بسم اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم :
سوآل ؛ قرآن ، آخرین سند معتبر (وحی) . پیام آور رحمت است و آزاد سازی انسان ، و صلح و برابری ، و یا خشونت در زمین ،و به آتش کشیدن انسان در فردای آخرت ( عذاب ) ؟ .
این سوآل در اولین سخنرانی من در آمریکا که در یک روز گرم ومرطوب ( 18 جولای سال 1978) در شهر ورستر در ایالت ماساچوست در شرق آمریکا بوقوقع پیوست از طرف یکی از دانشجویان پیش روی من قرار گرفت: چقدر خوب صحبت کردید ! باید بیشتر از وجود کسانی مثل شما که جرات صحبت کردن در چنین مجالسی را دارند بهره ببریم. گفتم من سخنران نیستم دیدم حدود 300 نفر دانشجو در این مجلس یادبود این همدانشگاهی عزیزمان که در دریاچه شهرمان غرق شده ( گفتند قهرمان شنای مدرسه هم بوده !!) همه ساکت نشسته اند و یا باهم حرف میزنند و یا در سکوت مرگباری در خودشان فرو رفته اند. من باعتراض به فضای حاکم و به احترام این همدانشگاهیم بپا خواستم و با گفتن بسم الله ، سخنم را شروع کردم ، و حدود 30 دقیقه صحبت کردم . درجواب شما و دیگر دوستانم که این همه مرا مورد تشویق قرار دادید باید عرض کنم که بنظر خودم بر دل نشستن حرفم ،اول بپاس ذکر نام آن هستی بخش بود و ثانیا صداقتی که در کلامم داشتم و از این مهمتر احترامی که برای این جوان باا ینکه اورا اصلا نمیشناختم بود . بهر صورت از شما و دیگران سپاسگذارم .
چند روز از این حادثه تلخ گذشت ، و بچه ها همگی کمک کردند تا جسد او را در نهایت احترام بوطنمان نزد پدر و مادر داغدارش بفرستیم( روانش شادو یادش همیشه گرامی باد ).آن حادثه و آن سخنرانی و صحبتهائی که در فضای مدرسه در آن زمان پیچید از یکطرف و سوآلی را که یکنفر از همدانشگاهیانم پیش رویم گذاشت از طرف دیگر مرا به این فکر فرو برد ،حالا که سخن گفتن از ( او ) ،آنهم در یک جمعی که اصلا نمیشناسی این همه برای من لذت بحش و برای پاره ئی آرامش بخش بود ،پس اگر بار دیگر این صحنه تکرار شد و این باردیگران از من خواستند که صحبت کنم ، آن زمان چی ؟ شاید این بار بهر دلیلی این سخن آنهم در یک جمع دانش پژوهی ولو داوطلبانه مطلوب واقع شد ،اما اگر بار دیگر ….
در یکی از همان روز های گرم و مرطوب ورستر ،به یکی از دانشجویان آن مجلس برخورد کردم ،آن دانشجوی عزیز سوآلی را پیش روی من گذاشت که تا این مقطع زمانی ( 22 آگوست 2013) آن سخنرانی صدها بار با عنوانهای متفاوتی تکرار شد، و همچنین سوآل بجای آن گرامی جستجوگرمنتقد !!. هر بار تلاش کردم تا طرح این سوآل را که گهگاهی از طرف دیگرانی همانند، نیز مطرح میشد در بایگانی باوری خودم محفوظش نمایم،و با نادیده گرفتن و کم اهمیت جلوه دادن سوآل از زیر بارمسئولیت جواب شانه خالی کنم ؟.شدت یافتن طرح این سوآل با افزایش کشتار و بی عدالتیهائی که بنام دین ( مخصوصا اسلام ) هرروز دامنگیر انسانهای بیگناه شد و میشود کار را بجائی رساند که اکثریت همباوران من نه تنها حاضر به سخن گفتن و دفاع از قرآن در مجالس نا همسو نشدند ونمیشوند بلکه عمل مرا نیز مورد انتقاد قرارداده و میدهند !! .اما من با تمام وجودم بر این باور بوده و هستم که قرآن برای همه تاریخ حرفی برای گفتن دارد و طرح بیان صادقش در هر محفلی نه تنها کار ساز و مؤثر هست بلکه ایستادن بر این حق بهترین و بزرگترین پشتوانه گوینده خواهد بود . بهمین دلیل با توسل بحقانیت قرآن بر این شدم تا بعنوان یک شاگرد کم سواد این مکتب برای اولین با ر خود اقدام به نقد عذاب و مشتقات آن در قرآن کریم بنمایم .در ابتدای این راه خالصانه اقرار به کم توانی و نارسائیهای قرآنی خود مینمایم ،بهمین دلیل از حضور اساتید و قرآن پژوهان مصلح شاگردانه تقاضا کردم تا با ارشادات مسئولانه خود یاریم دهند تا با علم افزون آنان بیشتر به حقیقت این امر خطیر دست یابیم .انشاالله . از شما چه پنهان ابتدا بهرنوشتاری که همباوران مسلمان من تا بحال در مورد بحث قرآنی برشته تحریر در آورده اند تقریبا نگاهی انداخته ام ،همه سراسر از رحمت است و رحمانیت آن خداوند بسیار مهربان و خوب. البته من نه تنها با این رحمت واسعه مشکلی ندارم بلکه همراه هر نفسم آنرا نیزحس میکنم و از آن لذت روحی و روانی میبرم ،اما به قرآن که مراجعه میکنم حضور 395 آیه عذاب و مشتقات آن را هم نمی توانم نادیده بگیرم. بهر صورت این آیات نیز جزئی از آیات نازل شده بر پیامبر عزیز ماست و دیر یا زود یک نفر باید به این مهم می پرداخت .امروز پس از 12809 روز که از تاریخ طرح آن سوآل میگذرد ،سوآل سی و چند سال قبل آن هموطن و صدها هموطن دیگر و خودم را پیش روی قرآن قرار میدهم .اولا از پیشگاه خداوند قرآن صادقانه استدعا دارم که حق را بر قلب و قلم من نازل فرماید تا عشق من به این کتاب باعث نشود تا در این پژوهش بزرگ برای دیگران و خودم پرده پوشی باوری بنمایم .ثانیا مجددا بجد از حضور تمامی پژوهشگران محترم و هم باوران عزیز و منتقدین دانشمند قرآن ملتمسانه تمنای شاگردانه دارم تا مرا مسئولانه ارشاد و یافته هایم را تصحیح نمایند ،مطمئن هستم بازگشائی و پرداختن به آیات عذاب در قرآن کار چندان آسان و همواری نیست ، اما با توکل بخدای قرآن و ارشاد صادقانه و مسئولانه شما سروران عزیز شاید بتوانیم حد اقل به طرح چنین سوآلی خود اقدام کنیم .
بزرگوارانی که تمایل به شرکت در این تلاش بزرگ را دارند میتوانند از طریق آدرس الکترونیکی naderentezam@gmail.com نظرات خود را ارسال فرمایند .البته پس از اتمام هر آیه آنرا در سایت naderentezam.com نیز میتوانید مطالعه فرمائید.
سوآل ” اگر دستورات این قرآن شما سراسر رحمت و نورهدایت انسان در این جهان ومغفرت و رستگاری در آخرت هست، پس آیا اشاعه و رواج این همه خشونت در بین پیروانش ( حتى بر یکدیگر) و بشریت در این دنیا و نزول آیات عذاب به امر خداوند رحمانش در آخرت برای چیست؟؟؟. “
پیش از ورود به بحث به چند مهم اشاره مختصری مینمایم .
1- قرآن کتاب هدایت است ،و نه شریعت . ( با توجه به آفرینش انسان بعنوان تنها آفریده بر فطرت ، و تنها موجود فراگیرنده مجموعه استعدادها و اسماء ( علم الآدم اسماء کلها) از خداوند ،وبا توجه به اختیاری که از طرف خداوند به او تفویض شده ،که اتفاقا همین اختیار بزرگترین مسئولیت چگونه زیستن رابر عهده او گذاشته میتواند ، الف – یا این رهنمود را آنچنان که قرآن می آموزد بعنوان اصول راهنمای خرد خویش درجهت رشد و نیک زیستن در هر دو جهان فراروی شدن خود قرار می دهد ب – یا با یک چرخش وارونه یک شریعت تخریب از آن میسازد و سرنوشت خود و بشریت را در این جهان با خشم وکشتار رقم می زند و در آن جهان بپاس اعمال سراسر کفر آمیز خود با عذاب خداوند عادل روبرو میشود.
2- قرآن درس زندگی و خوب زیستن است، و نه چگونه مردن . مرگ یک پدیده طبیعی است و خارج از کنترل انسان ، مسئولیت مرگ غیر طبیعی مستقیما با خود انسان میباشد.جهادی های دیروز و امروز( بنام هردین ، مذهب، مرام ، و ایدئولوژی ) همگان نه تنها خود با نظم آفرینش ( حیات) بیگانه اند بلکه معلمین و مروجین ( متشرٍع) آنها نیز کلید دار همان جهنمی هستند که خود و پیروانشان هیزم آتش آن میشوند.
3- قرآن کتاب اخلاق است و نه کتاب قانون . قوانین خوب را باورمندان به کرامت انسانی با استفاده از یک فطرت پاک نوشته و می نویسند ، حق دادنی نیست ، حقوق ذاتی انسان هستند، انسان با این حقوق پا به عرصه وجود میگذارد .( امر بمعروف و نهی از منکر ) در تمامی باور ها اصل احترام به همین حقوق میباشد.
4- قرآن کتاب احکام نیست ،هادی انسان برای صدورو اجرای حکم به بهتر زیستن است .بهمین منظورحتی در قصاص قتل میگوید: اگر ببخشید حیات داده اید .
5-قرآن کتاب اقتصاد نیست ،مضار استثمار را بیان میکند .وبا رهنمود به پرداخت ذکاَه و انفاق دعوت به نزدیکتر شدن روابط وبهتر زیستن انسانها میکند .
6-قرآن مروج آزادی و آزاد سازی انسان است ،به همین منظور در برابر ظلم وظالم می ایستد. زمانی که چهره پلید ستمگران و پرده پوشان حقوق انسان ازنهان پرده ها برون شد، بر همگان روشن میشود که عذاب عین عدالت است ،آن زمان روز شادی مظلومین تاریخ خواهد بود . آنها که حقوق مسلمشان در این جهان در زیر چکمه های همین پوشانندگان حق انسان پایمال شده !
7- قرآن کتاب آفرینش هستی به مرکزیت انسان هست ،پس بالاترین کرامت در چشم و دل خداوند هستی بخش از آن انسان است .
8-قرآن درس بهتر زیستن در هر دو جهان هست. بهمین منظور یکی از دلمشغولی های آن هدایت انسان برای بهتر زیستن در هر دو جهان می باشد .
9- در نهایت به این آیه کاملا توجه نمائید که منشاء شر و عذاب ما از خود ماست و خداوند بصراحت میفرماید که إِنَّ اللَّهَ لَا یَظْلِمُ النَّاسَ شَی وَ لَاکِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ(44 یونس) قطعا خداوند بمردم ظلم نمیکند، در صورتیکه منشاء ظلمشان از سوی خودشان و بر خودهاشان میباشد. پس بخاطر ظلمی که روا میدارند،بهمان نسبت هم عذاب میشوند ؟.یادآور میشوم که تحت هیچ شرایط و به هیچ عنوان ،هیچ فردی حق عذاب و شکنجه هیچ موجودی را ندارد و بنا بر داده های قرآنی چشیدن مزه تلخ عذاب جزء برنامه و نظم آفرینش بوده و این تنها خداوند هست که می داند و می تواند که نسبت به عفو و یا عذاب هرکس امر باجرا بفرماید.
و اما بالا رفتن اولین شلاق آیه عذاب برای فرود آوردن بر گرده کافر را در دستهای خداوند رحمان در آیه هفت سوره بقره دومین سوره قرآن مشاهده میکنیم .
خَتَمَ اللَّهُ عَلىَ قُلُوبِهِمْ وَ عَلىَ سَمْعِهِمْ وَ عَلىَ أَبْصَرِهِمْ غِشَاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ . ( مهر نهاد خداوند بر دلهای ایشان، و بر گوششان و چشمهایشان پرده ایست و از برای ایشان است عذابی بزرگ ) .ؤإِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ(6 ) به درستی که آنها که کافر شدند یکسان است بر ایشان خواه بیم داده باشی یا بیم نداده باشی ایمان نمی آورند .
با پوزش از اینکه بعمد آیات فوق را جابجا قرار دادم ( با توجه به روش پژوهش ) برای فهم کلمه عذاب در هر آیه ابتدا به آیه مربوطه می پردازم و سپس بمنظور فهم بهتر موضوع در صورت نیاز به آیات پیش و پس نیز مراجعه خواهم کرد .
ختم : پایان داد ،مهر زد وپایانش را تصدیق نمود ،بهمین جهت مهر را نیز خاتم میگویند. قلب : در فرهنگ قرآنی مرکز دریافت است ،ضمیر و وجدان هم می تواند باشد.سمع: بعنوان مرکز شنوائی .ابصار جمع بصر و نور بینش است .غشاوه پرده و پوشش است . عذاب: بحسب لغت بمعناى باز داشتن یا چیزى است که باز دارد. آب گوارا را از این جهت عذب گویند که از تشنگى باز میدارد، و هر چه از رسیدن به مطلوب و مقصود باز دارد عذاب گویند که ترجمه رساى فارسى آن گرفتارى است.
تا اینجا بزبان ساده میفرماید: بنا بر قانون نظام هستی ( حیات)، آفریدگار جهان چنین اراده فرموده که :بر قلب (مرکز بینش)و بر گوش ( مرکز شنوائی) و بر آبصار ( در این یکی جمع آمده ،بینائی ) آنهائی پرده بکشد که روششان بر خلاف نظم حیات است . در نظم آفرینش مرگ بعنوان نیستی و نابودی معنی و مفهومی ندارد . قرآن تغییر و تبدیلها از حالتی به حالت دیگر را در یک مقطع کوتاه ( بقول خودش ) موت مینامد. که اتفاقا در پس هر موتی یک بازگشت توام با رشد قرار داده .در مورد موت انسان میفرماید: میخواهید بدانید که چگونه در پس بر پائی رستاخیز باز میگردید ؟ به موت طبیعت در ابتدای یک فصل و باز گشت توام با رشد بیشترشان در فصل دیگر نگاه کنید .
اکنون برمیگردیم به آیه قبل که بچه دلیل و بخاطر کدامین خطای این گروه ،گوش و چشم ودل آنها در پس دیوار اعمالشان زندانی میشود، و چرا کشیدن این دیوار(غشاوه) برای انسان عذاب آور است.مگر ندیدن درون وبرون عذاب است ؟
آیه قبل از آنجا شروع میشود که : بدرستیکه (قطعا)آنها که کافر شدند انذار بر آنها و عدم آن هیچگونه تاثیری در عدم کفر ورزی آنها نمیگذارد ،که آنها ایمان نمی آورند ؟. اجازه فرمائید ببینیم به چه چیز و برای چه باید ایمان بیاورند ؟ مگر ایمان آوردن در فرهنگ قرآنی یک اجبار هست ؟ و عدم آن یعنی چشیدن عذاب ؟ باز میگردیم به آیات ابتدائی همین سوره ( بقره ) .قرآن در یک بحث بسیار فراگیراز ابتدای این سوره رفتار انسانی که بر گرفته از (باور) اوست را در سه گروه تشریح میکند .سوره با سه تا از حروف مقطعه (الم) آغاز میگردد. کتاب جالب و با برداشتی قابل تامل در مورد حروف مقطعه قرآن بدستم رسیده که نویسنده خوش ذوق و تلاشگر آقای سعد عبدالمطلب عدل از یک منظردیگری از کهن زبان مصر قدیم بنام ( زبان هیرو گلیف) به بازگشائی این حروف پرداخته. کتاب هیرگلیف را جنابان دکتر حامد صدقی و دکتر حبیب الله عباسی بزیبائی تمام ترجمه نموده اند .نویسنده تلاش کرده تا رموز این حروف را با استفاده از این زبان ( هیرگلیف) روشن نماید . خلاصه سه حرف اول این سوره ” (الف) کسی که تکلیف شده ،یا پیامبر.(لام ) اهتمام ورزنده به وظائف رسالت و مشغول بدان ،اندوهگین به سبب رسالت، گرینده در شب زنده داری و قنوت.(م) کسی که از ترس خداوند اشک میریزد.معنای کلی این سه حرف برابر است با ( به جان تو ای پیامبر تکلیف شده و اهتمام ورزنده به مسائل دین و اندوه زده به دلیل تکذیب تو از سوی قومت و اشک ریز از بیم و هراس خداوند “. بهر صورت شاید این نزدیک ترین معنا باشد ؟ در نهایت علم مطلق نزد خداوند هستی میباشد .
گروه اول ، انسان متقی معرفی میشود .گروه دوم آنها که خود با اختیار کفر را بر ایمان انتخاب میکنند، که در نتیجه این انتخاب و پوشاندن روی حق ، و عدم ایمان آوردنشان به آفریدگاروعدم پذیرش نظم جهان هستی(توحید) در تمامی شئون حیات این جهان، در آخرت به نسبت کفر خود عذاب میشوند .در پایان این قسمت از بحث عذاب در این آیه قسمتی از نظر گرامی استاد طالقانی را نیز در زیر مشاهده فرمائید .
“عظیم: مقابل حقیر، کبیر مقابل صغیر است، عظیم بزرگ از جهت ظاهر و باطن است چنان که دل و دیده را پر کند.إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا: کلمه کفر هر جا در قرآن آمده مانند ایمان نظر به باطن و حقیقت است که با معناى لغوى تناسب دارد، کفر و ایمان مصطلح شرعى یا متشرعه براى آثار و احکام آنست که بعد اصطلاح شده و ناظر بظاهر مىباشد و ممکن است با باطن تطبیق ننماید حق اینست که آدمى بحسب فطرت نه مؤمن است و نه کافر تا جایى که توجه ندارد و عقل بکار نیافتاده، پس از مرحله فطرت یا غافل و منصرف میماند یا قدرت تشخیص ندارد. این دو دسته با توجه دادن و استدلال ممکن است بسوى ایمان برگردند، آنکه میخواهد برنگردد و تشخیص ندهد اگر پس از توجه یا تشخیص انکار نماید چون با توجه و اراده و اختیار کفر را گزیده قابل هدایت نیست، کفر اول امر عدمى است و دوم با ایمان تقابل تضاد دارد (نه عدم و ملکه) و عارضه نفسانى و عناد است، ادامه و اصرار بر کفر قواى ادراکى را از کار مىاندازد تا جایى که یکسره از درک باز میماند اگر چه فعلا باین مرتبه نرسیده باشد چون در نهایت به اینجا منتهى میشود آثار ختم و غشاوه، نسبت باو و درباره او داده میشود مانند مسافرى که در آغاز راه است ولى بسر منزلى که روى آورده نزدیکتر میباشد، ظاهر آنست که «الذین» موصوله است نه موصوفه و مورد نزول (گر چه مخصص نیست) کفار لجوج مکهاند و جمله فعلیه «کفروا که مستند باختیار و اراده و مشعر بر استمرار است مردمى را می نمایاند که با اختیار کفر را پیشه نموده و بر آن اصرار مىورزند نه آنهایى که چون بهائم در غفلت و بیخبرى بسر میبرند و نه آنان که دچار شک ابتدایى یا شک استمرارىاند، پس مهر بر دلها و گوشها که بخداوند استناد داده شده جبر و خلاف عدل و لطف نیست زیرا نتیجه اراده و اختیار خود آنها است، ترتیب و تأثیر آثار که قانون خلقت و عوامل خدایند اختیار و عمل آنها را رو به نتیجه برده، بعبارت دیگر فیض و رحمت عمومى از جانب فیاض و خیر مطلق در مرتبه ذات و اختیار بصورتى در مىآید که اقتضاء دارد یا باختیار خواسته شده چنان که در حیوانات بصورت غرائز و مشاعرى در مىآید که آنها را بشهوات و لذات حیوانى برساند، اگر جز این باشد خلاف عدل و لطف است، اگر حیوان در مرتبه حیوانى جز چنین باشد و شعور و مطلوب برترى داشته باشد مزاحم زندگیش مىشود با این فرق که حیوان جز این اقتضاء را ندارد و انسان با اراده مىتواند این راه را پیش گیرد. آنچه بیرون از اختیار است نخست سازمان بدنى و مغزى و حدود عقل و ادراک و ذوق اولى است که در افراد مختلف مىباشد چنان که انسان با حیوان و حیوانات با یکدیگر و معادن و فلزات مختلفند، پس از سازمان نخستین در انسان و جدان و ضمیر بکار مىافتد که خواست و اختیار از آن برانگیخته مىگردد و چون پیوسته در حال تغییر و تقلب است از آن بقلب تعبیر مىشود، اختیار خیر و شر و روش عمل از آنست، همین است که عقل و قواى دیگر را در طریق خواستها بکار مىاندازد و مىتواند زنجیر عادات و غرائز را بگسلاند و انسان را آزاد سازد، چون در اختیار آزاد است منشأ تکلیف و مؤاخذه مىباشد، در مرحله سوم عادات و ملکات است که در نتیجه اختیار عمل راسخ مىگردد، پس از رسوخ عادات و ملکات، انسان که مىاندیشد یا انجام میدهد بظاهر مختار است ولى در واقع مجبول و مجبور مىباشد و برگشت از این عادات و ملکات مکتسبه یا محال یا مشکل مىگردد.
در این دو آیه هر سه جهت بیان شده، کفر بخود آنها و اختیارشان نسبت داده شده، ختم بر قلوب را که نتیجه اعمال است بخداوند نسبت داده، غشاوه بدون نسبت آمده که گویا ساختمان وجودشان در همین حد و این چنین است، یا نتیجه عوامل میراثى و تکوینى پیشین مىباشد «وَ عَلى سَمْعِهِمْ» ممکن است عطف بر «عَلى قُلُوبِهِمْ» باشد، مىشود خبر مقدم براى غشاوه باشد. پس کفر نسبت به آنها و خشم نسبت به خدا، غشاوه بر بصیرت نسبت بسرشت و طبیعت، و از کار افتادن ادراک شنوایى ممکن است بخدا و ممکن است بسرشت خودشان نسبت داده شود، در این بیان بلاغت بس شگفتى است! قلوب و ابصار جمع و سمع مفرد آمده؟، چون «سمع» مصدر است و بجمع در نمىآید، شاید نظر به ادراکات و اعمال هر یک باشد چه قلب را خواستها و ادراکات گوناگون مىباشد: کلى، جزئى، وهمى، تخیلى، حسى، معنوى و خواستهاى خیر و شر و حق و باطل، همچنین بصر رنگها و سطوح و مقدارها را درک مینماید، ولى نوع ادراک سمع همان امواج صوت است، و چون ادراک چشم از جهت مقابل است از باز ایستادن این ادراک به غشاوه (پرده) تعبیر نموده، بخلاف ادراک قلب که چون از جهات مختلف است، براى آن کلمه «ختم» را آورده- ختم الشیء- یعنى آن را بپایان رساند.- ختم على الشیء- یعنى پایان آن را امضاء نمود یا بر آن مهر نهاد. یا درب خانه و صندوق را بست و مهر و موم کرد. بنا بر این کلمه ختم چون با «على» آورده شود تنها آخر کار- که بستن یا مهر زدن است بفاعل نسبت داده میشود- نه مقدمات و خود عمل، و جمله مشعر به تشبیه و استعاره است: که قلب آنان تشبیه بصحیفهاى شده است که تاریکى کفر و سیاهى اوهام همه آن را فرا گرفته و خداوند پایان آن را مهر کرده و بسته، یا تشبیه به مخزن و صندوق سر به مهر و ناگشودهاى نموده که استعدادها و سرمایههاى انسانى آنان در آن نهفته شده و از قابلیت ظهور و استفاده باز مانده در خطبه اول نهج البلاغه امیر المؤمنین علیه السلام درباره علت غایى بعثت پیامبران میگوید:- «یثیروا لهم دفائن العقول»- تا گنجینههاى مدفون عقول را برانگیزند و بیرون آرند.
همین که بچه وارد فضاى این جهان گردید و بدنش با محیط خارج تماس یافت دهان بناله میگشاید، با گشودن دهان هوا بریهاش مىفشارد و در اثر آن ضربان و حرکت منظم قلب شروع مىشود با این ضربان پیوسته غذا و نیروى دفاعى مىگیرد و بدن را براى زندگى نوینى آماده مىسازد، دریچههاى چشم و گوش نسبت بقلب درونى یا ضمیر و و جدان نیز چنین است، انعکاس الوان و سطوح و جلوههاى گوناگون جهان بر پرده چشم، و رسیدن امواج صوت بر گوش، دل (یا و جدان) را بحرکت مىآورد، این حرکت همان خواست است تا آنچه مىبیند و مىشنود، درک نماید. این آغاز مایه و پایه گرفتن سازمان باطنى انسان است که از ادراک و عمل و اخلاق شروع مىشود.
این عمل مانند ضربان قلب و دوران خون پیوسته است، چشم و گوش دیده و شنیده را در ضمیر منعکس مینمایند و ضمیر دستگاه درک و حفظ و بینایى و شنوایى را براى تکمیل ادراکات و خواست خود و رسیدن بباطن و علل فاعلى و غایى بکار مىاندازد تا راز هر چه را دریابد و مبادى و غایات را بفهمد تا بسرچشمه این جمال و قدرت رسد، خداوند هم همواره کمک می رساند و در دوره فطرت پیش میرود، همراه این پیش رفت عوامل میراثى و شهوات و هوی ها نیز یکى پس از دیگرى سر مىکشد و قلب را میدان کشمکش قرار میدهد، اینجاست که باید نیروى تبلیغ انبیاء و تشریع حدود و قوانین بکمک رسد تا قلب بیمار و مختل نگردد و دچار مرگ نشود- هم چنان که طبیب حاذق اول کارش بررسى قلب است نظر اول پیامبران که طبیب نفوسند نیز بضمیر و قلب درونى است، تا آنجا انذار و ابلاغ اثر دارد که ضربان و حرکت در آن باشد و الا طبیب مأیوس و مرگ حتمى است.
اثر مستقیم قلب زنده در گوش و چشم است که پیوسته از آن چشم بیناتر و گوش شنواتر مىگردد، گویا درون این چشم و گوش چشمها و گوشهایى است که قلب زنده آنها را باز و بینا و شنوا میگرداند چنان که متعلم در آغاز از صفحه کتاب جز خطوط نمىبیند و از گفته جز صوت نمىشنود و پردههایى بر چشم و گوش اوست که با دل دادن و درس خواندن همواره برداشته مىشود، از حروف صدا و از کلمات معانى را هر چه بیشتر درک مىنماید- صفحه جهان را مانند صفحه کتاب هر کس مىبیند ولى آنچه عالم الهى مىنگرد عالم طبیعى نمىبیند، و آنچه او مىبیند بىسواد نمىبیند، یکى از برگ درخت شکل و رنگ مىبیند دیگرى نظم و هندسه و زیبایى، آن یکى سازمان جذب و دفع و تغذیه، آن عارف هم هر ورقش را دفتر قدرت مىنگرد.
وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ: جمله اسمیه که با لام اختصاص شروع شده، ثبات و دوام و ملازمت را می رساند: که عذاب بزرگ براى آنان و ملازم با وجودشان پیوسته و ثابت است گر چه غفلت و انصراف، از توجه و درک آن بازشان داشته، این پایان کار کفر پیشگان است چنان که پایان کار پیشروان ایمان رستگاریست: این امتیاز و جدایى اثر تابش نور وحى است که هر مستعدى را بر می انگیزد و هر فرد و دستهاى را بحسب استعداد و قابلیت جدا و ممتاز مىنماید، چنان که تابش نور در فضاء و خلال موجودات آنها را از سکون و هم سطحى می رهاند و هر یک را از دیگرى از جهت شکل و مکان جدا می نماید فعل و انفعال و زد و خورد میان عناصر و استعدادهاى مختلف پس از تابش نور شروع مىشود، بعضى بعشق نور بالا مىروند بعضى چون در اعماق زمین جاى گرفتهاند به روى نور چشم نمىگشایند و گوش طبیعى آنها دعوت خطوط شعاع را که فرستاده خداوندند نمىشنود، بعضى در میان جاذبه نور و ظلمت سرگردانند.
پس از طلوع قرآن که فروغ باطن است نفوس آرام و ساکن ممتاز گردید آنان که
فطرت حقجویى و ضمیر خیر خواهیشان زنده و سالم است در یک سطح عالى با هم ضمیمه مىشوند و به هدایت قرآن پیش مىروند، گروه دیگر آنهایىاند که به تاریکى کفر خوى گرفته و نور وحى با چشم شب کورشان سازگار نیست، گروه سوم کسانىاند که متحیر بسر مىبرند”.
خلاصه ،آنچه از کلمه عذاب در اولین آیه این کتاب ملاحظه میفرمائید ،بصراحت بر میگردد به تصمیم خود انسان، زیرا در شش آیه قبل بدون اینکه قرآن روی سخنش با دیندار و یا بی دین باشد میفرماید: این مشخصات انسان متقی است،تقوا از وقایه میآید یعنی ترمز ،یعنی انسان متقی کسی است که در هر موردی در زندگییش و برای اجرای هر امری ابتدا به درستی آن عمل فکر میکند و سپس اقدام به اجرا مینماید .اما انسان کافر کسی است که روی حق را می پوشاند. در فرهنگ عربی به ابر میگویند کافر چون جلو نور خورشید را میگیرد ، به کشاورز میگویند کافر چون روی دانه را میپوشاند ، در فرهنگ باوری به انسانی که روی حق پرستش و ستایش خداوند، آفریدگار بی همتای جهان هستی را می پوشاند نیز کافر میگویند . نوع دیگر کفر پوشاندن حقوق انسان و دیگر موجودات در هستی ( محیط زیست ) می باشد .تمامی این کفر ورزیدنها از اختیاری است که به انسان داده شده و این اوست که عمل به کفر ویا ایمان را خود انتخاب می کند . در صورت کفران ورزی مسلما میبایستی بهای آن را بپردازد . دلیل نسبت دادن این امر بخداوند برای این هست که میفرماید : من هستی را بر حق آفریده ام و در هر موردی هرکس و بهر دلیلی بر خلاف نظم آفرینش عمل کند بنحوی مورد عذاب قرار میگیرد ……انشاالله این بحث ادامه دارد. شما میتوانید این سلسله مقالات و دیگر مقالات را در سایت naderentezam.com مطالعه فرمائید .