریهای انگلیس در بندرعباس و کرمان کار میکردند. یکی از آنان وقتی شاه فقید، رضاشاه از طرف انگلیسها به جزیره موریس تبعید شد، در سر راه کرمان مترجم کلنل فالکنز کنسول انگلیس با شاه بود. بعداً محمدرضا شاه هم به دستور پدرش یک نشان لیاقت برای او فرستاد که آن هم در خانواده ما هست. من 77 سال دارم و از این هفتاد و هفت سال، فقط 22 سال در ایران بودم و بقیه عمر 55 سالهام را در خارج از ایران گذراندم. تحصیلات من در هند بود. بعد سالها در ممالک عربی ماندم. بعد به انگلیس رفتم. وقتی جنگ جهانی شروع شد به ایران آمدم و عضو کلوپ تهران شدم. این کلوپ مال انگلیسها بود. کیا مرا با مستر تراث آشنا کرد که در آن سالها، بعد از سفیر بالاترین مقام را داشت و همین سرآغاز دوستی و رابطه من با مقامات انگلیس شد. یک دیپلمات قدیمی انگلیسی بود که سالها در ایران خدمت کرده بود و فارسی را بسیار خوب و روان صحبت میکرد. وقتی فهمید که من از خاندان گلهداری هستم و پسرعموی گلهداریهایی هستم که در کنسولگریهای انگلیس در کرمان و بندرعباس کار میکنند. به من اعتماد کرد و مرا به دوستی پذیرفت. از آن تاریخ به بعد رفت وآمد من با مقامات انگلیسی شروع شد. در اولین فرصت مرا به سرریدر بولارد سفیر کبیر انگلیس در ایران معرفی کرد. ریدر بولارد یکی از استعمارگران متکبر انگلیسی بود و حقیقت این است که از شاهان ایرانی بدش میآمد. من به زبانهای عربی، انگلیسی، هندی، آلمانی و فارسی تسلط دارم. در سالهای جنگ جهانی دوم من وکیل مجلس بودم و در آن دوران مداخله انگلیسها یک امر اجتنابناپذیر بود. انگلیسها و روسها مملکت را اشغال کرده بودند، تا مبادا منافع آنها در خلیج [فارس] و سراسر هند در خطر بیفتد. برای انگلیسها، نفت ایران حیاتی بود.
بیتردید هیچ مأموری به جنوب نمیرفت تا انگلیسها موافقت نمیکردند. مثال بزنم. سرهنگ البرز پدرزن عماد کیا بود. کیا از تراث خواهش کرده بود که موافقت کند او در مقام رئیس شهربانی به اهواز برود. تراث دربارهاش تحقیق کرد و به وزارت کشور اطلاع داد که سرهنگ البرز را به خوزستان بفرستد. سپهبد امیراحمدی وزیر کشور بود. زیر بار نرفت کیا تلفنی به تراث اطلاع داد که سپهبد از اعزام سرهنگ خودداری میکند. در آن موقع من در دفتر تراث بودم. تراث به انگلیسی ناسزایی به سپهبد گفت و بعد گوشی را برداشت و با خشونت به وزیر کشور گفت : شما کار ما را معطل کردهاید. دلیلی دارد؟ من از پاسخ سپهبد امیراحمدی بیخبرم، ولی این را میدانم که فردای آن روز سرهنگ البرز به طرف محل مأموریت خود حرکت کرد.»
عبداله گله داری نمایندۀ دورۀ چهاردهم مجلس شورای ملی بود. با سید ضیاءالدین طباطبایی همکاری داشت و مورد اعتماد انگلیس و واسطه سفارت انگلیس و شاه در آن زمان بود. او در روز یکشنبه 18 آبان ماه 1376( 9 نوامبر 1997) در بیمارستان براتمن در لوس آنجلس در گذشت. گلهداری در اواخر عمر در لوس آنجلس در میان ایرانیان به سخنرانیهای مذهبی میپرداخت و به هنگام ازدواج و مرگ ایرانیان در لوس آنجلس مراسم مذهبی را انجام میداد.(2)
منبع:
1– از گفتگویی دوستانه با شیخ عبدالله گلهداری نماینده پیشین مجلس شورای ملی ایران
با مجلۀ «نشریه ره آورد» شماره 31
2- پیشین