back to top
خانهنویسندگانسورۀ نجم و عروج محمد؛ از نادر انتظام

سورۀ نجم و عروج محمد؛ از نادر انتظام

entezam nader 20062014 با نام و یاد صاحب خانۀ هستی؛
 
اکثر مفسرین مسلمان، بر این باورند که خداوند جهان هستی برای اثبات دعوت محمد (ص) جهت رؤیت پاره ای از آیات پنهان در هستی، و باوراندن آن به دیگر انسان ها و مخصوصاً امت او  بناچار به طلوع و غروب ستاره ای قسم یاد کرده: وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَی، “قسم به ستاره چون فرو شود و یا بر آید”.
 
این قسم و آن هم به یک ستارۀ افول کننده و میرا که در بهترین مقام، یک پدیدۀ خاکی بیش نیست، از یک طرف، و دعوتی که افتخار آن هرگز در طول تاریخ آفرینش نصیب هیچ موجودی اعم از جن و انس، به جز محمد (ص) نگردیده است از طرف دیگر، نعوذا به الله، خداوند را در چنان استیصالی قرار داده که مجبور شده برای اثبات ارادۀ خود به چنین پدیدۀ دونی قسم یاد کند، پدیده ای که خود یکی از میلیارد ها میلیارد آفریده اوست…
 
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَی (۱):
 
 انشاالله با هدایت او، به عظمت معنای این آیه باز خواهیم گشت. توجه آن عده از قرآن پژوهان گرامی که همانند این بنده در ابتدای پژوهش متن هستند را به ترجمۀ آیات یک تا ۱۸ این سوره که وامدار تفسیر جناب علامه طباطبایی از تفسیر المیزان  هستم را جلب می کنم. 
                       
                

به نام خداى رحمان و رحیم . سوگند به اجرام آسمانى هنگامى که غروب مى کنند (1).

که هرگز همنشین و دوست شما (محمد) نه عمدا از صراط مستقیم منحرف شده ، و نه به خطا (2).

و هرگز از روى هوى و هوس سخن نمى گوید (3).

آنچه مى گوید به جز وحیى که به وى مى شود نمى باشد (4).

اسرارى است که جبرئیل شدید القوى به وى آموخته است (5).

کسى که به خاطر راءى و عقل کاملش بر چنین مقامى رسیده (6).

و در بلندترین افق جاى گرفته (7).

و در عین بلندى رتبه اش به خدا نزدیک و نزدیک تر شده (8).


او رسول را آنقدر بالا برد بیش از دو کمان و یا کمتر فاصله نماند (9).

در آنجا بود که جبرئیل به بنده خدا وحى کرد آنچه را که کرد (10).

قلب پیامبر آنچه که دیده بود صادق بود (11).

با این که خدا بر صدق او شهادت مى دهد شما مشرکین مى خواهید با اصرار خود او را در آنچه دیده در شک بیندازید؟! (12).

با این که او را یک بار دیگر دیده بود(13).

نزد سدره منتهى (14).

که جنت الماءوى آنجاست (15).

و هنگامى دیده بود که آنچه بر سدره احاطه داشت آنرا پوشانده بود (16).

چشم او نه به کجى گراییده بود، و نه در دیدن طغیان کرده بود، (تا در نتیجه چیزى را دیده باشد که حقیقت نداشته باشد) (17).

و چطور ممکن است چشم او دچار کژبینى و طغیان شده باشد با اینکه آیات چندى از آیات کبراى پروردگارش را دیده بود (18).

     

فرزانه گان گرامی، آنانی که مشتاق پذیرش تجربۀ شنیداری و دیداری محمد (ص) هستند، بهتر است در مدرسۀ آن شبان عاشق و مخلص، نام نویسی کنند، زیرا که بر سر کلاس درس موسی، نور را نار خواهند دید!
  
