” آیا ترور کردن برای رسیدن به هدف امری مجاز و اخلاقی می باشد؟ و اگر هست دیگر چگونه می شود به ترورهای رژیم از جمله ترور بیرحمانه خود مرحوم شاپور بختیار اعتراض کرد و آنها را محکوم کرد؟ این هموطنان توجه کنند که در صورت دفاع از کوشش در ترور، دیگر هیچگاه نمی توانند به ترورهای رژیم اعتراض کرده و آن را محکوم کنند. نمی شود تروریست خوب داشت و تروریست بد زیرا ترور در ذات خود پلید است.”
بر خلاف تصور بسیاری که به این نظر ماکیاولیستی – لنینیستی باور دارند که هدف وسیله را توجیه می کند ، همیشه رابطه مستقیم بین روش و هدف وجود دارد. هدف همیشه خود را در وسیله بیان می کند و در واقع حکم آینه ای را دارد که آینده/هدف را در خود به نمایش در می آورد. زمانی که هدف آزادی باشد، روش هیچ جز آزادی(روشهایی که قدرت را وسیله رسیدن به هدف نمی کند و از طریق قدرت عمل نمی کند.) نمی تواند باشد. بر عکس، وقتی هدف قدرت باشد، روش نیز استفاده از ابزارهای قدرتمدارنه می شود. حتی اگر هدف اولیه، آزادی باشد ولی به علت عدم آگاهی مبارزه از اصل قدرتمدارِ”هدف وسیله را توجیه می کند” پیروی شود قطعا اهداف آزادیخواهانه با شکست مواجه خواهند شد. وقتی محل عمل در دایره قدرت، که ذاتا تحدید/ تهدید گر آزادی است، قرار می گیرد آزادی به نقض خود بدل خواهد شد. مانند اسیر کردن فردی با هدف آزاد کردن وی می باشد.
در واقع عمل از طریق قدرت باعث جایگزین شدن آزادی با قدرت می شود و مبارز آزادی خواه خود در نهایت به بخشی از سلسله مراتب/hierarchy قدرت تبدیل خواهد شد. نمونه های این مسئله در جهان معاصر بسیارند. کافی است به سرنوشت فاجعه بار مصر نگاه کنیم. انقلابی که هدف را آزادی قرار داده بود از آنجا که به اهمیت رابطه بین روش و هدف پی نبرده بود، با استقبال از ورود ارتش برای حل مشکلاتی که رئیس جمهور منتخب ولی اقتدار گرای مصر، مرسی، ایجاد کرده بود عملا آزادی را قربانی کردند. در زمستان 2012 هنگامی که ارتش مصر بعد از اولتیماتوم دادن به رئیس جمهور، سوار بر تانکها به سرکوب موافقان رئیس جمهور دست زدند، انقلابیون مصر برای ارتشی که هزارها از حامیان غیر مسلح رئیس جمهور را در خیابانها کشت و زخمی زد هورا کشیدند. آنها ندانستند که این داس مرگ و سرکوب به زودی به سراغ آنها خواهد آمد و چنان شرایط بسته و خفقان آلودی را ایجاد خواهد کرد که دوران مرسی در برابر آن، دوران آزادی و شیر و عسل بنظر خواهد آمد. آنها ندانستند که همواره سرکوب در بعد از انقلاب، از دوران استبدادی که بر علیه آن شوریدند سخت خشن تر می شود. دلیل اصلی این خشونت مضاعف این است که انقلاب نیروهای اجتماعی فراوانی را آزاد کرده و برای تحت کنترل در آوردن آنها نیاز به سرکوبی خشن تر می شود. دلیل دیگر این است که استبداد جدید هنوز از اعتماد بنفس لازم بر خوردار نیست و نیاز دارد که این ضعف اعتماد را از طریق بکار گیری هر چه بیشتر خشونت جبران کند.
