بمناسبت ۲۶ خرداد صد و سیُ و سومین سالگرد تولّد دکترمحمّد مصدّق «زندگینامۀ دکترمحمّدمصدّق» (۱۱۵ ) – بخش پنجم
*گزارش روزانه:
انگلیسها و روسها فعلاً هنوز در تمام خیابانها دیده میشوند. روسها در مقابل اجناسی که میخرند گاهی پولهای خودشان را میدهند. انگلیسها هم در کافهها اگر پول کم داشته باشند لیره به ودیعه گذاشته و بعداً اسکناس آورده و لیره را پس میگیرند.
مهرآباد توپخانۀ صد و پنج و ضد هوائی و عشرتآباد در دست روسهاست و تا چندی پیش بیرق سرخ خود را نیز بر سردر عشرت آباد زده بودند. روسها تمام مسلح در خیابانها دیده میشوند ولی انگلیسها بدون اسلحه هستند. هندیها هم تازگی نسبت به زنان ایرانی نیز تجاوزاتی میکنند. روسها دو روز پیش به یکی از مغازههای خیابان پهلوی رفته و خودنویسی خریده و پول آن را کم داده، صاحب مغازه باقی آن را خواسته طبانچه کشیده و دخل او را نیز چاپیدهاند. معروف است که پسر سرهنگ خداداد نیز به توسط روسها کشته شده است. کار تجارت خراب و ابداً سر و سامانی به خود نمیگیرد. قند و شکر تا اندازهای دیده میشود و نانها هم زیاد بد نیست.
جمعه هیژدهم مهر هزار و سیصد و بیست: امروز را بنا شد به اتّفاق آقای شهیدی برای آوردن آرد به چهاردانگه ساوجبلاغ برویم. صبح با اتوبوس به ایستگاه تهران رفته و به محض ورود، گیشه بسته و تصمیم گرفتیم بدون بلیط سوار ترن شده و جریمه بدهیم ولی به محض رسیدن به ترن، ترن هم حرکت کرد، مجبور شدیم از ایستگاه به دروازه قزوین آمده و از آنجا با اتوبوس به کرج و از کرج هم با اتومبیل باری به طرف جادۀ قزوین به راه افتادیم. قبل از رسیدن به قهوهخانۀ محمد بیگی، جادۀ چهاردانگه دیده میشد. آنجا پیاده شده و خود را به چهاردانگه رساندیم. ناهار صرف شده و بعد از استراحت به راه افتاده و به ایستگاه ترن آمدیم. بعد از خریداری بلیط از ایستگاه کردان به راه افتاده و به تهران رسیدیم.
دوشنبه بیست و یکم مهر هزار و سیصد و بیست: امروز صبح به مناسبت تصادف با قتل علی بن ابی طالب (ع) تعطیل رسمی بود. با آقای قربانی به میدان سپه آمده، با اتوبوس به تجریش رسیدیم. در تجریش بعد از تهیه آرد و نان پیاده به طرف دربند و از آنجا به درکه و آبشار رفتیم. در پای آبشار نان و کباب مفصلی صرف کرده و بعد از استراحت ساعت دو و ده دقیقه از آنجا به راه افتاده و به پسقلعه و در بالای دربند در نزدیک بند در قهوهخانه چای صرف نمودیم. در بین راه آبشار و پسقلعه یک نفر سرهنگ انگلیسی هم به طرف آبشار میرفت و مصاحبش یک نفر ستوان دوم بود. از دربند به تجریش آمده و با اتوبوس به تهران آمدیم.
چهارشنبه بیست و سوم مهر هزار و سیصد و بیست: دیشب روزنامههای پایتخت خبر بیرون رفتن دولتین انگلیس و شوروی را از تهران اعلان نموده بودند البته بعضی کافهدارها ممکن است از این قضیه گرفته خاطر باشند و یهودیها هم حتماً آزرده خاطرند چون این اواخر کار به جائی رسیده بود که هر جا دو نفر افسر انگلیسی و یا سربازان آنها دیده میشد یک نفر یهودی هم با آنها ایستاده بود. بعضی از ارامنه هم به روسها روی کرده بودند و اغلب با آنها رفت و آمدی داشتند. خانوادههای نجیب اغلب شبها از بیرون آمدن از خانه امتناع میورزیدند و اغلب فاحشهها در دامان سربازان و افسران انگلیسی دیده میشدند. چند شبی است که مرتب شبها صدای شلیک تفنگ و طبانچه شنیده میشود. روسها فعلاً کرج را تخلیه کردهاند ولی در تهران زیاد هستند. در جادۀ سفارت روس که از خیابان شمیران جدا میشود سرباز روسی گذاردهاند.
آدینه بیست و پنج مهر هزار و سیصد و بیست: امروز صبح به اتّفاق آقای دهش و آقای گله از تهران با اتوبوس به شمیران (تجریش) رفتیم. در تجریش تهیۀ خوراکی کرده و پیاده به طرف دزآشیب و از آنجا به طرف قنات جستان و حصار بوعلی و از حصار بوعلی به نیاوران، از نیاوران به کاشانک و جوزدرختک و از آنجا به قنات اقدسیه آمدیم. سر قنات نشسته و وسایل کباب را حاضر کرده و نان و کبابی صرف نمودیم. از آنجا ساعت دو بعدازظهر به راه افتاده و به اراج و سلطنتآباد و ضرابخانه و جادۀ شمیران و بعداً به تهران رسیدیم.
عصر همین روز در خیابان شاهرضا و جادۀ شمیران اتومبیلهای روسها بار زده و به طرف جادۀ مخصوص میرفتند. همین روز ساعت یازده صبح قوای انگلیس و روس در میدان جلالیه سان و رژه داشتهاند و تا سه ربع بعدازظهر طول کشیده است. از ایرانیان هم به غیراز رجال و افسران ارشد که دعوت داشتهاند، عدۀ زیاد دیگری رفته بودند. باید متوجه این نکته باشیم که این دعوت و ازدحام بدون نقشه قبلی نبوده است و در همین روز از اطراف و اکناف این ملت فیلمبرداری شده است و فرداست که باز آن را نمایش داده و با کمال پرروئی هم خواهند گفت مردم تهران به تماشا و استقبال ما آمدهاند.
در این هجوم و ازدحامی که اخیراً ملت برای گرفتن قند و شکر میکنند باز هم ملت انگلیسی فیلمبرداری کرده است و در این قسمت نیز ما را مورد تمسخر خویش قرار دادهاند. اگرچه از اول ما مسخره و بازیچه دست اینان بودهایم ولی کار ما به این رسوائی کشیده نشده بود. صبح شنبه هم صد واگون که از پیادۀ روسها و آلات و ادوات جنگلی بار شده بود، از طهران به طرف قزوین رفت. انگلیسها هم گاهی با قطار و یا با اتومبیل و وسایط حمل و نقل خود فعلاً مشغول ترک کردن تهران هستند. دیشب که شب سهشنبه بیست و نهم مهر بود در خیابانها ابداً دیده نمیشدند.
روز یکشنبه بیست و هفتم مهر سربازان انگلیسی به کلیسای امریکائیها نیامده بودند ولی قبل از این هر یکشنبه به کلیسا میآمدند. هفتههای اول با اتومبیلهای مخصوص خود و این هفتههای اخیر پیاده به ستون سه در حالی که فرمانده آنان نیز در جلو حرکت میکرد برای عبادت به کلیسا میرفتند.
چند روز پیش انگلیسها یک تانک کوچک را روی اتومبیل گذارده و در خیابانهای تهران گردانده بودند و از اغلب خیابانها که عبور و مرور مردم زیاد است گذشته بودند و آن را به مردم تهران نشان میداند. (1)
◀ فارس و جنگ بین الملل دوم:
نصرالله سیف پور فاطمی در بارۀ اشغال ایران توسط « قوای انگلیس و روس» اینگونه به نوشته آوردهاست: ساعت چهارصبح سوم شهریور سر ریدر بولارد وزیر مختار انگلیس و اسمیرنوف سفیر شوروی به منزل نخست وزیر رفته وبه او اطلاع دادند که قوای انگلیس و روس درهمان ساعت به مرزهای ایران تجاوز کرده و نیروی شوروی مشغول بمباران شهرتبریز میباشد.
ساعت نه صبح جلسه فوقالعاده مجلس تشکیل شد و منصورالملک نخست وزیر در جلسه حاضرشد، اوضمن اعلان خبر تجاوز نظامی بریتانیا و شوروی به ایران، مجلس را ازسوابق امر و تذکاریه های مختلف روس و انگلیسی مبنی برخروج هرچه سریع ترآلمانیها از ایران مطلع ساخت. روز سوم و چهارم جز گزارش نخست وزیر خبردیگری نداشتم و رادیوی تهران هم ساکت بود. فقط خبرگزارش بالا را به استحضار مردم رسانید.
بعدها که معلوم شد شاه صبح سوم شهریور که از حمله قوای انگلیس و روس اطلاع پیدا میکند فوراً شخصاً به قلهک منزل قوام شیرازی رفته و از او میخواهد که با وزیر مختار انگلیس تماس گرفته و علت حمله قوای متفقین را سئوال کرده و از او استمزاج کند که مقصود از این حمله چیست و چه عاملی و اقدامی موجب توقف قشون دولتین خواهد شد. از آن جا هم یک سربه منزل ذکاءالملک فروغی رفته و از او چاره جویی میکند. فروغی در آن روزها مریض بود. هنگام اقامت در تهران دو مرتبه به ملاقات او رفتم. از ضعف بنیه و درد قلب شکایت میکرد و روحاً خیلی مأیوس به نظر می آمد و از اوضاع نارضی بود. از شاه هم در دفتر خود پذیرائی میکند و وقتی که خبر حمله دولتین را میشنود و شاه به او میگوید: ذکاءالملک چه باید کرد. فروغی در جواب میگوید: قربان پنج سال دیرتشریف آوردید. اگر پنج سال پیش چاکر در خدمت اعلیحضرت و کشور باقی مانده بود، امروز این وضع پیش نیمیآمد. زیرا منطق و اوضاع کشور ایجاب میکرد که، در این چند سال اخیر، ما به انگلیسها وشورویها نزدیک شده و با هردو راه مماشات و در بعضی قسمتها همکاری میپیمودیم بعلاوه هنگامی که انگلیسیها و روسها یادداشتهای پی در پی راجع به آلمانها به ما تسلیم کردند فوراً سفارت آنها را تعطیل و همه عمال آلمان را خارح میکردیم و حتی اعلان جنگ به هیتلر می دادیم. ذکاءالملک شخصاً مخالف رژیم هیتلر و او را بلای آلمانی میخواند و معتقد بود که حکومت او محکوم به زوال و نیستی است. از روسها دل خوشی نداشت ولی معتقد بود که وضع جغرافیایی و تقدیر ما را همسایه آنها کرده و بهتر است که از راه همکاری از منافع تجارتی روسها استفاده کرده و از راه سیاست و مسالمت از زیان آنها بکاهیم.
ناسزایی را چو بینیی بخت یار
عاقلان تسلیم کردند اختیار
چون نداری ناخن درنده تیز
با بدان آن به که کم گیری ستیز
فروغی پیرو گفته معاویه بود که « اگر کار دنیا به طنابی بسته بود و یک سر آن در دست من بود وسر دیگر آن در دست همه مردم دنیا، هرگز پاره نمی شد؛ هرگاه آنان طناب را میکشیدند من آنرا رها میکردم وقتی که آنان رها میکردند من آن را میکشیدم.» وی در حکومت و تشکیلات سیاسی پیرو منتسکیو و جفرسن و جان استوارت میل بود و معتقد بود که مجلس و مطبوعات افراد کشور را از گزند دیکتاتور و فشار خارجی حفظ میکند و بدترین مجلس و روزنامه بر بهترین رژیم دیکتاتوری رجحان و برتری دارد. کتاب سیر حکمت در اروپا تألیف فروغی برای بیدار کردن مردم و دولتمندان ایران بود. او خدمت دولت را برای خدمت خلق قبول کرده و همیشه میگفت: ای که دستت میرسد کاری بکن / پیش ازآن کز تو بر نیآید هیچ کار. درآن روز هم، به شاه میگوید چارهای جز کنار آمدن با متفقین نیست و اولین کاری که دولت باید بکند به قوای دولتی دستور دهید که در سرباز خانههای خود مانده و از ریختن حون بیجا و بیجهت خودداری کنند. زیرا این قوا تاب برابری با روس و انگلیس را ندارند. شاه به او پیشنهاد میکند که دولت تازهای تشکیل داده و زمام حکومت را در دست بگیرد. فروغی به واسطه ضعف مزاج و کسالت پوزش میطلبد. شاه به اصرار میگوید: ذکاءالملک سلطنت من و مملکت در خطر است . تو مرد وطن پرستی هستی، من به تو احتیاج دارم . فروغی که به تمام معنی مرد وطن پرستی بود [ البته از نظر سیف پور فاطمی!] در برابر آن همه اصرار شاه تسلیم میشود.
در روزهای بیکاری فروغی، کوهی کرمانی اغلب در منزل او به خدمتگزاری و پذیرایی واردین و در ضمن غلط گیری کتابها و نسخههای خطی تألیفات فروغی اشتغال داشت. در آن روز هم تمام وقت در بیرون اطاق، کوهی مشغول خدمت بوده و دو مرتبه هم جواب شاه را می دهد. نوۀ فروغی که دختری ده ساله بوده چای برای شاه میآورد. شاه به دخترمحبت و تلطف کرده و از فروغی می پرسد این دختر کیست؟ فروغی در جواب می گوید این دختر نواده اسدی مرحوم است. یکی از پسرهای اسدی داماد فروغی بود. البته این گفتار فروغی شاه را متنبه ساخته و با زبان بیزبانی میگوید :« پدر بزرگ او را بی گناه اعدام کردید.»
روز پنجم شهریور دولت منصورالملک استعفا داد و فروغی مأمور تشکیل دولت شد. فروغی که میدانست قشون به هیچ وجه قدرت مقاومت ندارد به کلیه فرماندهان دستورداد که ترک مقاومت کنند. البته این دستور نوشدارو پس از مرگ سهراب بود. قشون در همه جا از هم متلاشی و فرماندهان لشکر خراسان ایرج مطبوعی، گیلان سرتیپ قدر، آذربایجان سرلشکرمحتشمی و کرمانشاهان سرلشکر مقدم تا خبر حمله قشون خارجی را میشنوند، اثاثیه و اسباب خود را در کامیونهای قشون ریخته و با اتومبیلهای دولتی به طرف فارس و کرمان متواری میشوند. مابقی افسران ارشد هم به جز شاه بختی که در محل مأموریت خود باقی ماند و چند ساعتی هم مقاومت نشان داد به نقاط مختلف ایران فرار کردند. در شیراز، ناگهان ما خود را با صدها افسر و وزیر و مأمور شهربانی و افراد منسوب به خانوادۀ سلطنتی روبریافتیم. این میهمانان ناخوانده بیخبر بر ما وارد شدند و ما مجبور بودیم در باغها و منازل مردم برای آنها جا تهیه کنیم.
* باز گشت قشقائیها:
ناصر خان و برادرش خسرو خان هم که در تهران تحت نظر مإمورین شهربانی بودند روز سوم شهریور از تهران خارج شده و یک سره به سمیرم مرکز ییلاقی ایل قشقایی وارد شدند و از طرف مردم با احساسات و سرور و شادی بیسابقهای پذیرایی شدند. ناصر خان از سمیرم تلگرافی به رضا شاه کرده و به مصداق این گفته سعدی که دمی آب خوردن پس از بدسکال / به عمر هفتاد هشتاد سال. در این تلگراف ناصر خان رضا شاه را به یاد گفتهاش در تهران آورد. در آن روزهایی که صولت الدوله و پسرش ناصر خان در تهران تحت نظر و بعد گرفتار زندان بودند، رضا شاه به ناصر خان گفته بود که بهتر است کلیه املاک سمیرم را قباله کرده و به دولت واگذار کنید. در ضمن میگوید: « دیگر آب سمیرم را نخواهی خورد.» ناصرخان در تلگرافش میگوید: « به سلامت وارد سمیرم شده و فعلاً از آب و هوای مطبوع سمیرم استفاده کرده و منتظر ارجاع اوامر ملکانه هستم.»
واکنش دربار خیلی شدید بود. فوراً به فرمانده لشکر و استانداری دستورصریح از شاه صادر شد که ناصر خان را هرکجاهست دستگیرو به تهران اعزام دارید. ولی همه ما در آن روزها گرفتار کارهای شهر و ناامنی در سرتاسر استان بودیم و در مخیله کسی خطور نمیکرد که با ناصر خان و ایل قشقایی راه جنگ و ستیز در پیش گیرد. سرتیپ عمیدی که مردی بسیار ترسو و محافظه کار بود بدون اطلاع فرخ و من به تهران تلگراف میکند که حضور ناصر خان درمنطقه امنیت فارس را تهدید میکند اجازه دهید حکومت نظامی در فارس برقرار شود. شاه هم در آن روزها دیگر اراده و فکری برایش باقی نمانده بود. فوراً این پیشنهاد را قبول کرده و فرخ را مأمورایالت کرمان کرد و سرتیپ عمیدی رابه فرمانداری نظامی منصوب و من هم مأمور فرمانداری غیر نظامی شدم. این عمل به ضرر همه تمام شد زیرا فرخ در فارس محبوب بود و همکاری من و او طوری بود که کوچکترین اختلافی بین ما وجود نداشت و در تمام کارها یکدل و یک جهت حرکت میکردیم. عمید شجاعت و حیثیت و برندگی و جسارت و شخصیت فرخ را نداشت و حکومت نظامی هم جز اسم چیز دیگری نبود. سربازهای قشقایی و سایرایلات تفنگ خود رابرداشته و شبانه راه ییلاق ایل را در پیش گرفتند. مابقی هم جرأت خروج از سرباز خانه نداشتند. بیشتر راهها هم دچار راهزنان شده بودند و ژندارمها نمیتوانستند وظیفه خود را به خوبی انجام دهند. ناصرخان درسمیرم شروع به جمع آوری سوار و تفنگدار کرده و به زودی عده همراهان او درآن نقطه به بیش ازهزار نفر رسید. ولی به کلیه افراد ایل دستور داد که از سرقت در راهها و حمله به مزارع خودداری کرده و مانند سابق به دامداری و کارهای مربوط به امورایل بپردازند. در ضمن نامهای به من نوشته و در نامه خود اظهارداشت که او ارتش و مأمورین را برادران خود میداند وهیچ قصد مبارزه و دعوا با احدی ندارد و حتی حاضر است شخصاً به شیراز آمده و برای حفظ منطقه فارس از خطر دزدهای داخلی و مهاجمین خارجی با ارتش و مأمورین دولت تشریک مساعی به عمل بیاورد.
من فوراً موضوع را با فرخ و سرتیپ عمیدی در میان نهاده و گفتم حاضرم شخصاً به سمیرم رفته و با ناصرخان صحبت کرده و قرار آمدن او را به شیراز بدهم. مشروط بر انکه سرتیپ عمیدی و فرخ هم با دربار تماس گرفته تأمین جانی برای او بگیرند. این مذاکرات در روزهای دوازدهم تا چهاردهم شهریور صورت گرفت. اوضاع تهران روز به روز بدتر میشد ولی هنوز ما در شیراز نمیتوانستیم زوال حکومت رضا شاه را پیش بینی کنیم مخصوصاً سرتیپ عمیدی کوشش میکرد که ما اوضاع را عادی و کما فیالسابق تلقی کرده و هر ساعت قدرت ارتش را به رخ ما می کشید. ولی تمام این حرفها طبل بلند بانگ و در باطن هیچ بود.
*فال حافظ :
یک روز تمام دوستان در منزل معدل به ناهار دعوت داشتیم. بعد از ناهار که رفقا مشغول کشیدن وافور بودند، فرخ و سرتیپ عمیدی و معدل و من در کناری نشسته و با نگرانی اوضاع را تعبیر و تفسیرمیکردیم. ناگهان معدل گفت: اجازه دهید از روح حافظ استمداد جسته و ازاو بپرسیم که عاقبت شاه چه میشود. عمیدی البته از این قبیل حرفها خوشش نمیآمد. ولی چارهای نداشت زیرا شب پیش رادیوی لندن در ضمن اخبار به زبان فارسی اظهار داشت که روسها اصراردارند که رژیم ایران کاملاً عوض بشود. معدل کتاب حافظ راباز کرد و غزل زیر را برای حاضرین خواند:
زمان خوشدلی دریاب و در یاب
که دایم در صدف گوهر نباشد
غنیمت دان و میخور در گلستان
که گل تا هفته دیگر نباشد
ایا پرلعل کرده جام زرین
ببخشا بر کسی کش زر نباشد
بیا ای شیخ و از خمخانه ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند
که حسنش بسته زیور نباشد
شرابی بیخمارم بخش یا رب
که با وی هیچ درد سر نباشد
فال حافظ همه نظرها را به حقیقت نزدیک کرد. صحبت از این شد که اگر شاه برود با این اوضاع درهم و برهم وضع مملکت چه خواهد شد. اکثریت حضار فکر میکردند که اوضاع بهتر خواهد شد و مردم از ظلم و جور نجات خواهند یافت.
در تهران هم قضایا با کمال سرعت صورت جدی به خود میگرفت. فروغی ساعت هشت بعد از ظهر پنجم شهریور با عجله وزرای خود را به حضور شاه برد و صبح روز بعد به شرح زیربه مجلس معرفی کرد. خودش نخست وزیر، محید آهی وزیر دادگستری، علی سهیلی وزیرخارجه، شوکتالملک علم وزیر پست و تلگراف، مرآت وزیر فرهنگ، دکترسجادی وزیر راه، جوادی عامری وزیر کشور، سرلشکر نخجوان کفیل وزارت جنگ، وثیقی کفیل وزارت بازرگانی، گلشائیان کفیل وزارت دارایی و رام رئیس اداره کل کشاورزی. ترکیب این هیئت دولت نشان میداد که فروغی برای انتخاب همکاران تازه وقت نداشته و همان وزراء و معاونین کابینه منصورالملک را برداشته و به مجلس آورده است. سهیلی به وزارت خارجه رفت وعامری از وزارت خارجه به وزارت کشورانتقال یافته و به جای رضا قلیخان امیر خسروی، گلشائیان معاون وزارت دارایی را به نام کفیل انتخاب کرده است . مجلس از قیافه هیئت دولتی که باعث هجوم قوای متفقین شده بود دل خوشی نداشت ولی از ترس شاه زیاد بحث نکرد.
فروغی کوشش میکرد که تا جایی که میسر است اساس سلطنت و حکومت رژیم پهلوی را حفظ کند و با همان سلیقه و رویه وطن پرستی و علاقمندی به کشور و به دستگاه رژیم، تا آخرین دقیقه در نگهداری رضا شاه و بعد پسرش کوشش کرد و البته این اشتباه او برای ایران بسیار گران تمام شد.
پس از بیانات مختصر فروغی در توضیح برنامهاش، صدرالاشراف نماینده محلات و مؤید احمدی ازنگرانی مردم و اوضاع آشفته کشور صحبت کرده و در ضمن شاه را هم ستوده و اظهار داشتند که مجلس به شخص شاه کمال اطمینان را دارد و هم چنین در این موقع خطرناک از هر جهت پشتیبان دولت ایران است. سپس مجلس به اتفاق آراء به دولتی که ده روز بعد عوض شد رأی اعتماد داد.
*دولت فروغی:
از روز پنجم شهریور دولت فروغی و مخصوصاً شخص او کوش میکرد به هر وسیلهای هست از انقراض سلسلۀ پهلوی جلوگیری کند. از یک طرف با سفرای روس و انگلیس داخل مذاکره شده و به آنها گوشزد کرد که رفتن شاه وتغییر رژیم اختلال وبینظمی درکشورایجاد خواهدکرد و از طرف دیگربرای ساکت وآرام نگاهداشتن مردم اعلامیهای انتشار داد و متعاقب آن حکومت نظامی را در تهران برقرار و سپهبد احمدی را که معروف « به قصاب و آدمکش لرستان» بود به حکومت نظامی تهران منصوب کرد. متن اعلامیه به قرار ذیل بود:
در این موقع که مذاکره با نمایندگان دولتین انگلیس و روس نسبت به قضایای اخیر در جریان است هیئت دولت لازم میداند مردم را متوجه کند:
1 – متانت و خونسردی و انتظام شهررا پیوسته رعایت کنند و مطمئن باشند که موجبات آسایش اهالی از هر حیث منظور نظر است و از هیچ اقدام لازمی فرگذار نخواهد شد.
2 – اخیراً شنیده میشود شایعات و اراجیف در میان مردم زیاد منتشر میگردد و موجبات نگرانی خاطرها را فراهم میآورند. لزوماً تذکر داده میشود که به این شاعات بیاساس به هیچ وجه وقعی نگذاشته و بدانها ترتیب اثر ندهند. هر ایرانی میهن پرست وظیفه دارد از انتشار اخباری که موجب اخلال انتظامات و پریشانی مردم باشد جلوگیری کند.»
یکی از « انتشارات اراجیفی » که فروغی در اعلامیه خود به آن اشاره میکند عزل و خروج شاه بود که در میان مردم شایع بود که شاه از ترس آمدن روسها، بزودی تهران را ترک و از کشور خارج خواهد شد. اکنون که اسناد سیاسی و تلگرافهای بین سفارت انگلیس و لندن و بین چرچیل و استالین را مطالعه میکنیم دیده میشود که از همان روزهای اول، انگلیسها و روسها تصمیم گرفته بودند که کلک شاه را بکنند و شایعات تهران از هرکجا سر چشمه میگرفت، درست و مقرون به حقیقت بود. سایر شایعات مربط به وحشیگری سربازان روس و انگلیس در نقاط اشغالی بود. روسها در تبریز و مشهد و سایرشهرها سربازخانهها را تحویل گرفته و اسلحه و مهمات و آذوقه ایرانیان را به غارت برده و با کامیونهای ایران به شوروی حمل میکنند. این اخبارهم درست بود در آن موقع در ایران در حدود هشت هزار کامیون وجود داشت. در ظرف ده روز اول اشغال ایران متفقین شش هزار کامیون و خط آهن سراسری را مصادره کرده و تحت کنترل خود قرار دادند. قشون روس با عجله خود را به قزوین رسانیده و در آنجا پست نظامی برقرار کرده و کلیه عبور و مرور مأمورین و افراد ایرانی را به شمال ایران تحت کنترل شدید قرار دادند. آمدن روسها به قزوین موجب شد که عدهای زیادی از رجال طرفدار آلمان و معروف به دوستی با انگلیس از ترس تهران را ترک کرده و به سمت جنوب و نقاط آزاد سرازیر شوند. سرپاس مختار رئیس شهربانی ظالم رضا شاه به کرمان فرار کرد. خواهران شاه و ملکه مادر و شوهرهایشان به فارس آمدند. علی اصغر حکمت دربیمارستان امریکاییها بستری شد. متیندفتری، بوشهری و عده دیگری به طرف یزد و شیراز روان شدند درنتیجه وحشت عمومی و فرار مردم از تهران، فروغی روزنهم شهریور بیانیه زیر را در مجلس ایراد کرد:
*بیانات محمد علی فروغی نخست وزیر:
[عرایض بنده امروز مختصر است و هنوز موقع آن نرسیدهاست که خاطر محترم نمایندگان را از جزئیات و تفاصیل قضایاى اخیر مستحضر کنم همین قدرعرض میکنم مذاکرات و اقدامات در موضوع قضایاى اخیراز دیروز به یک مرحله بعدى و روشنترى رسیده است حالا مشغول هستیم هم مطالعه کنیم و مذاکره و درظرف فردا پس فردا امیدواریم به نتیجه قطعى برسیم و خاطر آقایان نمایندگان محترم آسوده بشود. چیزى را که بیشتر بنده میخواستم خاطر نشان کنم این تأسفى است که از براى ما حاصل شدهاست. از وضع روحیه مردم که بنده چیزهاى غریب وعجیب مىشنوم از اراجیف و جعلیات و مىبینیم وحشت خاطر زیادى براى اهالى طهران است و حتى مىشنویم جماعتى از طهران بیرون میرود و خارج میشوند و من علت این را نمیدانم. گرچه میدانم به واسطه القائات صورى به واسطه خبرهایى است که مفرضین منتشر میکنند، ولیکن میخواهم عرض کنم چرا مردم این قدر متوحش هستند؟ براى مرکز و براى افراد خطرى در بین نیست. این قضایایى که واقع شده است در نتیجه همان امورى است که مستحضرید و میدانید چرا واقع میشود. ولیکن بنده خواستم اطمینان بدهم به آقایان و همه اهل طهران که این طور دستپاچه و پریشان خاطر نباشند که هیچ قسم مخاطره براى طهران و براى مرکز و براى دولت نیست. اگر خبرى مىشنوید باور نکنید و با وجود بسط هراس میان مردم، نمیتوانیم کار بکنیم نان فراوان است گندم فراوان است همه چیز هست و اما اگر بنا شد هر کس به جاى این که یک دانه نان که محتاج است، ده تا نان بخرد، البته تنگى پیش مىآید (نمایندگان- صحیح است). در این که ما در یک موقع مشکلى گرفتار شدیم حرفى نیست. ما که این را پنهان نکردیم. آقایان که میدانند یک قضیه مشکلى براى دولت پیش آمدهاست. روزگار همین است که گاهى قضایاى مشکل براى دولت پیش میآید. باید بنشینید و حل کنید. البته براى این که حل شود مردم هم باید کمک کنند، نه این که مشکلاتى هم در داخله براى خودمان درست کنیم (صحیح است). البته مردم آسوده باشند و خاطرشان پرشان نباشد. کجا فرار میکنند؟ چرا فرار میکنند؟ بنده اطمینان میدهم که شهرطهران کاملاً در امان است. هیچ خطرى نیست. البته آقایان هم باید میان مردم این مسئله را منتشر کنند و به این اراجیف و جعلیات غریب و عجیبى که شنیده میشود توجه نکنند و بدانند که یا از نادانى یا از سوءنیت است. به علتهائى این حرفها را درست میکنند. البته این اراجیف را نباید گوش داد و مردم سرجاى خودشان بنشینند و آرام باشند و ما هم بنشینیم و عمل را تمام کنیم و فردا پس فردا که به نتیجه قطعى رسید آقایان را از جریان امر آگاه سازیم .]
روز دوازدهم در تهران خبری منتشر شد که روسها از قزوین حرکت کرده و به سمت تهران پیش میروند. این خبر توسط سفارات انگلیس انشتار یافت و رضا شاه را بیاندازه متوحش کرد. به طوری که فوراً بدون اسکورت و همراهان سوار اتومبیل شده وعازم قم میشود. در قم به او خبر میدهند که شایعه صحیح نیست و شاه به تهران بر میگردد.
علت انتشار این خبر از طرف انگلیسها این بود که رضا شاه حاضر نمیشد از سلطنت استعفا بدهد. بین سفارت انگلیس و روس هم بر سر جانشین رضا شاه و رژیم آتیه ایران اختلاف بود. روسها میل داشتند رژیم بعد از رضا شاه جمهوری باشد. بسیاری از سیاستمداران ایران از قبیل فرزین، سلیمان میرزا، مشرف نفیسی، دهخدا و مصطفی فاتح معتقد بودند که بهتراست ایران جمهوری شده و دست قزاقان ازدامن مردم ایران کوتاه شود. ولی مرحوم فروغی میگفت که تغییر رژیم موجب ناامنی و اختلال خواهد شد و مردم ناراضی شروع به شورش و بلوا خواهند کرد. بهتر است که پسر رضا شاه اسماً جای او را بگیرد ولی قدرت در دست مجلس و دولت باشد.
موضوع مورد اختلاف دیگرجواهرات سلطنتی بود که مقداری از آنرا رضا شاه ضبط کرده و انگلیسها اصرار داشتند که شاه باید جواهرات سلطنتی و دارایی نقدی و املاکی که از مردم گرفته است به ملت ایران واگذار کند. سعی سفارت انگلیس در ان موقع این بود که رضا شاه را بیش از پیش در نظر مردم طماع و ظالم جلوه داده و با از میان بردن او خودشان را منجی و نگهدار حکومت قانونی ایران جلوه دهند.
در این فاصله اوضاع ایران وخیم شد و برگشتن شاه از قم و امتناع وی از استعفاء، متفقین را نگران ساخت. به زعم آنها دولت و شاه در تسلیم آلمانها راه مسامحه و مماطله را میپیمودند. از این رو، در پانزدهم شهریور ریدر بولارد وزیر مختار انگلیس از حکومت ایران خواست که کلیه آلمانیها را تسلیم سفارت انگلیس و روس بنماید و هم چنین اخراج اتباع ایتالیا و مجار و رمانی رابر تقاضاهای سابق خود افزودند. دو روز بعد، در یادداشت دیگری ازسفارت انگلیس به دولت ایران، از استقرار دموکراسی و پایان دیکتاتوری صحبت شد. موقعی که در منزل فرخ گوش به رادیو میدادیم من به فرخ گفتم شاه رفتنی است. انگلیسها میخواهند با مخالفت با شاه و حمله به او حضور قوایشان در ایران جامۀ شرعی بپوشانند و بگویند اگر ما روسها را با خودمان آوردیم، رضا شاه را هم میبریم. فرخ فکر نمیکرد که به این آسانی رضا شاه میدان را خالی کند و میگفت ممکن است شاه با عدهای سرباز به شیراز و فارس عقب نشینی کرده و مقاومت کند. من گفتم به امید کی او میتواند به جنوب بیاید. کلیه ایلات جنوب مخصوصاً بختیاریها و قشقاییها که سرانشان را کشته یا به زندان انداخته علیه او هستند و ممکن است مسافرت به جنوب برای او بدتر از رفتن از ایران باشد . فرخ معتقد بود که طبع بلند پرواز و متفرعن شاه تن به تسلیم به انگلیس و روس نخواهد داد وممکن است موقعی که عرصه براو تنگ شد یا در میدان نبرد کشته شود یا خودکشی کند.
این اندیشههای ما در آن موقع – به غیر از قسمت پیش گویی راجع به پایان سلطنت رضا شاه – زیاد با حقیقت وفق نداشت. رضا شاه نه جنگ کرد و نه اقدام به خودکشی . تسلیم انگلیسها شد و او را به خواری از کشور بیرون بردند و او، در غربت، در جنوب افریقا، مرد.
*قشون داو طلب:
ولی قبل از اینکه شاه مجبور به استعفائ شود در تهران وقایع زیادی اتفاق افتاد. وزارت جنگ از ترس این که در سربازخانهها شورش اتفاق افتاده و شهر تهران غارت شود، عدهای از افسران را در باشگاه افسری جمع کرده و از آنها برای جلوگیری از غارت و شورش در سربازخانه ها کمک خواست. موقعی که افسران مشغول مشورت بودند، خبر دادند که چند نفر از خلبانان قوای هوایی بر ضد افسرانشان شورش کرده و نمایندۀ آنها به تسلیم در مقابل روس و انگلیس اعتراض کرده و دو نفر آنها به قصد بمباران سعد آباد با طیارههای خود بر فراز تهران پرواز کرده و چند بمب هم در نقاط مختلف انداخته و توپخانه ضد هوایی هم به آنها شلیک کرده و خلبانان به شهرهای دور دست متواری شده اند.
افسران ارشد تصمیم به مرخص کردن چهل هزار سرباز وظیفه گرفته و فوراً آنها را مرخص می کنند و در ضمن برای تشکیل قوای تازه صلاح در آن میبینند که افراد داوطلب با 350 ریال حقوق ماهیانه استخدام کنند. به همین نسبت هم بر حقوق کلیه افسران اضافه شود. این گزارش را برای شاه که درآن روزها در سعد آباد منزوی بود، میبرند. او، درهر لحظه، انتظار ورود قشون روس رابه پایتخت داشت. در تمام آن مدت اتومبیلهای سلطنتی برای حرکت ناگهانی و فوری به جنوب حاضر بودند.
وقتی که خبراین نقشه برای تشکیل قشون داوطلب با حقوق سی و پنج تومان به شاه میرسد، دیگ غضبش به جوش آمده و برای آخرین دفعه، قدرت سبعانه خود را نشان میدهد. از طرف شاه کلیه افسرانی که درجلسه مشورت درباشگاه افسران شرکت داشتند، به سعد آباد احضار میشوند. ساعت دو بعد از ظهر روز18 شهریور،سرلشکر ضرغامی رئیس ستاد، سرتیپ ریاضی، سرلشکر احمد نخجوان وزیر جنگ، سرلشکرمرتضی خان فرمانده دانشکده افسری، سرتیپ خسروانی فرماندۀ نیروی هوایی در کاخ سفید سعد آباد حاضر میشوند. امرای ارتش به اتفاق به طرف محلی که شاه ایستاده بود حرکت کرده و ناگهان حضور شاه در وسط باغ همه را در جای خود خشک میسازد. شاه که نظرش به امرای لشکر خود میافتد، با صدای بلند آنها را مخاطب ساخته و می گوید بی شرفها ، خائنها به من دستور میدهید که ماهی سی پنج تومان حقوق به سرباز بدهم. در کجای دنیا ماهی سی و پنج تومان حقوق به سرباز و چهل و پنج تومان به گروهبان میدهند. مگرمن پول زیادی دارم. یا تازگی پولدار شدهام که این گشاد بازی را بکنیم . از این گذشته، به من را پورت داده اند که همه افراد نرفتهاند.
جای تعجب است که در موقعی که دو سوم خاک کشور تحت اشغال قشون خارجی بود. از عمر سلطنت شاه بیش از یک هفته باقی نمانده و ذخیره شاه در داخله کشور بیش از شصت میلیون تومان در بانک و شاید صدها میلیون در خارج بود و تمام مازندران و نصف گرگان و قسمت اعظم گیلان ملک او بود، او برای سی و پنج تومان حقوق سرباز، امرای ارتش خودرا مورد شتم و ضرب و توهین قرار داده و نزدیک ترین افراد را از خود دور و منزجر میساخت.
پس از بیانات شاه، سرتیپ ریاضی با گستاخی در جواب میگوید:« گزارشهایی که به اعلیحضرت رسیده تمام برخلاف حقیقت است. زیرا من نیمه شب هنگام مراجعت از قم به چشم خود دیدم سربازهای زیادی درشش فرسخی تهران با سرعت زیاد به طرف دهات خود روان بودند. در ضمن باید به عرض اعلیحضرت برسد که شورا بیشتر روی دستور تلفنی والاحضرت ولیعهد اقدام به این عمل کرده است. ایشان به ما گفتند افراد از سرباز خانهها بیرون ریخته و به هیچ وجه نمیشود جلو آنها را گرفت. از اینرو، بهتر است که فکری برای نگهداری افراد داوطلب کرد تا آنها نظم شهر را به عهده گرفته و نگذارند پایتخت دجار غارت و خرابی شود. روی امر والاحضرت شورا تصمیمی گرفت.»
شاه ازبیپروایی و ساده حرف زدن سرتیپ ریاضی بیشتر عصبانی شده و اظهار میدارد. این همه خیانت است. شمشیرهای خود را باز کنید. افسران شمشیرهای خود را باز کرده و به سوی محلی که برای زندان آنها معین شده بود حرکت میکنند. تنها ضرغامی با شاه مانده و به عادت همیشگی که نیش عقرب نه از راه کین است / اقتضای طبیعتش این است، از همکاران خود بدگویی کرده و بر خشم و غضب شاه افزود.
در این هنگام، سرلشکرنقدی وسرلشکرکریم آقا بوذرجمهری در کاخ حاضرو به حضور شاه هدایت میشوند. به مجرد دیدن این افسران آتش غضب و سبعیت شاه افزوده و فوراً سایرافسران را احضار میکند و می گوید باید این موضوع روشن شود که کی باعث این خیانت شده است. به سرعت و هرچه زودتر او را پیدا کرده و نامش را به من بدهید. ضرغامی میگوید قربان تقصیر با نخجوان وزیر جنگ است. شاه که پی بهانه میگشته فوراً شمشیر ریاضی را گرفته و با شمشیر به ریاضی و نخجوان حمله کرده و وزیر جنگ را زخمی میکند و سپس یکی از پیشخدمتها را احضار کرده و وزیر جنگ را زخمی میکند و سپس یکی از پیشخدمتها را احضارو دستور میدهد سر دوشی ریاضی و نخجوان را بکند و پس از خلع درجه دستور زندانی کردن آنها را صادر میکند . در ضمن اظهار تأسف میکند که اسلحه کمری خود را همراه نداشته که هر دو را حضوراً اعدام بکند. در ضمن می گوید اگرپسرم هم مرتکب این خیانت بوده او را هم مجازات خواهم کرد. بوذرجمهری که با ریاضی سابقه عناد داشته میگوید قربان پسرتان را چرا مجازات بفرمائید، سرتیپ ریاضی باعث همه این خیانتها بوده است. شاه پس از چند دقیقه سایر افسران را مرخص کرده و آنها از کاخ خارج شده و به خانه های خود برمی گردند.
سرلشکر نخجوان و ریاضی با حال عصبانی در کاخ زندانی میشوند. عصر آن روز شاه امیر موثق را به سعد آباد احضار و به سمت وزارت جنگ منصوب و دستور میدهد که شورایی تشکیل و دو نفر زندانی را محکوم کنند. شاه شخصاً ریاست شورا را قبول میکند. شب فرا میرسد و از زندانیان سئوال میشود برای شام چه میل دارند. نخجوان از خوردن غذا امتناع کرده و به سرتیپ ریاضی توصیه میکند که او هم روزه بگیرد زیرا ممکن است به دستور شاه هر دو را مسموم بکنند. مراتب به شاه گزارش میشود. شاه دستورمیدهد که از آشپزخانه خود او برای زندانیان غذا ببرند. نخجوان باز از خوردن شام خود داری میکند و فردا صبح دو نفر زندانی رابه دژبانی انتقال دهند.
رادیو لندن با آب و تاب خبر اجتماع افسران و کتک خوردن و زندانی شدن دونفر از آنها را در اخبارساعت هشت شب بیان کرد و در ضمن اظهار عقیده کرد که وقایع اخیر شاه را دیوانه کرده و بر ظلم و ستم و سبعیت او افزوده است. این پیش آمدها آخرین چوب حراج سلطنت رضا شاه بود حتی آن هایی که در ته دل از اوضاع پس از سوم شهریور ناراضی بودند شروع به بدگویی از شاه کرده و مثل این که مردم ایران متفق بودند که رضا شاه دیگر جز زیان نتیجهای برای مردم ایران نخواهد داشت.
رادیوی لندن شب دوم زندانی شدن افسران اظهار داشت که اختلاف نظر روس و انگلیس با ایران نیست بلکه با شاه ایران است و دیگر هیچ راهی برای سازش و همکاری با این مرد وجود ندارد. شاه که لحن رادیوهای لندن و دهلی را به دقت گوش داد فهمید که دیر یا زود باید از مقام خود دست بکشد ولی هنوز به حقیقت پی نبرده و تصور میکرد که با فشاری می تواند دشمنان خود را رام کند به همین جهت پس از دو روز نخجوان و ریاضی را احضار میکند. آنها از رفتن به حضور شاه امتناع می کنند.
سپس امیر موثق وزیر جنگ خود را احضار و به او میگوید وقایع این روزهای اخیرتأثیر بدی در اذهان مردم ایران و دنیا نموده و مثل این است که تمام حوادث و پیش آمدها علیه من روی میدهد برای آنکه دست از سر من بردارند و به این تبلغات پایان داده شود لازم است فوراً وسایل بازپرسی قانونی افسرانی که پیشنهاد مزبور را اجرا کرده بودند، فراهم کنید و دادگاه نظامی با حضور من تشکیل دهید. در ضمن صورت افسرانی که پیشنهاد را امضا کردهاند پیدا کنید. امیر موثق میگوید صورت حاضر است اسامی افسران به شرح زیراست: سپهبد احمدی فرماندار نظامی تهران، سرلشکر ضرغامی رئیس ستاد ارتش، سرلشکر احمد نخجوان وزیر جنگ، سرلشکر بوذرجمهری فرمانده لشکریک پادگان مرکز، سرلشکر نقدی فرمانده لشکر و پادگان مرکز، سرتیپ ریاضی، سرتیپ خسروانی فرمانده نیروی هوایی.
سرتیپ رزم آرا و سرتیپ هدایت نیز در شورا شرکت داشته در موقع امضای گزارش حضور نداشته و آن را امضاء نکردهاند. اما این که فرمودید دادگاه رسیدگی به این کار به ریاست شخص اعلیحضرت تشکیل شود، گمان میرود غیرعملی باشد. زیرا اعلیحضرت باید رأی دادگاه را امضاء و امر به اجرای آن بدهید. سرتیپ فیروز(ناصرالدوله) و حسن معاصر داد ستان ارتش هم معتقدند که ریاست دادگاه اعلیحضرت غیرقانونی است والان حاضرند حضورا نظر خود را به عرض اعلیحضرت برسانند.
شاه دستور میدهد فیروز و حسن معاصر برای توضیح حاضر شوند. هر دو آنها اظهار میدارند که از نظر قانون شاه نمیتوانند ریاست دادگاه را بر عهده گیرد. شاه قانع شده در حال استیصال به امیر موثق میگوید: شما که وزیر جنگ هستند ریاست دادگاه را به عهده بگیرد و به اسرع وقت این افراد را محاکمه و گزارش دهید. ولی این محاکمه صورت نگرفت زیرا درهمان دقایقی که شاه دستور صادر میکند، تلفنچی قصر به او خبر میدهد که روسها از قزوین گذشته و عازم تهران هستند. این خبر شاه را به طوری متوحش میکند که فوراً استعفای خود را به فروغی تسلیم میکند و دو روز بعد عازم اصفهان میشود.