محمد (ص) عینناً هر آنچه را خداوند اراده فرمود در عالم شهود دید، و تجربه کرد، و آن درس و مشق عاشقانه را که مستقیماً از حضرت باری آموخت، برای ما بیان کرد. و  این امر بر خداوند بس آسان است.
 
و اما عروج معنوی یک انسان به نام محمد (ص)، پیامبر اعظم، به مقامی که به شهود با چشمِ سر و با تأیید دل دید، هر آنچه را که هیچ انسانی تا به امروز در چنین جایگاهی به چنین دیداری مفتخر نشده.
 
توجه فرمائید، آن مسلم که پیامبر اسلام به هیچ وجه، و تحت هیچ شرایطی، یک عروج غیر عقلی و غیر منطقی به هیچ کجای عالم بالا نداشته است! این گونه برداشت ها خلاف بیان محمد می باشد.
 
محمد الگوی رسیدن به واقعیت هاست، و نه افسانه منبری ها.
 
صحبت قرآن درسی است برای تمامی انسان ها که شما هم همانند محمد در صورت تمایل و قرار دادن اراده تان در جهت ارادۀ خداوند، به نسبت تلاش، تقوا، و لیاقت تان می توانید پرواز تقرب به پیشگاه حضرت باریتعالی را داشته باشید، این یک امر غیر ممکن نیست، بسیاری از ما انسان ها در یک لحظات مبارکی به چنین افتخاری نائل شده ایم، منتها بْعد پرواز محمد با پرش من، تفاوت از زمین تا آسمان است.
 
برای پرواز محمد (ص)، گویی خداوند روح آن عزیز را مانند یک ساز در آغوش مغفرت خود کشیده و با سر انگشتان رحمت به این بندۀ منتخب، بر تار  و پود آن، نوای تقرب تا قاب قوسین را نواخته است.
 
آیات سوره حاکی از آنند که برای اولین و آخرین بار (حد اقل تا این زمان) آفریدگار جهان هستی، ارادۀ مبارک خود را بر این قرار داده تا از بین جن و انس، با دعوت از محمد (ص) برای تشرف به حضور خود، ارتفاع عروج معنوی یک انسان را برای همیشه بنام این کودک یتیم، این پروردۀ شوره زار علم و معرفت، این امی ناخوانده، ثبت و ضبط نماید.
 
به نظر می رسد برای فهم و درک اولین آیۀ این سورۀ مبارکه، بهتر است ابتدا به شرح حال محمد (ص) زمینی قبل از پرواز بپردازیم.
 
مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَی (۲)،  این زمانی است که محمد (ص) کوله بارِ چهل سال تقوا را بر می دارد تا راهی منزل دوست گردد، چقدر جالب است، خداوند روی سخن را بر می گرداند به سوی هم ولایتی های محمد (ص) و به زیبایی هر چه تمام تر به سه پدیدۀ شوم باز دارندۀ انسان از این پرواز معنوی تأکید می کند. و به صراحت می فرماید محمد؛
 [‏مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ] شمایی که در این ایستگاه قطار ایستاده اید، توجه کنید؛ 
 
۱- صاحب شما محمّد گمراه نشده است.
 
۲- [وَمَا غَوَی‏] و از طریق حقّ در اعمال و اقوال ظاهرى و در علوم و عقائد باطنى نیز گمراه نشده است.
 
۳- [وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏] و سخن گفتن او از روی هوی و هوس شخصی نیست، این ارادۀ مطلق خداوند هست که؛
 
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَىٰ (۴) محمد به جز آنچه به او وحی کردم، دیگر از خود سخن نمی گوید.
 
می دانید چرا؟ زیرا،
 
عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى (۵)، به رابطۀ تنگاتنگ دو عاشق و معشوق بنگرید، بر عرش، فرمانروای جهان هستی با تمامی عظمت و علم بی پایانش، و در زمین محمد (ص) با یک کوله بار تقوی و اطاعت و چشم انتظار اخذ فرمان تشرف. 
 
ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوَی، چقدر زیباست،  این یکی از بهترین آموزه های ایستادگی بر حق، و تضمین پیروزی انسان متقی است. خداوند، بهترین تصویر روحی و جسمی پیامبرش را بیان می فرماید، یک نگاهش به قلب محمد است، و نگاه دیگرش به پای محمد، آیا لرزشی در آن دید؟ خداوند میفرماید، نه، قلبش گرم و پاهایش استوار بود. مژده به ایستادگان بر حق.
 
 وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلىَ‏ (٧). نگاه کنید به جایگاه محمد، محمد بر روی زمین و در سجاده اش رو به او کرده بود، بحث بر سر عروج جسمی محمد نیست، زیرا جسم یک پدیدۀ میرا است، این یک رابطۀ عاشقانه بین آن عاشق بزرگ است و این معشوق کوچک. خداوند هستی بر عرش اعلی، و محمد در سجاده، حالا که او، محمد (ص) را صدا می کند! محمد (ص) نیز، بزرگی می جوید، والا در برابر عظمت بی انتهای او هیچ کس اعلی نیست، محمد هر چه داشت و یا بدست آورد، و ما هر چه داریم، همه از اوست زیرا، این تنها خداوند هست که بر هستی اعلی جلوس فرموده، محمد با اذن و اجازۀ خداوند به افق برتری چشم جان گشود، به جایی که هنوز کسی را دعوت نکرده اند عروج معنوی کرد!
 
ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی، به زیبایی کلام توجه کنید، دَنَا، آخرین جایگاه تقرب محمد بود. اجازه دهید برای شما مثالی بزنم، در یک مرحله بسیار پایین تر و غیر قابل مقایسه عرض می کنم، فرض کنیم که یک بیابان گرد را به  شهر بیاورند و به او بگویند که تو از امروز رئیس جمهور آمریکا هستی! خواهش می کنم فقط به عنوان مثال فکر کنید، زیرا ممکن هست پاره ای از هم باوران من بفرمایند که اولاً پیامبر یک بیابان گرد نیست، خداوند هم رئیس جمهور یک کشور نیست. من این را خوب می فهمم، اما در بین خوانندگان گرامی و عزیز ما کسانی هستند که بتازگی وارد بحث قرآنی می شوند و من برای آنها نهایت احترام را قائل هستم، همانطور که برای اساتید خودم. 
 
در اینجا بودیم که حالا اگر این بیابان گرد لیاقت تکیه بر این مسند و مقام را نداشت، چه؟ حداقل نسل ما این تجربه را، تجربۀ سپردن عنان اختیار یک دین، یک فرهنگ، یک ملت بدست آنها که توان تحمل این همه اعتماد یک ملت را نداشتند را با پرداخت بالاترین هزینه با پوست و گوشت و استخوان لمس کردند. نکردند؟!
 
پس، فَتَدَلَّی، محمد به چنان مرحله ای از تقوا و بزرگی رسیده بود که هم قدرش را دانست و به آن چسبید، و هم تحت هیچ شرایطی به آن خیانت نکرد. به آیۀ بعدی توجه کنید که
فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی (٩). لطفا به حرفِ ف توجه کنید، پس، پس چه شد؟ قاب یک فریم و یا یک چهار چوب است، نشانگر  محدودیت می باشد. محمد، خدا دید، اما خدا نشد که نمی توانست بشود.
 
قوسین، دو دست محمد است که بسوی خداوند گشود، منتها محمد نیک می دانست که من حق خروج از محدودۀ این قاب را ندارم، امروز که به فضل خداوند رحمان به چنین مقامی رسیدم، قدرش را نیک خواهم دانست و  هرگز پا را از گلیم بندگی درازتر نخواهم کرد، و نه کرد.  
 