نمونه های دیگر شکست تلاشهای آزادی خواهانه ایی که قربانی اصل “هدف وسلیه را توجیه می کند” شد را می توان در کشورهای اطراف خودمان، در تراژدی های افغانستان و عراق و سوریه و لیبی، ببینیم. در بهترین حالت، عده ای از نخبگان این کشورها باور کردند که باید برای استقرار مردم سالاری باید از طریق قدرت عمل کرد و از آنجا که خود آن را نداشتند و برای مردم نقشی قائل نبودند، به سراغ قدرت خارجی، بخصوص آمریکا رفتند. نتیجه آن فاجعه ای می باشد که هر روز در برابر چشمانمان رقم می خورد.
نمونه فاجعه بار دیگر را در وطنمان، ایران، می بینیم. در تجربه جمهوری اسلامی، دیدیم که قدرت باوران حزب اللهی حتی با فرض عملکرد صادقانه، هنگامی که می خواستند بزور و چماق با چادر بر سر کنند و با شلاق و قطع دست و… اسلام را در کشور پیاده کنند، بعد از 30 سال با نتایجی از جمله اسلام گریزی/نفرتی، فساد، مادی شدن روابط و خشونت گسترده و چشم و هم چشمی های نفس بر و ضعیف شدن وجدان اخلاقی جامعه مواجه شده اند.
با این زمینه به سراغ گزارش تلویزیون اسرائیلی و اطلاعی بسیار کلیدی که یوسی الفر/Yossi Alpher مسئول میز ایران در موساد اسرائیل، در زمان انقلاب، داده است می رویم. ایشان می گوید که آقای شاپور بختیار، از سازمان موساد درخواست کرده بود که آقای خمینی را بقتل برسانند و از اینکه چرا اینکار را نکرده اند اظهار تاسف می کند.(1) البته همین اطلاع را اخیر لرد دیوید آلیانس در بی بی سی نیز می دهد: “…دکتر اعتبار یک روز رفتم ببینمش. دکتر اعتبار خیلی ناراحت بود و تو اتاقش هی می رفت و می اومد. گفتم چیه؟ گفت که شاپور بختیار پلن کرده، نقشه کشیده که خمینی رو در پاریس بکشه.(2)
گزارش می گوید که بعد از اینکه موساد پاسخ منفی داده است، آقای بختیار به سراغ سازمان سیا و اینتلیجنت سرویس انگلستان و سازمان اطلاعاتی فرانسه رفته اند و همه به ایشان جواب رد داده اند.
حتما هستند هموطنانی که مانند افسر موساد، می گویند کاش اینکار شده بود تا کشور در دام آقای خمینی نمی افتاد. این هموطنان نیاز دارند که از خود چندین سوال بکنند اول اینکه:
– آیا ترور کردن برای رسیدن به هدف امری مجاز و اخلاقی می باشد؟ و اگر هست دیگر چگونه می شود به ترورهای رژیم از جمله ترور بیرحمانه خود مرحوم شاپور بختیار اعتراض کرد و آنها را محکوم کرد؟ این هموطنان توجه کنند که در صورت دفاع از کوشش در ترور، دیگر هیچگاه نمی توانند به ترورهای رژیم اعتراض کرده و آن را محکوم کنند. نمی شود تروریست خوب داشت و تروریست بد زیرا ترور در ذات خود پلید است.
– ترور، نقض صریح حقوق انسان می باشد چرا که علاوه بر محروم کردن فرد از حق حیات، فرصت دفاع از حقوق را نیز به او نمی دهد.
