بمناسبت26 خرداد، صدوسیُ وسومین سالگردتولّددکترمحمّد مصدّق «زندگینامه دکترمحمّدمصدّق» (113 )
◀ فصلی از کتاب خاطرات « سرریدر بولارد» سفیر مختار انگلیس در ایران طی سالهای جنگ جهانی دوم:
بولارد سفیر مختار وقت انگلیس در ایران در خاطراتش در بارۀ اشغال ایران در جنگ دوم جهانی و بردن رضا خان و تبعیدش اینگونه شرح میدهد: ما از سال ۱۹۴۰به دولت ایران و رضاشاه هشدارداده بودیم که آلمان احتمالا یک ستون پنجم قوی در داخل ایران بوجود آورده است و رضاشاه نیز به نوبه خود خوب میدانست که دراروپا چه اتفاقی افتاده وضمنا هم توجه داشت که گروه کثیری از کارشناسان آلمانی در مشاغل کلیدی مملکت، از جمله در اداره رادیو، راه آهن و صنایع نظامی مشغول کارند. بخصوص که راه آهن ایران اهمیت سوقالجیشی فراوانی داشت و تونلهای متعدد آن، مسئله را حساستر جلوه میداد و ضمنا پالایشگاه آبادان نیز از نقاطی محسوب میشد که دارای اهمیت فراوانی بود. رضاشاه در مقابل هشدار ما مساله را ساده میگرفت و پیوسته اطمینان میداد که تمام خارجیهای مقیم ایران شناخته شده و تحت کنترل هستند و چند آلمانی هم که وضع مشکوکی داشتند از کشور خارج شدهاند.
یکی از مسائلی که ناراحتی فراوانی برای ما بوجود آورده بود، حضور هشت کشتی متعلق به دول محور(1) در بندر شاهپور(2) بود که ما حدس میزدیم حداقل یکی از آنها حامل مواد منفجره باشد. ترس ما بیشتر از این بود که مبادا این کشتی شبانه حرکت کند و درست در مدخل شط العرب منفجر شود و با این اقدام، تنها راه آبی ما به بصره و آبادان را مسدود کند. و فراموش نمیکنم که در جریان جنگ جهانی اول نیز عثمانیها یکبار کوشیده بودند با غرق یک کشتی آلمانی در شط العرب، این راه آبی را بکلی مسدود سازند البته لازم به گفتن نیست که در آن زمان بهیجوجه نمیشد رضا شاه را وادارکرد که احتمال بروز خطری از سوی این کشتیها را بپذیرد. بهمین جهت بود که علی رغم هشدارهای ما به دولت ایران، آنها نه زیر بار بازرسی این کشتیها رفتند و نه به تعویض ملوانان آنان با خدمۀ ایرانی رضایت دادند. ولی دائم به ما اطمینان میدادند که این کشتیها تحت نظارت دقیق هستند و هیچ مادۀ منفجرهای هم در آنها وجود ندارند .
از حدود ماه ژانویۀ 1941 [ دی ماه 1319] گزارشهای متعددی به ما رسید که حکایت از افزایش روز افزون انواع کارشناسان و بازرگانان المانی در ایران داشت. این گزارشها اغلب نشان میداد که بسیاری از این افراد در حقیقت افسر آلمان هستند و وظیفۀ آنها در ایران به هیچوجه با مؤسسهای که ظاهراً در آن مشغول به کارند ارتباط ندارد. موقعی که ارتش آلمان به خاک شوروی حمله کرد(3 ) ، هیئت نمایندگی شوروی درایران نیز به جمع ما پیوست. ولی دولت ایران باز هم به درخواست ما در مورد آلمانیهای مقیم ایران وقعی نمینهاد و به این مسئله با نظر بیاعتنائی مینگریست. ما از دولت ایران خواسته بودیم که این تعداد آلمانی– چون هیچ دلیلی قانع کنندهای برای حضورشان در ایران نمیتوانند ارائه دهند– باید از کشور اخراج شوند. ولی دولت از توجه به این مسئله طفره میرفت و آنطور که باید ، به قولهایی که میداد عمل نمیکرد.(4 )
ایران درآن موقع بین دوآتش واقع شده بود: ازیک طرف آلمان به سرعت پیشروی میکرد و پیروزیهای چشمگیری در حمله به خاک شوروی بدست آورده بود، و از طرف دیگر رضا شاه واهمه داشت که اگربه خواستههای ما تن دردهد و آلمانیهای مقیم ایران را اخراج کند، این عمل او از سوی آلمان یک اقدام غیر دوستانه تلقی شود.
در حالیکه بعداً معلوم شد رفتار رضا شاه در این ماجرا اصولاً غیرعاقلانه بودهاست. بطور مثال ، درست در شبی که نیروهای انگلیسی در جنوب ایران پیاده شدند، دو کشتی ازهمان هشت کشتی دول محور- مسقر در بندر شاهپور- به وسیلۀ خدمهاش منفجر شد. شدت انفجار یکی از آنها بقدری بود که جز تخته پارهای از آن چیزی باقی نماند. وقوع این حادثه بخوبی نشان داد که سوءظن ما نسبت به این کشتیها کاملاً صحت داشته است.
