سال ها پیش از سوی مسئولین فرانسوی به بزرگواری اطلاع داده شد که یکی از مقامات قوۀ قضائیه از ایران فرار کرده و تقاضای کمک می کند. من به هم راهی یکی از دوستان جهت آکاهی از وضعیت او به شهر کاله (بندری در شمال فرانسه) رفتیم. در ورود ازمسئولان کمپ پناهندگان خواستار ملاقات با او شدیم. پس از مدت کوتاهی شخصی سیاه چرده با قدی بلند و لباس نظامی از سوله ای خارج شد و به سوی ما آمد. پس از سلام با پسوند “برادران انقلابی” التماس می کرد تا ما او را از آنجا نجات دهیم. آن هیکل و این التماس کردن مرا بسیار متاثر گرداند. گفت گرسنه هستم و ناهار نخورده ام. او را به رستورانی بردیم تا در ضمن غذاخوردن از داستانی که براو رفته آگاه شویم. از او پرسیدم چرا از ایران بیرون آمدهاست. در جواب گفت جانم در خطر بود. از گفتن علت خطر جانی که او را تهدید میکرد طفره میرفت. قصد جدا شدن از او را کردیم که به التماس افتاد و قول داد حقایق را بگوید. در حالی که همچنان ما را “برادران انقلابی” خطاب میکرد گفت : من مأمور اعدام از سوی قوۀ قضائیه بودم و با محمد یزدی رئیس قوۀ قضائیه مسئله پیدا کردم و او قصد دارد من را ازبین ببرد. پرسیدم اختلافتان برسر چه بود؟ طفره میرفت و اصرار داشت بیش از این نگوید. ما هم اصرار نکردیم و قصد خداحافظی کردیم که دوباره باالتماس ازما خواست بمانیم. گفتم کلمهای دروغ بگوید ما او را ترک خواهیم کرد. قول داد حقایق را بگوید. ادامه داد: ما در زندان آدمهای بیکس را شناسائی میکردیم و جایشان را با اعدامیهائی که کس و کار داشتند و پول دار بودند عوض میکردیم. من هنوز اصل مطلب دستگیرم نشده بود که پرسیدم، آدمهای بیکس چه کسانی بودند؟ گفت: کسانی که مثلا چند ماهی به اوین آورده شده بودند و کسی سراغی ازشان نمی گرفت. پرسیدم: یعنی چه جایشان را باهم عوض میکردید؟ جواب داد: از خانوادههای اعدامیها پول میگرفتیم و یک بیکس را به جای آنها اعدام میکردیم. من برای مدتی گیج شده بودم و چشمانم سیاهی میرفت. پرسیدم این قضیه با آیت الله یزدی چه ارتباطی دارد؟ گفت پولها را تقسیم میکردیم. از هر اعدامی، بسته به اهمیتش، از بیست میلیون تا چهل میلیون میگرفتیم. یک قسمت را به حساب رهبر میریختم، قسمتی را به حساب یزدی و بقیه را هم بین خودم و زندان بانان تقسیم میکردیم. پرسیدم اختلاف شما با یزدی برسر چه بود؟ گفت: یزدی (آیت الله محمد یزدی مجتهد، مدرس حوزه علمیه قم، قاضی القضات در نظام ولایت فقیه و اکنون رئیس مجلس خبرگان) من را متهم کرد که برای خودم سهم زیادی بر میدارم و به او دروغ میگویم. به این دلیل به من اطلاع دادند که او قصد دارد من را ازبین ببرد. من هم تنها راه نجاتم را خروج از کشور دیدم.
حالا تا چه اندازه خامنه ای یا یزدی درجریان این جنایات بودهاند در آینده روشن خواهد شد، اما دست نداشتن مستقیم آنها، از مسئولیت آنان در قبال این درنده خوئیها کم نخواهد کرد. این خاطره را نوشتم به دو دلیل، اول این که همانند هزاران فرآورده نظام استبدادی ولایت فقیه در تاریخ ثبت شود. دلیل مهمتر این که هم وطنان جوانتر بدانند نظام استبدادی بر پایه چگونه زیر بناهائی مستقر شده و دوام میآورد. آنان که به نوع حاکمیت اهمیت نمیدهند و به وعده و وعیدهای حاکمان دل خوش میکنند بدانند که در چگونه محیطی زندگی میکنند. بدانند این امکان وجود دارد که روزی ناخواسته در جای یک “زندانی بی کس” قرارگیرند. بدانند که نباید به سخنان کسانی که قریب چهل سال با این نظام استبدادی همکاری، همیاری وهمراهی کردهاند، باور داشته باشند. خودشان مستقل و آزاد به سرنوشت خویش و فرزندانشان و نسلهای بعدی بیاندیشند و زندگی خود را از مدار سلطه گری نجات دهند. شاید در نظامهای دمکراتیک، ایرادات و کم وکاستهائی وجود داشته باشند، اما مسلما این اعمال که با حیوانات هم انجام دادنی نیستند، واقع نمیشوند. بدانند که دایره جنایت و فساد، تا بیدار شدن مردم، همچنان گسترش خواهد یافت. همین حمله به سفارت عربستان، که توسط یک آخوندی از همان نوع داستان بالا، ترتیب داده شده بود نمونه تازهای است که نشان می دهد تا استبداد هست، درب بر همین پاشنه خواهد چرخید. این نظام که یک نظام استبدادی است، همانند تمامی نظامهای استبدادی، برای استقرار و استمرار خود، به کارگزاران فاسد نیاز دارد. به همین دلیل هم فساد گستر میباشد. اگر از انقلاب به این سو، فساد در انواع گوناگونش گسترش روزمره پیداکردهاست دلیلی جز حاکمیت استبدادیان ندارد. حالا در محدوده چنین نظامی انتخابات انجام بشود یا نشود، آزاد باشد یا نباشد چه تغییری میتواند در سرنوشت فرزندان این کشور داشته باشد؟
به این ترتیب نظام استبدادی با آغوشی باز تبهکارانی که به هیچ اصولی پایبندی ندارند را پذیرا شد و برای تثبیت خود در حاکمیت، از آنان پشتیبانی نمود. با بیرحمی تمام کسانی را که نگاهی آرمانی به انقلاب داشتند و به آن به مثابه سرچشمه آزادی و استقلال مینگریستند را از میان برداشتند تا زمینه فساد را فراهم کرده و آن را گسترش دهند. در نتیجه، ثروتهای ملی در دست عدهای انباشته شد و فساد همه گیر گشت. دعواهای مافیاها بر سر چپاول بیتالمال بالا گرفت و دو جریان اصلاح طلبی و اصول گرائی را به وجود آورد. برای پنهان سازی زمینه دعوا بر سر تقسیم اموال عمومی و تصاحب مقامات کلیدی، رنگ ولعاب ایدئولوژیکی و فرهنگی به آن دادند. به این ترتیب توانستند بخشی از نیروهای اجتماعی، به خصوص جوانان را به خود جذب نمایند و بخش بزرگتری را به حاشیه برانند. در عین حال، هر دو جریان به طور مستمر و بیوقفه وفاداری خود را به اصل نظام استبدادی ابراز میکردند و می کنند. همین نمایش اختلافات نظری که ادای دمکراتیک بودن آن نصیب اصلاح طلبان گشت، آنان را در برابر یک تضاد اساسی با اصل ولایت فقیه قرار داد. از یک سو رنگ ولعاب دمکراسی به خود میزنند و از سوی دیگر دوران امام را طلائی میدانند. از یک سو با تأیید نظام استبدادی بر درب امکان رشد مردم کشور قفل میزنند و از سوی دیگر، با مکر «کلید» مردم را فریب میدهند. از یک سو رأس استبداد را فصلالخطاب میدانند، از دیگر سو وقتی خطاب صادر میشود در تنگنای قرار میگیرند: اگر اطاعت کنند فریب آشکار میشود و اگر سر بپیچند، گرفتار عواقب آن میشوند. این موقعیت حیله آلود، آنان را از خود شرمنده و بیحرکت کرده است. با وجود چنین حالت مشوشی که گریبان اصلاح طلبان را گرفتهاست، خامنهای فرصت انتخابات پیشرو را غنیمت شمرده تا ضربه آخری را بر کمر آنان وارد کند. اکنون زمان انتخاب برای جریان اصلاح طلبی فرارسیدهاست. چنین به نظر میرسد بخشی از آنان که به نظر خامنهای پذیرفتنی هستند، با تشکیلاتی جدید، به خدمت او در خواهند آمد و مانند دوران طلائی امام عمل خواهند کرد. اما بقیه جریان اصلاح طلبی باید طرحی نو در انداخته و گذشته خود را در آیندهای جانشین کنند که در آن، معیار زندگی شرافت کرامت و منزلت است. معیار زندگی استقلال و آزادی است. تا مگر استقلال و آزادی خودرا بیابند و تحقق آرمان های انقلاب را هدف بگردانند و دست در دست مردم در راه رشد شوند.