بمناسبت26 خرداد، صدوسیُ وسومین سالگردتولّددکترمحمّد مصدّق «زندگینامه دکترمحمّدمصدّق» (113 )
◀ روایت انگلیسی از اشغال ایران/ چرچیل داوری را به تاریخ سپرد:
نوشین طریقی در نوشتۀ خود بنام « روایت انگلیسی از اشغال ایران/ چرچیل داوری را به تاریخ سپرد» آوردهاست: هجوم نیروهای بریتانیا و شوروی به مرزهای ایران شاید از بحث برانگیزترین و غمانگیزترین رخدادهای جنگ جهانی دوم باشد. ایران بیآنکه اقدام تحریکآمیز مهمیداشته باشد، مورد هجوم نیروهای بیگانه قرار گرفت، ارتش ملیاش به سرعت و سهولت درهم شکست و پادشاه به ظاهر مقتدرش که زمانی محبوب بریتانیاییها بود، سرنگون شد. روایت بریتانیایی از اشغال ایران میکوشد این واقعه را بیشتر برحسب تصادف و نه طرح و نقشهای از پیش تعیینشده توجیه کند. اما چه ضرورت عاجل و چه شرایط دلهرهآوری میتوانست تجاوز نظامی متفقین به رهبری بریتانیا به دولتی بیطرف را توجیه کند؟ و استدلالهای حقوقی و اخلاقی که به کار توجیه این اشغال بیایند، چه مواردی میتوانست باشد؟
برای وینستون چرچیل، نخستوزیر بریتانیا یافتن توجیهی اخلاقی و بهانهای حقوقی برای حمله به ایران سالها بعد اهمیت بیشتری یافت. او پس از پایان جنگ جهانی دوم، دست به قلم برد و کوشید با نگارش خاطراتش نشاندهد که تجاوز به ایران برای او خالی از دغدغههای اخلاقی و حقوقی نبوده و این طور نوشت: «برای شروع جنگ علیه ایران نگرانیهایی داشتم ولی دلایلی که در توجیه آن وجود داشت، قویتر از نگرانیها بود.»(۱)
از نظر چرچیل مهمترین مساله در خصوص اشغال ایران، انتخاب میان دو گزینه بود: مقابله با کشورگشایی نازیها و متحدانشان یا تن دادن به قواعد و عرف بینالمللی و مراعات جوانب سیاسی و اخلاقی و انسانی ماجرا. او میدانست که برای حمله به ایران باید حمایت تلویحی فرانکلین روزولت، رییسجمهوری ایالات متحده امریکا را نیز جلب کند و چه استدلالی قانعکنندهتر از اینکه اگر بریتانیا و شوروی، ایران را اشغال نکنند احتمال پیروزی آلمانها بر ارتش تضعیفشده سرخ در جبهه غربی روسیه افزایش مییابد. دستیابی آلمانها به حوزههای نفتی خلیجفارس و تقویت ماشین جنگی متحدین ممکنتر از گذشته میشود و با به خطر افتادن موقعیت متفقین به ویژه بریتانیا در شمال آفریقا و خاورمیانه بعید نیست که نیروهای متحدین (ژاپن و آلمان) در هندوستان به یکدیگر برسند و کار جنگ جهانی دوم را یکسره کنند. پیشبینی این تحولات، تصویری فاجعهبار را پیش روی متفقین قرار میداد و هراس از این فاجعه محتمل بود که اشغال ایران را موجه جلوه دهد.
چرچیل در خاطراتش مینویسد: «تاثیر اقدامات ما باید با در نظر گرفتن افکار عمومی جهان و شهرت خودمان مورد توجه قرارگیرد. ما برای کمک به قربانیانِ تجاوز آلمان و بر اساس اصول میثاق جامعه ملل دست به اسلحه بردیم. هر اقدامی که از لحاظ فنی مغایر با قوانین بینالمللی شناخته میشود، تا زمانی که با رفتاری خلاف انسانیت همراه نشود، نمیتواند موجب از بین رفتن حسننیت کشورهای بیطرف باشد و در نتیجه تاثیر سویی هم بر ایالات متحده امریکا یعنی بزرگترین کشور بیطرف نخواهد داشت. ما بر این باوریم که آنها میتوانند این موضوع را به نحو احسن به نفع خودمان تمام کنند و در این زمینه از خلاقیت چشمگیری هم برخوردارند.»(۲)
تجربهای که اشغال ایران را از نظر چرچیل و هیات حاکمه وقت بریتانیا موجهتر میساخت، تعلل در اقدام نظامی علیه نروژ در اواخر سال ۱۹۳۹ بود، زمانی که چرچیل مقام وزارت دریاداری را به عهده داشت. با بالا گرفتن جنگ در اروپا، نروژیها اعلام بیطرفی کرده بودند و نظارهگر یورش آلمان به لهستان بودند. آن زمان آلمان و شوروی به واسطه قراردادی که میان خود امضا کرده بودند، در کنار هم لهستان را تکهتکه میکردند. مدتی بعد نیروهای شوروی به فنلاند حمله بردند. مقاومت فنلاندیهایی که پیشنهاد شوروی مبنی بر واگذاری قسمتهای شرقی خاک خود به روسها را نمیپذیرفتند بسیار شجاعانه ولی ناکافی بود. دولتهای فرانسه و بریتانیا به فکر ارسال کمک به فنلاند از راه نروژ و سوئد افتادند اما در نهایت، محترم شمردن حاکمیت ملی و موضع بیطرفی نروژ بر ضرورتهای استراتژیک جنگ غلبه یافت و بریتانیا و فرانسه واکنشی را که باید، نشان ندادند.(۳)
فنلاندیها ناچار به چشمپوشی از قسمتهایی از خاک خود شدند و به جنگ پایان دادند اما اشتهای سیریناپذیر آدولف هیتلر جذب کشورهای اسکاندیناوی شده بود و اعلام بیطرفی نروژ برای او، محلی از اعراب نداشت. فتح دانمارک به آسانی انجام شد ولی مقاومتها در نروژ، پیروزی هیتلر را کمی به تاخیر انداخت. وقتی سرانجام نروژ زیر سلطه نازیها قرار گرفت، به پایگاهی مناسب برای حمله به بریتانیا تبدیل شد. بر اثر این شکست، نویل چمبرلین از نخستوزیری استعفا داد و وینستون چرچیل جای او را گرفت.(۴) تعلل متفقین در ارسال کمکهای نظامی به فنلاند با نقض بیطرفی نروژ نه فقط حوزه اسکاندیناوی را بر باد داد، بلکه حمله به فرانسه و بلژیک را هم به دنبال داشت. فرو ریختن یکباره اروپا و فاجعهای که رخ میداد، کمی بعدتر، قدرت بیان و استدلال چرچیل در نقض بیطرفی و اشغال ایران را افزایش داد.
وقتی موافقتنامه عدم تجاوز و پیمان دوستیِ شوروی و آلمان در تابستان ۱۹۴۱ (۱۳۲۰) نقض شد و ۳۰ هنگ زرهپوش و پنج هزار هواپیمای آلمانی قصد فتح مسکو کردند، ژوزف استالین رهبر شوروی دریافت که خطر مرگباری کشورش را تهدید میکند. او که تا قبل از حمله آلمان به شوروی، جنگ در اروپا را جنگی صرفا امپریالیستی و بر سر تقسیم منافع میان کشورهای سرمایهداری ارزیابی میکرد، سراسیمه دستِ کمک به سوی دشمنان قدیمی، یعنی بریتانیا و امریکای به زعم او امپریالیست دراز کرد. نخستوزیر بریتانیا، بیدرنگ در موضعگیری واقعبینانهای از پیوستن شوروی به متفقین استقبال کرد و در یک نطق رادیویی خطاب به مردم کشورش گفت: «هیچ کس بیش از من همواره با کمونیسم مخالفت نکردهاست… همچنان یک کلمه از آنچه در اینباره گفتهام، عدول نمیکنم ولی تمام این مسائل در برابر تصویری که هماکنون پیش رویمان است، رنگ میبازد… حالا فقط یک هدف و یک مقصود برگشتناپذیر داریم و آن نابودی هیتلر و تمامی آثار نظام نازی اوست… بنابراین خطری که روسها را تهدید میکند، خطری هم برای ما و هم برای ایالات متحده امریکاست.»(۵)
استالین نیازمند کمکهای تسلیحاتی و نظامی در کوتاهترین زمان ممکن بود و هیچ راه ارتباطی زمینی میان شوروی و جبهه غربی متفقین وجود نداشت. گفته میشد که از چهار راه میتوان به تجهیز نظامی شوروی یاری رساند: اول، راه دریایی به بندر مورمانسک در شمال غربی شوروی که گرچه نزدیکترین راه دریایی میان شوروی و بریتانیا بود اما آلمانها راهآهنِ مورمانسک به سوی مسکو را قطع کرده بودند و به علاوه آبهای دریای شمال در کنترل کامل نیروی دریای آلمان بود. دوم، راه دریایی به بندر ارخانگلسک در شمال شوروی که آن هم بیشتر اوقات سال به دلیل یخبندانهای شدید قابل استفاده نبود. سوم، راه دریایی به بندر ولادیوستک که بندری در شرق شوروی و در ساحل اقیانوس آرام بود و برای انتقال تجهیزات از ایالات متحده امریکا به شوروی راهی مناسب به نظر میرسید اما برای رسیدن به این بندر در وهله نخست لازم به عبور از آبهایی بود که تحت کنترل ژاپن قرار داشتند، کشوری که متحد آلمان محسوب میشد. و در نهایت، راه زمینی از ایران که از جهات مختلف بهترین و مناسبترین مسیر برای امدادرسانی به ارتشِ درمانده شوروی تلقی میشد. مسیر ایران واجد امتیازات بسیاری به نظر میرسید مانند مسافت کوتاهتر، امنیت بیشتر و امکان بهرهبرداری از راههای جادهای و خطوط راهآهن درتمام چهار فصل سال؛ امکاناتی غیرقابل چشمپوشی که نقض بیطرفی و اشغال ایران را از دید متفقین موجهتر میساخت و شاید از همین روست که برخی تحلیلگران، ایران را عامل اصلی پیروزی متفقین توصیف کردهاند.
بریتانیا و شوروی پس از توافق بر سر ایران به عنوان مناسبترین راه در خشکی برای ارسال کمکهای جنگی و تجهیزات نظامی، با اشغال ایران و نقض بیطرفیاش موافقت کردند. برای توجیهی سریع درباره این عمل تجاوزگرانه، یادداشتی به تهران ارسال و نسبت به آنچه «توسعه روزافزون نفوذ آلمان در ایران» خوانده میشد، ابراز نگرانی شد. از ایران خواسته شد که به سرعت کارشناسان آلمانی شاغل در ایران را اخراج کند و سفیر شوروی تهدید کرد که مسوولیت عدم اجرای این خواسته به عهده مقامات ایرانی است. اما پیش از آنکه ایران بتواند اقدامی انجام دهد، در نیمه شب ۲۵ اوت (سوم شهریور ۱۳۲۰) قشون روس از منطقه آذربایجان و قوای تحت امر بریتانیا از خوزستان به ایران حمله کردند.
دیگر از دید بریتانیاییها، مناسبات با هیات حاکمه ایران و شخص رضا شاه پهلوی مدتها بود که متفاوت از گذشته مینمود. رضا شاه که با حمایت بریتانیاییها از فرماندهی قزاقها به وزارت جنگ و سپس به پادشاهی رسیده بود، در سالهای پایانی سلطنتش برای پیشبرد و اجرای برنامههای نوسازیاش به مستشاران امریکایی و آلمانی روی آورده بود. گرفتاریهای متعدد بریتانیا در وقایع اروپا و مسائل مستعمرات پهناورش نیز ایران را از دایره اصلی توجه بریتانیا خارج ساخته بود. همین وضعیت باعث شده بود که بریتانیاییها از پذیرش هرگونه تعهد بیشتر در ایران اکراه داشته و بیشتر دل در گرو جریان مستمر نفت از خلیجفارس داشته باشند. اما اقتضائات جنگ جهانی دوم و گسترش آن به سوی شوروی، ایران را به کانون توجه بریتانیا مبدل ساخت. حالا پادشاهی ایران که به نظر میرسید از پیوندهای نژادی مشترک خود با آلمانهای آریاییتبار خرسند است، میتوانست بهانههای لازم برای ورود قدرتهای اروپایی به خاک خود را فراهم کند.
شرایط جنگی غیرمنتظرهای که با اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ تحمیل شد، پیامدهای متفاوت و متناقضی داشت و بحثهای بسیاری را در میان روشنفکران ایرانی و غیرایرانی برانگیخت. سالها بعد، وقتی آتش نبردها خاموش و توپهای جنگی آرام گرفتند، پرسشهای تاریخی درباره ضرورت اشغال ایران و کنترل راههای ارتباطی و معادن و منابع ایران همچنان به قوت خود باقی ماند. برخی از سیاستمداران بریتانیایی اینبار آسوده و فارغ از مسوولیت حفظ منافع ملیشان درصدد توضیح دلایل و تبیین وقایع برآمدند. برخی اقدام به اشغال ایران را موضوعی همچنان مبهم و گیجکننده باقی گذاشتند چنانکه سِر ریدر بولارد، سفیر وقت بریتانیا در ایران در خاطرات خود تاکید دارد که «به این پرسش که آیا اشغال ایران موجه بود یا خیر، نمیتوان هیچ پاسخ قطعی و نهایی داد.»(۶)
اما از دید چرچیل، به عنوان مهمترین طراح اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰، این اشغال نه تنها با ضرورتهای استراتژیک و مقتضیات جنگ سرنوشتسازی چون جنگ جهانی دوم قابل توجیه است بلکه به باور او حتی میتوان از آن به مثابه وظیفهای اخلاقی یاد کرد! او هرچند آن قدر زیرک و محتاط بود که بگوید «داور نهایی، وجدانِ هر یک از ماست»، اما تفسیری که از تجاوز به ایران عرضه میدارد، بیش از هر چیز در پی اثبات حقانیت دولت او در این زمینه است: «ما برای اعاده حاکمیت قانون و حراست از آزادی کشورهای کوچک مبارزه میکنیم. شکست ما به معنای آغاز عصر توحش است که نه تنها برای ما بلکه برای حیات هر کشور کوچک دیگری نیز مهلک خواهد بود. ما که به نام میثاق جامعه ملل و در واقع به عنوان نماینده جامعه ملل و آرمانهایش وارد عمل شدیم حق داریم یا به واقع موظف هستیم برای زمانی محدود، پارهای از همان قوانینی را که قصد اعاده و تثبیتشان را داریم، زیر پا بگذاریم. وقتی برای حقوق و آزادیهای ملل کوچک مبارزه میکنیم، نباید خودِ آنها مانع آزادی عمل ما شوند. عبارات قانونی نباید در مواقع پیش آمدنِ ضرورتهایی تام و اجتنابناپذیر مانع از عملکرد کسانی شوند که خود را وقف حفاظت از این قوانین و اجرای آنها کردهاند. درست و منطقی نیست که یک قدرت متجاوز از یکسو با پایمال کردن تمام قوانین مزایایی به دست آورد و در همان حال، از سوی دیگر، با تظاهر به دفاع از حریم قوانینی که مورد احترام مخالفانش بودهاست، به امتیازات دیگری دست یابد. به واقع، بیش از آنکه قانونمداریِ صرف راهنمای عمل ما باشد، باید انسانیت را راهنمای عمل خود قرار دهیم. اما به هر حال داوری نهایی درباره تمام این موارد به عهده تاریخ است.»(۷)(11)
◀« جنگ قدرتهای در ایران »:
باری روبین در کتاب « جنگ قدرتها در ایران » در بارۀ اشغال ایران توسط متفقین آوردهاست: در اواخر دهۀ سالهای 1930 رضا شاه حکومتی استبدادی در ایران بوجود آورده و محبوبیتی در افکار عامه نداشت. یک مجلس فرمایشی و مطیع قوانین و مقرراتی را که مورد نظر او بود تصویب می کرد و مطبوعات هم تحت کنترل کامل دولت قرارداشتند. فعالیت سیاسی بکلی ممنوع بود و بازداشت کسانیکه دست به فعالیتهای سیاسی میزدند، از شکل گرفتن هرگونه مخالفتی جلوگیری میکرد. رهبران آلمان نازی که از نفزت ایرانیان نسبت به انگلیسیها آگاه بودند، بشدت برای گسترش نفوذ خود در ایران فعالیت میکردند. تبلیغات آلمانیها بر وحدت نژادی دوملت ایران و آلمان که هر دو کشور در حال گسترش بود مأموران جاسوسی آلمان بسرعت در ایران پراکنده میشدند.
وقتیکه جنگ دوم جهانی آغاز شد نیروهای آلمان بسرعت شروع به پیشروی در اروپا کردند و منطقه حساس استراتژیک خاورمیانه را هم مورد تهدید قرار دادند. در سالهای 41 – 1940 با حمله آلمان به روسیه و پیشروی سریع نیروهای آلمانی در داخل خاک این کشور متفقین در موقعیت بسیار ضعیف و خطرناکی قرار گرفتند و نجات خود را تنها در تقریب روسیۀ شوروی یافتند. کمک به روسها هم فقط از آمریکا ساخته بود و مناسب ترین راه برای رساندن کمکهای آمریکا به شوروی از طریق راه آهن سرتاسری ایران بود که تازه ساختمان آن به انجام رسیده بود.
نیروهای انگلیس و شوروی برای استفاده از این موقعیت و جلوگیری از تسلط آلمانیها بر ایران، و همچنین برای حفظ امنیت منابع نفتی ایران که برای انگلیسیها اهمیت حیاتی داشت، در اوت سال 1941 ایران را مورد حمله قرار دادند. ارتش جنگ ندیده و نازپردۀ 000/ 125 نفری ایران خیلی زود از هم پاشید و فقط بعضی از واحدهای آن بطور پراکنده در برابر هجوم نیروهای بیگانه مقاومت کردند. یکبار دیگر ایران به مستعمرۀ روس و انگلیس تبدیل شد و رضا شاه به جزیرۀ بدآب و هوای ” موریس” در شرق آفریقا تبعید شد، تبعیدی که هرگز ازآن باز نگشت و پسرش محمد رضا که بجای او بر تخت سلطنت نشانده شده بود سی و هفت سال بر ایران سلطنت کرد.
سقوط رضاشاه خیلیها را خوشحال کرد. ایلات و خوانین محلی فکر میکردند که با رفتن رضا شاه قدرت دولت مرکزی از میان خواهد رفت و آنها قدرت و نفوذ از دست رفتۀ خود را به چنگ خواهند آورد. بعضیها هم که در دوران سلطنت رضا شاه متحمل فشار و محرومیتهائی شده بودند از رفتن او خوشحال شدند و موقعیت را برای فعالیتهای سیاسی مناسب یافتند. ولی تجاوز نظامی به ایران و سقوط رضا شاه در مجموع ضربه روحی شدیدی برای ایرانیان و جانشین جوان او بود و شاه تازه با این کابوس دائمی سلطنت خود را آغاز کرد که ممکنست قدرتهای خارجی بهمین سادگی روزی او را هم از تخت سلطنت بزیر بکشند.
محمد رضا شاه مدت چهارسال و نیم تقریباً ” بدون قدرت و اختیارات سیاسی سلطنت کرد.مأموران سیاسی و نظامی انگلیس و شوروی عملاً ” در همه کارها دخالت و نظارت میکردند. قیمتها طی چهار سال و نیم در حدود450 در صد افزایش یافت و قحطی و گرسنگی کشور را فرا گرفت. روسها و انگلیسها تقریباً درهمان منطق نفوذی که در قرارداد کهنۀ 1907 برای خودتعیین کرده بودند فرمان میراندند. ایران ظاهراً یک کشور اشغال شده بشمار میآمد.
رهبران سیاسی ایران در برابر این وضع خطرناک و یاسآور به امریکائیها متوسل شدند تا مگر تضمینهایی برای آینده بدست آوردند. برای امریکا پیروزی در جنگ با آلمان در درجۀ اول اهمیت قرارداشت. بهمین جهت تهران نمیتواسنت متوقع باشد که آمریکائیها در آن شرایط انگلستان و شوروی را برای تخلیۀ تحت فشار بگذارند. ولی روزولت رئیس جمهوری آمریکا موفق شد رهبران انگلیس و شوروی را به صدور اعلامیۀ مشترکی در بارۀ تضمین استقلال و تمامیت ارضی ایران وادار سازد. انگلستان و شوروی در این اعلامیه تأکید کردند که حضور نیروهای آنها در خاک ایران موقتی است و پس از پایان جنگ به تخلیه این نیروها از ایران مبادرت خواهند کرد .
لازم بتذکر است که گرفتن چنین تعهدی از انگلستان و شوروی به آسانی میسر نشد و هر دو دولت با اینکه ادعا میکردند هیچگونه نظر استعماری در ایران ندارند با بیمیلی و تحت فشار آمریکا اعلامیۀ مربوط به تضمین استقلال و تمامیت ارضی ایران و خاتمۀ اشغال این کشور را پس از پایان جنگ امضاءکردند. بموجب قراردادی که متعاقب صدوراین اعلامیه در ژانویه سال 1942 با ایران بامضاء رسید، انگلستان و شوروی متعهد شدند که حداکثر ظرف شش ماه پس از خاتمۀ جنگ نیروهای خود را از ایران خارج کنند. ولی پیش از خاتمۀ جنگ اقداماتی از طرف هر دو دولت برای تحکیم و تثبیت نفوذ خود در ایران صورت گرفت که موجبات ناراحتی و شکایت ایرانیها را فراهم ساخت.
شورویها نیروهای نظامی ایران را از بخش بزرگی از مناطق اشغالی خود بیرون راندند، کالاهای خود را بدون پرداخت حقوق وعوارض گمرکی به ایران وارد کردند و موراد غذائی خود بیشتر به محصول غلۀ ایلات شمالی متکی بود و خرید و صدور آن از طرف شورویها موجب بروز قحطی و کمبود مواد غذائی در ایران گشت. بدتر از همه، مسکو، شروع به تحریکاتی برای ایجاد یک جریان تجزیه طلبی درآذربایجان و کردستان ایران نمود و مأموران و عوامل آشوبگر از آذربایجان شوروی برای رهبری این جریان وارد ایران شدند. کمونیستهای ایران که از زندان رضا شاه آزاد شده بودند تحت نظر مقامات شوروی و با کمکهای مالی مسکو حزبی بنام ” توده” تشکیل دادند.
مأمورین شوروی حتی درمیان روزنامه نویسها و نمایندگان غیر کمونیست مجلس ایران هم نفوذ کردند. با پرداخت رشوه و تطمیع آنها، ابعاد گستردهای به فعالیتهای سیاسی خود درایران دادند. امپریالیسم روسی در لباس و شکل تازهای به ایران بازگشت و گزارشهائی که در بارۀ این فعالیتها به سازمانهای اطلاعاتی آمریکا رسید نگرانیهائی در بارۀ مقاصد آتی روسها در ایران بوجود آورد.
از نظر بسیاری از ایرانیان انگلیسیها هم دست کمی از روسها نداشتند و در مقایسه با آنها شاید کمی بهتر بنظر میآمدند. وزیر خارجۀ وقت ایران به یک دیپلمات آمریکائی گفته بود که «انگلیسها کشور ما را غارت میکنند». گزارشهای مقامات آمریکائی در بارۀ روش انگلیسیها در ایران هم کم و بیش انتقاد آمیز بود و حتی شورشی که در ماه دسامبر سال 1942 به خاطر کمبود نان و مواد غذائی در ایران روی داد تا حدی نتیجۀ سوء سیاست انگلیسیها در ایران تلقی شد. در تهران و واشنگتن رهبران ایران و دیپلماتهای این کشور در تماسهای خود با مقامات آمریکائی مرتباً بدبینی و عدم اعتماد خود را نسبت به انگلیسها و روسها ابراز میکردند و اصرار داشتند که آمریکائیها برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران نقش مؤثرتری در ایران ایفا نمایند.
محمد شایسته وزیر مختاروقت ایران در امریکا در مذاکرات خود با مقامات وزارت خارجۀ آمریکا گفت که دولت ایران از هر جهت به ایلات متحدۀ آمریکا اعتماد دارد و نجات ایران در گرو تعهد جدی و محکم آمریکاست.
گزارشهای سازمان خدمات استراژیک آمریکا (سازمانی که بعد از جنگ به سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا یا سیا تبدیل شد) در طول سالهای 1942 و 1943 از ناراحتی و عدم رضایت شدید ایرانیان از انگلیسیها و روسها حکایت میکند. لوئی دریفوس سفیر وقت آمریکا در ایران در گزارشی بعنوان “کردل هوا” وزیر خارجه روش ایرانیها را در برخورد با انگلیسیها ” کوته بینانه” و دور از واقع بینی” توصیف میکند، ولی در عین حال به ایرانیان حق میدهد که نسبت به ” کشوریکه اینهمه در حق آنها بدی کردهاست” بدبین باشند.
دریفوس در این گزارش سیاست کلی انگلستان را در ایران مورد انتقاد شدید قرارداده و مینویسد: «سیاستی که توأم با حسن نیت و قصد همکاری صادقانه نباشد و بر مبنای زور و استثمار استوار گردد سرانجامی بهتر از این نمیتوانست داشته باشد». دریفوس در گزارشهای دیگر خود از زمینۀ مساعدی که بر اثر سوء سیاست روس و انگلیس برای آمریکا بوجود آمده سخن گفته و پیشنهاداتی در بارۀ توسعۀ روابط دو کشور ارائه میکند. انگلیسیها هم متقابلاً ازروش دریفوس درایران و خصوصیت او با ایرانیها ناراضی بودند و هنگامی که بر حسب تصادف از مضمون بعضی از گزارشهای سیاسی او مطلع شدند دولت آمریکا را برای فراخواندن وی از ایران تحت فشار قراردادند و سرانجام در این کار توفیق یافتند.
موضع امریکا را در ایران در این تاریخ از گزارشی که ” جان – جرنگان” کارشناس امور خاور میانه در وزارت خارجۀ آمریکا در ژانویه سال 1943 نوشته است، بخوبی میتوان دریافت. جرتگان در این گزارش که برای وزیر امور خارجه آمریکا تهیه کرده مینویسد: «با اینکه سیاست روسها در ایران تهاجمی و سیاست انگلیس تدافعی است، هر دو یک وجه مشترک دارند و هر دو بنحوی در امور داخلی ایران مداخله میکنند…» جرتگان نتیجه میگیرد که سیاست مداخله جویانه انگلیس و روس در ایران مردم ایران را نسبت به هر دو دولت بدبین ساخته و آمریکا باید این خلاء را با تعقیب سیاستی در جهت جلب دوستی و اعتماد ایرانیان پرکند.
تعجبآور نبود که تبلیغات آلمانیها در ایران در محیط عصبانیت و بدگمانی که نسبت به انگلیسیها و روسها بوجودآمده بود، برد و تأثیر فوقالعادهای داشت. مردم ایران مشتاقانه به خبرها و تفسیرهای بخش فارسی رادیو برلن گوش میکردند و به گفتار فارسی رادیو لندن علاقهای نشان نمیداند. انگلیسیها برای مبارزه با تبلیغات آلمانیها ابتدا بفکر جمع آوری رادیوها افتادند، ولی روسها با پخش پارازیت در برنامههای رادیو برلن مسئله را حل کردند.
سالن سینماها نمونه خوبی برای پی بردن به افکار و احساسات ایرانیها نسبت به آلمان و متفقین بود. قبل از نمایش فیلم سینمائی فیلمهای خبری انگلیسیها که بیشتر جنبۀ تبلیغاتی داشت نمایش داده میشد، ولی هنگام نمایش این فیلمها هم، وقتیکه تصویر هیتلر یا سربازان آلمانی روی پرده میآمد تماشاچیان کف میزدند. وزارت خارجۀ آمریکا به لندن هشدارداد که با اعمال فشار و تحمیل گرسنگی به مردم ایران نمیتوان محبت و دوستی آنها را جلب کرد و باید روش عاقلانهتری برای برقراری روابط دوستانه و صادقانه با این ملت درپیش گرفت. با استقرار فرماندهی خلیج فارس در ژانویه سال 1943 تعدادی از سربازان آمریکائی هم به نیروهای متفقین در ایران پیوستند و آمریکا نقش مؤثری در امور ایران بعهده گرفت.
در اواخر سال 1943، ایران در یک وضع بحرانی بود و دولت ایران درآستانه سقوط و از هم پاشیدگی قرار گرفته بود. “کردل هول ” وزیر خارجۀ آمریکا در گزارشی برای پرزیدنت روزولت نوشت: دولت ایران در وضعی قرار گرفته که « هر آن احتمال سقوط آن میرود و ایران ممکنست در کام هرج و مرج رها شود». برای نخستین بار آمریکا بفکر یک سیاست منسجم و مشخص در ایران افتاد. در تنظیم این سیاست جدید دو نکته مورد نظر بود: نخست اینکه موقعیت ایران در دنیای پس از جنگ و استراتژی امریکا در این مورد تعیین گردد و دوم اینکه استقلال و تمامیت ارضی ایران در برابر رقابتهای خارجی بروشنی تضمین شود.
برای تعیین استراتژی کلی امریکا در ایران و موقعیت ایران پس از پایان جنگ، وزارت خارجۀ آمریکا و کارشناسان کاخ سفید در فاصله اوت سال 1943 و اوت سال 1944 گزارشی زیر عنوان « سیاست آمریکا در ایران» تهیه کردند که میتوان آنرا زیر بنای سیاست جدید آمریکا در ایران نامید. در این گزارش تحلیلی، ابتدا به تاریخ گذشتۀ ایران پرداخته شده و چنین نتیجه گیری شده بود که اگر آمریکا پای خود را بیرون بکشد، با حضور روسیه در ایران، استقلال این کشور در معرض خطر قرار خواهد گرفت. در گزارش آمدهاست که تجزیۀ ایران و تسلط انگلیس و روس بر این کشور هم بر خلاف منشور آتلانتیک و ناقض تعهدات ناشی از آن میباشد وهم برای حل مسائل ناشی از جنگ و بنای جهان بعد از جنگ سابقه بدی بوجود خواهد آورد. در این گزارش تأکید شده است که تنها راه جلوگیری از چنین پیشامد خطرناکی اینست که امریکا دولت ایران را تحت حمایت خود بگیرد و ترتیبی اتخاذ نماید که این دولت روی پای خود بایستد و یارای استقامت در برابر مطامع دو قدرت بزرگ اروپائی را داشته باشد.
روزولت از این گزارش استقبال کرد و به کردل هول وزیر خارجۀ خود نوشت:«من از فکر اینکه ایران را بعنوان نمونۀ سیاست خیرخواهانه و فارغ از خود خواهی و سودجوئی امریکا در جهان، انتخاب کنیم به یهجان آمدهام. ما نمونهای مشکلتر از ایران برای اعمال سیاست جدید خود نمیتوانیم پیدا کنیم. با وجود این، من ترجیح میدهم که از همین نمونۀ مشکل شروع کنیم».
روزولت در فوریه سال 1944 درنامهای بعنوان وینستون چرچیل نخست وزیر انگلستان نوشت:« نه امریکا و نه هیچ کشور دیگری نباید بفکر بدست آوردن منطقۀ نفوذ در ایران باشد». روزولت در همین نامه به مشکلاتی که در راه استحکام وضع ایران وجود دارد، اشاره کرده و مینویسد:« شاید سی تا چهل سال وقت برای تغییری بنیادی در وضع ایران و حذف سیستم فئودالی و ناهمگون این کشور لازم باشد و ایران در این مدت برای همۀ ما دردسرها و مشکلاتی فراهم خواهد ساخت» . معهذا روزولت بر حفظ استقلال و یکپارچگی ایران و خودداری از تکرار تجربۀ تجزیۀ این کشور تاکید مینماید. وزارت امور خارجل امریکا در گزارشی برای رئیس جمهوری در بارۀ اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران در ان تاریخ مینویسد: « یک اقلیت نیرومند و حریص بر ایران حکومت میکند و نخستین گام اصلاحی در ایران باید شکستن قدرت این اقلیت حاکم و دادن سهم متناسبی در حکومت به اکثریت مردم باشد». روزولت این نظر را تأیید کرده و به یکی از مشاوران خود (پاتریک هولی) گفت: «در ایران یک صدم مردم بر 99 در صد دیگر حکومت میکنند، سیاست ما در کمک به ایران در صورتی به نتیجه خواهد رسید که بتوانیم این وضع نامناسب را تغییر بدهیم».
دراین میان، ایرانیان از مستشاران آمریکائی که برای اصلاحات ضروری به ایران اعزام شده بودند استقبال کردند. یکی از نخستین مستشارانی که به این منظور به ایران رفت دکتر میلیسپو بود که در ژانویۀ سال 1943 بعنوان مدیر کل امور مالی و دارائی ایران در آن کشور مشغول کار شد. میلیسپو و هفتاد نفر دیگر از مستشاران آمریکائی که در وزارتخانهها و سازمانهای مختلف دولتی ایران از جمله دارائی، خزانه، خواربار، گمرک، بانک ملی و پلیس فعالیت میکردند تا پایان جنگ در ایران ماندند. میلیسپوبا اینکه توانست در راه اصلاح سیستم اداری و مالی گامهای مثبتی بردارد برخوردهای تندی هم با بعضی مقامات ایرانی از جمله خود شاه داشت. اختلاف اساسی شاه و میلیسپو در بارۀ ترکیب ارتش ایران و تعداد نیروهای مسلح ایران بود. شاه میخواست یک ارتش 000/ 108 نفری بوجود آورد ولی میلیسپو تعداد سی هزار نفر را برای ارتش ایران کافی میدانست. با رفتن میلیسپو از ایران تصمیم خود را برای ایجاد یک ارتش بزرگ بموقع اجرا گذاشت.
بطور خلاصه با وجود این اختلاف نظرهای جزئی، بین ایران و امریکا زمینۀ همکاری و تفاهم کاملی فراهم شده بود. آمریکا سود خود را در ایجاد یک ایران مستقل و نیرومند میدید، زیرا ضعف و بیثباتی حکومت در ایران راه را برای مداخله و رقابت انگلیس و روس در ایران، یا سازش و ساخت و پاخت آنها برای تقسیم ایران هموار میساخت که هم بزیان ایران بود و هم آمریکا سودی برای خود در آن نمییافت. با توجه به این واقعیتها بود که آمریکائیها ازاعتماد ایرانیان برخوردار شدند و دولتمردان آمریکا باین نتیجه رسیدند که آمریکا میتواند بعنوان بهترین ضامن حفظ موازنۀ قدرت در ایران و بهترین نگهبان استقلال و تمامیت ارضی این کشورنقش قاطع و مؤثری در سیاست منطقه بعهده بگیرد.
در دسامبر سال 1943 که رهبران سه کشور متفق، روزولت و چرچیل و استالین در تهران ملاقات کردند موقعیت مناسبی برای تضمین استقلال و تمامیت ارضی ایران پس از جنگ فراهم آمد. استالین حاضرنبود برای ملاقات با رهبران آمریکا و انگلیس خیلی از کشور خود دور شود وتهران نزدیکترین نقطۀ مناسب بخاک شوروی برای تشکیل نخستین کنفرانس سران سه کشور تشخیص داده شد. در جریان این کنفرانس، شاه ناچار شد برای ملاقات روزولت به سفارت امریکا برود و مدتی برای ملاقات با رئیس جمهوری آمریکا منتظر بماند.
با وجود این بیاحترامی که شاه آنرا بدل گرفت، روزولت در انتشار اعلامیۀ تهران که بموجب آن سه دولت بزرگ استقلال و تمامیت ارضی ایران را تضمین کردند، نقش عمده را داشت و صدور این اعلامیه پیروزی بزرگی برای ایران محسوب میشد. در سالهای بعد، دولت ایران از همین اعلامیه برای تأمین استقلال و حاکمیت خود استفاده کرد و با استناد به آن خواهان کمک و حمایت آمریکا شد. با وجود لحن مبهم این اعلامیۀ آمریکا خود را متعهد به اجرای مفاد آن میدانست و امریکا باستناد امضای خود در زیر این اعلامیه در وادار ساختن نیروهای خارجی به تخلیۀ خاک ایران پس از پایان جنگ نقش مرثری ایفا کرد.
ژانرال پاتریک هورلی مشاور روزولت و فرستادۀ مخصوص او به خاورمیانه طراح اصلی اعلامیۀ سه جانبه بود. ژنرال هورلی بهمان اندازه که از کمونیستها متنفر بود از انگلیسیها هم نفرت داشت و تشکیل کنفرانس سران سه کشور را در تهران فرصت مغتنمی برای مهار کردن تمایلات استعماری انگلیس و روس در ایران تشخیص داده بود. هورلی که از نخستین روز تشکیل کنفرانس سه جانبه در تهران، فکر صدور اعلامیۀ مشترکی را برای تضمین استقلال و تمامیت ارضی کشور میزبان دنبال میکرد، پس از آنکه موفق شد امضای سران سه کشور را در زیر آن گرد آورد، نزد دریاسالار ویلیام لیهی،« مشاور نظامی روزولت» شتافت و با خوشحالی فریاد زد:« بیل … بالاخره من این کار را کردم!». دریاسالار لیهی در خاطرات خود از کنفرانس تهران تهران مینویسد:« پاتریک هورلی مثل پسر بچهای که ماهی بزرگی را از تالاب صید کرده باشد، خوشحال بنظر میرسید… هورلی حق داشت، زیرا ماهی خیلی بزرگتر از آن بود که لیهی فکر میکرد.»(12)
◀ روایتی از روزهای پایانی سلطنت رضا شاه پهلوی:
غلامرضا افخمی در کتاب «زندگی و زمانه شاه» در بارۀ روزهای پایانی سلطنت رضا شاه پهلوی چنین نوشتهاست: در سال ۱۳۱۸ (۱۹۳۹)، با آغاز جنگ جهانی دوم، روسیه مایه اصلی نگرانی ایران بود. کمونیسم برای اغلب ایرانیها حالتی پرابهام و مرموز داشت. با سنتهای آنها در تضاد بود، و «خدانشناسی»اش خوشایند آنها نبود. فکرمالکیت اشتراکی آنها را برمیآشفت. اشتراک زنان و دخترانشان، اندیشه غلطی که روحانیان از کمونیسم پخش کردهبودند، آنها را میترساند. به اعتقاد بسیاری از آنها کمونیسم ابزاری روسی برای سلطه و کنترل بود. در نتیجه از آن دوری میجستند و محکومش میکردند. پیمان آلمان و شوروی آنها را گیج کرده بود. ولی در تغییر دادن عقیدهشان در جهت هواداری از متفقین تاثیر چندانی نداشت. از آنجا که معتقد بودند جنگ به سلطه شوروی بر ایران میانجامد، با جنگ مخالف بودند و تصمیم متفقین به نابود کردن آلمان را اشتباهی «تقریبا رذیلانه» میپنداشتند. زیرا فارغ از اینکه چه کسی در جنگ پیروز شود اروپا تضعیف میشد و ایران در چنگال روسها باقی میماند.(۱)
رضا شاه بیش از اغلب افراد دیگر نگران بود. از وزرای خود خواست ارزیابی خود را از جریان پیشرفت جنگ به او بگویند و به چند تن از آنها هم دستور داد عقیده خود را در اینباره به صورت کتبی به او، اعلام دارند. این نوشتهها باعث شد او احمد متین دفتری، وزیر دادگستری را به سمت نخستوزیری برگزیند و با این کار تعجب همه را برانگیزد.(۲) متین دفتری جوان و از خانوادهای وابسته با خاندان قاجار و هوادار آلمان بود. آن روز، ۳ آبان ۱۳۱۸، شاه مجلس دوازدهم را افتتاح کرده و اعلام داشته بود که از جنگ که از نظر اقتصادی و مالی به ایران صدمه میزند، ناراحت است و دعا کرده بود که به خاطر منافع ایران و جهان صلح بزودی برقرار شود.(۳) پس از مراسم بازگشایی مجلس، محمود جم، نخستوزیر، و اعضای هیات دولت در تالار آیینه مجلس با شاه ملاقات کردند و اجازه خواستند تا همان طور که قانون ایجاب میکرد استعفا دهند. جم انتظار داشت شاه از او بخواهد دولتی جدید تشکیل دهد، ولی با شگفتی دید که شاه به وزرایی که به صف ایستاده بودند نگریست و بعد از کمی درنگ گفت متین دفتری دولت را تشکیل میدهد و بعد رو به جم کرد و گفت «شما به وزارت دربار میآیید و با من کار میکنید.»(۴)
جنگ ایران را در موقع بدی غافلگیر کرده بود. با وجود ثابت ماندن حقوقها تورم روزافزون بود. درآمدهای نفتی کاهش یافته و باعث تاخیر در رشد صنعت شده بود. در چند سال گذشته آلمان مهمترین تامینکننده کالا و فناوری برای برنامههای صنعتیسازی ایران بود اما تامینکننده نیازهای ارتش نبود. شاه عمدا سلاحهایی را که برای نیروهای مسلح خود لازم داشت از شرکتهایی در کشورهای صنعتی کوچک میخرید، شرکتهایی مثل اشکودا و برنو در چکسلواکی و بوفورس در سوئد، تا سلطه بیگانگان را به حداقل برساند. برعکس تبلیغات بعدی بریتانیا و شوروی، او از هیتلر خوشش نمیآمد و از موسولینی متنفر بود. اعتقاد داشت موسولینی نقشههایی بلندپروازانه درباره خاورمیانه در سر میپروراند و احتمال دارد هیتلر را قانع کند تا با کمک او به کشورهای خاورمیانه، از جمله ایران حمله کنند.(۵) در ضمن آلمانیها فارغ از میزان مهارت یا فعالیتشان ناگزیر به تبعیت از دستورهای نازیها بودند. بنابراین، بسیاری از آنها امکان داشت درگیر کارهای جاسوسی یا تبلیغاتی شوند. درست پیش از آغاز جنگ سفارت آلمان درخواست روادید ورود برای استادی آلمانی کرده بود که ادعا داشت میخواهد برای مطالعه روشهای آبیاری ساسانیان به ایران بیاید زیرا به گفته او ایران باستان از نظر فنون آبیاری سرآمد بود. نصرالله انتظام، که در آن زمان مدیر اداره سیاسی سوم و مسئول امور ایالات متحده و اروپا در وزارت امور خارجه بود، برای اینکه از شاه اجازه بگیرد، این درخواست را به دفتر مخصوص شاه ارسال داشت. شاه با آن مخالفت کرد و با تمسخر گفت از کی ایران در امور آبیاری چنین شهرتی پیدا کردهاست؟ شاه توجه داشت که این مرد بالقوه افسری نظامی بود. بنابراین آمدن او را به ایران مصلحت نمیدانست.(۶) سر ریدر بولارد، که به تازگی وزیر مختار انگلستان در ایران شده بود، در گزارش خود مینویسد که دولت در مورد ادعاهای آلمان تردید دارد: «در واقع شاید بشود گفت که روابط ]بین ایران و بریتانیا[ دوستانه مانده است، و تردیدی نیست که شاه بیشتر هوادار متفقین است تا آلمانیها. اتحاد آلمان با شوروی در واقع چاره دیگری به جا نمیگذارد.»(۷) بولارد بیطرفی شاه را «بیطرفی تعصبآمیز» توصیف کرد. در واقع شاه تمام تلاش خود را به کار گرفت تا بیطرفی ایران را در حرف و در عمل حفظ کند. به جراید دستور داده بودند که فقط اخبار آژانسهای خبری بینالمللی را گزارش و مطلقا درباره جنگ هیچگونه اظهارنظری نکنند. ضیافتهای دیپلماتیک دو برابر شده بود تا کشورهای متخاصم را جداگانه دعوت کنند، در حالی که بیطرفها بین دو اردوگاه تقسیم شده بودند.
به هر حال، انگلستان تجارت ایران را با بهترین مشتریانش قطع کرده بود و با وجود درخواستهای ایران بازارهای صادرات و واردات مهمی برای جایگزینی به ایران پیشنهاد نکرده بود و این وضع باعث شده بود همه نگران آینده باشند. کمی پس از افتتاح مجلس در آبان ماه ۱۳۱۸، ایران به این دلیل که انگلستان راه را بر محمولهای از کالاهای نظامی و صنعتی که به چکسلواکی سفارش داده بسته است، به آن کشور اعتراض کرد. شاه موضوع را با بولارد در میان گذاشت: «سلاحها را نه فقط پیش از جنگ بلکه حتی پیش از آنکه آلمان، چکسلواکی را اشغال کند، سفارش داده بودیم. این چیزها را برای توسعه اقتصادی و برای تقویت قدرت دفاعی میخواهم و به کمک آنهاست که ایران میتواند بیطرفی خود را حفظ کند: باور نمیکنم که انگلستان بتواند به هیچ یک از آن دو اعتراض کند.»(۸) شاه خواستار هواپیماهای هاریکین، سلاح و دیگر کالاهای صنعتی از انگلستان بود. میخواست بداند آیا امکان دارد که انگلستان دست کم بخشی از نیازهای او را برطرف کند؟ بولارد حرف او را میفهمید. به دولت خود نوشت: «از آنجا که در سالهای اخیر آلمان نه فقط همهگونه محصولات صنعتی را در اختیار ایران گذاشته است، بلکه بخش اعظم صادرات این کشور را هم به خود اختصاص دادهاست، مساله یافتن بازاری جدید البته فوریت بسیار دارد و اگر نتوانیم برای این موضوع راه حلی پیدا کنیم به نظر میرسد احتمالا دولت ایران بیش از همه از دولت انگلستان دلگیر میشود که از نظر ایران مسئول وضع وخیم این کشور است.»(۹)
در واقع قرارداد مولوتوف- ریبنتروپ موضع ایران را متزلزل کرده بود. آلمان وزنهای در برابر اتحاد جماهیر شوروی بود. شوروی با متهم کردن آلمانیها به فعالیتهای ضد شوروی در ایران، به ایران فشار آورده بود که آنها را از این کشور بیرون کند. این فشار پس از امضای قرارداد یاد شده در ماه اوت (مرداد) متوقف شد، و در این زمان دیگر آن حالت تعادل بین آلمان و شوروی در ایران کاهش یافته بود. ایران در این دوره و به ویژه پس از دستاندازی شوروی به لهستان و فنلاند، شوروی را تهدیدی جدی برای تمامیت ارضی خود تلقی میکرد و به دنبال راههایی برای حفظ خود بود. دولت ایران برای به دست آوردن سلاح به دولت بریتانیا نزدیک شد، ولی دولت بریتانیا با اعلام اینکه آنها خودشان کمبود دارند و امکان کمک برای آنها مهیا نیست، درخواست ایران را رد کرد. در همان زمان وضع مالی ایران، بیشتر به دلیل کاهش درآمدهای نفتی وخیم شده بود. در سال ۱۳۱۸ ریال در بازار آزاد در برابر پوند از ۱۴۰ به ۱۷۵ نزول کرد و در نتیجه بودجه همچنان کسری قابل ملاحظهای داشت. شاه شرکت نفت ایران و انگلیس را به کاهش عمدی تولید و بر این اساس حقه زدن به دولت ایران در مورد پرداخت حق امتیازی که باید به او میپرداختند، متهم کرد. لرد جان کدمن، رییس شرکت نفت ایران و انگلیس، در سال ۱۳۱۸ به ایران اعزام شد، ولی مداخلات وی در کارهای شاه تاثیری درازمدت نداشت. در بهمن ۱۳۱۸ (فوریه ۱۹۴۰) شاه به شرکت نفت گفت: «انگلستان باید نفت بیشتری از ایران ببرد و او تصمیم گرفته است وجهی را که از بابت حق امتیاز نفت دریافت میکند برای دریافت مقدار زیادی از موادی که ایران لازم دارد، در انگلستان خرج کند.»(۱۰) شاه میگفت البته هم به نفع انگلستان و هم به نفع ایران است که در ایران نفت بیشتری استخراج شود: «انگلستان حتما خواهان نفت ایران است، تمام دنیا خواهان نفت ایران هستند.» و شاه از بهانههایی که از سال ۱۳۱۶ برای توجیه نتیجههایی ارائه میشد که او را به شدت آزرده بودند، خسته شده بود. میگفت «کدمن باید بفهمد که تولید نفت ایران نباید کمتر از مقدار سال ۱۳۱۶ ]۱۹۳۷[ باشد.»(۱۱) شرکت نفت ایران و انگلیس به اطلاع دولت انگلستان رساند که برعهده دولت است که شاه را متقاعد کند که شرکت قادر به برآوردن خواستههای او نیست.
در خرداد ۱۳۱۹ (ژوئن ۱۹۴۰) شاه موافقتنامهای اعتباری به ارزش ۵ میلیون لیره را که در ماه بهمن ۱۳۱۸ (فوریه ۱۹۴۰) در مورد خرید سلاح و کالاهای صنعتی با انگلستان امضا کرده بود، لغو کرد و استدلالش بر این پایه بود که بریتانیا مطابق مواد قرارداد عمل نکردهاست. لحن خشک و جدی لغو قرارداد و چاپ آن در مطبوعات ایران خشم مقامات انگلیسی را برانگیخت.(۱۲) بولارد لغو قرارداد را ناشی از افزایش نفوذ آلمان دانست و آن را «نشانهای خطرناک» نامید. با وجود این درباره اعتبارات به لرد هالیفاکس، وزیر امور خارجه انگلستان نوشت: «اگر انعطاف بیشتری نشان داده بودیم، به ویژه در مورد سیمان و لوکوموتیوها، پاداش خوبی میگرفتیم.»(۱۳) هالیفاکس هر دو مورد را تائید کرد، ولی در مورد نحوه و لحن لغو قرارداد به بولارد دستور داد به اطلاع دولت ایران برساند که «بدترین تاثیر را بر دولت اعلیحضرت ]انگلستان[ گذاشته است.»(۱۴)
در این زمان دولت ایران از شرکت ملی نفت ایران و انگلیس درخواست کرد که حق ایران را به صورت طلا و قابل تبدیل به دلار بپردازد و در غیر این صورت شاه تهدید کرده بود که امتیاز نفت شرکت را در مجلس در تاریخ ۱۶ تیر (۷ ژوئیه)، روز تشکیل مجلس، لغو میکند. انگلستان که نگران شدت عمل شاه بود، به شکلی جدیتر به همراهی با وی اندیشید. بنا شد کدمن برای مذاکره با شاه عازم تهران شود.(۱۵) به بولارد تذکر دادند که انگلستان مایل نبود وارد مشاجره با کشورهای دیگر هم بشود و نفت ایران «اهمیت استراتژیکی زیادی دارد ]زیرا[ نفتی که از منابعی دیگر تامین شود بیشتر باید به دلار خریداری گردد.» به هر حال، به بولارد گفتند: «صبر و حوصله دولت اعلیحضرت ]انگلستان[ هم حدی دارد.» (۱۶) انگلستان خواستار حفظ روابطی دوستانه با ایران بود ولی بنا بود بولارد به هر نحوی که صلاح میداند دولت ایران را تهدید کند: «اگر دولت ایران خواسته دولت اعلیحضرت را در مورد روابط دوستانه برآورده نکند باید این نکته را به دقت در نظر بگیرد که دولت اعلیحضرت ممکن است کنترل کامل صدور نفت ایران را به عهده گیرد و چنین هم میکند.»(۱۷)
بولارد این تهدید را ابلاغ نکرد و انگلستان به این نتیجه رسید که نمیتواند خطر از دست دادن نفت آبادان را ندیده بگیرد و باید به خواستههای شاه توجه کند، هر چند انگلیسیها آن را نوعی باجخواهی تلقی میکردند. آنها واقعا تصور میکردند که شاه ممکن است این امتیاز را لغو کند و میخواستند به هر قیمتی از آن وضع بپرهیزند. آنها پیشنهاد کردند که این «باجخواهی» را به شکل چهار و نیم میلیون پوند وام بدون بهره بپردازند که «از دولت اعلیحضرت تقاضا میشود آن را اهدا کند.»(۱۸) افزون بر این درخواست احتمالی شاه درباره پرداخت این مبالغ به صورت قابل تبدیل به دلار از نظر خزانهداری «بسیار مشکلآفرین» بود.(۱۹) فکر تسلیم شدن در برابر خواستههای شاه برای انگلستان نفرتانگیز بود. سر کینگزلی وود، وزیر خزانهداری انگلستان، به لرد هالیفاکس نوشت: «کوتاه آمدن در برابر شاه این احساس را در سراسر شرق به وجود میآورد که ما در وضعیتی چنان مخاطرهآمیز قرار گرفتهایم که آمادهایم در برابر هر گونه زورگویی یا باجخواهی، حتی از سوی دولتی با تسلیحاتی ناچیز چون ایران، تسلیم شویم. من تصور میکنم لطمهای که به اعتبار ما در ایالات متحده امریکا و جاهای دیگر میخورد بسیار زیاد است.» او میخواست بداند آیا هالیفاکس صلاح میداند این موضوع را برای بحثی مفصل در «کابینه جنگ» مطرح کند یا نه.(۲۰) هالیفاکس در عین پذیرفتن اظهارات وود به او نوشت که انگلستان گزینههای زیادی پیش رو ندارد: بهای نفتی را که از منابع دیگر تامین شود هم باید به دلار بپردازند، انگلستان نمیتواند مخاطرات جنگی غیرضروری را در خاورمیانه متحمل شود و در ادامه یادآور شد: «اگر از بخت بد نبردی جدی با ایران رخ دهد، باید مراقب واکنشهای احتمالی اتحاد جماهیر شوروی هم باشیم.»(۲۱)
در عمل دولت ایران پیشنهاد وام را نپذیرفت. شاه پیش از این گفته بود که به هیچ عنوان پرداختهای کمتر از سه و نیم میلیون پوند در سال را که مساوی با حداکثر مبلغ پرداختی شرکت در سال ۱۳۱۶ (۱۹۳۷) بود، نمیپذیرد. اکنون او خواستار اضافه پرداخت بر اساس نرخ طلا در سال ۱۹۳۷ هم شده بود، که بنابر محاسبات شرکت برای دوره سالهای ۱۳۱۷ تا ۱۳۲۰ (۱۹۴۱-۱۹۳۸) یک و نیم میلیون اضافه باید به او پرداخت میشد. شاه البته میدانست که بریتانیا در موقعیتی دشوار قرار دارد و وضع وخیم آنها در خاور دور باعث وابستگی بیشتر آنها به نفت آبادان شده است. مقامات بریتانیایی هم به همین نتیجه رسیده بودند. مذاکره با رضا شاه دیگر بیمعنی بود. کدمن میگفت انگار با دیوار حرف میزنیم. در تاریخ ۳۰ مرداد ۱۳۱۹ (۲۱ اوت ۱۹۴۰) مشاجره پایان یافت: ۱) شرکت متعهد شد مبلغ یک میلیون و پانصد هزار پوند استرلینگ تا تاریخ ۹ شهریور (۳۱ اوت) بپردازد و مانده بدهیاش را تا سقف ۴ میلیون پوند استرلینگ برای هر سال بین سالهای ۱۹۴۰ و ۱۹۴۱، بابت حق امتیاز بر حسب تناژ، سود مشارکت، مالیات و اضافه پرداخت ادا کند. درباره دوره پس از سپری شدن سال ۱۳۲۰ (۱۹۴۱) اختلافنظرهای بین طرفین در مورد ادعاهای دولت در همان موقع با توجه به شرایط همان زمان و به قصد دست یافتن به ترتیبات مورد توافق هر دو طرف، بررسی میشود. طرفین موافقت کردند که این پیشنهادها بر شرایط امتیاز تاثیری نگذارد.(۲۲)
رضا شاه از شوروی میترسید و میاندیشید تا زمانی که جنگ ادامه داشت لازم بود ایران برای استقلال و حفظ تمامیت ارضی خود به تنهایی اقدام کند. در نتیجه شاه تلاش میکرد بهانه دست روسها ندهد. مقامات انگلستان تمکین ایران در برابر شوروی را در چارچوب قرارداد ۱۹۲۱ تعبیر میکردند، و بیش از ایرانیها برای ماده ۶ آن اعتبار قائل بودند. شاه تحت هیچ شرایطی به تجاوز روسها به قلمرو ایران گردن نمینهاد، هرچند میدانست در صورت تجاوز روسها امکانات لازم را برای جنگیدن با آنها در اختیار ندارد. در آن زمان انگلستان تنها قدرت بزرگی بود که شاه میتوانست از راه شرکت نفت ایران و انگلیس آن را تحت فشار قراردهد. این توان البته باب طبع انگلستان نبود، در نتیجه دولت انگلیس قبول کرده بود که باید آنقدر صبر کند تا زمان تسویه حساب فرارسد. لیسی بگلی(۲۳) از وزارت امور خارجه انگلستان این احساس را در یادداشتی به واترفیلد در خزانهداری ابراز داشت: «هر قدر هم تسلیم شدن ناگزیر در برابر ایران ناخوشایند باشد، با در نظر گرفتن منافعی که از حفظ موقعیتمان تا فرارسیدن روزهای بهتر در مورد تامین حیاتی نفت به دست میآوریم، میبینیم که بهایی که برای آن میپردازیم به طور کلی نازل است.»(۲۴) از این پس انگلستان منتظر «روزهای بهتر» ماند.
رضا شاه از جمله ایرانیهای نادری بود که خیلی از آلمانها خوشش نمیآمد، هر چند زمانی که افسر هنگ قزاق بود برای کمک گرفتن به آنها نزدیک شده بود. اما آن مربوط به زمانی قبل از روی کار آمدن هیتلر و نازیسم بود. پس از آنکه هیتلر به قدرت رسید و به ویژه پس از قرارداد مولوتوف-ریبن تروپ، رفتار رضا شاه روز به روز بیشتر تغییر کرد. این قرارداد و پیامدهای آن یعنی سرنوشت لهستان، دولتهای بالتیک و فنلاند، هشداری بود برای رضا شاه در این مورد که او نمیتواند به هیتلر اعتماد کند. از سوی دیگر، رخدادهای اروپا، ظهور هیتلریسم، الحاق چکسلواکی، قرارداد مونیخ و پیشروی سریع به سوی لهستان هشداری بود برای رضا شاه در این مورد که مراقب خصومت آلمان باشد. پیشروی چشمگیر نیروهای آلمان به سوی غرب در تابستان ۱۳۱۹ (۱۹۴۰)، شکست نروژ، دانمارک، هلند، بلژیک و فرانسه یکی پس از دیگری، رضا شاه را هم مثل دیگران تحت تاثیر قرار داد. با وجود این، رضا شاه برای اطمینانخاطر انگلستان در خرداد ۱۳۱۹ و در آستانه پیروزیهای آلمان، علی منصور را به سمت نخستوزیری منصوب کرد. این حرکت تغییر زیادی به بار نیاورد زیرا رضا شاه خود امور را اداره میکرد. در دوران نخستوزیری منصور اختلافات رضا شاه با انگلستان افزایش یافت هر چند او اصلا نمیخواست با آنها درگیر شود. در ماه دسامبر آنتونی ایدن(۲۵) به جای لرد هالیفاکس وزیر امور خارجه شد، امری که هر چند در آغاز تاثیری چندان بر مناسبات انگلستان و ایران نگذاشت، در نهایت چون ایدن سرسختتر از هالیفاکس بود، بر مناسبات دو کشور اثر گذاشت.
شاه اصرار داشت حق امتیاز نفت را بر اساس آنچه توافق شده بگیرد و انگلستان هر بار پس از چک و چانه بسیار آن را میپرداخت. هر چه شاه در مورد حقوقش بیشتر پافشاری میکرد، تبلیغات انگلستان علیه او تند و تیزتر میشد. در سال ۱۳۱۸ هم ان لمبتون و هم بولارد چنین توصیف کردهاند که به ویژه جوانان رضا شاه را به خاطر دستاوردهایش میستودند، ولی در این دوره بولارد او را نفرتانگیز و منفور مینامید. لئو ایمری، وزیر مستعمرات هندوستان، در یادداشتی خصوصی به ایدن نوشت رضا شاه در تمام دنیا منفور است و به طور ضمنی منظورش این بود که مشروعیت ندارد: «فراموش نکن که شاهزاده حسن قاجار، برادر کوچکتر شاه فقید، شاه مشروع است و در کشور ما به سر میبرد و هر وقت لازم باشد میتوانیم او را {به ایران} بفرستیم.»(۲۶)
ایدن پیشنهاد ایمری را پیگیری و آن را برای بحث در جلسه هیات وزیران مطرح کرد. ولی در نهایت به این نتیجه رسید که ایرانیان چندان از شاهزاده قاجار حمایت نخواهند کرد. او در پاسخ ایمری نوشت: «در تاریخ ایران هیچ موردی از «بازگشت» سلسلهای قدیمی را به یاد نمیآورم.»(۲۷) ایدن به هارولد نیکلسون هم که هوادار خاندان قاجار بود نوشت تردید دارد که «یکی از شاهزادگان قاجار از حمایت بومی قابل توجهی برخوردار باشد» و دوست ندارد «وظیفه دشواری را بر دوش نامزدی بگذارد که در پی برخورد با نخستین مخالفتها شکست بخورد…. ولیعهد کنونی خاندان پهلوی، همان گونه که گفتید، مزیتهایی دارد و اگر لازم باشد رضا شاه به شکلی از ایران برود که تمام افراد خانواده را با خود نبرد این مرد جوان هم شاید گزینهای باشد، ولی من فکر میکنم ما باید دست خودمان را باز بگذاریم و ببینیم چه پیش میآید.»(۲۸) به هر حال موضوع جایگزینی یکی از افراد خاندان پهلوی با یکی از افراد خاندان قاجار در دهه ۱۳۲۰ و اوائل ۱۳۳۰ باز هم مطرح شد، هر چند حمید پسر حسن که مدعی تاج و تخت بود، نام دروموند را برای خود برگزیده، در ناوگان بازرگانی نامنویسی کرده و با پذیرش تبعیت انگلیسی مایه حیرت نیکلسون شده بود. نیکلسون با وجود اینکه این شاهزاده قاجار را برای سمت شاهی ایران توصیه میکرد به ایدن نوشت «اینکه چگونه ممکن است شاه شاهان اهمیتی به دودمان خود ندهد در حدی که ولیعهد او اجازه یابد به عضویت ناوگان بازرگانی انگلستان درآید و به زبانی جز انگلیسی سخن نگوید، برای من قابل درک نیست. »(۲۹)(13)