محمود دلخواسته: انتصاباتِ دیگری در رژیمِ جمهوری اسلامی در راه است، و بر این اساس بسیاری از مخالفانِ این رژیم که خواهانِ برقراریِ دموکراسی در ایران هستند، فریادِ «تحریمِ انتخابات» سرداده اند. با این وجود، به نظرِ نگارنده، «تحریمِ انتخاباتْ» تنها تحریمِ «معلول» است. آن چیزی که باید در درجۀ اول به عنوانِ «علتِ» این معلول مورد بررسی، نقد، و در نهایت «تحریم» قرار گیرد، گفتمانِ اصلاح طلبی می باشد.
اگر گفتمانِ اصلاح طلبیِ در باورها و اذهان کم رنگ شود، مصداقِ «چون که صد آید، نود هم پیشِ ماست» می شود؛ چرا که به گونه ای منطقی، فردی که از چالۀ این گفتمانِ معیوب با چرخۀ باطلش خارج شده، اول کاری که خواهد کرد، عدمِ شرکت در «انتخابات» ی خواهد بود که «رأی دادن» در آن قبل از هر چیز رأی دادن به «صغیر» و «ایتام» و «حقیر» بودنِ خود است.
با آگاهی از این اصل که رأی دادن در هر «انتخابات»ی، بیش از هر چیز، رأی دادن به «مشروعیتِ» نظامی است که آن «انتخابات» را برگزار می کند، باید بدانیم که در نظامِ «ولایتِ مطلقۀ فقیه»: ۱. رایِ یک فردِ «غیرمنتخب» به نامِ «رهبر» می تواند رأیِ تمامِ ملت را وتو کند. ۲. «شورای نگهبان» خود را در مقامِ «قَیِّمِ» مردم قرار داده و از قبل، از طرفِ مردم تصمیم میگیرد (که آنها به چه افرادی می توانند رأی بدهند). بنابراین، چنین سیستمی پیشاپیش امکانِ «انتخابِ واقعی» را از مردم گرفته است. پس در این سیستمِ معیوبْ، رأی به هر فردی که داده شود، در درجۀ اول، رأی به نظامِ ولایتِ مطلقۀ فقیهی می باشد که آزادی و استقلال را از مردمِ ایران سلب کرده است.
با این وجود، سؤال این است که چرا اصلاح طلبان، مدام هوادارانِ خود را به تن دادن به این حقارت می خوانند؟ به نظر می رسد یکی از اصلی ترین دلایلِ چنین پدیده ای، این باشد که عناصرِ شکل دهندۀ گفتمانِ اصلاح طلبیِ حکومتی، همان عناصری هستند که استمرارِ استبدادِ تاریخی را در وطن ممکن کرده اند. در ادامه قصد دارم این بعضی از عناصر را نام برده، و توضیح دهم:
حقارت: عنصرِ اصلیِ گفتمانِ اصلاح طلبیِ حکومتی را تشکیل میدهد که شالودۀ استبدادِ تاریخی است. تا انسانِ ایرانی خود را در برابرِ قدرتْ، حقیر و فاقدِ توانایی و حقوق نداند، نه استبداد را می پذیرد، و نه اصلاح طلبیِ حکومتی را.
ناتوانی: اصل را بر تواناییِ مطلقِ قدرت و ناتوانیِ مردم گذاشتن. اینکه مدام مردم را از «قدرتِ رژیم» می ترسانند، بر این پایه استوار شده است.
سلبِ کرامتِ انسانی: در عملْ، انسان را فاقدِ حقوق و کرامتِ انسانی دانستن و در نتیجه به قدرت اصالت بخشیدن، و غفلت ورزیدن از این واقعیت که قدرتِ هر رژیمی، نتیجۀ عمل یا بی عملیِ مردم است و به خودی خود وجود ندارد. به بیانِ دیگر، قدرتِ مافیای حاکم در ایران ناشی از بی عملیِ بخشِ عظیمی از جامعه و نیز بخشِ کوچکی است که عملِ خود را در خدمتِ رژیم قرار می دهند؛ و زمانی که مردم این نقش را بازی نکنند، رژیم به سرعت از هم خواهد پاشید.
اجبار در انتخاب: مردم را به جبر به «انتخاب» بینِ «بد و بدتر» واداشتن، به گونه ای که مردم باور کنند در دنیای واقعی، انتخابْ بینِ «خوب و بد»، و یا «خوب و خوب تر»، وجود ندارد. استفاده از همین مکانیسم است که سبب شده رژیم جمهوری اسلامی همیشه عده ای را از ترسِ اینکه گرفتارِ «بدتر» نشوند، به پای صندوق های رأی بتواند بکشاند. نمونۀ آن را در انتصاباتِ قبلی دیدیم، که در برابرِ مردم، «افعیِ» جلیلی را قرار دادند، تا مردم از وحشتِ آن به «مارِ غاشیه» روحانی، افسرِ امنیتی رژیم، پناه برند. این در حالی بود که این «بدترین»، یعنی علی خامنه ای بود که مردم را در منگنۀ «بد و بدتر» قرار داده بود تا با ریختنِ رأی شان به صندوقِ هر طرفْ، بر مشروعیتِ کلیتِ رژیمِ وی صحه بگذارند.
و باز همۀ این ها در حالی بود که نمایندگانِ خامنه ای، یعنی ولایتی و صالحی، مدتها بود که در خفا با نمایندگانِ اوباما در عمان مشغولِ مذاکره بودند؛ و از قبل تصمیم گرفته شده بود تا روحانی رئیس جمهور بشود؛ و جلیلی را فقط برای این آورده بودند تا با ایجادِ وحشت در مردمْ، عده ای از آنها را به پای صندوق های رأی بکشانند.
دشمنی با آرمان گرایی: هرگونه «آرمان گرایی» را دشمن داشتن و آن را «غیر عقلانی» و «غیر واقعی» و در نتیجه «خطرناک» تصویر کردن. این در حالی است که آرمان و آرمان گرایی تبلورِ بُعدِ معنویِ انسان ها بوده، و نفیِ آرمان گرایی، در واقعْ نفیِ آن بعدِ معنویِ انسان است. این انسانِ بدونِ آرمان است که دنیا را هیچ نمی بیند، مگر «خور و خواب و خشم و شهوت». چنین انسانی هم بهسرعت نامید می شود و به طرفِ فسادِ اخلاقی و نابودی می رود (اکثریت مطلق کسانی که به مافیای حاکم پیوسته اند و یا در آمریکا دخیل بر ضریح کاخ سفید برای حملۀ نظامی به وطن بسته اند به این گروه تعلق دارند). در مقابل، انسانی که در پیِ تغییر است، واقعیت را آنگونه که هست شناسایی می کند تا از طریقِ این شناسایی روش های تغییرِ آن به سمتِ ایده آلِ خود را بیاموزد.
*******
با نظر به همۀ این حقایق است که می توانیم بفهمیم آبشخورِ «استبداد تاریخی» و گفتمانِ «اصلاح طلبیِ حکومتی» یکی است. این در حالی است که به یُمنِ ۱۲۰ سال مبارزۀ آزادی خواهانه، از سه عاملِ ساختاریِ استبدادِ تاریخی در ایران، تا به امروز دو عامل از هم فروپاشیده اند و یک عاملِ دیگر نیز در حالِ فرو پاشیدن است. استبدادِ تاریخی در ایران همیشه بر سه پایه استوار بوده: ۱. اقتصاد، که در شهرها بازار بوده و در روستاها مالکانِ عمده. ۲. سیاست، که استبدادِ سلطنتی بوده. ۳. فرهنگ/مذهب، که روحانیت بوده.
از این سه ستون، به ترتیب، ستونِ اقتصادی در سال های دهۀ چهل با فشارِ دولتِ کندی– در راستای مبارزه با کمونیسم- بر شاه برای از بین بردنِ زمین داری بزرگ، فرو ریخت؛ و پس از آنکه ثروتِ تولید شده از فروشِ نفت در اختیارِ حاکمیت قرار گرفت، بازار در شهر نقشِ محوریِ خود را از دست داد. ستونِ سیاسی که سلطنت بود با انقلابِ ۵۷ فرو پاشید. اینک مانده ستونِ فرهنگی/مذهبی که روحانیت باشد. به یُمنِ تجربۀ انقلاب، روحانیت از طریقِ ایجادِ «سلسله» ای استبدادی تر از سلطنتْ، امتحانِ خود را پس داد؛ به طوری که جامعه در عمل دید که این سلسله در فساد و شهوتِ قدرت، هیچ تفاوتی با دیگر انواعِ استبداد ندارد.
به بیانِ دیگر، روحانیت، یا با ذوب شدن در قدرت، یا با سکوت در برابر فساد، جنایات و خیانت های رژیمِ حاکمْ، هم گفتمان قدرت را که در حوزه ها به نام دین آموخته می شود، در ملاء عام قرار داد، و هم به نفوذِ معنوی که در جامعه داشت، ضربه ای کشنده وارد کرد. بحرانِ اخلاقیِ وسیعی که امروز جامعۀ ایران را در خود غرق کرده از جمله نتیجۀ همین رو شدنِ فساد و قدرت پرستیِ بسیاری از روحانیون است. زمانی بود که اکثریتِ مردمْ روحانیت را «نمکِ» درمانِ فسادِ سیاسی و اجتماعی می دانستند؛ و این از جمله عواملی شد که آقای خمینی را به رهبری انقلاب بر گزینند، و حال به وضوح می بینند که این نمک، خود «گندیده» شده است.
کلامِ آخر اینکه ما ایرانیان هیچگاه اینقدر به استقرارِ جمهوریِ شهروندان نزدیک نبوده ایم. تنها یک خیزشِ دیگر لازم است تا نتیجۀ ۱۲۰ سال تلاشِ ما و اسلافِ آزادی خواه مان، حاصل شود. اما این خیزش صورت نخواهد گرفت، مگر اینکه از خندقِ گفتمانِ اصلاح طلبیِ عبور کرده و رژیمِ جنایت، خیانت و فسادِ جمهوری اسلامی را در تمامیت اش نفی کنیم. بدونِ تردید، گامِ اولِ نفیِ تمامیتِ رژیم– که اصلاح طلبیِ حکومتی تنها شاخه ای نحیف از آن باشد- تحریمِ کاملِ هرگونه «انتصاباتِ» برساختۀ رژیم خواهد بود. پس بیایید معمارِ سرنوشتِ خود شویم، تا بتوانیم آیندۀ ملتِ تاریخیِ ایران را در شاهراهِ استقلال، آزادی، و رشد و عدالتِ اجتماعی رقم بزنیم و شاهد استقرار جمهوری شهروندان شویم.