– آیا این درست است که نخست وزیر کشور ایران از اسرائیل و دیگر کشورهای خارجی بخواهد که یک تبعه ایرانی را بقتل برسانند؟
– آخر اینکه این هموطنان نیاز دارند از خود بپرسند که هدف اصلی آقای بختیار در ترور آقای خمینی چه بوده است؟
می دانیم که ایشان در نامه سال قبل از این درخواست از خمینی رهبر خود و از ایشان راهنمایی و یاری می خواسته(3) و در مجلس در زمان رای اعتماد گرفتن وزرای خود با افتخار میگفتند که: “از یک فامیل بسیار متعصب مذهبی هستم و با وجودی که تحصیلاتم اغلب در اروپا بوده ولی پیوند خانوادگی که داشتم و آشنایی که با آیات عظام داشتم پدرم و خودم و فامیلم، ….فقط می توانم برای روشن شدن ذهن آقایون عرض کنم که حضرت آیت الله العظمی خمینی با فامیل من نزدیکی و آشنایی داره و بنده در ارتباط با ایشان هستم”(4)
واقعا چرا دکتر بختیار می خواسته دوست خانوادگی و آشنای نزدیک خود را ترور کنند؟
آیا هدف این بوده است که می دانستند خمینی دموکراتیک پاریس خمینی دروغین است و آنگونه که همکارانشان می گویند برای جلوگیری از باز سازی استبداد، پنهان از یاران جبهه ملی، از جبهه انقلابیون جدا و در فاصله یکروز از جبهه انقلابیون و جمهوری خواهان به جبهه سلطنت طلبان ملحق شده اند؟
اگر این مسئله را هدف ایشان فرض کنیم، آنگاه با نامه سال قبل از انقلابشان به اقای خمینی که ایشان را برهبری پذیرفته بودند چه باید کرد؟(5)
آیا بختیار در آن زمان کتاب ولایت فقیه خمینی را نخوانده بودند؟ اگر نخوانده بودند چگونه رهبری فردی را پذیرفته اند که از نظراتشان آگاه نبوده اند و اگر خوانده بودند چگونه چنین فردی را با چنین اندیشه ای به رهبری پذیرفته بودند؟ فرض کنیم که ایشان از نظرات قبلی آقای خمینی آگاه بوده اند و بنا بر مصلحت های قدرت سیاسی رهبری ایشان را پذیرفته بودند. در هر حال در این شک نیست که ایشان از نظرات اعلام شده آقای خمینی در پاریس آگاه بودند و متوجه تحول بنیادی نظرات ایشان از خمینی ولایت فقیه به خمینی “ولایت از آن مردم است”، “میزان رای ملت است” ، “زنان هم می توانند رئیس جمهور شوند” و “روحانیت حق دخالت در دولت را نخواهد داشت” شده بودند؟ آیا تغییر این نظرات را ایشان باید گرامی می داشتند یا دلیلی برای ترور ایشان می شد؟ در اینجاست که می شود دید که تصمیم ایشان برای ترور آقای خمینی ربطی به مستبد یا دموکرات بودن آقای خمینی نداشته است.
دیگر اینکه می دانیم که وقتی کوشش ایشان در ترور ناموفق شده است به اتفاق ژنرال هویزر، که برای ضمانت حمایت ارتش از ایشان و در صورت عدم موفقیت دولت ایشان، انجام کودتا بوده است، بدون ویزا وارد وطن شده بود و فرماندهی نیروهای مسلح کشور را در دست گرفته بود.(6) برای انجام کودتا از ساعت چهار بعد از ظهر 19 بهمن 1357 اعلام حکومت نظامی کرده اند:
“نخست وزیر… به سپهبد رحیمی فرماندار نظامی دستور داد که از این ساعت (ساعت در حدود ۱۹ روز ۲۱ بهمن ماه ۵۷ بود) مقررات حکومت نظامی را در تهران به موقع اجرا گذاشته تظاهرکنندگان را متفرق و از اجتماعات جلوگیری نمائید. سپس آقای بختیار رو به سپهبد مقدم رئیس ساواک نموده ضمن اشاره ای دستور داد: تیمسار هم آن طرح خودتان را به موقع اجرا گذاشته و آن عده را که با هم بررسی کرده ایم دستگیر نمائید.”(7)
– در این کودتا دستور دستگیری 100-200 هزار نفر را داده بودند:
“قره باغی: ولی گزارشی که دیشب داده بودند به فرماندار نظامی، جناب نخست وزیر چی گفتند؟ این جا مطرح بفرمائید که جناب نخست وزیر بر محور نظریات تیمسار سپهبد محققی گفتند که یک محلی تهیه بشود برای دستگیری چقدر؟
( ): صد هزار نفر.
قره باغی: ۲۰۰ هزار یا ۱۰۰ هزار، جا دارید که ….”(8)
– دستور بمباران هوایی دوشان تپه را داده بودند:
“ساعت در حدود ۶ صبح (۲۲ بهمن ماه ۵۷) بود که سپهبد ربیعی تلفن کرده اظهار داشت نخست وزیر تلفن می زند و می گوید مرکز آموزش هوائی دوشان تپه و مسلسل سازی اداره تسلیحات را بمباران کنید.”(9)
البته انجام این دستورات و دیگر دستورهای سرکوب آنهم در آن جو انقلابی که ملتی به پا خواسته بود مانند دیگر کودتاها در جهان بدون کشتار های وسیع ، سانسور مطبوعات و ایجاد فضای خفقان و زندانی کردن و به قتل رساندن روزنامه نگاران ممکن نمی شده است. بنابراین نمی شود گفت که هدف ایشان از کوشش در ترور و انجام کودتا، استقرار آزادی و مردمسالاری بوده است.
بنابراین دوباره باز می گردیم به این سوال که قصد اقای شاپور بختیار از ترور آقای خمینی چه بوده است؟
پاسخ را بروشنی می شود در سخنان ایشان به ویلیام سولیوان سفیر آمریکا در آن زمان دید که به سفیر می گوید که قصد دارد رهبری انقلاب را از دست آقای خمینی دزدیده و خود آن را در اختیار بگیرد و سفیر آن را به واشنگتن گزارش می کند:
“اگر چه در نتیجه مذاکراتم با شاه بر من معلوم بود که نقش بختیار جز برگ انجیری که به شاه اجازه می داد که با رعایت قانون اساسی ایران را ترک کند، نیست. اما بسیار متعجب شدم زمانی که دیدم نخست وزیر جدید خود را به گونه دیگری به حساب می آورد. او با هیجان در مورد نقشه اش که دزدیدن انقلاب از دست آیت الله بود سخن می گفت. او بر این نظر بود که با خروج شاه می تواند رهبری ایرانیان را در تسخیر خود در آورد…”(10)
بنا براین ایشان قصد دزدیدن رهبری از آقای خمینی و رهبر بلا منازع شدن کشور شدن را داشته اند. در اینجاست که می شود پاسخ سوال اصلی را یافت. از آنجا که، تا زمانی که آقای خمینی زنده بودند ایشان نمی توانسته به هدف خود برسد، بنابراین ترور خمینی را لازم می دانسته و بهمین علت خود را به آب و آتش زده بود و با هر سازمان امنیتی که احتمال می داد ممکن است دست به ترور آقای خمینی بزنند تماس گرفته بودند. سر انجام پس از عدم موفقیت در کسب موافقت آنها برای ترور خمینی، خود با همکاری ژنرال هایزر دست به کودتا زده بودند. کودتایی که به علت حضور به موقع مردم در خیابانها(در اینجا به عنوان شاهد که در خیابانهای غربی و مرکزی و شرقی تهران حضور داشتن باید بگویم که قبل از اینکه آقای خمینی اعلامیه صادر و از مردم بخواهند در خیابانها حضور پیدا کنند، مردم بگونه ای خود جوش خیابانها را در اختیار خود در آورده بودند.) و نیز سر پیچی بیشتر فرماندهان و سربازان از تیر اندازی بطرف مردم شکست خورد (باز برای مثال بگویم که بعنوان شاهد، یکی از ستونهای نظامی که حتی در کف کامیونهای آن انباشته از جعبه های فشنگ بود و از همدان به تهران رسیده بود و امواج مردم از حرکت آن جلوگیری می کرد، نه تنها دست به اسلحه نبردند که حتی تهدید نیز نمی کردند و چهره ها همه دوستی بود و محبت. در این میان، فردی کوکتل مولتوفی آماده استفاده بدستم داد تا بدرون یکی از کامیونها بیاندازم که عمل را سخت احمقانه دانستم و بر سرش داد زدم که اینها بما پیوسته اند، مگر دیوانه ام که دست به چنین کاری بزنم.)
البته گزارش آقای سولیوان معلوم می کند که او در زمان نوشتن گزارش و خاطراتش نمی دانسته است که آقای بختیار کوشش در مصادره کردن رهبری انقلاب را از طریق ترور آقای خمینی می خواسته است، محقق کند. گزارش سولیوان صحت سخنان یوسی الفر، مستول میز ایران در موساد و لرد دیوید آلیانس را بسیار بالا می برد. این نه تنها به این جهت است که تا بحال هیچ یکی از سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و انگلستان و فرانسه به این اطلاع اعتراضی نکرده اند، بلکه و مهمتر اینکه نقشه آقای بختیار برای دزدیدن رهبری انقلاب بدون به قتل رساندن آقای خمینی که در آن زمان بر قلبهای مردم حکومت می کرد، امری کاملا ناممکن بود.
شخصیت ذوب شده در قدرت و بریده از واقعیت
نسلی که در انقلاب شرکت کرده اند و خوب آن زمانها را یاد دارند حتما می دانند که چنین کوششی تنها از یک شخصیت کاملا بریده از واقعیت و زندانی رویاهای خود بر می آید. این مسئله از دید سفیر آمریکا دور نمانده بود و به همین علت دکتر بختیار را دارای شخصیت دون کیشوتی می داند. سولیوان می گوید:
“من به سخنان او در نهایت ناباوری گوش دادم، به سفارت برگشته و بعد از گزارش عصاره گفتگویم، مشاهدات و نظر خود را راجع به بختیارگزارش کرده و گفتم که بختیار دارای شخصیتی دون کیشوت گونه است و به نظر می آید که اصلا نمی فهمد که با ورود آیت الله و همراهانش، دولت ایشان با موج انقلاب از جا کنده خواهد شد.”(11)
می دانیم در روانشناسی، اصطلاح شخصیت دون کیشوتی به کسانی گفته می شود که دارای خود شیفتگی شدید که دنیای مجاز را جانشین دنیای واقعی کرده اند می باشد.( 12)
البته از خصوصیات چنین شخصیتی نگاهی سخت نخبه گرا به جامعه داشتن و مردم و تشخیص آنها را پشیزی به حساب نیاوردن است. به بیان دیگر، نگاهی ولایت فقیهی به جامعه داشتن است:
بختیار: “دنیا را همیشه عده معدودی به جلو رانده اند نه توده های وسیع. من همیشه به نخبگان اعتقاد داشته ام و وظیفه آنها را هدایت مردم به سوی هدفی که یافته اند می دانم.”(12)
به همین دلیل است که بختیار مردم ایران را ، از آقای سنجابی، رئیس جبهه ملی تا جارو کش محله، تنها به جرم عدم همراهی با وی خر والاغ توصیف می کند:
“…چهل میلیون آدم را خر کرده بود که هنوز یک عده ای از آنها خر هستند چه می توانستم بکنم این را نکرده بودم ولی واقعیت را وقتی آدم می بیند باید قبول بکند. این آدم از سنجابی خر کرده بود تا جاروکش محله. شاید واقعاً دویست سیصد نفر آدم بودند که می فهمیدند و آن ها هم جرأت حرف زدن نداشتند. “(13)
حتی آقای خمینی اینگونه علنی به مردم ایران توهین نکرده بود چرا که او به ایتام و صغار خواندن مردم اکتفا کرده بود. دیگر اینکه البته شخصیت دموکراتیک با اهداف دموکراتیک هیچگاه مردمی را که رهبر آنان است خر و الاغ و گله نمی داند. تنها شخصیت و باور مستبدانه است که مردم را فاقد شعور رهبری و تصمیم گیری و در نتیجه خر و الاغ و گله بحساب می آورد(اینکه آیا الاغ از استعداد رهبری و تصمیم گیری برخوردار است یا نه، سخنی دیگری است.)
ترکیبی از کشش شدید به قدرت، نخبه گرایی ولایت فقیهی (ایشان با آقای خمینی در اینکه مردم نمی فهمند و شعور ندارند و باید بوسیله نخبگان رهبری شوند مخرج مشترک داشت. تنها تفاوت در مصداق نخبه و ولی فقیه بود. آقای خمینی خود و روحانیت را نخبه می دانست و دکتر بختیار خود و امثال خود را.) و در نتیجه خر و الاغ به حساب آوردن مردم سبب شده بود که دنیای سیاست و وضعیت کشور را بسیار ساده انگارانه تفسیر و تعبیر کند. اعمال سیاسی ایشان در آن زمان بما می گویند که ایشان احتمالا چنین تحلیلی را در ذهن خود می توانسته اند داشته باشند: من حمایت غرب و بخصوص آمریکا را دارم. ارتش و ساواک و دیگر نیروهای امنیتی در اختیار من است. تظاهر کنندگان غیر مسلح می باشند و سرکوب آنها کاری نه چندان مشکل. در چنین وضعیتی اگر بتوانم خمینی را ترور کنم، و مخالفان، سر خود را از دست بدهند، چهل روز اعلام عزای عمومی خواهم کرد. جبهه ملی مجبور خواهد شد با من همکاری کند و اصلاح طلبهایی مانند نهضت آزادی که به علت شرایط با خمینی همراه شده اند را به داخل خود خواهم آورد و اینگونه در جبهه متحد مخالفان شکاف و “تند روها” را سرکوب و منزوی خواهم کرد.
این ذهنیت همانطور که در واکنش ایشان به تظاهرات میلیونی عاشورا در تلویزیون که آن را به پیک نیک رفتن مردم تشبیه کرده بود، نمی توانست این امر را بفهمد که مردمی که روز و شب فریاد می زنند:”بختیار/نوکر بی اختیار” و “ما می گیم شاه نمی خوایم نخست وزیر عوض می شه/ما میگیم خر نمی خوایم، پالون خر عوض می شه.” امکان ندارد به آقای بختیاری که اکثریت مطلق جامعه نام او را تا زمان نخست وزیر شدن نشنیده بودند و از خرداد 42 تا چندی قبل از انقلاب هیچ فعالیت سیاسی نداشته اند، کوچکترین امکان عملی را بدهند و در صورتی که کوشش ترور ایشان موفق می شد اگر انقلابیون موفق به معرفی و اجماع در رهبری جدید نمی شدند، این نه ایشان بود که خلاء را پر می کرد بلکه روح بستگی عظیمی که در جامعه ایجاد شده بود رهبری جدید را معرفی می کردند و انقلاب ادامه می یافت. در هر حال و به هر صورت، ایشان قربانی اول دست یابی به قدرت به هر قیمت می شد.
متاسفانه ایشان از شکست در طرح خود نه تنها درس نگرفتند بلکه پذیرفتند که توسط موساد اسرائیل از وطن خارج شده و در پاریس بنا بر قول نوه اشان 2 میلیون فرانک در اختیارشان گذاشته شود.(14) کوشش آقای جواد خادم که از همکاران بسیار نزدیک صدام حسین و اقای بختیار در جریان کودتای نوژه بود در اینکه، آقای بختیار نمی دانست که این موساد بوده است که ایشان را نجات داده است( 15(نیز تلاشی واهی است. زیرا آقای خادم با این دروغ نه تنها به هوش هموطنان توهین می کند بلکه برای جا انداختن این دروغ، آقای بختیار را به یک انسان بی اختیار که اطرافیانشان با ایشان رفتار ایتام و صغار را داشته اند کاهش داده است . البته آقای خادم ناگهان بعد از 30 سال سکوت با یک میلیون دلار در سپهر سیاسی ایران حاضر گشتند تا مدل ایران کنگره چلبی ها را بسازند به همین دلیل او باید توضیح بدهد که این یک میلیون دلار در زمانی که دکتر بختیار گرفتار فقر شدید شده و مگسان دور شیرینی ایشان را ترک کرده و تنها گذاشته بودند کجا بود و از چه طریقی بدستشان رسیده است؟
این درس نگرفتن سبب شد تا با خود را در اختیار صدام گذاشتن و کودتای محکوم به شکست نوژه را برای شکستن آخرین خط دفاعی ایران، نیروی هوایی که از دست روحانیت جان سالم بدر برده بود، و نیز تشویق صدام برای حمله به ایران تا قادسیه خود را واقعیت ببخشد و همه با توجیه اینکه:(بختیار)” که با عراق برای حذف خمینی همکاری می کند و حتی شیطان را بر خمینی ترجیح می دهد.”(16) به یکی از اصلی ترین عوامل باز سازی استبداد در بعد از انقلاب تبدیل شدند. چرا که از اسباب جنگی شدند که نه تنها بیش از یکی میلیون ایرانی را به کشتار گاه فرستاد و کشته، زخمی و معلول کرد و نسلی فرصت رشد را از دست داد، بلکه برای آقای خمینی و حزب جمهوری فرصتی طلایی ایجاد کرد تا با ادامه جنگ، استبداد خود و ستون پایه های آن را مستقر کنند. به همین علت بود که آقای خمینی، جنگ را که قرآن عملی شیطانی می داند را نعمت می دانستند. آقای بختیار با کوشش در بر انگیختن صدام برای حمله به ایران نقشی بزرگ در ساختن این نعمت برای آقای خمینی بازی کردند.
(1) http://iran-israel-observer.com/2015/08/23/the-mossad-was-asked-to-assassinate-ayatollah-khomeini/
(2) دقیقه پنج https://www.youtube.com/watch?v=Xx8fZZabrA8
(3) http://news.gooya.com/politics/archives/2009/01/081956.php
(4) https://www.youtube.com/watch?v=IQnz1X9QSwg
(5) http://news.gooya.com/politics/archives/2009/01/081956.php
(7) – رک: قره باغی؛ حقایق در باره بحران ایران، سازمان چاپ و انتشارات سهیل، ۱۳۶۳ ص ۴۰۵
(8) مثل برف آب خواهیم شد: مذاکرات شورای فرماندهان ارتش در بهمن ۵۷ نشر نی، تهران ۱۳۶۵، ص ۷۱
(9) قره باغی؛ حقایق در باره بحران ایران، سازمان چاپ و انتشارات سهیل، ۱۳۶۳ ص 436
(10) William Sullivan, Mission to Iran (New York and London: W. W. Norton, 1981).p. 235-6
(11) همان
(12) برای نمونه نگاه کنید به:
Grotesque Purgatory, A Study of Cervantes’s Don Quixote, Part II, the Pennsylvania University Press, 1942, p 114
یا:
http://www.psychologyinspain.com/content/full/2006/full.asp?id=10003
(13) شاپور بختیار، یکرنگی، ص ۲۳۷
(14) در مصاحبه با ضیاء صدقی، نوار چهارم، ص 4و5.
(15) پرواز ‘مرغ طوفان’؛ جزئیاتی از ماجرای خروج بختیار از ایران
http://www.bbc.com/persian/iran/2015/07/150709_l10_jkh_bakhtiar
https://www.balatarin.com/permlink/2014/6/5/3588813
(16) دکتر شاپور بختیار در مصاحبه با روزنامه فرانسوی کوتیدین دو پاریس
https://www.enghelabe-eslami.com/component/content/article/21-didgagha/tarikhi/16682-30-1359.html
تحقیق اینجانب نیز در اینجا موجود است. لازم به یاد آوریست که این تحقیق قبل از انتشار اسناد دولت انگلیس در باره آقای بختیار انجام شده بود. اسناد دولت انگلیس صحت یافته های این تحقیق را نشان داد و اطلاعات بیشتری بر آن افزود:
بختیار: اسطوره و واقعیت و سوزاندن فرصتی تاریخی (قسمت اول)، محمود دلخواسته
http://news.gooya.com/politics/archives/2009/01/081955.php
بختیار: اسطوره و واقعیت و سوزاندن فرصتی تاریخی (قسمت اول – بخش دوم)، محمود دلخواسته
http://news.gooya.com/politics/archives/2009/01/081956.php
بختیار: اسطوره و واقعیت، هدف از کودتای نوژه (بخش دوم)، محمود دلخواسته
http://news.gooya.com/politics/archives/2009/01/082131.php#more
بختیار: اسطوره و واقعیت (بخش پایانی)، نقش بختیار در حمله عراق به ایران، محمود دلخواسته
http://open.gooya.com/politics/archives/2009/01/082404print.php
همچنین پیشنهاد می کنم که به تحقیق مقایسه ای آقای محمد جعفری بین مصدق دکتر شاپور بختیار که از طریق مقایسه نوشته ها و سخنان ایشان در کتابها و مصاحبه ها انجام شده است، مراجعه شود:
http://iraniferi1.blogspot.co.uk/2013/02/blog-post_8313.html