با سلام و با سپاس از برگزارکنندگان این جلسه و شما هموطنان عزیز شرکت کننده در این جلسه
هر چه بیشتر در اینگونه جلسات شرکت میکنم و مطالب مربوطه را در فضای حقیقی و مجازی دنبال میکنم، بیشتر میبینم که برعکس بعضی کشورها که مثلا بهار عرب را در آن کشورها شاهد بودیم ولی چون آنها بدیلی که ترجمان استقلال و آزادی باشد را نداشتهاند و آن خود به این دلیل بوده است که با اصیل دانستن قدرت و با بازیچه کردن خود در تعادل قدرتهای داخلی و خارجی، سرنوشتی چون سوریه و عراق و یمن پیدا کردهاند،……. و سخنرانان و شرکتکنندگان را مشاهده میکنم، و میبینم که در میهن عزیزمان ایران، بدیلی موجود است که به استقلال و آزادی باورمند هست….. بیشتر مطمئن میشوم اگر ما امکانات و تلاشهایمان را روی هم بگذاریم و بتوانیم آن عده از هموطنان که کمی منفعل بودهاند را به میدان بیاوریم، نه تنها سرنوشت بهتری برای خود رقم خواهیم زد، بلکه با سیاست داخلی و خارجی خشونتزدا، خواهیم توانست از میزان خشونت و مرگ و ویرانی و فاسد در منطقه نیز بکاهیم.
اوضاع جهان و منطقه، و بخصوص وطنمان ایران، نیاز حیاتی به مشارکت انسانها در ساختن سرنوشت خویش را از پیشتر، هرچه بیشتر نمایان میکند.
اوضاع منطقه را میبینیم که قدرتها چه برسر مردم بیگناه میآورند.
اوضاع دنیا را هم که میبینیم که با مقدس شدن اسطورۀ رشد توسط قدرتها، چه بر سر انسان و انسانیت و طبیعت در تمام دنیا آمده.
میهن خودمان را هم با دردی در روح و جان و زخمی در دل شاهدیم که امروز در تعادل قدرتهای داخلی و خارجی، چه سرنوشتی دارد.
و عنوان عرایض من هم هست: تعادل قوای داخلی و خارجی. (در آنچه که مربوط به تکتک ما انسانها میشود)
اوضاع دنیا و منطقه و کشور، بسیار بحرانی، و حتی انفجاری است ؛ فقط یک جرقهای میخواهد که این رژیم برود و با همت همۀ ما، یک نظام مردمسالار بیاید. و بهترین گزینۀ موجود این است که خودمان این جرقه را ابتکار کنیم و یا اگر اینکار مثلا به علت انفعال بعضی از هموطنان، عملی نشد، لااقل در زمانی که از راس تا قاعدۀ رژیم برای گدایی مشروعیت از مردم، آنها را با مغزشویی، مجبور میکنند که به اصطلاح “سیاسی بشوند” و بروند و در “انتخابات” شرکت کنند، آن موج “سیاسی شدن” مردم را به جای شرکت در بازی تعادل قدرتها به سمت خود مردم و با پشت کردن به قدرتهای داخلی و خارجی و با خشونتزدایی،…… آن موج از انفعال بیرون آمدن و سیاسی شدن انسانها را به فرصتی تبدیل کنیم که یک جرقه برای تحولات خشونتزدا مهیا بشود.
یادآوری میکنم از وجوه تشابهات حیرتانگیزی که روانشناسی و رفتارشناسی جامعۀ استبدادزده و منفعل و مطیعشده و…. دارد، با روانشناسی و رفتارشناسی زندانیان سیاسی شکسته شده. (http://alisedarat.com/1392/10/26/psychosociology-1/ ) (http://alisedarat.com/1394/02/22/tahlil-ravanshenakhti-video-1/)
تشخیص و درمانهای پیشنهادی را هم در جاهای دیگر توضیح مبسوط دادهام که علاقهمندان میتوانند مراجعه نمایند.
(http://alisedarat.com/1392/10/26/psychosociology-2/ )
(http://alisedarat.com/1394/02/22/tahlil-ravanshenakhti-video-2/)
بسیار شگفتآور است که بلاهایی که نظام خشونتگستر استبدادی حاکم بر کشور بر سر جامعه میآورد چه شباهتها و شاید چه تطابقهایی با بلاهایی دارد که نظام خشونتگستر حاکم بر زندانها، بر سر زندانیان سیاسی میآورد.
در این سالها، رژیم با انواع تمهیدات، توانسته که مردم را متقاعد کند که سیاست انفعال و بیغمی را اتخاذ کنند؛ که مافیای امنیتی/مالی/نظامی، بدون مزاحم، به تجاوزات خودش به مام وطن ادامه بدهد.
ولی حتی این رژیم هم نمیتواند بدون مشارکت و حمایت مردم سرپا بماند. به این شکل که سر موقع هر رایگیری، دستگاه مغزشویی رژیم بکار میافتد و مردم را بین یک بد و بدتری قرار میدهد، (که مردم، درست مثل زندانی سیاسی زیر شکنجه، از ترس بازجوی بدتر، به بازجوی بد پناه بیاورند) و از ترس کاندیدای بدتر، به حوزههای رایگیری هجوم ببرند و به کاندیدای بد رای بدهند که به این ترتیب دستگاه تبلیغات رژیم، فیلمها و خبرهای حضور مردم (حتی با روسریهای خیلی شل!) در حوزههای انتخاباتی را به تمام دنیا، و از آن مهمتر به تمام ایران و به خصوص عوامل سرکوب نشان بدهد که: ها!….. بیا و ببین که ما چقدر مشروعیت داریم!! حالا هر چیزی که هستیم، هستیم!…. ولی مردم ما را میخواهند!! حالا هر بلایی هم که بر سر مردم و کشور در میآوریم، بیاوریم!! ببین….! ببینید! مردم آمدهاند در حوزهها و به نظام رای و مشروعیت میدهند!!!!
شاید که یکی از خودش بپرسد که چگونه ممکنه حضور یک نفر در حوزههای رای گیری، به این نظام مشروعیت بده؟
شاهد این مدعی را یک مثال زنده و واقعی میآورم:
خانم خبرنگاری که مقیم خارج است و ظاهرا در یکی از نشریات داخلی به او بیحرمتی شده بود و نسبتهای زشت داده شده بود، از خارجه به یکی از دست اندر کاران، که ظاهرا “نمایندۀ مجلس” هم هست، تلفن میزند.
قسمتی از این گفتگوی کوتاه از این قرار است:
نماینده مجلس (آقای حمید رسائی): خوب میدونید که زنان ایرانی که به حجاب عقیده ندارند، مثل شما فرار میکنند و از کشور میروند. آنها که اینجا هستند، همین میزان را اعتقاد دارند که در داخل این کشور موندن!
آقای رسایی ادعا میکند: کسانی که در ایران ماندهاند، نمیروند اون ور آب خودشون رو بفروشن و بعضی از کارها را بکنند!!!!
خبرنگار: من میخوام توی کشور خودم زندگی کنم و حق انتخاب داشته باشم، مثل لبنان، مثل ترکیه.
رسائی: اکثریت کشور شما یک ضوابطی را پذیرفتهاند
خبرنگار: براساس کدام مدرک شما میگین که اکثریت مردم ایران حجاب اسلامی رو پذیرفته؟
رسایی: براساس همین که مردم ایران مشارکت میکنند در انتخاباتها و مشارکت در هر انتخاباتی، قبل از اینکه به کسی رای دهند، به معنای تایید ساختار آن کشوره!……
با شنیدن این واقعیت این شعر تداعی میشود:
از مکافات عمل غافل مشو— گندم از گندم بروید جو ز جو
اگر گندم بکاری، گندم محصول میشود!
اگر علیرغم باور باطنی و تنفر از ولایت فقیه و صرفا برای ورود به بازی تعادل قوای داخلی و خارجی، با شرکت در انتخابات به رژیم ولایت مطلقه مشروعیت بدهی، توسط همین کسانی که از تو مشروعیت گرفتهاند، فاحشه محسوب میشوی اگر به حجاب اجباری معتقد نباشی!
اگر گندم بکاری، جو درو نمیکنی!
اگر در بازی تعادل قوای داخلی و خارجی وارد شوی، مردمسالاری محصول نمیشود!
مردمسالاری یک هدف هست ولی از آن مهمتر اینست که مردمسالاری یک وسیله هم هست و این را باید مرتب به خود گوشزد کنیم!…. مردمسالاری و حقوقمندی یک روش زندگی است.
محل عمل فقط دو جاست
پس منفعل ماندن و فقط به فرمان آقای خامنهای، سر هر “انتخابات” فعال شدن را باید کنار گذاشت و باید همیشه حی و حاضر باشیم! باید همیشه زنده و جوان باشیم. باید همیشه عمل کنیم!……باید منفعل نباشیم……. باید همیشه عمل کنیم!….. خوب حالا باید پرسید که کجا عمل کنیم؟
حاصل سخنم را همین جا خدمت شما عزیزان عرض میکنم:
محل عمل و تدبیر، فقط دو جا میتواند باشد!…. به تاکید عرض میکنم که دو جا…. یعنی سه جا نیست! یک جا هم نیست! فقط دو جاست!
یکی مردم و از طریق مردم
دومی قدرت و از طریق تعادل قوای داخلی و خارجی
برای اینکه غیر انتزاعی و بالینی صحبت کرده باشم، مثالهای زندهای را هم در انتها عرض خواهم کرد که هرکدام نمایشگر طیفی از هموطنان ما هستند.
به یاد بیاوریم که برآیند پندار و گفتار و کردار همۀ ماست که ما امروزه این سرنوشت شوم را شاهد هستیم.
عرض کردم که محل عمل و تدبیر، فقط دو جا میتواند باشد!…. و آن دو جا:
1- یکی مردم است و از طریق مردم
2- و آن دیگری قدرت است و از طریق قدرتها، چه قدرتهای خارجی، و چه قدرتهای داخلی
قدرتهای خارجی (که خوشبختانه در فرهنگ ایرانی یک گناه کبیره و یک تابو محسوب میشود)،
و قدرتهای داخلی (که شوربختانه، ضرر و زیان بیمارکننده و آسیبگون و کشندۀ آن، هنوز به اندازۀ کافی در وجدانهای بعضی از هموطنان، جا نیفتاده است)
و به این ترتیب عرایض خودم را با عنوان ” تعادل قوای داخلی و خارجی. (در آنچه که مربوط به خود ما تکتک انسانها میشود)” ادامه میدهم…………………
خود ما تکتک انسانها….. خود ما تکتک انسانها….
خود ما تکتک انسانها، باید به خود باور داشته باشیم و با شرکت در گروههای 2.. 3.. 5… نفره، (آنچه که به تکرار (http://alisedarat.com/1389/10/28/naghsh-estemrar-mardomsalari/ ) به عنوان هستهها پیشنهاد کردهام)….. در این هستهها به خلاقیت و ابتکار فعال شویم. (http://alisedarat.com/1391/08/09/faaliyat-khodjoosh-hoghooghmand/ ) ولی همیشه بیاد داشته باشیم که محل عمل ما، به هیچ شکل و به هیچ میزانی و در هیچ زمانی، در رابطه با قدرتهای داخلی و خارجی نباشد. (دلیل سرنوشت شوم سوریه و عراق، به غیر از بازیخوردن مردم در تعادل قوای داخلی و خارجی نیست)
اینکه تدبیر امور ما چگونه باشد،… چه سیاستی برای گذران امروز و هر روزمان اتخاذ کنیم را یک کسی باید تصدی کند. اینکه صبح که از خواب بیدار شدیم… چه بکنیم را یکی باید تصمیم بگیرد. این فضای تصمیمگیری نمیتواند خالی بماند. اگر ما در این تصمیمگیری مشارکت نکنیم و یا اصلا در این فضا ما غایب باشیم، دیگران منتظرند و صف کشیدهاند و در این عرصۀ تعیین سرنوشت ما بلافاصله حاضر خواهند شد و برای ما تصمیم خواهند گرفت و بدین ترتیب، الزاما این خواستهها و نظرهای ما نیست که اعمال میشوند بلکه این خواستههای افراد تصمیمگیرنده خواهد بود که اجرا میشوند، و در این صورت هرآنچه که آنها میخواهند بر سر ما خواهند آورد. (یعنی مثل سوریه و عراق)
اگر ما خودمان به کمک همدیگر ، با اعتماد به نفس فردی و با اعتماد به نفس ملی، در میدان تعیین سرنوشت خودمان حاضر باشیم، از این رژیم با خشونتزدایی گذار خواهیم کرد در استقرار و استمرار مردمسالاری کشورمان را میسازیم.
ولی اگر میخواهیم سرنوشت سوریه و عراق و لیبی را داشته باشیم، فقط کافی است که منفعل باقی بمانیم، تا مثل همان کشورها، زورمداران و خشونتگستران در تعادل قوای داخلی و خارجی سر کشور ما هم همان بلاها را بیاورند.
روش و نحوۀ زندگی افراد، تدبیرهایی که برای گذران امور روزمرۀ خویش، سیاستهایی که برای فعالیتهای بسیار پیش پا افتادۀ روزانۀ خود میگیرند، هویت و سرنوشت و تقدیر آن فرد را مشخص میکند. و جامعه هم که البته متشکل از این افراد است و بدین شکل هویت و سرنوشت و تقدیر جامعه تبیین میشود.
خوب حالا که به این نتیجه واضح رسیدیم که باید کاری بکنیم، باید هر کدام از ما از خودمان بپرسیم که چه کاری و چگونه؟! غیر ممکن است که یک کسی نتواند هیچ کاری بکند! اینکه کسی بگوید “از دست ما که کار برنمیآید” دروغ بزرگی به خود و دیگران است! با تاکید عرض میکنم: هر کدام از ما باید خودمان در خودمان بیابیم که از دست من چکاری ساخته است. در این صورت هر کاری، هر چقدر هم در ظاهر کوچک به نظر برسد، بهتر از بیکاری و انفعال است.
و عملکرد بر اساس این پاسخ است که اگر یک فرد، به اصالت قوا معتقد باشد، در تعادل قوای داخلی و خارجی، در وجود توازن قوا، در موازنۀ وجودی، زندانی “انتخاب”های بین بد و بدتر میشود (یا بهتر بگوییم: خود، خویش را زندانی میکند)…….
و یا اینکه برعکس، در بیکران آزادی و استقلال از قدرتهای داخلی و خارجی است که به پرواز در میآید در تعیین سرنوشت خوب و خوبتری برای خویش نقشآفرین میگردد.
محل عمل 2 جا بیشتر نیست! توجه داشته باشیم که آن کسانی که بیعمل و منفعل هستند از فعالان سیاسی بسیار فعال هستند! انفعال و بیغمی هم خودش یک فعالیت سیاسی است، منتها آن فعالیت سیاسی که رژیم با وارد کردن ما به تعادل قوا، به ما تحمیل کرده.
در این صورت است که انسان به وضوح در مییابد که قدرتهای داخلی و خارجی او را و مردم را (به قول معروف امروز:) سرکار گذاشتهاند….. دعوای اصلی بر سر لحاف ملاست!!!! یک سری مشکلات و معضلات برایش درست کردهاند که حالا او هــــــــی بدود که گره و عقدۀ این مشکلات را باز کند
در گشاد عقدهها گشتی تو پیر—عقدهٔ چندی دگر بگشاده گیر
عقده را بگشاده گیر ای منتهی—عقدهٔ سختست بر کیسهٔ تهی
پیر گشتهاند گروهی از ملت ما (یا بهتر است بگوییم: خود را پیر کردهاند) بسکه با گرفتار شدن در دعواهای قدرتهای داخلی و خارجی، (که همه بر سر لحاف ملاست!) به عقدهگشایی در توازن قوا، خود را مشغول کردهاند و یا در انفعال و بیغمی خوابیدهاند و این قدرتهای داخلی و خارجی دارند با خیال راحت لحاف ملا را میدرند و میبرند و میخورند.
جوان با آرمانخواهی و هدفمندی در آینده زندگی میکند. صرف نظر از اینکه چه سن و سالی داشته باشد.
سن مصدق نسبتا بالا بود وقتی مرد، ولی مصدق هنوز جوان و هنوز زنده است.
مصدق هنوز زنده است! فاطمی هنوز زنده است! هر دو اینها هماکنون جوانند و زنده!!
خمینی در پاریس جانی گرفت ولی خیلی زود بعد از بازگشتش به ایران، مرد. آقای خمینی وقتی خود، خویشتن را در زندان توازن قوای داخلی و خارجی به غل و زنجیر کشید، شروع به مردن کرد! آقای خمینی سالها قبل از مرگ فیزیکی و مادیاش مرده بود!
خوب حالا افکار عمومی ما ایرانیان و افکار عمومی منطقه و دنیا، وجدان عمومی ما، وجدان عمومی تکتک هر کدام از ما، و وجدان همگانی همگی ما، در مورد آقای مصدق یک قضاوتی دارد و در مورد آقای خمینی یک قضاوت دیگری. یکی در موازنۀ منفی هنوز جوان و زنده است، دیگری در موازنۀ مثبت در مرگ زودرس فنا شد. خوب در ابتدا به تاکید عرض کردم: خود ما تکتک انسانها….. خود ما تکتک انسانها…. حالا خود ما تکتک انسانها در مقیاس خودمان، یک مصدق بودهایم و هستیم؟ و یا اینکه به نوعی، به علت بعضی از عملکردهایمان به یک خمینی شبیه بودهایم؟ اگر موازنۀ منفی مصدق خوب است و موازنۀ وجودی خمینی بد!، ما میخواهیم مثل مصدق باشیم، یا مثل خمینی. جواب این سوال با حرف و گفتار ما نیست با عمل و کردار ماست.
اگر در موقع “انتخابات” در اسفند و خردادها، همان مصدق و همان خمینی را قبل از اینکه به آن مقامها برسند و آدمهای معمولی بودند، در مقابل آنها انتخاب بین بد و بدتر را قرار بدهیم، از خود بپرسیم که:
مصدق براساس باور به اصالت استقلال و آزادی، و در عدم ورود در توازن قوا، چگونه عمل میکند؟
و خمینی، بر اساس باور به اصالت قدرت، و در ورود در تعادل قوا و بازیخوردن در این تعادل قوا، چگونه عمل میکند؟
کدام یک از این دو نفر، با اعتماد به نفس فردی و اعتماد به نفس ملی، نه تنها خود در رایگیری شرکت نمیکرد (حتی یواشکی در دماوند!!) و بلکه هموطنان خود را به شرکت در جنبشی خودجوش برای تحریم رایگیری فرامیخواند و کدامیک به دروغ میگفت اگر نه برای اسلام برای کشور خود بروید رای بدهید و البته دروغ نمیگفت که به هرکدام از این کاندیداها رای بدهید فرقی نمیکند و درهر حال شما به حفظ و استمرار رژیم کمک کردهاید که حفظ نظام از اوجب واجبات است.
یکی آقای مصدق است یکی آقای خمینی، یعنی الان خرداد 1392 است و خوب عدهای هستند (که اینک معلوم شده است که اینها فقط 4% مردم ایران را بیشتر تشکیل نمیدهند) که به رژیم باور دارند…. بسیار خوب، آنها براساس باور خویش (که خود بر اساس موازنۀ وجودی است) میروند و رای میدهند و بر اساس باور خویش میروند و به رژیم ولایت مطلقه مشروعیت میدهند. و عدهای هم هستند که میگویند باید بین بد و بدتر یکی را انتخاب نمود و با رویگردانی از وجدان اخلاقی، و وجدان علمی و وجدان تاریخی خود، با روانشناسی یک زندانی سیاسی شکسته شده، با باور به اصالت قدرت و با باور به اجبار در عمل کردن در توازن قوا، میروند و علیرغم اینکه از راس و قاعدۀ این رژیم متنفرند، با حضور خود در حوزههای رایگیری، در حد خود به استمرار این نظام کمک میکنند. و مجموعۀ این گروهها بقیۀ مردم را هم به حضور در حوزههای رایگیری میخوانند؛ از یک طرف………. و از طرف دیگر؛ عدهای میگویند حوزههای رایگیری را خالی بگذارید (پیشنهاد من به هموطنانم اینست که در روز رایگیری، خود را به حصر خانگی در آوریم و حتی خیابانها را هم خالی بگذاریم) و ادامۀ انزوایی را که آقای بهشتی در نامۀ معروف 22 اسفند 1359 خود به آقای خمینی از آن ذکر کرد را به جهانیان و از آن مهمتر به افکار عمومی ایرانیان اعلام کنید تا آن اطلاعاتیها و آن عوامل سرکوب ببیند که برای آنها مأمنی در دامان هموطنانشان وجود دارد……… خوب مصدق جزء گروه تحریم کنندهها بود و یا جزء گروه مشروعیتدهندگان به رژیم؟…….. خوب حالا خمینی جزء کدام گروه خود را قرار میداد؟
به همین ترتیب، با باور و یا با عدم باور به اصالت قدرت و با شرکت در تعادل قوای داخلی و خارجی، خمینی و مصدق در حد شهروندان معمولی واجد شرایط شرکت در “انتخابات” خرداد 1396 هم که در راه است را، در نظر خود مجسم کنید و بگوئید که در اسفند آینده و در خرداد هر کدام چگونه عمل خواهند کرد؟
حالا این تجسم را کاملا معکوس کنیم،… چطور؟ یعنی اینطور که خوب حالا این منی که در حال حاضر اینگونه میاندیشم، و اینگونه عمل میکنم، اگر همین این من را برمیداشتند و در مقام آقای خمینی در اوایل انقلاب و در بحران اشغال سفارت امریکا قرار میدادند آیا منهم اول میگفتم که بروید و اینها را از سفارت امریکا بیاندازید بیرون و بعد برای ورود به بازی خطرناک تعادل قوای خارجی و داخلی، گروگانگیری را به 444 روز ادامه میدادم و آن را به یکی از مهمترین عوامل جایگزینی انقلاب با ضدانقلاب بدل میکردم؟ آیا منهم توسط دفتر آقای رجائی، به کسانی که پیام پذیرش صلح صدام را قرار بود در خرداد 1360 به ایران بیاورند، تماس میگرفتم و برای تعادل قوای داخلی و خارجی و برای اینکه جلوی پیروزی بنیصدر را در جنگ بگیرم، مانع آمدن آنها میشدم تا بالاخره بعد از 8 سال خون و خونریزی جام زهر دوم را سر بکشم؟ آیا منهم در آن مقام قدرت همان دستخط و فرمان قتل . کشتار 1367 و فاجعۀ ملی دهۀ 1360 را توسط احمد خمینی به کمیتۀ مرگ میدادم؟
حالا باز این سوال را از خود بپرسیم که اگر همین من را که پندار و کردار امروزهام را دارم و در حد یک انسان معمولی هستم را بردارند و بگذارند در مقام و موقع آقای مصدق، در آن صورت این من با این عملکردی که امروز در عالم واقع دارم و در بازیخوردن در تعادل قوای داخلی و خارجی، تصمیم میگیرم منفعل باشم (یعنی در واقع فعالیتهای سیاسی که رژیم میخواهد انجام دهم)،……. و یا بروم در حوزههای رایگیری حاضر شوم،…. آیا این من در تعادل قوای داخلی و خارجی در آن سالهای اول دهۀ 1330، روسوفیل میشدم یا انگلوفیل؟ آیا مانند آقای کاشانی یا آقای محمدرضا پهلوی و یا حزب توده عمل میکردم؟ اخه اینکه از مصدق اسطوره دست نیافتنی بسازیم که درست نیست! او هم مثل من و شما یک انسان بود ولی با باور به اصالت استقلال و آزادی و با ایمان به موازنه منفی، با سرپیچی از ورود به بازی تعادل قدرتهای داخلی و خارجی و با عصیان به آنها و…. با منفعل نبودن….. آن کرد که شد قهرمان تاریخ معاصر ایران و منطقه و جهان!
مصدق هم مثل من یک انسان بود که عملکردهایش در زندگی روزمره و تمرین همیشۀ او برای مردمسالاری، از او یک شخصی ساخت که در موقعی که به عنوان نخستوزیر امکان عمل را یافت، به عنوان یک شهروند مسئول و آزاده و خودانگیخته، الگو و تاریخساز شد.
(برگرفته از سخنرانی علی صدارت در دانشگاه هامبورگ در تاریخ شنبه 30 جون 2015 برابر با نهم خرداد 1394)
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA