بمناسبت26 خرداد، صدوسیُ وسومین سالگردتولّددکترمحمّد مصدّق «زندگینامه دکترمحمّدمصدّق» (113 )
◀ « شترها باید بروند »
ابوتربیان مترجم کتاب « شترها باید بروند» دربارۀ آن چنین شرح میدهد: این کتاب ترجمهای است ازدومتن مجزا:اولییک فصل از کتاب خاطرات « سرریدر بولارد»(1) سفیر انگلیس در ایران طی سالهای جنگ جهانی دوم (2) ( از آذر 1318 تا اسفند 1324) ودومی مقالهای از«سر کلارمونت اسکراین»(3) افسر سیاسی انگلیس در هندوستان و کنسول بعد انگلیس درایران. علت انتخاب این دو متن برای انتشاردر قالب یک کتاب ، وجه مشترک هردو آنهاست در توصیف احوالات رضا شاه در جریان برکناری از سلطنت و آنگاه دوران تبعید درجزیرۀ موریس .
هردو متن به دلیل آنکه توسط دست اندرکاران اصلی قضیه نوشته شده از اصالت کافی برخوردار است ودر حکم اسناد دست اول به حساب میآید اولی به دلیل آنکه ریدر بولارد نقش آفرین اصلی ماجرای منتهی به استعفا و اخراج رضا شاه بودهاست. و دومی هم به این خاطر که کلارمونت اسکراین مأموریت تبعید رضا شاه از بندربمبئی به جزیرۀ موریس را به عهده داشته است.
هردو نویسنده، کشش رضا شاه بسمت هیتلر و شوق و علاقهاش به پیروزی آلمان نازی در جنگ جهانی دوم را به عنوان علت اصلی سرنگونی او تصیف کردهاند ونیز نارضایتی حکومت انگلیس از گسترش همکاریهای رضا شاه و هیتلر را عامل عمدهای در خاتمه دادن به سلطنت، و تبعیدش به نقطه ای دور دست دانستهاند. ولی هیچیک در صدد بر نیامدهاند ریشه و دلیل واقعی گرایش رضا شاه به سمت هیتلر را- که منجر به خشم انگلیسها و سرنگونیش شد- بررسی کنند و در مورد این مسئله توضیح دهند که اصولاً چطورشد کسی که به قول معروف بدون اجازۀ انگلیسها آب نمیخورد، اینطوردر اجرای دستوراتشان مبنی بر اخراج جاسوسان و کارگزاران آلمانی از ایران بیاعتنائی کرد و عاقبت، هم تاج وتخت خود را به باد داد، و هم کشور ایران را عرصۀ تاخت و تاز ارتشهای متجاوز متفقین ساخت و ملت ایران را تا سالها دچارعواقب مصیبت بار اشغال مملکت بدست روس و انگلیس و آمریکا نمود؟
به عبارت دیگر، این سئوال مطرح است که: چطور شد رضا شاه به دست کسانی از سلطنت افتاد که توسط همانها به قدرت و سلطنت رسیده بود؟ … به نظر میرسد ابتدا بهتر است در مورد این مسئله توضیحی داده شود تا بتوان مطالب کتاب حاضر و اظهار نظرهای دو انگلیسی عامل استعفا و تبعید رضا شاه را دقیقتر مورد ارزیابی قرار داد.
آلمان در زمان هیتلر به سرعت از لحاظ نظامی و اقتصادی رشد میکرد و دولتهای انگلیس و فرانسه و آمریکا نه تنها مانع از رشد آلمان نمیشدند بلکه از این سرعت رشد – و بخصوص تقویت مسلک هیتلر – استقبال هم میکردند. زیرا در زمان ظهور او، یک بحران اقتصادی همه گیر در جهان سرمایهداری ( که از سال 1929 در امریکا آغاز شده و دامنۀ آن به فرانسه و انگلیس هم کشیده شده بود) به شوروی فرصت بسیار مناسبی داده بود تا به عنوان حمایت از طبقۀ کارگر و مبارزه با سرمایه داری غارتگر، دست به تبلیغات وسیعی درامریکا و انگلیس بزند و زمینههای مساعدی را برای شوراندن بیکاران و گرسنگان، ( که تعدادشان بخصوص در امریکا روزبروز افزایش سرسام آوری مییافت) علیه سیستم سرمایه داری غرب فراهم آورد.
درماندگی آمریکا در رفع بحران اقتصادی از یک طرف، و تبلیغات وسیع شوروی در میان طبقات زحمتکش آمریکائی از سوی دیگر، هیئت حاکمۀ امریکا و به دنبال آن انگلیس را چنان وحشتزده کرده بود که در بدر بمنظور یافتن راهی برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم به غرب و ایجاد سدی درمقابل یورش تبلیغاتی شوروی، به جستجو پرداختند و پس از تکاپوی بسیار، سرانجام کمال مطلوب خود را در آلمان و حکومت رایش سوم و مسلک فاشیسم یافتند.
آمریکا و انگلیس و فرانسه که نازیهای حاکم بر آلمان را بهترین سد راه کمونیسم و توسعه طلبیهای استالین میدیدند، با دل و جان به حمایت هیتلر پرداختند و آنقدر احساسات نژاد پرستانه و جاه طلبانهاش را تحریک کردند تا او را کاملاً برای اجرای اهدافشان آماده ساختند.
کمکهای سرسام آورمالی آمریکا به هیتلرو تشویق او به تولید سلاح و انباشتن زرادخانهها، و سرانجام تحریک وی به جنگ طلبی. یورش به شوروی، همه از مسائلی است که اگر بتواند جنگی در اروپا بین آلمان و شوروی بوجود آورد، هم خواهد توانست رقیب را تضعیف کند، و هم، با افزایش تولیدات نظامی خود گروه کثیری بیکار را جذب نموده به بهانۀ شرائط جنگی، اقتصاد از هم پاشیدهاش را سرو سامانی دهد.
حمایت آمریکا از هیتلر تا بدانجا رسید که حکومت فاشیستی آلمان را نوعی « دموکراسی » توصیف میکرد و درعین حال نیز در مورد عناد وکینۀ هیتلر نسبت به قوم یهود- که بهیچوجه خوشایند آمریکا و انگلیس و فرانسه نبود – با کمال بیاعتنائی غمض عین مینمود.
در ماه مارس 1938[ اسفند 1316] که هیتلر در یک چشم برهم زدن اطریش را به خاک آلمان ضمیمه کرد، مقامات غربی نه تنها با این عمل او به مقابله برنخاستند، بلکه، « چمبرلن»( نخست وزیر انگلیس) مسئلۀ تجاوز هیتلر را « نوعی توافق دو سیاستمدار برای بهبود روابط دو کشور» توصیف کرد که به زعم وی باعث شده بود« یکی از دو کشور از استقلال خود به نفع دیگری دست بکشد»!!
پس از آن، با حمایت آمریکا وانگلیس و فرانسه، هیتلر و موسولینی توانستند ژنرال فرانکو را در جنگهای داخلی اسپانیا بر کرسی پیروزی بنشانند و حکومت فاشیستی دیگری در اروپا – علاوه بر آلمان و ایتالیا – تشکیل دهند.
چندی بعد، دولت ژاپن نیز به جمع فاشیستها پیوست و با همکاری سه قدرت آلمان، ایتالیا، ژاپن – که در مخالفت با کمونیسم اتفاق نظر داشتند- اتحاد فاشیستی محکمی با حمایت آمریکا و انگلیس و فرانسه علیه شوروی بوجود آمد.
تا اینجا قدرتهای سرمایهداری غرب به موفقیت چشمگیری نائلآمده، سد محکمی دربرابر استالین(به صورت محوربرلین – رم – توکیو) بوجود آورده بودند که هر لحظه برای حمله به شوروی وآغاز یک جنگ تمام عیار آمادگی داشت.
ولی قبل از شروع کار، میبایستی برای جبهۀ جنوبی شوروی نیز سد قابل اطمینانی بوجود آید تا مبادا استالین دراثرمواجهه با قدرت هیتلر، رو بسوی جنوب بگذارد و منافع استعمارغرب را در منطقۀ خاور میانه به خطر اندازد و با تصرف نواحی نفت خیز حاشیۀ خلیج فارس، صنایع غرب را بکلی از پا در اورد.
بهمین جهت، در طول سال 1317 مطبوعات غربی از اوصاف و محاسن هیتلر، و اهمیت و نقشی که او میتواند در مقابل نفوذ کمونیسم ایفاء نماید لبریز شد و بموازات آن، انگلیسها نیزکه هر چهار حکومت ایران، عراق ، ترکیه، و افغانستان را تحت سلطۀ خود داشتند، غیر مستقیم رؤسای این چهار کشور را متوجه هیتلر نمودند و چنان جاذبهای از قدرت هیتلر برایشان بوجود آوردند که آنها را ناخود آگاه بسمت آلمان نازی وبرقراری ارتباطهای سیاسی – اقتصادی– نظامی گستردهای با هیتلر کشاندند. و سرانجام، در تیر ماه 1317 بین ایران و ترکیه و عراق و افغانستان اتحاد چهار جانبهای به نام « پیمان سعد آباد» به امضاء رساندند که هدف اصلی آن کسب حمایت اروپای غربی توسط این چهار کشور در مقابله با تجاز کمونیسم بود.
(عکس: امرای ارتش ایران در حال مذاکره با ریدر ویلیام بولارد وزیر مختار انگلستان و چند تن از فرماندهان قشون متفقین در ایران)
تبلیغات انگلیسها بنفع هیتلر، بیش از همه بر رضاخان اثر گذاشت. قدرت نمایی وعربده کشیهای هیتلرو بخصوص شعارهای آلمان نازی در مورد برتری نژاد آریا، چنان احساسات نژاد پرستانه و جاه طلبانۀ رضاخان را بجوش آورد که او را کاملاً مجذوب ساخت و به گمان آنکه خواهد توانست در پناه هیتلربه همۀ آرزوی خود نائل شود، پا را از حد خویش نیز فراترنهاد و بیشتر از آنچه که خواستۀ انگلیسها بود، به آلمان نزدیک شد.
سرازیرشدن سیل کارشناسان آلمانی، گسترش سریع تجارت با آلمان، حضور گروه کثیری جاسوس آلمانی و امضای قراردادهای پی در پی نظامی– اقتصادی با آلمان، نمیتوانست از چشم انگلیسها دور بماند. ولی چون ایران به عنوان بزرگترین همسایۀ جنوبی شوروی درمنطقۀ خاورمیانه و مهمترین کشورنفت خیزآن زمان برای دول غربی اهمیت فوقالعادهای داشت، توجه زیاده از حد رضا شاه به هیتلر آنقدرها هم سبب دلگیری انگلیسها نشد. این توجه مقامات لندن را در محاسبات خود به آن نتیجه رسانید که اگر قسمتی از منافعشان در ایران نصیب هیتلر شود، برای جلوگیری از یورش استالین به ایران، پذیرفتنی است.
پس از تحکیم جبهۀ جنوبی و کشاندن رضا شاه و دیگر سران سه کشور عضو« پیمان سعد آباد » به سوی هیتلر، تبلیغات غرب به نفع آلمان نازی ناگهان اوج بیشتری گرفت و همۀ وسائل فراهم شد تا هیتلر– پس از انضمام اطریش به آلمان- اولین حملۀ نظامی به شرق اروپا را آغاز کند. و بهمین جهت طی جلساتی که روزهای 29و30 سپتامبر 1938( 7 و 8 مهر 1317) در مونیخ برگزار شد، چمبرلن ( نخست وزیر انگلیس) و دالادیه ( نخست وزیر فرانسه) با هیتلر مذاکراتی بعمل آوردند تا راه عبور ارتش نازی را بسمت چکسلواکی هموار کنند.
جالب اینجاست که انگلیس و فرانسه در توافق نامهای که با هیتلر و موسولینی در مونیخ به امضاء رساندند، از اعمال زور آلمان برای تصرف چکسلواکی پشتیبانی کردند و تلویحاً به او اجازه دادند با اطمینان از متحدانی چون انگلیس و فرانسه و آمریکا و ایتالیا و اسپانیا ( درغرب) و ایران و عراق و ترکیه و افغانستان ( در خاور میانه )، دروازههای اروپای شرقی را بگشاید و در این راه بهیچوجه از شوروی وحشتی به دل را ندهد.
پشتییبانی از هیتلر و دلگرمی دادن به او تا بدانجا پیشرفت که مجلۀ آمریکائی تایم در آخرین شمارۀ سال 1938 خود هیتلر را به عنوان مرد سال معرفی کرد و در وصف شهامت و قدرت و جسارت او قلم زد.
آمریکا که رسماً وارد میدان شده بود و قصد داشت بطور آشکار برای تحریک و تشویق هیتلر اقدام کند، ناچار بود در مورد ایران هم راهی بیاندیشد و قسمتی از برنامۀ انگلیسها در کشاندن رضا شاه به سمت هیتلر را رأساً به عهده گیرد. ولی چون روابط سیاسی ایران وامریکا از سال 1935 ( 1314) قطع شده بود (4)، لذا برای همکاری درتقویت جبهۀ جنوبی شوروی، امریکا بسرعت دست بکارشد که ابتدا روابط خود با ایران را به صورت عادی درآورد تا بتواند نقش مؤثرتری در تحکیم موضع هیتلردر ایران ایفاء کند. بهمین جهت در ماه دسامبر1938 (آذر 1317) والس موری (5) رئیس بخش خاورمیانۀ وزارت خارجۀ آمریکا به ایران آمد تا ضمن عذرخواهی از حادثهای که موجب خدشه دار کردن غرور وطن پرستانۀ رضا شاه شده بود، علاقۀ حکومت آمریکا به تجدید رابطۀ سیاسی با رضا شاه را اعلام دارد. جالب است بدانیم که آمریکا در بحبوحۀ ماجرای قطع روابط سیاسی هرگز حاضرنشد حیثیت پلیس خود را مخدوش کند و تن به عذر خواهی بدهد. ولی بعداً که متوجه اهمیت حضور خود در ایران برای تقویت رضا شاه و تحکیم محور برلن – تهران شد، فوراً دست به کار شد و سرانجام در روز 25 ژانویۀ 1939( برابر با 5 بهمن 1317 ) روابط سیاسی با ایران را دو باره برقرار کرد.
پس ازهمۀ این مقدمات، و هنگامی که تمام زمینهها برای آغاز یورش هیتلر آماده شده بود، اوناگهان در روز12مارس 1939 (21 اسفند 1317 ) به چکسلواکی حمله کرد و با ضمیمه ساختن این کشوربه خاک آلمان، یک قدم به شوروی نزدیکتر شد.
در مقابل این تعرض هیتلر، دو دولت انگلیس و فرانسه فقط با انتشار یک اعلامیۀ مختصردر 18 مارس، ضمن آنکه یک اعتراض آبکی نسبت به تصرف چکسلواکی از خود نشان دادند، پیشنهاد فوری استالین برای مذاکره در مورد جلوگیری از تجاوز آلمان را « نارس» خواندند. این در حالی بود که رضا شاه با لذت و شوق فراوان از فتوحات آلمان استقبال کرد و اوصاف هیتلر در روزنامههای ایران انعکاسی وسیع یافت. روز 17 آوریل 1939 نیز موسولینی حرکت دیگری را آغاز کرد و با حمله و تصرف کشور کوچک آلبانی، نوید بخش روزهای خوش آینده در پناه فاشیسم بینالمللی برای مقامات غربی و متحدانشان در خاورمیانه گردید.
ولی خوش بینی آمریکا و انگلیس و فرانسه نسبت به هیتلر دیری نپایید و آنها که تصور میکردند با عظمت بخشیدن به او و استحکام جبهۀ متحد فاشیسم علیه شوروی، عنقریب بر دشمن اصلی خود غلبه خواهند کرد، بدون توجه به آنکه استالین نیز بیکار ننشسته است و به صورتی محرمانه در صدد ایجاد جبهۀ متحد کمونیسم با فاشیسم بر آمدهاست، ناگهان با نطق 28 آوریل 1939 هیتلر مواجه شدند که او ضمن آن انگلیس وآمریکا را به مسخره گرفت و بخصوص با ریشخند کردن روزولت، درست بر خلاف عادت قبلیش حتی یک کلمه علیه شوروی و استالین برزبان نراند. و این در زمانی بود که نیروی نظامی آلمان با حمایت و لطف قدرتهای غربی به حد وحشتناکی رسیده بود و هیتلر برای تصرف لهستان ( که متحد انگلیس و علیه شوروی بود) نقشه میکشید.
وسرانجام، در حالیکه هنوز چهارماه از این جریان نگذشته و حاکمیت انگلیس نیز دست چرچیل افتاده بود، وزیر خارجۀ هیتلر در روز 23 اوت 1939 ( اول شهریور 1318) در مسکو با استالین ملاقات کرد و در برابر چشمان حیرت زدۀ دولتهای غربی یک پیمان عدم تجاوز بین آلمان فاشیست و شوروی کمونیست به امضاء رسید.
رؤیای خوش آمریکا و انکلیس و فرانسه برای بهره گیری از قدرت آلمان برای انهدام شوروی، به کابوسی وحشتناک بدل شد. چرچیل و روزولت با کمال حیرت گزارشهای مربوط به جشن کاخ کرملین را مطالعه میکردند، که در آنجا استالین جام خود را به سلامتی هیتلر نوشیده و وزیرخارجۀ آلمان نیز جامی به افتحار استالین سرکشیده بود. نتیجۀ این نوشیدنها هم حدود 15 روز بعد در اول سپتامبر 1939 ( 15 شهریور 1318) به صورت حملۀ گسترده آلمان و شوروی از دو طرف به لهستان بروز کرد که به دنبال خود اعلان جنگ انگلیس به آلمان، و آغاز جنگ دوم جهانی را به ارمغان آورد.
آمریکا و انگلیس و فرانسه پس از مشاهدۀ دورویی هیتلرو اندیشیدن به عاقبت دوستی هیتلر و استالین، مشغول تدارک دفاع سنگربندی برای جلوگیری ازحملۀ هیتلربه اروپای غربی شدند. انگلیسها نیزخود را دوان دوان به رضا شاه رساندند تا از سمت جنوب شوروی نیز جبهۀ جدید برای مقابله، این عنصر قدرت پرست و جاه طلب را چنان مجذوب هیتلرساخته بود که راه بازگشتی برایش وجود نداشت. انگلیسها و آمریکاییها بدون مطالعه، رضا شاه را با کسی پیوند داده بودند که به عنوان یک الگوی فریبنده و نمونهای الهام بخش در قدرت نمایی، او را به خود جذب کرد و از صورت یک نوکر حرف شنو، به مدعی نافرمانی مبدل ساخته بود که موجود هار و بدلگامی چون هیتلر را پشتیبان داشت و سراسر مملکت را نیز از عوامل و جاسوسان اوپر کرده بود.
هیتلر که قدرت بینظیری در بهره برداری از سران کشورها به نفع مطامع خویش داشت، رضا شاه را نیز بدرستی شناخته بود و با تحریک حس جاه طلبی و قدرت پرستیاش چنان او را در بند خود اسیر کرده بود که حتی مسئلۀ اتحاد هیتلر با استالین نیز برای رضا شاه امری بیاهمیت بنظر میآمد. چون او صرفاً به این مسئله میاندیشید که با برخورداری از حمایت هیتلر قادر خواهد بود، هم نقطۀ اتکای محکمی داشته باشد و هم داغ نوکری انگلیسها را که بر پیشانیش خورده بود و ننگی بزرگ برایش بوجود آوردهبود ازخود بزداید. بخصوص که هیتلر بخوبی ولع سیری ناپذیر رضا شاه به کسب ثروت و مکنت را نیز در نظر داشت و توانسته بود با فروش کارخانههای صنعتی به قیمت ارزان ( برای نصب دراملاکش) وهمچنین خریدن محصولات املاک او به قیمتهای بالا و پرداخت بهای آنها به لیرۀ طلا، دیکتاتور ایران را کاملاً به خود وابسته سازد. بهمین جهت از همان لحظهای که هیتلر به لهستان حمله برد و جنگ جهانی را آغاز کرد ( 10 شهریور 1318) ، رضا شاه نیز با بهره گیری از رهنمودهای مأموران آلمانی به مخالفت خوانی با انگلیسها پرداخت و با سر پیچی از دستوراتشان باعث شد که انگلیسها بشدت از او ناراضی و خشمگین شوند. تا جایی که از حدود اواخر شهریور 1318 به بعد، لحن محافل سیاسی و مطبوعاتی انگلیس در مورد رضا شاه تغییر کرد و به جای توصیف محاسن و مزایای سلطنت وی، کم و بیش مطالبی به صورت انتقاد از روشهای حکومت ایران و دیکتاتوری رضا خانی را انتشار دادند. همراه با آن نیز، یکی از مأمورین کار گشتۀ انگلیس در مسایل کشورهای شرقی به عنوان سفیردر آذر ماه 1318 به ایران اعزام شد تا شاید بتواند رضا شاه را از مسیری که در پیش گرفته بود منصرف سازد و بطرف ارباب سابقش بکشاند.
این سفیر جدید که « ریدر بولارد» نام داشت همان است که ترجمۀ خاطراتش در اولین قسمت کتاب حاضرخواهد آمد و توجه به مطالبی که او در مورد دوران آخرسلطنت رضا شاه در کتابش نوشته است، به خوبی دگرگونی سیاست انگلیس نسبت به رضا شاه را مشخص میکند و ضمناً هم نشان میدهد که چگونه علیرغم کوششهای سفیر انگلیس در معالجۀ هیتلرزدگی رضا شاه، او موفق به این کارنشد وبا کمال عجز و ناتوانی شاهد گسترش فعالیت عوامل آلمانی در ایران و جذب روز افزون رضاشاه بسمت هیتلر بود.
این ماجرا حدود یک سال و نیم ادامه داشت و طی آن، هیتلر با حمایت شوروی سراسر غرب اروپا را در نوردید و بسیاری از کشورها را به تسخیر خود درآورد. ولی آنگاه که هیتلر ناگهان در روز 22 ژوئن 1941 ( اول تیر ماه 1320) پیمان دوستی و عدم تجاوز با استالین را زیر پانهاد و لشگرهای آلمان را بسوی شوروی به حرکت در آورد، مسئله شکل جدید به خود گرفت و دو دنیای کمونیسم و سرمایه داری خود را با موجودی روبرو دیدند که به عنوان عجیبترین بازیگر صحنۀ سیاست، سر هر دو قدرت را کله گذاشته، از نقطه ضعفهای هرکدام به نفع مطامع خود به ضرر دیگری استفاده برده است.
استالین که از این حیله گری دوست هم پیمان خود گیج شده بود، بفوریت در صدد کسب حمایت دشمنان خود برآمد و با ورود به جرگۀ متفقین، ضمن آنکه با دشمنان قدیم علیه دوست جدید متحد شد، طی یک نطق رادیوئی در سوم ژوئیه 1941(12 تیر 1320) خطاب به مردم شوروی، فرصت طلبی یک سال و نیم قبل خود در امضای پیمان با هیتلر را چنین توجیه کرد: « … ما برای کشور خود به مدت یک سال و نیم صلح را تأمین کردیم و همچنین برای آماده کردن نیروهای خود فرصتی بدست آوردیم تا بتوانند درصورت نقض عهد از طرف آلمان، از خود دفاع کنند. این برای کشورما برد، و برای آلمان فاشیست باخت بود…» (6) بعد از ائتلاف سرمایه داری و کمونیسم علیه فاشیسم ، انگلیسها به تصور آنکه با برخوردای از حمایت شوروی در ایران خواهند توانست بهتر از گذشته رضا شاه را از شور و شوقی که نسبت به هیتلر داشت دورکنند، اقدامات جدید را آغازکردند. ولی جالب اینجا بود که پس از حملۀ هیتلر به شوروی، تازه ایمان رضا شاه به هیتلر افزایش بیشتری یافته بود و او خود را آماده میکرد که از لشکریان آلمانی پس از فتح شوروی در مرزهای ایران استقبال کند و اتحاد دو نژاد آریایی را بر سر دروازههای هندوستان جشن بگیرد! توجه به همین مسئله بود که انگلیسها را به تکاپو واداشت تا هرچه زودتر تکلیف خود را با رضا شاه یکسره کننده کند و با دفع شر از ماری که در آستین پرورانده بودند، عواقب هولناک نفوذ لشکر آلمان به ایران را- که میتوانست خطر بالقوه ای برای منافع انگلیس در هند و معادن نفت جنوب ایران باشد– کاهش دهند. از آن پس بود که با پیشنهاد چرچیل و موافقت استالین و روزولت، برنامۀ حمله به ایران تهیه شد و قرار را بر این گذاشتند که حضور عوامل آلمانی در ایران نیز بهانه و زمینه ساز این حمله باشد تا به حیثیت حضرات – که خود فریادشان از زورگوئی و اشغالگریهای هیتلر به آسمان بلند بود – خدشهای وارد نیاید و خود مفتخر به لقب « اشغالگر» نشوند.
به این ترتیب، در سپیده دم سوم شهریور1320، رضا شاه به جای استقبال از ارتش آلمان، با یورش قوای روس و انگلیس مواجه گشت و ضمن آنکه کاخ آرزوهای طلائی خود را بر باد رفته دید، ناچار شد دست از سلطنت و حکومت نیز بردارد و مزد نافرمانی وسرپیچی خود را به صورت تبعید در گوشۀ دورافتادهای از آفریقا دریافت کند.
اینک، پس از این مقدمه، پاسخ به این سئوال که : چطور شد رضا شاه به دست کسانی از سلطنت خلع شد که توسط همانها به قدرت و سلطنت رسیده بود؟ … تا حد زیادی روشن شدهاست.
ولی این که چه شد رضا شاه به استعفاء ازسلطنت رضایت داد و آنگاه به جزیرهای در جنوب آفریقا تبعید شد…مسئلۀ دیگری است که برای یافتن پاسخ، بهتراست به مطالعۀ کتاب حاضر نشست و در ورای خاطرات دو انگلیسی، که یکی کارگردان اصلی استعفاء و بر کناری و دیگری عامل تبعیدش بودهاند، به چگونگی قضایا پیبرد.
البته ذکر این نکته بجاست که رضا شاه پس ازاشغال ایران در سوم شهریور 1325 بخوبی احساس میکرد که دیگر امیدی به ادامۀ سلطنت برایش باقی نماندهاست. زیرا رفتاری که از حدود 10 سال قبل از آن با شوروی در پیش گرفته (7) بود و همچنین نافرمانیهایی که از اواسط سال 1318 در مورد اجرای خواستههای انگلیسها نشان دادهبود چنان این دو قدرت را نسبت به خود خشمگین ساخته بود که اطمینان داشت هرگزبه ادامۀ سلطنتش رضایت نخواهند داد. بخصوص که از گوشه و کنار نیزشایعاتی به گوش میرسید که انگلسیها در خفا مشغول یافتن جانشینی برای او هستند. (8) و بهیچوجه میل ندارند در ایران کسی در رأس امور باشد که سابقۀ خوبی در حرف شنوی ارائه نداده و پس از حدود هیجده سال اطاعت و نوکری، طرفداری از هیتلر را براجرای فرامین لندن رجحان نهاده است.
بنابراین، رضا شاه بدرستی پیبرده بود که بعد از ماجرای اشغال ایران حتی اگر به پابوسی سفیرانگلیس هم تن دردهد، هرگز نخواهد توانست نظر موافق آنها را بسوی خود جلب کند. و بهمین جهت علی رغم حضور لشکریان روس و انگلیس در سراسر ایران ترجیح داد فعلاً تنها نقطۀ اتکاء خود، یعنی آلمان هیتلری را از دست ندهد و در مقابل خواستههای متفقین مبنی بر دستگیری آلمالنیهای مقیم ایران سیاست مماشات و کجدار و مریز را در پیش بگیرد، تا شاید فرجی بشود و هیتلر در جبهۀ جنگ با شوروی به پیروزی برسد و بکمکش بشتابد.
از سوی دیگر نیز رضا شاه کاملاً توجه داشت که بهر حال انگلیسها هرگز دست به اقدام مستقیم و آشکار برای سرنگونی او از سلطنت نخواهند زد و همانگونه که کودتای سوم اسفند 1299 و جریان به سلطنت رسیدنش را به صورتی محرمانه و غیر مستقیم به انجام رساندند، اینک نیز با اینکه تصمیم جدی به برکناریش دارند، سعی خواهند کرد این عمل را هم به شکلی سامان دهند که کسی نتواند آنها را متهم به دخالت در امور داخلی ایران و نقض قوانین و حقوق بینالمللی حاکم بر کشورهای مستقل! بنماید.
و سرانجام – همانگونه که در متن خاطرات بولارد خواهیم دید – انگلیسها طرح سرنگونی رضا شاه را طوری باجرا درآوردند که هیچ جای پایی از آنها باقی نماند و همگان تصور کردند که رضا شاه به میل خود از سلطنت استعفاء دادهاست.
در اینجاست که « کلارمونت اسکراین» افسر سیاسی انگلیس در هندوستان وارد میدان میشود و با تمهیداتی که در خاطراتش به آنها اشاره دارد، از ورود کشتی حامل رضا شاه به بندر بمبئی جلوگیری نموده و او و خانوادهاش را یکسره به جزیرۀ موریس واقع در جنوب آفریقا میبرد.
ریدردر کتاب خاطراتش– که قسمت اول کتاب حاضر را تشکیل میدهد – چهرۀ دو گانهای را از رضا شاه ترسیم میکند. او در جائی رضا شاه را یکی از « افراد شاخص» میشناسد که ایران در طول سالیان دراز به خود دیده بود و از وی به عنوان « مردی خود ساخته» تمجید کردهاست. ولی موقعی که به توصیف دوران آخر سلطنت رضا شاه و
(عکس: آندرویچ اسمیرونف سفیر شوری به اتفاق همراهان خود در کاخ سعد آباد)
جذب شدن او بسوی هیتلر میرسد، به انتقاد از روش حکومتی او میپردازد ودر مورد خلاف کاریها و نافرمانیش شکوهها سر میدهد. و باین ترتیب بولارد در عین حال که نقش ستایشگر بسیاری از اعمال و اقدامات رضا شاه را ایفاء میکند، ضمناً هم چهرهای از او ارائه داده که گویا در ابتدا کمال مطلوب بوده ولی فقط در سالهای آخر سلطنت – و آنهم فقط به دلیل گرایش به سمت آلمان نازی – دچار کج اندیشیهایی شده و مستحق انتقاد از سوی انگلیسها گشتهاست.
در قسمت دوم کتاب، با آنکه قضاوتهای« اسکراین» در مورد رضا شاه شباهت فراوانی با نظرات «بولارد» دارد. ولی اظهارات آندو راجع به علت عدم ورود رضا شاه به هندوستان کلاً با یکدیگر متضاد است. بولارد مسئله را به نفرت مسلمانان هند از رضا شاه و سیاست ضد مذهبی او ارتباط میدهد و با کمال محافظه کاری، انگلیسها را بطور کلی در قضیۀ تبعید رضا شاه از بندربمبئی به جزیرۀ موریس ذیمدخل ندانسته، مؤکداً مسئلۀ رضایت او برای حرکت بسمت موریس را عنوان میکند، ولی اسکراین( یعنی طرف دیگر ماجرا) که در خاطراتش ماجرای تبعید رضا شاه را بطور کلی دقیق و با ذکر حواشی ترسیم کردهاست، صریحاً اعتراف دارد که این عمل نه تنها مورد موافقت و رضایت رضا شاه نبوده، بلکه خشم و نگرانی وی از بابت عدم اجازۀ ورود به هندوستان را برانگیخته است و ضمناً نیز طبق آنچه که اسکراین از قول رئیس روابط خارجی حکومت انگلیسی هند نقل کرده، تنها دلیل مخالفت انگلیسها با اقامت رضا شاه در هند خطر پیوستن مسلمانان هند به او و ایجاد یک هستۀ جدید ضد انگلیسی بوده که در آن زمان و در بحبوحۀ مبارزات ضد استعماری ملت هندوستان، البته میتوانست خطرات بسیاری برای انگلیسها بهمراه داشته باشد. ….
بولارد در کتاب خاطراتش غیراز مسئلۀ رضا شاه، به بحث پیرامون آثار جنگ دوم جهانی در ایران نیز پرداخته و کم و بیش اوضاع و احوال حاکم بر کشور در طول اشغال توسط متفقین را ترسیم کردهاست. ولی البته همانگونه که رسم همۀ خاطره نویسها است، او خود و دولت متبوعش را به صورتی پاک و منزه جلوه داده، در عوض هرچه گرفتاری و بدبختی و قحطی و ناامنی که در ایران بوجود آمده در درجۀ اول به گردن روسها انداخته و در مرحلۀ دوم نیز خود ایرانیان و نآگاهی و عقب افتادگی ملت را عامل نابسامانیهای حاصل از هجوم اشغالگران معرفی کردهاست.
نیش و کنایههائی که بولارد گاه و بیگاه نثار شوروی کرده در خور توجه فراوان است و از موذیگری این دیپلمات انگلیسی حکایت دارد. گرچه که او حتی آمریکا را نیز از طعنههای خود مصون نداشته و در چند مورد مضمونهای جالبی در مورد امریکائیها ساز کردهاست. خلاصه اینکه بولارد دولت انگلیس را چنان خالی از خلل و دلسوز به حال ملت و مملکت ایران نشان داده که گویی در هیچیک از جنایات و مظالم و تعدیات دوران اشغال ایران شرکت نداشته و تمام هم و غم خود را برای رفاه و سعادت ملت ایران صرف کردهاست!!
ریدربولارد در ماه دسامبر 1885 در حومۀ لندن متولد شد. خدمات دولتی خود را از سال 1906 به عنوان مترجم وزارت خارجه انگلیس آغاز کرد و درست 45 سال بعد از آن ( 1946 ) موقعی که سفیر انگلیس در ایران بود، بازنشسته شد.
او در ابتدای تحصیلات دانشگاهی، نزد « ادوارد براون » مستشرق معروف انگلیسی و استاد زبانهای شرقی دانشگاه کمبریج به آموختن زبانهای عربی و ترکی و فارسی پرداخت. و بخصوص در جریان انقلاب مشروطه ایران موقعی که ادوارد براون ماجرای این انقلاب را در لندن پیگیری میکرد، بولارد نیز با او همراه بود و ضمن آن توانست اطلاعات وسیعی راجع به ایران کسب کند.
او، هنگامی که در عید پاک سال 1908 از دانشگاه کمبریج فارغالتحصیل شده، 22ساله بود و با دو زبان مرده( لاتین و یونانی قدیم) و هشت زبان زنده ( فارسی، عربی، ترکی، روسی، فرانسه، انگلیسی و…) آشنایی داشت.
بولارد یک هفته پس از فراغت از تحصیل به سمت معاون کنسولگری انگلیس در استانبول منصوب شد و از این زمان- که مصادف با سی امین سال سلطنت سلطان عبدالحمید بود – تا سال 1914 مشاغل گوناگونی درشهرهای مختلف عثمانی به عهده داشت، تا آنکه در ماه مه 1914به عنوان سرکنسول انگلیس در شهر بصره ( که فیالواقع از شهرهای عثمانی محسوب میشد) انتخاب گردید. وی که در تمام طول جنگ جهانی اول در کشور عراق بسر میبرد، طی مشاغل مختلف سیاسی موفق شد خدمات ارزندهای به استعمار انگلیس در جهت سلطه برعراق انجام دهد.
بولارد درسپتامبر 1918 برای مدت کوتاهی ازعراق به ایران آمد و حدود دو ماه واندی با «سرپرسی کاکس» وزیر مختارجدید انگلیس درایران(10) همکاری داشت. او دراین سفربا استفاده از موقعیت در صدد برآمد به تقویت زبان فارسی خود بپردازد و به بهانه آن، در محافل بهائیان حضور یافت و نوشتههای آنان را مطالعه کرد. (11)
پس از آن، در ژانویۀ 1925، یک بار دیگر بولارد به عنوان یکی ازاعضای هیئت انگلیسی در مورد عقد قراردادهای گمرکی با ایران، برای مدت کوتاهی از عراق به ایران آمد. ولی در بازگشت به محل مأموریتش با انقلاب 1925عراق مواجه گشت که به رهبری رواحانیون برای رهائی از سلطۀ استعمار انگلیس بوجود آمده بود.
در ماه مه 1925 ریدر بولارد به سمت فرماندار نظامی شهر بغداد منصوب شد و نقش مهمی در سرکوب انقلابیون عراق به عهده گرفت. او در مقام جدید خود برخوردهای شدیدی با آیت الله کاشانی – که رهبری شاخۀ نظامی انقلاب عراق را به عهده داشت- پیداکرد و از همان زمان کینۀ فراوانی از آیتاللله کاشانی به دل گرفت، تا آنکه بعداً بهنگام تصدی سفارت انگلیس در ایران، به فکر انتقامجویی افتاد وهمانگونه که در متن خاطراتش خواهد آمد اقدام به دستگیری و بازداشت آیت الله به بهانۀ واهی همکاری با آلمان هیتلری نمود. هچنین برای خدشهدار کردن مقام معنوی ایشان، در کتابش نام «کاشانی » را در کنار سرلشکر زاهدی قرارداده و دستگیری هردورا به یک دلیل اعلام کردهاست.
بولارد در دسامبر 1925 از عراق به لندن منتقل شد و در ادارۀ مخصوص عراق در وزارت خارجۀ انگلیس در جده به حجاز( عربستان) رفت. درزمان کنسولگری او بود که انگلیسها توانستند «شریف مکه» را از حکومت بردارند و در عوض، خانوادۀ « ابن سعود» را بر عربستان حاکم کنند.
پس از این اقدام، بلافاصله بولارد شغل بهتری یافت و به سمت کنسول انگلیس در آتن معین شد (1925) ومدت سه سال در همین شغل خدمت کرد. آنگاه دربهار سال 1928به عنوان کنسول انگلیس در حبشه به آدیس آبابا انتقال یافت.
در بهار سال 1935 که رابطه انگلیس و شوروی دوباره برقرار شده بود(12)، ریدر بولارد را به سمت کنسول انگلیس در مسکو انتخاب کردند و پس از چندی خدمت در این شغل، در ماه ژوئن 1931 به عنوان کنسول انگلیس در لنینگراد منصوب گشت.
بولارد در سال 1933به مراکش مآمور شد و در سال 1936 با عنوان وزیر مختار انگلیس باردیگر در موقعیتی به عربستان رفت که این کشور تحت حاکمیت « ابن سعود» اداره میشد.
بولارد تا دسامیر1939( آذر 1318) درعربستان خدمت میکرد، تا آنگاه که به عنوان وزیر مختارانگلیس درایران منصوب شد و مستقیماً به تهران آمد و این شغل را که ضمناً آخرین پست دولتی او بحساب میآمد تا ماه مارس 1946 ( اسفند1324) ادامه داد.(7)