در ماه اوت 1941 [ مرداد 13220 ] دو دولت انگلیس و شوروی تصمیم گرفتند نیروهای خود را وارد ایران کنند[ ایران را به اشغال خود در آوردند]. دراواخر شب بیست و چهارم اوت (سوم شهریور ۱۳۲۰) بود که من و سفیر شوروی به صحبت نشستیم تا ضمن اتخاذ یک روش مطلوب و هماهنگ، در مورد پیآمدهای ماجرا نیز بررسیهای لازم را بعمل آوریم. رآس ساعت چهار و ربع بامداد ما هر دو به ملاقات نخستوزیر ایران (منصورالملک) رفتیم و یادداشتهای دولتین متبوع خود را به او تسلیم کردیم. نخستوزیر که از ماجرای عبور قوای دو کشور از مرزهای ایران اطلاع داشت، معتقد بود که اگر قوای ما خاک ایران را ترک کنند، هر مسئلهای که منجر به چنین اقدامیشده، به آسانی قابل رفع و رجوع خواهد بود و رضاشاه که در همان روز بعدا به دیدارش رفتیم با وجودی که تقریبا چنین عقیدهای داشت، ولی ظاهرا مشخص بود که در این زمینه تصمیم جدی ندارد. اما بلافاصله پس از این واقعه نخستوزیر را عزل کرد و به جای او محمدعلی فروغی را که شخص درستکار و قابل اطمینانی بود به نخستوزیری گماشت. محمدعلی فروغی به دلیل عقاید لیبرال و محافظهکارانه شهرت داشت و به همین جهت هم انتصاب او مورد موافقت متفقین قرار گرفت. البته باید اذعان داشت ورود قوای متفقین به خاک ایران تنها با چند مورد مقاومت ناچیز برخورد کرد و رضاشاه نیز در روز سوم به ارتش ایران دستور آتشبس و عدم مقاومت داد.
نیروهای متفقین پس از ورود به ایران، در قزوین به هم رسیدند و لشکریان انگلیسی و هندی از اینکه با متحدین روسی خود ملاقات میکردند خیلی خوشحال شدند. ولی هنوز چندی نگذشته بود که فرماندهان روسی از برقراری مودت بین افراد روسی و انگلیسی بشدت جلوگیری کردند و ما این مسئله را پیش خود چنین توجیه کردیم که ممانعت آنها از تماس پرسنل دو نیرو بیشتر به این جهت است که تصور میکنند تبلیغات مربوط به وحشیگری انگلیسیهای بورژوا نسبت به تودههای زحمتکش مورد قبول سربازان روس قرار گرفته است و اینک اگر این سربازان رفتار ملاطفت آمیز و روابط حسنۀ افسران انگلیسی با سربازان هندی را مشاهده کنند، آثار ناخوشایندی در روحیۀ آنها از خود به جای خواهد گذاشت.
البته بعداً اتفاقی که من احساس کردم اقدامات فرماندهان روسی در جلوگیری از تماس نیروهای انگلیسی و روسی بسیار بجا بودهاست. ماجرا از این قرار بود که رانندگان چند واحد موتوری ارتش شوروی که در یکی از شهرهای ایران توقف داشتند، تصمیم گرفتند به مناسب آشنایی بایکدیگر جشنی برپا کنند. ولی چون مشروب الکلی در بساطشان وجود نداشت، ناچار از موجودی محلول ضد یخ خودروهای خود استفاده کردند و مشروبی تدارک دیدند. فردای آن روزکه من اتفاقاً ازآن شهر عبورمیکردم، با رانندگان بخت برگشتۀ آن واحد موتوری مصادف شدم و توانستم نتیجۀ برگزاری جشن دوستی آنها را بصورت چند مرده، تعدادی کورشده و عدهای هم با حال نزار و وخیم ، در گوشه و کنار مشاهده کنم.
طرح این سئوال که اصولاً حملۀ متفقین به ایران را چگونه میتوان توجیه کرد، شاید هرگز جواب مناسبی نداشته باشد. ولی اگر کسی بخواهد در این زمینه از نظرات متفقین اگاه شود میتواند به یورش بیدلیل هیتلر به چهار کشور کوچک و بیطرف اروپای غربی [ هلند، دانمارک، بلژیک، نروژ] بیندیشد وآنگاه خطر بزرگی را که حضور بیدلیل تعداد کثیر اتباع آلمانی در ایران میتوانست برای منافع متفقین داشته باشد و یا آثار وخیم افزایش احساسات وعلاقۀ مردم – و بخصوص ارتش و پلیس ایران – نسبت به آلمان را در نظر بگیرد.
ضمناً برای اینکه اهمیت قضیه بیشترروشن شود، باید توجه داشت که اگر حملۀ متفقین و تصرف ایران به تعویض میافتاد، هرگز نمیشد از نمونۀ حوادثی که بعداً در سالهای 1942 و 1943 در ایران اتفاق افتاد جلوگیری کرد. بعنوان مثال میتوان به تدارک محرمانۀ گروهی از افسران ارشد ارتش ایران اشاره کرد که با همکاری عوامل آلمانی قصد داشتند چند فرودگاه ایران را برای پیاده شدن افسران و سربازان آلمانی آماده کنند تا با استفاده از موقعیت بدست آمده، ایران را به جرگۀ کشورهای « محور » وارد کنند.(5)
البته ایران همیشه سعی داشت از مسائل جنگ برکنار بماند و با اینکه هیچگاه بعنوان یک دولت متخاصم تلقی نمیشد، معهذا فقط بخاطر آنکه در بدو امر از ورود به جرگۀ متفقین خود داری میکرد، ناچار از تحمل خسارات فراوانی شد. با این حال، باید اعتراف کرد که ایران با وجود بیطرفی ( و آنهم نه یک بیطرف نیک اندیش ) توفیق یافت از نعمت دریافت ملزومات و تجهیزات فراوانی – که یک کشور بیطرف معمولی هرگز نمیتوانست به آنها دست یابد – بهره مند شود و سرانجام نیز ایران موفق شد در پایان جنگ عاقبت مطلوبی داشته باشد. [!]
پس از حمله به ایران، متفقین بلافاصله مذاکراتی را با دولت شروع کردند تا سریعاً بعضی اقدامات لازم را به اجرا بگذارد. بطورمثال، با توافق دولت ایران قرارشد سفارتخانههای آلمان، ایتالیا ، رومانی، مجارستان و بلغارستان در تهران تعطیل شود و هیئتهای سیاسی آن کشورها توسط دولت ایران به نیروهای انگلیس وشوروی تسلیم شوند و در این میان تنها چند کارشناس متخصص آلمانی- آنهم بنا به تشخیص ما – اجازه داشته باشند در ایران باقی بمانند. ولی دولت ایران دائم اجرای موارد توافق شده با متفقین را به عقب میانداخت و در انجام آن تعلل روا میداشت. در این مورد، ما احتمال میدادیم از سوی نیروی پلیس ایران تمایل چندانی به اجرای خواستههای متفقین وجود نداشته باشد، و یا اینکه اصولاً علیرغم آنچه همیشه ادعا میشد، اتباع آلمانی مقیم ایران هرگز تحت نظارت دولت قرار نگرفته باشند.
ولی واقعیت امراین بود که تعلل در تسلیم اتباع آلمانی به متفقین، بیشتر به شخص رضا شاه ارتباط پیدا میکرد. زیرا اگر رضا شاه مایل نبود، هرگز آن مقالۀ کذائی هم در یک روزنامۀ معروف تهران چاپ نمیشد که در آن از بابت تعطیل سفارتخانههای دول محور ابراز تأسف شده وعلاقۀ ایران به ادامۀ روابط سیاسی با این کشورها ابراز شده بود.(6)
سرانجام اهمال دولت ایران در تسلیم اتباع آلمانی به آنجا کشید که دو دولت متفق (شوروی و انگلیس ) متذکر شدند که برای تحقق هرچه سریعتر خواستههایشان عنقریب قوای خود را در حوالی تهران مستقر خواهند نمود. تا به این ترتیب دولت ایران ناچار شود در مورد اجرای موارد توافق شده هر چه زودتر تصمیم بگیرد. اعلام چنین برنامهای، نتیجهای سریع در پی داشت و باعث تأمین خواستههای متفقین گشت.
ورود قوای خارجی به خاک ایران با آنکه برای ایرانیان بسیار درناک و ناراحت کننده بود، ولی اکثرآنها امید داشتند که این جریان، حداقل باعث رهایی ملت از دست رضا شاه بشود. آنها استدلال میکردند که دلیل عمدۀ حملۀ قوای خارجی به ایران مربوط به سیاستهای غلط رضا شاه در مورد متفقین است وچون اعمال او باعث تحریک متفقین برای حمله به ایران شده، لذا شک نیست که سرانجام متفقین رضا شاه را از کار برکنار خواهند کرد. ولی ما حساب میکردیم که اگر نیازهای جنگی متفقین به نحو احسن تأمین شود و در اجرای مهمترین خواستۀ ما که چیزی جز حمل سریع محمولات و کمکهای نظامی از طریق ایران به خاک شوروی نبود، خللی وارد نیاید، مسئله مربوط به حکومت ایران را باید به خود ایرانیان واگذار کنیم. حال آنکه ملت ایران به این امر رضایت نمیدادند و خود را رودرروی شاهی میدیدند که نه قادر بودند او را از کاربرکنار کنند و نه میتوانستند اعمال و رفتارش تحت کنترل در آورند.(7)
ما واقعاً در موقعیت سختی گرفتار شده بودیم. بخصوص ازاین نظر که خشم و نفرت مردم از متفقین، بیشتر از روسها و کمتر رو بسوی انگلیسها داشت. این امر البته به دو دلیل بود: یکی اینکه روسها رفتارو کردار پسندیدهای با ایرانیان نداشتند و انگلیسها مجبور میشدند به آنها نظم و انضباط بیاموزند. و دیگر اینکه مردم ایران روسها را بر خلاف انگلیسها عناصر خطرناکی میشناختند. بهمین جهت بود که ما انگلیسها را عامل اصلی گرفتاریهای خود می پنداشتند. در این مورد نقل یک قضیه میتواند دلیلی بر اثبات یک چنین مدعائی باشد. قضیه از این قرار بود که یکی از وزرای دولت ایران به مدیرروزنامهای که با چاپ مقالات بسیار تند – و اغلب بیاساس – به انگلیسها حمله میکرد، گفته بود:« البته این صحیح است که باید به انگلیسها حمله شود، چون آنها مستحق چنین کاری هستند. ولی شما چرا در مقالات خود به روسها که رفتار و کردارآنها صد برابر بدتر از انگلیسهاست حمله نمی کنید؟» و مدیر روزنامه در پاسخ او گفتهبود: « چی ؟! به روسها حمله کنیم؟ مگر نمیدانید، روسها وقتی از دست کسی عصبانی شوند، او را میدزدند و سر به نیست میکنند؟»
در نظر ایرانیان، ادامۀ سلطنت رضا شاه بعد از حملۀ متفقین به ایران، نوعی اثبات کنندۀ اعتقاد عمومی راجع به حمایت انگلیسها ازاو بود. زیرا همه جهت اینطور تبلیغ شده بود که انگلیسها رضا شاه را به تخت نشاندند و او را حفظ کردند تا منافعشان را محفوظ نگهدارند.
البته لازم به تذکر نیست که اصولاً انگلیسها هیچ مداخله ای در امر کودتای 1921 [ سوم اسفند 1299] نداشتند[!] . بطور کلی باید گفت که وقوع این کودتا حتی برای دولت انگلیس و سفارت انگلیس در تهران نیز سبب حیرت شده بود [!] (8) ولی همین اعتقاد عمومی به نقش انگلییسها در به تخت نشاندن رضا شاه بود که باعث شده بود ایرانیها به یک نتیجه مضحک از ماجرای عقد قرار داد نفتی سال 1933 برسند و چنین استدلال کنند که جریان لغو امتیاز دارسی و بررسی آن در شورای جامعۀ ملل متفق، نوعی جنگ زرگری بین رضا شاه و انگلیسها بوده تا انگلیسها بتوانند تحت پوشش « بالابردن حق الامتیاز نفت» به رضا شاه کمک مالی بپردازند. (9) در حالیکه واضح است توسل به چنین دستاویزهایی بهترین بهانه جهت دور ماندن مردم ایران از این واقعیت انکار ناپذیر را بوجود میآورد که آنها خود مسئول دولت حاکم بر کشور خویش هستند. و این واقعاً تأسف آور بود که درست در زمانی که ما احتیاج به همراهی و مساعدت مردم ایران داشتیم آنها به سرزنش ما بپردازند و از اینکه حامی شاه مورد تنفرشان بودیم اظهار گله مندی بنمایند.
ولی این قضیه دیری نپایید. زیرا ما توانستیم با آغاز پخش برنامههای فارسی از لندن و دهلی تا حد زیادی بر این مشکل فائق آییم و با تکذیب شایعات بیاساس [!] و مطرح نمودن و پاسخ گفتن به بسیاری از سئوالات مربوط به رضا شاه، ذهن مردم را نسبت به حقایق روشن کنیم.(10) پخش این برنامهها با اینکه رضایت خاطر فراوانی در بین ایرانیان بوجود میآورد، ولی بسیاری طبیعی است که خشم رضا شاه را برمی انگیخت و روال حکومت او را مختل میکرد. تا جایی که گهگاه به مذاکراتی – نه چندان جدی– با نخست وزیرش میپرداخت و مسئلۀ امکان کنارهگیری از سلطنت را با او مطرح میساخت. البته فروغی پیوسته با نظری بسیار جدی به این مسئله مینگریست و به دلیل اعتقادی که به مبانی حکومت مشروطه داشت چنین نشان میداد که تا رضاشاه بر تخت سلطنت نشسته، محال است بتوان به اجرای اصلاحات مورد نظر اقدام کرد.
در این میان، گروهی از نمایندگان مجلس نیز – با اینکه همگی مستقیماً منتخب شخص رضا شاه بودند – زمزمههایی در مورد لزوم بر قراری حکومت مشروطه آغاز نمودند و به دنبال آن تا بدانجا پیش رفتند که حتی گروهی از آنان خواستار استیضاح شاه شدند و نظرشان هم این بود که فقط به این ترتیب خواهند توانست رضا شاه را به کناره گیری از سلطنت وادار سازند.
افکارعمومی ملت نسبت به صداقت نمایندگان مجلس شک داشت و بهمین جهت اغلب مردم پیش بینی میکردند که اگر رضا شاه در حضور نمایندگان مجلس به استیضاح کشیده شود، گروه کثیری از آنها به رفع و رجوع قضیه خواهند پرداخت و مثلاً خواهند گفت که امیدوارند اعلیحضرت هرگز در فکر کناره گیری از سلطنت نباشند و با این اقدام خود ملت ایران را یتیم و بیسرپرست رها نکنند!
البته هیچگاه برای نمایندگان مجلس فرصتی بدست نیامد تا بتوانند این تصمیم را عملی کنند و شهامت و جسارت خود را به نمایش بگذارند. زیرا در حالیکه فقط چند ساعت بیشتر به تعیین وقت برای کشاندن شاه به مجلس باقی نمانده بود، رضا شاه تهران را برای همیشه ترک کرد و رفت. و در مورد علت این کار نیز باید توضیحداد که هنگام تنظیم متن توافق نامۀ انگلیس و شوروی برای تعیین ضوابط اعزام قوای دو کشور به حوالی تهران، به این حقیقت توجه شدهبود که بعد مسافت قوای انگلیسی از تهران بمراتب بیشتر از قوای شوروی است. و بهمین جهت صبح روز16 سپتامبر[ 25 شهریور 1320 ] موقعیکه خبرعزیمت قوای شوروی از قزوین بسوی تهران با تلفن به رضا شاه اطلاع داده شد، او یقین کرد که روسها برای سرنگونیش از سلطنت عازم تهران هستند و ضمناً هم بخوبی میدانست که در این فاصله هیچ نیروی انگلیسی برای حمایت از او وجود ندارد.(11)
با توجه به این امر، رضا شاه فوراً فروغی نخست وزیر را احضار کرد و تصمیم خود در مورد کنارهگیری از سلطنت به نفع پسر بزرگ خویش را با او در میان نهاد. فروغی نیز بلافاصله متن استعفا نامه را تنظیم کرد و رضا شاه پس از امضای آن تهران را به عزم اصفهان ترک گفت. سپس در اصفهان رضا شاه سند دیگری نیز امضاء کرد که طبق آن کلیۀ مایملک خود در سراسر ایران را به پسربزرگش، ولیعهد واگذارنمود. البته بعداً طی تحقیقاتی که بعمل آمد، معلوم شد که رضا شاه هیچگونه مایملکی در خارج از ایران ندارد.(12)
رأس ساعت 7 صبح روز16 سپتامبر، فروغی متن استعفا نامۀ شاه را به سفارت انگلیس آورد تا آن را به رؤیت من برساند. و من که در این ملاقات فروغی را خیلی خوشحال میدیدم ، اینطور به نظرم آمد که او احساس میکند در ایران ورق برگشته و اوضاع دگرگون شده است.(13)
چون شاه تصمیم گرفته بود خاک ایران را ترک کند، لذا یک کشتی باربری انگلیسی به خلیج [ فارس] اعزام شد تا برای خروج او از ایران مورد استفاده قرار گیرد. رضا شاه قصد داشت به هندوستان برود، ولی چون سیاست ضد مذهبی او باعث شده بود که به هیچوجه در میان مردم هند وجههای نداشته باشد، لذا دولت [انگلیسی] هند نمیتوانست اجازه دهد که رضا شاه در هندوستان بسر برد. (14) با توجه به این مسئله، به رضا شاه پیشنهاد شد که به جزیرۀ « موریس » برود. او نیز با این کار موافقت کرد.(15) ولی بعداً چون آب و هوای موریس را نامساعد یافت، تقاضا کرد به کانادا برود و دولت کانادا نیزموافقت خود را با سفر او اعلام نمود. این در حالی بود که شاه برای تهیۀ مقدمات سفر به کانادا وارد کشور آفریفای جنوبی شده بود و انتظار میکشید تا خطرات ناشی از حملۀ زیر دریائیهای آلمان در اقیانوس اطلس کاهش یابد.
رضا شاه پس از مدتی زندگی در شهر ژوهانسبورگ افریقای جنوبی چون احساس کرد که آب و هوای این شهر برایش مساعد است. تصمیم گرفت از سفر به کانادا صرفنظرکند ودرهمان ژوهانسبورگ اقامت کند. و چند سال بعد در همین شهر بود که رضا شاه از دنیا رفت.(16)
بنابراین با توجه به آنچه که گفته شد، علناً میبینیم که اعتقاد عمومی مبنی بر تبعید رضا شاه به دست متفقین چیزی جز یک شایعۀ بیاساس نیست و اصولاً هم باید دانست که متفقین هرگز مایل نبودند در این قضیه مسئولیتی را بر عهده بگیرند[!] (17). در حالیکه واقعاً معلوم نیست که اگر رضا شاه همچنان بر تخت سلطنت باقی میماند متفقین چه رفتاری با او در پیش میگرفتند ولی ضمناً هم بعید نمیدانستیم که او کمال مساعدت را مینمود و هر چه میخواستیم در اختیارمان میگذاشت. کناره گیری و خروج رضاشاه، بجزعدۀ معدودی، بقیۀ ایرانیان را به وجد آورد و بسیاری از آنان – که فروغی نیز ازآن جمله بود – تصور کردند که بزودی عصر طلائی دموکراسی در ایران فراخواهد رسید. در این میان، تنها چند نفری بودند که اعتقاد داشتند ایرانیان هیچ چیز جز زبان زور نمیفهمند و بدون وجود یک مستبد و زورگو، هیچ اقدامی در ایران انجام شدنی نیست.
بعد از خروج رضا شاه، پسر بزرگ او « محمد رضا » بعنوان شاه جوان مأموریت خطیری را به عهده گرفت که انجام وظیفۀ او در آن زمان، هم به دلیل وجود جنگ و هم بخاطر آنکه رضا شاه در دوران سلطنتش ولیعهد خود را با مسائل حکومتی آشنا نکرده و هیچ وظیفهای به عهدهاش نسپرده بود، کاری بس مشکل به نظر میآمد. بخصوص که مسائل موجود درسیاست داخلی مملکت بسیار جدی بود و اجرای یک سلسله دگرگونیهای ریشهای برای کشور را الزام آور میساخت .
مردم ایران از حکومت خود کامه به ستوه آمده بودند و برای شاه جدید – که در سوئیس تحصیل کرده و با سیستم سیاسی اروپا آشنایی داشت – نیز این مسئله کاملاً مفهوم بود. در حالیکه رضا شاه اصولاً با روش دموکراسی غربی و سیستم حکومتی اروپایی بیگانه بود.
شاه جدید در بدو زمامداریش ضمن اعلام عفو عمومی، صریحاً اظهار داشت که تمام کوشش خود را برای همکاری با متفقین بکار خواهد بست و با برخورداری از حمایت متفقین سعی خواهد کرد مانند یک پادشاه مشروطه در ایران سلطنت کند. بهمین جهت بود که پس از چندی، متفقین تصمیم گرفتند روابط خود با ایران را بر زوال و قاعدۀ معینی تنظیم کنند و بر همین اساس قرار شد پیمان بین ایران و انگلیس وشوروی منعقد گردد که تنظیم متن آن را وزارت خارجۀ انگلس تقبل کرد و بعد از کسب موافقت دولت شوروی با متن تهیه شده، دو نسخه از آنرا یکی برای من و دیگری برای سفیر شوروی در تهران ارسال داشتند تا مفاد آن را با دولت ایران در میان بگذاریم.
تصور من این بود که هنگام مذاکره با دول ایران در مورد این پیمان، اسمیرنوف [ سفیر شوروی ] با من همراهی خواهد کرد، ولی او چون هیچ نظر مشخصی در این باره نداشت، از شرکت در مذاکرات خود داری کرد و ناچار من به تنهایی به مذاکره با مقامات ایرانی پرداخیم. تا آنگاه که نتیجۀ بررسیها و متن مورد توافق را به اطلاع اسمیرنوف برسانم.
البته من به یاد نمیآورم که اسمیرنوف اعتراض و یا انتقاد قابل توجهی نسبت به آنچه که بین من و کمیتۀ ایرانی مأمور بررسی پیمان پس از جلسات طولانی – توافق شد، بعملآورده باشد. بهمین جهت، پس ازآنکه متن این پیمان مورد تأیید دولت انگلیس و ایران قرارگرفت، بلافاصله دولت شوروی نیز موافقت خود را با آن اعلام داشت. با توجه به اقدامات بعدی شوروی در ایران، شاید بتوان حدس زد که اصولاً چون دولت شوروی برای این پیمان اهمیتی قائل نبوده، زحمت بررسی آن را نیز به خود نمیدادهاست.
موقع بررسی متن پیمان اتحاد سه کشور، مذاکرات من با مقامات ایرانی خیلی بکندی پیش میرفت و دلیل آن هم – به گمان من – اصرار دولت انگلیس به قبولاندن متن تهیه شده به دولت ایران بود، بدون آنکه لزوم انجام اصلاحاتی در آن مورد نظر قرار گرفته باشد. از سوی دیگر نیز ایران مجبور بود متن این پیمان را به تصویب مجلس هم برساند و انجام این کار در حالیکه اغلب وکلای مجلس و افکار عمومی مردم هنوز بشدت تحت تأثیرعملیات آلمان نازی و پیشرفتهای سریعش در داخل خاک شوروی قرار داشتند ، امری مشکل بنظر میآمد.
بهرحال، پس از مدتی بحث و مذاکره با مقامات ایرانی، توافق شد که چند عبارت دلگرم کننده به همراه تأکید دو بارۀ متفقین بر لزوم حمایت از ایران در متن پیمان گنجانیده شود، و بعد از آنکه این پیمان مدت یک ماه نیز در مجلس ایران معطل شد، سرانجام در روز 29 ژانویه 1942[9 بهمن 1320] به امضای نمایندگان سه کشور رسید.(18) امضای پیمان اتحاد سه کشور در زمانی صورت گرفت که ژاپن نیز بعنوان متحد آلمان توانسته بود پیروزیهای چشمگیری کسب کند و ضربات شدیدی به متفقین وارد آورد.(19)
در اینجا بهتر است به قسمتی از فصل چهارم پیمان اتحاد سه کشور توجه شودکه اعلام می دارد(20): « …حضور قوای متفقین در خاک ایران به معنای اشغال نظامی نخواهد بود و نسبت به ادارات و قوای تأمینیه ایران و زندگانی اقتصادی کشور و رفت و آمد عادی سکنه و اجرای قوانین و مقررات ایران، هر قدر ممکن باشد کمتر مزاحمت خواهند نمود…» و این عبارت نوعی تأکید اضافه براعلام نظردو دولت انگلیس و شوروی دربارۀ ایران بشمارمیرفت که قبل از آن نیز در قسمتی از فصل اول پیمان به اینصورت آمده بود:«…اعلیحضرت پادشاه بریتانیای کبیرو ایرلند و مستملکات انگلیس درماوراء بحار و امپراطورهندوستان وهمچنین هیئت رئیسۀ شورایعالی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، مشترکاً وهر یک منفرداً تعهد میکنند که تمامیت خاک ایران و حاکمیت و استقلال ایران را محترم بدارند…» نظر من این است که دولت انگلیس پیوسته کوشش داشته متن این پیمان را درعمل به اجرا درآورد و حتی قبل از اینکه چنین پیمانی بین طرفین به امضاء برسد نیزهمواره مفاد آنرا در نظرمیگرفته است. ولی قضاوت دراینکه آیا دولت شوروی نیز به سهم خود میتواند چنین ادعائی داشته باشد کمی مشکل بنظرمیرسد.(8)
◀ گزارشها و نامههایی از کتاب «خاطرات سر ریدر ویلیام بولارد» سفیر مختار انگلیس در ایران
در اینجا چند گزارش و نامههایی از کتاب «خاطرات سر ریدر ویلیام بولارد» سفیر کبیر انگلستان در ایران بنام « نامههایی از تهران » در دسترس خوانندگان ارجمند قرار میدهم:
*ریدر ویلیام بولارد به وزارت خارجه:
پانزدهم سپتامبر 1941 [ 24 / 6 / 1320]
[ فروغی[نخست وزیر، تازه سند استعفای رضا شاه به نفع ولیعهد را که به امضا شاه رسیده به من نشان دادهاست.
توجه گسترده مردم به برنامۀ فارسی رادیو بی بی سی نقش برجسته و شاید تعیین کنندهای در استعفای رضا شاه ایفا کرد. موضوع این برنامهها بر اساس نامۀ ذیل، که ضمیمۀ مجموعۀ نامههای بولارد گشت، در سفارتخانۀ انگلیس در تهران تهیه میشد.
ویراستار متن انگلیسی
* بعضی از اقدامات رضا شاه:
1- شاه در انتخابات مداخله میکرد ومجلس آلت دستش بود. آن روزنامههایی که اجازۀ فعالیت مییافتند، جرآت گفتن یک کلمه علیه او، یا سیاستش را نداشتند. به طریق اولی حیات مطبوعات ، به معنی متعارف ، تقریباً خاتمه یافته بود.
2- او با اعمال خشونت، حتی نسبت به وزیرانش که معمولاً آنان را با لگد، یا پهنای شمشیرش میزد، ایران را خفیف میکرد.
3 – شاه عدهای ازایرانیان را بدون محاکمه کشت به عنوان مثال: مدرس ( یک رهبر روحانی ) و تیمور تاش ( وزیر محترم در بار.)
4 – او تمام درآمد نفت را تحت کنترل خودش گرفت و البته بدون نیاز به تصویب کسی خرج تسلیحات کرد.
5 – وقتی او استعفا داد در بودجه دولت کسری وجود داشت ، در حالی که موجودی حساب شخصی او در بانک معادل شش میلیون پوند بود.
6 – شاه به خاطر طرحهای صنعتی، از کشاورزی – عظیم ترین کسب و کار مردم – غفلت کرد. سودمندی بعضی از طرحها مشکوک به نظر میرسید. به عنوان مثال ذوب آهن و فولاد که قرار بود دو میلیون پوند هزینۀ آن شود.
7 – او صنایع سودده را به عنوان مایملک شخصی، برای خود نگاه میداشت، حال آن که صنایع غیرسودده را به دولت وا میگذاشت. کارخانه ها پُر از افرادی بود که عملاً کارگر اجباری محسوب میشدند و حقوق ناچیزی میگرفتند.
8 – شاه راه آهن پرهزینهای از محل در آمدهای جاری ساخت که نتیجۀ آن فقیر شدن طبقات کم در آمد ملت بود و سهم بیتناسبی ازمالیات بر انحصارات دولتی، بر روی شکر، چای، دخانیات و کبریت، به آنان تحمیل میشد.
9 – او مناطق گستردهای از اراضی کشاورزی مرغوب را از راه مصادره تصاحب کرد. بسیاری از املاک دیگر را، از طریق تحت فشار گذاشتن مالکان، به دست آورد. به عنوان مثال از طریق قطع منبع تأمین آب، تا زمانی که قیمت نازل پیشنهادی مورد قبول مالک اصلی قرار میگرفت. به هنگام کناره گیریاش مشغول تصاحب منطقهای وسیع از اراضی مرغوب، نزدیک کرند، از راه خرید اجباری به نفع شخص خودش بود.
10 – شاه کَشت برنج دراصفهان را، ظاهراً برای در امان داشتن مردم اصفهان از مالاریا و در واقع به جهت حفظ برنج شمال خودش از رقابت، ممنوع کرد.
11- او به حدی غله صادر کرد که وقتی جنگ در اروپا شروع شد، در سیلوهای عظیمی که ساخته بود ذخیرهای وجود نداشت. او مجبور گشت برای کسب مجوز بریا خرید غله از هند به بریتانیا متوسل شود و این مورد قبول واقع شد، گرچه ما از نظرغله و حمل و نقل در مضیقه بودیم. بعد از حملۀ 1941، کشتیهای متفقین با به خطر انداختن جان ملوانان مجبور به حمل غله به ایران بودند، کشوری که با پیش گرفتن سیاستی عاقلانه میتوانست غله صادر کند.
12 – مدارس امریکا که سیف پور فاطمی آن همه آنها را ستوده است و مدارس انگلیسی که او در یکی از آنها تحصیل کرده در سال 1940 در یک هیجان ناشی از ملیت گرایی به وسیلۀ رضا شاه تعطیل شد.
13 – آمال شاه که منجر به نارضایتی عمومی می گردید همه خیلی عمده نبود و گاه شامل خست های پیش پا افتاده میشد. از قبیل استفاده از آبی که می بایست باغهای سبزی مردم آبیاری کند جهت باغچه های گل کاخها. در آخرین سال سلطنتش به شهرداری تهران دستور داد که باغ شهرداری را برای احداث یک هتل به او بفروشد.
14 – شاه در حالی که تعدادی قصر بیمصرف در تهران ساخت، در مورد تأمین آب لوله کشی هیچ کاری نکرد و گذاشت مردم تهیدست پایتختش حتی برای آب آشامیدنی محتاج جوی آب خیابانی باقی بمانند.
*ریدر ویلیام بولارد به وزارت خارجه:
شانزدهم سپتامبر 1941 [ 25 / 6 / 1320]
رضا شاه رفتهاست. تهران از این خبرکه روسها به کرج – به فاصلۀ سی میلی- رسیدهاند، در هراس بسرمیبرد. وابستۀ نظامی روسیه به من اطلاع داد که آنها به هر حال تا فردا صبح که قرار است نیروهای انگلیسی هم از راه برسند وارد شهر نخواهند شد و بعد هم به شرط آن که مقاومتی مشاهده نشود و همه چیز عادی باشد، به جای ورود به تهران در خارج آن چادر خواهند زد. من اطمینان دارم که واحدهای ما هم دستورات مشابهی دارند. چون میترسم اشغال تهرا ن اثر مصیبت باری روی امور اداری شهر، حمل و نقل و توزیع ارزاق داشته باشد.
*ریدر ویلیام بولارد به وزارت خارجه:
شانزدهم سپتامبر 1941 [ 25 / 6 / 1320]
وابستۀ نظامی ما به وزارت جنگ، محلی که همۀ افسران ارشد گرد آمده بودند، فراخوانده شد تا پیام شاه جدید به او داده شود. شاه میگوید اگر مشخص کنیم چه میخواهیم او بیقید و شرط آمادۀ همکاری با ماست.( معنی دیگر آن ایناست که او از ما انتظار دارد مانند یک سپر علیه روسها عمل کنیم.) به هر حال، سئوال او ایناست که آیا ما میخواهیم ایرانیان خود کشور را داره کنند، یا اینکه روسها و انگلیسیها مایلند آنرا در اختیارگیرند؟ اگر مقصود حالت اول است، کدام حکومت ایرانی میتواند با اردو زدن دو ارتش در اطراف پایتختس حیثیت خود را حفظ کند؟
* وزارت خارجه به ریدر ویلیام بولارد 28 شهریور1320:
ولیعهد به واسطه تمایلات شناخته شدهاش به طرفداری از آلمان نباید مورد قبول قرارگیرد و ما نمیتوانیم کنارهگیری شاه را به نفع وی، که چیزی جز یک نیرنگ برای تداوم سیاست ضدمتفقین نیست، تایید کنیم. جانشین میتواند یکی از پهلویهای جوانتر، یا بازگشت یکی از افراد سلسله قاجار باشد.
* وزارت خارجه به ریدر ویلیام بولارد 28 شهریور1320 :
[ریدرویلیام بولارد مایل است که فرصتی به ولیعهد داده شود] وقتی ما بر شقوق دیگر ابرام ورزیم، مسوولیتی مثبت به عهده میگیریم نه منفی … ما هماکنون در محاصره اجتماعی هستیم که مشغول تیز کردن انواع تیر و تبر هستند و اگر مساله مشروطه را دوباره مطرح کنیم سر و صدای آنها گوشمان را کر خواهد کرد.
* وزارت خارجه به ریدر ویلیام بولارد
بیستیم سپتامبر 1941[ 29 شهریور1320]
وزیر مختار ایران به دیدار ما آمد. مشکل اصلی این بود که میگفت: گزینش شاه جدید انتخابی عالی بودهاست و اینکه: ما پی خواهیم برد که شاه هم به اندازه خود وزیر مختار ایران بر ضرورت حفظ نزدیکترین روابط دوستانه با کشور ما متقاعد شدهاست. [محمدعلی] مقدم همچنین چندین بار گفت که شاه جدید قلب یک فرشته را دارد و اینکه شاه و مقدم نزدیکترین روابط ممکن را داشتهاند.
٭ ریدر ویلیام بولارد به وزارت خارجه:
بیستیم و سوم سپتامبر 1941[ 1مهر1320]
شاه در بیست و دوم سپتامبرهیاتهای دیپلماتیک را به حضور پذیرفت.حاضران تایید کردند که شاه کاملا با موجود متکبری که پدرش سعی کرده بود از او بسازد تفاوت دارد. شاه رفتار دوستانهای داشت. تا حدی جبون به نظر میرسید، اما آشکار بود که دستخوش هیجان شدهاست.
*ریدر ویلیام بولارد به وزارت خارجه:
بیستیم و سوم سپتامبر 1941[ 1مهر1320]
با تاسف به اطلاع شما میرسانم که شب گذشته چند تن از سربازان انگلیسی وارد محل نمایندگی آلمان شدند و تعدادی از تابلوها را شکستند و مجسمه نیمتنه هیتلر و یک پرچم را از آنجا خارج کردند. من از نخستوزیر ایران و کاردار سوئد معذرتخواهی کردهام. مقصران پیدا نشدهاند. این حادثه در مجموع بیشتر از این نظر باعث تاسف است که چون سربازان شوروی به دستور فرماندهشان به هیچ وجه اجازه ورود به شهر را ندارند، ایرانیها آنها را منضبط تر تلقی میکنند.
*ریدر ویلیام بولارد به وزارت خارجه:
بیستیم و چهارم سپتامبر 1941[ 2مهر1320]
واحدهای انگلیسی و روسی هر دو دستور دارند حتیالمقدور در اداره امور دخالت نکنند. افراد ما از این سعه صدر استقبال کردند و نتیجه بسیار خوبی هم گرفتند. مقامات روس با تنگنظری نسبت به حمل و نقل به وسیله راهآهن، جاده و همچنین کار تلگراف، امور امنیتی، تامین ارزاق و سایر کالاها برای نقاط محرومتر کشور، جمعآوری مالیات و جز آن تعصب میورزند.[ریدر ویلیام بولارد برای جلوگیری از فروپاشی حیات اقتصادی کشور، به سفیر شوروی پیشنهاد کرد: «کمیسیونی متشکل از نمایندگان شوروی، بریتانیا و ایران تشکیل شود که در جهت رسیدگی به کلیه مسائل غیرنظامی ناشی از اشغال، اختیار داشته باشد… سفیر شوروی در اصل موافق است، ولی آشکارا از دست به کار شدن میترسد. روسها غنیترین بخش مملکت را اشغال کردهاند. شاید دولت شوروی با گوشه چشمی به ضمیمه کردن بیدردسر شمال ایران به روسیه در زمان آینده، به عمد به آن نواحی توجه نشان میدهد.»]
* ریدر ویلیام بولارد به وزارت خارجه:
بیستیم و هفتم سپتامبر 1941[ 5/7 /1320]
در حال حاضر تهران به کلی روحیه خود را باخته است و اقامت سربازان روس در مجاورت آن عمدتا آزارش میدهد… برای دمساز کردن ایران با اشغال [بیگانه] چیزی بیش از خرید کالایی که احتمالا وجود ندارد و ارسال آن در کشتیهایی که احتمالا نمیتواند به این کار اختصاص یابد، مورد نیاز است.