من بندۀ تو هستم، و نه تو . چه بسیارند کسانی که با بدست گرفتن عنان قدرت همه چیز را فراموش کردند و گفتند که من می توانم توحید را نیز تعطیل کنم!! محمد شایستگی رسیدن به این مقام را هم قبل از حضور داشت، و هم به هنگام حضور. رحمت خدا و خلق خدا به روان تو اسوۀ حسنه باد که چه نیک الگویی برای بشریت شدی. و چه دردناک که در بین امتت بسیار غریبی.
 
فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی (١٠). حتماً خداوند بر (عبد) بندگی محمد تأکید می فرماید.
 
اکثر همباوران من بر این باورند که حتی در این مقام تقرب هم جبرئیل واسطه بود! تعجب می کنم، خداوند بدون واسطه محمد را دعوت کرده و اکنون محمد، روبری معشوق نشسته، سرا پا گوش جان به سخن جانان سپرده و این در حالیست که، 
مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی (١١).  خداوند می فرماید قلب محمد آنچه را دید،  نه تنها تکذیب نکرد، بل بندگانه و در نهایت تواضع تصدیق هم کرد.
 
 این آیه با آن باوری که می گوید محمد جسماً به معراج رفت، در تضاد است، نه اینکه در قرآن تضاد هست، بلکه آن برداشت صحیح نیست. در اینجا قلب پیامبر بر آنچه دیده، تصدیق کرد. جالب است، همۀ ما بدنبال دو چشمی هستیم که در پیشانی محمد قرار دارد، این دیدن، دیدن من و شما نیست، بحث بر سر آن دیده ایست که بجز خدا نبیند.
 
مشاهدۀ قلبی آیات خداوند به حدی زیبا و دلنشین است که انسان تصور می کند این خود خداوند است، در صورتیکه عظمت و زیبایی آن آیت به حدیست که زبان از تمجیدش باز می ماند و اتفاقاً این درست زمانی است که انسان آنچه را با دیدۀ دل می بیند، بر آن با همان دل هم شهادت می دهد.
 
‏أَفَتُمَارُونَهُ عَلَی مَا یَرَی (١٢)، برای چه به چیزی که نمی دانید مجادله می کنید؟
 
 امروز هم بسیاری به دنبال همین ادعا هستند که به گردن پیامبر بگذارند که ندیدی! و اگر هم دیدی، سوار بر براق شدی و رفتی!! و در آسمان اول نوح را دید، و در آسمان دوم ابراهیم و در سومی موسی و در چهارمی عیسی. و در پنجمی بود که جبرئیل گفت من دیگر اجازۀ بالاتر آمدن را ندارم و از اینجا به بعد بود که پیامبر خودش به تنهایی راه را ادامه داد!
  
جالبتر اینکه از یک طرف می گویند جبرئیل از آسمان پنجم دیگر همراه محمد نبود، اما به هنگام تفسیر آیات می گویند پیامبر جبرئیل را می دید!! آنچه را مسلمانان نا آگاه، از یکی از بی نظیرترین پدیده های معنوی تاریخ آفرینش انسان در رابطه با تشرف به حضور خدای خود، مطرح کردند و می کنند، معراج جسمانی محمد، و آنهم به بدترین و اهانت آمیزترین وجه ممکن می باشد.
 
 آن مُسَلّم که هر انسانی که در جستجوی بر قراری رابطه نزدیک با خدای خود باشد، به میزان صداقتش، نیازش، تلاشش و تقوایش، زمانی که آیات خداوند را با این چشم جسمانی دید و قلبش با دیدۀ بصیرتی آنها را تأیید کرد، خداوند را ملاقات کرده است. همه چیز به پاکی قلب ما و درجۀ عشق و خلوص ما از این ملاقات بستگی دارد.
 
وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرَی (١٣). محمد، چقدر دیگر مانده؟ محققاً تا چند لحظۀ دیگر به جایی خواهی رسید که اسمش هست؛
 
‏عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهَی (۱۴). آنها که دهاتی هستند، بهتر زبان مرا می فهمند. درخت سدر که در کوهستان های ما می رویید (که متأسفانه عدم تعلیم و تربیت حفظ میحط زیست در فرهنگ ما، ما را بر آن داشت تا تمامی این درخت ها را در فصل زمستان از ریشه در آوریم! و در اجاق منزل بسوزانیم! یعنی آیندۀ دیگر نسل ها را سوزاندن)، به حدی زیبا و پر شاخ و برگ بود که صحرا گردان تلاش می کردند تا دمی را به زیر سایۀ این درخت بهشتی بیاسایند، و هر چه از کوه بالاتر می رفتی، درخت ها هم پر برگ تر و بزرگ تر و زیبا تر می شدند. 
 
شاید آنها هم به عنوان یکی از آیات رحمت خداوند هر چه نزدیک تر به بالای کوه شده، بیشتر به آن خالق زیبایی ها نزدیک تر می شدند، و محمد رفت تا سدر آخری و کوله باری (رآء، رؤیت) را بر پیشگاه عرش الاهی بگذارد. و در آنجا بود که دیدار به وقوع پیوست و محمد با پوست و گوشت و استخوان گفت:
 
عِنْدَهَا جَنَّهُ الْمَأْوَی (۱۵)، چقدر ( جنه = آرامش ) آرام شدم، این بود ماوائی که یک عمر برای رسیدن و دیدنش از هر آنچه که تو نهی فرموده بودی، گذشتم، و به آنچه که امر فرمودی با شیرۀ جان عمل کردم. این آن آرامشی بود که در پس یک عمر تلاش صادقانه و متقی، یا نه، به دنبالش بودم. و  این آن غیبی بود که بر من آشکار شد. آیا این آخرین منزل این راه بود؟ که فرمود:
 
‏إِذْ یَغْشَى السِّدْرَهَ مَا یَغْشَی (۱۶)، نه، محمد بگذار تا پرده را بالا بزنم. و حجاب برداشته شد و محمد در آخرین منزل،
 
مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَ مَا طَغَی (١٧). بنابر تجربه که هرگز در طول عمر پر بارش به راه خطا نرفته بود، و این بار نیز در دیدن آنچه که آن معشوق بزرگ به او نمایانده بود، نه تنها دیده اش براه خطا نرفت، بل چشمان خدا بین محمد مژه هم نزدند، 
 
لَقَدْ رَأَی مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَی (١٨). و این بود آن حقیقتی که خداوند جهان هستی مهر تأیید (رَأَی) دیدن (مِنْ) بعضی از ( آیَاتِ) نشانه های (رَبِّهِ الْکُبْرَی) خداوند عظیم الشان جهان هستی را بر آن زد.
 
و در این آخرین منزلِ کوی دیدار جانان بود که محمد با دو چشم در سر دید، و با دیدۀ قلب تأییدش کرد. سلام و صلوات خداوند و تمامی موجودات در جهان هستی به روح و روان تو انسان کامل باد که در امانت، خیانت نکردی. و به حق که؛
 
وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَی (١). به شهادت تاریخ شهود، تو به پیشگاه خداوند هستی عروج نمودی، و این در حالی بود که در زمین در حال سجده بودی، اما ، به اذن خداوند رحمان، آیاتی از عظمت خداوند عظیم را با دیدۀ دل دیدی.
 
برای فهمی دیگر از این سوره، توجه شما را به خواندن نظر مفسرین محترم و گرامی همباوران مسلمانم جلب میکنم. الله اعلم. 
 
این بنده بر این باورم که قرآن تجربۀ شهود عینی و قلبی محمد─ که سلام و صلوات خدا و خلق خدا بر او باد- می باشد. و اما در نهایت، دانای مطلق بر جهان هستی اوست.  
 
نادر انتظام، 
آخرین روز ماه جولای ۲۰۱۵، 
ایالت کالیفرنیا، آمریکا 
 
شما می توانید این مقاله و دیگر مقالات این کوتاه قلم را در سایت انقلاب اسلامی و سایت naderentezam.com مطالعه فرمایید.
 
اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید