back to top
خانهنویسندگانجمال صفری اشغال ایران توسط قوای متفقین درجنگ جهانی دوم و سقوط...

جمال صفری اشغال ایران توسط قوای متفقین درجنگ جهانی دوم و سقوط پهلوی اول (۳)

Mosadegh-Mohamed-1
26 خرداد، بمناسبت صد و سیُ و دومین
سالگرد تولّد دکترمحمّد مصدّق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (113 ) – 4

* ریدر ویلیام بولارد به وزارت خارجه:
 تهران – ششم اکتبر 1941 [14/7/1320 ]
    ارتش بریتانیا به این امر پی برد که اکثر اوقات بین نام «ایران» و «عراق» تداخل می‌شود؛ بنابراین تصمیم گرفته است جهت مقاصد نظامی به نام «پرشیا» بازگردد. من هم مایل هستم همین کار را بکنم، ولی در صحبت با ایرانیان به زبان فرانسه یا انگلیسی طرف انتظار دارد «ایران» گفته شود. به هر حال بهتر است به یک نام چسبید، همان طور که من سعی می‌کنم. (هر چند که زیاد موفق نیستم.)!!
    برای ما مهم‌تر از تغییر نام ایران، تغییر نرخ ارز است. از اول اکتبر تسعیر ارز که چندین ماه در حدود هر پوند 175 ریال بود به 140 ریال رسیده است. در نتیجه بابت هر چیزی که در این مملکت پول می‌پردازم، بیست و پنج درصد گران‌تر تمام می‌شود. این تغییر نرخ ارز به حکم قانون بود. بر تسعیر ارز نظارت می‌شود.
   نرخ ارز به یمن یک سلسله مقررات ناشیانه به یک بی‌نظمی کامل کشیده شده بود.نرخ جدید که جایگزین پنج یا شش نرخ گوناگون، برای مقاصد مختلف گردیده از بعضی جهات یک پیشرفت است، ولی برای کسانی که به پول استرلینگ حقوق می‌گیرند یک ضربه محسوب می‌شود. تفاوت آن برای کارکنان دفتری مهم خواهد بود. سربایگان که حدود بیست سال سابقه خدمت دارد تقریبا پانصد لیره در سال دریافت می‌کند و 116 پوند هم در سال مالیات بر درآمد انگلیس می‌پردازد. سقوط ناگهانی رقم ریال در برابر پوند برای او آخرین ضربه به حساب می‌آید، تازه ازدواج هم کرده است.
    من از لحاظ میهمان کمبود ندارم. هفته گذشته چهار ژنرال در آن واحد میهمان من بودند، به علاوه دو یا سه نفر از افسران ستادهایشان. یکی از آنان ژنرال ویول بود. از او خوشم آمد – در واقع همه خوششان آمد، از جمله روس‌ها. (ویول روسی حرف می‌زند، آن را قبل از جنگ گذشته در روسیه فرا گرفته است.) پسر بیست و یک ساله زیبایی همراهش بود که اخیرا چشم چپ خود را در جنگ از دست داده‌است. من مطمئن هستم ژنرال عمدا او را به عنوان آجودان مخصوص خود انتخاب کرده تا شاید عملا بفهمد که از دست دادن یک چشم کمبودی است که می‌توان با آن کنار آمد. ژنرال ویول بسیار آرام، معقول و مصالحه‌جو است و با مطالعه. از دو روزی که نزد من اقامت داشت بسیار لذت بردم.
    این روزها در سفارتخانه همه‌جور آدمی را می‌توان دید. افرادی که در حال حاضر اینجا هستند عبارتند از کریستوفر سایکس پسر سرمارک سایکس (تهیه‌کننده بخشی از موافقت‌نامه بدفرجام سایکس – پیکو در طول جنگ گذشته) که آدمی است فاضل و مجلس آرا و مردی به نام سویت اسکوت که با تامس هاجکین در [کالج] بیلیول بوده و با او به آلبانی سفر کرده است. امروز می‌بایست سه مردی را ملاقات کنم که در یک پرواز تحقیقاتی برای خط هوایی سلطنتی به ایران آمده‌اند. ظرف یک یا دو روز سر گادفری رودز باید برای رفع مشکلات راه‌آهن وارد شود. او یک کانادایی و از مهندسان سلطنتی است که چند سالی قسمتی از راه‌آهن کنیا و اوگاندا را اداره می‌کرده است.
    مشکلاتی چون حمل‌و‌نقل، نظارت بر اداره امور کشور و اطمینان از اینکه مملکت دچار قحطی نشود، سانسور (که باید اعمال شود) و جز آن، همه از مظاهر جدید وظایف سفارتخانه است و دست‌آخر در حوزه مسوولیت من؛ تازه دلتنگی در حد مرگ را هم نباید از نظر دور داشت.از شنیدن این خبر از ناحیه «م» به وحشت افتادم که روزنامه‌ها به دلیل اهمیت غیرمترقبه‌ای که تهران اکنون یافته است مزاحم او شده‌اند. گرفتن عکس‌هایی که ما را با روس‌ها نشان می‌دهد، اقدام بسیار خوبی بود. این از آن نوع تبلیغاتی است که مقامات کشور تایید می‌کنند، اما اینکه امور خصوصی و خانوادگی آدم بازیچه دست روزنامه‌نگاران شود، تهوع‌آور است.
     چه کسی گفته که کارمندان کشوری گمنام هستند؟ ای کاش بودند. خوشبختانه سه یا چهار ماه طول می‌کشد تا روزنامه به ایران برسد و وقتی برسد به حدی قدیمی شده که اغلب کسی به آن نگاه نمی‌کند. تازه در صورت رسیدن هم، برخی از روزنامه‌ها بر اثر اقدامات دشمن، گم و گور می‌شود. حال اگر قرار است چنین بلایی بر سر بعضی روزنامه‌ها بیاید چه بهتر بر سر مزخرفات مربوط به وزیر مختار اعلیحضرت [پادشاه انگلستان] در تهران بیاید. به هر حال من در این سن و سال از یک اتهام مبرا هستم. اینکه نمی‌توانند از شکل و شمایل من تعریف کنند.می‌ترسم در آنجا حرف‌های مزخرف زیادی درباره ایران – به هنگام اشغال آن – گفته شده باشد و بعضی لاف‌زدن‌های ابلهانه. من فکر می‌کنم پاره‌ای از گرفتاری‌ها را نوشته‌‌ام. معضلات زیاد می‌شود، ‌نه‌تنها از مشکلات کاسته نمی‌شود که به آن اضافه هم می‌شود.بعضی امور خوب پیش می‌رود. به عنوان مثال در راه‌آهن تهران به جنوب، ایرانیان خوب کار می‌کنند و افراد ما اصطکاکی با آنها ندارند. اما طبقه حاکمه ایران، حتی وقتی که تحت فشار شدید قرار نگرفته‌اند، جماعت فوق‌العاده‌ای نیستند و در هنگام بحران خود را می‌بازند.همه چیز به سازماندهی مجدد نیازدارد: ارتش بی‌مصرف، حقوق‌های نازل، ژاندارمری فاسد و خشن، انحصارات که فعالیت بخش خصوصی را بدون در نظر گرفتن تدارک منظم کالا فلج کرده، امور مالی و هزار کار دیگر که به نیرو و مهارت نظام اداری هندوستان نیاز دارد و من فکر نمی‌کنم حتی یک درصد از طبقه حاکمه مردمان درستکار باشند.
    این احتمال هست که یک رایزن اضافی برای پیگیری تمام امور فوق‌العاده که به آن اشاره کردم، در اختیار من بگذارند. در این صورت این شخص اسکوایر خواهد بود که در حال حاضر سرکنسول مشهد است. از این انتصاب خیلی خوشحالم، چون اسکوایر را خیلی می‌پسندم. او تاکنون دو بار نزد من اقامت داشته است. اسکراین جانشین او خواهد شد که لاریمرها از وقتی که در کرمان نایب‌کنسول بود او را می‌شناسند.
    راستی، یکی از کارمندان بخش سیاسی هند حالا در محمره نایب ‌کنسول است که ظاهرا بیش از دو برابر حقوقی که {عضو} شماره یک من – رایزن فعلی – دریافت می‌کند، حقوق می‌گیرد. باخبر هستم که او چیزی به مالیات بر درآمد هند و به طریق اولی به مالیات بر درآمد انگلیس پرداخت نمی‌کند.
 
* شاه می‌خواست به تنهایی با بولارد حرف بزند:
تهران – هفتم  اکتبر 1941 [15/7/ 1320 ]
    خوشحال شدم که از ژنرال‌ها شنیدم سفیر کبیر بغداد کمتر از من کار دارد و بیشتر از من کارمند. مهم‌تراز همه، بنا به سنت، دبیر شرقی امور سفارتخانه او را می‌گرداند و به عنوان دبیر روابط عمومی عمل می‌کند.
    یکی از ژنرال‌ها به من توصیه کرد از سر فرماندهی عراق تقاضای آجودان مخصوص بکنم و پیشنهاد کرد تا زمانی که من یک آجودان دائمی بگیرم مال خودش را دو ماه در اختیار من بگذارد. او گفت چون در بغداد افسران در حال گذراندن دوره نقاهت هستند و برای وظایف سنگین مناسب نیستند از آمدن به اینجا خوشحال می‌شوند.
    راستی ‌راستی کیف خواهد داشت که آدم فقط فهرست اسامی میهمانان را تندتند بگوید و بگذارد بقیه کارها را آجودان انجام دهد! اما این کار وقت آجودان را پر نخواهد کرد و علاوه‌ بر این مجبور خواهم بود وقتی ضیافتی در کار نباشد یک سطحی از زندگی که مناسب او باشد فراهم کند. نه، فکر می‌کنم با بدبختی خود بسازم بهتر است.
    امروز یک میهمانی ناهار دادم و بعد از ناهار همگی پانزده دقیقه در باغ گردش کردیم. روزها بود که من به جز رفتن به وزارت امور خارجه یا نزد یک همتا به وسیله اتومبیل، به ندرت بیرون بودم، نه، حقیقت ندارد. من روز یکشنبه برای یک تشییع جنازه بیرون رفتم. دولت ایران روز یکشنبه را برای ما تعیین کرده بود که تا ایستگاه راه‌آهن دنبال تابوت مرحوم سفیرکبیر ترکیه برویم که قرار است در کشورش به خاک سپرده شود. ما از سفارتخانه تا وزارت امور خارجه که نیم میل فاصله دارد، پیاده رفتیم و چون روز خوبی بود تا حدی خوش گذشت، اما بعد مجبور بودیم، داخل اتومبیل‌ها نشسته و آهسته همگام با تشییع‌کنندگان، اسکورت سواره ‌نظام را که به سرعت گام زدن پیش می‌رفت، تعقیب کنیم. ما سه ساعت از وقت روز یکشنبه برای این کار از دست دادیم. من به کارکنانم دستور داده‌ام که اگر در اینجا مردم، مرا با سرعت چهار نعل ببرند و به خاک بسپارند.
    چند روز پیش روس‌ها یک کنسرت حیرت‌آور دادند. به نظر می‌آمد که دسته کر همگی سرباز باشند، اما حتما برای یک مدت طولانی با هم تمرین کرده بودند. آنها بیشتر از یک دوجین آواز خواندند و چندین رقص هم اجرا شد. ما مجبور بودیم سرودهایی درباره بلشویک‌ها و یک کانتات برای استالین را تحمل کنیم، ولی چون بیشتر حاضران نمی‌توانستند معنی کلمات را بفهمند اهمیتی نداشت. من بیشتر وقت را صرف نگاه کردن به مردی در ردیف جلو کردم که شکل سرهنگ لارنس بود- اما یک لارنس کمی زمخت‌تر. همان‌طور که آدم ممکن است از نحوه سربازگیری در ارتش سرخ در مقایسه با سربازگیری در واحد زرهی یا نیروی هوایی سلطنتی انگلستان انتظار داشته باشد.
    من با شنیدن شورو سرزندگی آوازهای روسی، برای هزارمین بار از این امر حیرت کردم که چگونه چنین هنری می‌تواند تحت چنین استبدادی زنده بماند.
    حالا مساله تهیه شکرو گندم مطرح است. فردا کمیسیون برنامه‌ریزی، مرکب از شش نفر، تشکیل می‌شود. دیروز هم کمیسیونی درباره سرویس هوایی کشور تشکیل شد. جالب است، ولی توالی این امور کمی شتاب دارد.

* نامه ریدر ویلیام بولارد به ایدن:
نهم اکتبر 1941 [7/ 7/ 1320]
    [ریدر ویلیام بولارد اخیرا یک دو ساعتی با شاه گفت‌وگو داشت.] بیشتر گفت‌وگو درباره جنگ، از نوع سخنان بیهوده‌ای بود که ممکن است از طرف هر مرد جوان بیست و سه ساله بی‌تجربه‌ای عنوان شود… او با تحسین زیاد از[بندر] دنکرک (Dunkrik)حرف زد، ولی ظاهرا فکر می‌کرد که تخلیه مردم تنها به وسیله نیروی دریایی سلطنتی انجام شده است. بنابراین من از فرصت استفاده کردم و با بیان ماجرا، به عنوان مثال، از همکاری داوطلبانه افراد غیرنظامی، در پاسخ به درخواست کمک، صحبت کردم و با موعظه‌ای غیرمستقیم، اندرزی به او دادم که مملکت ایران و فرمانروای آن بدجوری به آن نیاز دارد. شاه- از سر حسرت، آن‌گونه که من فهمیدم- آهی کشید و گفت: «آه، می‌بینید این همبستگی به مملکت چه قدرتی می‌دهد.»
    نشانه‌هایی وجود دارد که شاه به لزوم دور نگه داشتن افراد ناباب از دربار پی برده‌است. وزیر امور خارجه به من اطمینان داد که او می‌خواهد دو عضو باقی‌مانده از خانواده سلطنتی را به خارج بفرستد، یعنی مادر و خواهرش را که با [علی قوام] پسر قوام [الملک] ازدواج کرده است و می‌گویند در جست‌وجوی کاری در هالیوود است، کاری که اگر از شکل و شمایل و استعداد بگذریم از هر لحاظ برازنده اوست.

*ریدر ویلیام بولارد به وزارت خارجه:
چهاردهم  اکتبر 1941 [22/7/ 1320]
   [ریدر ویلیام بولارد با شاه ملاقات می‌کند و به مدت پنج ساعت با او به گفت‌وگو می‌نشیند] اعلیحضرت این بار تاثیر خیلی خوبی گذاشت… این دفعه سؤالات زیادی کرد، سخنرانی طولانی نکرد و معقول به نظر می‌رسید و در بیاناتش تعادل وجود داشت… او نمایندگانی را که پس ازعبودیت خفت‌بار در مقابل شاه پیشین اینک بدین حد در انتقاد تندروی می‌کنند، تحقیر کرد، اما این امر احساسات او را که ذاتا دموکراتیک است تغییر نداد. او فکر می‌کند که ملتش هم احساس دموکراتیک دارد، اما آنها در تحقق این احساس محتاج راهنمایی هستند.

* ریدر ویلیام بولارد به وزارت خارجه:
شانزدهم اکتبر 1941 [24/7/ 1320]
    من اخیرا یک پیغام محرمانه از شاه دریافت کردم حاکی از اینکه او مایل است بیشتر اوقات من را، تنها و بدون اطلاع دیگر سیاستمداران، ملاقات کند. شاه گفت که احساس می‌کند بعضی از وزیران واقعیت را به خاطر منافع خودشان تحریف می‌کنند…
   [جواب بولارد به شاه:] شرفیابی بدون اطلاع حکومت ایران و همتای روس من امکان‌پذیر نخواهد بود.

* آغاز رایزنی برای تعیین نخست‌وزیر:
تهران- بیست اکتبر 1941 [28/7/1320 ]
    وقتی رایزن جدید من بیاید قصد دارم بعضی اوقات به خودم مرخصی بدهم. احمقانه است که آدم هفت روز هفته، در طول ماه‌های بی‌پایان کار کند. دیروز، یعنی یکشنبه روز خسته ‌کننده‌ای بود، هرچند نه به علت کار.
    من ناگزیر بودم به خاطر جنایات آلمانی‌ها در مورد اسلاوهای ارتدوکس یوگسلاوی، روسیه و حتی بلغارستان در مراسم عشای ربانی شرکت کنم. این مراسم در یک کلیسای کوچک پر از جمعیت که تهویه بدی داشت و شعله شمع‌های متعددی آن را گرم کرده بود، برگزار گردید. آدم خفه می‌شد. آنگاه پس از ملاقاتی در وزارت امور خارجه، مجبور بودم برای صرف ناهار نزد کاردار یوگسلاوی و همسرش بروم. آنان یک آپارتمان دارند که برای چله زمستان خوب است. همچنین یک اتاق ناهارخوری دراز رو به جنوب، که آن هم خفه‌کننده بود. ساعت سه از آنجا درآمدم و به جای پرداختن به کارهایی که طبق معمول می‌بایست انجام می‌دادم، تا وقت صرف چای به خواب سنگینی فرو رفتم. همیشه یک چیزی یکشنبه‌ها را ضایع می‌کند! یکشنبه آینده به مناسبت تولد شاه مراسم شام با لباس رسمی خواهد بود. حداقل این بار شاه حضور خواهد داشت. پدرش هرگز به مراسم شام سالانه‌ای که به مناسبت تولدش برگزار می‌شد، نمی‌آمد.
   چند روز پیش بار دیگر سه ساعت نزد شاه بودم: سه ساعت تمام منهای پانزده دقیقه. اگر این وضع ادامه یابد مردم چه خواهند گفت؟ دیگر هیچ روزنامه لندنی نخواهد توانست مرا «مردک عامی توصیف کند که گویی هر روز صبح قطار نه و بیست دقیقه را سوار می‌شود» خدای من!
   چند روز پیش واحدهای نظامی ما از تهران خارج شدند- یا در واقع از آن فاصله گرفتند. آنها هرگز شهر را اشغال نکرده بودند، بلکه دور تا دور آن اردو زدند. این احتمالا به دولت ایران آزادی عمل بیشتری در اعاده نظم می‌دهد. آنها به‌عنوان اولین قدم حقوق ژاندارمری را افزایش دادند. حقوق پایین‌ترین درجه بیش از سه برابر حقوق سابق خواهد شد. دست‌کم حالا می‌توان امیدوار بود که به دست نفرات ژاندارم برسد، چون که افسرانشان حقوق بهتری دریافت خواهند کرد و دیگر نیازی ندارند که حقوق افراد زیردستشان را بدزدند. به هر حال باید ثابت شود که آیا ایرانیان فقط برای تفریح دزدی می‌کنند، یا برایشان سنتی شده است.اخیرا مشغول خواندن زندگی سر پرسی کاکس بودم که تصویر خوبی از ناامنی راه‌های ایران در قبل از جنگ گذشته به دست می‌دهد. حالا راه‌ها در اینجا و آنجا دارد امن می‌شود. ارتش و ژاندارمری از هم پاشیده است و سربازان فراری ارتش اسلحه خودشان را به هرکسی که می‌خریده فروخته‌اند. با توجه به این عوامل کسی به تبلیغات دشمن برای ایجاد دردسر احتیاج ندارد. البته اینکه تاثیری روی ارتباطات ما بگذارد، بلکه به حمل‌ونقل مواد غذایی لطمه می‌زند و اگر مردم از رفتن به مزارع دور از شهرها بترسند، حتی ممکن است به کشت پاییزه لطمه بزند.

تهران- بیست و یکم اکتبر 1941 [ 20/7/1320]
    شب گذشته سه فرزند دکتر دیویس پزشک سفارتخانه ما نامه‌ای را که ژنرال ویول به آنان نوشته است مثل یک یادگار مقدس به من نشان دادند. بچه‌ها از من خواهش کرده بودند که در موقع اقامت ژنرال نزد من امضای او را برای آلبوم‌های مخصوص جمع‌آوری امضایشان بگیرم. روز بعد برای قدردانی از موافقت ژنرال برایش گل‌هایی آوردند. ژنرال اسامی بچه‌ها را از من گرفت و گفت که برایشان نامه خواهد نوشت؛ و واقعا هم این کار را می‌کند. به علاوه وقتی چند ساعت در کراچی بوده، سعی می‌کند برای فرستادن نامه‌ها یک جوان بلژیکی را- پسر وزیر مختار بلژیک در اینجا که در ارتش هند است- پیدا کند و به من نوشت که به بچه‌ها بگویم از اینکه موفق نشده متاسف است. این در حالی است که ژنرال یک آجودان مخصوص برای یادآوری این نوع چیزها و یادداشت کردن آنها و تلفن کردن و به‌طور کلی اداره کردن امور خود در اختیار دارد.این قضیه مرا به یاد «تحت بررسی مجدد قرار دادن» تصمیم در مورد عدم تقاضا از ارتش برای یک آجودان انداخت و آن وقتی بود که متوجه شدم ژنرال نوویکف فرمانده ارتش روسیه در اینجا یک خانم افسر ستاد به عنوان آجودان مخصوص در اختیار دارد. خانم سروانی که به جز دندان‌های طلایی‌اش بی‌نهایت زیبا بود و مژگانی شبیه یک ستاره سینما داشت، با این تفاوت که بدلی نبود. چون ژنرالی که پیشنهاد کرده بود آجودانش را به من قرض بدهد، این موجود مکش مرگ ما را می‌شناخت، به فکر مخابره این مطلب افتادم: «بالاخره به آجودان علاقه‌مند شدم، اما از نوع نوویکف ارجحیت دارد، مژگانش هم بلند باشد اشکالی ندارد.»من عده‌ای میهمان جالب دارم. چندین روز سرمهندس واحد سلطنتی (یک موسیقیدان و در عین حال سنگرساز) از هند و سنگرساز ارشدی از عراق نزد من اقامت داشتند. حالا سر والتر مانکتن که وزارت اطلاعات را زیر نظر برندان براکن اداره می‌کند میهمان من است و بودن او در اینجا باعث افتخار است. او در [کالج] بیلیول تحصیل کرده و شاگر ا.ل. اسمیت بوده‌است و خانواده «م» به خصوص مولی را می‌شناسد. به هر جهت باید مرد جالبی باشد و چون مستقیم از میهن آمده و در آنجا همه را دیده است، به‌طور مضاعف جالب است. او در نظر دارد برای هماهنگ کردن امور با لوزوفسکی کمیسر اطلاعات شوروی (من عنوان دقیق او را فراموش کرده‌ام) به آن کشور برود، ولی سفرش اندکی به تاخیر افتاده است تا روس‌ها پایتخت خود را کمی عقب ببرند.امیدوارم که حدود سی‌ام [اکتبر] دومین رایزن من اینجا باشد. بعد از آمدن او هر کاری را می‌توان به این یا آن رایزن ارجاع کرد و بعضی اوقات می‌توانم بیرون بروم و رنگ آفتاب را ببینم، کاری که تاکنون انجامش مشکل بوده‌است. سعی خواهم کرد از مشهد و تبریز دیدن نمایم، هر دو شهر به وسیله روس‌ها اشغال شده و اگر سرویس هوایی دایر شود، شاید برای دیدن همتایانم سفری به قاهره و بیت‌المقدس و بغداد بکنم. ای کاش می‌توانستم کمی دورتر بروم و بار دیگر انگلستان را ببینم. به نظر کاملا عجیب می‌رسد که با مانکتن در حال حرف زدن باشی و بفهمی که او همین دو هفته پیش در لندن بوده‌است. کاردار دانمارک در شرف قطع رابطه با حکومت تحت کنترل آلمان در کپنهاگ است و می‌خواهد به اصطلاح اعلام استقلال کند. از دریافت این خبر که کمیته دانمارک در آمریکا می‌تواند چیزی به او بدهد تا سفارتخانه را سرپا نگه دارد خوشحالم. بیشتر دانمارکی‌های اینجا حامیان پر و پا قرص متفقین هستند و با شور و شوق از آنها جانبداری می‌کنند. آنها در اینجا یک شرکت پیمانکاری مهم به نام کامپساکس دارند. این شرکت هم قصد دارد با حکومت تحت کنترل آلمان قطع رابطه کند.من معتقد بودم که شیوه آسوده برای ما- در جهت توسعه راه‌های سرتاسری برای حمل‌ونقل کالا بین ایران و روسیه- می‌تواند ملزم کردن دولت ایران به استخدام [کنسرسیوم] کامپساکس به هزینه ما باشد. این امر در حال اجراست و به گمانم، این شرکت بدون آنکه گروهی از افسران انگلیسی و درجه‌داران، کارگران محلی را سرپرستی کنند جاده‌های خوبی تحویل ما خواهد داد.شمار زیادی کارگر راه‌آهن در حال آمدن از انگلستان به تهران هستند تا در کارگاه اینجا مشغول شوند. یکی از رادیوهای ما دیشب گفت دویست نفر در حال انتقال از استرالیا به ایران هستند. امیدوارم صحت نداشته باشد، چون آنها در خوش‌ترین اوقات هم به بی‌انضباطی تمایل دارند و اینجا، در یک پایتخت خارجی، با فقدان واحدهای نظامی جهت برقراری ضابطه، ممکن است کنترلشان مشکل باشد. ژنرال ویول می‌گوید چهارپنجم استرالیایی‌ها مردمان کاملا نجیبی هستند، اما می‌افزاید همیشه نسبتی از افراد ناباب و شایسته وجود دارد، بهتر است به عوض تحت فرمان درآوردن آنها بگذارید هر کاری می‌خواهند بکنند.در تهران همه پیشرفت آلمان در روسیه را با علاقه دنبال می‌کنند. این امر برای کل جهان اهمیت دارد، اما برای ما که در اینجا هستیم از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.

* ریدر ویلیام بولارد به وزارت خارجه:   
بیست و چهارم اکتبر [ 2 آبان 1320]
    کابینه هدف انتقادات زیادی قرار دارد که تنها از طرف صیادان مقام و اصلاح‌طلبان عجول نیست، بلکه همچنین از سوی افرادی است که فکر می‌کنند نخست‌وزیر با ابقای چندین عضو کابینه شاه سابق و عدم برگزاری انتخابات تازه، خود را از رژیم پیشین خلاص نکرده است. به علاوه در مورد حضور پنج یهودی در کابینه مشاجره پنهانی وجود دارد. [نخست‌وزیر فروغی اصل و نصب یهودی داشت- ویراستار متن انگلیسی.]
    مدتی بود که برای تصدی حسن وثوق به مقام نخست‌وزیری تبلیغ می‌شد… اگر ما شروع به کابینه‌ سازی بکنیم، ممکن است نظریات سفارت شوروی کاملا با ما تفاوت داشته باشد. با این وصف ممکن است یافتن یک نخست‌وزیر فعال‌تر و ثابت‌قدم‌تر از فروغی ضرورت پیدا کند. در حال حاضر نامزد دیگری در این مملکت وجود ندارد. تقی‌زاده یا سیدضیاء ممکن است مناسب نباشند، ولی اگر معلوم شود هریک از این دو به وسیله ما به قدرت رسیده است فاتحه آنان خوانده خواهد شد.

* تهران – پانزدهم نوامبر 1941 [20/ 8 / 1320]
     چگونه آدم فرصت پیدا می‌کند نامه بنویسد؟ هر روز ساعت‌ها کشتی گرفتن با عهدنامه و خانه‌ای پر از میهمان: فرمانده نیروی زمینی و فرمانده نیروی هوایی از بغداد، مانکتن از کوی بیشف(از شهرهای شوروی) مشاور سیاسی از طرف فرمانده نیروی زمینی در کرمانشاه، همچنین ملاقات با شاه امروز بعد از ظهر(مودبانه پیغام فرستادم که این دفعه نمی‌توانم دو ساعت و سه ربع بمانم.) مشکلات کمبود نان و شکر و بریتانیای گناهکار. جلسات مذاکره با روس‌ها، با ایرانیان، با خودمان. فرانسویان آزاد کمیته‌ای تاسیس کرده‌اند و تقاضای حمایت دارند. مساله دانمارکی‌ها و بلغاری‌ها و مجارستانی‌های آزاد و چه بسا چیزهای دیگر. مساله تبلیغات که به تعداد افراد درباره آن نظروجود دارد. رادیوهای برلین و رم که به زبان فارسی به ما و کابینه ایران هر شب دشنام می‌دهند و تبلیغات متقابلی که باید طرح‌ریزی شود و مخابره گردد و خانه‌ای که هرقدر آدم بی‌بند و بار باشد باز محتاج رسیدگی است.
    با این همه شعار خودم را تکرار می‌کنم: «ما ممکن است بمیریم، ولی از ملال نخواهیم مرد.» فراموش کردم بگویم روس‌ها مرا برای ساعت شش و سی دقیقه عصر امروز به یک کنسرت و رقص تاجیک دعوت کرده‌اند که نمی‌توانم بروم. به هر صورت موسیقی و آوازهای ایرانی است یا چیزی شبیه آن و برای من زیاد جالب نمی‌تواند باشد. این سومین دسته ارکستر است که روس‌ها به اینجا آورده‌اند، اما باید اذعان کرد که از اصل موضوع هم که جنگ باشد غافل نمی‌شوند. (با همه این اوصاف رفتم.)
    آقای لیتوینف که به سمت سفیر شوروی در واشنگتن منصوب شده است امروز وارد تهران می‌شود. او و مانکتن با یک هواپیما می‌آیند. با قضاوت از روی تعداد مسافران که اسامی آنها به ما داده شده هواپیمای بزرگی است. سرویس هوایی ما هم شروع به کار کرده است: از قاهره به تهران دوشنبه‌ها، از تهران به قاهره چهارشنبه‌ها. دیروز یکی از میهمانان من، با توقف کوتاهی در بغداد، طی شش ساعت از قاهره به اینجا رسید. من امیدوارم در آینده این هواپیمای هفتگی محمولات پستی ما را برساند، در آن صورت سریع‌تر از زمانی خواهد بود که از انگلستان ارسال می‌شود. البته سرعت سرویس هوایی برای پست رسمی بین مصر و انگلستان خیلی زیاد شده است.
    دوشیزه لمبتون به طور اتفاقی از «بدرالسلطنه» خانم وزیر صنعت که زمانی وزیر فرهنگ بود، ولی مورد بی‌مهری شاه سابق قرار گرفت و مدتی بیکار ماند، شنیده به خاطر اینکه وقتی شوهرش وزیر بوده مثل دیگران جیب‌هایش را پر نکرده است تا حالا بتوانند عاقبت به خیر شوند از شوهرش گله می‌کند. مقامات ایرانی که این قدر احمق باشند زیاد نیستند. من نمی‌دانم چند نفر از ایرانیانی که در توزیع ارزاق عمومی ذی‌دخل هستند، درستکارند… .
    اسکوایر از مشهد آمده و سمت رایزن فوق‌العاده را پذیرفته است. امیدوارم به زودی گرفتاری‌ام کمتر شود، اما از وقتی که او آمده بیش از همیشه مشغله داشته‌ام. این تا اندازه‌ای به خاطر پخته کردن مفاد عهدنامه است و تا اندازه‌ای هم به خاطر بررسی مسائل مهمی که موکول به آمدن او شده بود، چون هیچ‌کس فرصت نداشت توجه لازم را به آنها مبذول دارد.
    من خیلی خوشحال هستم که اسکوایر آمده‌است و نه بعضی از افسران بخش سیاسی هند یا فرد دیگری که قرار بود بیاید. اسکوایر نه تنها لایق و با تجربه است، بلکه منصف و بی‌غرض و صادق هم هست- در واقع همان خصلت‌هایی که یک ایرانی فاقد آن است.

* تهران- سفارتخانه انگلیس:
بیست و چهارم نوامبر 1941 [3 / 9/ 1320 ]
به همسر عزیزم
    باز هم نوشتن نامه‌ای را برای آخرین لحظه گذاشتم، یا تقریبا آخرین لحظه.
    پست تا ساعت دوازده و نیم فردا بسته نمی‌شود و حالا تازه ده و نیم بعد از ظهر است. چون فردا صبح اینجا خیلی شلوغ خواهد بود، بنابراین باید هرچه می‌خواهم امشب بنویسم.به شکل غریبی احساس بی‌خبری می‌کنم، شاید چون از آخرین زمانی که نامه نوشتم خیلی گرفتار بوده‌ام. دراینجا اتفاق جالب و خاصی رخ نداده، مگر حضور میهمانانم که عده‌شان زیاد بوده‌است.ضمنا جنگ در لیبی و همین طور در روسیه به صورت وحشتناکی ادامه دارد. مردم اینجا به جنگ روسیه که به آنان نزدیک‌تر است، بیشتر از جنگ شمال آفریقا توجه دارند. یکی از گرفتاری‌های زندگی این است که مردم ایران همیشه از روس‌ها واهمه داشته‌اند.

تهران – دوم دسامبر 1941 [ 11 / 9 / 1320 ]
به همسر عزیزم
    باز صبحی است که پست می‌رود و باز من چیزی ننوشته‌ام. ضمنا بار دیگر پست وزارت خارجه نرسیده‌است. در نتیجه امیدهای خوشی که ما از سرعت بخشیدن به کار پست داشتیم نقش بر آب شد. این دومین هفته است که ما از وزارت خارجه چیزی دریافت نکرده‌ایم و در نتیجه من از تو خبری ندارم.
    (در جراید) خوانده‌ای که ژنرال سیکورسکی (نخست‌وزیر و فرمانده کل نیروهای مسلح لهستان در تبعید) سر راه خود به مسکو جهت ملاقات با استالین در تهران توقف کرد. من به افتخار او یک مهیمانی ناهار دادم. ما همه از او خیلی خوشمان آمد و همین طور از ژنرال اندرس که قرار است فرماندهی واحدهای لهستانی در روسیه را به عهده بگیرد. اندرس و ژنرال دیگری که با او بود، وقتی روس‌ها خائنانه از پشت به لهستان حمله کردند، در حالی که آلمانی‌ها از سمت دیگر در حال تجاوز بودند، اسیر شدند و دو سال در یک زندان روسی به سر بردند.
    او روزگار بدی داشته، اما اکنون سرحال به نظر می‌رسد. صدها هزار سرباز لهستانی در روسیه هستند، به علاوه یک میلیون یا بیشتر از افراد عادی که (از لهستان) بیرون رانده شده‌اند. یک هیات پزشکی لهستانی از هند راهی قزاقستان است تا سعی کند برای این پناهندگان که هنوز در شرایط بدی زندگی می‌کنند کاری انجام دهد. از آنجا که رفتار روس‌ها با میلیون‌ها نفر از زندانیان خودشان به همین شیوه است، انتقاد از آنها موردی ندارد.
    انواع مسایل پیچیده دایما خلق می‌شود و کارکنان سفارتخانه هم در حال افزایشند. دوشیزه لمبتون به تنهایی دو سال وابسته مطبوعاتی بوده‌است، با سرپرستی تبلیغات به عنوان کار جنبی. او اکنون حدود پنج نفر(انگلیسی، بدون احتساب ایرانی‌ها) کارمند دارد.
عزیزترین عشقم
امیدوارم کریسمس«خیلی سخت» نباشد (9)

◀ تمهیدات و مقدمات اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ به روایت اسناد و خاطرات:  
    مجید  یوسفی مقاله‌ای تحت عنوان «تمهیدات و مقدمات اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ به روایت اسناد و خاطرات »  می‌نویسد: « سر ریدر بولارد، سفیر انگلیس در ایران در خاطرات خود می‌نویسد: «در ماه اوت ۱۹۴۱ (مرداد ۱۳۲۰) دو دولت انگلیس و شوروی تصمیم گرفتند ایران را به اشغال خود در آوردند و در اواخر شب بیست و چهارم اوت (سوم شهریور ۱۳۲۰) بود که من و سفیر شوروی به صحبت نشستیم تا ضمن اتخاذ یک روش مطلوب وهماهنگ، درمورد پی‌آمدهای ماجرا نیز بررسی‌های لازم را بعمل آوریم. راس ساعت چهار و ربع بامداد ما هر دو به ملاقات نخست‌وزیر ایران (منصورالملک) رفتیم و یادداشت‌های دولتین متبوع خود را به او تسلیم کردیم. نخست‌وزیر که از ماجرای عبور قوای دو کشور از مرزهای ایران اطلاع داشت، معتقد بود که اگر قوای ما خاک ایران را ترک کنند، هر مسئله‌ای که منجر به چنین اقدامی ‌شده به آسانی قابل رفع و رجوع خواهد بود و رضاشاه که در‌‌ همان روز بعدا به دیدارش رفتیم با وجودی که تقریبا چنین عقیده‌ای داشت، ولی ظاهرا مشخص بود که در این زمینه تصمیم جدی ندارد. اما بلافاصله پس از این واقعه نخست‌وزیر را عزل کرد و به جای او محمدعلی فروغی را که شخص درستکار و قابل اطمینانی بود به نخست‌وزیری گماشت. محمدعلی فروغی به دلیل عقاید لیبرال و محافظه‌کارانه شهرت داشت و به همین جهت هم انتصاب او مورد موافقت متفقین قرارگرفت. البته باید اذعان داشت ورود قوای متفقین به خاک ایران تنها با چند مورد مقاومت ناچیز برخورد کرد و رضاشاه نیز در روز سوم به ارتش ایران دستور آتش‌بس و عدم مقاومت داد.»(۱)
    بدین ترتیب بدون خونریزی و غارت عصیانگرانه، ایران به اشغال نیروهای متفقین درآمد و مدت‌ها زیر سیطره و نفوذ نظامی این کشور‌ها ماند. بسیاری از کار‌شناسان نظامی معتقدند که اشغال خاک ایران در مدت بسیار کوتاهی در ذهن فرماندهان نظامی نیروهای متفقین شکل گرفت و پس از اندک زمانی این رویداد منطقه‌ای در گوشه‌ای از خاورمیانه روی داد. این گزارش به چگونگی تمهیدات و ملاحظات حمله نظامی نیروهای متفقین به ایران می‌پردازد و بر این باور است که طراحی اشغال ایران برای جابجایی نیروهای متفقین در منطقه از سال‌ها قبل در ذهن سیاستمداران جنگ مطرح شده بود و پس از چالش نیروهای روس و آلمان در مناطق شمالی شوروی شکل عملی به خود گرفت.
     ۲۵جولای ۱۹۴۱ (چهارم مرداد ـ ۱۳۲۰) چرچیل نخست‌وزیر وقت بریتانیا با ارسال یک تلگرام سرّی به ژنرال «آرچیبالد ویول» (Archibald Wavell) فرمانده نیروهای انگلیسی در هند به وی اطلاع داد که حمله نظامی به ایران قطعی است و واحدهای لشکر ۹ هندوستان باید تا ده روز دیگر به شهر بصره برسند، به کشتی‌های حامل آنان دستور دهید که با آخرین سرعت حرکت کنند. او ادامه داد: «ما باید برای خنثی ساختن ناوگان ایران روشی در پیش گیریم که برایمان گران تمام نشود؛ نگرانی من از کشتی‌های توپدار ایران از‌‌ همان زمانی است که برخلاف سیاست ما، موسولینی به ایجاد این ناوگان برای ایران کمک کرد.»(۲)
     اما پیش از این نیز، بین مقامات ارشد انگلیس و ویول چنین مباحثاتی در گرفته بود که با بی‌اعتنایی ویول مواجه شد. در سال‌های نخست جنگ، این نگرانی را سر ریدر بولارد سفیر انگلیس در ایران هم از دولت تهران و هم از وضعیت نقاط جنوبی ایران از خود نشان داده بود. او در یادداشت‌های خود نوشته است: «ما از سال ۱۹۴۰ به دولت ایران و رضاشاه هشدار داده بودیم که آلمان احتمالا یک ستون پنجم قوی در داخل ایران بوجود آورده است و رضاشاه نیز به نوبه خود خوب می‌دانست که در اروپا چه اتفاقی افتاده، و ضمنا هم توجه داشت که گروه کثیری از کار‌شناسان آلمانی در مشاغل کلیدی مملکت، از جمله در اداره رادیو، راه آهن و صنایع نظامی مشغول کارند. بخصوص که راه آهن ایران اهمیت سوق‌الجیشی فراوانی داشت و تونل‌های متعدد آن، مسئله را حساستر جلوه می‌داد و ضمنا پالایشگاه آبادان نیز از نقاطی محسوب می‌شد که دارای اهمیت فراوانی بود. رضاشاه در مقابل هشدار ما مساله را ساده می‌گرفت و پیوسته اطمینان می‌داد که تمام خارجی‌های مقیم ایران شناخته شده و تحت کنترل هستند و چند آلمانی هم که وضع مشکوکی داشتند از کشور خارج شده‌اند. یکی از مسائلی که ناراحتی فراوانی برای ما بوجود آورده بود، حضور هشت کشتی متعلق به دول محور در بندر شاهپور بود که ما حدس می‌زدیم حداقل یکی از آن‌ها حامل مواد منفجره باشد. ترس ما بیشتر از این بود که مبادا این کشتی شبانه حرکت کند و درست در مدخل شط العرب منفجر شود و با این اقدام، تنها راه آبی ما به بصره و آبادان را مسدود کند. و فراموش نمی‌کنم که در جریان جنگ جهانی اول نیز عثمانی‌ها یکبار کوشیده بودند با غرق یک کشتی آلمانی در شط العرب، این راه آبی را بکلی مسدود سازند.»(۳)
     از چهار سال پیش از پایان جنگ جهانی دوم، دولت بریتانیا به دنبال این بود که بر مناطق مهم ایران سیطره یابد. نامه‌نگاری‌ها و تلگرام‌ها به کشورهای هند، عراق و ترکیه عمدتا حول این است که چه زمان و چگونه به مناطق ایران سیطره یابند. دولت انگلیس از واهمه حمله شوروی به ایران، خود از ماه‌ها قبل راهبردهای استراتژیکی را برای حمله به ایران ترسیم کرده بود.
    حتی وزارت جنگ انگلیس دو سال پیش از اشغال ایران، از ستاد فرماندهی ارتش هندوستان خواست که طرحی اضطراری برای حفاظت از میدان‌های نفتی ایران تهیه کند. براساس طرحی که آماده گردید قرار شد که در صورت لزوم و پیش از اعزام یک نیروی گسترده‌تر، یک تیپ پیاده برای تدارک زمینه تصرف میدان‌های نفتی ایران به بندر عراقی بصره اعزام شود. انگلیسی‌ها طرح پیاده کردن مستقیم نیرو در بنادر ایرانی آبادان و شاهپور را به علت دشواری‌های تعیین مسیر در آبراه‌های مزبور و نامناسب بودن تسهیلات بندری نقاط مذکور، رد کردند.
     پیشتر ارتشبد سر آرچیبالد ویول، فرمانده کل نیروهای انگلیس در خاورمیانه نیز از قاهره، تجزیه و تحلیل جامعی در مورد خطر شوروی نسبت به ایران، همراه با توصیه‌هایی جهت اقدامات متقابل بریتانیا به وزارت جنگ در لندن ارسال داشت. ژنرال ویول که ژئواستراتژیست علاقه‌مندی بود و مدتی از ایام خدمت خویش را در قفقاز گذرانده و به زبان روسی آشنایی کامل داشت، معتقد بود که روس‌ها در صورت حمله به ایران، حدود پنج یا شش لشکر را از جانب تبریز گسیل خواهند داشت و همزمان با این اقدام نیز نیرویی در سواحل دریای خزر پیاده خواهند کرد. سپس یکی یا هر دوی این ستون‌ها بسوی تهران پیشروی خواهند کرد، بمب‌افکن‌های روسی می‌توانستند از تهران مناطق نفت‌خیز جنوب ایران را بمباران کنند.
    ویول که بر این باور بود که در صورت حمله روس‌ها، بریتانیا می‌بایست برای حفاظت از پایگاه‌های هوایی مهم خود در ترکیه و عراق دست به یک اقدام نظامی بزند، پیشنهاد کرد که حداقل یک لشکر و یک اسکادران هواپیمای جنگنده برای دفاع از مناطق نفتی ایران و بصره اختصاص یابد و در صورت پیشروی روس‌ها از تهران به جنوب، نیروی مزبور به سطح سه لشکر افزایش یابد. وی توصیه کرد که نیروی مزبور از هند تامین شود که برای اعزام آن به منطقه از ناوگان دریایی مناسب و خطوط مواصلاتی امن از طریق خلیج فارس برخوردار است. علاوه بر این، پیشنهاد کرد نیروی هوایی مشترک فرانسه و انگلیس که در عراق و ترکیه مستقر بودند نیز می‌توانند در واکنش به تهاجم شوروی، تاسیسات نفتی شوروی را در قفقاز مورد حمله قرار دهند.(۴)
     در ۲۱ فوریه ۱۹۴۱ ارتشبد سر کلود اوکینلک فرمانده کل نیروهای هند تحلیل جدیدی از وضع موجود را به ویول تسلیم داشت. اوکینلک معتقد بود که انگلستان می‌بایست برای مقابله با یورش احتمالی قوای محور از طریق ترکیه یا مناطق جنوبی اتحاد شوروی و قفقاز به عراق برنامه‌ریزی کند. به عقیده او در صورت چنین تغییر و تحولی، احتمال داشت که نیروهای شوروی نیز از فرصت استفاده کنند و از طریق قفقاز راهی ایران و ترکیه شوند. اوکینلک از آن بیم داشت که عناصر طرفدار قوای محور نیز در عراق قدرت را در دست بگیرند و دولت‌های محور بتوانند از پایگاه‌های هوایی شمال عراق بر ضد بریتانیا استفاده کنند. ستاد سرفرماندهی نیروهای هند پیشنهاد کرد که برای پیشگیری از حمله روس‌ها یا نیروهای محور به ایران و عراق، نیرویی در بصره مستقر گردد؛ نیرویی که نخست شط العرب و حوزه‌های نفتی ایران را تحت تصرف در آورد، سپس به سوی بغداد پیشروی کند و مناطق مهم و حیاتی شمال عراق را در اختیار بگیرد. برای این عملیات، دست کم به نیرویی معادل سه لشکر، به اضافه یک لشکر مکانیزه احتیاج بود. این عملیات، مسائل لجستیک مهمی را پیش می‌آورد. اوکینلک، کمبود جدی تسهیلات حمل و نقل دریایی را خاطرنشان ساخت و متذکر شد برای انتقال و استقرار نیرویی معادل یک لشکر به بصره دست کم به ۱۳ روز وقت احتیاج است. وی پیشنهاد کرد در حالی که تدارک لازم جهت اعزام لشکر نخست در جریان است برای برنامه‌ریزی‌های لازم یک ستاد سپاه تشکیل شود.(۵)
    ستاد فرماندهی ارتش سرخ در ماه مارس برنامه‌ریزی‌های لازم را برای مانورهای گسترده‌ای که قرار بود ارکان ستاد و فرماندهی مناطق نظامی ماوراء قفقاز و آسیای میانه در ماه مه انجام دهند، آغاز کرد. در آوریل سرهنگ اشتمنکو، شخصا برنامه‌های تکمیل شده مانورهای مناطق نظامی ماوراء قفقاز و آسیای میانه را برای تصویب، تسلیم ارتشبد نیکلای ف. واتوتین، معاون ریاست ستاد فرماندهی ارتش کرد. واتوتین طرح مزبور را پذیرفت و به اشتمنکو اطلاع داد که یا خود او و یا شخص ریاست ستاد فرماندهی، سرپرستی عملیات مزبور را برعهده خواهد گرفت.
    در این بین در عزم و اراده انگلیسی‌ها نیز برای مقابله با پیشروی نیروهای شوروی یا آلمان بسوی خلیج فارس تغییری حاصل نشده بود. در ۱۵ مارس افسران ستاد فرماندهی نیروی خاورمیانه و ستاد سرفرماندهی ارتش هند برای بررسی نهایی جزئیات طرح عملیاتی ساباین – طرح دفاع از عراق و حوزه‌های نفتی ایران – در قاهره تشکیل جلسه دادند. در خلال این گردهمایی، ژنرال ویول اکثر پیشنهادهای ژنرال اوکینلک را در مورد عملیات مزبور پذیرفت و حتی وسایل ارتباط مستقیم اوکینلک را با وزارت جنگ در لندن ترتیب داد. سه لشکر از نیروهای هندی برای عملیات ساباین در نظر گرفته شده بود. انگلیسی‌ها نه تنها از احتمال پیشروی روس‌ها نگران بودند، بلکه مایل بودند عراق را نیز که عناصر طرفدار آلمان، دولت انگلیس‌خواه آن را در معرض سقوط قرار داده بودند، تحت کنترل در آورند. با توجه به نگرانی‌های موجود مبنی بر آنکه در صورت کودتای عناصر هوادار قدرت‌های محور در عراق، این احتمال وجود داشت که نیروهای هندی نتوانند خود را بموقع بدانجا برسانند، در گردهمایی قاهره تصمیم گرفته شد یک نیروی ضربتی مرکب از واحدهای انگلیسی مستقر در فلسطین نیز علاوه بر قوای ارتش هند، در نظر گرفته شود.
    ولی سیر رویداد‌ها بسیار سریع‌تر از حد انتظار انگلیسی‌ها بود. «در خلال ماه‌های مارس و آوریل ۱۹۴۱ نیروهای آلمانی، بلغارستان و یوگسلاوی و یونان را اشغال کردند. در ماه مه هم نیروهای آلمانی و هم نیروهای ایتالیایی متحد آن‌ها در بخش‌های شرقی مدیترانه مستقر بودند. نیروهای دولت ویشی نیز که حاضر به همکاری با دولت‌های محور شده بود، سوریه را تحت کنترل داشتند. میدان‌های نفتی وسوسه‌انگیز ایران دیگر چندان از دسترس هیتلر دور به نظر نمی‌آمد. هیتلر که مصمم بود به محض آمادگی نیرو‌هایش به اتحاد شوروی هجوم آورد، در تشویق شوروی به حمله به ایران شور و شوقی نشان نمی‌داد. در چنین موقعیت مساعدی بود که گروهی از عناصر هوادار دول محور در عراق، دست به اقداماتی زدند که باعث شد امکان دستیابی هیتلر بر نفت خلیج فارس بیش از پیش شود.»(۶)
    در چنین شرایطی بود که ژنرال ویول با شرایط جدید جنگی مواجه شد و از نقطه نظرهای گذشته عدول کرد. ویول در ۱۷ ژوئیه طی تلگرافی از وزارت خارجه بریتانیا چنین تقاضایی کرد: «می‌توان حداکثر فشار و در صورت لزوم فشار اقتصادی و نظامی را پیش از آنکه فرصت از دست برود ـ که ممکن است با پیشروی آلمانی‌ها به قفقاز از دست برود- وارد آورد. توصیه می‌کنم موقع آن است که فورا حداکثر فشار را وارد آورده و اجازه ندهیم که این موضوع چنان که بدون شک تلاش خواهند کرد، بیش از این کش داده شود.»
    فردای آن روز نیز روسای ستاد ارتش بریتانیا توصیه کردند که موضع قاطعی در قبال ایران اتخاذ شود. آن‌ها تاکید کردند که اگر یک اقدام نظامی ضرورت یابد، این عملیات به جنوب ایران محدود شود، برای تسخیر مناطق نفت‌خیز ایران به دست کم یک لشکر احتیاج بود که می‌بایست از پشتیبانی یک واحد کوچک هوایی نیز برخوردار باشد. بنابر تخمین روسای ستاد، شوروی‌ها پنج لشکر در قفقاز و سه لشکر دیگر نیز در شرق دریای خزر در دسترس داشتند و ایران برای مقابله با این نیروی مشترک شوروی و انگلیس تقریبا ۹ لشکر بیشتر نداشت که از آن میان نیز فقط دو لشکر مستقر در تهران از کارایی متوسطی برخوردار بودند. تنها دغدغه خاطر روسای ستاد ارتش آن بود که نیروهای انگلستان و شوروی بخواهند از طریق عراق وارد ایران شوند. با این حال آن‌ها خاطر نشان ساختند اگر روس‌ها با ما همکاری کنند ایران از لحاظ نظامی در موقعیتی نیست که بتواند در برابر یک تقاضای مشترک مبنی بر اخراج آلمانی‌ها مقاومت کند.
     دو روز بعد – ۱۹ ژوئیه ژنرال ویول مجددا اظهار داشت: «برای جلوگیری از پیشروی آلمانی‌ها بسوی هندوستان در موقعیتی قرار داریم که بتوانیم به صورتی هماهنگ با روس‌ها یک فشار اقتصادی و سیاسی شدید بر ایران اعمال کنیم و در این امر نیز تردید روا نیست. هرگونه غفلتی در این زمینه، موجب آن خواهد شد که آلمانی‌ها به همدستی و با برخورداری حمایت فعالانه دولت‌های ایران و افغانستان و با پشتیبانی نیروی هوایی و بالاخره نیروهای متحرک تا مرزهای هندوستان پیشروی کنند.»
    در تهران نیز در‌‌ همان روز سر ریدر بولارد و اندره اسمیرنوف، سفیر شوروی یادداشت مشترکی از جانب دولت‌های متبوع خویش به جواد عامری کفیل وزارت خارجه تسلیم کردند. در این یادداشت مشترک ضمن تاکید بر اشتیاق دولتین شوروی و بریتانیا در تداوم استقلال ایران، خاطرنشان شده بود که آن‌ها فقط در صورتی در نیل به این مقصود موفق خواهند شد که دولت ایران برای حراست از آزادی خود در قبال مداخلات خارجی تدابیر لازمه را به عمل آورده باشد. بریتانیا و اتحاد شوروی خواستار اخراج گروه معینی از اتباع آلمان بودند. بولارد تلویحا خاطرنشان ساخت: اگر ایران خواسته مزبور را برآورده نسازد امکان دارد که دولت بریتانیا نیز مانع از ورود کالا‌ها و ارائه خدمات مورد نیاز ایران گردد. عامری در پاسخ اظهار داشت که دولت متبوع وی برای اقدام بر ضد آلمانی‌ها دلیلی در دست ندارد و چنین اقدامی نقض بی‌طرفی ایران و موجب درگیری ایران و آلمان است.
    بولارد که به هیچ وجه تحت تاثیر پاسخ عامری قرار نگرفته بود فورا از لندن خواست که برفشار اقتصادی خود بر ایران بیفزاید. اسمیرنوف نیز اتخاذ اقدامات مشابهی را به مسکو پیشنهاد کرد. وی به دولت شوروی توصیه کرد که از حمل آن بخش از کالاهایی که به مقصد ایران ارسال شده و در باکو معطل مانده است خودداری شود. در لندن نیز آنتونی ایدن، وزیر امور خارجه بریتانیا به ایوان مایسکی، سفیر شوروی در لندن اظهار داشت که به عقیده او تا زمانی که شاه متقاعد نشود که دولتین شوروی و بریتانیا در تاکید برخواسته‌های خود از یک اقدام گسترده نظامی نیز ابا ندارند، امید چندانی به اخراج آلمانی‌ها نیست. البته وی می‌دانست که امکان دست زدن به چنین اقدامی بستگی به وضعیت نظامی دارد. ایدن اذعان داشت که در حال حاضر رهبران نظامی بریتانیا این مساله را تحت بررسی دارند و اضافه کرد در صورت موافقت مسکو در هر دو کشور می‌توانند به صورت مشترک امکانات یک اقدام نظامی را مورد بررسی قرار دهند. علاوه بر آن ایدن از مایسکی پرسید که برای اطمینان خاطر ترک‌ها، که بدون تردید از پیشروی شوروی‌ها در ایران نگران می‌شدند، چه اقدامی می‌تواند صورت گیرد؟
    در ۲۱ ژوئیه بولارد در توضیح نظریات خود و اسمیرنوف نوشت: «اگر چه دولت ایران از خطر آلمان آگاه است و از هم اکنون نیز سعی دارد به صورت تدریجی، تعداد آن‌ها را کاهش دهد، ولی حاضر نخواهد بود که فورا یا در عرض مدت زمانی کوتاه تعداد آلمانی‌ها را به نحو گسترده‌ای کاهش دهد.» اینک تصمیم با وینستون چرچیل، نخست‌وزیر بریتانیا بود. وی در ۲۱ ژوئیه به ویول تلگراف زد: «من نیز بطورکلی با نظریات شما موافقم و مایلم از جانب بریتانیا و روسیه به ایرانیان اتمام حجت نمایم که یا بدون معطلی آلمانی‌ها را اخراج کنند یا عواقب امتناع از چنین اقدامی را پذیرا گردند. مسئله آن است که در صورت امتناع آن‌ها چه نیرویی در اختیار داریم؟»(۷)
    رضاشاه به ریسک بزرگی دست زد و از اخراج آلمانی‌ها ـ آنگونه که متفقین می‌خواستند ـ ممانعت کرد. دستور حمله از مقر فرماندهی لندن صادر شد و از سوی نماینده‌های شوروی و انگلیس به دولت ایران ابلاغ شد. روز بعد، هنگامی که هنوز تانک‌های دولتین شوروی و انگلیس در مناطق شمالی و جنوبی ایران حرکت خود را آغاز نکرده بودند، نخست‌وزیر در مجلس شورای ملی از اخطارهای این کشور‌ها به ایران سخن گفت: «مطالبی که حالا به اطلاع آقایان می‌رسد فقط برای گزارش جریانات اخیر و وقایعی است که روی داده‌است. به طوری که از ابتدای وقوع جنگ کنونی بنا بر فرمان ملوکانه مقرر گردید، دولت شاهنشاهی بی‌طرفی ایران را اعلام نموده و با تمام وسایل و قوای خود دقیقا این سیاست را پیروی و به موقع اجرا گذاشته و با یک رویه صریح و روشنی در حفظ کشور از خطر سرایت وقایع جنگ و در صیانت از حقوق مشروع تمام دول که با ایران روابط دارند به ویژه دول همسایه کوشیده است. چنانکه تا حال به هیچ وجه خطری در ایران از طرف هیچ یک از آن‌ها متوجه نگردیده است. متاسفانه با تمام این مجاهدات که دولت ایران به منظور حفظ امنیت و آسایش کشور و رفع نگرانی دو دولت همسایه خود نمود، در عوض حسن تفاهم و تسویه مسالمت‌آمیز قضیه، نتیجه این شد که نمایندگان شوروی و انگلیس ساعت چهار صبح امروز به منزل نخست‌وزیر رفته و هرکدام یادداشتی مبنی بر تکرار مطالب گذشته که جواب آن‌ها با اقدامات اطمینان‌بخش داده شده بود، تسلیم نموده و در این یادداشت‌ها توسل خود را به نیروی نظامی اخطار کرده‌اند. دولت ایران برای روشن ساختن علت و منظور این تجاوزات، به فوریت مذاکرات و اقدامات به عمل آورده و منتظر نتیجه می‌باشد که البته به استحضار مجلس شورای ملی خواهد رسانید. چون فعلا منتظر نتیجه مذاکرات هستیم تقاضا شد در این جلسه غیر از استماع گزارش صحبتی نشود و بعد به موقع مجلس را برای استحضار از نتیجه مذاکرات و اتخاذ تصمیم خبر خواهیم داد. دولت لازم می‌داند به عموم افراد کشور توصیه و تاکید نماید که در این موقع باید کمال خونسردی و متانت را رعایت نموده و با رعایت آرامش رفتار نمایند.»(۸)
    بالاخره در سوم شهریور نیروهای متفقین از طریق شمال و جنوب ایران وارد سرحدات مرزی ایران شده و پس از سه روز ایران به اشغال متفقین درآمد. اگرچه دولت ایران در مواجهه با جنگ، از جانب خود، سیاست‌های خویشتندارانه‌ای به خرج داد و همه تلاش خود را مصروف پرهیز از جنگ نمود اما این باعث نشد که دامنه جنگ به ایران سرایت کند. بعد‌ها سر ریدر بولارد‌‌ همان مساله را بیشتر مورد توجه قرار داد و نوشت: «طرح این سئوال که اصولا حمله متفقین به ایران را چگونه می‌توان توجیه کرد، شاید هرگز جواب مناسبی نداشته باشد. ولی اگر کسی بخواهد در این زمینه از نظریات متفقین آگاه شود می‌تواند به یورش بی‌دلیل هیتلر به چهار کشور کوچک و بی‌طرف اروپای غربی (هلند، بلژیک، دانمارک، نروژ) بیاندیشد و آنگاه خطر بزرگی را که حضور بی‌دلیل تعداد کثیر اتباع آلمانی در ایران می‌توانست برای منافع متفقین داشته باشد، و یا آثار وخیم افزایش احساسات و علاقه مردم ـ و بخصوص ارتش و پلیس ایران ـ نسبت به آلمان را در نظر بگیرد.
    ضمنا برای اینکه اهمیت قضیه بیشتر روشن شود، باید توجه داشت که اگر حمله متفقین و تصرف ایران به تعویق می‌افتاد، هرگز نمی‌شد از نمونه حوادثی که بعدا در سال‌های ۱۹۴۲ و ۱۹۴۳ در ایران اتفاق افتاد جلوگیری کرد. به عنوان مثال می‌توان به تدارک محرمانه گروهی از افسران ارشد ایران اشاره کرد که با همکاری عوامل آلمانی قصد داشتند چند فرودگاه ایران را برای پیاده شدن افسران و سربازان آلمانی آماده کنند تا با استفاده از موقعیت بدست آمده، ایران را به جرگه کشورهای «محور» وارد کنند. البته ایران همیشه سعی داشت از مسائل جنگ برکنار بماند و با اینکه هیچگاه به عنوان دولت متخاصم تلقی نمی‌شد، مع‌هذا فقط بخاطر اینکه در بدو امر از ورود به جرگه متفقین خودداری می‌کرد ناچار از تحمل خسارات فراوانی گردید. با این حال باید اعتراف کرد که ایران با وجود اعلام بی‌طرفی (و آن هم نه یک بی‌طرف نیک‌اندیش) توفیق یافت از نعمت دریافت ملزومات و تجهیزات فراوانی- بهره‌مند شود و سرانجام نیز ایران موفق شد در پایان جنگ عاقبت مطلوبی داشته باشد.
    پس از حمله به ایران متفقین بلافاصله مذاکراتی را با دولت شروع کردند تا سریعا بعضی اقدامات لازم را به اجرا بگذارد. به طور مثال، با توافق دولت ایران قرار شد سفارتخانه‌های آلمان، ایتالیا، رومانی مجارستان و بلغارستان در تهران تعطیل شود و هیات‌های سیاسی این کشور‌ها ایران را ترک کنند. ضمنا طبق توافقی که بعمل آمد، تصمیم گرفته شد تمام اتباع آلمانی مقیم ایران ـ که عضو هیات سیاسی آن کشور نبودند ـ توسط ایران به نیروهای انگلیسی و شوروی تسلیم شوند و در این میان تنها چند کار‌شناس متخصص آلمانی ـ و آن هم بنا به تشخیص ما ـ اجازه داشته باشند در ایران باقی بمانند. ولی دولت ایران دائم اجرای موارد توافق شده با متفقین را به عقب می‌انداخت و در انجام آن تعلل روا می‌داشت. در این مورد، ما احتمال می‌دادیم از سوی نیروی پلیس ایران تمایل چندانی به اجرای خواسته‌های متفقین وجود نداشته باشد، و یا اینکه اصولا علی‌رغم آنچه همیشه ادعا می‌شد، اتباع آلمانی مقیم ایران هرگز تحت نظارت دولت قرار نگرفته باشند. ولی واقعیت امر این بود که تعلل در تسلیم اتباع آلمانی به متفقین، بیشتر به شخص رضاشاه ارتباط پیدا می‌کرد. زیرا اگر رضاشاه مایل نبود، هرگز آن مقاله هم در یک روزنامه معروف تهران چاپ نمی‌شد که در آن از بابت تعطیل سفارتخانه‌های دول محور ابراز تاسف شده و علاقه ایران به ادامه روابط سیاسی با این کشور‌ها ابراز گردیده بود.»(۹)(10)

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید