بمناسبت26 خرداد، صدوسیُ وسومین سالگردتولّددکترمحمّد مصدّق «زندگینامه دکترمحمّدمصدّق» (113 )
◀« فرانکلین روزولت، رئیسجمهور آمریکا آمریکا و اشغال ایران/ آخرین امید پهلوی پدر و اولین متحد پسر»:
شیرین افشار تحت عنوان « فرانکلین روزولت، رئیسجمهور آمریکا آمریکا و اشغال ایران/ آخرین امید پهلوی پدر و اولین متحد پسر» اینگونه شرح میدهد:
تاریخ ایرانی: اشغال ایران هرچند با هجوم نیروهای روس و بریتانیایی رقم خورد اما منافع میانمدت و درازمدت ناشی از آن به سود ایالات متحده امریکا تمام شد. از شهریور ۱۳۲۰ به بعد، برای نزدیک به چهار دهه، دولت امریکا به نحوی اساسی و جداییناپذیر درگیر امور ایران شد و به تدریج به مهمترین متحد سیاسی و نظامی محمد رضا پهلوی در سالهای سلطنتش بدل شد. هرچند پیش از اشغال ایران و در دوران پهلوی پدر نیز میشد ردی از حضور مستشاران امریکایی را در ایران شناسایی کرد.
نخستین هیات امریکایی در سال ۱۲۹۱ (۱۹۱۲) به سرپرستی مورگان شوستر به ایران آمد و کمی بعدتر، در سالهای نخست دهه ۱۹۲۰ گروهی از مستشاران مالی امریکایی تحت سرپرستی دکتر آرتور میلسپو برای اصلاح و کارآمدی سازوکار مالی ایران که به فساد و ناکارآمدی شهرت داشت، به ایران دعوت شدند. در آن سالها پهلوی پدر، رضا شاه، پس از کنار زدن آخرین پادشاه قاجاری، سخت دلبسته نوسازی و صنعتی شدن ایران بود و تلاش داشت با تبدیل خود به چهرهای ملی، از اعتبار سیاسی و حمایت عمومی بیشتری برخوردار شود. گفته شده که هدف دولت ایران از دعوت مستشاران مالی امریکایی هم اصلاح وضعیت مالی ایران بود و هم جلب توجه و سرمایهگذاری قدرت اقتصادی و صنعتی روزافزونی که در ایالات متحده امریکا وجود داشت. علاقهمندی ایران به جذب سرمایهداران و صنعتگران امریکایی به عنوان نیرویی تازه و قابلاعتماد در عرصه جهانی به سرخوردگی و ناامیدی حاکمان ایرانی از انگیزهها و عملکردهای شرکای تجاری قدیمی یعنی شوروی و بریتانیا و تمایل به قطع وابستگی به آنها نیز ارتباط داشت.
دکتر میلسپو و گروهی که او سرپرستیشان میکرد، در ابتدای ماموریت خود در زمینه تدارک سازوکارهای جمعآوری مالیاتها که به افزایش درآمدهای دولت منجر شد، موفقیتهایی کسب کردند که البته خوشایند حاکمیت ایران بود. با توصیه دکتر میلسپو جمعی از مهندسان امریکایی برای بررسی طرح احداث راهآهن سراسری استخدام شدند و گروهی از امریکاییانِ به ایران آمده نیز، سرگرم نظارت بر احداث راههای جادهای، ارائه مشاورههایی به منظور بهبود کشت و زرع و توسعه صنایع جهانگردی و فرشبافی شدند. ولی مدتی طول نکشید که تلاشهای اصلاحگرانه دکتر میلسپو و همکارانش با مخالفت و مقاومت جدی محافل صاحب قدرت و به ویژه دربار ایران مواجه شد. معلوم بود که کوشش هیات امریکایی برای پایان دادن به فساد مالی موجود در ارتش و دربار ایران به مذاق رضا شاه نیز خوش نیامد. زیرا خود پادشاه نیز از مداخلات نزدیکان پرنفوذش در امور مالی و دستدرازیها به درآمدهای ملی، سود سرشاری میبرد. خواستههای دکتر میلسپو برای برخورداری از اختیارات بیشتر موجب افزایش نارضایتیهای پادشاه و بهرهبرداری فرصتطلبان از همین ناخرسندی شاه شد.(۱)
نزدیکان رضا شاه مدعی بودند که یکی از اهداف دعوتِ ایران از این گروه از مستشاران مالی امریکایی، جلب سرمایهگذاران این کشور در بخشهای مختلف صنعت و معدن ایران بوده اما دکتر میلسپو و یارانش نتوانستهاند در این زمینه توفیق چندانی به دست آورند. به واقع، در آن سالها یک شرکت نفتی امریکایی به نام سینکلر موفق شد امتیاز بهرهبرداری از نفت شمال را به دست آورد. ولی با بالا گرفتن مخالفتهای شوروی و بریتانیا و حامیان ایرانیشان و البته دشواریهای موجود برای عملیات اکتشافی، سرمایهگذاران نفتی امریکایی دست از کار شستند. دکتر میلسپو که میدید به تدریج از اقتدار و اختیاراتش کاسته میشود، در سال ۱۹۲۷ استعفا داد و ایران را ترک کرد. دیگر مستشاران مالی امریکایی نیز پس از پایان یافتن مدت قراردادهایشان از ایران خارج شدند.(۲) با خروج هیات مستشاران امریکایی، رضا شاه که هنوز برای دستیابی به رویای نوسازی و توسعه صنعتی ایران به کمک قدرتهای اقتصادی سرآمد نیاز داشت، این بار روی به جانب آلمان برد، تصمیمی که حدود یک دهه بعد به بهای گزافی برای او و سلطنتِ به ظاهر مستحکمش تمام شد.
دکتر میلسپو بعدها در کتابی، سقوط رضا شاه را به فساد و سختگیریهای او و افزایش نارضایتیهای عمومی مرتبط دانست و نوشت: «اگر رضا شاه و ارتش او بنای کار را بر غارت و چپاول گسترده نگذاشته بودند، احتمال داشت اعتماد عمومی به دولت که لازمه وحدت ملی است، به تدریج در میان مردم شکل بگیرد.»(۳) بنابراین، میشود این طورهم برداشت کرد که فاصله گرفتن هیات حاکمه ایران و در رأس آنها پهلوی پدر از مردم و زیادهرویهای پادشاه در ایجاد رعب و وحشت و سرکوب مخالفان و منتقدانش، بر سرنگونی سهل و زودهنگام او در جریان اشغال ایران تاثیری جدی داشته است. ارتشی که اقتدار رضا شاه وابسته به آن بود و برای تجهیز و آموزش آن هزینههای بسیاری شده بود، با نخستین یورش نیروهای بریتانیا و شوروی در شهریور ۱۳۲۰ در هم شکست و بیهیچ مقاومت جدی از هم گسیخته شد.
حمله به ایران نمیتوانست بدون حمایت امریکا صورت گرفته باشد. فرانکلین روزولت، رییسجمهوری وقت امریکا میتوانست با تکیه بر جوانب اخلاقی، انسانی و حقوقی و با بهرهگیری از قدرت اقتصادی امریکا مانع تجاوز متفقین به ایران شود اما ترجیح داد تا وقوع حادثه، سکوت کند. هرچند او و دیگر مقامات امریکایی بعدها از اساس، منکر اطلاع از قصد و نیت دولتهای بریتانیا و شوروی در اشغال ایران شدند، اما به نظر میرسد روزولت به صورت محرمانه، حمله به ایران را تایید کرده بود. در شرایطی که بریتانیا زیر ضربات خردکننده نیروی هوایی و دریایی آلمان قرار داشت، کمکرسانی به ارتش درمانده شوروی در جبهه شرقی تنها از عهده ایالات متحده امریکا برمیآمد. روزولت تقاضای شوروی برای دریافت کمکهای تسلیحاتی و نظامی را به کنگره برد و ۱۹ تیر ماه ۱۳۲۰ (۱۰ ژوئیه ۱۹۴۱) آمادگی دولت خود به کمکرسانی به شوروی را به اطلاع سفیر شوروی در امریکا رساند. کمی بعد روزولت، نماینده مخصوص خود، هَری هوپ کینس را نزد استالین فرستاد تا با او درباره نیازهای نظامی شوروی مذاکره کند. از این روست که بیاطلاعی ایالات متحده از حمله به ایران برای ارسال تجهیزات نظامی به شوروی، دور از واقعیت به نظر میرسد.(۴)
ورود ایالات متحده امریکا به جنگ جهانی دوم هرچند دیرهنگام اما موثر بود، هم سرنوشت جنگ را دگرگون ساخت و هم سیاست خارجی این کشور را متحول کرد. تا سال ۱۳۲۰ مقامات امریکایی تحت تاثیر دکترین مونروئه تمایل چندانی به نقشآفرینی در عرصههای مختلف بینالمللی نشان نمیدادند و با تجربههای ناموفقی که از حضور مستشاران مالیشان در ایران و دریافت امتیاز استخراج نفت داشتند، انگیزهای برای فعالیت مجدد در ایران نمیدیدند. اما با ارزیابیهای جدید از موقعیت استراتژیک مناسب و منابع غنی ایران، حساسیتهای امریکا نسبت به ایران کمکم افزایش یافت و امریکاییها این موضوع را دریافتند که فرو افتادن ایران به دامان کمونیسم تا چه حد برای منافع آنها مهلک است.
برقراری تماسهای جدیتر میان ایران و امریکا تنها ناشی از علاقهمندی فزاینده امریکاییها به اثرگذاری بر تحولات جهانی نبود. این گرایش در ایران و بلافاصله پس از حمله شوروی و بریتانیا ظهور کرد، زمانی که رضا شاه به نقش ایالات متحده امریکا به عنوان تنها امکان نجات تاج و تختش پی برد. نخستین تماس سیاسی بین دو کشور در همان نخستین روز اشغال ایران یعنی سوم شهریور ۱۳۲۰ برقرار شد. آن روز رضا شاه تلگرافی به روزولت فرستاد و در آن نوشت که ایران به عنوان کشوری بیطرف و صلحجو که قصدی جز حفظ آسایش و اصلاح امور داخلی خود ندارد، دچار مصائب ناشی از جنگ شدهاست. او از دولت امریکا میخواهد که به وضعیت پیش آمده برای ایران رسیدگی کند و «با اقدامات موثر و نوعدوستانه خود در رفع این تجاوز، مساعی لازم را مبذول دارد.»(۵) هشت روز بعد، پاسخ روزولت به رضا شاه نوشته شد که در آن به پادشاه ایران اطمینان داده میشود که جای هیچگونه نگرانی از بابت بریتانیاییها و روسها وجود ندارد زیرا مقامات این دو کشور به وی اطمینان دادهاند که نظری به استقلال و تمامیت ارضی ایران ندارند و پس از رفع خطر ناشی از آلمانها، ایران را ترک خواهند کرد.(۶) حمایت امریکا از استقلال سیاسی ایران در مذاکرات کوردل هال، وزیر خارجه امریکا با سفرای شوروی و بریتانیا در واشنگتن مشهود است. هال تاکید میکند که رفتار بریتانیا و شوروی در ایران باید همچون تعهدی نسبت به تمام ملل صلحدوست در سراسر جهان باشد.(۷)
با گشوده شدن راه ارسال تدارکات به شوروی از طریق خطوط ارتباطی ایران، حضور نظامی و سیاسی امریکا در ایران هم افزایش چشمگیری یافت. در جریان تصویب پیمان سهجانبه میان ایران، شوروی و بریتانیا در بهمن ماه ۱۳۲۰ (ژانویه ۱۹۴۲) محمدرضا پهلوی که دیگر جایگزین پدر شده بود، با ارسال تلگرافی از روزولت میخواهد که اجرای تعهدات مندرج در این پیمان را تضمین کند. این پیمان پس از مذاکرات طولانی میان تهران، لندن و مسکو به منظور اعلام تعهد دولتهای اشغالگر ایران نسبت به محترم شمردن استقلال و تمامیت ارضی ایران و عقبنشینی تمام نیروهایشان با پایان یافتن جنگ جهانی دوم تهیه و تصویب شد. این بار نیز روزولت پاسخ پهلوی پسر را هشت روز بعد میدهد و همراه با تضمین مفاد پیمان، نسبت به گسترش مناسبات دو کشور ابراز خرسندی میکند.
در دوره اشغال ایران، تماسهای ایران و امریکا افزایش بیسابقهای پیدا کرد، و شاه جوان به تدریج ایالات متحده امریکا را مناسبترین نیروی تعدیلکننده موازنه قدرت میان دو رقیب سنتی در ایران (یعنی بریتانیا و شوروی) و البته قدرتی مطمئن و قابل اتکا یافت. این نگرش مثبت به امریکاییها زمانی به شدت تقویت شد که روسها از عقب کشیدن نیروهای نظامی خود از آذربایجانِ ایران خودداری و در همان حال از تشکیل حکومت خودمختار آذربایجان در تبریز حمایت کردند، تحولی که نه تنها در تاریخ معاصر ایران بلکه در تاریخ جنگ سرد اهمیتی بسزا داشت و روابط متحدانِ جنگ جهانی دوم را به شدت متاثر ساخت. موضع انعطافناپذیر و هشدار قاطع امریکا به شوروی برای عقب کشیدن نیروهایش از خاکِ ایران باعث شد که برخی تحلیلگران از این مواجهه به عنوان نخستین تجلی جنگ سرد و رویارویی مستقیم دو کشوری یاد کنند که در دهههای بعد به رهبران دو بلوک رقیب تبدیل میشدند.
اشغال ایران هرچند موجب محدودیتهای جدی در روابط و سیاست خارجی ایران شد، اما امریکا را در جایگاه قدرت حامی ایران در مواجهه با تحمیلهای بریتانیا و شوروی نشاند. دعوت ایران از امریکا برای مداخله درمسائل سیاست خارجیاش، تاکیدهای مکرر امریکا مبنی بر حمایت از تمامیت ارضی ایران و موقتی بودن اشغال ایران را به دنبال داشت که در هر حال به سود ایران بود. همین وضعیت، اساسِ همکاری یا به تعبیری نفوذ طولانی مدت امریکا درایران را پیریزی کرد و تا نزدیک به چهار دهه بعد، دولت امریکا را به نحوی اساسی و جداییناپذیر درگیر امور ایران ساخت.(14)
◀اوضاع ایران در سال 1941 سقوط رضا شاه:
اسناد وزارت امور خارجه آمریکا در باره اوضاع و احوال ایران در اواخر حکومت رضا شاه نشان میدهد که بعد از بیست سال غارت و وحشیگری انگلیسیها و شریک شان رضا شاه، از ایران فقط برهوتی از فقر و قحطی باقی مانده بود. تهران در سال های 1940و1941شاهد ناآرامیهای اجتماعی و شورش مردم برای نان بود. در سال 1939 برای همه ناظران خارجی مسلم بود که رضا شاه روزهای آخر حکومتش را میگذراند. خود شاه هم این مسئله را حس کرده بود، ولی تلاشهای مذبوحانهای که برای نجات رژیم متزلزلش انجام داد – شرح برخی از آنها در گزارشهای دیپلماتیک آمریکا آمدهاست – فقط موجب تضعیف بیشتر موقعیتش شد.
رضا شاه که میدید قدرت دارد از دستش خارج میشود و اوضاع به سرعت رو به وخامت گذاشته است، سانسور و سرکوب را شدت بخشید. سی . ون انگرت، کاردار آمریکا، اعلامیه وزارت داخله را که در تاریخ 16 اکتبر 1939 منتشرشد و در همه روزنامههای تهران به چاپ رسیده ترجمه کردهاست:« اشخاصی که به منظور تشویش اذهان مبادرت به نشر اکاذیب میکنند بدانند که نشر اکاذیب ممنوع بوده و پلیس این اشخاص را تحت تعقیب قانونی قرارداده وشدیداً مجازات خواهد کرد.» انگرت در این باره مینوسد:
مردم غالباً تصور میکنند که انتشار این اخطارعمدتاً به سبب شایعات کم و بیش نگران کنندهای است که در باره اهداف و مقاصد اتحاد شوروی برسر زبانها است. البته در حکومتهای استبدادی نظیر حکومت شاه، که هیچوقت به مردم اجازه نمیدهد تصویر درستی از وضعیت داشته باشند. ناچار بیشتر از آن که حقایق انتشار یابد، شایعات هر روز دهان به دهان میگردد. با توجه به سانسور شدید مطبوعات – که از زمان شروع جنگ به مراتب شدیدتر هم شدهاست – مردم رنج کشیده ایران دیگر به فضای ابهام و رمز و راز عادت کردهاند. این مردم که سالهاست ذهنشان را با حرفهای نیمه راست و نیمه دروغی که فقط به درد پنهان ساختن حقایق میخورد مشوش ساخته اند، چارهای ندارند جز اینکه در مواقع عادی آنرا شایعاتی بیش ندانند و قبول نکنند. بنابراین شک دارم که تلاش کنونی برای حتی خفه کردن زمزمه های مردم با مجازات قانونی اثری داشته باشد.
رضا شاه که فهمیده بود دیگر سرکوب به تنهایی نمیتواند او را در قدرت نگاه دارد، به فکر تقویت موقعیتش با تزریق آزادیهای ناچیز به جامعه افتاد. انگرت نمونه زیر را که در همه روزنامهها به چاپ رسید، گزارش کرده بود:« بر طبق ماده 55 قانون جزا، و به توصیه کفیل وزارت عدلیه، اعلیحضرت همایونی با عفو 92 زندانی که در محاکم صالحه محکوم شده اند و در زندان تهران به سر میبرند موافقت کردهاست. در نتیجه بیست تن از این زندانیان آزاد شده، و بقیه نیز پس از محاسبه میزان تقلیل احکام شان بزودی آزاد خواهند شد.» انگرت میافزاید:« همه این زندانیان به جرم «کمونیست» بودن محکوم شده بودند.» تقریباً چهل سال بعد، در سال 1978، پسر رضا شاه و جانشین او نیز در تلاش برای ایجاد یک فضای باز سیاسی و نجات رژیم متزلزلش زندانیان سیاسی را آزاد کرد. ناظران به هر دوی این تلاشها که نتیجه ضعف بود با دیده تحقیر نگریستند.
روز شنبه، 29 ژوئن 1940، در جلسه شرفیابی هیأتی از نمایندگان مجلس در کاخ سعد آباد، و در حضور خبرنگاران، رضا شاه با متهم ساختن دولت به اینکه مردم را محرم راز خود ندانسته و آنها را برای روزهای سختی که مملکت در پیش دارد آماده نکردهاست، نمایندگان مجلس را مبهوت ساخت و محافل سیاسی و دیپلماتیک تهران را حیرت زده کرد. او خواستار بیداری افکار عمومی و اطلاع مردم از وضعیت مملکت شد. رضا شاه همچنین گفت که دیگر از دست مقامات متملّقی که در حضورش تعظیم و اورا اعلیحضرت خطاب میکنند و می گویند که خاطر مبارک آسوده باشد، خسته شدهاست. طبق گزارش انگرت، دراین نطق، «بجزملامتهای وقیحانه حضار، اصلاً از آن شاهی که میشناختیم نشانی نبود.» انگرت رژیم رضا شاه را « یک دیکتاتوری نظامی با دفتر تبلیغات غیر نظامی » توصیف میکند و میافزاید:
هیچکس انتظاراین اظهارات انقلابی را از شاه نداشت و به همین دلیل جار وجنجال زیادی بپا شد. وزارت امور خارجه آنقدر با نظرات من در باره شاه، هیأت دولت، و مجلس آشناست که بداند فقط یک شوک بزرگ میتواند شاه را مجبور به گفتن چیزهایی کند که روز شنبه گفت. وقتی این دیکتاتور خودکامه که قدرت را با سرکوب همه دشمنان و حذف کلیه آزادیهای فردی در دست گرفته، ناگهان اعلام کند که اوضاع کنونی تقصیر دولت است، و یا این آدم مستبد که مردم بیصدا و مطبوعات کنترل شده مملکتش تا بحال ناچار به چابلوسی و تملق تمام عیار بودهاند، ناگهان اعلام کند که از تملّقها خسته شدهاست و از مجلس و مطبوعات بخواهد تا مردم را برای شنیدن حقیقت آماده کنند، لابد تحولات سیاسی عمیقی رخ دادهاست. البته هنوز خیلی زود است که بدانیم دقیقاً چه چیزی توجه شاه را به ترک های شوم روبنای دولتش جلب کردهاست… شاید شاه امیدوار است با اعتماد کردن به مجلس و مطبوعات، فضای سالم تری را برای زندگی مردم ایجاد کند و شکاف کنونی بین رژیم و توده های مردم را پر کند.
کمبود نان در تهران:
در واپسین سالهای حکومت رضا شاه، یعنی سالهای 1941 – 1939، ایران شاهد اوضاع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی فلاکت باری بود. کمبود شدید نان در تهران رنج مضاعفی برای این مردم محرومیت کشیده بود. لوییس جی. دریفوس پسر، وزیر مختار آمریکا، اوضاع را اینگونه توصیف میکند:
احتراماً به اطلاع میرساند که کمبود شدید گندم که از پائیز 1940 در سرتاسر ایران شایع بود، با واردات گندم ازهند تا حدودی تخفیف یافته و از بروز یک بحران جدی جلوگیری شدهاست. تازه معلوم شدهاست که وخامت اوضاع در نتیجه کمبود گندم تا چه حد بود. اگر دولت ایران به موقع دست به واردات گندم از هند نمی زد شاید بحرانی با ابعاد وسیعتر بر کشور حکمفرما میشد. همین که دولت از خارج گندم وارد کرده نشان میدهد که کمبود تا چه حد جدی بودهاست، زیرا ایران از نظر تولید گندم خود کفاست و فقط در مواقع قحطی کندم وارد میکند. نگرانی شدید دولت از اوضاع را میتوان از اقدامات سخت گیرانهاش مبنی بر ملزم ساختن کشاورزان به تحویل هرگونه مازاد گندم به دولت و تعیین مجازات مصادره گندم و تعقیب قانونی بابت سرپیچی از این فرمان در یافت.
طبق اعلامیهای که در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید آنهایی که گندم داشتند باید آنرا تا تاریخ 19 فوریه 1941 به سیلوهای وزارت مالیه تحویل میدادند و یا به ازای هر خروار 100 ریال جریمه میشدند ( قیمت هر خروار گندم در آن موقع 140 ریال بود) . اگر بعد از مارس 1941 از کسی بار گندم میگرفتند، مجازات او زندان و مصادره گندمها بود. دریفوس مینویسد که برغم همه این مجازات ها، تجار و اشخاص دیگری که در باره این مسئله با آنها صحبت کردهام بعید میدانند که دولت بتوانند حتی یک ذره گندم هم در دست گندمکاران و واسطهها پیدا کند. میگویند گندمکاران قبلاً مقدار زیادی از گندمشان را تا سه برابر قیمتی که دولت تعیین کرده به محتکران فروخته اند. این کار را با رشوه دادن به مسئولان و با دادن آمار دروغ در باره مقدار گندمی که دارند و دوز و کلک در باره مقدار مازاد گندم شان کردهاند.
دریفوس گزارش خود را به توصیف کمبود گندم ادامه میدهد:
کمبود گندم، هر چند قدری خفیفتر، همچنان ادامه دارد. به ویژه در استانهایی که نان را کلاً و یا بعضاً از آردهای دیگری مثل آرد جو میپزند. در تهران هم گندم نایاب است. نانها در این ماههای اخیر کیفیت خوبی نداشتهاند ، ولی تأثیر واردات گندم در تهران بیشتر مشهود است استانهای دیگر. با رفتن به آسیابی که چندین مایل آن طرف تهران است، شخصاً شاهد کمبود گندم بودم. آسیابان گفت که بیش از 40 روز است که آسیابش را تعطیل کرده و فقط گاهی کشاورزان مقدار کمی گندم برای آسیاب میآورند آنرا به راه میاندازد. میتوان کمبود این ماده غذایی مهم و اصلی در رژیم غذایی ایرانیها را به دو عامل نسبت داد که هیچیک از آنها به تنهایی نمیتواند کمبود شدید گندم را سبب شود. اول اینکه درست قبل از شروع جنگ مقداری گندم به آلمان صادر شد و بدین ترتیب موجودی انبارهای گندم را کاهش داد و دوم اینکه محصول گندم 1940 اصلاً خوب نبود. ارتش هم نتوانسته است با برنامه ایجاد انبارهای استراتژیک خود کمکی به بهبود اوضاع بکند. البته کسی گمان نمیکند که از وقتی که محصول سال 1940 به بازار آمد گندمی به خارج صادر شده باشد، هرچند شایعاتی در اینباره بر سر زبان هاست.
دریفوس خیلی زود دریافت که شایعه ادامه صادرات گندم کاملاً صحت دارد. جیمز موس، کنسول آمریکا به هنگام سفر، در حوالی بجنورد در ماه مه 1941 مأموران انحصارغله را دید که برای صدور گندم از کشاورزان گندم می خریدند، در حالی که کشور در مرز قحطی بود و از هند گندم وارد میکرد. البته موس خاطر نشان نکردهاست که بجنورد بخشی از املاک خصوصی رضا شاه بود. صدور گندم و دام از شمال ایران به اتحاد شوروی، که قبلاً شرح آن رفت، به معنای دلارهای بیشتری بود که به حسابهای رضا شاه در نیویورک سرازیر میشد. مردم ایران هم مال شان را از دست داده بودند وهم باید گرسنگی میکشیدند. دریفوس مینویسد:
البته این مسئله پیامدهای سیاسی هم داشت. همه میدانند که غلامحسین ابتهاج به دلیل اتفاقاتی که در همین ارتباط افتاد از مقام کفالت شهرداری تهران برکنار شد. میگویند شاه از دست ابتهاج عصبانی بود چرا که گذاشته است کار به شورش بر سر نان بکشد و به همین دلیل دستور بر کناریاش را صادر کردهاست. … احتمالاً با واردات گندم اوضاع بقدری که عواقب جدی نداشته باشد آرام خواهد شد. با وجود این، اگر محصول گندم سال 1941 که در ماه ژوئیه برداشت میشود کمتر از حد متوسط باشد، دولت باید مقادیر زیادی گندم وارد کند و یا یک سال دیگر با کمبود حتی شدیدتر گندم بگذراند.
چنانکه گزارشهای بعدی سفارت نشان میدهد، کمبود گندم در تابستان 1941 شدیدتر هم شد.
گزارش وخامت بیشتر اوضاع:
در اواخر دهه 1930 میلادی هم برای رضا شاه و هم جامعه دیپلماتیک در تهران محرز شده بود که روزهای حکومت دیکتاتور به شماره افتاده است. ماهها پیش از تهاجم نیروهای متفقین به ایران، روشن بود که برغم عقب گرد کامل رضا شاه، او قادر به حفظ رژیمش نخواهد بود. سفارت آمریکا در ایران پایان حکومت سلسله پهلوی را پیش بینی میکرد. کارمندان خارجی شرکتهای امریکایی و اروپایی به کار فرمایانشان هشدار میدادند که اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران به نقطه انفجار رسیده و ناچار مشکلاتی جدی در راه است و توصیه میکردند که کارمندان را در اسرع وقت از ایران خارج کنند. دیگر سئوال این نبود که آیا حکومت رضا شاه با یک انقلاب سرنگون میشود یا خیر، بلکه سئوال این بود که چه وقت این اتفاق خواهد افتاد. در ماه ژانویه 1941، یک تبعۀ بلژیکی به نام آلبرت کسیمیر کورنیل امبرشتس، که نماینده شرکت اینترنشنال تلفن اند تلگراف نیویورک ( شرکت آی. تی. اند تی.) بود. گزارشی برای فرنک سی. پیج، معاون شرکت، فرستاد. پیج که چند وقت پیش شخصاً به ایران سفرکرده بود، دریافت که باید محتویات گزارش را به اطلاع وزیر امور خارجه آمریکا، کوردهال، برساند. این گزارش که از طرف معاون شرکت آی .تی. اند تی . برای وزارت امور خارجه ارسال میشد، بلافاصله توجه هال را جلب کرد.
امبرشتس در گزارشش نوشته بود: به دلیل افزایش فشار سانسورها و هشیاری پلیس ایران و همچنین حساسیت رژیم به هر نوع انتقادی، گزارشهایی را قبلاً در باره اوضاع ایران نوشته بود، نابود کردهاست. این گزارش را هم به توسط یک شخص قابل اعتماد فرستاده است. گزارش امبر شتس تصویر تیره و تاری از سرکوب و سانسور، رنج و فلاکت مردم، و مالیاتهای سنگین ترسیم میکند و همچنین از کمبود شدید مواد غذایی و نان خبر میدهد که علت اصلیاش سیاست دولت برای صدور گندم و دام به آلمان و اتخاد جماهیر شوروی است:
از بهار گذشته، در بسیاری از نقاط کشور مردم به خوردن نان جو و یا هر نان دیگری که به دستشان برسد روی آوردهاند. کمبود گوشت هم کاملاً پیداست. ولی علت عمدهاش قراردادی است که اخیراً با روسیه بسته شده و به موجب آن ایران 400 هزار رأس گوسفند، 200 هزار رأس خوک و 200 هزار رأس گاو به این کشور صادر خواهد کرد. البته شخصاً بعید میدانم که این تعداد دام صادر شود و تأثیری بر بازار داخلی گوشت نگذارد. هرچند یکی از مقامات ایرانی که حتماً بهتر خبر دارد میگوید: چند صد هزاررأس گاو در دشتها و تپههای ساحل جنوبی دریای خزر (املاک اعلیحضرت) دارند بیصاحب برای خودشان میچرخند.
چنانکه از گزارش فوق بر میآید، رضا شاه حتی توانسته بود راهی مبتکرانه برای تبدیل دامهایی که در منطقه خزر بیصاحب برای خودشان می چریدند به دلار و ارسال آنها به نیویورک بیابد.
امبرشتس اخباری هم در باره پروژههای عمرانی ایران ارسال کرده بود :
«جدای از پروژه ساخت راه آهن، تب ساختمان سازی هم ( با اجبار دولت) به جان این مملکت افتاده است و ساختمانهای عظیم جدیدی برای وزارتخانهها که اکثراً 1000 تا 2000 اتاق دارند در حال ساخت است. این بناها مستلزم چنان هزینههای غیر مولدی است که حتی در زمان صلح هم در کمتر نقطهای از دنیا دیده شده ، چه برسد به زمان جنگ.» او میگوید: به دلیل انحصار تجارت در دست دولت، بخش خصوصی تقریباً فلج شدهاست. تورم بسیار بالا و دستمزدها حتی برای تأمین معاش بخور و نمیر نیز کافی نیست.
از همه مهمتر اینکه امبرشتس معتقد بود که « اصلاً سئوال این نیست که آیا شورش و انقلابی در راه است یا خبر، بلکه سئوال این است که چه وقت.» او گویاترین نشانه این وضعیت را سراسیمگی رضا شاه در انتقال پول از ایران به بانکهای آمریکایی میداند. امیر شتس با اشاره به در آمدهای نفتی قابل توجه ایران ( در حدود 20 میلیون دلار در سال )، که حالا به دلار پرداخت میشد، و مازاد تراز تجاری ایران، از جمله فزونی صادرات ایران به آمریکا نسبت به واردات از این کشور، استدلال میکند که کمبود شدید دلار در ایران باید نتیجه سرازیر شدن دلارهای ناشی از مازاد تجاری به حسابهای بانکی رضا شاه در نیویورک باشد ( البته او از انتقال پول به بانکهای سویس خبر نداشت.)
امبرشتس اشاره میکند که یک سال است کسی رنگ این دلارها را در تهران ندیده است. آنطور که او می گوید دلیلش خیلی ساده است. همه دلارها، از جمله مبالغی که شرکت نفت انگلیس و ایران می پرداخت، به نیویورک میرفت:
با توجه به حقالامتیازی که از شرکت نفت انگلیس و ایران دریافت میشود، و صادراتی که به امپراتوری بریتانیا و ایالات متحده و برخی کشورهای دیگری که قادر به پرداخت پوند یا ارزهای دیگر هستند صورت میگیرد، منهای واردات قند و چای، مقادیر هنگفتی دلار آزاد باقی میماند که براحتی میشود از آنها برای تأمین هزینه واردات از ایالات متحده استفاده کرد و عملاً کمبود( دلار) ناچیزاست و یا هیچ کمبودی در نقدینگی دلار نیست. ولی کاملاً عکس این قضیه در ایران اتفاق افتاده است. وقتی مجموع کل همه در آمدهای ارزی را از یک طرف ( که البته به دلیل نبود اطلاعات دقیق تقریبی خواهد بود) و همه هزینهها را از طرف دیگر جمع میبندیم. یک شکاف غیر قابل توضیح ( مازاد) در آمد مییابیم که اصلاً با این کمبود واقعی دلار و دشواری خرید دلار حتی برای پرداخت حقوق کارمندان خارجی دولت که ظرف هشت یا نه ماه گذشته حتی رنگ دلار را هم ندیدهاند جور در نمیآید. به همین دلیل شایعاتی بر سرزبانها است که اکثراً بیپایه و اساس است. ولی یکی از آنها میتواند درست باشد. ظاهراً اعلیحضرت دارد ثروت شخصاش را به ایالات متحده خبر میدهد:
در حال حاضر عملاً تنها صادر کننده و وارد کننده دولت است و امور تجاری باید از طریق اداره اقتصاد وزارت مالیه انجام شود. تجارت خارجی نیز تا جایی که دولت ذینفع است بخوبی در بخشنامه ای که وزارت مالیه برای سایر وزارتخانهها صادر کرده، خلاصه شدهاست. بدین مضمون که هر گونه سفارش کالای ادارات دولتی به هر مبلغ باید از آلمان صورت بگیرد. هیچ دلاری برای خرید از ایالات متحده موجود نیست. سفارش خرید کالا از ایالات متحده فقط پس از تأیید اداره اقتصاد ممکن است؛ بدین معنا که فقط کالایی ازایالات متحده قابل سفارش است که خرید آن از کشورهای دیگر امکان پذیر نباشد. من به چشم خودم این بخشنامه را رأیت کرده ام.
آذربایجان و شمال غربی ایران در سال 1940:
دقیقاً ده سال بعد از سفر هنری اس. ویلارد، کنسول آمریکا، به آذربایجان و گزارش وضعیت این استان، جانشین او، جیمز موس، نیز دو بار( که دومی را به خرج خود انجام داد) در مازندران، گیلان، آذربایجان، کرمانشاه، همدان، و زنجان « به منظور آشنایی با حوزه کنسولی تهران و جمع آوری اطلاعات تجاری وغیره» به سیاحت پرداخت. اوضاع آذربایجان از آنچه ویلارد در سال 1930 گزارش کرده بود، حتی وخیمترهم شده بود. جدای از اوضاع اقتصادی فلاکت باری که موس در «نگاهی گذرا به ایران دوره پهلوی » توصیف کردهاست، چیزی از به اصطلاح دستاوردهای رضا شاه در ایجاد یکپارچگی ملی و امنیت داخلی نیز در سال1940 باقی نمانده بود:
از نظر من، آنچه در سیر و سیاحت هایم بیشتر خود نمایی میکرد وضع کشاورزان و دهقانان بود. در چند ماه گذشته در تهران نان، آرد و قند نایاب شدهاست که هر چه از پایتخت دورتر میشوم، این کمبود شدیدتر میشود. البته بزودی با دروی محصول جدید این وضع برطرف خواهد شد. ولی احتمال تکرار آن دور از عقل نیست.
توضیح موجهی که برای کمبود گندم وجود دارد و عموماً هم آنرا پذیرفتهاند این است که مسئولان انحصار غله قراردادهایی برای صدور گندم از محل مازاد نیاز داخلی در سال 1938 بسته اند. با توجه به اینکه مقدار ثابتی گندم برای صادرات در نظر گرفته شده، کمبود احتمالی گندم صادراتی باید با کاهش مصرف داخلی جبران شود. از قرار معلوم محصول گندم 1938بیش از متوسط بوده، بنابراین در سالهای عادی کمبود گندم صادراتی، در سالهای بعد کمبود شدید گندم خواهیم داشت.
کشاورزان از مالیاتها و قیمتی که دولت برای گندم شان میپردازد شکایت داشتند( البته فکر میکنم همیشه شکایت دارند). در بعضی از روستاها میگفتند نیمی از محصولشان بابت مالیات میرود. و در بعضی دیگر می گفتند دوهفتم. احتمالاً رقم دوم به حقیقت نزدیکتر باشد. بعد از کنار گذاشتن مقدار گندمی که تصور میشود برای رفع نیازهای کشاورز در منطقه سلطان آباد بابت هر خروار [300 کیلو] گندم140 ریال از دولت میگیرد. بیست سال پیش هم گندم را به همین قیمت میفروخت. با این فرق که در روزهای بد حکومت قاجار، گندمش را به هر کسی که دلش میخواست میفروخت یعنی با خاک و سنگریزه وهر چیز دیگری که به هنگام خرمن کوبی قاطی آن شده بود؛ ضمن اینکه پولش را به قران نقره میگرفت. ولی حالا باید گندمش را به سازمان انحصار غله دولت بفروشد. این سازمان خود سرانه 20 در صد از وزن ناخالص گندم را به بهانه خاک و سنگریزه و اشغال کم میکند و در واقع یک پنجم از قیمت آن میاندازد. ضمن اینکه پول کشاورز را با اسکناس میدهد که اسمآً همان ارزش قرآن نقره را دارد، ولی رسماً یک هفتم قدرت خرید قرآن بیست سال پیش را هم ندارد. در مناطق دیگر هم وضع به همین منوال است. فقط ظاهراً به خشخاش کاران خوش می کذرد.
در مازندران که عملاً ملک خصوصی شاه است، مأموران او خانههای گلی تازه و یک شکلی را در طول جادههای اصلی بنا کرده و سعی میکنند کشاورزان را در آنها اسکان بدهند. البته با تعیین کرایه که هر وقت بتوانند آن را از کشاورزان میگیرند. برغم اقدامات سخت گیرانهای که جهت تشویق کشاورزان به سکونت در این خانهها اتخاذ میشود، مثلاً سوزاندن کلبههای چوبی کشاورزان، بسیاری ازاین خانهها هنوز خالی از سکنه است. به هنگام عبور شاه از آن جادهها، سراسیمه چند نفر را در خانهها میچپانند و پس از عبور رضا شاه از آنجا، میگذارند آنها به خانه هایشان بروند. شکی نیست که اعلیحضرت همایونی از کارخانه ابریشم بافی چالوس خیلی راضی است، ولی سرکارگران اروپایی این کارخانه وضعیت زنان و کودکانی را که در آن کار میکنند هولناک، و ستمزدهایشان را غیر کافی توصیف میکنند.
از سوی دیگر، ظاهر شهرها و روستاهای بزرگ را مدام بزک میکنند. خیابانهای عریض، که حتماً دو تایش را « پهلوی » و « شاهپور» مینامند، در شهرها گشایش یافته است. ساختمانهای جدید در طول آنها بنا شدهاست. گاهی هم فقط ظاهر ساختمانهای کهنه و قدیمی بزک و به همین اکتفا شدهاست.
دولت ایران کار ساخت راه آهن تبریز را همچنان ادامه میدهد و از تهران تا میانه فعالیت قابل ملاحظهای مشهود است. از آنجا راه آهن پیچ میخورد و به طرف مراغه در غرب، و سپس در طول ساحل شرقی درپاچه رضاییه به طرف تبریز میرود. کار ریل کشی از میانه تا تبریز هنوز شروع نشدهاست. دارند وضعیت بزرگراهها را با ساخت کانالها و خروجیها بهتر میکنند. صحبت از ساخت یک جاده ماشین رو از پهلوی به آستارا است، ولی جاده فعلی در واقع از میان جنگلها و شالیزارها می گذرد. یک جاده نسبتاً خوب را هم اخیراً از شاهرود به شاه پسند کشیدهاند که میتواند حمله نیروهای شوروی به ایران را از استان گرگان در جنوب شرقی دریای خزر آسان تر کند. جاده آستارا به پهلوی نیز میتواند حمله به ایران را از گوشه جنوب غربی دریای خزر آسانتر کند.
کامیونهای زیادی را در جادههای آذربایجان به طرابوزان دیدم که بار پنبه و کالاهای دیگر به مقصد آلمان میبرند. این محمولهها را با کشتی از طرابوزان به کنستانزا میبرند. و از آنجا با قطار به مقصد حمل میکنند… چند وقت پیش دولت شوروی ادعای پنبهای را میکرد که قرار دادش را با ایران بسته ولی ایران به آن کشور تحویل نداده بود. شاید همین مسئله در انتخابات مسیر صادرات پنبه تأثیر گذاشته باشد. با نزدیک شدن به مرز شوروی قیمت شکرهم پایینتر میآید، که نشان میدهد مقداری شکر به صورت غیر قانونی وارد مملکت میشود.
حضور ارتش در سراسر استان آذربایجان کاملاً مشهود بود. در آستارا یک لشگر مستقر بود. در اردبیل دو لشگر. در مشکین شهر احتمالاً یک لشگر. در اهر، یک تیپ. در تبریز دو لشگر. و در ماکو فقط میشد سربازان را دید. سربازخانهها و نیروهای نظامی در جاهای دیگر هم بودند. تا جایی که میشد فهمید، مردم آذربایجان هم احساس عمومی ایرانیها را در تحسین و سمپاتی با آلمان و ترس از اتحاد شوروی داشتند. ارزش زمین و ملک در تبریز به یک چهارم قیمت پنج سال پیش آن تنزل یافته، که نشان دهنده ترس از حمله نیروهای شوروی است. ارمنیها و آسوریها هم اقلیتی را تشکیل می دهند که احساس میکنند، یا به نظر میرسد که احساس میکنند هر تغییری، وضع را بهتر خواهد کرد. در کردستان، راهزنان کُرد که ادعا میشود عراقی اند، چندین بار مال و اموال مردم را غارت کرده بودند. از جادهای گذشتم که دو روز پیش از آن جلوی کاروانی را گرفته و مردم را لُخت کرده بودند. شکی نیست که سرکوب این نوع راهزنیها برای ارتش خرج دارد. در منطقه افشار راهزنیها و غارتها به حدی رسیدهاست که میگویند مقامات ایرانی قصد دارند روستاییان را برای دفاع از خودشان دو باره مسلح کنند.
اگرچه رضا شاه خودش نیز اصالتاً یکی روستایی بود، « بیرحمانه روستاییانی را که توده مردم کشور را تشکیل میدادند استثمار میکرد.»